نتایج جستجو برای عبارت :

باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت

بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله . . باید رفت، باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت... . باید موند، باید پایِ این روضه ها تا ابد موند... . . یه عده پایِ حق که میرسه فراری و یه عده پایِ حق که میرسه فدایی ان چه کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلا نرفته ها که کربلایی ان.... . . سفر بخیر، جوونی که شدی عاقبت به خیر سفر بخیر، به مقصدت رسیدی مثل زهیر سفر بخیر سفر بخیر.... . . . اصلا این شعر رو برای من و تو خوندن، برای من...یه عده پایِ حق که میرسه فراری و... . برایِ تو یه
 
این روزا همه دنبالِ حالِ خوبند
همه دنبالِ این اند که بفهمند چی حالشون رو خوب می کنه
من هم یکی مثل بقیه
دنبالِ یه حال خوبِ مدام ام
 
به دنبالِ شرابی هستم که مستیِ اون دائمی باشه
البته برای یافتنِ اون شُربِ مدام خیلی نباید خودم رو به زحمت بیندازم
 
لطافتِ چادرت وقتی بین دست ها و چشم هام قرار میگیره
عطر مجهولی که با حضورت در هوای اطرافم استشمام می کنم
طعمِ یه لیوان آب که تو ساقیِ اون باشی
تصویر واقعی و زنده از شمایل دلربای تو روبروی خودم "چهره ب
ستار گفت :
- گفته‌اند که دزد دنبالِ آشفته‌بازار می‌گردد ، پیرخالو ! حالا هم کجا از اینجا آشفته‌تر ؟! اینجور آدم‌ها ، همیشه میانه‌ی راه هستند و دنبالِ اقبالِ خوشان می‌گردند . دست آخر هم رفیق و همراهِ سواره‌ها هستند . همیشه در کمین نشسته‌اند ببینند کدام طرف برنده می‌شود ، تا اینها هم یارِ او بشوند . حالا هم که می‌بینی ! چهره‌ی ملی به خود گرفته‌اند و دارند با آرزوهای مردم می‌لاسند . خوش‌باورها ، خیال می‌کنند که همین امروز و فردا است که جام
کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
 
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
 
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
 
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
 
-ف.میم.
بسم الله الرحمن الرحیم 
قربة الی الله 
همه جا
دنبالِ
تو
می‌گردم...
.
ریف جنوبی حلب
تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء
حاج عمار
شهیدمحمدحسین محمدخانی
شهید میثم مدواری
شهید قدیر سرلک
شهید روح الله قربانی 
شهید سعید سیاح طاهری 
شهید شیخ جابر زهیری 
شهید مصطفی صدرزاده 
و ... @sangar_neveshteh2

@bi_to_be_sar_nemishavadd
دوست داشتم وقتی نور گنبدت صورتم را روشن می‌کند و چشمم به پرچمت می افتد، روبه رویت زانو بزنم. دست هایم را به کف حرمت متبرک کنم. چفیه ام را بیندازم روی صورتم و از دست خودم و زندگی که تباه کردم، هق هق گریه کنم و بگویم: ببخش. خوب نیستم که مرا ببینی و حظ کنی. خراب آمدم درستم کنی. شبیه حرف هایی که در خلوت هایم میزدم و تو از افلاک می آمدی پایین. کنارم می‌نشستی و گوش میدادی.
اما نشد. تقصیر کاروان بود یا قلب من قسی شده بود یا شما غصه ها را از قلبم برداشته بو
پرچم سنگین و بزرگی دارم که هر لحظه به دوشش می‌کشم؛حتی وقتی غیری نیست و پرچم را برداشته‌ام، جای خالی‌اش را -که همان اندازه سنگین است- بر شانه‌هایم احساس می‌کنم. فرقش با دیگر پرچم‌ها این است که منحصر به مراسم باشکوه و حماسی، و لحظات پرطمطراق نیست. مثل این است که با پرچم بزرگ سنگینی بروی خیابان، با پرچمت بروی مغازه شیر بخری، بروی رستوران نهار بخوری. با پرچمت بروی کتابخانه درس بخوانی. خوشحال باشی با پرچمی جدی و سنگین روی دوشت، خسته باشی، عصبا
از قطره ای به چشمه ی بی حد رسیده ایم از فرش آمدیم و به گنبد رسیده ایم سبز است پرچمت به زبرجد رسیده ایم زائر پیاده شو که به مشهد رسیده ایم  پیش نگاه آینه ها آه میکشم بادست روی شیشه قدمگاه میکشم سیر و سلوک در فلک و ارض میکنم بال از کبوتران حرم قرض میکنم  خود را مقابل حرمت فرض میکنم با لحن خادم تو سلام عرض میکنم آن خادمی که شهره هفت آسمان شده است  انصاریان به لطف تو انصاریان شده است زائر دم در حرمت فکر درد هاست  غافل از این که آب حرم هم خودش شفاست با
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره ی یاقوتی رنگ ِ
که دور قلبِ بعضی هامون هست 
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
---------------------------------

معرفت دُرّ گرانی است...
 
 
   خداوندِ کریم، بندگانِ خود را به احسان و نیکوکاری امر میکند: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ(1) چشیدنِ حلاوتِ این گفتار عرشی زمانی محقَّق میگردد که با پوشیدنِ جامۀ احسان و نیکوکاری، خود را مأمورِ وظیفۀ سازمانِ حق و حقیقت بیابیم. شیرینیِ ماجرا آنجاست که رییسِ ادارۀ امورِ هستی که خود، مسوولِ اصلیِ هستۀ گزینش است، در به در دنبالِ افرادِ جویای وصل میگردد تا همگان به عرصۀ مأموریتِ رشد و کمال بپیوندند. خداوندِ متعال، عج
آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است 
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است 
 
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان 
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است 
 
آنکه نامش زین اَب خوانده رسول کردگار 
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است 
 
آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام 
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است 
 
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب 
کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است 
 
دامن شیر خدا بین، شیر زن میپرورد 
در شهامت برتر
متن آهنگ بغض متین دو حنجره
راه میوفتم توی کوچه های شهرهمه جا دنبالِ تو میگردمخیلی وفتِ که ندیدمت توروبا خیالت این روزا سر کردمبعده تو صدام یه بغضی دارهکی میفهمه هر کسی غمگینمتنها دل خوشیم همینه گاهیهنوزم توو خواب تورو میبنیم
ادامه مطلب
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
متن آهنگ جانی تس
یه شب بالاخره شروع میشه که صبحش
انتظارو از نگاهِ آدما گرفتن
سرمایمون آرایشِ درونِ توو دستات
من نه این تیکه گوشت من همین ایمانِ توو دل تنگ
تو باقی اندازه ی رسالتی که داری
دنبالِ من نگرد اگه هنوز توو دلت جا نی
ادامه مطلب
   امروز بعد از مدت ها، یک جفت کفش مشکی که درزِ چند سانتی کنار لنگه سمت چپش داشت رو بردم پیش کفاش خیابان شهید درویشی(ره) محمودآباد. سید بود. گفته شده بود مشهدیه. ولی خودش گفت مالِ افغانستانم و شهرِ مزار شریف. شاید ۴۰ سال باشه که اومده ایران. عکس پدرش که مرحوم شوده بود را بالای سرش نصب کرده بود. پیرمردی در لباس دینی و ریش سفید و شالِ سیاه. 
خوب حرف ها و درد دل ها را زد و شنید و آخرِ کار که گفتم چند مزدِِ دست، گفت ۲ تومن !!. کارت کشیدم و یک عکس یادگاری گ
متن آهنگ دور شدی شادمهر عقیلی
تو یه ذره هم شبیهِ
کسی که پاره ی تنم بود نیستی
تو عوض شدی که حالا
سر و هیچ و پوچ توو روم وایمیستی
تهِ چشمات امروز
دنبالِ یه خرده احساس بودم
کمترین حقِ منه
من که باهات اینهمه رو راست بودم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ بهنام بانی ایران
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * ایران * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
 
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Iran (Ft Iman Ebrahimi) With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه بهنام بانی به نام ایران
زمین و آسمون دور تو میگردهببین اسم تو یک دنیارو پر کردهتویی اوج تموم افتخاراتماگه خشکی بشی بارون دریاتمایران قلب
راهنمای خرید یک لباس با کیفیت
برای خرید لباس با کیفیت لازم نیست حتما پول زیاد خرج کنید فقط کافیست ویژگی های لباس با کیفیت و نحوه تشخیص آن را بدانید.
خرید لباس با کیفیت لزوما به معنای خرج کردن مقدار زیادی پول نیست. در حقیقت شما با صرف زمان کوتاهی برای آنچه که به دنبالِ آن هستید، می توانید یک لباس با کیفیت با قیمتی کاملا منطقی خریداری کنید.
 

