زن جوان غزلی با ردیف "آمد" بودکه بر صحیفهی تقدیر من مسوّد بود
زنی که مثل غزلهای عاشقانهی منبه حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود
مرا ز قید زمان و مکان رها میکرداگر چه خود به زمان و مکان مقید بود
به جلوه و جذبه در ضیافت غزلممیان آمده و رفتگان سرآمد بود
زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنشرهایی نفس از حبس های ممتد بود
به جمله دل من مسندالیه "آنزن"و "است" رابطه و "باشکوه" مسند بود
زن جوان نه همین فرصت جوانی منکه از جوانی من رخصت مجدد بود
میان جامهی عریانی
{سبک زندگی مهدوی - شماره 33}
اکرام مهمان
در سبک زندگی مهدوی، زیبایی هایی است که در زندگی های معمولی کمتر پیدا می شود. مهدی یاوران وقتی زندگی خود را بر اساس آموزه های دین برنامه ریزی میکنند لذتی می برند که بسیاری از انسان ها از آن لذت محروم هستند.
در این نوع شیوه زندگی، به مهمانی دادن و محبت به مهمان توجه ویژه ای شده است و از طرفی به میزبان میگوید نگران نباش، روزیِ مهمان قبلا آماده شده است.
رسول مهربانی ها میفرمایند: «همانا مهمان با آمدنش، رو
دیگه تصمیم به نوشتن ندارم
فهمیدم خیلی حرف هاروهم نمیشه نوشت
حتی بانوشتن هم چیزی درست نمیشه
فقط باید سکوت کرد
نمیدونم دنیای من کی وچه روزی تموم میشه.فقط خیلی خستم.من تحمل ندارم.
ممنون از نظرات
خدانگهدارتا روزهای خوبی که دیگه امیدی به آمدنش هم نیست...
گل مریم!
هقهق قُمری شب
سحر سدّ اشکی که به چشمم خواندی میشکند
آب میجوشد
صدای قطره قطره بیصدا آمدنش میآید
حضرت اشک تویی؟
چه خبر حال شما؟
دلمان تنگ تو بود
بخدا این همه سال!
راه گم کردهای حتماً!
ورنه این صحرای بی رونق کجا و ریزش اشک کجا؟
گل مریم!
بیا!
اشک امشب اینجاست
شده مهمان دلم
شب نشینی داریم
تا دم صبح قرار است که پرحرفی کنیم
من و تو شانه به شانه
روبروی اشک
گونهها را تر کنیم
تا دلی خالی شود!
از کاکتوس تنها می گفتم. از صخره بی کس می گفتم. از رود آواره می گفتم. نه انتظارش نبود، تجربه کنم. انتظارش نبود، بغض کنم.
آدمی کم انتظاری هستم از دیگران ولی حالا در انتظار یک نفرم. با امید آمدنش، نفس می گیرم و با خیال رفتنش، اشک می ریزم.
بچه ها عاشق کسی نشید که ازتون دوره، وگرنه اگه حسی بهتون نداشته باشه، هر بار که میگید: دوستت دارم. اون فقط سین می کنه...
فصل مهر فصل شکوفه ریزان گلبرگهای گل سرخ زندگی عالمانه و فرهیختگی برای همه جویندگان علم و دانش است فصل مهر فصل تندیس استمرار پایداری و استقامت برای جویندگی است.
چه شعف انگیز است نم نم بارش قطرات علم و دانش و طراوت نسیم روح انگیز آن برای شکفتن غنچه های اندیشه ی انسانهای به انتظار نشسته در پگاه میلاد فصل علم و دانش چه زیباست فرارسیدن این فصل نورانی و حیات بخش که از گذشته های دور ، نیاکان ما با آمدنش ردای مباهات به تن می کردند و با نگاهی سرشار از
بچه خانوم مدیرمون به دنیا اومد ، کل معلما و کادر مدرسه یه گروه زدن و پول جمع کردن که براشون هدیه یچیزی بخریم. یکی از معلم ها مسئول خرید شد. امروز عکس کادو رو گذاشتن تو گروه، دو تا النگو.
نمیگم غلط یا درسته ولی فقط داشتم با خودم فکر میکردم چقدر کار درستیه که یه بچه کوچولو موچولو با یه فطرت پاک رو از همون اول درگیر طلا و زیور آلات و مادیات و اینا کنیم؟
من بودم برا مامانشون یچیز قشنگ به درد بخور میگرفتم که این همه زحمت کشیده. یا حتی برای دوتاشون :)
اسفند هم آمد ولی روز تولدم همراهش نیست! مانده ام با تولدی که روزی ندارد! ای اسفند بگو کجا روز تولدم را جا گذاشته ای تا به سمتش رهسپار شوم. ای اسفند، نشانی از روز تولدم بده. نگو باید یک سال دیگر به انتظار آمدنش بنشینم. ابراز ناراحتیت این دل پر خون را آرام نمی کند، سه سال شده و هر سال قول سال بعدی را می دهی! اسفند، نگاه کن، سال دارد به اتمام می رسد و من دلیلی برای جشن گرفتن ندارم. محدثه از من می پرسد؛ تولدت کی هست؟! جوابش را چه بدهم؟! بگویم: اسفند آخری
میان همه تاریکی و غم انگیزی این روزها، همه ی گله و شکایت های نگفته و نشنیده، سکوت اجباری، ترس از فریاد، رضایت به کم ترین ها و نفسی که فرو رفتنش عذاب جان و بر آمدنش عذاب وجدانه، ستاره ی وبلاگ هاتون یک به یک و زود به زود روشن میشه. نور ضعیفی که گرچه شب غم انگیزمون رو روشن نمیکنه ولی نشونه ی همصدایی و همدلی ای میشه که باور وجود نور رو درونمون زنده نگه میداره.
از در وارد شد و میان حیاط ایستاد. از آمدنش خوشحال بودم، دنیا دنیا شادی!
خرامان خرامان راه میرفت و چشم هایش خمار نازکشیدن بود.
گفتم:دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد...
گفت:مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
و خندید و فرار کرد...
+غیرواقعی و تخیلی
این را گوش میکنید؟
https://soundcloud.com/mostafa_mov/0wxy3xsodc9e
۲۶ در حال آمدن است و من نمی دانم چگونه بهت تبریک بگویم که تمام احساسم را در آن خلاصه کنم.
۲۶ در حال آمدن است و من می خواهم در آمدنش کنارت باشم اما مقابل روزگار ناتوانم.
۲۶ در حال آمدن است و من نارحتم که نمی توانم در آن روز تو را در آغوش بگیرم و تبریک بگویم.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز کادو نگرفتم، گشتم ولی هنوز چیزی نیافتم که بتواند تمام دوست داشتن مرا بیان کند.
۲۶ در حال آمدن است و من هنوز در انتظار شنیدن دوستت دارم هستم.
آغاز امسال و پایان پارسال ارادهی عمومی بر دیکتاتوری تقویمها پیروز میشود. روزهای تعطیل آخر سال تعطیل نیستند و روزهای غیرتعطیل اول سال تعطیل هستند. مردم به تقویمها نگاه نمیکنند، تقویمها به مردم نگاه میکنند. آبها که از آسیاب افتد، سال نو مبارک که از دهان افتد، پایان نوروز میرسد به همان آغاز روز از نو روزی از نو. خوشی سرخوشی اول سال که از سرمان بپرد گوشهای دراز پینوکیووار خود را در آیینه میبینیم و با خود میگوییم این بود هما
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
دوباره قطرات ریز باران میخورد بر رویِ کانال کولر رویِ پشتِ بام و صدایِ زیبایش از دریچۀ کولر میریزد درون اتاقم! هوایِ آسمان جذاب است و ابری. اما میدانی باران اردیبهشت چه مزهای میدهد؟ مزۀ رفتن! با هر بار آمدنش مدام میگویی: «نکند دیگر تا پاییز ازش خبری نشود! نکند دیگر هیچ وقت پیدایش نشود!!»
«یا لطیف»
امروز ۱۹ روز از آمدنش میگذرد و احساس میکنم قبل از آمدنش هیچ درکی از زندگی با بچه نداشتهام. دیشب در یک گفتگو میگفتم به نظرم هیچ انسانی که بچه نداشته باشد نمیتواند دنیای بچهدارها را درک کند. به نظرم آمدن بچه زندگی را کاملا به دو بخش قبل و بعد از این واقعه تقسیم میکند.
دیروز خیلی به این فکر کردم که چه چیزی در آمدن این کودک هست که اینقدر همه چیز را متحول میکند. ظاهر ماجرا این است که سختیهای فیزیکی زیادی متحمل میکند. مثل ک
این غزل در پائیز 86 و فی البداهه در جلسه ی جشن امام رئوف سروده شده است :
هست میلاد گرانقدر رضا ، شاه هدی
بلبلان رقص کنان چهچهه زن پر ز نوا
خرّم از یمن وجودش همه ی دشت و دمن
گوئیا فصل بهار است به هنگام شتا
آنکه ثامن به حجج هست و شه کشور دل
راضی حکم خداوند و مسمّی به رضا
آستان حرمش مأمن هر فرد غریب
ضامن آهو و سلطان غریب الغربا
مشهدش کعبه ی آمال همه تا به ابد
خاکبوس حرمش ماه به هنگام مساء
اختر و ماه و خور و جمله تمام افلاک
در طرب زآمدنش جمله به صد شور
حالا بهار اینجاست.آن بهارِ همیشه سبز،شاد،سرخوش،که شبی از شب های سرد و تیره ی اسفندماه،کدخدا نوید آمدنش را به اهالی دِه داده بود.نوید صبح روشنی که پس از آن،جهان مُشت مُشت شکوفه و گل بر زمین می ریخت و آبادی،عطر نوروزی به خود زده و لباس نو به تن کرده،به درخت ها صبح بخیر می گفت.درخت ها دیگر،از خواب بلند خود برخاسته اند و خمیازه ی اول صبحی شان را هم کشیده اند.و بهار،بر فراز زمین،چایش را روی اجاق خورشیدِ اول فروردین ماه دم کرده است و حالا،دارد به ج
بی هیاهو
نمی توان از آن فرار کرد
زمانی متوجه آمدنش خواهی شد که
بدون آن نفس کشیدن دشوار میشود
#پاتریک_مودیانو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
✅ هفته گذشته پیکر یکی دیگر از شهدای عزیز مدافع حرم تشییع شد. شهیدی که بیش از سه سال پیش به شهادت رسیده بود اما پیکر مطهّرش در منطقه العیس سوریه منتظر مانده بود تا دوباره با آمدنش این روزهای ما را معطّر کند. مایی که قبرستان نشینان عاداتیم. ✅شهید #ابراهیم_عشریه سال 56 در نکا به دنیا آمد. او یکی از اساتید فنون نظامی بود که به عنوان مستشار نظامی از قم به سوریه رفت. ابراهیم در این سفر ماندگار شد، تاریخ بود که ما را با خود بُرد و از او جدا کرد.
ادامه مط
...در واقع حضور مسلم می توانست فرصتی باشد برای مردم کوفه تا ننگ گذشته را از دامان خود بزدایند و برای همیشه در طول تاریخ خود را سرافراز کنند اما مردم کوفه در این امتحان هم موفق نشدند.حضور نایب امام فرصتی است برای مردم هر عصر تا لیاقت خود را برای حضور امام معصوم(ع) ثابت کنند.آری اگر امام معصوم در آمدنش تاخیر می کند، یعنی مردم برای نایب الامام کم گذاشته اند...
به اندازه ی چند دقیقه، با من نشسته بود
از خودش گفت، از قصدِ آمدنش، از چرایِ رفتنش
ساده بود و صمیمی
لحنی داشت، به گوشِ احساسِ من، بی انتها غریب
قهوهاش را خورد، دستم را فشرد و رفت
ماجرایِ عجیبی ست بودنِ ما آدم ها
یک نفر برایت چند دقیقه وقت میگذارد و به اندازه ی خوردنِ یک قهوه، چشمانت را به دنیائی تازه باز میکند
برای یک نفر، عمری وقت میگذاری. همان کسی که قادر است به اندازه ی خوردنِ یک قهوه، دنیایی را خراب کند
با تاسف نمینویسم
ب
مثلا هرروز طلوع را از انعکاسش روی برف های کوه روبروی پنجره ببینم جوری که کش آمدنش روی دامنه اندازه ی قد خانه طول بکشد ، قهوه و سیگارم را توی بالکن سردی ببرم که نگاه به نارنجی روی سفیدی گرمش می کند . دوش بگیرم ، لباس بپوشم و توی آیینه ی جلوی در به خودم بگویم که تو قهرمان زندگی من هستی و بعد بروم .
مثلا عصر ها غروب را توی آسمان بنفش و زرد و نارنجی ببینم و از ندیدن خانه ها ناراحت شوم که چقدر تهران امروز آلوده است و در فکر این فرو روم که اگر مدرسه بچ
برای خجستهباش میلاد حضرت مسیحهمواره موضوع پایان تاریخ و آیندهٔ بشر، از دغدغههای اولیهٔ انسان بوده است. بشر در هر گرایش و آیینی سعی در پاسخگویی به مسائل آیندهٔ خود دارد. اکثر ادیان، آینده را همواره با صلح و صفا و آرامش و امنیت میدانند.اگرچه عدهای آن را جبر تاریخی و خارج از اختیار آدمی میشمرند، اما باور مشترک همهٔ ادیان توحیدی، وجود منجیای است که آمدنش بشر را قبل از پایان جهان، غرق در عدالت و شادی خواهد کرد و او را از بند آلودگیها ک
میرود، دنیایم میافتد روی سرازیری یک نواختی،فرو میروم توی کتاب هایم.احساس میکنم هیچ چیزیِ جدیدی برای اتفاق افتادن نیست، خیلی وقت است. دلم هیجان میخواهد، لذت کشفی تازه، آدم های جدید و کارهای نو.
رخوت وجودم را پر میکند. دلم میخواست میتوانستم کوله پشتی ام را بردارم و بروم. بروم و جهان را به جای خواندن ببینم. آدم ها را دانه دانه سر بکشم. دلم میخواهد بروم و هر کجا دیدم روزمرگی دارد دنبالم میکند باز در بروم. بروم و قدم هایم را بگذارم روی خ
برو که باز دلت را به دلبری دیگر..
به هرکسی که گمان می بری کمی سر تر..
برو که عشق پشیمان شود از آمدنش
که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر!
بگو به شعر که این بار حالی اش بشود
قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،
دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را
قرار نیست که این روزهای شهریور …
چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند
چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر …
برو که مرگ خودم را نشان من بدهی
برو که نیست نیازی به زخم این خنجر!
همیشه آخر قصه بی آشیان مانده ست
پرنده ای که به امید
{منجی در ادیان - شماره 31}
منجی خواهی در دیگر ادیان
غیر از (زرتشت، هندو، بودا) و غیر از (یهود، مسیحیت، اسلام) ادیان دیگری هم هستند که به "موعود" نظر دارند؛ ادیانی همچون «کنفوسیوس، دائو، مانی و... »
مثلا در چین «دین کنفوسیوس» در کنار «دائو» دیده میشه. یا مانویان معتقد به «مانی» هستند که او خود را فارقلیط می داند (فارقلیط یعنی همانی که مسیح، مژده ی آمدنش را داده بود)
(منجی در ادیان، ص۲۴۴و۲۴۶)
عکس نوشته در ادامه مطلب
ادامه مطلب
ماهی که مهر را برد : آمدنش عواطفت، همسرت، فرزندانت، رشد و تعالی ات را می برد!
ماهی که مهر را بردنویسنده: اصغر آیتی، حسن محمودیانتشارات: همای غدیر
معرفی:
داشتن خانواده ای مستحکم آرزوی همه ی ماست. ( از جمله موانع آن ماهواره است) آیا می دانید چه چیزهایی آن را متزلزل می کند؟ این کتاب بخشی از این عوامل را به خوبی توضیح می دهد.
خلاصه:
کتاب شامل ۵ فصل است بدین شرح:فصل اول: خاطراتی از کسانی که ماهواره زندگی آن هارا خراب کرده است. فصل دوم: هزینه های را
این عکس را در یک بعد از ظهر تابستانی داغ هنگام آب دادن به گیاهان حیاط گرفتم. بعد از چهارده روز خیلی سخت، دیدن این عکس به من یادآوری کرد که این روزها میگذرد و بهار و تابستان باز می آید.
همه ی ما با هر عقیده و مرامی روزهای سختی را گذراندیم. اما نباید این نکته را فراموش کنیم که ما یک ملتیم که در کنار هم معنا پیدا میکنیم. من به آینده امیدوارم و امروز میزان این امیدواری بیش از چهارده روز پیش است. ما از این امتحان سخت گذشتیم و این به من انگیزه ی ت
این غزل در پائیز 86 و فی البداهه در جلسه ی جشن امام رئوف توسط آقای حسن سعیدی خادم خالدی سروده شده است :
هست میلاد گرانقدر رضا ، شاه هدی
بلبلان رقص کنان چهچهه زن پر ز نوا
خرّم از یمن وجودش همه ی دشت و دمن
گوئیا فصل بهار است به هنگام شتا
آنکه ثامن به حجج هست و شه کشور دل
راضی حکم خداوند و مسمّی به رضا
آستان حرمش مأمن هر فرد غریب
ضامن آهو و سلطان غریب الغربا
مشهدش کعبه ی آمال همه تا به ابد
خاکبوس حرمش ماه به هنگام مساء
اختر و ماه و خور و جمله تمام افل
ترجمه چلنج های هفته سوم سیزن 9 :
Free Pass Challanges :
➖این چلنج 3 مرحله دارد
1- یک حرکت نمایشی با DriftBoard (اسکیت) بزنید.
2- به مدت 3 ثانیه با Quadcrasher (موتور) در هوا بمانید.
3- سازه های دشمنان را با استفاده از وسایل نقلیه نابود کنید.
➖7 چست در Lonely Lodge یا Polar Peak باز کنید.
➖تا 10 ثانیه پس از استفاده از Slipstream (تونل های هوایی) به دشمنان 200 دمیج بدید.
BattlePass Challanges:
➖این چلنج 3 مرحله دارد
1- در یک مچ به Shifty Shafts و Happy Hamlet سر بزنید.
2- در یک مچ به Sunny Steps و Dusty Divot سر بزنید.
3- در یک مچ
نذر یار است، میان تن اگر جان داریمهرچه داریم ازین نیمه ی شعبان داریماشتیاق دل دیوانه ی ما دیدنی استخنده بر چهره ولی دیده ی گریان داریماز عطا و کرم حضرت نرجس خاتونعشق دلدار، در این سینه فراوان داریمهر که هر چیز دلش خواست بگوید اماما به برگشت گل فاطمه ایمان داریمعهد بستیم که جان بر کف مهدی باشیمبا نبی و علی و فاطمه پیمان داریمخودمانیم چه عیدی؟! چه سرور و جشنی؟!تا که دلبر نرسد، حال پریشان داریمسر و سامان همه از اوست، اگر سر نرسد...تا ابد زندگیِ
اینکه من بیشتر از ربع قرن اجازه حضور در این دنیا را دارم برایم هیجانانگیز است. هر روز که میگذرد پختهتر میشوم هر آن ممکن است ته بگیرم و جزغاله شوم! با هر چیزی گریه نمیکنم و با هر حرفی نمیرنجم. هنوز تهمایهای از لجبازیهای کودکیام در من مانده و گاهی هم برای چیزهای کوچک دلم میشکند.به ناکامیهای دنیویم که فکر میکنم یاد پایان دنیا دلم را آرام میکند یاد یک جا به اندازه قدم که حتی نمیتوانم پهلو به پهلو شوم! یاد تاریکی و تنهایی اول
محرم های پیش بیشتر حواسم بود، از روزها قبل از آمدنش، حواسم بود به دیدنی ها، شنیدنی ها، خواندنی ها، خوردنی ها.
صبح که خبر رفتن مهدی شادمانی را شنیدم و رفتم متن هایش را خواندم نشستم و به حال خودم زار زدم، چقدر خدا دوستش داشت که انقدر طیب و طاهر شده بردش پیش خودش، چقدر نگاهش وسیع شده بود و چه خوب موقعی خودش را رساند به کاروان کسی که عاشقش بود.
به خودم آمدم و دیدم امسال یکدفعه چشم باز کرده ام و دیدم محرم شده، تا همین یک هفته قبلش اصلا از خودم راضی ن
به نام خالق آرامش
آری با بالهای چیده شده در انتظار بالهایی هستم که در تمام عمر در کنارم دارمشان
بدون این که چیزی از بودن و پرارزش بودنشان بفهمم. بالهایی که هر نوزاد در اولین
روز از به وجود آمدنش آنها را دارد و حتی در نداشتنش هم نمیتواند یاد و خاطرشان
را از یاد ببرد.
آخر آن بالها که فراموش شدنی، نیستند. مگر میشود بالهایی که تو را به رشد
رسانده و اولینها را با وجودشان تجربه کردهای را از یاد ببری. بالهایی که تمام
وجودیتت را
گروه بهمن قصد داشت که با استفاده از فرصت برجام مدل CX-5 از محصولات مزدا را یا در ایران مونتاژ کند و یا اجازه واردات آن به کشور را در اختیار بگیرد. اما اکنون با خروج آمریکا از برجام، شرایط کمی پیچیده شده و احتمالا CX-5 خیلی زود و قبل از آمدنش به ایران؛ با ما خداحافظی خواهد کرد.
اما کور سوی امیدی هنوز زنده است و شاید مزدا حداقل امکانی برای واردات این خودرو به ایران فراهم کند. به هرحال مزدا و فروش محصولات این کمپانی ژاپنی؛ وابستگی شدیدی به بازار آمری
پاییز را دوست دارم…بخاطر غریب و بی صدا آمدنشبخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اشبخاطر خش خش گوش نواز برگ هایشبخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اشبخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزیبخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه هابخاطر غروب های نارنجی و دلگیرشبخاطر شب های سرد و طولانی اشبخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام بخاطر پیاده روی های شبانه امبخاطر بغض های سنگین انتظاربخاطر اشک های بی صدایمبخاطر سالها خاطرات پاییزی امبخا
خیلی وقتها، خیلی حرفها آنقدر تکرار میشوند که انگار ذهن در برابرشان سر میشود. شبیه وقتی که میروی عطر بخری و کارت به بو کردن قهوه تلخ میکشد! حالا حکایت ما و واژه ی عمیق انتظار است. تو با مهربانی و حکمتت برای رسیدن ما به فیض بیحدت، از خوبانت مایه گذاشتی و ما در غفلتی بچگانه مشغول دلشکستن شدیم. تو بیتاب اوجگرفتنمان بودی و ما هی ندبههای طوطیوار را با بلندترین صدای اکوخورده ی آخرین مدل بلندگوهایمان فریاد میزدیم و بعد در غرو
امشب نامزد دختر خاله براش تولد گرفت. (الکی مثلا دختر خالم سورپرایز شد!) منم دعوت بودم. حس فوق العاده بدی بین خانواده حامد (نامزدش) داشتم. از حامدم اصلااا خوشم نمیاد. یه سری بحث هایی هم پیش اومد که ترجیح میدم اصلا ازشون ننویسم.چیزی که الان میخوام دربارش صحبت کنم حس خوب دختر خاله ست.. دختر خاله ۹ ماه از من بزرگ تره. هم اسمیم:) توی زندگیش سختی های زیادی کشیده و میدونم که خوشبختی حقشه. خوشحالم از خوشحالیش..ولی حسی که امشب داشتم "حسرت" بود. حسودیم شد به خ
دولتی که هیچ استراتژی در اداره کشور ندارد و با روی کار آمدنش ، کارت سوخت ، مسکن مهر و ... را بدون مطالعه حذف می کند و در اواخر عمرش باز هم بدون مطالعه، و البته با نا محرم دانستن مردم،کارت سوخت و افزایش قیمت بنرین را اراده میکند طرحی موسوم به مسکن را به اجرا در می آورد، باید خودش را از دایره ی مدیریتی کشور بیرون بکشد!
برکناری وزرایی مانند آخوندی( وزیر راه) قاضی زاده (وزیر بهداشت) ، ربیعی (وزیر کار) و ........ در ماههای گذشته ، و استعفا یا استیضاح این
توضیح الرسائل کربلا نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: نشر سدید
توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!
توضیح الرسائل کربلانویسنده: سیدعلی اصغر علویانتشارات: نشر سدید
معرفی:
«پاسخهای زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دلهایی با او و شمشیرهایی بر او؟!این کتابی تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفتهاند؛ «دلهایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!»این کتاب
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.مادرم مرا بوسید.و گفت : نمی توانی عزیزم !گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل
روزی آمد در قلبم...طوری آمد که متوجه آمدنش نشدم؛یک روزی آمد اما ای کاااش نیامده بود...قلبم دوستش داشت...هر وقت او را میدیدم دیوانه وار بر سینه ام میکوفت..چشمانم هرگاه او را میدیدند میخندیدند...دلم میلرزید...زبانم بند می آمد...رگهایم منقبض میشدند ،ضربان های قلبم شدت میافتند، ای کاش هیچ وقت نمیدیدمَش...از دیدَنَش خوشحال میشدم...عاشق خنده های زیبا و دلبرانه اش بودم...حتی اخمهایش هم دوست داشتم...اما ،اما،اماهمه ما آدم ها در زندگی امان ای کاش ه
زمان ،چیزی عجیب تر از عجیب است .امروز این عبارت کلیشه ای ِ " چرخ دنده های زمان" یک وَنگ در سرم می کوبد. گیر کرده ام لای چرخ دهنده های زمان در گذشته، در حال و حتی در آینده ای که در آمدنش و بودنم تردید و تِلواسه ی بسیار است. صدای خرد شدن استخوان هایم را می شنوم دلم می خواهد یک دست بزرگ مثل دست غول های کارتونی از بالای فضایی که در آن هستم وارد کادر شود و مرا بردارد مرا بیرون بِکشد از همه ی آنچه پیرامونم است . ملت باز برای جشن یلدا به خودشان افتاده ان
دو روز پیش بود که صبح از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم که به جای دانشگاه برم اتوبوسگردی. مدتها بود تصمیم داشتم همینطوری بدون مقصد مشخصی اتوبوسها را سوار بشوم و در یک ایستگاهی پیاده بشوم و دوباره سوار اتوبوس دیگری بشوم. هوا آفتابی بود و در عین حال یک باد خنکی هم میوزید. هنوز به دم در نرسیده بودم که راهم را به سمت اتاقم کج کردم و کولهام را سبک کردم. لپتاپ و شارژر و دفتر و کتاب کارم را از کیفم درآوردم و یک بطری را پر از آب کردم و راهی شدم.
مگر میشود پاییز به هزار رنگ به جلوه درآید، آسمان بارانش را پرشکوه بباراند و دل از هرچه اندوه، شسته نشود؟ باران را بسیار دوست دارم، بارانش که پاییزی باشد بیشتر شیدایم میکند. گیرم که همین طور یکنفره بزنم بدل خیابانها. حتی هوس نمیکنم چتر جدید برای خودم بخرم و میگذارم باران تنگ در آغوشم گیرد.
اما میدانی زیباترش چیست؟ اینکه باران یادم بیندازد شبهایی از بهمنماه سال گذشته را، یادم بیندازد که شبها به شوق دیدنت بال میگشودم و باران، آ
زمان ،چیزی عجیب تر از عجیب است .امروز این عبارت کلیشه ای ِ " چرخ دنده های زمان" یک وَنگ در سرم می کوبد. گیر کرده ام لای چرخ دهنده های زمان در گذشته، در حال و حتی در آینده ای که در آمدنش و بودنم تردید و تِلواسه ی بسیار است. صدای خرد شدن استخوان هایم را می شنوم دلم می خواهد یک دست بزرگ مثل دست غول های کارتونی از بالای فضایی که در آن هستم وارد کادر شود و مرا بردارد مرا بیرون بِکشد از همه ی آنچه پیرامونم است . ملت باز برای جشن یلدا به خودشان افتاده ان
13 رجب ولادت حضرت علی (ع)
بنا به نوشته مورخین، امام اول شیعیان ،امام على(ع) در روز جمعه 13 رجب سال سىام عام الفیل و در خانهی خدا متولد شدند. پدر آن حضرت ابوطالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف (عموی پیامبر(ص)) و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود. بنابراین امام على(ع) از هر دو طرف هاشمى نسب است.
مقدمه
امشب، مردی گستره آفاق را روشن می کند که شجاعتش، شجاعت تمام شجاعان را بی رنگ می کند.امشب، کودکی خواهد خندید که عدالت را تفسیری عاشقانه خواهد
تمام ماه مبارک غر زدهام و غصه خوردهام که هیچ نفهمیدهام اصلا از آمدنش. همهی سحرها خواب ماندهام، همهی افطارها تنها بودهام توی راه، سرکلاس یا خانه و بیهمراه. رمضان بهار من است، عید من است، سال نوی من است و همهی نصیب من امساله نیم ساعت اضافهای بود بین کلاسهایم که به جای نهار پناه میگرفتم گشنه تشنه گوشهی کتابخانه و به اندازهی سیوپنج سال عبادت میکردم. آمدن رمضان همیشه برایم تکرار خوشایند حس تعلق بود و علاوه بر آن، تجر
خانطومان چند روز بود برای پانسمان زخم پهلوش پیش ما میاومد، بهش میگفتیم برات کاور دارم درست سایز تنت، گرم و نرم. می خندید و اکثر اوقات از دستم در می رفت خدا میدونست که با دیدنش چه انرژی ما میگرفتیم، تو این گیر و دار چشمم خورد به انگشتر دستش، گفتم مومن تو که می خوای کورنت نوش جان کنی لااقل انگشتر و بده. راضی نمی شد. میگفت نمشه، تو اون مدتی که تا قبل از مرخصی آمدنش همش راجع به انگشترش حرف میزدم، از شهادت و انگشتر و سید ابراهیم، یه روز اومد اصلا ب
روزهای آخر سالم بیبرنامه و خودانگیخته و پرهرجومرج میگذرند. باید همینطور باشد. وضعیت ایدهآل من برای اسفندماه، بیهدف و بدون وظیفه و چارچوب بودن است تا بشود در این احساس تعلیق شناور ماند. در این حالی که انگار وقت دارد تمام میشود، برای خیلی کارها دیگر دیر شده اما هنوز هم به نقطهٔ شروع نرسیدهایم. کدام کارها در اولویت است؟ آنهایی که شب عیدی حالم را خوب میکند. دویدن و آشفتگیش را دوست دارم به شرط آنکه گاهی کنار بایستم و تب و تا
از بین جزوههای کورس قلب ، به زور خودم را بلند کردم و راضی کردم که حاضر شوم . اینکه میگویم "به زور" به خاطر آن است که معمولا در فرجههای امتحان، به مهمانی نمیروم . اینکه میگویم "راضی کردم" به خاطر این است که پذیرفتم مهمانی نیست و "عیادت" است. عیادت از دینا که از اسفندماه و فردای روز تولد ۷ سالگیاش، فهمیده سرطان خون دارد. نمیدانم، شاید هم خیلی نفهمیده که چه بیماریای دارد. اما خب، عوارض وینکریستین تزریقیاش را که خوب بلد بود . با اکراه
هر روز که میگذرد ذرهای از احوالت را بهتر نمیکند. صبح بیدار میشوی به سقف بالای سرت زل میزنی، حس بیدار شدن نیست، شروع کردن در تو خاموش شده. انگار باید جان بکنی تا یادت بیافتد هدفت چیست. چرا باید ادامه بدهی. چرا نباید ناامید باشی.
در ذهنت همهچیز شکل دیگری دارد. نه اینکه ناامید باشی. حس میکنی همهچیز در ذهنت خشک شده. انگار کسی روحت را از برق کشیده. یک برنامهی خوب و فشرده برای خودت میچینی، کلی انگیزه در خودت ایجاد میکنی ولی صبح که می
ماتم درعزای والامردی که در سایه مردانگی و تدبیرش
هویت پنهان خویش را باز یافتیم. خرداد، ماه اندوه است.
اندوه فراق مرزبان حماسه و ایثار. مردی که ستایش
تمام عصرها و نسل ها را در پیشگاه خویش برانگیخته
است. خرداد، ماه اشک و آه است. در وداع مردی
که با آمدنش شب های تاریک و بی ترانه ما را
به صبح دل انگیز و سپید رهایی مبدّل ساخت. آری او
، مرد تنهای صحنه های آتش و خون، پاکمردی از بیشه
عدالت و ایمان، و آزاد مردی بی مانند در جهان معاصر
بود که آزاد مردا
خانههای تهران که حیاط و چمن آنچنانی ندارند مگر قدیمیترها و اعیاننشینترها. امروز امّا از پنجره بوی چمن تازه کوتاه شده میآمد. خیال نبود، آنقدری بود که من را از خانه بیرون بکشد. نسیم خنکی میوزید و نیمه ابر سبکی هم توی آسمان بود، اوّلش تُک بینیم سرد شد امّا راه که افتادم دیگر مثل برگها از نوازشهای بهار غرق لذتّ بودم. خیلی زود شدم قسمتی از کوچههایی که خودشان را با رضایت به دست سبزها و بنفشها و طلاییها سپرده بودند. زیاد
باز میتوانم نفس بکشم. راه نفسم را فریادی که برای گل دوم کشیدم باز کرد. فکر میکردم شاید دیگر فوتبال مرا آنقدرها خوشحال نکند. آن خوشحالی با اطمینانی که دوامش مثل شادی یکشبهی برد پاریسنژرمن نباشد، که غصهی «بعد چه میشود؟» ننشیند به جای آن توی دلم. فصل جدید شروع شد و قصهها از سر گرفته میشوند. امید باز به سکوها برمیگردد. دلمان دوباره تپش میگیرد. میشود این بار؟
بازی شروع پاسخ خوشایندی است. تماشای بازیکنانی که خواستن، آ
تلخی مستهجنی زیر پوستم حس میکنم. آنقدر زیر زبانم گرگرفته میشود که طاقت حرف زدن ندارم.
امروز با اینکه حال خوشی داشتم و روزم را با شادی شروع کردم، حوالی ساعت دوازده ظهر بود که یک خانم چهل پنجاه ساله لاغر و استخوانی واردکتابفروشی شد. کمی کارتن و کاغذ دورریز که بیرون ریخته بودم را دستش گرفته بود و با ادب پرسید: ببخشید آقا شما دیگر به اینها احتیاج ندارید؟
همانطور که صحبت میکرد گرسنگی در چشم هایش برق میزد و پوستش از بدبختی، رنگ زردی میگرفت و قی
شبیه زلزله در سینه ام چه غوغایی ستدوباره حرف قلم والهی و شیدایی ستشبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ستهوای این دل بی خود شده تماشایی ستتمام قلب من امشب شده پر از احساسفضای سینه معطر شده از عطر یاسدلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمدبرای ارض و سما ماه انوری آمدصدای پای قدم های دختری آمدبرای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ستسرور سینه و تاج نگین خاتم اوستبلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوستتمام معن
شبیه زلزله در سینه ام چه غوغایی ستدوباره حرف قلم والهی و شیدایی ستشبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ستهوای این دل بی خود شده تماشایی ستتمام قلب من امشب شده پر از احساسفضای سینه معطر شده از عطر یاسدلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمدبرای ارض و سما ماه انوری آمدصدای پای قدم های دختری آمدبرای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ستسرور سینه و تاج نگین خاتم اوستبلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوستتمام معن
کافه دلتنگی(از سری داستان های کتاب مترسک های دیوانه)
نویسنده:محمّد رازانی
نگاهش ملتمسانه سمت عقربه های ساعت بود ساعت مچی که با تمام زیبایی دستان ظریفش را زینت بخشیده بود را با دقت یکبار دیگر نگاه کرد عقربه های ساعت از هم سبقت می گرفتند ثانیه ها در پس دقایق و دقایق در پس ساعت ها دو ساعتی از زمان موعدش گذشته بود .چشمانش در پشت پنجره های رنگین کمانی کاف
کافه دلتنگی(از سری داستان های کتاب مترسک های دیوانه)
نویسنده:محمّد رازانی
نگاهش ملتمسانه سمت عقربه های ساعت بود ساعت مچی که با تمام زیبایی دستان ظریفش را زینت بخشیده بود را با دقت یکبار دیگر نگاه کرد عقربه های ساعت از هم سبقت می گرفتند ثانیه ها در پس دقایق و دقایق در پس ساعت ها دو ساعتی از زمان موعدش گذشته بود .چشمانش در پشت پنجره های رنگین کمانی کاف
196- و من خطبة له (علیه السلام)> بعثة النبی<بَعَثَهُ حِینَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ وَ لَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لَا مَنْهَجٌ وَاضِحٌ.>العظة بالزهد<أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ أُحَذِّرُکُمُ الدُّنْیَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغِیصٍ سَاکِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ تَمِیدُ بِأَهْلِهَا مَیَدَانَ السَّفِینَةِ تَقْصِفُهَا الْعَوَاصِفُ فِی لُجَجِ الْبِحَارِ فَمِنْهُمُ الْغَرِقُ الْوَبِقُ و
راننده تاکسی
هوا گرم بود و شُر و شُر عرق میریختم.
هوای آخرِ بهار و اوایل تابستان خوزستان جهنمی است برای خودش! بی خود نیست اسم
تابستان را خرما پزان گذاشته اند! کف کفشم از شدت گرمای آسفالت به مرزِ ذوب شدن
رسیده بود! کِش آمدنش را موقع قدم برداشتن حس میکردم! شِلپ شِلپِ عرقِ درون کفش را
حس میکردم! طاقتم طاق شده بود! گوشه ی خیابان ایستادم و با شستم گفتم: مستقیم!
تاکسی از روی پایم رد شد و زد روی ترمز و گفت، با لهجه ی شیرین
آبادانی: کجا میروی عامو؟
البته "
نمایشنامهی «لیرشاه» شکسپیر را نخواندهبودم و حتی از پیرنگ داستانش خبری نداشتم. به شوق تماشای ایفای نقش لیرشاه توسط آنتونی هاپکینز، خاک آن آرزویِ قدیمیِ بیشتر سردرآوردن از آثار شکسپیر را کمی گرفتم. فیلم تلویزیونی King Lear که در سال 2018 میلادی از شبکهی BBC Two پخش شده، اقتباسی است دلنشین، خوشساخت، وفادار به متن نمایشنامه و در عین حال نوآورانه. وقایع در دنیای امروز تصویر شدهاند؛ سربازها اسلحه دارند، اربابها ماشینهایی گرانقیمت و دیپل
با دو انگشت روی شانهام زد. با ترس پریدم. فکر کردم جیرجیرک نشسته روی شانهام. با صدای بچگانه و آرام گفت sorry. چیزی نگفتم. دوباره گفت sorry. گفتم it's over now. نمیخواستم بگویم it is ok. برای اینکه it was not ok. دوباره گفت sorry. نمیتواند مثل آدم معذرت بخواهد. لحنش شبیه بچهای بود که با لج یک کلمه را پنجاه و پنج بار تکرار میکند تا به خواستهاش برسد. باز گفت sorry. چیزی نگفتم. دستش را از پشت دور شانهام حلقه کرد. من به راه رفتن ادامه دادم. هنوز داشت میگفت sorry. گفتم just don
کتاب من ملاله هستم پر فروش ترین کتاب سال ۲۰۱۳ در زمینه اتوبیوگرافی می باشد که توسط ملاله یوسف زی نوشته شده است و کریستینا لمب آن را ویرایش کرده است. این کتاب را هانیه چوپانی به زیبایی ترجمه کرده.ملاله یوسف زی دختری پاکستانی می باشد که علاقه زیادی به درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما در جایی مثل پاکستان این کار با دردسرهایی نیز همراه است. ملاله اکنون یک چهره مطرح جهانی است که جایزه صلح نوبل را نیز دریافت کرده است و همچنین بنیاد ملاله را راه ا
بهار، جلوه گاه پروردگار
با رسیدن بهار، طبیعت ردای سبز بر تن می کند. چکاوک ها، هزار دستان و قمریان، نغمه ها و سرودهای فرح بخش و تازه سرمی دهند و انسان ها را به مهرورزی، گره گشایی و هم گرایی فرا می خوانند. بهار، پیام آور عشق و رویش است و موسم سرور و آشتی و به همین خاطر است که خواستنی است و با آمدنش دل ها سرشار از سرور و جان ها معرفت می یابد.
بهار، پیام آور تعادل است و اینکه در سایه تعادل، زندگی زیبا می شود. با دیدن بهار، رحمت و محبت خداوند را به یاد م
دوستش از 10 روز پیش به ما خبر داده که قرار است بیاید ایران. حتی برای خریدِ سوغاتی نظر من را پرسید. گفتم که یک ادکلن به سلیقهی خودش برایم از لندن بیاورد. ادکلن قبلیام فوقالعاده است. یک پاف کافیست تا همه بگویند «جه بوی خوبی میاد؟! تو ادکلن زدی؟ اسمش چیه؟» حیف که با یک بیدقتی، مصرف 6 ماهم ریخت داخل کوله. داشتم میگفتم؛ حالا حمید چند روزیست که رسیده رشت. پدرم امروز از اداره تماس گرفت و گفت که دوستش مشتاق است تا به منزلش بیاید. نظر من را پرس
به نام خدای پدرم:))))
تقدیم به غریب ترین پدر، به مناسبت ولادت پدرش...
وقتی نام پدرش را می آورم، می خندد:)
وقتی میخندد، دل عالم آرام میگیرد:)
وقتی دل عالم آرام میگیرد، بلاها تمام میشوند:)
جهان پر از امید میشود:)
خورشید پر نورتر، شهر چراغانی تر، وصال عاشقان نزدیکتر، حاجت ها برآورده تر، خیر فراوان تر، رزق گسترده تر، رحمت خدا نزدیکتر، کارها آسان تر،خنده ی مردمان بلندتر و روز و روزگاه بر وفق مراد میگذرد...
وقتی نام پدرش را می آورم، وقتی میگویم یاعل
نمی توانم بنویسم. اینکه نوشتنم را با این جمله آغاز کرده ام یعنی انگار دارم خودم را گول می زنم تا چشمه ی نوشتنم را بجوشانم. نباید به جمله بندی و حتی انسجام مفاهیم متنم فکر کنم و فقط باید بنویسم. یک چیزی در مایه های تداعی آزاد. چند لحظه ای مکث می کنم. دیگر نمی توانم از او یا از این روز ها که می گذرد بنویسم. نمی توانم. یک ماه دیگر این موضوع باید ادامه داشته باشد و من در این یک ماه چه کنم. قبلا ذهنم را به چیز دیگری مشغول می کردم. کار، فیلم، کتاب، کلاس ها
گفتی نترس ، دستانم لرزید ، نگاهم دنبال اتفاق های گمشده رفت و برنگشت ، من ماندم که جوابت را بدهم ، ماندم که بگویم اگر عاشقت نمیشوم برای خوب نبودنت نیست ، عاشقت نمیشوم چون میترسم وفاداری أم اندازه ی عشقت نباشد ، یکجای راه کم بیاورم و دلم برگشتن بخواهد...
آنوقت باید بغض کنم ، اشک بریزم و برگردم که ترس های همیشگی أم را از راه رفته و به انتها نرسیده ی عشقمان جمع کنم...
تو باید چه کنی آن روز ؟! باید مثل شاه مات شده ی شطرنج بایستی و نگاهم کنی که ضربه ی آخر
لحظه تحویل سال برای من امسال به تنهایی گذشت. به قول یکی از دوستانم تنهایی در حال دیفالت شدن روی تنظیماتم و در حال بارگذاری است. وقتی تنها باشی انگار لزومی هم نمیبینی که سفره هفت سینی باید باشد. لزومی هم نمیبینی که در وقت تحویل سال حتی بخواهی بیدار باشی. وقتی خواستم بخوابم به فردایی فکر کردم که احتمالا خیلی از دوستان بیدار ماندهاند و بعد از تحویل هم پیام دادهاند . افرادی که تنها در لحظه تحویل سال پیام میدهند.
به هر حال پیام گرفتن در منا
لحظه تحویل سال برای من امسال به تنهایی گذشت. به قول یکی از دوستانم تنهایی در حال دیفالت شدن روی تنظیماتم و در حال بارگذاری است. وقتی تنها باشی انگار لزومی هم نمیبینی که سفره هفت سینی باید باشد. لزومی هم نمیبینی که در وقت تحویل سال حتی بخواهی بیدار باشی. وقتی خواستم بخوابم به فردایی فکر کردم که احتمالا خیلی از دوستان بیدار ماندهاند و بعد از تحویل هم پیام دادهاند . افرادی که تنها در لحظه تحویل سال پیام میدهند.
به هر حال پیام گرفتن در منا
زهیر و حبیب را رها می کنم و کنار عباس که مقابل خیمه اش نشسته، خیرۀ افق می نشینم، به سکوت. که در آرامش حضورش، عطش و آفتاب و خستگی رنگ می بازد. ناخواسته خاطره ای میان سینه ام جان می گیرد که همراه آمدنش، آرام زمزمه می کنم: «پدرم، قرظه انصاری، تا آن زمان که بود، حکایتی را هزار باره، به قاعدۀ لالایی هر شب، برایم می گفت. نمی فهمیدم چرا چنین پر تکرار، مرور یک واقعه می کند. انگار بزرگ ترین ودیعه و گران بهاترین میراثش را به من می بخشید، آن چنان که به شیدای
به حنانه گفتم: شبیه لینک نیست؟ و دنبال عکسی گشتم که نشانش بدهم. چند بار نگاهش را از صفحهی گوشی بلند کرد، دقیق شد به نیمرخ سمت راستی و دوباره برگشت به گوشی. بعد -آن طور که بخواهی از زیر شوق نگاه کسی خلاص شوی- سر تکان داد، که یعنی شاید باشد. خب، به هر حال من خیال میکنم باشد، و فکر کردم که کاش تیغ تیغِ موهای کوتاه گیر نمیکرد به روسری تا من هی سرم را ماشین کنم.اینها مقدمه. امروز، کلاس که خلوت شد، دیدم لپ تاپش را زیر نیمکت جا گذاشته. حنانه داشت می
گاهی وقتها اتفاقاتی رخ میدهد که انگار چرخ روزمره زندگی از ریل همیشگیاش خارج میشود.اینطور مواقع است که مجبوریم طرز نگاه و حتی نوع زندگی را مقداری تغییر بدهیم.
این موضوع حکایت این روزهای ما با ورود میهمان ناخوانده «کرونا» است.ویروسی که با آمدنش انگار ریسمان تسبیح زندگییمان را پاره کرد و همه ما را به نحوی به انزوا کشاند.
وقتی دقیقتر نگاه میکنیم متوجه خیلی چیزها میشویم؛ اینکه چه دلخوشیهای ساده و بیآلایشی داشتیم و از آن غافل ب
بسم الله الرحمن الرحیم..السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام،سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگار!من فقط به تماشا نشسته ام....مهم نیست نیامدی!!! مهم این است که من برای امدنت چه کرده ام؟؟!! تو مختاری عشاق را در مسلخ انتظار ذبح کنی،مهم این است من چقدر منتظرت بودم؟وقتی عاشقانه های حضرت صادق(ع) را با جنابتان می شنوم در عشق تو مات تر میشوم...! او که خود قبله هستی است و اینگونه دورت طواف می کند،من کجای بیت الحرامت ایستاده ام؟ آنگاه که مولای من خطاب
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
مصطفی(ص)،
خواستنی ترین پیامبر است
که تمنای او، باعث قیام لله در بشریت می شود.
هر جنبه ای از زندگی او انسان را به ایستادن و برخاستن وا می دارد.
او پیش از تولد و با وعده ی آمدنش، با ولادت و پاگذاشتن بر زمین در عرصه ها و مراحل زندگیش،
با مبعوث شدن و جاری کردن کلمات نورانی قرآنش، با صبر در برابر آزارهای دشمنان و مدارای با یارانش،
با غلبه یافتن حامیانش بر محاصره ی دشمن
صدایش که در اتاق پیچید، من همجنان مصلوب به دنبال صدایش سر چرخاندم. خیلی زود از دسترس نگاهم خارج شد. محمد همراهش با خانم پرستار به گوشه ای از اتاق رفته بودند که من فقط میتوانستم با شنیدن صدای گریهی علی همراهیشان کنم. دل توی دلم نبود که زودتر ببینمش. از صبح منتظر این یار آشنا بودم. نمیدانستم از زمانی که بیحسی از بین میرود و دیگر حرکاتش را در درونم حس نمیکنم چه اتفاقی میافتد. در آن لحظهی به خصوص به هیچچیز فکر نمیکردم جز دیدنش. پچ پ
گفتی نترس ، دستانم لرزید ، نگاهم دنبال اتفاق های گمشده رفت و برنگشت ، من ماندم که جوابت را بدهم ، ماندم که بگویم اگر عاشقت نمیشوم برای خوب نبودنت نیست ، عاشقت نمیشوم چون میترسم وفاداری أم اندازه ی عشقت نباشد ، یکجای راه کم بیاورم و دلم برگشتن بخواهد...
آنوقت باید بغض کنم ، اشک بریزم و برگردم که ترس های همیشگی أم را از راه رفته و به انتها نرسیده ی عشقمان جمع کنم...
تو باید چه کنی آن روز ؟! باید مثل شاه مات شده ی شطرنج بایستی و نگاهم کنی که ضربه ی آخر
خرید و فروش دامنه رنک دار
دامنه ها از نظر پیج آتوریتی و دامین آتوریتی مختلف میباشند و بر حسب این قدرتشان در گوگل در صفحات بالاتر جای میگیرند . قبل از این موضوع دامنه رنک دار نیز مورد توجه گوگل بود که به هر سایتی یک رنک یا امتیازی میداد و بر حسب آن سایت ها ارزششون بالا میرفت .
دامنه های ملی (ir) اکنون در کشورمان محبوبیت بالایی دارند . ولی وقتی این دامنه ها را ثبت میکنیم باید حداقل 2 الی 3ماه منتظر آمدنش به گوگل باشیم تا بتوانیم بازدید بالایی داشته ب
تشکیل انجمن مهر و میراث در شهرستان زرند
ضمن نشستی با حضور مهدلو شهردار زرند، اسلامی رئیس میراث، اسدی عضو شورای اسلامی شهر انجمن مهر و میراث شهر زرند آغاز بکار کرد.

به گزارش ندای زرند، محمدرضا مهدلو شهردار زرند با بیان اهمیت حفظ مواریث فرهنگی، تلاش برای رونق صنعت گردشگری را یکی از اهداف شهرداری زرند عنوان کرد و گفت: شهرداری زرند آماده هرگونه همکاری برای تحقق اهداف این انجمن میباشد.
محمد اسلامی رئیس اداره میراث فرهنگی صنایع دستی و گر
معاملهٔ قرن (در عربی: صفقة القرن، عبری: עסקת המאה و در انگلیسی: Deal of the Century) اصطلاحی سیاسی است و به طرحی گفته میشود که از سوی دولت ترامپ رئیسجمهور آمریکا در راستای روند صلح بین دولت فلسطین و دولت اسرائیل، که اسرائیل، در ازای دریافت امتیازهایی فراتر از تعهدات قبلی سازمان آزادیبخش فلسطین و قطعنامههای شورای امنیت، و الحاق بخشهایی از مناطق اشغالشده به خاک خود، با تشکیل دولت مستقل فلسطینی موافقت میکند.(ویکی پدیا)
این معامله به سود کیس
راستش را بگو ای راوی! می دانم که در اکنون گوشه ی حجره ایی تنگ و تنها نشسته ایی و صدای شمشیر می شنوی . می دانم که به عمرت شمشیر دست نگرفته ایی تا بفهمی هر ضربه ایی که میزنی به جان و روح خودت می زنی. و با هر شتک خون که از پای شمشیرت به هوا می رود تو تمام می شوی. می دانم که تو تنها خون جوهر را بر کاغذها می ریزی و به لحظه ایی پرواز می کنی که اشک های عزاداری بیشتر بر گونه ها سر بخورد و بدانی که جوهر تو خونابه شده است است و از گلویی یا دستی می چکد بر خاک. کدام
بعد از گذشت دو روز فرصت کردهام که بنشنیم پشت لپتاپ. چهار روز است که پشت هم کار میکنم. بله، بالاخره جدی دارم ساخت دستسازههایم را دنبال میکنم و برای اینکه آنها را در معرض دید بقیه قرار دهم لحظهشماری میکنم! البته بعدا به کمک شما هم برای تبلیغات نیاز دارم. حالا دغدغهی من شده جان بخشیدن به وسایل کوچک و ساده. ایدههای زیادی در سر دارم. نمیدانم چون افسردگیام بهتر شده کارهایم قشنگتر شدهاند یا چون طی این مدت عکسهای زیادی دیدم
رفت. آخرین باری که دیدمش نشسته بود روی پله ها و بند کفش هایش را میبست. بعد بلند شد و دوان دوان رفت. خسته بودم اما خوابم نمیبرد، زیر لب میخواندم "در رفتنِ جان از بدن، گویند هر نوعی سخن" . بعد با خودم فکر میکردم که چه کسی بهتر از سعدی می توانست احساس رفتنش را تبدیل کند به کلمه؟ فکر میکردم کاش میشد ازرفتنش فیلم بگیرم و وقتی میخواهم برای بچه معنا کنم که " من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود" دقیقا به چه معناست خودشان با چشم خودشان ببینند که جان آ
رفته بودم بیرون و چند تا لوازم بهداشتی نیاز داشتم که بخرم.تصمیم گرفتم برم داروخانه ی آن دست خیابان و از فروشنده ی خانم قسمت لوازم بهداشتی اش یک کرم مرطوب کننده و یک دکتر ژیلا و چند بسته نوار بهداشتی بگیرم و برگردم. اما وقتی وارد داروخانه شدم هرچی چشم چشم کردم از خانم داروخانه چی خبری نیست ، که یه آقای مسن از پشت پیشخوان گفت: جانم دخترم چیزی لازم داری؟+من با مِن مِن میگم : خانومی که قبلا اینجا بود نیست؟- نه دخترم رفته مرخصی کاری داری؟+ نه یه کار ش
بهار اشک
محرمی دیگر از راه می رسد و بهار اشک دیگری بر عاشقان ولایت، که در آن غبار از جان های خسته خویش زدایند و وجودشان را به عطر حسینی معطر کنند.محرمی که با نام حسین پیوند خورده و با آمدنش فکرها و دل ها متوجه روزی می شود که بزرگ ترین روزهای مصیبت است.اشک ها در غم برترین انسان های عالم جاری می شوند. وقتی که فرشتگان آسمانی بر حسین گریانند و پریان و پرندگان در زمین و هوا بر او نوحه گرند؛ آیا نباید انسان ها با این آفریدگان هم نوایی کنند و با یادآو
بر گر فته از کانال انشا 21 برای
پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید
یا رب نگاه کس به کسی آشنا مکن گر میکنی کرم کن و از هم جدا مکن
همه غرق سکوت بودند ،و منتظر آمدنش ، همه چشم ها خیره به در کلاس بود، کلاسش با همه کلاس ها متفاوت بود چه از نظر ظاهر و چه از نظر رفتار بچ
دوستان عزیز شاید شماهم قصد داشته باشید mysql رو به عنوان یکی از سرویس های ویندزو ران کنید ، اینطوری هر موقع که ویندوز بالا اومد این سرویس هم بصورت خودکار اجرا میشه و برای شما کار میکنه و نیازی نیست که شما بصورت دستی این برنامه رو اجرا کنید.
برای اضافه کردن مای اس کیو ال به لیست سرویس های ویندوز بایستی بصورت زیر عملی کنید :
مسیر نصب برنامه رو پیدا کنید و فایل اجرایی mysqld.exe رو باید به سرویس ها اضافه کنید
بر روی سیستم من مای اس کیو ال در مسیر زیر نص
مفهومشناسی
«مَهدَویت» واژهای عربی و از ریشه «مهدی» است که از اضافه شدن «ت» به «مَهدَوی» ساخته شده. مهدوی به معنای مربوط بودن به مهدی است، مانند واژه عَلَوی و حَسَنی. «ت» در واژه «مهدویت»، تای تأنیث است و به واسطه حذف شدنِ موصوف آمده است؛ یعنی در اصل «طریقة مهدویة» یا مانند آن بوده است.[۱]
در صدر اسلام واژه «مهدی» هم برای شخصِ هدایتشده، و هم برای تجلیل از برخی افراد به کار میرفت؛ برای نمونه این عبارت درمورد پیامبر(ص)، خلفای راشدین و ام
قسمت اول را بخوان قسمت 47
تقریباً دو ماه از آمدنش میگذشت و ماندگار حس میکرد؛ حامله باشد.
گوشیاش را از روی میز بر میدارد و شمارهای آرمان را میگیرد. بعد از خوردن سه بوق صدای آرمان که توأم با صدای ماشینها بود به کوشش رسید.
- الو؟
با استرس جواب داد.
- الو آرمان اوم...
آرمان که لحن نگران او را میبیند با سرعت پرسید: چیزی شده؟
کلیشهایترین سوال ممکن را پرسید.
- کجایی؟
- خوب مغازم دیگه کجا باشم!
- اوم میگم آرمان موقع اومدن میشه یه تست بارداری
"هیچ" است اول و آخر قصه ی ما.می روم بجنگم تا پیروزی را لمس کنم؛ هیهات که شکست می خورم،تبعید به بازگشت می شوم و سپس می رسم به انتها.آری، می رسم از هیچ به همان هیچ ابتدای مسیرم.از نقطه ای که حال ایستاده ام به نقطه ای در آینده که نمی دانم کجاست!و تنها خدا می داند در دل مسیرم چه چیز هایی پنهان مانده است...صدای بلند بسته شدن در، شانه هایم را می لرزاند. نگاه ترسیده ام را دراتاق می چرخانم و او را می بینم.اویی که با تفنگی در دست، رو به رویم می ایستد و با چشم ه
قسمت اول را بخوان قسمت 157
لجبازی می کنم. و با صدایی بلند می توپم:
-هیس! ساکت شو. اگه ادامه بدی بلند می شم میرم بیرون.
شاید الهه مرا اینگونه پرورش داده بود که هر خطایی کوچکی که هانیه می کرد برایم عذاب آور بود.
پتو را روی سرش می کشد و با صدایی خفه شده زیر پتو می گوید:
-برو گورتو گم کن.
چشمانم کاسه ی خون می شود
-هانیه خفه می شی یا خودم خفت کنم؟
بلند می شوم و به سمت پذیرایی می روم. خسته روی تخت ولو می شوم و عصبانیتم را با کوفتن مشتم بر روی میز فروکش می کنم
راستش را بگو ای راوی! می دانم که در اکنون گوشه ی حجره ایی تنگ و تنها نشسته ایی و صدای شمشیر می شنوی . می دانم که به عمرت شمشیر دست نگرفته ایی تا بفهمی هر ضربه ایی که میزنی به جان و روح خودت می زنی. و با هر شتک خون که از پای شمشیرت به هوا می رود تو تمام می شوی. می دانم که تو تنها خون جوهر را بر کاغذها می ریزی و به لحظه ایی پرواز می کنی که اشک های عزاداری بیشتر بر گونه ها سر بخورد و بدانی که جوهر تو خونابه شده است است و از گلویی یا دستی می چکد بر خاک. کدام
چند روز پیش برای یک کار بانکی از منزل خارج شدم و قدمزنان تا سر خیابان رفتم.
هوا ابری بود و حتی نسیم هم نمیآمد. کمی که جلوتر رفتم، نم نم باران هم شروع شد.
در راه به افرادی برخوردم که از آمدن باران ذوق زده شده بودند و شادی میکردند.
آنها از پاکی و لطافت هوا میگفتند و خدا را شکر میکردند و از قدم زدن زیر باران لذت میبردند.
گروهی دیگر اما، نگران و ناراحت از بارش باران خدا خدا میکردند که باران نبارد یا اگر بارید، خیلی زود بند بیاید.
1
آقا بیا که بی تو جهان جز سراب نیستما تشنه ایم و هیچ نشانی ز آب نیست
پر شد جهان ز ظلم و ستم در غیاب توآقا بیا که چاره به جز انقلاب نیست2آمد خبر که شیعه تو را جان رسیده استبر درد شیعه دارو و درمان رسیده است
بگذشت شام تیره و هنگام صبح شدخورشید صبح نیمه ی شعبان رسیده است3سید و سرور و سالار می آید روزیجلوه ی حضرت دادار می آید روزی
ظلمت شب ابدی نیست گذر خواهد کردروشنی بخش شب تار می آید روزی4عمریست اسیر ظلم شبها هستیمگمگشته ی در کویر و صحرا هستیم
بگذشت
عضو شورای اسلامی شهر شاهینشهر طی پیامی میلاد سراسر نور حضرت مهدی موعود (عج) و روز سربازان گمنام امام زمان (عج) را تبریک گفت.
به گزارش پایگاه خبری صدای جویا
از اصفهان، نرگس السادات موسوی عضو شورای اسلامی شهر شاهینشهر طی پیامی
میلاد سراسر نور حضرت مهدی موعود (عج) و روز سربازان گمنام امام زمان (عج)
را تبریک گفت.
در این پیام آمده است؛
بسمالله الرحمن ال
برج دختر یا قلعه ای افسانه ای در بین آب ها که یکی از جاذبه های گردشگری در استانبول است که جمعیت زیادی برای تماشای آن می آیند.برج دختر در 24 سال قبل از میلاد در وسط آب ساخته شده که در دوره و زمان های مختلف به روش های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است.قابل ذکر است که این قلعه کوچک یک روزی بعنوان برج تبعیدگاه یا فانوس دریایی ، انبار آتش و گمرک یا محل پرداخت مالیات و عوارض کشتی ها بوده است.ولی در حال حاضر در طبقات آن میتوانید از رستوران و کافه این
هافبک تیم ملی کشورمان و عضو باشگاه آمیان سرمربی جدید تیم ملی ایران مربی ای خوب توصیف کرد.
بخش ورزشی مجله خبری ورزشی اسپورتاستار
به گزارش خبرگزاری فارس، سامان قدوس، هافبک تیم ملی کشورمان و عضو باشگاه آمیان فرانسه در مصاحبه با سایت «fotbollskanalen» سوئد به شرایطش در اولین فصل حضورش پرداخت و گفت: همیشه می گویند که سال اول باید سال تطبیق باشد ولی من موافق این موضوع نیستم. دوست داشتم بازی های بیشتری را برای آمیان انجام دهم. در ابتدا امور خیلی
رمضان، فرصتی برای حیات دوباره
صدای آمدنش را با گوش جان میشنویم اگر گوشی برای شنیدن مانده باشد!و اگر تلنبار شدن گناه در وجودمان اجازه شنیدن بدهد.خودمان هم دیگر به فکر خودمان نیستیم هر روز بار گناه را سنگینتر و بار معرفت را سبکتر میکنیم.اما از مهربانی خالق مهربانیها نمیتوان گذشت و نمیتوان این فرصت دوباره را انکار کرد.رمضان فرصتی دوباره است برای حیات بخشیدن به روح انسان.رمضان نوعی رستاخیز است، برای روحی که در طول سال با انواع خطاه
نشستهام گوشهی غار تنهاییام. خودم و تمام متعلقاتم را بغل زدهام و به ۹۸ فکر میکنم. تا حالا هیچ سالی را سراغ ندارم که به آمدنش اینقدر بیاشتیاق بوده باشم. میگویم: «چه کنیم نمنم*؟» و پاسخی نمیگیرم. ته تهش فکر میکنم باید آدم بهتری بشوم و همین. یک نفر در ته ذهنم پوزخند میزند به این اوج فکری. حق دارد.
راستش خالیام. خالی از حس تلاش و امید و شروعِ دوباره و هدفهای بلند و بالا. انگار ته دلم حتی راضیتر است که زندگی نباتی داشته باشم؛ سرگردا
برج دختر یا قلعه ای افسانه ای در بین آب ها که یکی از جاذبه های گردشگری در استانبول است که جمعیت زیادی برای تماشای آن می آیند.برج دختر در 24 سال قبل از میلاد در وسط آب ساخته شده که در دوره و زمان های مختلف به روش های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است.قابل ذکر است که این قلعه کوچک یک روزی بعنوان برج تبعیدگاه یا فانوس دریایی ، انبار آتش و گمرک یا محل پرداخت مالیات و عوارض کشتی ها بوده است.ولی در حال حاضر در طبقات آن میتوانید از رستوران و کافه این
لاغر ماندن در ایام نوروز _ وقتی عید میرسد عدم تحرک کافی در کنار پرخوریهای حاصل از دید و بازدیدهای باعث میشود تا با یک اضافه وزن چند کیلوگرمی مواجه شوید که به سادگی آمدنش، قصد رفتن ندارد.بررسی علل چاقی نشان می دهد، این عارضه یک دلیل دارد آن هم خوردن بیش از اندازه مواد غذایی مورد نیاز بدن است، اما مشکل اضافه وزن به همین خلاصه نمی شود. در هر جامعه ای علل فرهنگی متعددی وجود دارد که زمینه ساز چاقی می شود. در جامعه ما یکی از این علل فرهنگی همین
قند بسته بندی
هیچ چیز به مقدار تناول کردن چای با قند خستگی را از تن در نمیکند . فی مابین ما اهل ایران ها میل کردن آبمیوه های تلخ مانند چای و قهوه با قند عادت شدهاست و در کلیه درحال حاضر چه دفتر کار چه منزل و یا این که چه بسا حین مسافرت , چای قند پهلویمان بایستی کنارمان باشد . یکیاز جانشین های قند , نبات است که ماجرای بهوجود آمدنش به گیاه نیشکر بر میگردد و تفاوت اش با قند , فضای سبز گرم تری است که نبات داراست . این خصوصیت نبات را تبدیل به درمانی
خرید قند و شکر بسته بندی
هیچ چیز به مقدار تناول کردن چای با قند خستگی را از تن در نمیکند . فی مابین ما اهل ایران ها میل کردن آبمیوه های تلخ مانند چای و قهوه با قند عادت شدهاست و در کلیه درحال حاضر چه دفتر کار چه منزل و یا این که چه بسا حین مسافرت , چای قند پهلویمان بایستی کنارمان باشد . یکیاز جانشین های قند , نبات است که ماجرای بهوجود آمدنش به گیاه نیشکر بر میگردد و تفاوت اش با قند , فضای سبز گرم تری است که نبات داراست . این خصوصیت نبات را تبدیل
درباره این سایت