الان که دارم تایپ میکنم توی خوابگاه لش کردم و خیلی خستم.راستش امروز از اول صبح که از خواب پاشدم تا همین الان دوندگی داشتم.خدا رحمم کرد کارا اوکی شد و الان فرصت شد صرفا جهت اینکه یادم بمونه و ثبت خاطره بشه بیام بنویسم.
پدر و مادرم امروز خیلی زحمت کشیدن و خسته شدن.امروز بیشتر از هر روز دیگه ای فهمیدم چقدر دوست شون دارم.لحظه ی خداحافظی و گریه و...:)))))) بابام وقتی دید منو مامان داره اشک مون میاد گفت مردم بچه شون میره خارج کشور اینکارو هم نمیکنن.دلم بر
درباره این سایت