ادامه مطلب
متن آهنگ نیرنگ تهم
آواز قناری بودم ، فکر کردم سلامِ گرگم
فکر کردن دلالی توو هنره مقصودم
ولی من بودم حراجِ گوهر
گفتن دنبالِ آب گل آلوده ام
ولی من شرابِ سرخم خودم
پرتویِ درخشانِ روزنه ی ذوق
توو دل شبایِ جمعه ام خودم
ادامه مطلب
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی             وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست             از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
این رباعی رو خیلی دوست دارم (:
توی زندگی بهتره با سایه‌ها سروکله نزنیم! سایه‌ها آدمای دیگه یا بهانه‌های ما هستن، اگه قرار به تغییر باشه همش از خودمون شروع میشه؛ هر تغییری از درون و تغییر افکارمون شروع میشه
به‌جای اینکه دنبالِ سایه خودمون بُدوییم بهتره که دنبال یه هدفِ واقعی باشیم. (:
بسم الله
 
استاد سید محمدمهدی میرباقری:
 
"قارون تا دیروز در طرف حضرت موسی بود و هیچ چیز نداشت، اما وقتی به آن طرف رفت، علم کیمیا به او دادند، او هم با علم کیمیا برای خودش گنج درست کرد.
در اینجا، آنهایی که چشمشان به دنیا دوخته است و نمی‌توانند از این دنیا عبور کنند، گرفتار می‌شوند.
به حضرت موسی می‌گفتند: "«یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ»، ای کاش ما هم مثل قارون بودیم! تو ما را معطل کردی! این همه دور و برِ تو ایستادیم اما هیچ خبری نیست
 
 
روباهِ خسته کنار دریا ایستاد.و به ماهی کوچکی زل زد که می خواست ببلعدش...ماهی کوچک متولد ماهِ دلتنگی بود. سیصد و شصت و پنج بغض در سینه داشت.می خواست از دریا بپرد بیرون...می خواست برود توی چنگال روباهِ خسته اش!باله هایش زخمی بود،چشم هایش کم سو بود،زورش به امواج دریا نمی رسید.روباهِ خسته زل زد به ماهی کوچک تا شاید برگردد...ماهی توی عمق دریا بلعیده شد...روباه، ماهی را نه بخشید.نه توانست فراموشش کند.روباهِ خسته آب دهانش را قورت داد. مثل قلوه سنگی گل
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموده است.

خاطره تبلیغی یک مسلمان از کانادا:
داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه.همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است،
وبلاگی رو پیدا کردم که خیلی دوستش دارم و مخصوصا این قسمت رو:
"آره. فضای خفقان فقط چندحالت داره که می‌تونه توشون به زیست خودشون ادامه بده. درواقع دیکتاتور و دیکتاتوری، یه انگله، و فقط از بعضی فضاها می‌تونه تغذیه کنه. یکی‌شون حماقته. دیگرشون اینه که همیشه به‌جای گشتن دنبالِ راه حل، دنبال الترنتیو بگردی. دیروز توی راه برگشت، تا مردم حرفی می‌زدن از گرونی، و از اینکه "کاری نمیشه کرد" یا از اینکه "الان دونفری که دیروز مُردن چه تغییری ایجاد شد" من
امامتی که ادّعایش از جانب امام باقر علیه السلام برای هشام بن عبدالملک غیر قابل تحمل است، امامت به معنای حکومت است؛
و اساسا در اسلام و در اصطلاح قرآن و در اصطلاح حدیث، امام یعنی حاکم.
کسی که زمامدار امور است، در اصطلاح قرآن به او می گویند امام.
در اصطلاح حدیث هم به چنین کسی می گویند امام.
"ائمة یدعون الی النّار"
"و نجعلهم ائمةً و نجعلهم الوارثین"
من می گویم هشام بن عبدالملک آن روز، امام باقر علیه السلام را بهتر از شیعه ی امروز میشناخت؛
او می فهم
دیروز ظهر وقتی با همسرم بین کوچه‌ها قدم می‌زدیم خانمی که از کنارش گذشتیم، برگشت و به همسرم و گفت:
-خانم ببخشید... خانم!-بله؟
-شما یه خواهر ندارید که مثل خودتون چشم رنگی باشه؟! سه ساله برای داداشم دنبالِ یه خانمِ چشم رنگی می‌گردم!-نه ؛ ببخشید.
ملاک‌هایمان سر جایش نیست. چرا باید برای انتخاب همسری که قرار است ثانیه‌هایِ عمرمان را باهاش شریک شویم، آن‌هم نه فقط دوران جوانی‌را ، بلکه تمام عمر را ؛ فقط ملاک ظاهری اعمال کنیم؟! این مسئله برایم غیر قا
بر گر فته از کانال انشا 21 برای

پیدا کردن انشا با هر موضوعی به کانال ما سر بزنید  
ایران من سلام. سلامی به گرمای خون ارزشمند شهیدانت. سلامی به زیبایی رخ مقدس فداکاری آن‌ها. سلامی به توانمندی غیرتشان. می‌دانم این روزها گله داری، شکایت داری. می‌دانم که فرزندانت سخت تو را عذاب داده‌اند.من دیدم که چگونه می‌لرزیدی؛ اما نه طبیبی به بالینت آمد و نه کسی گوشی شنوا شد برای شنیدن دردِدل‌هایت. دیدم که چگونه البرزت بغض کرده بود و کسی آغوشش را برایش نگش
برای اینکه فیلم پیچیده‌ای را بفهمی تنها راه این است که همه‌چیز را در ابتدای کار به شهود بسپاری. شهود جریانِ اصلی را به‌درستی پیدا می‌کند مگر اینکه ذاتا آدم احمقی باشی، و حماقت، مُهر فقط بر ذهن و قوه ادراک نمی‌زند که بر چیزی که جان می‌نامیم هم، بر شهود هم، بر عاطفه هم. فرض می‌کنیم جریان اصلی را یافتی؛ حالا باید خوب عناصر را به ذهن بسپاری و «نسبت»شان با جریانِ اصلی را پیدا کنی. هرکدام ممکن است به‌نوعی جریانِ اصلی را تبیین کنند؛ ممکن است جر
مناظره حضرت آقا امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه در مورد بطلان قیاس
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
محمد بن عبید، عن حماد، عن محمد بن مسلم قال: دخل أبو حنیفة على أبی عبد الله علیه السلام فقال له: إنی رأیت ابنك موسى یصلی والناس یمرون بین یدیه فلا ینهاهم، وفیه ما فیه فقال أبو عبد الله علیه السلام: ادع لی موسى، فلما جاءه قال: یا بنی إن أبا حنیفة یذكر أنك تصلی والناس یمرون بین یدیك فلا تنهاهم، قال: نعم یا أبه إن الذی كنت اصلی له كان أقرب إ
 دنبالِ برنامه لایک اینستاگرام ایرانی بدون صرف وقت و نامحدود میگردی ؟
درست جایی اومدی wink
نیازی به جمع کردن سکه و پرداخت پول نداره
کافیه فقط ۱ بار برنامه رو بخری , بعدش دیگه به صورت رایگان لایک پست هاتو عرض چند ثانیه زیاد کن
نرم افزار فعال است
با سلام خدمت شما همراهان گرامی سایت مرکز خدمات تلگرام و اینستاگرام , پس از مدت ها انتظار سرانجام برنامه محبوب و کمیاب  لایک اینستاگرام آماده و در سایت منتشر شد.
دوستان این برنامه نیاز به هیچ کاری نداره و
خیر، یعنی ذوالجلالی داشتن
بابتِ توبه مجالی داشتن
 
بهر پوزش، زیر نور آفتاب
وقتِ ناب و ایده آلی داشتن
 
خیر یعنی با دل آلوده هم
با کریمان اتصالی داشتن
 
علت این سر به زیریِ من است
محضرت دستانِ خالی داشتن
 
می شود درد و غم صاحب زمان
بنده هایِ بی خیالی داشتن
 
حقِ فرزند است بر بابای خود
گاه آغوشِ وصالی داشتن
 
خیر، یعنی از تنور فاطمه
لقمه ی نان حلالی داشتن
 
از تمامِ خیرها بالاتر است
چون علی مولی الموالی داشتن
 
خیر یعنی با مناجات حسین
لذت شوریده
 دنبالِ برنامه لایک اینستاگرام ایرانی بدون صرف وقت و نامحدود میگردی ؟
درست جایی اومدی wink
نیازی به جمع کردن سکه و پرداخت پول نداره
کافیه فقط ۱ بار برنامه رو بخری , بعدش دیگه به صورت رایگان لایک پست هاتو عرض چند ثانیه زیاد کن
نرم افزار فعال است
با سلام خدمت شما همراهان گرامی سایت مرکز خدمات تلگرام و اینستاگرام , پس از مدت ها انتظار سرانجام برنامه محبوب و کمیاب  لایک اینستاگرام آماده و در سایت منتشر شد.
دوستان این برنامه نیاز به هیچ کاری نداره و
من می شناسم مثل غم، او را ( کلیک کنید )*
برگشتن به محیطی که تو، توش بودی، به ظاهر ترسناک به نظر می رسید. اما نبود. به خصوص وقتی دیدم نسبت به هم، چقدر بی تفاوت بودم. نه تو دنبالِ چراییِ نبودنم بودی، نه من تلاشی برای بودن و یا موندنت کرده بودم. حتی شاید اتفاق نظر داشتیم بابت اشتباه بودن رابطمون. اشتباهی که برای من، توی انتخاب شریک بود و برای تو، نوع رابطه. چیزی که اهمیت داره، اینه که تو، شناختی از خودم رو بهم دادی، که بدون حضورت امکان پذیر نبود. دوست
بسم الله
 
خاطراتم را بیشتر از دوازده سیزده سالگی به بعد به یاد دارم.از قبلش هم چیزهایی یادم مانده ولی اصلش میشود از اولِ راهنمایی به بعد.دورانی که برایم پر از تجربه های زیبا و لذت بخش بود.آدم های جدید با قصه هایی که هر کدامش انگار برایم یک دنیای جادویی میساخت.همه ی آن سال هایِ پر هیجان را به یاد دارم.کلاس های درسِ عاشقانه ای که داشتیم.یادم می آید سرِ کلاس های انشا با سیاوش پیریاییِ عزیز انیمیشن کوتاه میدیدم و تمرینِ نوشتن میکردیم.همه ی این وب
جریانِ زندگیِ این روزهام شبیهِ  امشبه. که گزارش‌کارِ ده صفحه‌ای رو مینویسم و میفرستم برای م. و بهش میگم فرمتش باید اینطوری باشه. ته‌مونده‌ی اورتینکام رو تایپ می‌کنم توی چنلِ خصوصی‌م توی تلگرام. نمی‌دونم چرا امّا انگاری واقعاً جواب میده این‌کار. این اواخر ذهنم درگیرِ آدمی بوده همش و به این نتیجه رسیدم که واقعا قریب به هشتاد درصدِ رفتارهای آدم‌ها رو درک نمی‌کنم. meh. قبل‌ترها این ویژگی‌م که درآن واحد حجم زیادی فکر و ایده هجوم می‌آوردن
صبح ها که بیدار میشوم دنبالِ پلِ عابر پیاده میگردم.دنبال پلی میگردم که بتوانم خیابان را دور بزنم و بیخیال و سر به هوا این شلوغی را رد کنم.اما نیست.صبح ها که بیدار میشوم باید تنه به تنه بشوم با آدم های توی خیابان.با سرعت و هیجانش خودم را وفق بدهم.کاری که نمیتوانم بکنم.تولد و عروسی و دور همی ها بی نهایت برایم بی اهمیت شده اند.این ها را در حالی مینویسم که همزمان دارم یه آهنگِ بی نهایت شاد گوش میدم!چه تناقضِ کسل کننده ای دارم همیشه!
خیلی وقت ها میشود
و من هیچوقت از زندگی سیر نمیشوم...یک دختربچه‌ی دوازده ساله درونم نفس میکشد و من جانانه او را بزرگ میکنم...میگذارم وسط خیابان رقص‌پا کند بدون آنکه از نگاه پیرمردانِ شکاک بترسد...میگذارم وسطِ رانندگی کردنش پنجره را پایین بیاورد و از هوای خنکِ زمستانی که لای موهای لختش میپیچد لذت ببرد و دلهره‌ی شالِ افتاده‌اش را نداشته باشد...میگذارم وقتی بچه‌های کوچکتر را دید،مارمولک‌بازی در بیاورد و به زور هم که شده لبخند بچسباند گوشه‌ی لب‌های مات‌زده‌
دست بردار !
از رابطه ها و آدم هایِ اشتباه ، از تلاش هایِ بی فایده و تنش هایِ بی نتیجه ...
نه آدم ها عوض می شوند ، نه همه چیز ، همانی می شود که تو می خواهی !
بیخیالِ نداشته هایی که چون - دست نیافتنی اند - ، خواستنی شده اند ،
و بیخیالِ آدم هایی که جز ترسِ از دست دادنشان ، دلیلِ موجهی برایِ نگه داشتنشان نیست !
گاهی باید تمامِ حاشیه ها را دور ریخت و رویِ داشته ها تمرکز کرد .
همان هایی که چون خیالت از داشتنشان راحت بود ، از دایره ی توجهت خارجشان کردی !
باید ز
این روزها به لطف برنامه های اجتماعی دایره ارتباطات و مقایسه های بشر وسیع تر شده است.
قدیم تر ها اوجِ ارتباط گیری و باخبر شدن از چند و چون زندگی ها ختم میشد به مراسم های هفتگی دعای کمیل محترم خانوم!!! اما امروزه تنها و تنها با لمس کردن یکسری آیکون ها میشود از خصوصی ترین مسائل زندگی دیگران باخبر شد،مسائلی که قدیم تر ها خبره ترین خاله خانباجی ها هم از کشفش عاجز بودند!
نمیخواهم شعاری صحبت کنم که ایها الناس تهدید را به فرصت تبدیل کنید،ما در مقابلِ ت
فی‌الواقع می‌دانی دنبالِ چی هستم؟ می‌گویم بیا از زندگی‌مان فیلم بسازیم. یعنی تصور کن! مونتور - مثلا تدوین‌گر- بیاید، ما هم یک میلیون میلیون میلیون ده ساعت حلقه فیلم بهش بدهیم، بگوییم جناب! لطف بفرمایید از زندگیِ من یک فیلمی تهیه ببینید، می‌خواهیم نشان عالمش بدهیم. تویِ سینماها به تماشا. از سه چار ساعت بیش‌تر نشود.
یحتمل فیلم زندگیِ من می‌شود از این آوانگارد و سینمای هنری و تجربی... نه که آدم اهل هنری باشم. نه. از بس واقعیت و خیال و رویا در
گوگل مپ را باز می‌کنم و  نگاه می‌کنم به خط‌هایِ سیاهی که مرزهایِ کشورها را مشخص کرده است. دقت می‌کنم که ببینم کدام کشور به کدام کشور نزدیک تر است و کدام
از کدام دور تر. مساحت کدام بیشتر به نظر می‌رسد و کدام کمتر. کدام سرسبز
تر است و کدام نه. کمی بیشتر زوم می‌کنم به درونِ کشوری در آسیایِ شرقی، و به دنبالِ شهری می‌گردم که حتی اسمش را
هم نمی‌دانم. مشخص نیست فاصله‌ام با آنجا چقدر است و
اگر پاسپورت و ویزا و ماشینِ نداشته‌ام ردیف بود، دقیقاً چ
دلم می خواد دست یه غریبه رو بگیرم و ببرمش یه گوشه بشونمش و براش از این روزام حرف بزنم. فرقیم نداره کی باشه. هرکسی. یه آدم همینجوری از وسطِ خیابون اصلا. قانون احتمالات یه درصد کمیم گذاشته برا اینکه شاید اون آدم تو باشی اصلا. شاید چون جدیدا غریبه شدی باهام. ولی داشتم می‌گفتم بهت. دلم می‌خواد دستشو بگیرم و بهش بگم چندوقته تو زندگیم فقط دنبالِ یه دست آویزم. یه چیزی که بشه بهش چنگ زد و اون نجاتت بده. کجا خونده بودم که آدما هرچی شرایطشون سختتر می‌شه
کتاب جنگل نروژی
هاروکی موراکامی
ترجمه فاطمه عزتی سوران
هاروکی موراکامی در سال 1942 در کیوتو ژاپن به دنیا آمد.
رمان تاثیرگذار جنگل نروژی وی در سال 1987 منتشر شد.
این کتاب تنها در ژاپن ده میلیون نسخه فروش رفت،
و با چنان استقبالی رو به رو شد که موراکامی به دنبالِ
اندکی آرامش  و دوری از شهرت ناچار به ترک ژاپن شد.‌
موراکامی با آگاهی و جلب نظر خوانندگانی که علاقه ی کمتری
به رمان های سورئال دارند، جنگل نروژی را در فضایی کاملا
واقع گرایانه نوشت. در آغاز
بسم الله الرحمن الرحیم

شرح دروس معرفت نفس 6
استاد صمدی آملی
************************
تو انسانی چرا مردار خواری                       
چرا از سفرۀ خود برکناری
 سفرۀ تو چیست؟ 
از عادت بیرون آمدن و یکدفعه نظامِ هستی را دیدن بصورت یکپارچه حق و حقیقت؛ اصلا بروید در متنِ عالَم قرار بگیرید که الفاظ حجابند؛ مفاهیم حجابند؛ دانائیِ مفهومی حجابست. تا برسیم به داناییِ شهودی و انشاء الله با حقیقتِ جانمان آنطوری که عالم است؛ آن را بیابیم. خدایا کی باید روزی ما شود؟!
غذ
سلام
 
باید رفت،
باید دنبال پرچمت تا ابد رفتباید موند،
باید پای این روضه ها تا ابد موند
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
اگه خدا بخواد ما هم راهی شدیم دوستان
ان شاالله فردا عازمیم و شب جمعه کربلا دعاگ
بسم‌الله...
سلام!
+
موقعیت‌های زیادی پیش می‌آید که در آن‌ها از خراب شدنِ جدی‌ترین چیزها و اتفاقات خنده‌ام بگیرد جای این که برایش غصه بخورم. و راست‌‌ش به نظرم این مسئله هیچ منافاتی هم با میزان تعهد فرد برای یک کار ندارد.
اما امان از روزهایی که اتفاقِ برعکس‌ش می‌افتد. روزهایی که برای عالم و آدم بدون دلیل نگران می‌شوم و مستاصل. سیستم شناختی‌م متوجه است که نگرانی دلیلِ منطقی‌ای ندارد و همین باعث می‌شود به قضاوت‌های خودش در تعیین حال‌م هم
بدون قلیون و چُپُق، قهوه‌چی
نشسته بی‌حال و عُنُق قهوه‌چیبراش نداره آسمون قشنگیچاییِ زعفرون نداره رنگیخیالش از زیاد و کم خالیهتختِ کنار حوض هم خالیهگم شده از تو سینیا قندونشاون لبای شبانه‌روز خندونشبه چشمِ حوصله‌اش هوا برفیهقُل‌قُلِ آبِ جوش، پرحرفیهزنگ‌میزنن، نمیشنفه صدارونمیشنفه زنگ پیامکاروخسته شده، دیگه نداره اصلاحالِ جواب‌دادن به مشتی حسندلِ لیوانای حصیری خونهتلخه شبیه قهوه، قهوه‌خونهدرنمیاد صدایی از قنارینمیخونه رادیو
هیچوقت نگفت نباشیم، حرف نزنیم. همدیگر را نبینیم! هیچوقت نگفت نمی خواهم دگر این مسیر را با تو بودن و .. قسمتی ازم چه تماما قدی چه نشانه ای ازم، مثل یک گردنبند یا ک گزگز جای بوسه ام روی گونه اش، توی زندگی ـش ازم با او باشد یا ک نه، نگفت اما او، مثل من هم نبود. نه مثلِ منی ک خیال پردازی می کردم آینده را، و بسط می دادمش او را تماما قدی به هرکدام از آرزو هایم کاملا به شکلی مجزا و ظریف، تصور می کردم لباس هایش را یا ک بر فرض نحوه لبخند زدنش بر بلندایِ تپه ا
یه دوستی می‌گفت این روزها بعضی‌ها چرا انقدر افتادن دنبالِ حفاظت از محیط‌زیست و دفاع از حقوق حیوانات و...؟ که چی بشه؟ مثلاً میخوان بگن ما خیلی آدم‌های خوبی هستیم و دغدغه‌‌مونه؟ حالا چرا نگرانی‌های محیط‌زیستی و بشر دوستانه‌ات یهویی از زیر بوته سبز شد و زد بیرون؟ چقدر ریاکار!خُب دوست عزیز،ملتمسانه ازت خواهشمندم الکی هم که شده آدم خوبی باشی و برای ریا هم که شده این موضوع رو دغدغه‌ت کنی!نیّت و تفکر شاید جالب نباشه ولی در عوض توی یک بخش از ا
امروز بیدار شدم. صبح. نه، شب بود. دیدم نیستی. نبودی. نمی‌دانستم چی‌به‌چی‌ است ولی می‌دانستم که نیستی. خودم گفتم بهتر است نباشیم، چون آن لحظه دلتنگت بودم زیاد. چرا نبودی؟ نمی‌فهمیدم. و این دلتنگیِ زیادی عصبی‌ام کرده بود. نمی‌دانستم چه کنم؛ گفتم نباشیم! باری... شب بود، بیدار شدم دیدم نیستی. صبح هم... می‌دانی، از لحظۀ اولین بیدارشدنم تا نزدیکِ ظهر، حسِ تعلیقِ همان زباله‌های ناسا در خلأ را داشتم که درِ گوش‌ات گفتم. نزدیکِ ظهر، پیامت را روی گو
امروز بیدار شدم. صبح. نه، شب بود. دیدم نیستی. نبودی. نمی‌دانستم چی‌به‌چی‌ است ولی می‌دانستم که نیستی. خودم گفتم بهتر است نباشیم، چون آن لحظه دلتنگت بودم زیاد. چرا نبودی؟ نمی‌فهمیدم. و این دلتنگیِ زیادی عصبی‌ام کرده بود. نمی‌دانستم چه کنم؛ گفتم نباشیم! باری... شب بود، بیدار شدم دیدم نیستی. صبح هم... می‌دانی، از لحظۀ اولین بیدارشدنم تا نزدیکِ ظهر، حسِ تعلیقِ همان زباله‌های ناسا در خلأ را داشتم که درِ گوش‌ات گفتم. نزدیکِ ظهر، پیامت را روی گو
از وقتی پیش روانشناس می‌رم با جنبه‌هایی از شخصیتم رو به رو شدم که یا از وجودشون خبر نداشتم و یا همیشه انکارشون می‌کردم. خلاصه روشی که تراپیست من به کار می‌بره اینه که ما همگی از بچگی زخم‌هایی تو وجودمون داریم که اگه روزی درمانشون نکنیم، افسار زندگی‌مون رو به دست می‌گیرن و ممکنه فاجعه‌های بزرگی به بار بیارن.من تو روزهای پایانی نوزده‌سالگی وقتی از "خودم" خسته بودم، از روانشناس کمک گرفتم. از همه چیز خسته بودم. از بی‌اعتماد به نفسیِ همیشگی
اون شب  که اومدم گفتن نیست کسی که جوابتو بده..
یکم با یه نفر که  فکر میکردم میتونم جوابمو بده حرف زدم کمی آروم شدم.. اما هنوز دوز دغدغه بندی ام بالا بود..
امروز وقتی گفتن یکی هست دلو زدم به دریا و رفتم پیِ پاسخ..
مهربون حرف میزد..حتی صوت بلند اتاق بیرون مانع از این نشد که گوش ندم به حرفاش..گاهی نجوا میکرد ولی بازم خوب بود..
بهم گف اگه همین الان بری بیرون اتاق و برگردی و ببینی تو اتاق یه سینی پر پیراشکی:دی  رو میزه چی به ذهنت میرسه؟!
گفتم خوب میگم از کج
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
ما یک طیف آدم داریم که در بین وبلاگ نویس‌ها هم زیاد هستند؛ رمان‌خوان‌های فیلم بینی که دم به دقیقه در وبلاگشون پست می‌گذارند فلان سریال و فیلم را دیدیم و فلان کتاب را خواندیم. که در واقع بی تعارف عمرشان را در این راه تلف کرده‌اند و تنها فایدۀ مانده مقداری کلاس گذاشتن است و وهمی که فکر می‌کنند چیزی بهشان اضافه شده. این‌ها نه دانشجوی رشتۀ سینما و کارگردانی هستند و نه محقّق.
اگر کسی در این میان دنبالِ تحقیق و پژوهش باشد رمان خواندن و فیلم دید
دانلود آهنگ جدید عاشثانه واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahange vasam zendegi shodi ino bedon raz in eshgho faghatto midoni
دانلود آهنگ واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام؛ مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت؛ دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...
توو دلم جای کسی غیر تو نیست؛ تو برای من مث یه نفسی♬♭...
به یه دنیا نمیدمت عز
دانلود آهنگ جدید عاشقانه و زیبا به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahang be to del bastam ye shab baroni be to del bastam toei ke hamishe hame harfamo az chesham mikhoni
دانلود آهنگ به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام! مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...///
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت! دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...///
توو دلم جای کسی غیر تو ن
یکی از ویژگی های مهمِ دنیایی که امروز در آن زندگی می کنیم، "فورانِ دائمیِ اطلاعات" است. فوران را معمولاً برای آتشفشان ها به کار می بریم. اما کمتر آتشفشانی وجود دارد که فوران آن دائمی باشد.
با خطای نسبتاً پائینی می توان گفت که اکثریت عظیمی از انسان های زنده ی زمین، در معرض فوران دائمی اطلاعات قرار گرفته اند.
فکر نمی کنم توضیح بیشتری در این زمینه لازم باشد، همه ی ما از این مسئله آگاهیم و تجربه اش کرده ایم.
 
اگر اطلاعات سطحی ای که هر روز و از کانال
اگر برای دختر پیامبر ارزشی بیش از دیگران قائل هستیم، اگر فاطمه زهرا سلام الله علیها را در کلام، الگوی خود قراردادیم، حجاب دختر پیامبر اسلام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در عمل خود، الگو و لباس رسمی خود در برابر نامحرم و اجتماع قرار دهیم. 
چادر حضرت زهرا زیر لگدها و مشتهای خبیثان ددمنش عهدشکن غاصب حقّ امام معصوم از سرش نیافتاد. حتی پشت در سوخته خانه اش هم پرچم اطاعت از خدا از سرش نیافتاد.خواهرم، چادر تو هم امانت همین زهرای مرضیه هست
در عین حالی که خیلی خیلی خوش‌حال شدم، دو روز بعد چیزی forced me down. گفته‌های ش از زبان امیر مرور شد که از بعد از یک رسیدن عطش دیگری آزار می‌دهد و آن هدف به دست آمده خوار و مضموم. ولی انگار دوباره شرایط متناقض سررسیده بود. ناراحتیِ در عین شعف. خوبی در عینِ بدی، بدیِ در عین خوبی. قبلاً اینجا هم گفتم که تعدادی احوال نامعقول گاهی به من عارض میشه، که دقیقاً میشه مقابل هم تعریف‌شون کرد. مثلاً از کاری که دارم انجام می‌دم متنفرم و در عین حال بی‌نهایت‌ بی
●➼‌┅═❧═┅┅─┄
#شبهه: چرا خداوند #غیب است و نه #آشکار؟!
 
«جستجوی خدا با تمامِ قلب برای اینکه خدا خودش را به انسان نشان دهد، اساسی است و همانطور که فیلسوف بلیز پاسکال عنوان کرد: خدا می‌خواهد آشکارا در برابرِ کسانی که با تمامِ وجود به‌دنبالِ او می‌گردند ظاهر شود و از کسانی که با تمامِ قلب از او گریخته‌اند پنهان شود، او اینگونه حکمتِ خود را مقدّر ساخته، که نشانه‌هایی را از وجودش عرضه کرده‌است که قابل مشاهده و توجّه برای کسانی باشد که به
بعضی آدم‌ها برای من همیشه عجیب میمونن...همون‌هایی که بعد از اومدنِ یک آدمِ دیگه توی زندگی‌شون،خودِ واقعی‌شون رو میذارن کنار و شروع به تولید داخلی میکنن و یک آدمِ جدید،با یک کیفیتِ دیگه و یک رنگ و‌ بویِ دیگه از خودشون میسازن تا به دلِ اون یک آدمِ جدیدِ‌ زندگی‌شون خوش و‌ پُررنگ و لعاب بنظر برسن و متاسفانه شیطونی‌ها،ذوق‌ کردن‌هاشون و از همه مهمتر خودِ قشنگِ زندگیِ خودشون بودن رو میذارن توی گونی و پرت میکنن تهِ انبارِ ذهن‌شون و یک وقت‌ه
شور ناب امام حسینی
ظهر تاسوعا 98
هیئت علمدار مشهدالرضا
مهدی اکبری
به من امیدی نیست کمکم کن از بهشت رونده نشم


متن و سبک این شور مناجاتی
زیبا رو در ادامه مطلب ببینید ... کربلا نصیبتون


متن مداحی:

به من امیدی نیست
کمکم کن از بهشت رونده نشم
به من امیدی نیست
تو دعا کن آقا در مونده نشم
به من امیدی نیست
اونی که قلب تو سوزونده نشم
به من امیدی نیست
نزار پیش زهرا شرمنده نشم
به من امیدی نیست
ته بازی نزار بازنده بشم
به من امیدی نیست
تا تو شاهی من می خوام بند
20 سالِ دیگه، من 37 سالمه.
یه آموزشگاهِ زبان دارم که واسه خودمه؛ هم مدیرم، هم معلم؛ و البته یه حسابدار و حسابرسِ سرشناس نیز هستم.
پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامه‌نویسی و دیجیتال مارکتینگ رو یاد گرفتم و هروقت سرم خلوت بود یه دوره‌ی آنلاین واسه یه رشته‌ش برگزار می‌کنم.
یه مکان [ تقریبا مثلِ پرورشگاه ] واسه بچه‌های بی‌سرپرست/بدسرپرست تاسیس کردم.
همسرم مهندسِ کامپیوتره! همون شخص با همون معیارایی هست که می‌خواستم؛ چون خودم سفرم بهش زنگ می
دوستت دارم و هر واژه که قبلاً گفتم
یک نفر گریه کنان دل به دلت می بندد
گوربابای من و عشق و جنونم به تو و-
تُف به هر بیت که مِن بعد به مَن می خندد
توی من باکره ای رفت به یغما که نپرس
روی عامیت هر مسالگی می شاشید
خون سنگین مفاهیم نمک پرورده
پای هر ساده ترین رفع نیازم پاشید
تو در این نیمه بیابان جنوبی گیری
جای ناممکنی از زیست ، پر از شهر کلان
ریشه هایی که عمیق است و اسیرت کرده
پرده ی آخر زیبایی یک بی دندان
آرزو کردی و من کردم و هی لاف زدیم
عشق جوک ساخت و
حاج آقا علوی تو سخنرانی اضطرار به حجت الهی، یه جا هست که نقل به مضمون میگفتند:
بعضی وقت ها ما به دنبال حل مشکل هستیم، درمان رو هم میگذارند جلوی ما ولی به خاطرِ جهلِ ما به اون درمان یا به خاطر اینکه اون درمان با اسم های مبهم یا ناآشنایی به ما ارائه شده، حقیقتش رو نمیفهمیم و اون درمان رو پس میزنیم و به دنبال این هستیم که اون درد رو با یه راه حل دیگه ای حل کنیم، مثلا فردی رو حساب کنید که در بستر بیماری هست و داره درد میکشه و همش فریاد میزنه که درد دا
حالا که هستیمن میرومتا بروم و بیایم و یک چراغی روشن کنم و نورش به چشمت،به دِلت بتابدکُلّی باید بروماز یکجا بروم دنبال چراغتا وسایلِسفر،کُلّی راه استکُلّی جاده است که باید به تنهایی طِی کنمنور اُمید را هرجایی ندارندچراغش نزد خُداست....مبادا که خاموش کنیمبادا که دلت را تاریک تر کنی..آخر فیتیله ای که باید این نور از آن چراغبتابدقلبِ توستنور حقیقی از باطن آدمی سرچشمه میگیرداین راه زیادی که باید بروم دنبالش وسیله استوسیله ی صبروسیله ی یادگیری
مرحله جدید فروش اینترنتی ایران خودرو از روز یک شنبه -20 بهمن ماه- آغاز شده و تا زمان تکمیل ظرفیت نیز ادامه خواهد داشت. در طرح پیش فروش اعتباری ایران خودرو، مشتریان امکان ثبت نام برای انواع محصولات این شرکت را دارند.
در طرح پیش فروش ایران خودرو ویژه دهه فجر، موعد تحویل خودروها برای مردادماه 99 خواهد بود.
آغاز ویرایش قراردادهای معوق مشتریان
ایران خودرو طی اطلاعیه ای که در تاریخ دهم دیماه، برای نمایندگی‌هایش منتشر کرده، خبرهای جدیدی به مشتر
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که متنی را می‌خوانید و بعد فکر می‌کنید انگار که نویسنده این مطالب را شبانه از ذهنتان دزدیده و نوشته. همان راهی که برای فکر کردن پیموده‌اید را نویسنده زودتر پیموده و خیلی بهتر از شما کلمات را روی کاغذ آورده.
این اتفاق در مسائل عقلانی خیلی می‌افتد، در متونِ فلسفی و عقلانی نوشت‌ها وقتی ذهنمان با سوالات عقلانی درگیر شد و برای خودمان جواب‌هایی راست و ریس کردیم کافیست سری به کلماتِ عقلاء بزنیم تا شبیه طرح‌ه
از لحاظ سیاسی ضعفِ‌ این استدلال همواره این بوده: کسانی که بد را مقابلِ بدتر انتخاب می‌کنند به سرعتِ تمام فراموش می‌کنند که بد را انتخاب کرده‌اند. چون بدی رایش سوم سرانجام چنان ابعادی هیولایی یافت که هر قدر هم که تخیلِ قوی می‌داشتیم نمی‌شد آن را «کم‌تر بد» نامید،‌ قاعدتا (با تجربه‌ی‌ جنگ جهانی دوم) می‌بایست پایه‌های‌ این استدلال برای همیشه فرومی‌ریخت،‌ اما شگفتا که چنین نشد. افزون بر این،‌ اگر به تکنیک‌های حکومت توتالیتر نگاه کنی
تاریخ می‌خونی و دوست داری باور کنی این جرقه‌های کوچیک بالأخره به انفجار منتهی میشه.. حتی تصورش هم زیباست. حتی تصورش هم جریان خون رو توی تنِ مُرده‌م سریع‌تر می‌کنه.
پ.ن: اگر توی دینِ شما با گاز اشک‌آور و گلوله به استقبالِ مردمی میرن که از فرط بیچارگی تحملشون ته کشیده، اگه طرفدار کسی هستید که سمتِ مردم تفنگ می‌گیره فقط به‌ دلیل اینکه شعارِ دین‌داری میده، برید یه نگاهی جلوی آینه بندازید به خودتون. به چشماتون. به کوهِ بی‌شرفی و حماقت.
پ.ن دو:
إن شاء الله رفتنی شدیم، تا دو روزِ آینده جمعیت داره کمتر میشه و یکی از فامیل که رفته تونسته رد بشه و الآن به نجف رسیده. هزینه مرز تا نجف بیشتر از ده دینار نیست، بیش از این مقدار ندید، پر خوری اصلا نکنید، چیزی که مطمئن هستید دوست دارید بخورید و الا مثلِ رفیقِ ما دائم مریض میشید و گلاب به در دیوار می‌پاشید.
اگر تنها میرید گوشی نبرید چون ممکنه دزدیده بشه و توی حرم اجازه نمیدن ببرید. کیفتون به شدت سبک باشه و فقط یک دست لباسِ بی ارزش بردارید.
نزدیکِ
اونائی که مثِ ما مستأجرن، تقریبا دیگه اواسطِ تابستون دنبالِ خونه جدیدن و به فکرِ جابجائی و اثاث کشی. تلخیِ قیمت گزافِ اجاره بها و آشفتگیِ یک هفته ایِ زندگی و از همه مهمتر بدن دردو که نادیده بگیریم، بنظرم اثاث کِشی شیرینی ها، جذابیتها و درسهایی هم داره.
1️. برای حواس پَرتایی مثِ من، پیدا شدنِ "گُمشده"ها اگه تنها فایده اثاث کِشی باشه، بازم می ارزه.☺️ ریموتِ ماشین، دسته چک، کارتِ ملی، حلقه ازدواج، فلش مموری، اوراقِ امتحانی دانشجوها، شارژر گو
پنجره باز بود و هوایِ خُنکی به داخلِ اُتاق می‌اومد؛ نشسته بودم لبه‌ی پنجره، و با تبسمی به لب، بیرون رو تماشا می‌کردم؛ کمی سَردم بود اما، قصد نداشتم پنجره‌ی اُتاق رو ببندم؛ از اون بالا آدمایی رو می‌دیدم، که توی شهرک، در حالِ رفت‌وآمد هستند؛ پیاده و سواره، یک‌نفره و چندنفره... هر کدومشون یک پوششِ متفاوت داشتن و، مقصدی متفاوت‌تر. با خودم فکر کردم لابد هر کدوم قصه‌ی مخصوص به خودشونو دارن؛ یکی شاده، یکی غمگین، یکی عجوله، یکی کاملا خونسرد،
بسم‌الله...
سلام!
+
امروز که این نوشته را می‌نویسم، اواخر تیر ماه است و یک ماه از تابستان رفته. این روزهای من پر از اتفاقاتِ جدید است. از کارِ جدی‌تر از قبل در مدرسه و چشم‌انداز جدی‌تر کاری گرفته تا خریدهای عجیب و غریبی که همیشه ازشان فراری بوده‌ام! مثلاٌ گمان کنید چهار ساعت و نیم بین پاساژها و مغازه‌های میدان شوش دنبالِ سرویس چینی‌ای بگردید که ایرانی باشد و آن قدرها هم سنگین نباشد و گل‌های صورتی‌ش هم به اندازه باشد!
این تابستان بچه‌های
⚡️یا حی یا قیوم⚡️
@keranat12
❕هیچ می دانستید❕
در مورد مداحی که *ملاباسم کربلایی* برای زائران اربعین خوانده و بسیار زیاد از سیمای ملی و دیگر رسانه های شیعیان جهان پخش میشود.
⁉️ماجرایش  چیست ؟
آیا میدانید که این شعرش را یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدن که حضرت امام حسین علیه السلام این شعر را می خوانند برای زوار  اربعین ایشان صبح که از خواب برخواستند همه شعر را به یاد داشته اند  و بعداً توسط آقای *باسم کربلایی* مداحی می شود.
ترجمه نوحه را در زیر م
مغزش زمین شده. یک دور دورِ خودش می‌چرخد، یک دور دورِ تمامِ جهانِ اطراف. می‌چرخد و هی سایه روشن می‌شود. می‌چرخد و هی گیج می‌خورد. می‌چرخد و می‌افتد زمین. نگاهش گیج و تاریک، می‌افتد به کاغذهای سیاه‌شده، به صفحه‌ی روشن لپ‌تاپ، به قصه‌های گم‌شده، به کلماتی که پشتِ سیل‌بندِ انگشتانش حبس شده‌اند. بی‌جان تکیه می‌دهد به دیوار. برمی‌گردد و به کتاب دعاش نگاه می‌کند. به روزیِ شبِ پنج‌شنبه‌ای که از توی دستش لیز خورده بیرون. به نوری که گم کرد

‌از وقتی که پست دادن‌هامون توی برجک تموم شد و تقسیم شدیم و به لطفِ رشته‌ی دانشگاهیمون، بهداریِ پادگان رو زدن پشتِ قباله‌مون یه ماهی می‌گذره. بهداری جای خوبیه. ینی در بیابان لنگه کفش هم نعمت است به هر حال. می‌دونین که چی میگم؟ یکی از بهترین فایده‌های اینجا اینه که همه بهت وابسته‌ن! از سرداری که دماغش فین‌فین میکنه و باید چارتا آمپول و سرم بخوره تا برگرده به حالتِ قبل و به بقیه زور بگه تا سربازی که غیبت کرده و به زور رفته از یه ننه مرده‌
+قراره مناجات شعبانیه رو با هم بخونیم. یکم یکم. اگه راهنمای دلبری با دعای کمیل رو خوندید، می‌دونید قضیه چیه. اگه نخوندید هم در طول مسیر متوجه می‌شید به طور کلی. اگر هم خواستید، چسبک راهنمای دلبری اون گوشه است برید از گام اول شروع به خوندن کنید. مثل راهنمای دلبری قصه نداره به واقع. فقط قراره هرروز یه کوچولو حرف عاشقونه بزنیم. همین. هرروز یکی دو فراز کوچیک از مناجات شعبانیه رو می‌گذارم و کنارش یک‌کمی هم حرف می‌زنم براتون. 
نکته‌ی بسیار مهم: ا
این پست روزانه نویسی است و محتوای علمی نَ دارد
نمی‌دونم اولین باری که تصمیم گرفتم از دلِ یک عکس نوشته بیرون بکشم و ازش الهام بگیرم و بعد اسمش رو مثل ایسم ندیده‌ها بزارم إلهایسم کی بود. تصاویر هدرِ وبلاگ الآن همین طورند، یک عکس انتخاب می‌کنم و بعد منتظرِ حرف زدنش می‌شم، گاهی یک هفته طول میشکه تا به حرف بیاد.
اگر بودجۀ یک دوربینِ عکاسی داشتم، عکاس می‌شدم و توی موضوعاتم هم یک موضوع به اسمِ عکاسی‌ها اضافه می‌کردم. (موضوعات دائما تغییر می‌کن
به نام خدا
"کوئوکا"
#part_1
بابا هیچ وقت قهرمان زندگی من نمی شد! اون هرگز قبول نمی کرد تا به کمپ بره! و؛ وقتی با پایِ خودش نمی رفت و به زورِ منو مامان؛ چند روزیو تو خونه اَدایِ آدم های در حال ترکو در می اورد، منو به این باور می رسوند که همه ی زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یک قهرمان به سر بردم. من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه؛ اما وقتی پاشو گذاشت جا پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه امون نباید دنبالِ قهرمان گشت. شایدم مشکل از خودم هس
بسم رب الحسین علیه السلام
باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت..باید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند
جوان ناکام منم...جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه...جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه...
سال گذشته وبلاگم را با پستی از شما پا گشا کردم...
همین روزها بود...وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال...
یک سال دیگه هم‌ اومد...و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم...
این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست...می
بسم رب الحسین علیه السلام
باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت..باید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند
جوان ناکام منم...جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه...جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه...
سال گذشته وبلاگم را با پستی از شما پا گشا کردم...
همین روزها بود...وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال...
یک سال دیگه هم‌ اومد...و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم...
این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست...می
به نام خدا
"کوئوکا"
#part_1
بابا هیچ وقت قهرمان زندگی من نمی شد! اون هرگز قبول نمی کرد تا به کمپ بره! و؛ وقتی با پایِ خودش نمی رفت و به زورِ منو مامان؛ چند روزیو تو خونه اَدایِ آدم های در حال ترکو در می اورد، منو به این باور می رسوند که همه ی زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یک قهرمان به سر بردم. من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه؛ اما وقتی پاشو گذاشت جا پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه امون نباید دنبالِ قهرمان گشت. شایدم مشکل از خودم هس
به بعضی دخترا باید گفت عزیزم پاشو صورتتو بشور اومدیم خودتو ببینیم !
 
  •.•.•.•.•.•.•.• طنز مورد داشتیم •.•.•.•.•.•.•.•
 
مورد داشتیم دختره در جستجوی شوهر تا مقطع دکترا اِدامه تَحصیل داده ؛ به محضِ عقد کردن از دانشگاه اِنصراف داده و تو مسیرِ برگشت به خونه یه جُفت دستکشِ ظرفشویی و پیشبند خریده
 
  •.•.•.•.•.•.•.• طنز مورد داشتیم •.•.•.•.•.•.•.•
 
مورد داشتیم پشتِ ماشینش نوشته : یا رقیه ! یا زینب ! ؛ بعد با همون ماشین افتاده دنبالِ آرمیتا
 اس ام اس بی معرفت
 
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه،
 نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره‌ی 
یاقوتی رنگه
که دور قلب بعضی‌هامون هست 
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی‌هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
 

جملات زیبا معرفت 
 
در جریان معرفت قرار گیرید 
و جریان معرفت را در خود جاری سازید. 
ندانستگی را به سوی دانستگی 
و دانستگی را به‌سوی یافتن حقیقت بپیمایید. 
 
اس ام اس بی معرفت
 
فرقی نمیک
دلم می‌خواست می‌رفتیم بیرون، یه جایی غیر از اطراف دانشگاه که به‌اجبار همیشه هم رو می‌بینیم. مامانم داشت به‌م می‌گفت که پریروز از کجا تا کجا پیاده رفته، به‌ش گفتم من و مهدی هربار میریم بیرون میانگین پونزده‌کیلومتر راه میریم؛ خیابونای کثیف شلوغِ مرکز تهرانو. باورش نمیشد. و توی راه هیچ دیداری شکل نمی‌گیره؛ یه وقت‌هایی حتی مطمئن میشم توی این شهر هیچ دیداری شکل نمی‌گیره. خلوتی نیست. نگاهی نیست. آغوشی اگر اتفاق می‌افته زیر نگاه هزارتا فا
اُوِه۱ عزیز ؛ سلام.
شاید با دیدن این نامه و باز کردنش بگویی که «این نامه رو کدوم احمقی اشتباهی انداخته داخل صندوق خانۀ من» اما این نامه برای تو نوشته شده.
راستش قبلاً هم گفته بودم که ممکن است روزی دلم برایت تنگ شود و امروز دقیقاً همان روز است.
من از ایران دارم برایت نامه می‌نویسم. درست از کشورِ همان زنی که با شکم بر آمده و شوهر دست و پا چلفتی‌اش همسایه‌ات شدند. همان مردکی که بلد نبود ماشینش را پارک کند! ولی راستش را بخواهی آن مرد یک چیز را در مو
پیش نوشت: این پست نگاهی به تجربیات و تفکرات تشکیلاتی است که شاید برای عموم آن چنان حاصلی نداشته باشد، اگر علاقه‌ای ندارید با پست بعدی در خدمتتان هستیم.
تهذیب، تحصیل، ورزش و تبلیغ، چهار عنصری که از نظر من یک تشکیلات کامل را شکل می‌دهد. بعد از چند سال کار فرهنگی در این مسجد و آن مسجد و دیدن انواع تشکیلات به این نتیجه رسیدم که ایمان باید در کنار تخصص باشد.
مجموعه‌هایی را دیدم که هیئت داشتند و تهذیب‌شان سر جایش بود اما تحصیل و تخصص جایی نداشت، ا
اُوِه۱ عزیز ؛ سلام.
شاید با دیدن این نامه و باز کردنش بگویی که «این نامه رو کدوم احمقی اشتباهی انداخته داخل صندوق خانۀ من» اما این نامه برای تو نوشته شده.
راستش قبلاً هم گفته بودم که ممکن است روزی دلم برایت تنگ شود و امروز دقیقاً همان روز است.
من از ایران دارم برایت نامه می‌نویسم. درست از کشورِ همان زنی که با شکم بر آمده و شوهر دست و پا چلفتی‌اش همسایه‌ات شدند. همان مردکی که بلد نبود ماشینش را پارک کند! ولی راستش را بخواهی آن مرد یک چیز را در مو
«فلاسفه تا امروز تنها جهان را تفسیر می‌کردند، در حالی که مساله‌ تغییرِ آن است». این جمله‌ی کارل مارکس بازتاب‌دهنده‌ی افتراقِ بین نظر و عمل است. طرفدارانِ تغییر می‌گویند باید کاری برای این جهان کرد، آنها طرفدارانِ تفسیر را (یعنی روشنفکران را) محکوم می‌کنند که در برجِ عاج‌شان نشسته‌اند و به ریش وضعیتِ اسف‌بار دنیای امروز می‌خندند.
در موردِ این مناقشه می‌توان سخن‌ها گفت، اما عجالتاً مطلبی به ذهنم می‌رسد که شاید خالی از لطف نباشد. در
شنیدن
کم‌کم درحالِ دیوانه‌شدنم. هرکسی از دنیا چیزی به‌یاد می‌آورد. هرکسی دنیا را به چیزی می‌شناسد و راهی دارد برای اینکه بداند کجاست. هرکسی خودش را می‌شناسد چراکه در قیود زمان گرفتار آمده و گذشته‌ای دارد، و خودش همان گذشته است. اما من؟ بیشتر حتی موسیقی‌ای برای به‌یادسپردنِ خودم ندارم. زندگی‌ام تکرارِ لحظاتی معدود شده، تکرارِ تاریخ‌هایی که با مختصات به ذهنم سپرده‌ام. با خودم فکر می‌کردم دانشگاه برای من چه جای بی‌معنایی‌ست، انگار
 
♫♫
یه شبایی هم عین شبِ یلداست
از همیشه طولانی تره
سردتره ، سنگین تره
ولی خب جشنش میگیرم
یه سایه میدوئه دنبالِ من
تنها و وحشی رو زمینم بی هوا
نوشتن اسممونو توویِ بد ها
وسط زخمی ترا و افعی ترا
بدون تو یه مروارید مشکی بی صدف
من تهِ مردابم
یه ماهی وسطِ دریا
ولی خب بی نفس و وصله قلابم
یه منظومه ی شمسیِ پُر از رمزه
برام هر تارِ از موهات
دو تا سیاره ی روشنه
انگار همه جا همراهه ابروهات
یه مزرعه پُر از گل میشدم از تو
بی تو شدم یه فریاد
بدونِ تو زمین اون
امروز خونه نشین شدم.....
شما تصور کنید یه ببرِ تهران(نه مازندران!) یه روز کامل بشینه تو خونه اش و نره شکار آهو!! البته صد واضح و مبرهن است شکار آهو دیگه برای من جذابیتی نداره و ترجیح میدم بجای آهو برم یه باک پر بنزین سه هزارتومنی  بزنم و برم دنبالِ  هابی های خودم و ظهرم بشینم تو چلوکبابیِ محبوبم و نهار رو بزنم تو رگ! (چهاردرصدی هم خودتونید!)
دیروز رفتم سرکلاس ..ولی هم دانشگاه تعطیل بود و هم کسی سر کلاس نیومده بود که من بهش درس بدم! درسهایی که آماده ک
قبل از شروعِ خواندنِ نوشته، هفت دقیقه و سی ثانیه وقت بگذارید و این استندآپ کمدی با مزه را ببینید (دستِ کم لبخندی روی چهره‌تان می‌نشیند) من چند بار قبلا این استندآپ را دیده بودم اما حالا که با سارا کلی راجع به معنی خوشبختی حرف زده‌ایم، این استندآپ به گونه‌ای دیگر برایم نمایان شده.
به نظرِ من این روایت را می‌توان چیزی بیش از یک روایت ساده برای خنداندن دید، چیزی عمیق‌تر (حتی اگر خودِ روایتگر چنین منظوری نداشته باشد*) خانم زیگلری انسانِ مدرنِ
قبل از شروعِ خواندنِ نوشته، هفت دقیقه و سی ثانیه وقت بگذارید و این استندآپ کمدی با مزه را ببینید (دستِ کم لبخندی روی چهره‌تان می‌نشیند) من چند بار قبلا این استندآپ را دیده بودم اما حالا که با سارا کلی راجع به معنی خوشبختی حرف زده‌ایم، این استندآپ به گونه‌ای دیگر برایم نمایان شده.
به نظرِ من این روایت را می‌توان چیزی بیش از یک روایت ساده برای خنداندن دید، چیزی عمیق‌تر (حتی اگر خودِ روایتگر چنین منظوری نداشته باشد*) خانم زیگلری انسانِ مدرنِ
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو| صلح+ متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New MUsic By Reza Pishro | Solh+Text
♬♪♪♫♪♬
 
 
برای دانلود آهنگ صلح رضا پیشرو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ صلح از  پیشرو
 
♬♪♪♫♪♬
یه داستانِ دیگه
میشه اینو قطعش کنی؟
♬♪♪♫♪♬
فرشته ها میخواستن بیان
چون توو خاکم شده راهزن زیاد
میگن بدبختیا باز باید بیاد
ولی به این حرفا گوش نده پادزهر بیار
فاز منفیا برا خودِ خودتون
حوض شده پُر خون پُز شده پُر پول
مشته رو خودشون
چگوارا مُرد
خواب دنیایِ مهدی جهانیُ
پلی میکنمُ یادِ اشک هایِ چند وخت پیش میفتم اشک هایی که نه از سرِ عشق بود
نه از سرِ دغدغه هایِ ریزُ درشتِ زندگی اشک هایی که به خاطرِ پی ام بازی
با یکی از دختر عمه هام ریختم که متاسفانه قضیه انقدر خصوصیِ که نمیتونم
دربارش کوچیکترین حرفی بزنم فقط درهمین حد بگم که اون شب به اندازه یِ چهار
سالُ ده ماهُ یک هفتهُ یک روز عاشق بودنم اشک ریختم که فقط از این ترسیدم
که نکنه از دستشون بدم البته این هم بگم ها من اون چند وخت پیش ها ک
شبِ قبلش را نمی‌دانم چند ساعت خوابیده بودم، سه یا چهار. هیجان نمی‌گذاشت بخوابم. از همان جنس هیجاناتی که خواب را به کلی از سرت می‌پرانَد؛ قلبت تندتر می‌تپد، و با تمامِ وجودت می‌خواهی زودتر فردا شود. فردا فردا... آن شب به سختی گذشت. چشم روی هم گذاشتم و دیدم صبح شده. ساعت هفت بود. دلم می‌خواست کمی دیرتر بیدار شوم تا وسطِ روز خوابم نگیرد ولی آن هیجانی که دیگر به استرس تبدیل شده بود، نمی‌گذاشت خواب به چشم‌هایم بیاید. هیجان‌زده بودم، خیلی زیاد.
این چند روزه کلی اتفاق برام افتاد که باید سعی کنم و بنویسمش، تحلیلش بماند برای بعدتر، فقط میخوام هر چی تو مخم هست رو بنویسم.
چند
ماه پیش توی فیسبوک با یه پسری دوست شدم، برنامه نویس بود و استارتاپ
داشت، شخصیتش محکم و جالب بود، دی ماه برای یک همایش میخواستم برم تهران و
قرار شد که برم پیشش ولی کنسل شد، این بار که با دوستم میخواستیم بریم
تهران، قرار شد بریم خونه دوست پسر اون و یه سری هم من برم پیش این پسره.
هفتم
ما رفتیم تهران، شب رسیدیم، دوست پس
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو| صلح+ متن + پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Download New MUsic By Reza Pishro | Solh+Text
♬♪♪♫♪♬
 
 
برای دانلود آهنگ صلح رضا پیشرو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
متن آهنگ صلح از  پیشرو
♬♪♪♫♪♬
یه داستانِ دیگه
میشه اینو قطعش کنی؟
♬♪♪♫♪♬
فرشته ها میخواستن بیان
چون توو خاکم شده راهزن زیاد
میگن بدبختیا باز باید بیاد
ولی به این حرفا گوش نده پادزهر بیار
فاز منفیا برا خودِ خودتون
حوض شده پُر خون پُز شده پُر پول
مشته رو خودشون
چگوارا مُرده
 
سلام
دوشنبه بیست و پنجم اومدی و از شرایط گله کردی، یادته؟
گفتی چند وقته مثل یه کاگر افغانی شدی
جالبش اینجاست که من بیست و دوم پُستِ 
"واپسین تپش های عاشقانه ی قلبم"
رو گذاشتم توی وبلاگ
نمی دونم چی می فهمی از این و برداشتت چیه
خیلی چیزا می شه فهمید
و میشه سرسری از کنارش گذشت
مریم؛
نگذار بعضی چیزا تموم بشه
نه که بگم حیفه تموم بشه
نه
تموم شدن بعضی چیزا تموم شدن زندگیه
الان دو ساله تو خواهر منی
توی این دوسال خیلی چیزا شروع شد و تو تمومش کردی
و ظاهر
  نشستم کنار همسر، اون داره پایتخت میبینه و من دارم مینویسم... تو خونه بویِ عید میادو صدایِ خاطرات... خاطراتِ خونه ی پدری تو شبهایِ عید واسم زنده شده؛ وقتی بعد از برگشت از مهمانی هایِ طولانیِ عید، شب با سریال هایِ عید میگذشت و من با فکرِ خوندنِ کتابهایی که برای تعطیلات انتخاب کرده بودم، خوشُ خرمُ ذوق زده بودم...
 
   صبح بیدار شدم، همراه با بار گذاشتن قرمه سبزی، پادکست گوش کردمو حسابی لذت بردم.. با همسر صبحانه خوردیم وکلی حرف زدیم... بعد اون کتا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها