نتایج جستجو برای عبارت :

همراهی ات را چشم در راهم

تورا من چشم در راهم شاملو

معنی شعر تو را من چشم در راهم
آهنگ تو را من چشم در راهم
تورا من چشم در راهم همه هنگام


تو را من چشم در راهم نه مثل شعر نیمایی
تورا من چشم در راهم شهرام ناظری

تو را من چشم در راهم گنجور
تورا من چشم در راهم، گرم یادآوری یا نه من از یادت نمیکاهم تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم ....

سرپوش فرهنگی - تو را من چشم در راهم شباهنگام
 
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
 
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
 
تو را من چش
بار دیگر آمدم پشت درت راهم بده
در زدم گفتم رسیده نوکرت راهم بده
دست خالی آمدم رو برنگردان از گدا
آرزو دارم بمانم در برت راهم بده
من شکستم زیر بار معصیت شرمنده ام
سر به زیر آقا میایم محضرت راهم بده
خاطرت آزرده شد از دست اعمال بدم
گرچه بودم دائما درد سرت راهم بده
مانده ام بی سرپناه و التماست میکنم
امشب آقا جانِ زهرا مادرت راهم بده
دوست دارم من هم آخر در رکابت جان دهم
منجیِ عالم بیا در لشکرت راهم بده
همسفر کن با خودت یک شب مرا تا کربلا
گوشه ای در ص
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید امیرعلی هنوز در راهم
Download Mp3 Song Amirali–Hanouz Dar Raham + Lyrics
آهنگ امیرعلی هنوز در راهم را با لینک مستقیم و پخش آنلاین به همراه متن آهنگ از رز موزیک دانلود کنید. امیدواریم از شنیدن آهنگ هنوز در راهم لذت ببرید.
بزودی همراه با دمو..
این آهنگ 6 بهمن 97 ساعت 19 از رسانه رز موزیک منتشر خواهد شد.
دانلود آهنگ امیرعلی هنوز در راهم
ادامه مطلب
خار غم تو بر دلم، ای یار، غمخواری بکن،
دل بر تو زاری میکند، کمتر د ل آزاری بکن.
گه خوار و زارم میکنی، گه زار خوارم می کنی،
در گیر و دار زندگی، بختم، مددگاری بکن.
گه سد راهم میشوی، گه یار راهم میشوی،
بسیار ایاری مکن، بر یار خود یاری بکن
 جان را به جانان میدهم، ناچیز و آسان میدهم،
دل داری ار در سینه تو، دلدار، دلداری بکن
در بند سودای توام، بیمار غمهای توام،
از خود مرو، ای خودپرست، ما را پرستاری بکن.
همدل شدی با دشمنم، داری تو قصد کُشتنم،
دل داری ار
بسم الله الرحمن الرحیم یه شهری بود خیلی خیلی بزرگ اندازه ی ته استکان همه مردم دنیا توش زندگی می کردن که سه نفر بیشتر نبودن .یکیشون کور کور کور بود اما دور دور دور را هم خوب می دید . یکیشون کره کره کره بود اما صدا های خیلی کم راهم خوب میشنید . یکیشونم لخت و عریان بود
اما لباساش اینقدر بلند بود که زیره دست و پاهاش گیر می کرد . یه روز تصمیم گرفتند که از شهر برن بیرون . از دروازه ی شهر اومدن بیرون اونیکه کور کور کور بود اما دور راهم خوب میدید گفت یه لش
میدان همراهی ست 
هنگام همگامی است 
برخیز باید رفت تا قله ی عزت
برخیز ای همدل 
ای آشنای لحظه های  همدلی هایم 
همراهی ات را چشم در راهم 
با حرفها با گام ها با دستها همراهی بنما 
من مرد میدان 
دلتنگ یارانم 
از نسل دیروزم 
همرنگ فردایم 
برخیز باید رفت 
تا بی کران  آشنایی ها 
رنگ صداقت دارد احساس تمنایم 
همراهی ات را چشم در راهم 
سلام
من فکر می کنم راهم را پیدا کردم. الان در مرحله حساسی از زندگی هستم که تکلیفم با خودم روشن شده.
 
دیگه میدونم دنبال چی هستم و میدونم میخوام چکار کنم.
 
کتاب "جادوی هدف دار کردن زندگی" از برایان تریسی خیلی روم تاثیر گذاشت تا بالاخره از بلاتکلیفی در اومدم.
 
من فکر می کنم اینکه آدم بدونه دنبال چی هست  و چی میخواد، خودش مساله خیلی مهمیه. خیلی مهم. شاید مهمترین مساله زندگی.
 
این روزها سعی می کنم هدفدار برم جلو. از کارهای غیر ضروری اجتناب می کنم.
ک
دختری 33 ساله و مجرد هستم با  چهره ای  متوسط و قد بلند و باریک، دارای تحصیلات عالیه، به تازگی شاغل شدم. چقدر باید امید داشته باشم و چقدر احتمال داره که خواستگار مجرد سر راهم قرار بگیره؟!، که هم  با سن من سازگار باشه و  هم  طرف سابقه رابطه ها نامشروع و دوستی ها عمیق و طولانی با دحتران نداشته باشه؟، و یا متاهل نباشه؟ (مطلقه بدون فرزند یا با سابقه  نامزدی و عقد مشکلی نیست ولی  بقیه روابط با اعتقادادتم جور در نمیاد!).
شرایط مالی خاصی ندارم مهریه 14 س
امروز امتحان داشتم گفته بودم تو امتحانم هیچ غلطی نداشتم فقط یک سوال یک به علاوه اضافه گذاشته بودم که اونم مشخص شد کلا تو جزوه اشتباه وارد کردم! البته استادم نامردی نکرد و ۴ نمره کم کرد!! گف کم میکنم که یادت بمونه!
گف ترم دیگه با خودش هستیم دوباره.‌و قرار شد اکسل تو همون امورشگاه یکسری مباحث خاص فقط بریم . ولی کامل نگف چه مباحثی چندتاییش گف منم تند تند نوشتم!
بعد چون راهم به اموزشگاه دوره و گف که دوره اکسل ۲۰۰ ت هس کلا برق از کله ام پرید! چون من کل
متن ترانه آرون افشار به نام زلزله

 
 
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام
زیبا صنم آواره ترین عاشق دنیا منمکه در قفس چشم تو پر میزنمشلاق نگاهت نزنی بر تنمتو باشو ببین از همه دل میکنمزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی من خرابم پس بگو کی رو به راهم میکنیدلدار من لذت نبر از این همه آزار من به بد کسی افتاده سر و کار منتا روی دل عاشق بیمار من از خود نرهان قلب گرفتار منزلزله میکنی در قلب آرام من این همه سعی نکن افتاده ای در دام مناز تپش می ایستد دل تا نگاهم میکنی م
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ شب ۲۳ محرم ۹۸
خراب آمده ام باز رو به راهم کن
مسیح من بِدَم و عاری از گناهم کن
 
نیامدم به تمنای آب و نان سویت
کمی به حرمت ام البنین نگاهم کن
 
فدای جُون شوم، روسپید عالم شد
نگاهِ لطف به ظرفِ دلِ سیاهم کن
 
عطا به جای خودش، جای این همه گریه...
برای سینه زنت، ذوالکرم دعا هم کن
 
به زیر بارِ گران علامتت گفتم:
گذر ز توشه ی سنگین اشتباهم کن
 
مُقدم است به کارم، همیشه کار شما
بیا و پیرِ همین راه و دستگاهم کن
 
عجیب
من عاشقشم.
عاشق نوشتنم . بچه ها تاثیر خیلی خوبی روی روح و روان ادم داره. خب حالا جالب اینجاست که میخواستم درباره یچیزی حرف بزنم که اصن یادم رفت چی بود.
دوستان رویاهای شما تبدیل به اهداف اینده تون میشه
خدایا مرسی 
مرسی.
ادم های ناز و دوستداشتنی سر راهم قرار دادی
بسم او ...
خودش شاید نمی داند اما از اولین باری که دیدمش برایم باعث خیر شد. کمک کرد راهم را پیدا کنم. هرچند که خودش دیرتر از من رسید. کمک، واژه ایست که با اسمش در ذهنم عجین شده. چه خودش بخواهد و چه نخواهد به من کمک می کند. با حرف هایش، با کارهایش و گاهی حتی با نگاه کردنش...
ادامه مطلب
گفتم از آتش عشقت ، که مرا سوزاندهکان منی برده و خاکستر آن جا ماندهگفتم از نور دو چشمت که به راهم اوردمطلع شعر مرا ، بیت تو زیبا کردهگفتم از ساغر ساقی ، که به جانم میریختمستی ی هر شب ما ، ذکر تو بر پا کردهگفتم از حال خوشم ، شور سماعی خاموشپر شدن از خود و هر چیز که او پر کرده
My favorite singer
پایین صفحه لیست ترانه های تاپ ایشان قابل دسترس هست ::
لینک به متن و ترانه 

«از اینجا ڪجا برم»
برگردان: #مانی_مظاهری
https://www.instagram.com/mani.mazahery
همه اون فاصله‌هاے دور و جاهایـے ڪه بودم
همه اون وقت‌ها و فرصت‌هایـے ڪه ڪُشتم
همه‌ رؤیاهام... مث برق و باد رفتن
آره، باید قبول ڪنم
جایـے واسه رفتن از اینجا نیست
اینجا موندم آشفته و یخ زده
چجورے راهم رو گم ڪردم
توے این مسیر دور و درازِ تنهایـے ڪه پیش گرفتم
آره... 
یه مسیر دور و دراز تنهایـے بود 
حالا
با سلام خدمت همه ی خانواده برتری های عزیز
من پسری ۲۲ ساله هستم که ترم ۶ مهندسی مواد و متالورژی هستم و دانشگاه سمنان درس میخونم. حدودا یکی دو هفته ای میشه که با دختری از طریق توییتر آشنا شدم و بعد از گذشت دو سه روز اکانت تلگرامش رو ازش گرفتم و توی تلگرام باهاش در ارتباطم.
این دختر ۱۸ سالشه و با وقار هستش و بسیار گرم و شوخ طبع هست. من یه جورایی فکر میکنم که به این دختر علاقه پیدا کردم و واقعا میخوام باهاش ازدواج کنم ولی هر چی فکرش رو میکنم میبینم کل
تو را من
.چشم در راهم 
بی آنکه زمان 
غباری بنشاند بر دیده ی انتظارم
حال دلم 
حال تنم
حال روزگارم خوب نیست
گفته بودم که بند است جانم
به جان تو
هر چند قطره ای
از دریای بودن ات
خورشید دلم
رو به غروب است
رمقی ندارد دیگر دلم 
نفس هایم به شماره 
نه آرام افتاده اند
نفس هایم دونده ای را مانند
در پی آب  ...

روح وحشی
+ دل = قلب
نوشتن حال بدم را بدتر میکنه .
یک مدت فقط به مباحث اجتماعی و روانشناسی و فلسفی خواهم پرداخت . 
منهای احساس ...
در یک روز گرم بهاری هوای دلم ابری است .... 
ابرهایی که با احساس بارور شده اند ....
دلم برای ماندن در مسیر احساس، از هر لحظه آماده تر است ...
همچون صیدی که بی تاب شکار شدن باشد میخوام بگریزم از شکارچیان خوش رنگ ....
راهم آسان نیست ولی تو هستی ....
پس آسان است ....
درد زیاد است ولی دوا هست ....
پس آسان است ...
دیو هست ولی فرشته بسیار است ....
پس آسان است ....
غمگینم 
جنازه گربه ای کنار خیابان رها شده بود ، دستانم را بر دهان نهادم و اشک ها گونه هایم را میسوزاند ، از خودم بیزارم که قدرت کشیدن آن لاشه ی مظلوم را بر کناری نداشتم  . اگر این کار را انجام میدادم یقینا تا سالها به خودم میبالیدم ...
چند لحظه ای بر بالینش اشک ریختم و پس بی رحمانه به راهم ادامه دادم ، در راه دریافتم چه مرگ همه ی موجودات شبیه به هم است ، منتها انسان مضحکانه خودش را با سنگ های تزیینی گول میزند ، وگرنه که بعد مرگ همه رها خواهیم شد ...
تو راهم.عادت به خوابیدن توی راه ندارم اصولا ولی عجیب اینبار خوابم میاد.مقاومت میکنم یکم تست میزنم هی.خستم.حس میکنم هیچی بلد نیستم.حس میکنم مغزم کار نمیده دیگه.چشمام درد میکنه خیلی زیاد.تست میزنم و می بینم که بله بلد نیستم!استرسم بدجوری کشیده بالا.فک کنم واسه کنکورم اینجوری استرس نداشتم.فقط امیدوارم به خوبی تموم بشه.
اللهم عجل لولیک الفرج 
میبینی که دستهایمان خالیست؟ 
چیزی برای رو کردن نیست ، 
منتظران کسانیند که به انتظار ایستاده اند و ما فقط به انتظار نشسته ایم!
فقط نشسته و گفتیم خداکند که بیایی...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
 خنده ای تازه کنیم 
 ترافیک و ازدحام جمعیت بدجور آزارم می داد . به اتفاق دوستانم در ترافیکی اشفته  کلافه شده بودم . که دوستم سوالی غیر منتظره از من جویا شد . 
می شه بگی چه ارزویی داری ؟ بله .. ارزو دارم ماشین سخت و ضد گلوله داشته باشم که از چهار طرف دارای شمشیر و نیزهایی تیز باشد که به تن ماشین ها فرو کنم  و ان قدر سنگین و لاستیک هایی بزرگ و قدرت مند داشته باشد که در همچنین ترافیکی تمام انها را له کنم و بکوبم و راهم را باز کنم و چنان سرعت داشته باشد
مناجات

إلهی ، عارفان گویند « عَرِّفْنی نَفْسَک » ، این جاهل گوید « عَرِّفنی نَفْسی » .
إلهی ، اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما ، این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرّفی نِه .
إلهی ، در راهم ؛ اگر در باره ام گویی " لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً " ، چه کنم ؟
إلهی ، آزمودم تا شکم دایر ، دل بایر است . " یا مَن یحیی الأرض المیته " دلِ دایرم ده .
إلهی ، همه گویند خدا کو ، حسن گوید جز خدا کو .
تو یه چشم بهم زدن، یه ماه از سال جدید هم گذشت. فردا هم روز اول اردیبهشته. با شرایط این روزها به سختی میشه بیرون رفت و پرسه زد. با این همه نباید فرصت این روزها رو که مقارنه با سبز شدن طبیعت از دست داد. سبز شدن درخت ها و شکوفه دادنشون. عطری که تو هوا می پیچه و هوای لطیفی که تو باقی روزهای سال کمتر میشه تجربه اش کرد.
پیاده رویی هست که این روزهای سال هر وقت از اون بگذری، عطر گل ها و درخت های خونه ی مجاورش بسیار فرح بخش هست. اما شاید بیشتر از دو ماه باشه ک
برای نوشتن از زمانِ حال، باید دیوانه باشی. 
زمان به دو دسته تقسیم پذیر است: گذشته و آینده. که گذشته دائما آینده را بلعیده، بزرگ و بزرگتر میشود. برای چشیدنِ طعم زندگی، آینده را که نه، باید گذشته را سفت چسبید. 
 
پ ن: توی دفترچه ی پالتوییِ راه راهم نوشته بودمش، همین تابستون. ولی وقتی دیدمش یادم نیومد کی نوشتم، اصلا و ابداً. پس حتماً قبل از خوابیدن نوشتمش.
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
الهی یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی.
بهار که بیاید همه ی گل ها لبخند میزنند
بهار که بیاید خاک نفسی تازه میکند
بهار که بیاید بغض های آسمان می ترکد
بهار که بیاید...
اما
تو بیا تو بیا که با آمدنت بهار راهم باخود خواهی آورد
زمستان هم بهار می شود
درختان زنده می شوند
دیگر زمستان فصل نرگس نیست
نرگس هم در بهار گل میدهد...
.
.
کدامین گناه مرا از دیدن بهار روی تو محروم کرده ست!!؟
کدامین گناه...
.
.
نشونه‌های راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون می‌شم و فکر می‌کنم بی‌خیالش بشم اما هربار که می‌خوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار می‌گیره که تو مسیر نگهم می‌داره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بی‌خیال این ریسک می‌شدم و می‌خواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آینده‌ای که من برای خودم تصور می‌‌کنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت می‌گفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو می‌کرد
راهیان داشت برایم تکراری میشد که سردار فرمودند: خانم دکترای خینگ بابا! بگردُم شما رِ! دقت کنید. راهیان اعتکاف یاران آخر الزمانی است. از اینجا که می‌روید، مثل گل پاکید. از نو شروع کنید. داداشاتون بار گناهانتون رو برداشتند. ولی باید سنگینی مسئولیت ادامه راهشون رو روی شانه هایتان احساس کنید... 
میخواهم هرسال دعوتم کنید بیایم اینجا. کجی های راهم را بگیرید. راست و ریستم کنید و دوباره بفرستیدم میدان.
"You know, you don't need to grow old to die. I was dying at the age of 20 as a result of no direction and no purpose.
ببین ؛ قرار نیست -الزاما- پیر بشى تا بمیرى. من خودم توى بیست سالگى به خاطر بى هدفى داشتم مى مردم"
Grant Cardone
تک تک سلولای بدنم درد می کنه. اسباب کشی رو هیچ جوره نمی شه بهش با دید خوب نگاه کرد :/ از خونه تکونی هم بدتره لامصب...
زندگیم تو دنیای رویاها خیلی پررنگ تر شده، مثل سی کارد تو کتاب در رویای بابل :| شاید آخرشم مثل اون سرم بی کلاه بمونه... هیوای تصوراتم با خودم خیلی فاصله داره، یکی بای
عصری رفتیم بیرون. فکر کن تو این بارون. البته بد نبود روحیه ام عوض شد یه ذره هم پیاده روی کردم تو بارون. رفتیم تلو از تلو لواسون بعدم خونه :/ تو ماشینم وایسادیم چایی خوردیمو تو راهم تخمه و میوه :دی و این واقعا ابتکار فوق العاده ای بود برای یه عیدی هیچ جا نرفته!!
همین. الانم میخوام بشینم سر کارم. سرم تو لاک خودم باشه کار خودمو کنم. غر نزنم و خب امسالم اینجوریه دیگه نمیشه عوض کرد شرایطو ولی خودمو که میتونم بهتر کنم که. 
 
 
امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده…
 
 
ای حرمت ملجأ درماندگاندور مران از در و راهم بده...
#امام_رئوف#نرجس_شکوریان_فرد#عهد_مانا#اهل_بیت#جوان
من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرمیک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشودمن در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریممن خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
 نشر حداکثری پیا
ذهنم یک چالش چهل روزه را طلب میکند.هرچند قبل ترها در ان شکست خوردم اما مطمئنم چاره ای جز برپایی یک چالش ندارم.چالشی که بتواند تمام توانم را درگیر کند و از اهمال کاری هایم بکاهد....
چالشی که صفر وصد نباشد و دستیابی به ان راحت تر باشد...از یک نقطه ارمانی شروع نشود که خستگی هایش سد راهم شود...
هر روز این چالش را در این وبلاگ ثبت میکنم و از همه احوالاتم در هر چهل روز ان مینویسم.
امروز را به برنامه ریزی برای این چالش اختصاص خواهم داد...
شاید هم چالش را به
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهیدلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن . . .
 
 
 
بوسه ام را می گذارم پشت در
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن
هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
 آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
 
 
اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش / توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش . . .
 
 
معذرت می خوام عزیزم...
زیادی روی کردم اول صبحی ناراحتت کرد
یادم نمیاد پارسال دقیقا چه زمانی بود ولی همین حدودا بود با وضعیت داغون و آشفتع شب از خواب بیدار شدم
حتی تو خوابم وحشت کنکور و نتیجه اش رو داشتم بند شدم هر چی تجربه خوب تا الان داشتم در درس رو نوشتم
ریاضی رو فلان کردم فلان شد زیست رو فلان کردم فان شد برای بعضی درس ها چند تا تجربه نوشتم و اینا
یکم حالم بهتر شد ولی وقتی خوندم متنم رو بی نهایت بهتر شد
راهم رو فهمیده بودم
ادامه مطلب
باید یه تغییری توی وضعم ایجاد میکردم. یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر بخندم. شایدم منظورم اینه که یه تغییری که باعث بشه راحت‌تر نادیده بگیرم و رد شم.من نیاز داشتم که فکر کنم، نیاز داشتم که خوب و کامل راجع به خودم فکر کنم و نقاط قوت و ضعفمو بشناسم. اونطوری شاید راحت‌تر میتونستم راهم رو انتخاب کنم.من نیاز داشتم یه راه داشته باشم که برنامه‌ریزی شده باشه. یه راه کامل که تمام جوانبش سنجیده شده. من نیاز به انرژی اکتیواسیون داشتم.اینا رو نوشتم و دفتر
بسم الله الرحمن الرحیم.سلام برحسین(ع) سلام برراه حسین(ع)سلام برهدف حسین (ع)سلام برعاشوراوعاشورائیان .به اطلاع تمام عزیزان میرسان .هیئت امناء -- هیئت عاشقان وفرمانده پایگاه بسیج امام حسین(ع)تصمیم گرفتندکه بجای پخت غداودادن نذرعاشورا.ازنذراتی که جمع آوری میشود.قسمتی را بصورت سبدکالابه نیازمندان بدهیم.وقسمتی راهم هزینه بازسازی مسجدکنیم لذادست یاری بسوی همه بزرگوران درازمیکنم وازبزرگوارانیکه درچندروزگذشته کمک کردندتقدیرتشکرمیکنیم.یاحسی
ترک تریاک لبت کردم، خمارم میکُشد،
تا ز دی گردم جدا، یاد بهارم می کُشد.
از تنم رفته مدارم، از کفم دار و ندار،
در به در از در بدر دور از دیارم میکُشد.
پستی و شیب جهان گاهی فشارم میدهد،
دم به دم پست و بلندی فشارم میکُشد.
نابکاری با عیاری کار را بیکاره کرد،
پیش ناکس زاره کردم، زاره زارم میکُشد.
گل بکشتم، گل نوشتم در ره فردای عشق،
عشق من از خار راهم کرده خوارم میکُشد.
مرگ بیچاره چو من بود و دگر چاره نداشت
مرگ بیچاره مرا چاره ندارم، میکُشد.
جهت تهییج وایجادتصویرمستهجن سکسی درهالیوودازموادمخدرخاصی استفاده میشدکه منجربه این میشدکه فردتبدیل به یک حیوان ویک نفهم شود.
افرادی همواره بودندکه بخواهندداروهایی رابه فرهنگ جهان بدهندکه بشکل کامل یک بی فرهنگی وکشتارحاصل شود.میزان مصرف موادمخدروروانگردان روبه افزایش بود.این اتفاق به معنی تسلط بدی برخوبی بود.
ده برابرکوکائین اثربخشی داشت وهیچوقت افراددرباره آن اطلاعاتی نداشتند.هرماده مخدری رابه روش های مختلف پخش مینمودند.دودکردن ی
سلام
من خیلی تلاش کردم،
صادقانه صحبت کردم،
از اعماق وجودم صحبت کردم،
غرورم را زیر پا گذاشتم،
خواهش کردم،
از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،
نیاز به دوست داشتن،
نیاز به دوست داشته شدن،
و...
ولی...
خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولی...
خب دیگه...
ولی من هنوز هم امیدوارم.
من به معجزه های خدا باور دارم.
من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.
من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.
باز هم صبر میک
اصغر فرهادی به طود کل کارگردانی در لول جهانی است که کارش را خوب بلد است.حالا به غیر از خاویر باردم و پنه لوپه کروز راهم کنارش بگذارید انجا می شود براحتی دانست فیلمی جذاب و خاص را می شود دید.داستان در موردی دختری است که در حین فیلم روبوده می شود.اینطور بنظر می رسد که فیلمی جنایی در پیش رو است اما با کمی گذشت فیلم دکوپاژ و میزانسن های فیلم همان دقایق اول قابل فهم است زبان فیلم با جنایت کاری ندارد.پیشنهاد من به شما تماشای چند باره ی این فیلم است تا
عیدنوروزاست ودل راهم معطر میکنیم/ما فدایی خویش را ازبهر رهبرمیکنیم/هست ایران ولایی باوجودش سرفراز/رونق تولید اورا ما میسر میکنیم/اعتقاد ماهمیشه هست عشق اهل بیت/باولایت سال را آغاز دیگر میکنیم/مشکلات کشورماحل بگردد بی گمان/درجهان مشهورخود باحب حیدرمیکنیم/رونق تولیدباشد رهگشابهروطن/باامام وبا شهیدان یادکوثرمیکنیم/شیعه درآمادگیها بهر مهدی وظهور/خویش راسرباز کوی نور آخر میکنیم/
+گم شده‌ام. در برهوتی سرگردانم... نمی‌دانم از کدام راه آمده‌ام و حالا کدام راه را پیش بگیرم. در این کویر، بی‌لیدرِ ماهر چگونه قدم بردارم؟ یک فرد محلی که منطقه را بشناسد که از جهت ستاره‌ها، با شناخت منطقه بتواند کمکم کند، نیست. پیدا نمی‌کنم. انگار همه‌ی این‌ها بیگانه‌اند...تشنه‌ام... پاهایم بین نمک‌ها فرو می‌رود..از ترس اینکه بیش‌تر از این فرو نروم؛ این‌ پا و آن‌ پا می‌کنم.   با این پا و آن پا کردن‌هایم،  بیش‌تر فرو می‌روم و ساکن‌تر
همانطور که از عنوان مشخص است(اقای ریپلی بااستعداد )یا (معمای اقای ریپلی)یک داستان جذاب است.
 این داستان اثر (پاتریشیا های اسمیت)
و براساس ان فیلم نیز ساخته شده
و مورد تقدیر فراوان قرار گرفنه است
و همچنین میتوانید نسخه ی صوتی ان راهم بشنوید
به طور کلی این کتاب یا فیلم پیشنهاد میشود
ناز حضرت صادق ع روایت شده که امیرالمومنینع در ظمن سخنی از سحنان خود فرمود هر کاری که از برادر دینی خود سرزند ان را ببیهترین وجه ان حمل کن تا کاری کند که راه توجیه را بر تو ببندد و هیچگاه بسختیکه از دهان برادرت بیرون اید  گمان بد مبر در صورتیکه برای ان سخن محمل خوبی می یابی  شرح  مقصود این استکه هر گاه گفتاری یااکرداری از برادر دینی سرزند که دارای دو وجه است یکی نیک ویکی بد باید تا انجا که مقدور انسان است انرا حمل بر وجه نبک کند گر چه احتمال طرف
۱. دیگه وبلاگ نوشتن و کامنت نوشتن و کامنت جواب دادن داره از یادم می‌ره. این مدت بودم و نبودم. تا حالا سابقه نداشته کامنتی اینقدر معطل بشه برای جواب. الان از سه بهمن کامنت دارم و واقعا نمی‌دونم چطور گذشت. 
۲. نمی‌دونم چندم بود. رفتم قدم زدم. همون مسیرهایی که روزای اردیبهشت و خرداد پارسال، با استرس کنکور می‌رفتم قدم می‌زدم. همون مسیر حوزه نهایی رو رفتم. خیابون مخصوص رو دور زدم. سعی می‌کردم حس و حال اون روزها رو، اون شب‌ها رو، اون دوره عجیب رو ب
لطف واحسان مسلمان دست رحمان میرسد/اندراین ماه مبارک گنج ایمان میرسد/خصلت آل محمد دستگیری از فقیر/آیه های بیشماری هم زقرآن میرسد/حیدرکرارباشد اهل لطف ومرحمت/بازهم ازسوی مولاگنج احسان میرسد/گوهرایمان شیعه در ولایت محوری است/با بصیرت اوبه اوج عشق یزدان میرسد/ازعلی آموزاخلاص عمل درزندگی/مومنین راهم بهشت وهم که رضوان میرسد/برکریمان لطف مهدی درشب قدرآمده/سختی دنیاومحشر راچوآسان میرسد/
سلام
میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.
من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.
 
الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.
هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.
به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.
قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.
ایمانم به خدا قویتر شده.
ایمانم به خودم هم قوی تر شده.
سلام مهربونم
امروز بعد از یک هفته که از سفر برگشتیم دلم خواست باهاتون نوشتنی حرف بزنم تو این یک هفته یه چیزایی حالمو عاالی کردن بازگشت دوباره به سمت کتاب ملت عشق و پیشنهادش به یه آدم خووب که اونم مشتاقانه داره  میخونه کتابو چقد خووبه پیدا شدن آدمی سرراهت که افکار و علایقش بهت شبیه باشه فاطمه انسان دوستداشتنیه و هزااران بار شکر بابت قراردادنش سر راهم مهربونترینم میدونم که هر لحظه حواستون بهم هست و نمیذارید هیچجایی دچار ناراحتی و ناآرومی شم
خب کتاب موج ها تموم شد. یه کتاب اینجوری بود که مثلا میتونستن پیشگویی کنن و هاله های ادما رو ببینن و اینا . کتاب برای n هم قبلش خوندم که جنایی بود و غمگین . درباره این دوتا فکر نکنم پست اینستا بذارم. کتاب موج ها مثل بقیه کتابایی که از خانوم لانزدیل(؟) خوندم، یه کم کلیشه داشت از این جهت که مثل فیلمای کنار دریای خارجی بود! اما جذاب بود . مثل اکثر کتابای آموت میشه زود زود خوندشون و لذت برد اما خیلی عمیق نبود. 
دیگه اینکه پادکست های شب تاک رو دارم گوش می
و ماه، در نیمه شبی به اندازه ی نیم قرن پیرتر شد.
ما به اندازه ی نیم قرن خسته تر شدیم.
حالا چه کسی می خواهد صدای جوانی ما را
از زیر خروارها خاکِ سرخِ گرم،
و ترک های زودهنگام پوستمان را
از زیر بوتاکس های پی در پی، بشنود؟
 
صدای ما را که در گورهای خانگی دفن شده ایم،
خواب هایمان را که در فکرهای خونین غرق شده اند،
و نفس هایی که در سینه ها حبس کرده ایم را،
چه کسی می خواهد بخت بگشاید؟!
 
من قول داده بودم که بخندم!
من پاییز را در میانه ی راه پشت سر گذاشته بو
درکنارمان واز هم طایفه هامان هستند خانواده های بی بضاعت ونیازمند آبرودار
مامیتوانیم نخودی درآش بیاندازیم
درست است مشکلات هست اما همانقدرکه برای ماهست برای خانواده های نیازمند بیشتر است
دست به جیب شده بانیت قربه الی الله خودکاررابرداشته شماره کارت خیریه شهید هاشمی نژاد رایادداشت کنید
وافراد نیازمند آبرودار خاوری راهم به خیریه معرفی نمایید تاانشاالله باهمدلی ومحبت نیازمندی وبی بضاعتی رااز جامعه خاوری بزدائیم
[عکس 640×640]
مشاهده مطلب د
تمامی دلایل کمر درد
عرض سلام و ادب دکتر ویزیت را پذیرا باشید
در این مطلب قصد داریم با بررسی تمامی دلایل کمر درد راه های عدم تشدید و عدم ابتلا به آن راهم با شما در میان بگذاریم پس اگر خود ، دوست یا عزیزانتان از درد کمر رنج میبرید ادامه این مطلب را برای فهمیدن دلایل کمر درد و راه های عدم تشدید آن با دکتر ویزیت همراه باشید.
ادامه مطلب
دیشب عقربه از دو رد شده بود که تازه شبخیر گفتیم و من گوشی را گذاشتم کنار. صبح ساعت نه نشستم پشت فرمان و ظهر هم ساعت دوازده و ربع. تقریبا تمام هفته را کسری خواب داشتم. 
رانندگی را دوستدارم و دست فرمانم، البته هنوز که دست فرمان حساب نمیشود،  عمیقا شبیه خودم است.  پشت فرمان زیاد حرف شنیده ام. اگر بحث رانندگی ام باشد، خودم یا مربی ام با خنده جواب میدهیم. گاهی بوق میزنم و امروز یک بارهم " ما هیچ ما نگاه " طور کله ام را جلو کشیدم، به اقایی که گرفته بود
ازبقیع تاکربلاخط شهادت آمده/یاوران نینوایی برحمایت آمده/حضرت سجادباشد گلفشان عاشقی/برحسین وزینب او باکرامت آمده/اوپیام کربلارابرده است تاشهرشام/شیعیان مرتضی راهم امامت آمده/دیده است باچشم گریان داغ جانسوزحسین/تاقیامت حضرت او با روایت آمده/دین پاک مصطفی را حجتی والاگهر/از تبارفاطمیه بین ولایت آمده/باولایت تاشهادت هست زین العابدین/یادعباس دلاور درشجاعت آمده/خاطرات قتلگاه و تل زینب دردلش/اشک چشمان بهاری بررسالت آمده/خیمه آل عبارا دشمنا
به کارگر زحمتکشی فکر میکنم که با دست های پینه بسته نزد خاوری رفته و با 18 هزار میلیارد تومن مجوز زدن بانکی را گرفته. آن هم چه بانکی، بانکی که هیچ بشری اجازه تاسیس آن را در ایران ندارد حالا هر چقدر که می خواهد پول داشته باشد. و اینک وثیقه ساخت ملکی که نامش ایران مال است در بانک خود سند همان ملک کرده. از این زیباتر چه می خواهید. ایران مال سالنی دارد از فرهنگ ایران با چوب بلوط برزیلی. توجه کردید بلوط برزیلی مبارک کارگران نجاری سائوپولو و رفقای ریو د
فاطمیه آمده تاشیعه رابرپادهد/سوی یاری ولایت دیده بینادهد/میشودمظلوم عالم مرتضی بعدنبی/جان خودرابهرحیدرحضرت زهرا دهد/جانفشانی برولایت ریشه توحیدی است/یاوران بیشماری از برمولادهد/یادداده شیعیان راهم بصیرت فاطمه/درنبرد دشمنانش قوت دلهادهد/زمزم عشق وتوسل سوی زهراگلفشان/گریه بهرفاطمیه قطره رادریادهد/دوره آخرزمان را یادزهرادلنشین/چون شجاعت شیعیان رادر ره یکتادهد/دشمنان فاطمیه هم یهود وغربیان/بهرایران ولایی حضرت آقادهد/دررکاب رهبرخود ل
آمدم ای شاه پناهم بده / خط امانی ز گناهم بدهای حرمت ملجأ درماندگان / دور مران از در و راهم بدهای گل بی‌خار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بدهلایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بدهای که حریمت مَثل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بدهتا که ز عشق تو گدازم چو شمع / گرمی جان‌سوز به آهم بدهلشکر شیطان به کمین منند / بی‌کسم ای شاه پناهم بدهاز صف مژگان نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بدهدر شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بدهای که عطاب
حامدهرجاخواستگاری میرفت دختر خانواده دلش میخواست با خودش توله سگ خود راهم بیاورد.مادرش هروقت ازمحل دورمیشدتف برزمین میانداخت میگفت دختر که به هر دانشگاهی رفت بعدش توله سگ پرورمیشه.
تااینکه حامدمجبورشددورازدواج راباافرادی که توله سگ دارند خط قرمزبکشد.به مرور زمان سن اوبالامیرفت و متوجه میشدگهگداری  وقتی پیرمیشودنیازبه فرزندداردکه عصای دستش باشد. گرنباشدبایدباتوله سگ زندگی کند.
خانه اودردهات نیازبه سگ نگهبان داشت.هرباریک سگ میخریدآن
 
+ اینکه وسط شلوغی روز راهم به اینجا باز میشه که بنویسم یعنی می خوام که پرواز کنم شبیه کسی که غیب میشه دوست دارم حضور فیزیکیمو بردارم ببرم و روحم بره یه جا شعر و آواز بخونه توی دل یه جنگل نفس بکشه بره کنار یه رود و گوشاشو بده به صدای آب ! جسمم پا و کمر دردنکاشو بذاره روی نرمی زمین پر از علف و یه آخ بگه دردش بره موهام توی باد هوا بخوره و اصلا هم سرما نخورم ! فکر کنم دلم بهشت میخواد ...
+ نوشتن چقدر میتونه کار ساز باشه ؟ خدامیدونه ... خیلی :)
+ قدرت ذهن چ
پیدا شد
رفتم سر کمدا
هر کارتونی که با یه حرکت مثل آدم باز می شد رو باز کردم
بقیه رو جر دادم
هر وسیله ای هم سر راهم بود از اون بالا با حرص پرت می کردم پایین
فرقی هم نمی کرد وسیله خودم باشه یا دیگری
آخرم تو انباری پیداش کردم
نمیدونم چم شده بود یهو انقدر قاطی کردم
یعنی می دونم ها
از بس که هر دفعه من رفتم و خبر مرگم برگشتم دیدم کمد و قفسه و میز و هر کوفتی که دارم زیر و رو شده
هرچی هم میگم به وسایل من دس نزنید یاسین خوندنه
این بارم که دیگه قشنگ کمدم رو در
سلام مامان عزیزم 
هیچ وقت بهت نگفتم  که بهترین و عزیزترین کس من تویه دنیای . مادر تو را چه طور خدا خلق کرد که اینچنین مهربانی .. بعضی وقت ها فکر می کنم که  آیا  کسی شبیه تو در این دنیا هست .. خورشید ماه آسمان و فرشته ها در مقابل مهربانی تو کمر خم کرده اند ... مادر من، تو شبیه هیچ کس نیستی ،تو یه نشانه هستی .. تو نشانه خدا بر روی زمینی ، کلام تو ،رفتار تو .. خدای من را فریاد میزند، وجودت مثل آب زلالی است که با دیدنت .. شنیدنت  بوییدنت تمام غصههایم می رود
استاد سر کلاس راهم نداد چون پنج دقیقه دیر رسیده بودم. خدایا! این ریاضی کوفتی با هشت صبح شنبه اش! گریه ام را تا رسیدن به خوابگاه غورت دادم. توی راه به محبوب پیام دادم که اگر کلاس بعدی را هم نیامدم خوابیده ام. تهوع شدید دارم و تمام تنم داغ کرده. انقدر داغ که به محض زدن عینک بخار میگرفت! لباس هایم را در اوردم و شلوارک پوشیدم. عطر زدم و امدم روی تخت. 
محبوب جواب داد:میشه بس کنی!!!    خودتو جم کن سژمان!  قبل ده پاشو راه بیوفت ساغرم میاد.
ادمها عجیب شده ان
من از خیلی چیز ها لذت می برم  مثلاوقتی در مترو مینشینم و قیافه ی پیرزنی اخمو با رژ لب قرمز یا دختری که جدیدا موهایش را بلوند کرده همراه با اکستنشن مژه یا ناخن های برق انداخته شده ی خانمی با لباس فرم ؛در ذهنم داستان میسازم و اسم پیرزن را اعظم می گذارم اعظم خانوم خانه اش عمارنی در لواسان است و سگ پا کوتاه احمقی به نام لوسی دارد و هرروز برای رفع کمر دردش داخل استخر عمارتش شنا می کند یا آن دختر که در ذهنم اسمش ملیناست و برای قرار با دوست پسر جدیدش ب
 
 
امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده…
 
 
ای حرمت ملجأ درماندگاندور مران از در و راهم بده...
#امام_رئوف#نرجس_شکوریان_فرد#عهد_مانا#اهل_بیت#جوان
من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرمیک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشودمن در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریممن خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام
 
ما که امام ندیده ایم. کنارش زانو نزده ایم.
امروز خشم فوران می‌کرد توی خونه! هرکی دریافتش می‌کرد بعد از چند لحظه تاب‌آوری پرتش می‌کرد سمت بقیه... زیبا خودش رو زد! بابا قوطی سس رو جوری پرتاب کرد روی میز که لکه های سس تا اتاق پذیرایی رسیده بود، من خودم به شخصه با گریه و بغض تک تکشونو دستمال کشیدم و پاک کردم. مامان هم موقع بازخواست کردناش دندوناش رو روی هم فشار می‌داد و می‌زد محکم روی ظرف شیشه ای رو میز شیشه ای!
اما من آروم و بی صدا نگاهشون کردم، گوش دادمشون، بابا رو بغل کردم و بوسیدمش، ما
یادش بخیر پارسال این موقع ها آخرین ترم دانشگاه بودم و یه شب که از دانشگاه برمیگشتم خونه تا رسیدم کرج بارون گرفت و تا رسیدم سر خیابون که سوار تاکسی شم شدت گرفت و تو این مواقع هم تاکسی ها غیب میشن و (حقم دارن انقدر ترافیک و خطر تصادف بالا میشه که میرن خونه هاشون) منم کلی کنار خیابون وایستادم و منتظر ولی دریغ از یه تاکسی از اونجایی هم که اهل سوار ماشین شخصی ها شدن نیستم دیگه بیخیال شدم و پیاده تا خونه رفتم بماند که هرکی از کنارم رد میشد هرچی سوره و
 
#شهادت_مبارک_
سردار درخلوت خودم بودم که صدا زدی مرا... نه اینکه من خود آمده باشم... تو مرا خواندی... و راهم دادی به دنیای زیبایت... تو #سردار دل هایی.... #بی_نشانی، نشان توست.. تو نخواستی شهرت را... نخواستی دیده شدن را... و نخواستی دنیا را... تو نخواستی عزیز مردم باشی... تو خدا را خواستی و عزیز خدا بودن را... خدا خواست که نام تو را بر سر زبان ها جاری کند... خدا خواست که تو را عزیز کند... که نور باشی در ظلمات ما... و چراغ راه باشی.. #سردار_دلها باشی.. برای همه ی ماگم
بنام خالق عشق
اَللّهُمَّ وَفِّرْ فیهِ حَظّى مِنْ بَرَکاتِهِ وَسَهِّلْ سَبیلى اِلى خَیْراتِهِ وَلا تَحْرِمْنى قَبُولَ حَسَناتِهِ یا هادِیاً اِلَى الْحَقِّ الْمُبینِخدایا سرشار کن در این ماه بهره ام را از برکات آن و هموار ساز راهم را به سوى خیرات آن و محرومم مساز از پذیرفتن حسناتش اى راهنماى بسوى حقیقت آشکار
فرض کنید شبی در جاده‌ای هستید. سوار هرچه که دوست دارید باشید. قطار، خودروی شخصی، اتوبوس مهم نیست. از پشت شیشه‌های باران‌زده که کمی هم بخار گرفته است دور دست‌ها را نظاره کنید. روشنایی شهرهای دور، روشنایی روستاهای اطراف، و روشنایی ماه. من به این روشنایی‌ها،روشنایی محو باران‌زده می‌گویم. روشن اند و روشنایی، امید است. محو اند چون از پشت شیشه‌های بخارگرفته دیده می‌شوند. باران‌زده اند، زیر هجوم قطرات باران ایستاده‌اند و می‌تابند. 
من شبی
⚡️ حرف اضافه «در، تو» در گویش‌های مختلف زبان گیلکی عبارتند از:
✔️ میان/ میۊن/ میئن/ مئن/ مَن
✔️ دل/ دله
حرف‌های اضافه در زبان گیلکی به‌صورت پس‌آیند در جمله به‌کار می‌روند.
چند مثال:
أ رۊخانه «میان» ماهی خیلی دره.
(فارسی: تۊ این رۊدخۊنه ماهی زیاده)
ریاضی «مئن» مۊ ضعیفم.
(فارسی: تۊ درس ریاضی من ضعیفم)
اشۊن چادر ٚ «دله» بخۊتمه.
(فارسی: دیشب تۊ چادر خوابیدم)
را «دل» هسأم.
(فارسی: تۊ راهم)
هو سمیع
.
#قسمت_دوم
.
رسیدم تهران 
از اتوبوس پیاده شدم و کش و قوسی به بدن خسته از راهم دادم
دلم من رو می کشید سمت پاتوق های همیشگی خودم
وقتایی که تنهایی بهم چیره می شد و دنیا رو سرم آوار
بهشت زهرا
سوار مترو شدم و خودم رو اونجا دیدم
به تک تک اون هایی که هم دم همیشگی ام بودند سر زدم
ادامه مطلب
گاهی اوقات، از مدرسه که بر می گردم، راهم را کمی کج می کنم و یکراست به خانه نمی روم؛ برای دیدن لک لک ها. پاتوق شان، آن سوی محله فرهنگیان است؛ یعنی دشت های کشاورزی. از دیدن شان هیچگاه سیر نمی شوم؛ زیرا مرا به یاد خدا می اندازند. بی تعارف بگویم، پرواز لک لک ها گرچه بی صداست اما همانند صدای خوش منشاوی است؛ چه وقتی که «اوج» می‌گیرند در آسمان و چه وقتی که «فرود» می آیند بر زمین.¹ از زیبایی شان که چیزی نمی گویم. گاهی اوقات، شک برم میدارد که مبادا برف از
من کلیدصدروزه دارم و همه مشکلات راحل میکنم.این سخن اعتدال طلب ها بود.جنبشاعتدال طلب بخاطربیمه سلامت مجدد منتخب شده ملت گشته بود.
هنرمندان در عرصه تئاتروسینمابامشکل بیمه مواجه بودند.عده ای دیگر پول درمان نداشتندتامجددابه صنعت پولسازتئاتروسینمابرگردند.خانه سینما بصورت کامل درحال نابودی بود چون افرادی که چیزی ازهنرتئاتروسینماومذهب نمیفهمیدندواردعرصه صنعت پولسازسینمامیشدنداین افراد توسط رابطه واردسینماوعرصه محصولات فرهنگی میشدندوب
درخراسان رضاگنج کرامت میدهند/شیعیان رادرحریمش چون سعادت میدهند/مشهدمولاهمیشه مرکز فرزانگی است/درجوارمضجعش عشق ولایت میدهند/او امام هشتمین وپاره تن برمصطفی/زمزم حب علی را امامت میدهند/شهرت حضرت سراسرشدامام مهربان/رائرینش راقیامت هم شفاعت میدهند/آب سقاخانه اومثل آب زمزم است/درد را درمان ویژه با عنایت میدهند/هشتمین خورشید شیعه گلفشان معرفت/حج برای زائرینش باشرافت میدهند/کل ارزشهای ایران ازحریمش منشعب/رهبری وامتش راهم زعامت میدهند/شدخر
نقش های زندگی آنقدر متفاوتند آن هم در لحظه که گاهی گم می شوی در تغییرشاناما خوبیش اینه که موقت هستنهمه موقت ها هم بد نیستنمثلا درد موقتش خوبهغم و غصه موقتش خوبهدلخوشی هم حتی موقتش خوبهدلتنگی موقتش خوبهولی دلتنگی مگر موقتی می شه؟! دلتنگی انگار همیشگیه، مثل یک زخم کهنه؛ گاهی درد میکنه گاهی ساکت می شه گاهی سرباز می کنه  گاهی ... مثل همون آتش زیر خاکستر.... تظاهر کردن هم همیشه بد نیستمثل تظاهر به خوشحالیتظاهر به آرامشتظاهر به همه چی آرومهتظاهر ب
صبح بخیرررررر ^______^ من خیلی سرخوشو خوشحال پاشدم. عجیب اینجاست بر عکس این چند وقته اصلا خوابم نمیاد. دیروز روز خوبی بود بعد از مدتها کلی کار کردم. کتابمو کلی جلو بردم زبانمو خوندم. با یه دوست هم حرف زدم. یه جا تو حرفا بهم گفت فلسفه سخته چون از یه جایی به بعد دیگه ترجمه اش جواب نمیده باید ادم متن اصلی رو بخونه یا این که چند تا ترجمه انگلیسی رو. خب من به نظرم حرفش درست اومد. بعد به این فکر کردم یعنی من میتونم و از پسش بر میام که زبانمو این همه قوی کنم.
بسم الله
دعای روز نوزدهم
 
اَللّهُمَّ وَفِّرْ فیهِ حَظّى مِنْ بَرَکاتِهِ وَسَهِّلْ سَبیلى اِلى خَیْراتِهِ وَلا تَحْرِمْنى قَبُولَ حَسَناتِهِ یا هادِیاً اِلَى الْحَقِّ الْمُبینِخدایا سرشار کن در این ماه بهره ام را از برکات آن و هموار ساز راهم را به سوى خیرات آن و محرومم مساز از پذیرفتن حسناتش اى راهنماى بسوى حقیقت آشکار
ادامه مطلب
مدیران موفق صبح ها زود از خواب بیدار می شود. من مدیر موفقی بودم، آن روز اما کمی خواب ماندم. چشم هایم را می‌مالیدم و کورمال کورمال با خمیازه های کشدار سعی میکردم راهم را از تخت به سوی آشپزخانه پیدا کنم تا سریعتر صبحانه بخورم و به سمت شرکت حرکت کنم. سال ها تجربه‌ی زندگی مجردی به من آموخته بود که تنهایی صبحانه خوردن دردناک است. شاید عحیب به نظر بیاید. تلویزیون را روشن کردم تا با اخبارگو صبحانه‌ای صرف کنم او برایم خبر بخواند و من تحلیل هایم را از
این شب‌ها و روزهایی که خیلی وقت نیست از خانواده فاصله گرفتم و زیاد دلتنگ می‌شم همش چیزهایی رو به خودم یادآوری می‌کنم که از قبل برای تحمل این شرایط آماده کرده بودم.یکی از چیزهایی که بهم کمک می‌کنه آهنگی که بخاطر چند بیت خاصش تقریبا هر شب می‌شنومش، امیدوارم تهش هم راهم همین‌ قدر روشن باشه :)
کِی به اندک بادی اقیانوس لرزان می‌شود؟
کوه کِی با یک خراش ساده ویران می‌شود؟
عاشق رفتن کِی از رفتن پشیمان می‌شود؟
لینک
۹ ژانویه دو هزار و بیست.....
ساعت: ۱۲ ظهر
دنپاییهام رو جفت کردم و همون جای همیشگی قرارشون دادم.....کفشهام رو پوشیدم....وقت رفتن بود.....سه ساعت دیگه پرواز داشتم.....وقتی داشتم دنپاییهامو جفت میکردم با خودم گفتم،یعنی برمیگردم؟؟؟(سوالی که هیچکدوم از اون بچه هاییکه تو هواپیمای پودر شده بودن از خودشون احتمالا نپرسیده بودن ولی من چون یک روز بعد از اون حادثه ی ناراحت کننده پرواز داشتم،این سوال رو از خودم پرسیدم).....
درجواب سوالم به خودم گفتم،ترمم رو به خو
دارم به آدم بهتری در مسیر هدف تبدیل میشوم. امشب مادر گفت:« شقایق سعی کن امسال فرصت رو از دست ندی و برای اپلای تلاش کنی». حرفش یک حالت ملتمسانه ای داشت که از هر جمله ی انگیزاننده موثرتر بود. متوجه شدم حتی با پایه حقوق  ۴.۵  مادرم باز خوشحال تر است که من بروم. انگار راستی راستی باید بروم. دارم میروم.
شقایق(همکارم) استعفا داد ماه پیش. امروز بهم پیام داد و گفت عذاب وجدان داره که رفته و من رو دست تنها گذاشته. گفتم نداشته باشه و درکش میکنم. گفت رشته حقوق
با سلام و ادب
امروز 28 بهمن است.
چند روز پیش وقتی از سر کار به خونه اومدم و شروع به بازی با طاها کردم برای اینکه نگه بغلم کن و راهم ببر ، طاها را به پهلو خواباندم و کمر و پاها و دستهایش را ماساژ دادم.
الان یاد گرفته وقتی یه مدت بازی میکنه و مخصوصا از روی پشتی ها و پله بالا پایین میره میاد جلوی من یا مادرش دراز می کشه تا ماساژش بدیم.
ماساژ که می دیم برمیگرده واز پهلوی دیگه می خوابه و یه نگاه خیلی خوشگل به ما می کنه و بعد صورتش رو به طرف زمین می خوابونه
بهلول هرروزشهربه شهرسواربریک جارومیرفت تاعلم وسوادهم بدست بیاورد.واردکوفه شدشهری که تمام خاک های آن بشدت بانورآفتاب عالم تاب خشکیده بود.علت راجویاشد.ملت کوفه گفتنددرمنطقه بالای رودبه خاطریک جنگ رودبسته شده وداریم ازشدت گرسنگی تلف میشویم.آب دراینجانیست.بهلول باخودگفت انسان هاجهت رفع نیازفقط به آب های دارای املاح وچشمه اکتفامیکنندانگارفقط خاکی که ترکیب رس وماسه وگیاه خاک باشدحاصل دارد.این جماعت ازنقش اکسیژنی که مصرف میکنندودی اکسیدک
بسم الله
دعای روز نوزدهم
 
اَللّهُمَّ وَفِّرْ فیهِ حَظّى مِنْ بَرَکاتِهِ وَسَهِّلْ سَبیلى اِلى خَیْراتِهِ وَلا تَحْرِمْنى قَبُولَ حَسَناتِهِ یا هادِیاً اِلَى الْحَقِّ الْمُبینِخدایا سرشار کن در این ماه بهره ام را از برکات آن و هموار ساز راهم را به سوى خیرات آن و محرومم مساز از پذیرفتن حسناتش اى راهنماى بسوى حقیقت آشکارمنبع: مفاتیح الجنان
ادامه مطلب
امروز که زهره گفت چرا نه پستی گذاشتی نه استوری یادم افتاد که چقدر زبانم گرفته. آمدم اینجا و دیدم آخرین پستی که نوشته ام برای روزهایی بوده است که داشتم در تلاطم رفتن و نرفتن دست و پا می زدم.
مرا بردی رفیق. راهم دادی. هر چند هنوز نمی دانم خودم را خواستی یا برای تنها نبودن و خوشحال تر کردن آقای میم اجازه همراهی ام را صادر کرده ای که البته هر کدام باشد من خوشحالم.
مرا بردی رفیق . گذاشتی در طریق خانه پدری تا حریم امنت نفس بکشم؛ گذاشتی بنشینم وسط بین ال
بعد از کشمکش های بسیار آخر سر با دعوا و عصبانیت کارم بعد از یک ماه و خرده ای راه افتاد و الان فقط مونده قدم اخر که امیدوارم فردا اوکی بشه..البته غیر اون هم من فردا دیگه به طور رسمی میرم بیمارستان و کارمو شروع میکنم..درواقع میشه گفت از دوم دی به طور رسمی دوسال طرحم شروع شد...و امیدوارم تو این دوسال بتونم هم برای مردم مفید باشم هم اینکه خودم تو شغلم پیشرفت کنم...
فقط الان مشکل اینجاست که من باید ۶صبح پاشم و خوابم نمیبره :دی 
اصن بیدار شدن صبح زود از ه
تصورکنیدکلی یارانه به تولیدکننده پرداخت شوددرکنارش دستمزدوحقوق عادلانه نباشد.دریک طرف تولیدکننده ودرطرف دیگرمصرف کننده وجودداردکه اگردرگذشته قدرت خریدده قلم کالای اساسی راداشت حالاقدرت خریدیک قلم کالای اساسی رادارد.طبیعی هست که انبارتولیدکننده وحتی گمرک پرمیشودوحتی کالافاسدوازرده خارج میشودوبه زبان بهتردرسال1398شمسی خودرویی که ازرده خارج وآلاینده هست درخیابان هاترددکندوهمه بعلت سهل انگاری بیش ازحدناظرین بابوی بدهواوزیان حاصل ا
هیشکی رو ندارم که باهاش درد دل کنم، میام اینجا واسه خودم می‌نویسم، خودم می‌خونم و اشک میریزم و شایدم تهش آروم شدم.
من تو زندگیم هیچ وقت هیشکی رو نراشتم یه چند صباحی با میم عاشقی کردیم و بعد هم عادی شد رابطه و تمام. هر کی رفت سراغ زندگی خودش ولی باهم بودیم. بعد یه مدت افتادم به عشقبازی با آدم‌های سر راهم و خب هربار درد، هربار زخم، هربار خونین‌تر از دفعه‌ی قبل تموم شد.
این بار این داستان با ح هم به انتها رسید. ته ته دلم می‌خوام هنوز ادامه داشته
هیچی خوشحالم نمیکنه ٬ بودن توی این دنیا اصلا هیچ جذابیتی برام نداره ! من تموم پل های پشت سرمو خراب کردم و حالا موندم وسط یه پرتگاه عمیق که هر طرفی برم ٬ میمیرم ! هیچی رو نمیتونم نه تغییر بدم نه هیچی ! آینده برام مبهمه ٬ حقیقتا خیلی در عذابم و روزها به سختی میگذره ٬ به مرگ فکر میکنم ؟ هر روز و هر روز و هر روز ! چیزی برای تغییر وجود نداره٬ یا اگه داره من نمیتونم ٬ همیشه همین بوده ! می‌دونی این روزا رو با چشم میدیدم :) ولی تلاشی برای تغییرش ندادم ! همه چ
روزی موسی ازخداخواست زنده شدن مردگان رابه اونشان دهد.خدابه اوگفت به من شک داری وفکرمیکنی باتوهم مواجه هستی.موسی گفت توازهمه چیزباخبرهستی آری به توشک کرده ام.
خدادستوردادچندپرنده زنده راسرببردوهرکدام رادرپیاله ای بکوبدوهرقسمت رادرکوهی بگذاردوهمانجایی که بودبرگردد.
موسی به چشم دیدکه همه پرندگان جلوی اوزنده وحاضرشدند.خدابه موسی گفت من گفتم هست شووآنهاهست وحاضرشدندباوجوداینکه توآنهارانیست کرده بودی.هست ونیست توهم دردستان من هست.سپس م
پنج روزه که هم اتاقی هام رفتن خونه هاشون و من خوابگاه موندم چون هم راهم دوره هم اینکه میدونستم اگر بعد از دو ماه برم خونه اونقدر همه چیز تازه هست و اونقدر دلم تنگ شده که درس نخونم! لذا تصمیمم بر این شد که همینجا بمونم و منم که عاشق داشتن فضای خصوصی ... این روزا دارم از تنهاییم توی اتاق لذت فراوان میبرم!یه چیزی هم که کشف کردم اینه که خوابگاهمون علاوه بر اتاق دونفره ، اتاق یک نفره هم داره.یعنی ممکنه به بچه های لیسانس هم تعلق بگیره؟! آخه دختری که من
همیشه سر کانتست دادن فکرم میره به سمت خوب و بدو و دین و خدا واخلاق و اینا حالا هر چی کانتست مهم تر باشه بیشتر اخرین کانتستی که این جوری شد کانتست سوم انتخاب تیم بود تو این کانتست بعد کلی فک کردن فهمیدم که من میخام این کانتستو خوب بدم که تیم شم تهش برم خارج و در واقع بلاد کفر و امریکای جهان خار برای همین به این نتیجه رسیدم که تو این یه مورد اصلا مطقی نیست از خدا کمک خاست (سر کانتست یه منطق دیگه مثل این که میاد بهم حکم فرما میشه) هیچی دیگه برا همین
هنگام برداشت محصول بود. شبی از شب ها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضرر زد.
پیرمرد کینه روباه را به دل گرفت . بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد . مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد . 
روباه شعله ور در مزرعه به این طرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت بر گشته هم به دنبالش در این تعقیب و گریز .
گندمزار به خاکستر تبدیل شد ...
وقتی کینه به دل گرفته و در
غروب نزدیک و نزدیک تر میشد ولی ما هنوز سرگرم بازی کردن بودیم. یکی در لباس پلیدی، دیگری در لباس پاکی. یکی هوس قدرت و دیگری تشنه لذت. هر چه می گذشت درد برایم فقط یه کلمه نبود تبدیل به یک حس شده بود. اما او همچنان شلاق می زد! فریاد بعد از فریاد، این خشونت تمامی نداشت.  یا باید میمردم یا باید راهم را جدا می کردم. بلند شدم، خاک های چسبیده به تنم را تکان دادم، شمشمیر چوبی ام را بر زمین انداختم و برگشتم که مرا در آغوش کشید وقتی تصمیم به رفتن گرفته بودم. ام
 
 
 
 
ای حرمت ملجأ درماندگاندور مران از در و راهم بده...
#امام_رئوف#نرجس_شکوریان_فرد#عهد_مانا#اهل_بیت#جوان
من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرمیک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشودمن در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریممن خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
 نشر حداکثری پیام
یک ایران است یک امام رئوف....
می خواهیم به جوانانمان معرفت اهل
خدای خوبم 
خدای مهربانم 
من تو را تو همین وب کوچکم بارها صدا زدم و جوابم رو با مهربونی به شکل خودت بهم دادی و بنی رو سر راهم قرار دادی 
خدا جونم..
این روزها بدجور به کمکت نیاز دارم ...
خیلی حس بی کسی بده نزار اون حس بهم غلبه کنم...
خدایا میدونم اولین کس زندگیم تویی دومی خودمم و سومی بنیامینم 
ولی تو که تو دلمی، ایکاش یه جوری بودی تکونم میدادی می گفتی چنور من کنارتم، میدونم کنارمی ها ولی کمی درکم پایین هست یادم میره 
دومی هم خودمم که تازگی ها یاد گر
تاجری چهار رفیق صمیمی داشت .از میان آنها رفیق چهارم در نزدش از همه محبوب تر بود .تاجر با خریدن هدایای فراوان به او دوستیش را به او اثبات می کرد وبا احترام زیادی با وی رفتار می نمود.او بهترین هرچیز را برای این دوستش کنار می گذاشت.تاجر رفیق سومش راهم دوست داشت چنان که همه جا به داشتن چنین رفیقی افتخار می کرد و همواره اورا به دیگران نشان می داد اما درسی در دلش بود که مبادا این رفیقش اورا ترک کرده و به دنبال دوستی با کسی دیگر برود.⚪️رفیق دوم تاجر خ
فکرهای مختلفی تو ذهنمه بین یه چندراهی گیر افتادم و نمیدونم کدوم راه و انتخاب کنم و اگر هر راهی و برم سخته.همه راه ها به یک سختی وحشتناک منجر میشن.
یه بار پدرجانم حرفی بهم زدن که هیچگاه فراموش نمیکنم.گفتن که نگاهی به آدمای موفق دنیا بکن همشون واسه موفقیتشون چیزی و قربانی کردن.حالا اون میتونه هرچیزی باشه وگاهی اون یه چیز آرامشه.
تصمیمم رو به شکل جدی گرفتم که هرچیزی مانع رسیدن به هدفم میشه رو از سر راهم بردارم.
حتی آرامش رو.
من باید به این هدف برس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها