نتایج جستجو برای عبارت :

یه فضای شخصی هم برامون نذاشتن!

 سلام اجی ها و داداش گل:)
میدونم خیلی از شما لطف دارید و پست ها رو بازدید میکنید و نظر هم که رو شاخ هست و میدید:)
اما کم لطفی منو ببخشید به خاطر بازدید نکردن و نظر نذاشتن:)
پ ن:به خازر مشغله کاریم هست که اینطوره اما از این به بعد سعی میکنم هر شب یک ساعت خاص پست ها رو ببینم:)
پ ن ۲: بازم معذرت:)))
چرا ما آدما این جوری ایم؟ خودمونو میکشیم تا خودمونو به غریبه ها ثابت کنیم در حالی که میگیم نظرشون برامون اصلا مهم نیست.
و میگیم یه چیزایی و آدم هایی برامون مهمن ولی هیچ کاری برای بهتر کردن رابطه و نشون دادن احساساتمون نمیکنیم. 
یا نمیدونیم چی میخوایم یا خیلی میترسیم که به چیزایی که واقعا میخوایم نرسیم با وجود تلاش کردن زیادمون.
 
مثلا سعی کردم یه جوری بگم جا بیفته براش!
میگم من هر سایتی میرم قبلش تو ثبت نام کردی اونجا، نام کاربری و رمزشو روی لپ تاپ من ذخیره کردی، تازه گاهی لاگین هم موندی! ببین این یه فضای شخصیه، منم دوست ندارم وارد فضای شخصی تو بشم.
میگه من به تو اعتماد دارم! مشکلی ندارم!
میگم الان خوبه برم اینوریدرت رو بخونم؟
یخرده فکر کرد گفت بخون! اشکال نداره!
من:
میگم توئیتر چی؟ میگه بخون!
من:
وبلاگت؟
میگه آخه چرا پرده ی حیای بین مون رو میخوای از بین ببری! چرا به روم
دیشب تا  چهار صبح به خاطر ناله ننه ام برای گردن و قلب و نمی دونم چی دردش نخوابیدم..از بس گفت یا ابوالفضل یا حسین(ع) و...فکر کنم اونام نخوابیدن!
تا چشممو گذاشتم رو هم دیدم یکی داره گریه می کنه..تو چته روله؟ دلش درد می کنه.مامانم رفته دکتر بعد هر چی به الینا گفته بیا ببرمت توام سرما خوردی بلند نشده..تا مامانم در حیاط رو بسته و رفته.خانم یادش افتاده مریضه و زد زیر گریه..هی عر عر عر...می گم چرا نرفتی؟میگه خواب بودم..گیج بودم..
می گم تو تا الان سرما خورده بو
تو دوران سربازی اموزشی که بودم لحظه شماری میکردبم که تموم شه و بریم یگانبهمون گفته بودن هشت هفته طول میکشهآخر هفته ها که میرفتیم مرخصی میگفتیم خب یه هفته اش گذشت ولی مگه تموم میشدخلاصه با همه سختی هاش تموم شد ولی نرفتیم یگان چون دوره کد خوردیمخیلی برامون زور داشتدو سه تا از بچه ها فرار کردندوره کد مثل این میموند که بهمون گفته باشن دوباره از اول بیاید آموزشیولی انقدر این دوره کد راحت گذشت که حد نداره اونم تو تیپ زرهییکی از دلایلی که دوره کد ب
زن ها کادو دوست دارن . حالا مهم نیست حتما یه چیز گنده یا گرون براشون / برامون بخرید ، همین که یه چیزی بخرید که نشون دهنده این باشه که به یاد مون بودید برامون کافیه ....یبارم دامادک برام کادو خریده بود و گفته بود باید حدس بزنی چیه ۳ تا حدس داری ! اولی و دوم رو یادم نمیاد چی گفتم ، اومد راهنمایی کنه گفته به ییلاق مربوطه ! از اونجایی که منو دامادک هزار بار برای ییلاق لامپ خریده بودیم با نا امیدی خاصی گفتم لامپه ؟؟؟؟؟؟ بعد باز کردم دیدم ماگ ه
 ولادت آقا بالا سرمون، اون که دلش برامون ریش ریش می شه و دل ما ماهی یک بارم
براشون تنگ نمی شه، نه صداش می کنیم، نه برای ظهورش دعا می کنیم، چه راحت فراموشش
کرده ایم و بعضی ها اصلاً می گن: کی هست، اون ها کلاً پرت روزگارند، مبارک باد.
امام زمان (عج)، مثل یه عطر آشنا همه جا وجود داره و باهامون بدون این که بدونیم کیه، حرف می زنه
و برامون آرزوهای قشنگ و زیبا مثل شکوفه های گیلاس می کنه؛ ولی بعضی های بی حواس، با مسخره کردنآرزوهاش، مسخرش می کنن.
تو این دن
حالا من برگشتم، فکر میکنم بعد از مدت ها به زندگی برگشتم. اگرچه با گلودرد. با کم خوابی و خشکیِ چشم و کمی سردرد. اگرچه هنوز هم مشکلاتم توی رابطه عاطفیم پابرجاست. هنوز با خونواده سر مسائل زیادی تفاهم ندارم.  فکرم پر از راه های غلط رفته ست. آدم هایی رو میبینم هر روز که تصمیمات اشتباهم رو به رخم میکشند. اما برگشتم، چون درس و بیمارستان و کلاس به من برگشت! و من برای بار چندم متوجه شدم بعله من مریضم به شیش و نیم بیدار شدن و از خونه بیرون رفتن، نه کوه و دشت
مدتی بود که دنبال یه بهانه برای نوشتن بودم که یک عدد این بهانه را به من داد که به مناسب روز ۱۴۰۰ ام شروع وبلاگ‌نویسی در این وبلاگ نگاهی به قدیمی ترین صفحه‌ای که از آسمانم در ماشین زمان Archive.org وجود داره بندازم و یادی از روزهای دور کنم ...
خب این عکس مربوط به صفحه‌‌ی اول آسمانم در ماه ژانویه سال 2016 میشه ... حدود سه سال پیش ... راستش زود نگذشت ... فقط گذشت ...  ولی آنچه‌ که ازشون برام موند حس و خاطره‌ی خوش هست که از اون دوران وبلاگ‌نویسی دارم ... که وقت
همون معلم این پستم یه سری دیگه یه داستان خیلی جالب راجع به خیالات برامون تعریف کرد که هنوز با وجود این همه سال تو ذهنم مونده.داستان یه شیرفروشی رو تعریف میکرد که یه روز برای استراحت کوزه شیرش رو میذاره کنارش و به تنه درختی تکیه میده و میره تو عالم خیالتو عالم خیال میبینه پولدار شده و ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره و زندگی خوب و خوشی داره تو همین خیالاتش غرق بوده که پاش میخوره به کوزه شیر و اون چیزی رو هم که داره از دست میدهاین داستان رو برامون
خب به عنوان که هیچ ربطی نداره. امروز روز خوبی نبود، روز روو اعصابی بود بیشتر 
دوستمون با دوست پسرش کات کرده و بعد از کات کردن تمام ویژگی های بد پسره رو گفته برای ما ، بعد دوباره برگشتن به هم. بعد حالا دوستمون انتظار داره ما این آقا را دوست داشته باشیم و بهش احترام بذاریم.اونم کجا؟ مخصوصا جلو آقای الف! حالا ما چی؟ ما نه این الف برامون مهمه نه اون الف؛ صرفا حرفمونو زدیم و مسخره‌بازیمونو کردیم. ایشون ناراحت شده، اس ام اس داده و مارو توو تین شرایط
 اگر تو این زمان، یه هدفی رو پی گرفتی و به اون هدفت رسیدی که
حتماً این اتفاق افتاده برات، راه رسیدن به هدفت و باورت برای رسیدن
به او و تلاش هات و شکست هات و پیروزی هات در راه رسیدن به
هدفت رو روی کاغذ یا توی ورد یا نوت گوشیت بنویس و اون رو در یک
نظر  خصوصی برای مدیریت وبلاگ رادیو لبخند داری بفرست.
باورهایی که باعث شده موفق بشی رو برامون بنویس و بفرست.
چه کتاب هایی خوندی، اون ها رو برامون بنویس و بفرست و تا می تونی
خلاصه ای ازشون رو بنویس و برام
عادت میکنیم...به همه چیز عادت میکنیم،حتی به چیزهایی که یه روز ازشون متنفر بودیم،حتی به چیزهایی که هیچوقت فکرش رو هم نمیکردیم...حتی به چیزهایی که مطمعن بودیم اگه دیگه نداشته نباشیمشون زندگیمون تمومه،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنیم عادت میکنیم...جوری که خودمون هم نمیفهمیم چطور تونستیم کنار بیایم و چطور برامون عادی شد،گذشت زمان ما رو غرق خودش میکنه و با همه چیز وفق میده حتی اگه نخوایم و مقابله کنیم،حتی اگه سخت باشه...! تنها چیزی که باقی می
 
 
دوستان لطفا برامون دعا کنید تا گره کارمون باز بشه
همسر برای اجاره  کردن دفتر جدیدشون مقداری پول کم دارن
دعا کنید امروز بدهکارامون تسویه کنن و ما شرمنده ی مالک نشیم
خیلی این موضوع برامون حساس و مهم هست
ممنون از لطف تون
 
امروز شش ساله شدی عزیز دلم. شش سالی که برای من به شخصه خیلی خیلی ارزشمند بوده. دلم میخواهد لحظه به لحظه این شش سال رو قاب کنم و بزارم جلوی چشمام. با تو خیلی از اولین ها رو تجربه کردم. با تو فهمیدم چقدر ضعیفم. با تو فهمیدم چه قدرتی دارم. با تو معنای عشق رو فهمیدم. خیلی دوست داشتی تولدت مثل قبل تو مهد پیش دوستات برگزار بشه ولی بخاطر ترافیک کاری این روزای مهد فرصت مهیا نشد. دلم خواست سورپرایزت کنم و چهرتو ببینم. من که از صبح تا ظهر بکوب تو جلسه بودم و
چرا تو زندگی ما از این آدمایی که براشون مهم باشه دردمون چیه وجود نداره؟ یکی که دلگیر بودنمون رو بفهمه، و بین همه ی مشکلاتش وقت برامون داشته باشه که مرحمی به زخم دلمون باشه! چرا همه نمکن روی زخم های قلب مون؟؟
اینقد بی کسی رو آدم کجا ببره؟؟
نیاز دارم الان با "دوستای واقعیم" تو محوطه بیرون خوابگاه باشم و از شب لذت ببرم.
کیم با گیتارش برامون بعد از مدت ها there is nothing holding me back بزنه و ما باهاش بخونیم و اون وسطا هم آب طالبی بخوریم.
پ.ن:اولین شب دلتنگی :) ب فاز دوم وارد میشویم!
دیروز خنجر کلی التماس کرد که باهاش برم آش یا سیب.خب آش انتخاب کردم در حالیکه ناهار یه ظرف پر خورشت بامیه داشتم!بازم جای همیشگی و بازم شله قلمکار....
تو راه خونه هم کمی....
وقتی می خواستم سوار شم دیدم دست چپشو گرفته .فکر کردم داره سکته می کنه.بهش زنگ زدم گفت خوبم!رفتم خونه و  تا یه ساعت خبری ازش نبود!بعدش گفت حالش بد شده و با آژانس رفته خونه.دوستش میاد دنبالش و میرن کلاس...
از اون طرف بابا هوس قرمه کرده بود .به یاد اسبق!دو پرس گرفتیم و خوردیم!بعدش پدر گ
به نظرم یکی از بزرگترین رمز و راز های زندگی شاد و موفق ،تسلیم شدن در برابر چیزهایی هستش که قابل تغییر نیست!
شاید ادم از بیرون ترسو به نظر برسه اما فقط خودش میدونه که چقدر مصممه.
انرژی نذاشتن روی این مسائل باعث میشه ادم انرژی و وقت و امید کافی برای مسائل قابل تغییر داشته باشه.
از نظرم یکی از بزرگترین اهداف زندگی هر فرد اینه که بفهمه قدرت تغییر چه چیزهایی رو داره و در جهت تغییر مثبت بره.
+یه جمله ی خیلی کاربردی یاد گرفتم! : به درک! 
مدتیه همون اول ک
دستاورد امروزم این بود که شکرپاش نازنینمون رو شکستم. هرچند شکرپاش ایده‌آلی نبود، ولی از اینایی که به وفور همه‌جا پیدا میشه و کارایی کمی دارن بهتر بود. روحش شاد و یادش گرامی...
فعلا باید مخزن سه چهار کیلویی شکر رو بیاریم سر سفره و ببریم تا من یه شکرپاش خوب پیدا کنم ;)
+ راستی فراموش کردم بابت هدیه‌ی خونه‌نویی! از جناب بهنام تشکر کنم. اون "مونولوگ" بالا رو ایشون هدیه دادن. چون راه ارتباطی نذاشتن و حتی جوری کامنت می‌ذارن که نمیشه پاسخ داد، همین‌
توی خونه و محیطی بزرگ شدم که نذاشتن ابراز وجود کنم و همیشه نادیده گرفتنم و سرکوب شدم. آره چیزی که توی بچگی ازم گرفتن عزت نفسم بود ریشه همه ی ترس هام همین بود ریشه همه چیزایی که از دست دادم درسم روحیه شادم ارزش ها و چهارچوب های زندگیم.
همه ی چیزایی که توی 18 سالگی داشتم رو ترسِ مورد قبول واقع نشدن ازم گرفت. شدم یه مهرطلب و هرچیزی رو فدا کردم برای اینکه فقط دیده بشم، دوست داشته بشم. چه حیف کردم خودمو دیدی؟ خب لعنت به پدرم بابت حالی که الان دارم. ازم
صبح دیدم یه خودکار شیک و لاکچری رو میز آشپزخونه س
دیدم آشنا می زنه
یکم فک کردم دیدم عه اینکه واسه خودم بود
یکم دیگه فکر کردم که اینو از کجا برداشتن و به این نتیجه رسیدم که اینو زده بودم به اون کلاسور چرم لاکچریه و گذاشته بودم بالای قفسه ها
و هیچوقت دلم نمیومد از هیچکدوم شون استفاده کنم
الان اومدم می بینم کلاسور چرمه نیست
اعصاب مصاب نذاشتن برام
کلاسور و خودکاری که خودمم دلم نمیومد ازشون استفاده کنم
کلاسوره رو که سر به نیست کردن
پررو پررو خودکا
صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابمحس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندمبلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار
خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن
یه سوال
کیا اینجا رو می خونن؟
منظورم اینه که کیا وقتی اسم وبلاگ رو میبینن ، میزنن روش تا ببینن چی توش منتشر شده، نه فقط اینکه اسمشون توی دنبال کننده ها باشه
اینو برای اطلاعات شخصی خودم میخوام
فقط می خوام یه عدد دستم بیاد ، هر چند که اعداد همیشه گول زننده اند
و اونایی که می خونن، نظرشون چیه راجب وبلاگ؟
+ چند وقتی بود که دلم می خواست یه روزنوشته بزارم ، یکم خاطره، یکم حرف دل، یکم گِله ،نشد ولی، نذاشتن، نذاشتید ، نتونستم...:)++ چقد غریبه شدم توی همه
خیلی از ما در زندگی دچار مشکلات فراوان شده ایم و سختی های فراوان دیده ایم ولی اینکه ما در خیلی هاشون مقصر نبودیم و این سرنوشت بود که ما رو به مشکلات دچار کرد، اینکه برخی میگویند نه همه چیز دست خودمونه مثلا کسی که معتاد میشه تقصیر خودشه و هیچ بهانه ای قابل قبول نیست ولی اینکه کسی پدر و مادرش خوب نیستند در زندگی نه تنها حمایتش نمیکنند بلکه سختی ها ش رو صد برابر میکنند که دیگه طرف نیاز به دشمن پیدا نمیکنه.
خیلی از اتفاق ها که برامون میافته و ما هی
می‌دونی من هیچ وقت نتونستم فکرهامو مرتب کنم. هیچ وقت نشد یک چیز جدی بنویسم. بهش میگفتم اونقدر دلم میخواد همه کاری انجام بدم که آخرش توی هیچ کاری به سطح بالایی نمی‌رسم.
ولی آخه چه اهمیتی داره؟ کی اون سطح بالا رو تعریف کرده؟ کی این همه برامون تکلیف تعیین کرده که چطور زندگی کنیم؟
 
رفقا یادتون نره "رشد" یک فرایند جمعیه. شما تک نفره نمیتونید رشد کنید. پس تا میتونید تلاش کنید دیگران آگاه شن. رشد تک نفره تقریبا تاثیری روی زندگی شما نداره چون همچنان اصطکاک و تنش رو با دیگران دارید. رشد جمعی هست که ارامش میاره برامون...
 
 
کاهش اضطراب مدام اتفاق میفته
به واسطه ابزارهای مختلف از جمله به کمک یکی دیگه و به شکل های مختلفجهانی که ما توش زندگی میکنیم هر روز اضطراب های بیشتری رو برامون میاره و نیازمون به باهم بودن رو حتی تا مرحله جنون آمیزی پیش میبره
جنونی که جز تخریب حاصلی برای هیچ یک ندارن.
شنبه ی هفته پیش مرضیه بهم پیام داد که دوشنبه ها 4 تا 6 عصرت خالیه و تو اون ساعت باید یه نفرو بذاریم اگر می تونی تو وایسا.گفتم باشه و دوشنبه هفته پیش وایسادم. تو فایل شیفت نذاشتن دیگه همین طوری گفته بود.این هفته دوشنبه اصلا یادم نبود که عصر هم شیفت دارم.عصر که همسر اومد گفتم حالا که راه ها باز شدن بیا بریم روستا به اون درخت های جدیدی که کاشتیم یه سری بزنیم.با خیال راحت رفتیم و از رود خونه و بارون وفضای عالی بهاریش لذت بردیم و فرداش یادم اومد که من
آدم های تازه کاری نیستیم...سال هاست که توی کوچه پس کوچه های بیان نفس  میکشیم... قطب نمای وبلاگ نویسیم این بار اینجا رو جهت یابی کرد.نمیدونم چه مدت دووم خواهد آورد..ولی ما تمام تلاشمونو میکنیم که برای هدف های قشنگمون پا پس نکشیم(: پس هوامونو داشته باشید...
پی نوشت 1:اگه کتابی توی کتابخونه تون هست که خاک گرفته و فکر میکنید ما میتونیم کمکتون کنیم،اسمش رو با ی عکس قشنگ برامون بفرستید(:
پی نوشت2: اگه کتابی هست که خونیدش و از خوندنش لذت بردید و دوست دارید
دلخوشی یعنی زمستون باشه 
نصف شب بابا ببینه هوا سرد شده بیاد بخاری اتاقتو زیاد کنه
بعد ببینه پتوت کنار رفته پتورو بکشه روت
بعد تو یه تکونی بخوری ودلت گرم باشه
بخاطر سایه ی پدر روی سرت...
خدایا پدر مادرمون رو برامون حفظ کن
الهی آمین❤
هی خدا 
این نشنیده گرفتن چه چیز مهمیه که اصلا نمی تونیم انجامش بدیم 
نه من 
نه مامان 
هر دو مون هم فقط شترق و شترق ضربه می خوریم 
و اصلا هم آدم نمی شیم که بماند 
ضربه خورتر و حساستر هم میشیم 

دعا می کنید برامون؟ که سعه ی صدر پیدا کنیم؟ 
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره . ❤️❤️❤️❤️❤️
یه کامپتیشن جذاب دیدم روی سایت kaggle، سریع فرستادم واسه بچه‌های آزمایشگاه ایران که اگر دوست داشتن روش کار کنن. بعد نشستم قوانینشو خوندم و دیدم نوشته ساکنین ایران، کوبا، سوریه، کره ی شمالی، کریمه و سودان حق شرکت ندارن.
سریعا پستمو از تو گروه بچه‌ها پاک کردم و بعد نشستم غصه خوردم. به حال خودمون که همه چیز برامون ممنوعه. یا از طرف حکومت ایران، یا از طرف سایر کشورها که می‌خوان حکومت ایرانو تحت فشار بذارن. نمی‌فهمم چرا همه‌ی فشارا به جای حکومت د
لیست حضور غیاب رو بیرون آوردم داشتم حضور غیاب میکردم یهو رسیدم به اسم شمس تبریزی خوندن نام شمس تبریزی کافی بود تا  صدای قهقه خنده توی کلاس بلند بشه 
سرم رو چرخوندم طرف بچه ها تا شمس رو پیدا کنم  یه پسر تپل که از اول کلاس مزه پرونیاش رو مخم  بود خودشم داشت میخندید یهوو گفتم فیلمتم که نذاشتن ساخته بشه خیلی شیرین زد توی پیشونیش گفت هعی استاد دیشب اگه بدونی مولانا چه داغون بود سه شبه با دیازپام خوابش میکنم صدای خنده ها بلند تر شد 
بعد گفتم خب چرا
هفته‌ایی که گذشت برام پر بود از اتفاق های جدید! و باید بگم دوست های جدید هم یهویی پیدا کردم! 
تجربه دوست داشتن و صحبت کردن راجب هرچیزی برام خیلی شیرین بود. آخرین باری که با دوست صمیمیم ساعت ها حرف زدیمو یادم نمیاد، ۵ سال پیش بود، توی یک روز تابستونی اواسط خرداد احتمالا... 
واقعا ۵ سال گذشت؟! 
توی این ۵ سال من تنها بودم، تنهای تنها. دلم میخواد این موضوع دوست پیدا کردنمو با خانم P هم در میان بگذارم، اما میدونم خانم P از اون آدم هاییه که از چت کردن ب
چیزی مونده برامون؟ جز چشم ها و گوش ها
چشم ها که ببینیم ظلم رو ببیینم کشتار و قتل عام و شکنجه هارو
گوش ها که بشنویم فریاد های زده نشده رو
صدا نداریم
پا نداریم
دست نداریم
آخ که دیگه قلب هم نداریم
اگه قلب داشتیم که تنها نمیذاشتیم. اگه قلب داشتیم تو این وضع که خودمون شکنجه نمیکردیم...
یادمه چند سال پیش، شاید وقتی اول راهنمایی بودم و تازه یاد گرفته بودم برم تو اینترنت بچرخم، یه سری جوک و اینا بود راجع به ساقه طلایی. و این که دانشجوها چون باید برنامه‌ی زندگیشونو اقتصادی ببندن، از بیسکوییت ساقه طلایی به عنوان وعده‌ی غذایی استفاده می‌کنن.
امروز یه کلاس داشتیم ساعت یک تا سه. باید یازده راه می‌افتادم تا دوازده و نیم برسم دانشگاه. وقت برای ناهار خوردن نبود و غذا هم رزرو نکرده بودم.
تصمیم گرفتم رو بیارم به ساقه طلایی که تو ذهنم
سمیه: میدونی چرا مرتضی با خوشحالی از بدبختی آدمای دیگه برامون میگه؟
چون خیال کنیم زیاد هم بدبخت نیستیم!
 
ابد و یک روز
سعید روستایی
 
پ.ن: حکایت این روزهای رادیو تلویزیون میلی ایران
پ.ن : میگما فقط صف خرید دستمال توالت تو اروپا زشت بود؟! یه وقت صف دریافت سیمکارت برای ثبت نام وام ۶۸ دلاری اونهم بدون رعایت فاصله اجتماعی زشت نباشه؟
 
#همین
چقدر چارت درسی ما مسخره است خدایی! یعنی دوست دارم سرمو بکوبم تو دیوار! برای یک درسی مثل فیزیولوژی گیاهی اومدن پیش نیاز گذاشتن مبانی گیاهی در صورتی که باید بیوشیمی متابولیسم باشه بعد برای میکروب شناسی کلا پیش نیاز نذاشتن که باید بیوشیمی ساختار باشه تا ما سر فیزیولوژی گاو نریم سرکلاس گاوتر بیایم بیرون یا سر میکروب ما فکر نکنیم اوووه خدای من عجب چیزهای خفن و پیچیده‌ای همه‌اش هم که حفظیه و نق بزنیم که چرا ما باید اسم N-استیل گلوکزامین رو حفظ کن
پول برای اینکه حالتون رو خوب کنه همینطوری کاری از دستش بر نمیاد، باید خودتون حال دلتون خوش باشه، حال و هوای خوب داشته باشین، پول فقط میتونه موقعیتایی رو برامون ایجاد کنه که ازش لذت ببریم، باش هیجان رو بچشیم.. پس پول برای ساختنِ حالِ خوش نیازمندِ مقدمه ست...
ولی خبر خوب این
حالِ خوش داشتن نیازی به مقدمه ای به نامِ پول نداره، فقط باید یاد گرفت راهش رو :)
 
 
متن آهنگ نه تو نه من با صدای ایمان عرب زاده

حرفای تکراری نزنی واسم هی پشت هم پشت هم بهونه داری واسم
هم تو میدونی هم من میدونم نه تو میتونی بمونی نه من میتونم
 با هم بمونیم تنها بمونیم نداره فرقی برامون
 وقتی حتی یه ذره حسی نیست توی دلامون
 چی شد اون حال و هوامون حیف اون خاطره هامون
 این نبود جواب قلب عاشقم دروغ نگو مثل قدیم عاشقم
بسه دیگه چیزی نگو حرفی نزن حرفی نبود نگفته باشیم تو و من
پیش خودم دارم فکر میکنم هردم چی اشتباهی بوده که دلگیر شدیم
برای دانلود فیلم ایکس لارج شما میتوانید 
به شب دی ال مراجعه کنید
توجه داشته باشید که وبسایت شب دی ال یکی از بهترین سایت ها
در زمینه فیلم است
و در فیلم ایکس لارج عزیزانی چون علی صادقی فعالیت می کنند
فعالیت آن ها به این ترتیب است
که علی صادقی نقش بارزی را بر عهده دارد و فیلم را مانند بقیه می بیند
من نمی تونم تایید کنم
که چرا عده ای راه را برای ما کج می کنند
کج کردن راه رو به سوی تنهایی خواهد برد
اکبر عبدی در ساخته ی حسین توکلی نقش اصلی را بر عهده د
امشب اگه واقعا این شاه وجود نداشت خیلی زیباتر می بود ، چون تولد امام‌حسنه:))*
و از امام‌حسن به حق همین روز عزیز میخوام کمک کنه بهم ،
سر این‌مسئله ی انتخابات ،
سر مسئله ی 'تو
و سر مسئله ی شاه ...
نذر ۱۰۰۰ صلوات کردیم با شیخ زاده، ایشالا که حل میشه ،
یا امام حسن قطعا میدونم که خیلی کریمی، قبلا بهم‌ثابت شده، یه بار دیگه از اون کرمت برامون مایه بذار مشتی*_*
حرمت حریم خونه، بیشتر از حریم دل آدم نباشه، کمتر نیست
سالهاست نامَحرم ترین!! خود خوانده رو گذاشتیم در راستای قبله خونه .. و هوش از سر اهالی خونه پرونده!!
 
 
نکنیم ..
قبله دل 
قبله خونه 
فقط برای خداست ..
نکنیم
اینقدر خودمونو نزول ندیم ..
خدا چیزایی خییییییییلی بهتر تدارک دیده برامون
چرا از دست بدیم؟؟!
سلام
یه کلاس خوب و سرحال با چند تا از بچه های مهدی یاوران داشتیم و با همدیگه احکام کار کردیم.
این جلسه کارت های کمک آموزشی احکام استفاده کردیم که برای آموزش و توضیح پنج مفهوم واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه ، و مباح هست.
روی پنج کارت، این پنج کلمه نوشته شده و برای تدریس از این پنج کارت شروع میکنیم و با نشون دادن هر کارت به بچه ها ازشون می پرسیم که چه کسی میدونه کلمه روی کارت به چه معناست و بعد خودمون معنای کامل رو توضیح میدیم ، به همین ترتیب تا آخرین
صبح زود رسیدم خوابگاه، دیدم یخچال تا خِرتِناق پُرِه، به یکی از هم‌اتاقی هام که تازه باهاش هم‌اتاقی شدم گفتم "درخواست بدیم برامون یخچال نمیارن؟ آخه خب این یخچال برای هفت نفر خیلی کمه!"
گفت "نه بابا! دلت خوشه ها! گفتیم بیان یه چی وصل کنن ظرف‌ها رو بزاریم رووش، گفتن ما برای هر اتاق یه‌دونه وصل می‌کنیم و برای شما هم یه‌دونه تون رو وصل کردیم و بیشتر نمی‌شه!"
 
کوی دانشگاه - یازدهم مهرماه نود و هشت
دوستان این بار میخوایم از شما که بهمون بگید اگر یک بدلیجات خوب را بخواهید انتخاب کنید چه مواردی براتون اهمیت داره و این مواردی که شما در نظر میگیرد برای انتخاب این بدلیجات چه معیار های دارد لطفا نظر خودتون را در قسمت کامنت برامون درج کنید تا از این تجربیات شما بهره مند بشیم.
 
شما میتوانید از بخش های دیگه یکی از بهترین مقالات زیورآلات را هم مشاهده نمایید.
زمان جزوه نویسی حرفای استادم به زور خلاصه میکردم مینوشتم 
تازه از اون خلاصه ام ۵ نفر دیگه کپی میگرفتن که وقت امتحان پر علامت سوال بود برامون
چطو حوصلتون میکشه کلاس۱۲۰ دقیقه رو ضبط میکنید و میاید جزوه اش میکنید؟؟
امروز ی همچین جزوه ای نوشتیم که قششششششششششنگ ۵ ساعت زمان برد البته یه واو هم‌نباید جا میفتاد.
در حال حاضر فاقد دست راستم هستم.
همه بچه های علوم و معارف اسلامی خدا صبر بده بهشون.
همیشه مرز بندی کردن برامون!
جدامون کردن از هم!
از اولین روزی که پامون و گذاشتیم تو مدرسه روی تخته سیاه نوشتن خوب ها و بدها...
هرکس یکم شیطنت کرد و خندید اسمش رفت تو بدها هرکس که ساکت شد و حرف نزد رفت تو خوب ها و مورد تشویق قرار گرفت!!!
از همون اولین روز مدرسه ترجیح دادم دختر شیطون کلاس باشم خودم باشم، حتی اگه اسمم بره جز بدها...
بزرگتر که شدیم دوباره جامعه دو دستمون کرد چادری ها مانتویی ها!!!
باز همون حساب کتاب خوب و بد!!!
نسبت به خواهرهام خیلی دیرتر چ
توی تلگرام یه ربات هست به اسم «حرفتو ناشناس بهم بزن» من متوجه شدم که توی وبلاگ هم میشه همچین قابلیتی رو راه انداخت. شما میدونید که من کامنت ناشناس رو تایید نمی‌کردم ولی امروز یه پست موقت زدم و برای چند ساعت کامنت ناشناس رو فعال می‌کنم؛ به همه خبر بدین بیان[از دوست و دشمن] من امروز می‌خوام حرفای نگفته و ناگفتهء شما رو گوش بدم. امیدوارم تهش روز خوبی بشه برامون :) هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
اولین بار که این جمله رو شنیدم ، هشت سالم بود .مادر بزرگ همونجوری که چادر نخی گلدارش رو روی سرش میکشید از پستو بیرون اومد و رو به عصمت خانم که لپاش گل انداخته بود کرد و گفت:
" تا کی آخه؟ بسه . خسته نشدی از کتک خوردن؟ هلاک شدی ، جوونیت رفت واسه ی یکی بمیر که برات تب کنه"و عصمت خانم که اشکاش گوله گوله میریخت روی لپای سرخش تند تند می گفت :نمیتونم بالاخره بابای این بچه هاس لابد قسمت منم این بوده.تازه من آدمش نیستم!
و من وقتی تو حیاط قدیمی مادر بزرگ وسط ب
1) استاد عزیز چنان امتحان میان‌ترمی گرفت که هیچکس قادر به پاسخ کامل دادن به سوالات نبود. به معنای واقعی کلمه قیمه ها رو ریخته بود تو ماستا!2) یکی دیگه از اساتید هم خواست از قافله عقب نمونه، آخر کلاس یه کوئیز گرفت که بازم هم...!
3)عزیز دیگری اعلام کرد که اگه همکاری نکنیم و روزهای تعطیل دانشگاه نریم، ماه رمضان بعد از افطار کلاس تشکیل میده برامون! 
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره .
راستی یادم رفت بگم خریدای اینترنتی ام رسید و تقریبا راضی بودم... لباسهای تو خونه ایم را واسه عید تنم کردم
چند روز قبل عید یکی از گلخانه داران، ۶۰ شاخه گل رز برامون اورد و سهم من ۱۲ شاخه گل بود و چقدر خوشحال بودم و به وجد آمدم از اینهمه گل رز و دلم میخواست همشو بزنم بغل و خودمو توی عطرشون و رنگشون خفه کنم
به آدما ارزش بدیمو برامون اهمیت داشته باشن
اینطوری نباشه که هر وقت دلمون خواست بیاییم
هر وقت دلمون خواست بریم
این نشانه بی ادبی است :// 
گفتن یه جمله باعث میشه 
شخص مقابلمون از انتظار 
از نگرانی در بیاد  بتونه به زندگی عادی اش ادامه بده
تو عشق هم اونایی که کات میکنن خیلی بهتر کنار میان
تا اونایی که یکی از طرفین یکهویی بدون هیچ حرف و حدیثی و اینا میزاره میره و گم میشه
مرسی
اه
سلام به همگی
شرمنده من یه مدت درگیر یه سری کارا بودم کلا اینجارو یادم رفته بود
خب از اول بگم براتون ما تو تاریخ 12 بهمن یه جلسه معارفه گذاشته بودن برامون و من هم که جوگیر و خوشحال بی صبرانه منتظر اون روز بودم حتی شب هم درست حسابی نخوابیدم،خلاصه صیح شد و من هم یه لباس مثلا خوب پوشیدم و رفتم.
حدود 10 دقیقه زودتر از زمانی که گفته بودن رسیدم و گفتم اگه الان برم تو میگن عجب جوگیریهخلاصه 10 دقیقه تو سرما منتظر موندم و رفتم تو و وقتی اون صحنه رو دیدم جا خو
الان نه حالم بده
نه حسم خرابه
نه افسردگی دارم
نه در گیر مشکل خاصی هستم
 
خیلی منطقی و اروم دارم به این فکر میکنم که من چقدر با یک سری رفتار ثابت اشتباه ادم هایی زیادی رو ناامید کنم
 
ندادن محدودیت بهشون در رفتار با خودم
نذاشتن محدودیت برای خودم در رفتار باهاشون
دست پایین گرفتن خودم و عملا پایین اوردن خودم
 
توی این سه رفتار، سومی رو به مرور کم و کمتر کردم
اما دوتای اول به قوت خودش باقیه متاسفانه
 
 
توی مهمترین ارتباط هایی که دارم (داداشم، همسر
خداروشکر من همیشه سعی کردم در عین اینکه مراقب کارام باشم، آدم شاکری هم باشم، 
بارون میاد، شکر میکنم، 
گرمه، شکر میکنم، سرده، خوشحالم و شکر میکنم،
تصادف میکنم، شکر میکنم که خودمون چیزیمون نشد، 
مشکل سلامتی پیش بیاد، شکر میکنم که چیز خاصی نیست و خوب میشه،
کباب میخوریم، شکر میکنیم، نون خشک میخوریم، شکر میکنیم...
خداییش هم خدا همیشه خوبی ها رو برامون بیشترش میکنه.
خداروشکر همیشه درست میشه برامون.
امروز از یه سفر کاری برگشتیم،، توی جاده، بعد از
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
بسم‌الله الرحـمـن الرحـیـم                    هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سخن                    نام خدایست بر او ختم کن

پی نوشت: وقتی وارد بیان میشی میبینی که دو تا پست از قبل نوشته شده است یعنی که واسه ما از قبل نوشته شده...(ما نساختیم ساختن برامون)
اقدس خالمه!
پنج ماه و نوزده روز و هشت ساعت از من بزرگتره.
اما رفتاراش خلاف اینه ومعتقده من ننه بزرگ باباشم!
شب هایی که پیش همیم کلی چرت وپرت میگیم ومیخندیم.
دست پختش افتضاحه!
چند روز پیش برامون کشک بادمجون درست کرد ، بگذریم از بادمجون های سوخته اش روغن موجود تو غذاش پتانسیل
اینو داشت توش شنا کنی !
ما هم خواستیم همین کارو کنیم منتهی شنابلدنبودیم که هیچ غریق نجاتم نداشتیم!
همینقدر بی امکانات..
ادامه مطلب
*به خاطر کمبود وقت مطالب کم و خلاصه شدن
انگار همین دیروز بود که فصل دوم اومد و مارینت با استاد فو نگهبان میراکلس ها آشنا شد.همون طور که همه یادمون هست استاد فو همیشه خدا داشت راجب اشتباهاتش عذاب میکشید و ما رو یه فصل منتظر گذاشت و بلاخره فرصت رو خوب دونست که این راز رو برامون باز کنه وبگه کار اشتباه اون چی بوده؟؟
ادامه مطلب
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
سلام
شاید خنده دار باشه تو قم باشی و این رو بگی, 
اما دلم یه روضه ی خونگی می خواد!
یه چای روضه...
یه غذای نذری...
دلم برای خونمون و محلمون و مجلس های کوچیک خونگی اش تنگ شده! اون موقع که داشتمشون قدر نمی دونستم!
+ چند شب پیش خواهرم از مسجدشون غذا آورده بود، یه بشقاب برامون داد، اما شب بعد  که غذا آورد، من  نادون، دیدم بچه ها عدس پلو نمی خورن پسش دادم، که حروم نشه... با اینکه خودم دلم می خواست! :((((
+ یه مدت کامنت ها رو بستم، دلخور نشین لطفا! شاید خلوت حالم
یه آقایی هست توی فامیلمون... نود و چهار پنج سالشه...
هر روز صبح که میشه، میگه زنگ بزنین بچه‌ها بیان، من امروز میمیرم... چند ساله، هفته‌ای چند بار... این اواخر هم که هر روز...
تا حالا چند تا از بچه‌ها و نوه‌هاش فوت شدن...
طفلی خسته شده از زندگی...
کار و درآمدی هم نداره...
خیلی وقتا واسه مرگش دعا میکنه...
خیلی سخته... خیلی...
 
خدایا برامون بخواه تا آخر عمرمون با شادی و آرامش زندگی کنیم... 
خدایا هیچ موجود زنده‌ای، زندگی اینقد براش سخت نشه که مرگش رو ازت بخو
آخرالزمان، خییییلی شدت سختی زیاد میشه، گاهی دچار شدیم، اما چون هنوز باور نداریم، خودمون رو در جایی ورای واقعیت موجود می بینیم
 
هنوز شاید انکار می کنیم، که گناه زیاد شده .. چون گناه رو برامون آسون کردن، و زشتی گناه رو هم از بین بردن .. در این وضعیت گناه رو تشخیص می تونیم بدیم آیا؟؟؟؟!!!! آیا درک درستی و شناخت درستی از وضعیت موجود خواهیم داشت؟؟!! 
انسان امروز، بدون مِی، مَست مَسته ..
یادمه توی دانشگاه که بودیم ، دانشگاه به هر دانشجو یک ماشین حساب کاسیو داد. اونوقت یکی از سرگرمی های تمام دانشجوها برنامه نویسی با این ماشین حسابها بود. خلاصه ما کارهایی با اون ماشین حسابها می کردیم که جای خالی کامپیوتر را برامون پر می کرد. یه جورایی مثل مسابقه بین دانشجوها بود که هر کسی یه کار محیر العقول تر می کرد با این ماشین حسابهای بدبخت، جلوتر میفتاد.
 
این هم یه خاطره ای بود که الان یادم افتاد
یه شب مهمون داشتیم، کفش ها توی حیاط جفت شده بود،همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود !
هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید ،میدونی چرا؟ چون پاشنه هاش خوابونده شده بود !
یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم ،برامون مهم نیست کی سوارمون میشه ! 
یادت باشه که اگر سر خم کنی، اگر خودت به خودت احترام نذاری، اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره
یه شب مهمون داشتیم، کفش ها توی حیاط جفت شده بود، همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود.هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید.میدونی چرا؟ چون پاشنه هاش خوابونده شده بود. یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم.برامون مهم نیست کی سوارمون میشه. 
یادت باشه که اگر سر خم کنی، اگر خودت به خودت احترام نذاری، اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره.
کفشِ
یه لحظه این پست رو بخونید
آدم باش!
یادتونه؟
پارسال دقیق همین موقع ها نوشتمش
خیلی شیک از سال 98 خواستم  سال خوبی باشه برامون..
الان که گذشت و نفسای اخرشیم...
گویا ابهتم جواب نداده مخصوصا در مورد دو سه خط اخر اون پست...
سال خوبی رو گذرونید شما؟
99  جان؟.....
گاهی اوقات در زندگی مسائلی پیش میاد که آدم نمیدونه چه چاره ای براش بی اندیشه
شما با مسائلی که براتون پیش میاد چطور رو به رو میشین؟
به نظرم بهترین روشی که آدم میتونه انجام بده اینه که بپذیره اون مسئله رو و تلاش کنه برای مدیریت اون مسئله بخصوص مدیریت روحیه خود تا از اصل خود دور نشه ، چون اگر شخصی بخواد تمام وقت ، فکرش رو بزاره رو یک مسئله از زندگی خود دور میشه.
و در ادامه اگر انسان به این درک برسه که از بدو تولد کسی براش فرش مخمل پهن نکرده و همه چ
به قولِ عبدالله روا، تو برنامه‌ی فرشِ سپید: نوشتن که خرجی نداره، هر روز به قصه‌ی زندگی مردم حراج می‌زنن و دو قرون نگاه کردن می‌خواد و یه تومن فهمیدن! اگه خوب حساب کنی از توش قصه در می‌آد.
از کی نوشتن رو کنار گذاشتم؟ نه این‌که کامل، اما از وقتی که همون دو قرون نگاهو یه تومن فهمیدن رو از دست دادم، از وقتی که حس کردم هرچی می‌نویسم، برای کسی اون‌قدر ها ارزش نداره، و اصلا برای خودش هم ارسال کنم نوشته رو، یا دچار سوتفاهم میشه و یا انقدری بد واکن
سلام بچه ها 
دقیقا ۱۲ روز دیگه اولین ماهگرده منو عشقه زندگیم دیانه
دارم کارای خیلی زیادی میکنم که میدونم خوشش میاد
انقد ذوق دارم که نمیدونم چیکار باید کنم ... دعا کنین منو ک از پس 
عشقی که دیان داره بهم بربیام و براش کم نذارم
مرده زندگیم عاااااااشقتم دوستت دااااااارم❤❤❤❤❤❤❤
ولی منتها برامون دعا کنین خیلی یه مشکلی پیدا شده که انشاءالله زودی با
خواست جفتمون حل میشه
دوستتون داریم منو دیان
❤hosna-diyan❤
جمعه استو 
تازه پا شدمو 
این آهنگ تو مخم پلی شده و بیرونم نمیره...
یه صبح دیگه... یه صدایی توی گوشم میگه... امروزو زندگی کن... فردا دیگه دیره...
میگن وقتی میخواین یه آهنگی از ذهنتون بره به آخر آهنگ فک کن کنید...
خب پلی کنیم بریم پای کار...
ببینیم امروز زندگی چی برامون کنار گذاشته...
فقط اینو میدونم که خیلی آدم راحت تره وقتی فقط میخواد در لحظه روی یه مسئله تمرکز کنه...
و البته مشکلات خودش...
نه مشکلات بقیه...
راستی حالتون خوبه؟
دیشب زلزله اومد...
من و میم دوتامون تهِ خطیم. دوتامون داریم جون می‌کنیم برای زنده بودن. برام عجیبه چرا اینجوریه! برام عجیبه آیا دیگران هم زندگیشان مدل ماست؟ خسته ایم. از نفس افتادیم. خودمون رو روز زمین می‌کشیم. هیچ.. مطلقا هیچ چشم‌اندازی پیش رومون نیست. هیچ بهانه‌ای نداریم. چجوری زنده‌ایم؟ برام عجیبه! زندگی به مثابه رنج شده برامون و همچنان ادامه می‌دهیم. واقعیت اینه که از مرگ می‌ترسیم. زندگی رو با تموم پوچی و سختییش دوست داریم. هیهات...
خیلی از اوقات توی زندگی با مسائلی روبرو می شیم که کافیه مطابق میلمون نباشن .. اغلب برامون مهم نیست که اون مسئله ، اون صحبت و یا کار طرف مقابل چقدر درست و منطقیه فقط اینو می دونیم با چیزی که ما به واسطه ی تربیت خانوادگی یا آموزشی که توسط مدارس و آموزشگاه ها دیدیم و یا حتی منطق های خودساخته ای که باعث تشکیل یک سری معیارها در وجودمون شده اصلا همخونی نداره و زمین و زمان رو به هم می دوزیم که اثبات کنیم حرف ما درست و بجاست !
ادامه مطلب
آقامون حسابی پاقدمش خیره :) 
دیدی امروز چقدر با محبت همه برخورد کردن از اون زن و شوهر که توی نقشه برامون دنبال آدرس گشتن، از سریع راه افتادن کارامون، از همکاری کردن با همدیگه واسه کارای من.
راستی میدونی امروز حضورت چقدر برام قوت قلب بود؟ به قول اون آقاهه آقامونی دیگه :) 
تمام نگاه و فکر من به توئه جانم. غیرتی بودنتو دوست دارم. 
هفته پیش بابت امتحانام نبودم
این هفته هم درگیر مسافرت اینا
خداروشکر بابت همه چیز
+بچه ها یه اتفاق خیلی خیلی خوب برامون افتاده که دلمون نمیخواد حسرت ایندش به دلمون بشینه میشه میشه علاوه بر اون صلوات همیشگیهروقت که انرژی مثبت داشتین و هر وقت خواستین دعا کنید و سر نمازاتون بگید خدا حواسش به منو و خانوادم باشه؟
امروز روز خوبی نبود ...
اولش که با نمره افتضاح آیین دادرسی شروع شد و متعاقبش دعوا با یکی از هم‌کلاسی هام که بدجور رو مخم بود چن وقته .‌..ینی هر نمره ای میومد فقط یه پیام که چند شدی میفرستاد نه سلامی نه علیکی و نه هیچ ...!خلاصه اینکه اخرشم میگفت من از تو بهتر نوشتم کمتر شدم و تو فلان ...در نهایت امروز بهش گفتم هیچ کدوم از نمره ها و کارای من به تو مربووووط نیس ...من دنیاو قلب و زندگیم داره از هم میپاشه تو کودک درونت انقددد هنوز فعاله که به فکر اینی که نم
امروز روز خوبی نبود ...
اولش که با نمره افتضاح آیین دادرسی شروع شد و متعاقبش دعوا با یکی از هم‌کلاسی هام که بدجور رو مخم بود چن وقته .‌..ینی هر نمره ای میومد فقط یه پیام که چند شدی میفرستاد نه سلامی نه علیکی و نه هیچ ...!خلاصه اینکه اخرشم میگفت من از تو بهتر نوشتم کمتر شدم و تو فلان ...در نهایت امروز بهش گفتم هیچ کدوم از نمره ها و کارای من به تو مربووووط نیس ...من دنیاو قلب و زندگیم داره از هم میپاشه تو کودک درونت انقددد هنوز فعاله که به فکر اینی که نم
هر چقدر زمان بیشتر می‌گذره بیشتر متوجه می‌شم که داریم با آدم‌های عجیبی تو این کشور زندگی می‌کنیم. آدم هایی که حاضر نیستن منافع خودشون رو تحت هیچ شرایطی از دست بدن، اما مایلن منافع فرد دیگری رو برای رفاه خودشون نادیده بگیرن. امروز صبح تو پیج اینستا، داشتم جواب خانم‌های مختلف رو به سوال " نظرتون راجع به شروط ازدواج چیه؟" رو می‌خوندم و از بعضی پاسخ ها متعجب شدم. خانم‌هایی که ادعا می‌کردن تحصیل کرده، امروزی و مستقل هستن و به دنبال آزادی و بر
میخوام وبلاگ هایی که خودم دنبال میکنم و بنظرم خوبه شما هم دنبال کنین رو براتون بذارم :))
* این پست ثابته و اون زیر زندگی جریان داره :دی
* ممکنه تا مدتها لیست تغییری نکنه و ممکنه زود به زود جدید بذارم!
* این نظر منه و لطفا اگه هم نمی پسندین به کسی بی احترامی نکنین*
حریری به رنگ آبان : مگه کسی هست حریر رو نشناسه؟ حریری که تو هر پست حرفی برای گفتن داره و آدم از خوندن پست هاش لذت میبره...
صخی : از اون وبلاگایی که وقتی مینویسه با خودت میگی : عه دقیقاااا یا و
یه کورس انلاین را از یه سایتی داشتم میدیدم بعد گفتم بذار اون فلان کورسش را هم ببینم که دسترسی نداد و باید اکانت پرمیوم میداشتم که درواقع یعنی اکانت پرمیوم را با کردیت کارتی چیزی ابتیاع میکردم که خب کردیت کارت که نداشتم هیچی؛ حتی اگه داشتم هم پولشو نداشتم؛ حتی اگه پولشو داشتم هم 1001 چاله و چوله دیگه هست؛ حتی اگه 1001 چاله و چوله دیگه هم نبود که پس آرمان های اموزش ازاد و دنیای ازاد چی میشه؟! حالا با همین اکانت دون پایه ایمیل زدم تیم ساپورت که: من از
یک اختلال بسیار حاد و پیشرفته در میان خانواده ها به وفور دیده میشه که به واسطه این اختلال والدین از دانش آموزان می خواهند چون آینده ات برامون مهمه،چون می خوایم در بلند ترین قله های موفقیت بببینیمت،باید تاپ رشته ها رو بخونی!(پزشکی و ...)در حقیقت این دسته از دانش آموزان به اهداف و آرزو هاشون نمیرسند!
ادامه مطلب
وقت هایی که کسل و بیحوصله بودیم و زمین و زمان برامون فشار محسوب میشد، میگفتیم ایتس آل ابوت د هورمونز و لعن و نفرینشون میکردیم هورمون‌هایی که انگار هیچوقت با ما سر سازگاری نداشت. نمیدونم فاطمه هنوز هم اینکار رو میکنه یا نه، نمیدونم اصلا چه وقت‌هایی و چه چیزهایی ناراحتش میکنه اما برای من هنوز هم همونجوره. هنوز هم میشینم پشت لپ‌تاپ دو خط می‌نویسم وبلاگ و در ته ذهن بیچاره‌ام به هورمون‌هایی که نمی‌شناسمشون فحش میدم. همیشه تقصیر هورمون‌هاست
سلام
شنبه شب بود، رفته بودیم برای نماز مغرب و بعدش تو حیاط حرم، کنار یکی از دوستان همراهمون نشسته بودیم به گب زدن.... همسر زنگ زد که باشو بیا بریم برای شام! بعد آروم گفت غذای حضرتی بهمون دادن!!!
سه رو آخر سفرمون رو مهمان یه اردو بودیم. دوستان داخل اردو گفته بودن یه وعده غذای حضرتی خواهیم داشت، اما مسیول گفته بود اسم شما جزو لیست غذا نیست :( و ما هم دل کنده بودیم!
حالا زنگ زده بود و دو تا برگه ی غذای حضرتی برامون آورده بود.... فکر کردیم باید بریم صحن آز
فردا شب همتا باید برگرده شهرشون.
داشتم گوجه می شستم برای شام املت درست کنم ، همتا تو پذیرایی بود،
گفتم همتا چای می خوری بزارم؟
 گفت نه دستت درد نکنه.
گفتم دمنوشی چیزی می خوای بگو تعارف نکنی...
گفت نه فقط یچیزی ...
بلند شد بیاد توی آشپزخونه پیشم
انگار خیلی خجالت می کشید با ناخنش ور می رفت و آروم می اومد...
برگشتم گوجه ها رو برداشتم تا اگر چیزی می خواد بگه راحت باشه...
اومد پیشم و گفت بغل می خواد...
همدیگرو بغل کردیم 
گفت ببخشید دیشب و امروز همش همسر پی
سلام بچه ها 
کمیته همتایاران دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان از شما دانشجوها دعوت میکنه چالش ها و دغدغه های ذهنی تون در هر زمینه ای که فکر می کنید زندگی رو براتون سخت کرده، هر مشکلی که نمیتونید حلش کنید یا باهاش کنار بیاید و هر سوال مهمی که در مورد زندگی براتون پیش اومده و نتونستید جواب خوبی براش پیدا کنید رو برامون کامنت کنید. از مهارت های "مدیریت زمان" ، "پیشرفت تحصیلی" و "استارت آپ های دانشجویی" بگیر تا "روانشناسی فردی" و "مهارت تعامل با تیپ ها
دیشب که از خونه مامان با عصبانیت تمام برگشتم و داشتم حساب میکردم گذاشتن دخترک پیش مامان چه فایده ای میتونه داشته باشه و هر چی فکر می کردم به نتیجه ای نمیرسیدم و از طرفی فکر میکردم چطور به شوهر بگم این قضیه رو وارد خونه شدم که دیدم رو تخته وایت برد دخترک با ماژیک یه متن برامون نوشته به این مضمون که من و دخترک گل های بغ زندگیش هستیم و دوستمون داره و دورمون میگرده و فلان و آره و اینا
عصبانیت رو دادم پس ذهنم و شادی کل قلب و ذهنم  رو پر کرد 
ایده ش قر
اعتراف می کنم خیلی کار زشت و ناجوانمردانه ای کردم واقعاً...خب الان چیکار کنم اعترافمو گوش کنه:(
البته تقصیر پلیس شد چون قرار بود زود برگردم ولی نذاشتن-_-
پیاده شد ذرت مکزیکی بخره برام، پریدم پشت ماشین و... باور کنید فقط میخواستم تا اولین دور برگردون برم و دور بزنم همونجا ولی از شانس بدم همونجا پلیس وایساده بود...
قشنگ جلومو گرفت...یعنی اگه فقط علامت میداد که وایسم گازشو می گرفتم که مثلا ندیدم ولی قشنگ ااومد جلوی ماشین وایساد -_- یه ترافیکی شده بود :
امشب مسئول بخشمون پیام داد که خدمه بخشمون کرونا مثبت اعلام شده و همه بیاید برای آزمایش و گرافی...
نمیدونم تهش چی میشه...اما خب قطعا این بیمارستان رفتنا اومدنا تهش میتونه همچین سوغاتی ای برامون داشته باش...
نگران خودم نیستم،نگران خانوادمم که نکنه به خاطر من آلوده شن...
به شخصه از مریضای مشکوک هم گرافی گرفتم این مدت...اما خب اینکه خدمه بخشمون درگیر شده،احتمال درگیر شدن هممون خیلی بالا میره...
نمیدونم تهش چی میشه...اما هرچی که هست الان نگرانم...
 
یکی از چیزهایی که بنظرم خوبه بهش بیشتر فکر کنیم، بحث ورزشه. وقت ما به عنوان یک منبعِ تمام شدنی باید به فعالیت هایی تخصیص داده بشه که بیشترین بازده رو برامون به ارمغان بیاره. چندجور میشه به ورزش وقت اختصاص داد: یک نوع ورزش قهرمانی است و یک نوع دیگر ورزش برای حفظ سلامتی و شادابی و نشاط و ... که منظور من نوع دوم است و اصلاً بحثم مربوط به ورزش قهرمانی نیست.
ادامه مطلب
یادم نمیاد آخرین بار کی تو این خراب شده نوشتم. چه اتفاقی تو اون دفتر منحوس زندگی من افتاد که من رجوع کردم به اینجا برا نوشتن یه چیزی که خودم رو خالی کنم. عموما زمانی که از لحاظ تنهایی به یک خلصه خاصی میرسم این بلاگ رو آپدیت میکنم. 
مدتی است که در قرنطینه خانگی به سر می‌بریم. برای ماندگاری در تاریخ مینویسم داستان‌ رو. به قول حضرت آقا ویروس منحوسی بر این سرزمین سایه افکنده که همه رو از معاشرت و احوال پرسی دور نگه داشته. ۱۶ روزه تو خونم و سه ساعت ه
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح،  همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
تب سنج تو فرودگاه ها و ورودی خروجی شهرها، آدمو یاد بارکد خوان فروشگاه ها میندازه!!جالب تر میشد در کنار درجه تب بلکه عوض اون، قیمت آدما رو اعلان میکرد!!+ چقدر می ارزیم؟!انسانیتمون چقدره؟!دیگران برامون مهمند یا نه؟!از حق الناس چیزی میفهمیم؟!دینداری؟! رفاقت؟! وطن دوستی؟! ایثار؟! تعاون؟؟و و وخودت بخوای برچسب قیمت به خودت بزنی، چند میزنی؟!تو که علی رغم توصیه همه کارشناسا به ماندن در خونه بی ملاحظه و بی پروا بی هیچ ضرورتی بلند شدی از این شهر به اون ش
هر چقدر قبل از ازدواج باید مراقب باشیم که دل هامون دلبسته و عاشق و بیچاره ی کسی نشن، بعد از ازدواج چندیدن و چند برابر باید مراقب این قضیه باشیم.
قبول کنیم یا نه، بالاخره ما همون آدم هاییم. همون آدم هایی که کم کم از یکی خوششون میاد و یدفه میشه تمام فکر و ذکرشون.. ما همون هاییم و خدایی نکرده اگه زندگی مون ذره ای سرد شه یا بعد از چند سال دیگه جذابیت دوران عقد رو نداشته باشه و اتفاقات زندگی به سمت معمولی شدن بره برامون.. قلبمون میفته دنبال پر کردن این
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.
ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن 
ادامه مطلب
یه جمله ای خوندم که 
هر چقدر بارون زندگیت شدیدتر باشه رنگین کمون بعدش بزرگتر و قشنگ تره 
چند ثانیه ای بهش فکر کردم 
و برداشتم ازش این بود که گاهی ما یادمون میره که ( ان مع العسر یسرا ) برامون فرستاده شده 
اینکه همیشه راه حلی وجود داره و قطعا میتونیم مسائلمون رو پشت سر بذاریم وتا حالا بارها شده وقتی به مشکلات گذشتمون فکر میکنیم یه لبخند تلخی میزنیم و میگیم : خوبه که گذشت چقدر سخت بود 
اما رنگین کمونی به عنوان پاداش بهمون داده میشه رو نمیبینیم ! 
نوشتن اسکریپت مخفی کننده ی اطلاعات در فایل های تصویری PNG در پایتون
 
درود به همه !
 
خب امروز یه اسکریپت توپ پایتونی داریم .
 
میخوایم اسکریپتی بنویسیم که یه سری اطلاعات متنی رو برای ما مخفی کنه داخل یه فایل تصویری PNG و همچنین اگر خواستیم برامون اطلاعات مخفی شده پشت عکس را استخراج کند .
ادامه مطلب
- من تازه ساعت دو، بعد از این که قرار گذاشتیم فهمیدم امشب چهارشنبه سوریه. از مامانم شنیدم.
- من هم تازه غروب فهمیدم.
- می‌دونی، چون برای ما یه روز عادیه امروز.
- لحظه سال نو چیه؟ یه لحظه مثل سایر لحظات.
- ما بهش معنا می‌دیم، یه بهونه است که دور هم جمع بشیم. یه بهونه دل گرمیه..
- ما نمی دونستیم امروز چهارشنبه سوریه، چون مرد هر روزیم. چون روزها برای ما یه چیز ثابتن و لحظه سال نو برامون فرقی با سایر اوقات نداره.
- هر وقتی، هر تغییری رو خواستیم دادیم. نه گ
دو سال پیش یه استادی داشتیم که یکی از دروس اختصاصیمونو برامون تدریس میکردن.ایشون یکی از بهترین اساتیدمون تو همه ی زمینه ها بودن، علاوه بر خوب درس دادن، چیزای خیلی خوبی هم بهمون یاد دادن.هنوز جمله ی پر از امیدشون تو ذهنمه که یکبار درباره ی مشکلم با ایشون صحبت کردم و ایشون بهم گفتن که این هیچ مسئله ی مهمی نیست و من مطمئنم که میتونی پیش بری و به اهدافت برسی.ایشون تعریف میکردن که حدودا ۵ سال درگیر یه کار تحقیقاتی بودن 
ادامه مطلب
بیاین توی این سال ارامش روان خودمون!!!!فقط برامون اهمیت داشته باشه
اگه میبینید یکی داره با حرفاش با کاراش اذیتتون میکنه حذفش کنید اگه نمیتونید لااقل کمرنگش کنید
هی نگید فکر کنم ناراحت شد یا قرار ناراحت بشه ..اونجایی که میبینید همه راه رو درست اومدید این دیگه مشکل از حساس بودن اون فرد هست بیخیالش شید
اینا رو خودم تمرین میکنم که کمتر دیگه بابت رفتارای دوستام زجر بکشم 
سالتون پررررر از رنگ شادی
توی این روزهای سرد و  برف و بارونی و قرنطینه که بیرون نمیریم، پارک نمیریم، خیابون نمیریم، خیلی از پرنده ها  هم منبع غذایی شون کمتر شده... فراموششون نکنیم.. پشت پنجره خونه ها براشون یکم نون بریزیم.
پیشی ها هم همین طور..اگه برامون امکانش هست بهشون غذا و شیر بدیم. و بشینیم به تماشای غذا خوردنشون... خیلی آرامش بخشه. نه؟ :)
ما سالیان سال هست که برای دو وعده صبح و عصر پشت پنجره اتاق براشون نون میریزیم... یه بار یادمون رفت .. صبح اومده بودن و با نوکهای کوچی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها