دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمی
حسابی گریه میکنم اونقدر که وقتی خودمو توی آینه ی دستشویی نگاه میکنم نمیشناسم . با احتیاط و مردد چراغ آینه را روشن میکنم تا با خودم روبرو بشم و چی میبینم ؟!
چشم های درشت متورم .
مردمک رنگ باخته .
عنبیه کاملا عسلی .
نوک دماغ قرمز .
موهای ژولیده .
شیر آب سرد را باز میکنم و چند بار آب را به صورتم میپاشم . موهام را مرتب میکنم و به رسم کودکی هام یک وری میبافم .
زل میزنم به خودم و میگم فکر کردی الان یک فرشته از آسمون نازل میشه و میگه بیا بغلت کنم و اشک هات را
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نم
وقتی تو
هم سن و سالهای خودم نگاه می کنم ، خیلی بدون ادعا میتونم بگم شخصیت قوی تری نسبت
به بقیه دارم. بیش از حد شوخ و خنده رو هستم. طوری که گاهی وقتا با این همه مشکلات
و دغدغه هایی که اکثرا خودم مقصرش نبودم باز هم سرحال و قبراقم. تنهایی پر و
پیمونی هم دارم. خیلی کم اتفاق میوفته که یکی دیگه بتونه حال به ندرت بدم رو خوب
کنه. اکثرا خودم و خودم ولی ...
شاید هر
چند وقت یکبار، شاید هر شش ماه یا یک سال نیاز پیدا میکنم که کمی فقط کمی از دغدغه
های ذهنیم یا مشکل
اون کتابه بود که همزمان با ترجمه، تدریسش میکردم؟
خوب؟
تا ی جاهایی رسوندمش
یک روزی سر کلاس دانشجویان دکتری یادم نیست سر چه بحثی و چرا ولی احتمالا برای پز دادن و مطرح کردن خودم :دی به این کتاب و ترجمه و ... اشاره کردم
یکی از دانشجوهای این کلاس لیسانس زبان داره و سالها زبان تدریس کرده و مدیر مدرسه بوده (فکر کنم حداقل 10 سالی از من بزرگتر باشه) و بسیار خانم باشخصیت و محترمی هستش و البته باهاشون زبان تخصصی داشتم و تنها کسی تو این سالها بوده که قبول
باران تازه تمام شده است و نمنم باقی مانده آرام آرام میبارد؛ مادر از شوق باران هوس قلیه ماهی و لَلَک کرده است و حتی با چهرهی در هم شدهی من هم تغییر عقیده نمیدهد.
به هوای خرید از سوپری جواد از خانه بیرون میزنم تا قدمی هم در کوچههای باران خورده بزنم؛ باران هنوز نمنم در کوچه میبارد و سبز پررنگ درختان را پررنگتر میکند!
بوی قلیه ماهی و آش رشته و لخلاخ و شله ماهی از اجاق خانهها میآید و روز بارانی را دلچسبتر میکند.
در س
دفاع
از مرزها در مقابل امپریالیسم
محتمل است حاکمیت شهرهای بزرگ ایران را امپریالیسم به کمک مردم از حاکمیت بگیرند و
در اطراف مرزها وارد ایران شوند شاید در تابستان ها که احتیاج غرب به نفت کاهش پیدا کند.
(دشمنان روبه آیین غدرها کردند
لیک
غدر آنان درخور تنکیل شیر نر نبود)
«خروج نیروهای امریکا از
افغانستان و نیز سوریه اگر واقعاً چنین
خروجی صورت بگیرد در چنین حدودی شکل میگیرد.»
طهران
ـ 15 دی ماه 1397
بهداد
مواضع جنگی ما در لرستان و
خوزستان
درباره این سایت