نتایج جستجو برای عبارت :

خفتم کردن

زنگ عربی بود معلم عربی مون اقای.....هر کاری داشت می گفت من انجام بدم بعدش هم هی تشویقم می کرد مثلا از روی درس می خوندم رسیدم به جایی که آیه ی عربی بود بعدش آیه رو که خیلی هم سخت نبود خوندم بعد که تموم شد معلممون گفت آفرین خیلی خوب خوندی بعدش یه کارت امتیاز بهم داد . وقتی تموم شد معلممون چنتا جمله ی عربی نوشت گفت معنی کنیم من معنیم رو تموم کرده بودم که معلممون گفت کی می خواد معنی رو بگه من دستمو گرفتم بالا به من اشاره کرد و گفت معنی کن منم آیه رو خوند
اخ عاقایی دلم میخواد خفت کنم. اینقد حرصم نده
بیا خفه کن ببینم میتونی
میامممم...میتونم خفتم میکنم
خفم کنی میمیرما
خب بعد اینکه خفت کردم 
خودم بهت نفس مصنوعی میدم زنده شی
خیلی توله ای تو
بعد اگه زنده نشدم چی!؟؟
عصن خفت نمیکنم
بعدشم غلط میکنی زنده نشی
اخه چرا یه حرفی میزنی که بعدش خودت حرص بخوری
دوس دارم 
فضولیییییی
من هم بگم تو نباید یه چی بگی من حرص بخورم که
باشه عزیزم حالا حرص نخور کوچیک میشن گناه دارم من بخدا
تولهههههههه
هیس شو ببینم
اصلا فکر نمیکردم دیگه پاااترول آدم شده باشه... :))
من عاااشق جیپ و پاترولم...
عاااشق...
چند وقتی بود تو فکر خریدن یه پاترول بودم...
با خودم گفتم نهاایت بخواد ۲۰ تومن باشه پاترول...
بیشتر که نمیشه...
همه مال سالهای ۷۶ و ۷۷ ایناس دیگه...
خلاصه‌...
چند شب پیش که رفته بودم با دوستم بستنی ، بیرون نشستیم ، یه پاترول پارک بود نزدیکمون که زده بود پشتش فروشی...
یه کم نگاه کردم 
دیدم وااای چه تمیز و خوشگل مامانیه 
اونقدر دلم رفت گفتم ۲۰ بده بی چونه میگیرم...
صاحبش ه
سلام دوستان
من پسر هستم، چند شب پیش دو تا زورگیر خفتم کردن، واقعا اعصایم بهم ریخته، توی کوچه چاقو گذاشتن رو گردنم و گوشیم رو بردن، حس خیلی بدی دارم، حس ضعیف بودن، منم ترسیدم خب دادم بهشون که بهم چاقو نزنن، منم هیکل بزرگی ندارم، نمیدونم شایدم ترسو هستم، از خودم بدم میاد، از جامعه ای که توش زندگی میکنم، شما براتون اتفاق افتاده اگه اره چیکار کردین؟
طرف چاقو گذاشته بود روی صورتم میگفت صدات بیاد صورتت رو میبرم، منم نمیدونم ترسیده بودم یا چی، همی
بسم الله الرحمن الرحیم
شما فرض کنید یک ترمک(ترم یک) تو اوج ذوق زدگی دانشگاه باشه و یه هم اتاقی هم گیرش بیاد ازون خواهر بسیجی های غلیظ...
بعد بیاد این ترمک بخت برگشته رو معرفی کنه برا تئاتری که قراره تو جشن مبعث برای کل دانشگاه برگزار بشه
بعد اون ترمک که بنده باشم قبول نکنم بعد بیان منو کچل کنن که باید قبول کنی 
هرچی بگم نره هی بگن بدوش
با کلی اصرار قبول کنم ولی شرط بذارم که نقشم یاحرف نزنه یا خیلی کم
بعد کاشف به عمل میاد نقش عروس که فقط بله میگه ر
سعی میکرد مرا از تو جدا سازد شک
        عشق برخاست، بنا کرد به تحسین کردن
 
 
رکاب ۷ (خانم)
 
تمام شدن مرخصی، یعنی یکسان شدن شب و روز و نفهمیدن گذر زمان و حس نکردن بی خوابی و گرسنگی. برای هردوی ما و برای او بیشتر. نه این که از کارش چیز زیادی بدانم، وقتی نیمه شب ها برمیگردد یا بعد یکی دو هفته می بینمش چهره اش داد میزند چقدر خوش گذرانده!!خودم هم که از همان اول به قول او، سنسورهایم قطعی دارد و گرسنگی و بی خوابی و گرما و سرما را حس نمی کنم!کار من برعکس او،
    دیشب که من رفته بودم مهمونی/معاون مدرسمونو دیدم    از ترس اینکه گیر و غر شروع شه/نگاهمو از تو چشاش دز دیدم
    یواشکی از گوشه ی چشم اون/تا گوشه راست اتاق خزیدم    خیال میکردم که منو ندیده/هول شدمو میزو جلوم ندیدم
    پا زدمو خوراکی ها رو ریختم/با خجالت لبامو زود گزیدم    یهو همه نگاها،برگشت سمت بنده/کاشکی میشد آب بشم یا بشم پرنده
    ناظممونو دیدم برگ توتون میکشه/میون اون هیاهو خط ونشون میکشه    نمره انظباطو 3 نمره کم میکنم/بزار بیای مدر
احتمالا تویی که این نامه را میخوانی زبان شناسی هستی که ممکن است حتی نامی نداشته باشیچند وقتی است که طبق معمول دوباره به انتهای مسیر آونگ رسیده ام ، آن انتهای انزوایی که قبلاً گفته بودم. (تو که میدانی ؟!)
این بار تصمیم گرفتم با تو حرف بزنم ، اما نه از خودم از دورانم، احتمالا با وضعیت کنونی دوران ما شمایی که باقی مانده اید مارا ودورانمان را قرون جهل بزرگ خواهید دانست.البته نمیدانم شاید در زمانه تو حتی معنای زندگی هم ازدست رفته باشد که در آن صورت
پیش‌نوشت:  با سلام و عرض ادب و احترام خدمت خوانندگان جانِ . با یک سری دیگر از سری متن‌های فوق طولانی (اَبَرمتن ) در خدمت شما هستم. این‌بار با یک تراژدی واقعی از دنیای کودکی‌ام مهمان خانه‌هایتان شده‌ام. پیش از خواندن این ابرمتن عاجزانه و ملتمسانه تمنّا دارم که اگر هوای حوصله‌تان ابری نیست، ظرف دل و دماغتان نشکسته و کاسه‌ی صبر و قرارتان از ناملایمات روزگار لبریز نشده، به خواندن این قسم از چرندیات بنده همّت گمارید، چرا که اینجانب به عمه‌ه
پیش‌نوشت:  با سلام و عرض ادب و احترام خدمت خوانندگان جانِ . با یک سری دیگر از سری متن‌های فوق طولانی (اَبَرمتن ) در خدمت شما هستم. این‌بار با یک تراژدی واقعی از دنیای کودکی‌ام مهمان خانه‌هایتان شده‌ام. پیش از خواندن این ابرمتن عاجزانه و ملتمسانه تمنّا دارم که اگر هوای حوصله‌تان ابری نیست، ظرف دل و دماغتان نشکسته و کاسه‌ی صبر و قرارتان از ناملایمات روزگار لبریز نشده، به خواندن این قسم از چرندیات بنده همّت گمارید، چرا که اینجانب به عمه‌ه
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل
دوشنبه 13 آذر سال 96 بود و چند روزی از دفاع پایان نامه کارشناسی ارشدم می گذشت که در فرصت یک ماهه بعد از دفاع، در خوابگاه روی تختم دراز کشیده بودم و در کنار شنیدن موسیقی آرام بخش و سنتی کتاب می خواندم و از لحظه های بدون استرس پایان نامه و استاد راهنما  لذت می بردم. در فکر بودم که سری به دیار بزنم ولی مشغله اصلاحات پایان نامه، وقت محدود و کلاس های روز جمعه که قول داده بودم و پروژه هایی که قبول کرده بودم این اجازه را به من نمی داد. ناگاه صدای آشنای تل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها