نتایج جستجو برای عبارت :

خدانگهدار

دانلود آهنگ جدید و زیبای ایهام بنام خدانگهدار
این اثر با همکاری زانیار خسروی و مازیار لشنی تولید شدهDownload New Song : Eham Called Khodanegahdar
+ به همراه متن فارسی وانگلیسی در دسترس میباشد
آرون افشار ، احمد صفایی ، دانلود آهنگ کیفیت 320 ، دانلود آهنگ ایرانی ، محسن ابراهیم زاده 
ادامه مطلب
من قطع همکاری خودمو با تلویزیون اعلام میکنم و دیگه نمیخوام توی تلویزیون فعالیتی داشته باشم . خدانگهدار 
 
پ.ن. دیدم هرکی که ما به عمرمون اسمشم نشنیدیم داره اعلام قطع همکاری میکنه با تلویزیون، من چی کم دارم خب . منم قطع همکاری میکنم :دی
متن آهنگ خدانگهدار گروه ایهام
ببین چه کردی تو با دل من عشق تو آخر شد قاتل منتو میروی و من میمانم به گریه میرسم میدانم نفرین نمیکنم من عاشقم نمیتوانمخدا نگهدار تمام لحظه های عاشقانه من خدا به همرات دلیل گریه های کودکانه منسفر سلامت به دل بماند امید دیدار خدا نگهدار خدا نگهدار خدا نگهدار خدا نگهدار
ادامه مطلب
«فرشته نگهبان» 
یکی بود یکی نبود یه دختر کوچولویی بود به نام صبا. صبا کیف مدرسه اش را برداشت و از مامان خداحافظی کرد تا به سمت مدرسه حرکت کنه.صبا بسم الله گفت و از خانه بیرون رفت.باد می آمد. باد در را محکم به هم زد صبا دستش را عقب کشید و گفت: وای نزدیک بود انگشتم لای  در بماند؟به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد، صبا خودش را عقب کشید.گفت: اگر موتور را نمی دیدم چه می شد؟به مدرسه  رسید. به آب خوری رفت. قمقمه اش را پر از آب کرد. دهانش را با زکرد و سر
بالاخره اچ پذیرفت خیانت کرده و دیگه مخالفتی با تمام شدن رابطه نکرد ..
خیلی غم انگیز و دردناک اما چاره چیه باید باهاش کنار اومد و قوی بود تا فراموش بشه 
من روز ُ شب های سخت تر از اینم داشتم اینم میگذره .. 
دیگه اینجا نمینویسم خدانگهدار 
خدانگهدار شب های کوفه
مداح: حاج محمدرضا بذری
هیئت یا فاطمه الزهرا سلام االله علیها (بیت الزهرا سلام الله علیها بابل)
شب بیست و یکم رمضان 1397
مدت 5:33، حجم: 4.88 مگابایت
پخش فایل
دانلود فایل (با کیفیت اصلی)
متن: (در ادامه)
ادامه مطلب
-تو واقعا عاشق یه شخص حقیقی و خارج از ذهنی یا صرفا اداشو در میاری و خیالیه؟
                                                ‌ ‌‌‌    ‌
+شخص حقیقی درون ذهن هم مگه داریم؟ :))
-گفتم شخص حقیقی و خارج از ذهن ، بینشون "و" هست ،نه کسره.
منظورم یه انسانه!
حاجی سوالُ نپیچون...‌
                                              ‌ ‌‌‌    ‌
+سوال نپیچوندم-.-
-پرسیدم واقعا عاشق یه فرد حقیقی ای؟
اصلا اینجوری بگم : کسی رو دوست داری؟
‌                                                 ‌ ‌‌
دستت مبارک است که چک میزند به گوش
دستت مبارک است که می اورد به هوش
عیسای دست های مبارک بزن مرا
تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود...
بله مبارکند دستهایی که میزنند
میزنند و بیدارت میکنند
 میزنند و هوشیارت میکنند
 که بیدار شو آدم ساده
که در این دنیای آهنین تو چرا درگیر احساسی
راستش را بخواهی حقیقت تلخ است و حقیقت اینست که تمام آدم های احساسی در
این دنیای منفعت محور محتاج دستی هستند که بزند و بیدارشان کند کسی که جواب
دوستت دارمهاشان را با مرسی خد
دیگه تصمیم به نوشتن ندارم
فهمیدم خیلی حرف هاروهم نمیشه نوشت
حتی بانوشتن هم چیزی درست نمیشه
فقط باید سکوت کرد
نمیدونم دنیای من کی وچه روزی تموم میشه.فقط خیلی خستم.من تحمل ندارم.
ممنون از نظرات
خدانگهدارتا روزهای خوبی که دیگه امیدی به آمدنش هم نیست...
با سلام. دوستان عزیز روشی مجرب بهتون میگم بدون هیچ هزینه ای یا اینکه گرفتار شیادان و دجالین بشید. 
یک لیتر آب آماده کنید و 7 دانه نمک درشت (اگه نداشتید نمک معمولی یک چهارم قاشق) بریزید توی آب و چهار قاشق گلاب این مخلوط رو بزارید تو یخچال یک روز بعد برید حمام بعد از غسل بریزید رو خودتون. شاید بگید آب سرد سخته یا مریض میشم هیچ اتفاقی براتون نمیافته ان شاالله و مشکلی هم نداره که این آب تو حموم ریخته بشه چون ما روی این آب هیچ چیزی نخوندیم. ان شاالله ک
این وبلاگ امروز و فردا حذف میشه...,شاید باورتون نشه ولی دعاهام مستجاب شد...خدا چنان شخصیت واقعی هادسونو نشونم داد که سجده شکر به جا اوردم... هنوز تو شوک هستم...با همسرش حرف زدم...زیاد حرف زدیم.. چه دروغ هایی که برملا شد...چه زخم هایی که به ادمای مختلف خورده... هنوز هضم قضیه برام سخته.. ولی خدایا حکمتتو شکر..که نذاشتی بدبخت شم... که نجاتم دادی. که ثابت کردی ادم خاین بالاخره رسوا میشه.. ..موقع افطار برای من و کسای دیگه ای که زخم خوردن تو این قضیه دعا کنید
مرس
به نم اون بالایی
سلام
امروز روز ششم محرمه که دارم این متن رو می نویسم.
محرم و صفر به قول امام خمینی(ره)، اسلام را زنده نگه داشته اند، واقعاً زنده
نگه داشته اند.
به لطف این دو ماه عزیز، روحیمون دوباره ساخته می شه و یه جون دیگه
برای ادامه زندگی می گیریم.
هر عزاداری که می ریم، بعدش انگار شادیم و لبخند بر لبمون مخصوصاً
شب عاشورا، تست شده است، رو هوا این حرف ها رو نمی زنم.
پس شما هم از این دهه بهترین استفاده رو ببرید.
خدانگهدار.
بچه ها میخوام وبلاگمو ببندم به هزار و یک دلیل
دلیل اولیش اینکه نمیخوام دیگه اینجا بنویسم
اینجا ی قسمت سانسور شده ی منه
ی قسمتی ک خودمو دارم سانسور میکنم ک اینو نمیخوام!!!!!
اینکه خودمو پشت ی وبلاگ قایم کنم یا اشخاص زندگیم و تجربیاتمو رمزگذاری کنم یا مثلا اسم خاص براشون بزارم مسخره است
خب اگ قراره سانسور کنم همون بهتر ک تو دفتر بنویسم
بچه ها من نیستم
شاید ی مدت طولانی
کسایی هم ک باهاشون در ارتباطم بازم در ارتباطم
اما مدوسا بهتره برای مدتی تو دن
بچه ها میخوام وبلاگمو ببندم به هزار و یک دلیل
دلیل اولیش اینکه نمیخوام دیگه اینجا بنویسم
اینجا ی قسمت سانسور شده ی منه
ی قسمتی ک خودمو دارم سانسور میکنم ک اینو نمیخوام!!!!!
اینکه خودمو پشت ی وبلاگ قایم کنم یا اشخاص زندگیم و تجربیاتمو رمزگذاری کنم یا مثلا اسم خاص براشون بزارم مسخره است
خب اگ قراره سانسور کنم همون بهتر ک تو دفتر بنویسم
بچه ها من نیستم
شاید ی مدت طولانی
کسایی هم ک باهاشون در ارتباطم بازم در ارتباطم
اما مدوسا بهتره برای مدتی تو دن
میدونم که خیلی رفتم و اومدم
یه بخشیش به خاطر تجربه کردن فضاهای مختلف بود
یه بخشیش به خاطر وجود دوستان بلاگر بود و یه بخشیش هم واقعا نمیخواستم برگردم اما کاری پیش میومد و برمیگشتم
الان هم از آینده خبر ندارم ولی برای تجربه مهمی می‌خوام برم
برای ساختن فرداهای بهتر و زندگی بهتر
ان شاء الله که بتونم با دعای خیر شما
یکی از خواهرهای من زیادی جدی است. سرش تو کار خودشه و همش درگیر پروژه ها. گاهی اما یادش میاد که دختره، احساس داره و شروع میکنه به محبت کردن، احوالپرسی و شوخی و خنده. و بعد دوباره همه چی یادش میره و تا نوبت بعد. به قول خودش یه پالسی میاد و میره.
امروز صبح محبت از خودش در وَ کرد و در همون حال که با عجله میزد بیرون برام کیوی پوست کند و گذاشت رو میز. تاکید هم کرد که از رختخواب بیام بیرون.
تا کیوی بعدی خدانگهدار.
پ.ن: گونه هاش به طور طبیعی چال داره. 
اینو گ
سلام
 
دیروز اومدم ترمینالی که سر جاده هست تا بیام خونه.
هرچی فکر کردم دیدم اگر 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه رو بمونم خوابگاه ، باید هر وعده رو فلافل بخورم و تازه منتظر باشم که هیچ خرج دیگه ای هم به من نخوره.
خلاصه تصمیم گرفتم بیام خونه.
تقریبا یه نیم ساعتی معطل اتوبوس شدم زیر بارون. یاد ایامی افتادم که ماشین زیر پام بود و تو این شرایط از کنار مسافرا رد شده بودم و شاید فقط  تو دلم گفته بودم بنده خداها را ببین و رفته بودم.
ولی خب هر جور بود به خیر گذشت.
آره
 سلام گایز(نمونه هایى از رید*ن من در زبان هاى پارسى و انگلیسی.. )خب این یه چالش نیست.... یه جورایى... جمع آورى اطلاعاته... امم.. آمار گیرى...(دانش آموز رشته ى تجربى... )خب..... مى خوام بدونم که.... وقتى یکى رو دوست دارین... چه حسى دارین؟ اون حس از کجا میاد؟(معلومه از W.C... )منظورم اینه که چطور مى دونین که دوست دارین یه نفرو؟ منظورم عشق نیست... فقط دوست داشتن معمولى مثل یه دوست... یا... نمى دونم.....خب حالا با رسم شکل توضیح دهید؟خب بگین دیه عه... مى خوام بدونم... اون حس ا
سلام دوستان
از آنجا که شاید این آخرین مطلب در این صفحه باشد دقیقا نمیدانم که چه بگویم
اما تا آنجا که میتوان گفت باید بگویم حکم فعلا این است
نمیدانم تا چه موقع اما بهترین فکری که تا به حال در مورد خود کردم این است
شاید در شرایط بهتر همه چیز متفاوت بود اما فعلا کاری نمیتوان کرد
(همونی که خودت میدونی عاشقتم:)
حلال کنید
یاعلی
خدانگهدار...
 من از فردا تا چهار شنبه همون هفته نیستم (22تا26تیر) اردو بسیجی شروع میشه و من دسترسی به اینترنت ندارم 
برام دعا کنید که با گروهمون مچ بشم و موفق بشیم ..
ازین به بعد مسئولیت  بسی سنگینی دارم و باید توی اردو نشون بدم که لیاقت مقام فرماندهی رو دارم ...
فقط و فقط دعا کنید برام ..(البته اول برای کسایی که بیشتر به دعای شما عزیزان احتیاج دارن بعد واسه من ... الان هم از کنار بهشت الرضا  توی مشهد رد شدیم ما که فاتحه خوندیم شما هم برای شادی روح اموات حداقل صلوا
بچه ها من توی این دوران قرنطینه نتونستم درست برنامه ریزی کنم که به همه کارام برسم ....برای همین از خیلی از درسام جا موندم(معلم ریاضیم کتابو تموم کرده و من ۴تا درس عقبم)
میخوام این چند روز رو رگباری درس بخونم و ورزش کنم
پس احتمالا تا چند روز نباشم ...
میدونم دلتون برام تنگ میشه برام ولی خب چه میشه کرد‍♀️
پیشنهاد میکنم شمام اگه کم درس میخونین و امتحانای آنلاین رو به صورت گروهی یا open book انجام میدین...خیلی زود اینکارو ترک کنین و درساتونو بخونید...وگ
روزایی که پیشم نبود و میرفت مأموریت،
واقعاً دوریش واسم سخت بود
وقتمو با درس و دانشگاه پر میکردم
با دوستام میرفتم بیرون...
قرآن میخوندم...
خبر شهادتشو که شنیدم
خیلی ناراحت شدم
تو قسمتی از وصیت نامه ش نوشته بود:
"زیبای منخدانگهدار..."
اوج احساسات و محبتش بود
بیقرار بودم حالم خیلی بد بود
هر شب با خدا حرف میزدم
التماس میکردم که خوابشو ببینم که ازش بپرسم...
چرا رفت و تنهام گذاشت؟؟
با حضرت زینب سلام الله علیها حرف میزدم رو به خدا کردم
و گفتم: "خدایا... را
سلام دوستای گلم خوبیییین ؟
خداروشکر انشالله که خوبِ خوب باشید
من امتحانای ترمم از شنبه هفته بعد شروع میشه و باید خیلی خیلی درس بخونم ، چون امتحانام پشت سر همه باید این روزا درس بخونم و برای امتحان آماده باشم و تا دو سه هفته نمی تونم بیام وب ، ولی شما نظراتونو برام ارسال کنین ( خیلی خیلی خوشحال می شم  ) ، بعد از تموم شدن امتحانام درخواستی هاتونو می ذارم راستی هر وقت اومدم آموزش نگهداری از بچه گربه رو می ذارم
و حتما حتما میام و به وباتون نظر می
خواب دیدم رفته ام در جنگل های شمال. درخت های پرتقال رنگ انداخته بودند و بر و رو پیدا کرده بودند. نشستم روی زمین، کمی آنطرف تر از چشمه ای که آبش روی هم می خروشید و پیش میرفت. دلم غش رفت، خواستم پرتقال بچینم اما دستم نمی رسید. ناگهان آقاجون را دیدم که مشغول میوه چیدن است. خوشحال شدم، قند در دلم آب شد...
پرتقال را میچید و به دستم میداد. هرچه میخواستم خودم بچینم مانع میشد. آخر سر هم با اوقات تلخی گفت: دِ بگیر بشین پرتقالتو بخور توله سگ!
 
 
از خواب پرید
سلام
 
اول از همه دلم براتون تنگ شده بود :(
دقیقا یه روز قبل اعتراضات و قطعی نت به خودم قول دادم بیام بیان و بوم! کلا بی نت شدم
الان با نت دوشنبه سوری اینجام که متاسفانه چون تا ساعت 5 بیشتر نیست نمیرسم پست بذارم -اما- خداروشکر شبانه دارم، میام از حال و هوای این روزام براتون میگم
به امید وصل شدن نت سایت های خارجی + تلگرام واسه اونایی که کار واجب دارن
من که کار خاصی ندارم اما دلم واسه بنگتن یه ذره شده T-T (آرمیا درک میکنن)
 
فعلا خدانگهدار! روزتون بنفش
آموزش دریافت ایمیل فیک (به دو روش)
عرضه سلام و وقت بخیر دارم خدمت تمامی کابران گرامی سایت هک آسان باری دیگر در خدمت شما هستیم با یک ترفند بسیار کاربردی میریم سراغ توضیحات:
1️⃣برای دریافت ایمیل فیک از طریق تلگرام ما نیاز به یک ربات داریم به نام فیک میل که آیدیش رو هم میبینید  (@fakemailbot)
وقتی این ربات رو استارت کنید با یه دستوری به نام /generate را ارسال کنید بعد از ارسال چند لحظه صبر کنید و ایمیل فیک خود را دریافت کنید
2️⃣ راه دوم برای دریافت ایمیل ف
سلام...
ندیدیم تابوتشون رو...
ولی مهم اینه که طلبیدن و تونستیم بریم...
مهم اینه که توی اون جمعیت چندین میلیونی من هم حاضر بودم...
 
الحمدلله...
 
پ.ن:سردار بطلبمون سر مزارت...اینجا که نتونستم ببینم تابوتتون رو، ولی اونجا بتونم در آینده بیام کرمان سر مزارتون...
 
شفاعتتون با فرمانده...
 
یاعلی...
سلام به همه.
دیروز:
صبح پاشدم دیدم گوشیم روشن نمیشه حتى توى شارژ،رفتم یه اپل استور،گفتم باتریشو عوض کنه و گفت یه ساعت بعد برم گوشى رو بگیرم،بعدش رفتم گفت آى سیش مشکل داره که هزینه ى تعویضش میشه ٣٠٠ هزار تومن که مامان گفت لازم نیست و بعد با باترى قبلیش اومدم بیرون.توى خونه،ارسلان (نامزد مامانم) گفتش که یکشنبه برام به گوشى سامسونگ میگیره ولى فعلا یعنى بعدش اپل.آره دیگه،الانم دارم با گوشى خودش مى نویسم.
امروز:
صبح که بیدار شدیم،مامان برام از آرا
امروز رفتم یه نمایشگاه زنونه..
بسی چسبید..
یکی از رفقای دانشگاه رو دیدم.. با هم گپ زدیم..
خواهرشوهر جان رو هم خدا رسوند که دخترک رو بگیره تا من بتونم غرفه ها رو ببینم..
کلی دوست و فامیل دیدم..
خرید هم کردم..
کارتم خالیِ خالی شد :))
در حالی که هنوز به نیمه ی ماه هم نرسیدیم :|
کش خریدم برای بستن موهای فسقلیم.. از همین باریک رنگی رنگیااا .. ذووق دارم موهاشو ببیندم ^-^ یه دستبند هم خریدم براش که خودم غششش میکنم از دیدنش.. خداییش اونایی که دختر ندارن چه دایلی ب
سلام و درود 
 
مگه میشه ادم اینقدر تو زندگیش امتحان بده آخه !!!
بله بله بنده خودم توی همین هفته 4تاشو دادم به 11 واحد خدایا فقط دیگه به خودت میسبارم این 11 واحد  و میدونید که....
 
و اما بگم برا خودم و بقیه دوستان به محضی که دستتون از دست خدا در بیاد و یادتون بره یه نفر هست که برا این دنیا و اون دنیامون کافیه همه چی و میبازیم یکی ازم معنی انگیزه رو پرسید؟ اون موقع هدف گفتم ولی الان میگم هدف خدایی هدفی که خدارو هم اون گوشه ذهنت نگهداری اون برات میشه انگ
یه مدتیه که مغزم گزینشی عمل می‌کنه تویِ به یاد آوردن و به خاطر سپردن افراد و اتفاقات و این عجیبه وقتی که صبح یه چیزی می‌شنوم که عمیقا ناراحتم می‌کنه ولی تا یک ساعت بعدش حتی مضمون اون جمله رو هم یادم نمیاد، در حالی‌که هنوز ناراحتی‌شو حس می‌کنم. مغزم گزینشی عمل می‌کنه و من می‌ترسم. می‌ترسم که لا به لای این گزینشا، خودمو فراموش کنه و کم کم جا بذاره منو بین چیزایی که نمی‌خواستن منو یا من نمی‌خواستمشون. مثل اون چیزی که نوشته بود که فرد موقع ش
تمام این فضا برای من که علاقه به نویسنده شدن را دارم تجربی است.
فضایی برای تجربه‌کردن
برای آزمون و خطا کردن.اشمیت در نوای اسرار آمیز نوشته است که نویسنده خالق است نه دستگاه فتوکپی
حال باید به پروژه دوم خودم در این فضا با این ادبیات پایان بدهم.
سوژه های من عموما نزدیکانم هستند و از افراد نزدیک به خودم که میتوانم در دسترس داشته باشم الگو و الهام میگیرم
تولا شخصیت قصه پروژه دوم من دوست نزدیک من است و ما رفاقتی حدودا دو ساله داریم
مدتی به دلایل ش
سلام رفیق؟
حالت خوبه؟
من با اینکه کلی باهات قهر و آشتی داشتم ولی دو سال کارشناسیم رو پای مزار تو گذروندم.
شاید نتونستم اون ارتباط حسی رو باهات داشته باشم ولی به هر حال تو شدی اولین رفیق شهید زندگیم و هنوزم که هنوزه از خاطرم نرفتی و بهت سر میزنم
همیشه یاد حرف خواهرت میوفتم که بهم گفت حتی اگه فضای قطعه شهدا بهتون اون حس و حال معنوی رو نمیده بازم برید هر رفتی یه اومدی داری وقتی بری بهشون سر بزنی بهتون به دلتون سر میزنن
امیدوارم ازم راضی باشی و امی
توی این مدتی که اومدیم اینجا، همسایه طبقه سوم، خیلیییی بسته های مختلف سفارش میده‌. کارتن های بزرگ اما سبک! 
معمولا هم خونه نیست و پستچی در خونه ما میاد و مامانم بسته هارو تحویل میگیره و من وقتی اون از سرکار میاد بسته به دست چندین پله میرم بالا و زنگ خونشونو میزنم، از خونشون صدا میاد ولی کسی در رو باز نمی‌کنه، دروغ چرا خیلی عصبی از حرکت زشتشونم ولی...
و بعد صبح ها وقتی که میخوام برم بیرون، اونم میخواد بره سرکار صداش میکنم و میگم بسته هاتون دست
 
 
با نام علی یادعلی حضرت سلطان
با اذن ولی نعمتمان شاه خراسان
لب تر بکند سید علی گوش به فرمان
آماده ی جنگ است همه ملت ایران
پیچیده خبر وای که سردار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
احلی من عسل روی لب قاسم لشکر
بر پا شده طوفان سلیمانی حیدر
تکرار شود قصه ی مستانه ی خیبر
دنیا بشود پاک از این قوم ستمگر
فریاد بر آرید سپهدار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
تاریخ دهد تا ابد دهر گواهی
تاریکی مطلق برود رو به تباهی
سردار کشیده است چنین نقشه راهی
ب
به نام خداسلامامروز وقتی از بروجن برگشتیم من زیباترین کادوی امسالم را دریافت کردم.خواهرم که ۸ سال دارد برای من یعنی برادر خود یک کاردستی زیبا درست کرده و هدیه داد.خواهرم برای ساخت این کاردستی از چوب بستنی و کاغذ و مداد رنگی و چسب استفاده کرده بود.من این پست را برای خواهرم می نویسم.من او را خیلی زیاد دوست دارم.خواهرم روی کار دستی اش با خط خود نوشته بود: داداش جان دوست دارم.من هم او را دوست دارم.ما در خانه همیشه باهم دیگر بازی می کنیم.بازی مورد ع
سلام به همه دوستان
 
امروز بعد از مدت ها با توجه به اینکه چند روز پشت سرهم هوا بارونی بود و زمان مناسبی برای کاشت خیار نبود رفتم و خیارهایی که از سال قبل بذرشون رو نگه داشته بودم رو به کمک مادرعزیزم کاشتم.
 
تجربه‌ی جالبی که داشتم این بود، من امسال برخلاف پارسال که همه ی خیارهامو در یک جا باهم کاشته بودم و به شدت هم‌بست شده بودن بیچاره ها... ازقبل جاشون رو آماده و مشخص کردم و بعدش زمان مناسبشون که امروز بود خیلی تمیز و مرتب هرکدوم سرجای خودشون
 
 
 
با نام علی یادعلی حضرت سلطان
با اذن ولی نعمتمان شاه خراسان
لب تر بکند سید علی گوش به فرمان
آماده ی جنگ است همه ملت ایران
پیچیده خبر وای که سردار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
احلی من عسل روی لب قاسم لشکر
بر پا شده طوفان سلیمانی حیدر
تکرار شود قصه ی مستانه ی خیبر
دنیا بشود پاک از این قوم ستمگر
فریاد بر آرید سپهدار نیامد
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
تاریخ دهد تا ابد دهر گواهی
تاریکی مطلق برود رو به تباهی
سردار کشیده است چنین نقشه راهی
به نام خدانامه اول سلام دختر خوشگلم آن روزها که تازه ازدواج کرده بودم( سال ۱۳۷۹) خواب دیدم که سه فرزند دارم. نمیدونم چطور خوابی بوده .الان دو تا فرزند دارم: زینب جان خواهرت و محمدجوادجان برادرت تو هم که بیایی سومین فرزندم میشی نمیدونم ولی کی میخوای بیای با خودت شاید بگی که از کجا می دونستی من دختر میشم،نمیدونستم اما در تجربه ۲فرزندم به این نتیجه رسیدم که دختر دار شدن رابیشتردوست دارم .عزیزم در دنیایی که ما زندگی می کنیم،همه آن طور که باید به
کاش میدانستی این روزها خسته‌ترم، ولی بیشتر کار می‌کنم...
با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. می‌توانم همه چیز را فراموش کنم. دلم که تنگ میشود میخوابم. چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌شنوم. چیزی نمی‌خواهم. اشتها ندارم. زیاد حرف نمیزنم.
از اتاقم بیرون آمده‌ام. همه‌ی دنیا گوشه‌ی اتاق من است. با دری که روی خودم قفل کرده ام. با پنجره‌ای که گاهی از آن برای عابران دست تکان میدهم...
حوصله‌ی کتاب خواندن ندارم. شعر‌های عاشقانه احمقانه به نظر می‌رسند. می‌‌خندم
امروز احساس تنگی نفس داشتم. کارهای مختلف و متعددی انجام دادم تا این تنگی نفس را برطرف کنم. در مسیر درمان فهمیدم که من به دلیل استرس و اضطراب و سرد شدن بدنم هست که این اتفاق برایم رخ داده. من به قوانین جهان اعتماد کردم و شروع کردم به در صلح قرار گرفتن با خودم و با خانواده ام. این تجربه من است. به قوانین جهان اعتماد کنید. با خودتان و دیگران به صلح برسید. با اعتقادات پدران و مادران و خانواده و جامعه به صلح برسید. با اعتقاداتی که با آن بزرگ شده اید و ب
سلام
امروز با یک فیلم از فصل چهار اومدم.
دریافت فیلم
در این فیلم شاهد حرکت موها نظم بدن و صورت و حرکت درست و کامل چشم ها خواهید بود.این فیلم کیفیت اصلی فصل 4 رو نشون می ده.
مدرکی در دست ندارم ولی احتمال می ره که این فیلم از مرینت دوپن چنگ(Marinette Dupain-Cheng) در نونزده سالگی باشه.
همونطور که مشاهده می کنید این عکس از دوبلور های مرینت دوپن چنگ(Marinette Dupain-Cheng) و ادرین اگرست (Adrien Agrest) هست.و از اونجایی که من می دونم نام دوبلور مرینت(Marinette) کریستینا وی هستش.
امیدو
همین یک جمله در قالب آن دست خط اساطیری کافی‌ست تا ضمیر آشفته من فاصله‌ی ده سال را در لحظه کوتاهی پیموده و برگردد به همان سالها! 
- چطور ممکن است؟ این نامه اینجا چه می‌کند؟
- از لای نمایشنامه راحیل پیدایش کردم؛ البته مدتها بعد از آن که شما از اینجا رفته بودید. و از آنجایی که فقط شما تمام نمایشنامه‌های این کتاب‌خانه را به امانت برده و خوانده بودید فهمیدم که نامه متعلق به شماست. 
نامه را که باز می‌کنم هنوز هم بوی گل محمدی می‌دهد. تکه‌های خشک ش
واییی خدایی عنوان پست و میبینم خندم میگیره
خب.. سلام...
*از پشت دیوار سرک میکشد*
 
آقا من برگشتم! 
یه سری تغییرات تو وبلاگ بوجود آوردم مثلا حذف صفحه بیوگرافی خودم، چون واقعا آدمی نیستم که دوست داشته باشم خودمو توصیف کنم و درباره خودم بگم، من حتی خاطرات روزانمو ثبت نمیکنم.. گذشته همون بهتر که بگذره~
 
دلیل غیبت ناگهانیم هم بگم که بدونید، اون زمان که اینترنتا قطع بود متاسفانه یه از خدا بیخبری که بی نتی باعث شده بود بزنه به سرش داخل یکی از همین سای
درود دوستان عزیز و بزرگوار.
خیلی خوشحالم که بر حسب اتفاق ,این وبلاگ ارزشمند رو پیدا کردم.
مخصوصا دیدن تصویر زیبای جناب استاد سامانی عزیز برای بنده سعادت بزرگی بود.
بنده هم طی سالهای 67 تا 70 دانش آموز مدرسه نمونه ابن سینا بودم و به جرات عرض میکنم اگر  ادب و معرفتی هست از وجود دبیران بزرگواری چون آقای سامانی جناب ستاری و استاد یعقوبی جوان و مدیران ارجمندی همچون آقای یزدیخواه و سایرین میباشد.
و در آخر باعث خوشحالی بنده هست اگر راه ارتباطی وجود دا
محبوب من
این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم و بسیار خشنودم که در پاییز این اتفاق می افتد .. همه چیزمان از پاییز آغاز شد. کسی چه می داند شاید نقطه آغاز جهان هم پاییز بوده .. چرا که بذر عشق تنها در این روزها بر دل زمین می نشیند تا بهار جوانه هایش سر از خاک بیرون بیاورند و در تابستان به بار بنشینند و اگر انار باشی تا پاییزی دیگر به بلوغ می رسی ...
پیش از من و تو دنیایی بوده و کرور کرور عاشق ناشی پا به این دنیای ملون گذارده اند و بعد از ما نیز این عرص
سلام من یوحنا اختری هستم .
در این قسمت با کتابخانه random در پایتون در خدمتتون هستم.
این کتابخانه برای تولید اعداد رندوم و اتفاقی استفاده می شود.
این کتابخانه جز کتابخانه های built in یا پیش فرض پایتون محسوب می شود.
برای استفاده از کتابخانه دستور زیر را مینویسیم:
import random

برای تولید یک عدد اعشاری از کتابخانه random متد random را فراخوانی میکنیم:
>>>random.random()
0.17547418520012859


برای تولید یک عدد صحیح از یک رنج اعداد مشخص از randint استفاده می کنیم:
>>>radnom.randint(0,1
ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم...
االن که دارم این متن رو مینویسم حالم خیلی عجیبه... خیلی.. یادمه اواخر اسفند 97 یه متن خوشگل نوشتم که عزیزم، سال 98 سال ماست! اما سال 98 سال من شد اواخرش... 
امروز غروب بنا به اتفاقات عجیب و پیچیده با فرشته کات کردم. خیلی حالم عجیبه از طرفی میدونم رابطه ما به جای خاصی نمیرسه اما از طرفی خیلی عذاب وجدان دارم... 
فقط این شعر توی گوشمه:
ما یه جاهایی حریف ، جبر زندگی نمیشیمدور هم میگشتیم اما تو جهانای موازی/نرسیدن منطقی
از قدیم گفتن زکات علم یاد دادن آن به دیگران است و این که اگر سعی کنیم چیزی را به دیگران آموزش بدیم خودمان بهتر آن مطلب را یاد می‌گیریم. به همین دلیل قصد دارم در یک مجموعه از یادداشت‌ها آن چیزی را که از زبان برنامه‌نویسی پایتون یاد گرفتم به زبان خیلی ساده برای شما توضیح بدم.
در این یادداشت‌ها قصد دارم از نکات خیلی ساده و ابتدایی شروع کنم تا بعد به مطالب پیچیده‌تر برسیم. احتملاٌ چندتایی مسئله هم با استفاده از پایتون حل کنم و خدا را چه دیدی، ش
این چندمین وبلاگی است که مینویسم را دقیقا نمیدانم. ولی میدانم سومین وبلاگی است که دوستش دارم. من باید از همان وبلاگ اول میفهمیدم که دیگر هیچوقت نباید وبلاگ بنویسم.
دیگر نمیخواهم هیچوقت در زندگی ام وبلاگی داشته باشم که از افکار و زندگی ام در آن بنویسم. عمر این وبلاگ هنوز به ۲ ماه نرسیده.  اما تا همینجا هم خیلی پیر شده.
همیشه آدم هایی هستند که حرف های تو را نمیفهمند یا وارونه منظورت را درک میکنند. چیزی درون سرم میگوید حرف نزن. دیگر با هیچکس حرف
توی این مدتی که بلاگر بودم (البته اگه واقعا بوده باشم...) ، هر وقت خیلی ناراحت، عصبی، مضطرب، دل آشفته، سردرگم و ... بودم یه بلا سر وبلاگم آوردم! :| از تغییر اسم و عکس نویسنده گرفته تا پیش نویس شدن پست ها و حتی حذف وبلاگ. این روزها هم به نبودن و ننوشتن دارم فکر میکنم. راستش رو بخواید دوست ندارم در مورد زندگی جدیدم تا وقتی به نظم و ثبات نرسیده چیزی بنویسم. به خاطر انتقالی توی یه برزخ و بلاتکلیفی غوطه ور شدم. حس میکنم توی این دانشگاه معلقم. همه چی موقتیه
بیوگرافی علی عبدالمالکی، خواننده پاپ
علی عبدالمالکی قبل از انتشار آلبوم رسمی اش هشت کنسرت زنده، مجاز و بزرگ اجرا کرده است که رکورد کنسرت قبل از اولین آلبوم مجاز را در ایران شکسته است. علی عبدالمالکی اولین کنسرتش را در اواخر سال ۱۳۹۰ در نمایشگاه بین‌المللی تهران برگزار کرد.
علی عبدالمالکی (زاده ۲۶ مرداد 1367 در تهران) خواننده، ترانه‌سرا، آهنگ‌ساز و تنظیم‌کنندهٔ پاپ ایرانی است. علی عبدالمالکی با آلبوم «نامسلمون» مطرح شد.
علی عبدالمالکی خو
سلام دوستانمم
یک مقاله درمورد طوطی کاسکو نوشتم که حتما پیشنهاد می کنم که بخونینش ، خب برای خوندن این مقاله ادامه رو بخونین دوستانم
**********
کاسکو در رده پرندگان قرار داره ، رنگ زمینه کاسکو ها از طوسی تیره تا طوسی روشن است ، و پر های روی سر و گردن اونها طوسی روشن هست
نوک و زبون طوطی های کاسکو مشکی رنگه ، و رنگ دم اونها قرمز روشن هست
رنگ چشمهای جوجه کاسکو ها طوسی متمایل به مشکی است و این رنگ در سنین 5 تا 7 ماهگی دیده می شه ، و وقتی طوطی بزرگ می شه رنگ
سلام دوستانمم
یک مقاله درمورد طوطی کاسکو نوشتم که حتما پیشنهاد می کنم که بخونینش ، خب برای خوندن این مقاله ادامه رو بخونین دوستانم
**********
کاسکو در رده پرندگان قرار داره ، رنگ زمینه کاسکو ها از طوسی تیره تا طوسی روشن است ، و پر های روی سر و گردن اونها طوسی روشن هست
نوک و زبون طوطی های کاسکو مشکی رنگه ، و رنگ دم اونها قرمز روشن هست
رنگ چشمهای جوجه کاسکو ها طوسی متمایل به مشکی است و این رنگ در سنین 5 تا 7 ماهگی دیده می شه ، و وقتی طوطی بزرگ میشه رنگ چ
سلام گلم!
امشب نمیدونم چرا به یاد گذر زمان افتادم،زمان مثل برق و باد می گذره. کاش میشد زمان را نگه داشت یابه عقب برگردوند.گذر زمان از من سریع رد میشه و من نمی فهمم چطور آبان ماه آذر رسید و آذرماه داره تموم میشه کم کم.  خدا کمکمون کنه عزیزم که درست از لحظاتمون استفاده کنیم
بریم سراغ خاطره معروف امشب:
از چند قدم جلوتر دیدم خانمی محجبه میاد به سمتم 
 بهتر از من حجاب داشتن
و اما ماجرای این خانوم 
بهشون گفتم سلام می تونم چیزی بگم؟
دیدم انقدر خوب رو
چت شده؟ می‌خوای حرف دلت رو با یک نفر تقسیم کنی و دلت نمی‌خواد راز دلت رو به کسی بگی؟
امشب وقتی آهنگ گوش می‌دادی چشماتو پشت پنجره ماشین بستی و لبخند زدی. نمی‌خوای برای یک نفر تعریف کنی که داری توی رویاهات با کی می‌رقصی؟ امشب 30 تومن عیدی گرفتی و یهو دلت خواست وسط خیابان از ماشین پیدا بشی و بری قنادی. شیرینی استانبولی بخری و با دست خودت دونه دونشون رو توی دهن آدم‌هایی بزاری که زیر بارون خیس شده بودن و چتر نداشتن. امشب انگار دوباره همون ظهر پر ب
تست چهارصفحه‌ای رو برای بار سوم مرور می‌کنید و بعدش برگه‌ها رو همون‌طور که تحویل گرفته بودید، مرتب می‌کنید طوری که برگۀ اطلاعات شخصی‌تون روی باقی برگه‌ها قرار بگیره. بلند می‌شید و وسایل‌تون رو جمع‌وجور می‌کنید و تست نمونه‌خوانی‌تون رو به خانم ص ـ که احتمالاٌ سرویراستار این نشر بزرگ و پرآوازه هستش ـ تحویل می‌دید. بهش توضیح می‌دید که چون خیلی نمونه‌خوانی کار نکردید ممکنه چندجایی از دست‌تون در رفته باشه و ویرایش صوری هم انجام دا
مدت‌ها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شده‌بود.به تدریج؛ موضع به موضع،فراگیرِ کلِ وجودی‌اش شد.می‌دیدم که چطور اعضا و جوارحش،یکی‌یکی از کار می‌افتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛صدایش خش‌دار؛رنگش بی‌فروغ و حافظه‌اش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت،دو شب پیش؛که اتفاقا سوزِ سردی هم می‌وزید؛او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد؛
او ر
مدت‌ها بود که درگیرِ رنج و بیماریِ موضعی شده‌بود. به تدریج؛ موضع به موضع، فراگیرِ کلِ وجودی‌اش شد. می‌دیدم که چطور اعضا و جوارحش، یکی‌یکی از کار می‌افتد و کاری از من ساخته نیست.
حرکاتش کُند شد؛ صدایش خش‌دار؛ رنگش بی‌فروغ و حافظه‌اش به ضعفِ شدیدی مبتلا!
و در نهایت، دو شب پیش؛ که اتفاقا سوزِ سردی هم می‌وزید؛ او در میان دستانم جان داد.
ما زمان زیادی را باهم گذراندیم؛ خاطرات زیادی را باهم ساختیم.
اما او رفت و من ماندم؛
من ماندم و دیگری نیامد
 
 
کپک زده بوداون همه هیبت و بزرگی ک با یه کت قهوه ای رنگ چارخونه به چشم میخورد کپک زده بودمیدونی یعنی چی کپک زدگی ...یعنی تموم کارهایی ک شروع نکردییعنی تموم کارهایی ک نیمه کاره رها کردیامروز وسط مهمونی عموی بزرگ خانواده یکی پس از دیگری از این خاطره ب اون خاطره بهم نشون داد ک چه ادم حسابی ای بوده .از خاطراتش با دکتر رزمجو و رئیس فلان اداره و بهمان اداره تعریف میکردمیگفت دکتر معتمدی قبل رفتنش به امریکا ازش خواسته براش هماهنگ‌کنه دندون پزشکی ا
چهارده ساله کـه بودم؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش بـه مـن بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آن قدر حالم بد بود کـه بـه زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
 
ازآن روز، کارم شد هرروز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نا
سلام هیک جان
خوبی؟
من خوبم الحمدلله.
یکی دو روز است که بدجوری هوس کرده ام برایت نامه ای بنویسم. خیلی زیاد. هی صفحه ارسال مطلب جدید را باز می کردم و هی نظرم عوض می شد. آخرش شد الان. می بینی که دارم می نویسم.
چه کارها می کنی هیک؟ خوش می گذرد؟
من ولگردی می کنم. توی خانه، توی اینترنت، توی تلگرام. همه ش ولگردی. دست کم امسال برای تابستانم هیچ برنامه خاصی نریخته بودم که حالا برای انجام ندادنش عذاب وجدان بگیرم. عذاب وجدان می گیرم، اما نه به خاطر انجام نداد
آن روزها که هنوز شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های با محتوای اصطلاحا «مولّد انرژی مثبت» باب نبودند و کاغذ و مجله ارزان‌تر بود، مجله‌ی «موفقیت» (به سردبیری احمد حلّت) هم، مثل خیلی مجله‌های دیگر، مخاطبان بیشتری داشت. چند شماره‌ای در خانه‌ی خودمان یا اقواممان پیدا می‌شد و به طور اتفاقی، یکی دو بار به چشمم خورده‌بودند و چند شماره‌اش را صفحه‌زده و خوانده‌بودم. معمولا در یکی از چند صفحه‌‌ی اوّل هر شماره جمله‌ای بود که خیلی دوست داشتم:
یه روز
سلام به تمامی تراریا باز های ایرانی !بنده دارک اسنو هستم کسی که اولین وبلاگ بازی تراریا رو توی ایران تاسیس کرد . میخواستم قبل از اینکه این وبلاگ برای همیشه بسته بشه از تمامی بدخواه هایی که بار ها و بار ها از حرص ترکیدن تشکر کنم چون باعث شدن ما قوی تر بشیم !از اون آقایی که میگفت اره امیدوارم این وبلاگ متروکه بمونه هم متشکرم چون بهمون اطمینان داد که عالی عمل کردیم و چقدر این شخص  کونش سوخته =)از دارک مکس که یه زمانی با هم دوست بودیم اما یه سری ادم
سلام به تمامی تراریا باز های ایرانی !بنده دارک اسنو هستم کسی که اولین وبلاگ بازی تراریا رو توی ایران تاسیس کرد . میخواستم قبل از اینکه این وبلاگ برای همیشه بسته بشه از تمامی بدخواه هایی که بار ها و بار ها از حرص ترکیدن تشکر کنم چون باعث شدن ما قوی تر بشیم !از اون آقایی که میگفت اره امیدوارم این وبلاگ متروکه بمونه هم متشکرم چون بهمون اطمینان داد که عالی عمل کردیم و چقدر این شخص  کونش سوخته =)از دارک مکس که یه زمانی با هم دوست بودیم اما یه سری ادم
سلام به تمامی تراریا باز های ایرانی !بنده دارک اسنو هستم کسی که اولین وبلاگ بازی تراریا رو توی ایران تاسیس کرد . میخواستم قبل از اینکه این وبلاگ برای همیشه بسته بشه از تمامی بدخواه هایی که بار ها و بار ها از حرص ترکیدن تشکر کنم چون باعث شدن ما قوی تر بشیم !از اون آقایی که میگفت اره امیدوارم این وبلاگ متروکه بمونه هم متشکرم چون بهمون اطمینان داد که عالی عمل کردیم و چقدر این شخص  کونش سوخته =)از دارک مکس که یه زمانی با هم دوست بودیم اما یه سری ادم
سلام برعزیز مامان!چطوری؟
دلم کلی برات تنگ شده عزیزم .
منم خوبم الحمدلله مشغول کارهای خونه وحفظ قرآن و برنبراشهای دیگرم هستم.با برنامه‌ریزی خوب به همه کارهام می‌رسم. امروزصبح برای این که خوابم نبره تو خونه رفتم جامعه القرآن تا برنامه‌ریزی حفظ قرنم رواونجام می‌بدهم واگرشد با یکی از دوستام مباحثه کنم که به نظرم اصل اساسی حفظ قرآن بعدازتکرارمباحثه است.بریم سراغ خاطره امر به معروف امشب.
یکی دیگه ازدوستام درکانال واجب فراموش شده نوشته بود:
 
سلام
شب 22 بهمن همیشه با حاج حسین نصیری به پشت بام
می رفتیم :
تلویزیون : ساعت 9 الله اکبر . صدای وزیر شعار
با ان صلابت به گوش رسید. بابا گفت ما رفتیم الله اکبر .
من نشسته بودم مردد در رفتن به کوچه بودم خجالت
می کشیدم مردم مرا ببینند . دلم نمی امد نروم . به امام و این انقلاب خیلی ارادت
داشتم و می خواستم حتما بروم و الله و اکبر بگویم . الله اکبر صدای بلندی از کوچه  امد . دیگر معطل نکردم رفتم دم در دیدم بابا
دارد می گوید الله اکبر . از انطرف هم صداهایی به گ
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
سلام  ای امانت الهی!
امشب هم یک خاطره دیگه از یک دوست دیگر در مورد امر به معروف و نهی از منکر:
هفته گذشته تو مترو منتظر بودم قطار بیاد،خانمی که کنارم نشسته بود،بعد چند لحظه روسریش افتاد(ساتن بود وسر میخورد)وسرش نکردمنم گفتم خانمی روسریت افتادا،حواست نیستبا تعجب نیگام کرد و گفت مگه چه اشکالی داره؟منم با تعجب بیشترگفتم:اشکالی نداره!؟گفت:اعتقادات هر کس به خودش مربوطه و.....اون‌گفت من گفتمقطار اومد،بلند شدیم سوارشیم،گفتم بفرما،تا دو ایستگاه ه
به نام خدا
امروز ۳۰ ام بهمن ماه سال ۹۸، بهمنی دوست داشتنی، بهمنی به یاد ماندنی.
بهمن در ۲۹ روزی که فرصت داشت روی خوش نشان بدهد، این کار را نکرد اما، دمش گرم که در روز پایانی اش اتفاقی خوشایند را رقم زد.
ساعت ۴ و ۱۲-۱۳ دقیقه‌ی بعد از ظهر هم به ساعت ها و تاریخ هایی که قرار است همیشه به یاد داشته باشم اشان اضافه شد؛ ساعت رها شدن، ساعت سبک شدن، البته نه سبک شدنی مناسب برای پرواز ولی مطلوب برای نفس کشیدن.
از ملاقات و صحبت هایی می‌نویسم که شروع کردنش
سلام  مامان!چطوری؟
دلم کلی برات تنگ شده عزیزم .
منم خوبم الحمدلله مشغول کارهای خونه وحفظ قرآن و برنامه های دیگرم هستم.با برنامه‌ریزی خوب به همه کارهام می‌رسم. امروزصبح برای این که خوابم نبره تو خونه رفتم جامعه القرآن تا برنامه‌ریزی حفظ قرآنم رواونجام بدهم واگرشد با یکی از دوستام مباحثه کنم که به نظرم اصل اساسی حفظ قرآن بعدازتکرارمباحثه است.هرموقع که خوب تونستم مباحثه کنم بیشترتوذهنم مونده.دوست دارم توهم حافظ قرآن بشی تاقرآن همیشه همراه

مرد عینک را از روی چشمانش برداشت، کتاب را بست، به رو به رویش خیره شد و کمی بلندتر از یک گفتگوی درونی نجوا کرد: باید زودتر می‌خوندیمش.زن ناخودآگاه و با کمی حواس پرتی و دلهره، انگار چیز مهمی را از دست داده باشد، پرسید: چیزی گفتی؟+ گفتم کتاب خوبیه. باید زودتر می‌خوندیمش.زن به تا کردن پر ملایمت لباس‌هایش ادامه داد و چیزی نگفت. به پیشنهاد‌ کتاب‌های مرد عادت کرده بود و اگرچه چیزی نمی‌گفت اما این موضوع خیلی وقت بود که دیگر جذابیتش را برایش از دس
اول از همه عرض سلام و ادب خدمت خوانندگان عزیز
من بالتازار هستم و دیگه بریم سر اصل مطلب
مبحث اولی که با شتاب میریم سراغش مبحث جبره نه اون جبر فلسفی، جبر از مباحث ریاضیات
این کلمه جبر یا algebra اولین بار توسط خوارزمی یعنی محمد این موسی خودمون به کار برده شد در واقع الجبر و المقابله اسم کتابی از این عزیز بود که توی اون به مباحث خیلی جالبی پرداخت و اونا را نه برای اولین بار اما برای اولین بار به صورت منظم و خیلی گسترده مطرح کرد.
 
 
اما اون مباحث چی
بخند که تنها چیزی که ازت برامون مونده عکساته.بخند بذار هرکی که نگاه میکنه فکرکنه حال دلت از خودت بهتره.بزار هیچکی صدای گریه های شبونتو پشت تلفن با دختری که همه دنیاش موندی نشنوه.پاشو پنجره رو ببند،اگه کسی هم نیست من بهت میگم؛پنجره رو ببند ؛پنجره رو باز کن؛پاشو آشغالا رو ببر دم در،اه چقدر میخوابی پاشو نگات کنم یکم چشای سیاتو ببینم که دارن میخندن.ده چرا صدأت میلرزه،مگه تو نبودی که میگفتی به اینده فکر کنم و امید داشته باشم گفتی به بچه ای فکر کن
قسمت اول را بخوان قسمت 31
چند لحظه بعد مرد قوی هیکل و اتو کشیده ای که شبیه گانگسترها بود میان کوم در پیدایش شد. دیدن آن کلت میان دستان او نفس را در سینه ام حبس کرد . حتی از صدای نفس کشیدنم هم می ترسیدم . او با احتیاط وارد اتاق شد و مرد دیگری پشت سرش پیدا شد. موهای جو گندمی اش نشان می داد که حدود پنجاه سال را دارد. او نیز مسلح و کاملاً شیک بنظر می رسید. اولی داشت به سمت کمد می آمد و من از ترس زبانم بند شده بود که کیان را میان کوم در دیدم که از پشت سر به ر
قسمت اول را بخوان قسمت 49
سرم را به اجبار بالا بردم!
بالاخره صورتش را دیدم.
چهره اش آشنا نمی زد ولی مطمئن بودم همانی است که مدام دنبال من و دریا بود.
جلو آمد. نمی دانم چرا وقتی قدمی به سویم برداشت نفسم در سینه حبس شد و ترس در سلول به سلول تنم کوران یافت. بی مقدمه گفت.
-آزاد شدن از اسارت من شرط داره.
-چ...چه شرطی؟
-که از این شهر بری، بری و هیچ اثری از خودت به جا نذاری. همه ی رد پاها رو پاک کنی و خاطراتت رو فراموش کنی.
از شهرم می رفتم؟ از زادگاهم؟ از جایی ک
قسمت اول را بخوان قسمت 100
راه سختی در پیش داشتم و حق انتخابی برایم نگذاشته بود.
-امید فکر می کنی من حاضرم با این اخلاقت کنار بیام؟ خیال نمی کنی شاید وقتی برگشتی یه سری چیزها بین ما تغییر کنه و من یه ساحل دیگه بشم؟
-چرا خیال می کنم. چون وقتی برگشتم باید برای عقد و عروسی اقدام کنیم.
-و شاید هم برای پس دادن حلقه ات توسط من اقدام کنیم؟ نظرت چیه؟
صدایش را به قدری بالا برد و اسمم را بازگو کرد که همه ی ماهیچه های اندامم لرزید و مادر های مان پشت در اتاق به
قسمت اول را بخوان قسمت 85
او نمی دانست عزم من سرکش تر از این حرف هاست و به آسودگی جزم نمی شد؟
-ولی من هستم، همیشه و هر ساعتی که دوست داشتی با کسی حرف بزنی من رو قابل بدون.
-نخواه که از زبون من حرف بکشی ساحل خانم؛ فقط در صورت اومدنت توی قلبم می تونی بفهمی.
نمی خواستم امید واهی به او بدهم و به چیزهایی که نمی دانم قرار است پیش بیاید یا خیر، دلبسته اش سازم. اما برایم سهمگین بود اگر می گذاشتم با این حال تماس را قطع کند.
-پس باید فعلا توی کف بمونم، درسته؟
-
طبق مطالعات جدید دانشمندان دریافتند که خواب بعد از طلوع آفتاب تا ساعت دو ظهر باعث سلامتی انسان می شود و کسانی که ساعت یازده ظهر در خواب عمیق باشند طبق روایات و مستندات علمی تمام هورمون هایی که برای بدن لازم و مفید هست را دریافت می کنند.اشتباه نکنید اولاً که من خیلی مطالعه داشتم در این زمینه.دوماً که من از الان گفتم و ایشالا که در چند دهه بعد دانشمندان به این نکته پی خواهند برد.سوماً با من مثل فردی برخورد میشه که از سر شب تا ساعت یازده صبح خواب
عمیق و نه خیره، به چهره اش می‌نگریستم. چشمانش بسته بود و
راحت می‌توانستم هرچقدر دلم می‌خواهد، عاشقانه نگاهش کنم. نگاهش می‌کردم اما انگار
تک تک روزهایی را که با او سر کرده بودم می‌نگریستم. تک تک روزهایی که مهرش رو نمی‌­دیدم
اما او، مهر می­‌ورزید. و حالا که می­‌دیدم ذره­‌ای از مهرهایش را، می­‌خواستم جبرانی
بکنم.
کمی تکان خورد و من، نگاهم را زیر انداختم تا اگر چشمانش را
باز کرد، نبیند مستقیم نگاهش می­‌کردم. مطمئن که شدم هنوز خواب است، نف
گلکم سلام!چطوری؟
گفتم میخوام خاطرات امربه معروفهای دوستام رابگم،یک کانال داریم ماتوی نرم افزاربله که دوستامون خاطرات امربه معروفهاشون رااونجامیگذارند وبقیه باخوندن اونها علاوه بر اینکه یه ایده میشه براشون روحیه هم میگیرند برای اقدام به این کار،من دوست داشتم برای توهم بگم اونهارو
بریم سراغ اولیش:بسم الله الرحمن الرحیم
دوستم میگفت:
هفته گذشته تو مترو منتظر بودم قطار بیاد،خانمی که کنارم نشسته بود،بعد چند لحظه روسریش افتاد(ساتن بود وسر م
به نام خدای مهربون
قرار هست به درخواست استاد از لذت هام بگم 
1 خوردن کرانچی پنیری
2 خوردن کرانچی فلفلی
3 خوردن کرانچی تند و آتشین
4 خوردن خورشت ماست اعلاء
5 خوردن شربت آبلیمو تگری با آبلیموی طبیعی و تازه درفصل تابستان وبعد از حمام
6 تو ظهر خوابیدن
7 خوردن گیلاس
8 خوردن زردآلو 
9 خوردن مربا بالنگ
10 خوردن بستنی دابل چاکلت میهن
11 خوردن یه لیوان آب خنک بعد از غذا علی الخصوص غذای چربو چیلی
12 خوردن یه لیوان چایی تازه(چایی تی بگ بی یو تی)تو راه سفر یا عصره
مدتی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 افسرانی که عضو حزب
توده بودند بازداشت، محاکمه و اعدام شدند. در سال 1335 (دو سال پس از این اعدام‌ها) ترانه ای به نام مرا ببوس از رادیو پخش شد که به زودی تبدیل به ترانه‌ای محبوب شد، در
بین مردم شایع شده بود که شعر را یکی از افسران حزب توده پیش از تیرباران، خطاب به
معشوقه‌اش، سروده،شعر ترانه و لحن غمبارش هم با چنین روایتی کاملا منطبق
بود، آخرین وداع با محبوب:
مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین‌بار 
تو را خدانگهدار که می
بسم الله الرحمن الرحیمالان که دارم این نامه رو مینویسم با خودم میگم ای کاش کسی بود که برای من هم اینجوری نامه بنویسه ولی من تو دنیا آدمای کمی رو دارم و اوناهم که نامه نویس نیستن؛ الان دوازده سال سن داری و من از هفده هجده سالگی دارم برات نامه مینویسم؛ میخوام چند تا خطر و اشتباهت رو گوشزد کنم هم یاد آوری و تذکری بشه برای خودم و هم راهنمایی برای آینده بهتر تو.الان داری سال ششم رو میگذرونی و سفت و سخت درس میخونی که یا تیزهوشان قبول شی یا نمونه دولت
امروز
سه‌شنبه 21 اسفندماه 1397 برابر با 12 مارس 2019 میلادی عشق جانم برای همیشه با
دنیای دانشجویی خداحافظی کرد. 

باورم نمیشه که دیگه نمیتونیم شب‌ها کنار ساحل با هم قدم بزنیم. خیلی
سخته باور کنم که توی این سال‌ها هر وقت اراده کردم کنارم بودی و کلی خاطره خوب و
گاها بد ساختیم. بیرون می‌رفتیم اونم همیشه باید دم ساحل قدم می‌زدیم. بعدش یا
شیرموز می‌خوردیم اونم از بستنی شاد فقط! بستنی نعمت خیلی شیرین و بدمزه می‌زد.

گاهی شب‌ها گشنه بودیم و می‌رفتیم ب
سلام دوست من، امیدوارم با خواندن این نامه، نه برخود بنازی و نه بر من بتازی و امیدوارم بخاطر تقلید از ادبیات نگارشی خودت، بر من خرده نگیری!
می دانی که بسیار دوستت می دارم و رفاقتم با تو بسی عمیق و وثیق است که این نیز یادگار عهد عتیق است. آن سان که لب هایم بی اختیار به یادت می خندد و چشم هایم در فراقت همی می گرید. رئوف عزیز، خوب می دانی که دوستی با خوبان به دنیایی می ارزد و از این روست که گاهی  دلم برایت می لرزد. گاهی نیز هفت رنگِ نیرنگ هایم در هوای
برای خانم سالی
سلام.این نامه را اول انتهای دفترچه لغت ها یادداشت کردم.الان اینجا و بعد شاید ورقی پیدا کنم و منتقلش کنم.قصد دارم نامه را پیوست کتاب دشمن عزیز کنم.امیدوارم به ساحت شما جسارت نشود و یادداشت یک غریبه را لابه‌لای نامه‌هایتان به خانم جروشا پندلتون بپذیرید.اینکه چرا شخصیت اصلی را رها کردم و سراغ شما آمدم دلیل داشت.شما همان کسی هستید که من ‌می‌خواهم باشم.قبول دارم،داستان دوست شما بسیار رویایی‌تر چیزها را کنار هم می‌چیند:کسی که ک
داشتم وبلاگ یکی از بچه ها رو چک میکردم که داستان جنجالی داشت و برام مهم بود بدونم چی شده ماجراش که یهو گفتم لعنتی بیا بنویس دیگه که یهو یاد خودم افتادم و گفتم حتما بقیه هم وقتی به وبلاگم سر میزنن همینو میگن و اومدم سریع بنویسم که اقا از این فحشا کمتر بخورم.
خب میبینید که هنوز همون هچل هفتی که بودم هستم و به چرت و پرت نویسی عادت دارم.این روزا واقعا سرم خلوته و زیادی بیکار شدم.خرید جهیزیه تا جاییکه امکان داشت صورت گرفت و بقیه ش مونده برای وقتی که
هوالمحبوب

سلام آقای لانگدون عزیز.
این نامه از غیر قابل‌باورترین مکان ممکن، و از غیر قابل پیش‌بینی‌ترین فرد جهان، برای شما پست می‌شود. پس لطفا با تمام دقتی که همیشه از شما سراغ دارم آن را بخوانید و هر چه سریع‌تر جوابش را برایم پست کنید، به شکل احمقانه‌ای به پاسخ مثبت شما امیدوارم.
هفت سال است که به بچه‌ها طرز صحیح نوشتن نامه را یاد می‌دهم و تمام تلاشم این است که نوشتن نامه اداری و رسمی را از حالت خشک و غیر منطقی‌اش خارج کنم. حالا شما هم فک
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جمیعا و رحمةالله و برکاته
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه عزیزان
لازم دونستم  نکات فرحبخشی رو خدمت شما عزیزان عرض کنم،
ان شاالله با این بشارت ها سرشار از انرژی شویم:
در دورانی که بازار بشارت دادن ها گرمه، لازم می دونم بشارت هایی رو خدمت همه عزیزان بدم که در اتفاق افتادن آنها هیچ شکی نداریم،
و به جای اینکه نوک پیکان تبیین مهدویت باشند، سنگ اندازی می کنند.
اما این بشارت ها پاسخی است به همه آن ها که حتی شک دارند ک
کاج مطبق ، که نام دیگر آن "کپیناژ" است، از انواع کاج های سوزنی برگ بوده و زیستگاه این درختچه، جزیره نورفک استرالیا است. این گیاه، از گونه "کاج نورفولک" می باشد. نام های دیگر کاج مطبق ، عبارت اند از: آراوکاریا هتروفیلیا، کاج نورفولک و کاج آندز. رشد این گیاه، در محیط های مرطوب و طبیعی، زیاد بوده و گاهی تا 4 متر نیز رشد می کند. اما در محیط منزل، رشد زیادی نخواهد داشت. کاج مطبق ، نیاز به اکسیژن زیادی دارد. همچنین توانِ تحملِ حرارت زیاد را ندارد. کاج مط
کم حرف بزنید
2-افرادی که ضعیف هستند خیلی وراجی میکنند تا خودشان را نشان بدهند میخواهد نقل هر مجلس و نخود هر آشی باشد.در هر موردی که صحبت به میان بیاد فرد در اون رشته تخصص داره وحرف میزنه  اگر از جزایر لانگرهانس (جزولوزالمعده است) حرف در میان باشد او  از آب و هوای آن، منابع طبیعی ، مردم و آداب و رسوم آنجا صحبت میکند. این افراد خود را به در و دیوار می زنند تا دیده شوند در صورتی که سخت در اشتباه اند با این رفتار تنها ضعف خود را بیان میکنند. سعی کنید ت
نازَک ده‌ساله‌ام، سلام!
نامه‌ای که می‌خوانی از آینده برایت رسیده. آینده! عجیب است، نه؟ می‌توانم ابروهای بالاپریده و چشم‌های گرد و حیرانت را تصور کنم. متعجب نشو دختر کوچولو! در این دنیای بزرگ و عجیب، هیچ‌چیز غیر ممکن نیست و تو وقتی بزرگ‌تر شوی این را بهتر می‌فهمی. اکنون تنها کاری که باید بکنی این است که باورم کنی؛ باور کنی کسی که این نامه را برایت نوشته از آینده‌ای نه‌چندان دور با تو سخن می‌گوید، و خود تو است؛ تو در ده سال دیگر! 
شاید تر
نازَک ده‌ساله‌ام، سلام!
نامه‌ای که می‌خوانی از آینده برایت رسیده. آینده! عجیب است، نه؟ می‌توانم ابروهای بالاپریده و چشم‌های گرد و حیرانت را تصور کنم. متعجب نشو دختر کوچولو! در این دنیای بزرگ و عجیب، هیچ‌چیز غیر ممکن نیست و تو وقتی بزرگ‌تر شوی این را بهتر می‌فهمی. اکنون تنها کاری که باید بکنی این است که باورم کنی؛ باور کنی کسی که این نامه را برایت نوشته از آینده‌ای نه‌چندان دور با تو سخن می‌گوید، و خود تو است؛ تو در ده سال دیگر! 
شاید تر
 
خداحافظی کردن بر خلاف ظاهر ساده اش می تونه کار پیچیده ای باشه. گفتن خداحافظی ممکنه بین دو تا دوست صمیمی یا دو تا همکار رسمی اتفاق بیافته. ممکنه شما اون افراد رو چند روز بعد مجدداً ملاقات کنید، یا این اتفاق دیگه هیچوقت نیافته. پس جای تعجب نیست که برای هر نوع رابطه، موقعیت یا احساسات متفاوت به اصطلاحات و عبارات مختلفی برای گفتن خداحافظی نیاز داشته باشیم. در این مطلب رایج ترین اصطلاحات جایگزین برای خداحافظی به زبان انگلیسی رو یاد می گیریم که
با سلام و وقت بخیر خدمت کاربران و جویندگان درآمد های میلیونی به دلار.
هدف از ایجاد این سایت آشنا کردن شما با سایت فوق العاده پرنده های پولساز می باشد.
قصد داریم قدم به قدم شما رو راهنمایی کنیم تا با استفاده از این سایت فوق العاده به درآمد های میلیونی در روز دست پیدا کنید.
با ما همراه باشید 
وضعیت سایت : در حال پرداخت 
آشنایی با سایت مانی بردز MoneyBirds
این سایت روسی از سال 2013 فعالیت خودش را در زمینه ارائه خدمات به کاربران شروع کرده است و تا الان حدو
با سلام و وقت بخیر خدمت کاربران و جویندگان درآمد های میلیونی به دلار.
هدف از ایجاد این سایت آشنا کردن شما با سایت فوق العاده پرنده های پولساز می باشد.
قصد داریم قدم به قدم شما رو راهنمایی کنیم تا با استفاده از این سایت فوق العاده به درآمد های میلیونی در روز دست پیدا کنید.
با ما همراه باشید 
وضعیت سایت : در حال پرداخت 
آشنایی با سایت مانی بردز MoneyBirds
این سایت روسی از سال 2013 فعالیت خودش را در زمینه ارائه خدمات به کاربران شروع کرده است و تا الان حدو
این لیوانیه که برام هدیه آوردن:

توش ازین strainer ها داره، صافی؟ ازینا. 
خیلی حال میده چایی خوردن توش :)
به عنوان حرف آخر این هفته،
باید بگم که:
1. مرد باید شیکم داشته باشه
2. زن نباید گن بپوشه. موقع عکسا من به شخصه شکمم رو یه ذره میدم جلوتر که گنده تر به نظر بیاد که بعدا که ندادم جلو ملت بگن لاغر شدی!!!!
:)
میدوم روانیم
ولی خب حسش خوبه :)

هفته قبل، فکر کنم یه روز یا دو روز بود که secret life of pets قسمت دومش اکران شده بود.
بدو بدو از سفر دو روزه مون برگشتیم و رفتیم
بیدار که شدم ساعت 8 بود ؛ صبحونه من رو آورده بودن و من بیدار نشده بودم ؛ ساناز هم که مثل خرس خوابیده بود . نگران آبروم بودم ؛ نگران بابا ؛ صدرا ؛ نگران پولها ؛ نگران اس ام اسی که خوندم . 
- حالا که سر قرار نیومدی اشکال نداره ؛ فقط بدون من نیاز مادی نداشتم میخواستم بدونم که آبروت واست مهم هست یا نه ؟ تا شب جمعه بهت وقت میدم 40 میلیون جور کنی ؛ وگرنه عکسات رو میفرستم واسه بابا جونت بعدشم آبروت رو تو اینترنت میبرم . 
 فاجعه ای بود ؛ منی که 3 میلیون قرض کر
 نمی دونم چرا ذهنم برای شروع پست جمع نمیشه... چند ثانیه به صفحه زل زدم و کلمه ای برای شروع پیدا نکردم...
خیلی زیاد خسته م و در عین حال متحیرم و حالِ عجیبُ غریبی دارم. چرا من به موقع نمیام بنویسم که بعد اینقدر گیجُ گم نباشممم؟! همسر بعد از بیشتر از یکماه شب کار بوده و من اومدم که بنویسم...
 کلاسهامون شروع شدن و منِ تشنه ی یادگیری، تشنه ی مفاهیمِ روحی، روانی و درونی در حینِ لذت وافر، وسواس عجیبی دارم.. به دنبالِ یادگیریِ مفاهیم از پایه هستم؛ ترجمه ی
-یک جای کار می لنگه!
راننده تاکسی از آیینه به زن نگاه کرد:
-با من بودین خانم؟
زن شیشه ماشین را داد پایین
-هر گندی ممکنه زده باشن.
راننده اخم کرد.و سرش را به چپ وراست تکان داد:
-با من بودین خانم؟
زن راننده را نگاه کرد:
-با خودم بودم آقا.
مرد از آیینه به زن نگاه کرد:
-فضولی نباشه خانم اما زیاد دیدم که از این گوشیا تو گوششون می چپونن وحرف می زنن که آدم میمونه مردم با خودشون حرف می زنن یا با ما!
-خب بله یه جورایی هم مردم حق دارن و هم شما.
گوشی زن لرزید:
-سلام.
نخل ها بیش از 2000 گونه اند که فقط تعداد اندکی از آن ها جزء گیاهان زینتی به حساب می آیند. این نخل های جالب، زیبایی خاصی به محیط زندگی ما می بخشند. نخل های زینتی، بومی مناطق گرمسیر نظیر گواتمالا، برزیل، سواحل مدیترانه و جزایر قناری می باشند. عده ای از آن ها، دارای برگ های شانه ای یا پر مانند هستند. برخی دارای برگ های پنجه ای یا بادبزنی هستند. این نخل های همیشه سبز، بوته ای و به صورت درخت می باشند. در این مقاله، به توضیح انواع نخل های زینتی و روش
وبلاگ بلاگفا شین   
 قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم
مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه
مهسان زلزله دایناسور بیا دیگه
سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟
مامان - نه بابا اخه کی به این نگاه میکنه تا تو هستی ؟
مامان من امروز یکم دیرتر میام
مامان - کجا به سلامتی ؟
میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا فعلا بای نفسم
خ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها