نتایج جستجو برای عبارت :

این روزها با یک بغل حال ناخوش .

پنجره را باز می کنم و هوای سرد پاییز دلم را با خود به میان برگ های ناخوش احوال می برد. حالمان ناخوش است مثل برگ های محتضر که با هر نسیم غزل خداحافظی از شاخه می سرایند. در دل تاریک شب به دنبال چشمه ی حیات هستیم، فانوس را باد خاموش کرد و ماه در پس ابرهای سیاه اسیر شد. خورشید تو هستی، طلوع کن.
سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه و احساس یأس و غم و ضعف و بقیه ی حس های بد سراغت نیان
امیدوارم همیشه با سلامتی و روحیه ی شاد زندگی کنی
راستش خیلی دمق و بی حوصله ام
دیروز از صبح تا شب ناخوش بودم و نتونستم از جام برخیزم
دروغ چرا، بخشی از ناخوشیم جسمی نبود
هرچند ظاهراً دردِ جسمی داشتم، 
وقتی روحیه نداشته باشی، جسمِ سالم باهات یار نیست تا چه رسه به جسمی که ناخوش هم باشه
خلاصه سعادتِ بودنِ با تو رو از دست دادم
خیلی برای خودم
با دخترهای دوران ارشد توی کافه دور هم جمع شده بودیم. وسط خبر گرفتن از حال و روز آدم‌های آن‌روزها، صحبت از الف شد و ز به شنیدن قصه‌اش مشتاق. به زور ماجرای آن‌روزها و خط و ربط اتفاقاتش را به یاد آوردم و به شوخی و خنده برایش تعریف کردم. به آخرهای قصه که رسیده بودیم، آن‌قدر خندیده بودیم که چشم‌هایمان خیس اشک بود. فکر کردم زمان چه مرهم خوبی‌ست. الف را برده و گذاشته آن‌سر دنیا و کابوس آن‌روزها را به اسباب خنده و تفریح این‌روزها بدل کرده. چه خوب ک
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
به گزارش همشهری آنلاین بوسیله نقل از فارس، متمایز چونی هوا در حال مجهز روی مغز ۷۱ قرار گرفته و چونی هوای تهران قابل اجابت است. البته همزمان با افزایش حرارت و افزایش غلظت ازن تا ظهر، هوای تهران در تابستان کرونایی برای همه افراد اجتماع آلوده می شود. همچنین این شاخص طی ۲۴ زمانه گذشته به طور میانگین بر روی عدد ۱۱۸ صبر داشت و هوای تهران بخاطر دسته های حساس اجتماع مریض بود. تهران از ابتدای سال ۱۵ روز هوای پاک، ۸۳ روز هوای شایان قبول، ۲۷ روز هوای ن
من آدم روزهای بلند تابستان نبوده و نیستم. هیچ وقت، حتی روزهای کودکی و در ایام تحصیل هم نزدیک شدن به این فصل برایم خوشحال کننده نبوده. جنب و جوش پاییز، سرما، شب های بلند، چای ِ داغ دور هم، مدرسه و درس و هزاران چیز دیگر همیشه دلم را می بُرد و باعث می شد در پاییز مست شوم و مستانه وارد زمستان و سال جدید شوم.
این روزها اما حس عجیبی دارم. حسی که در آن خبری از شور و شوق همیشگی نیست و به جایش تا دلت بخواهد غم هست. این روزها غمگینم. شاید چون اولین مهری است ک
سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
امیدوارم خدا پشت و پناهت باشه و احساس یأس و غم و ضعف و بقیه ی حس های بد سراغت نیان
امیدوارم همیشه با سلامتی و روحیه ی شاد زندگی کنی

راستش خیلی دمق و بی حوصله ام
دیروز از صبح تا شب ناخوش بودم و نتونستم از جام برخیزم
دروغ چرا، بخشی از ناخوشیم جسمی نبود
هرچند ظاهراً دردِ جسمی داشتم، 
وقتی روحیه نداشته باشی، جسمِ سالم باهات یار نیست تا چه رسه به جسمی که ناخوش هم باشه
خلاصه سعادتِ بودنِ با تو رو از دست دادم
خیلی برای خود
نگاه میکنم
به روزها
به لحظه ها
به زندگی ها
به تک تک اشیا اتاق
به پنکه سقفی نداشته ام و بادی که روی صورتم است
به صدای پرنده از دوردست
نگاه میکنم
به جای خالی ات
اما جایت خالی نیست...
گلدان گذاشته ام و دورشان را با صدف هایی که چند سال پیش از دریا آورده بودم، تزئین کرده ام
پرده کشیده ام به پنجره ام، سفید با گل های نارنجی
تیره نیست، توری است و نور از آن رد میشود
اتاقم را روشن کرده ام
من
این روزها بیشتر از هر روز دیگری کار میکنم و درآمد دارم
اما دلم خوش ن
امام صادق ع فرمود داناترین مردم بخدا راضی ترین  انها است از خدایعزوجل 3 علی بن الحسین ع فرمود صبر وراضیبودناز خدا سر اطاعت خداست وهر که صبر کند وراضی و از خدا راضی باشد نسبت  بانچه در باره  او حکم فرمایدچه دوست داشته و ناخوش دارد  برای او حکم نکند  جز  انچه خیر او باشد  
این روزها را هیچ وقت به فراموشی نخواهم سپرداز سخت ترین دوران های زندگی ستاین قدر که حتی از شرح وقایع اش هم عاجزممحل کار یک جور و منزل طوری دیگرتنها امیدم این روزها به آیات الهی خداست که وعده داده به مجازات سخت تهمت زنندگانتنها امیدم به خداست که وعده داده به تمام شدن این دورانثبت می کنم برای یک عمر در این تاریخ23/06/1398 
روزها مظلوم نیستند؟ به نظر من چرا. بیشترشان فراموش می‌شوند. چند روز
تکراری و عین هم باید بگذرد تا یکی در این میان، بشود روزی که درش دانشگاه
قبول شدی، عاشق شدی یا عزادار شدی؟ اصلا در مجموع، چند روز از یک زندگیِ
شصت‌ساله یاد آدم می‌ماند؟ هرچند اگر عمر به شصت برسد سال‌ها و دهه‌ها هم
احتمالا گم می‌شوند. من فعلا دلم به حال روزهایم می‌سوزد که چطور تلف
می‌شوند و از یادم می‌روند. از طرفی هم خوش به حال ما، که هر فکر کوتاه و
هر خواب ناخوشی را
یا مهربان ❤️سلام عزیزان❤️❤️این روزها حال دلتان چطور است ؟این روزها خیلی ها تراز امیدشان یک طرفی شده است .این روزها دروغ زیاد می شنویم .دروغ تلویزیونی ،دروغ تلگرامی اینستا گرامی ،دروغ های کوچه بازاری و..ذهن باید راست باشد تا دروغ در آن اثر نکند .اگر ذهن ما کاغذی و سبک باشد در گردباد دروغ به فنا می رود و حتی بدتر این که خودش اعتیاد پیدا می کند به شنیدن دروغ های بیشتر .گمشده همه ما یک کلمه است و آن" ایمان" است .در این فرصت مغتنم ماه رمضان به حبل
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها توی یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید. 
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمی‌شدم. تو دعا می‌خواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: اصنشم همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمی‌توان دوام آورد. 
آقا این روزها هر جا میرم صحبت از نجفی و میترا استاد است. جامعه عوام زده و نیازمند هیجان و سوژه برای کنجکاوی دقیقا به خواسته اش رسیده و خبر داغ همین است: قتل یکی توسط اون یکی.
چه خبرها و رویدادهای مهمی که در پس این خبر داغ سوختند. در همین روزها چند کولبر در غرب کشور کشته شدند، سیل در چند نقطه کشور خسارت به بار آورد و ...
مین استریم لزوما حقیقت را نمی گوید
Main Streem
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
بیشتر از اینکه بخاطر خوابی که دیده باشم ناراحت یا ازش بترسم، از اون فکر و حس و حال ناخوش سرکوب شده ای که به این صورت خودش رو تو خوابم نشون داده ناراحتم و میترسم و حالم رو بد میکنه.
کاش یه حضرت یوسف بود خواب میدیدم زنگ میزدیم بهش ، براش تعریف میکردیم و خوابمون رو تعبیر میکرد، تعبیرِ راهکار محور. میگفت چرا این خواب رو دیدی و حالا فلان کار رو بکن که این مشکلت ، این فکر درست یا اشتباهت، این ترسِ ناهشیار یا هشیارت حل بشه. بره ..
+ دعا میخوام. زیاد و بی و
بسم الله الرحمن الرحیم ./
و اما بعد ...لبخندت نم ِ باران دارد !« خداوندا مرا بپذیر ِ »دم آخر را در سینه کاشته ایم
به شوق همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود !که رگبار ، لحظه ایستگل آلود و بی ثمر !آرام می باریم به شوق جوانه ای ...خداوندا مرا پاکیزه بپذیر ...بسان لبخندی ... این روزها که میگذرد سخت !این روزها که میگذرددرد !این روزها که میگذردبغض !این روزها که میگذردنه !این روزها که نمیگذرد ...بودنت امن نبودنت ایمان و میان این دو یق
بسم الله الرحمن الرحیم
 
مال ها و زنان خود را به دز محکم خود در آورید با قرائت این سوره . یعنی هرکه این سوره را بخواند هرگز از اهل بیت او زنا واقع نشود تا از دنیا رود و چون بمیرد هفتاد هزار فرشته اورا تشیع کنند وبرایش استغفار نمایند . هرکه این سوره را بخواندحق تعالی به عدد هر مومن و مومنه که بوده تا قیامت ده حسنه برایش نویسند .هرکه آن را نوشته وزیر بالش خود نهد متحلم نشود واگر در طشت مسی آن را بشویند و آب را به چهار پای ناخوش دام دهند خوب شود .
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
دخترک قشنگ من..
این روزها تنها دلخوشی ام شده ای..
بعد از خدا..
تنها کسی که از عمق جان، حالم را خوب می کند.
تو تنها دلیلم برای مقاومت و تلاش هستی..
تو تنها کسی هستی که به زندگی امیدوارم می کند..
اگر نبودی مادرت این روزها را تحمل نمی کرد..
اگر نبودی مادرت آنقدر وقت اضافه داشت تا فکرهای بد مدام در سرش رژه بروند..
تو هستی تا من غم هایم را فراموش کنم!
تا با شیرین کاری هایت لبخند بر لبم بنشانی..
حتی اگر انتهای این لبخند، بغضی فروخورده باشد..
این روزها هم میگذ
از گورخر پرسیدم 
آیا تو سیاه هستی با خط های سفید .... 
یا که سفیدی با خط های سیاه ؟؟
و گورخر از من پرسید 
آیا تو خوبی با عادت های بد 
یا بدی با عادت های خوب ؟؟
آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی 
یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی ؟؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی 
یا غمگینی بعضی روزها شادی ؟؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب 
یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید... 
دیگر هیچوقت 
از گورخری درباره ی خط روی پوستش 
نخواهم پرسید...
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت 
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ 
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز 
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات 
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى 
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از 
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت 
چی
سالها پس از انتظار این روزها که جز گذشته ای در آینده نیستند، در زمان حال، می پرسی از حال و روزم.
من آن روزها منتظر تغییر بودم و هیچ. تو دیگر دنبال چیز تازه ای نباش. هر بار به ناچار و بیشتر به اختیار، عقب رفتم و قدم های وارونه ام خوب از پس ویرانی خویشتنم بر آمدند.
ادامه مطلب
به وقت پایان سال نود و هفت 
به رسم هر سال که این روزها برای خودم مینویسم از سالی که گذشت ...
اما اینبار شاید غمگین تر از گذشته ...
یک غزاله ام... پر از فکر و خیال و غم و اضطراب ... به قول مه تاب :" دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت "
دغدغه ی همه چیزم را دارم ... درگیر آدم هایی شده ام که آرامش ام را از من ربوده اند ... من هیچوقت حسود نبوده ام ، نیستم ... ولی آسودگیشان برایم یک حسرت است ...حالم را بهم ریخته اند ... دغدغه هایم را زیاد کرده اند ...
این روز ها فاصله ی اشک و
من بعضی روزها که درد کمتری دارم خوشحال و سرحالم و میگم و میخندم و بعضی روزها که حالم خوب نیست و درد دارم بی حوصله آروم و ساکتم بعد بخاطر همین موضوع یکی از بچه های شرکت " ایمان " بهم میگه تو مواد میزنی همیشه از یه جا برو بگیر که سرحال و شاد باشی
بارها شده روزهایی رو در زندگی داشتم 
که گفتم ای کاش زودتر بگذره راحت شم
روزهایی که از خدا خواستم زودتر تموم شن
اما
بعد که زمان گذشته
از اون روزها بیشتر یاد کردم و حسرتش رو خوردم
دیدم که اون روزها زندگیم رو عوض کرده
خیلی چیزها یاد گرفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
شب جمعه بود شبی که نام ارباب بهش گره خورده شبی که  مادرزائر مزار حسینشه
از فرط خستگی خیلی زود خوابیدم ...
خواب دیدم زائر حرم قره عین المرتضی زینب کبری خواهر ارباب  هستم
تنها نبودم دونفر دیگه همراهم بودن یه نفرشون خیلی کوچولو بود اسمش حسین بود تو بغلم آروم خوابیده بود انگار من مادرش بودم...
از 15 سالگی چشم هایم حرم بانو را ندیده بود که الحمدلله در خواب حاصل شد
 
 
این روزها برای من غارتنهایی خیلی لذت بخش شده
این روزها همش د
این روزها کسی فیلم ِ زندگی‌م را روی دور تند گذاشته و من مثل همیشه نمیدانم که چه خواهد کرد با ما عشق! فقط می دوم تا از تصاویری که با سرعت میگذرند جا نمانم.
پاهایم دارند ذوق ذوق میکنند ، ترس، خوشحالی، ناراحتی، نگرانی و همه چیز در این روزهای پرسرعت به غایت خودشان رسیده‌اند و من نمیدانم کجا قرار است کارگردان بگوید" کات، خسته نباشید، یه استراحت میکنیم دوباره برمیگردیم." فقط امیدوارم در آنجا ، حال دلم خوب تر از امروز باشد نه بد تر.
الغرض ، التماس د
چند هفته ای هست که به حکم یک ویروس کوچیک قرنطینه خانگی شده ایم.البته ایشان زیر میکروسکوپ های ما کوچیک هستند وگرنه توی دنیای ویروس ها برای خودشان یک شاخ ویروسی هستند که خیلی هم به جایگاهشان نباید دل خوش کنند چون یک روز از عرش به فرش می رسند.ولی فعلا با همین هیکل کوچیکشان کل دنیا را با اون شاخک های زشتش قرنطینه خانگی کرده.و وقتی هم پشت میکروفون و می ایستد می گوید: من خیلی هم ترسناک نیستم فقط سرعت نقل و انتقالاتم بالاست مثل لیگ های فوتبال.و در مقا
فکر کردن به مرگ خوب است...
این روزها انگار نزدیک‌تر هم شده است...
ذهنم مدام پر از سوال می‌شود...
روزی که نباشم و خبر نبودنم را دیگران بشنوند، چند نفر هستند که واقعا ناراحت می‌شوند...
چه ویژگی از من در ذهنشان می‌ماند... مرا به چه چیزی یاد می‌کنند...
این‌ها به کنار...
اصلا آمدن و نیامدن من به این دنیا تفواتی داشت...
من جوابی برای سوال‌های خدا دارم...
و خب هزار جور فکر دیگر...
ناخوش که باشی بدتر از هر درد، حیرانی‌ست
وقتی نمی دانی چه دارویی اثر دارد

از دست عالم خسته‌ام، مثل یتیمی که
تنهاست؛ در حالی که می‌داند پدر دارد.
#محمد_صمیمی
وقتی همه هستند اما او که باید نیست
در باغ باشی یا قفس؛ فرقی مگر دارد؟!

این درد دل‌ها هم همه از روی دلتنگی‌ست،
ما بی خبر هستیم،... او از ما خبر دارد
آه ای مسیحا، کی می‌آیی، بی تو این دنیا
وضعی شبیه حال و روز محتضر دارد

از رقّه تا کشمیر، از بغداد تا پاریس...
عالم مگر شکلی از این آماده‌تر
چند سال پیش توی یکی از وبلاگ هام مطلبی نوشته بودم و در خاطره ای یکی از واکنش های خودم رو گفته بودم: یه عصبانیت بود... از کوره در رفتن...
واکنش برخی از مخاطبانم به اون از کوره در رفتگی من خیلی برام تامل برانگیز بود... میگفتن خیلی خوبه که از این مطالب بیشتر بنویسی...
می پرسیدم چرا؟
میگفتن: وقتی میبینیم شما که همیشه از ارزش ها و خوبی ها می نویسید همونی هستید که گاهی ممکنه از کوره در برید بیشتر با مطالب ارتباط برقرار میکنیم و اون حرفهای خوب برامون در دس
تکان تکانمان می دهند و با بلا اضلاعمان را در هم می پیچند...غربالمان می کنند با مرگ و  انقباض و دردی  است که با برچیدن بساط تشییع و ترحیم به روحمان وارد می کنند
آمپول فشار به روحمان زده اند و تا صبح باید توی اتاق درد راه برویم و ورزش کنیم
سحر این روح پابماه نوزادی در بغل  خواهد داشت
اسمش را چه بگذاریم؟
 فردا که درد زابمان تمام شد آیا لذت  و مسئولیت مادری خواهیم داشت؟
 اسمش را چه بگذاریم؟
دنیای جدید بر ما طالع شده است .بیدار شده ایم آیا....بین الطل
پاییز جانم
میبینی که چقدر دیوانه شده ام؟
این روزها کسی را ندارم
کسی را ندارم که با او حرف بزنم
که پیشش درد دل کنم
این روزها کسی به حرف من خسته گوش نمیدهد
من بی اعصاب
کسی نیست که گوش جان بسپارد به من
همه در فکر غم خودشانند
و من نیز در فکر غم آنان
آنقدر دیوانه شده ام که هر روز با خودم حرف میزنم
و هر ثانیه
و هر لحظه
من با ماه حرف میزنم
با دلم حرف میزنم
من با آسمان حرف میزنم
من حتی با تو نیز حرف میزنم
و با برگ هایت
و با بارانت
آخر کسی به حرف های من گوش نم
این روزها میزهای دو نفره حالشان خیلی خوب نیست چشم انتظاری می کشند برای لحظه لحظه های با هم بودن هامان؛حالا راه دوری نرویم نمی گویم دوتا عاشق پشتشان بنشینند همین با رفقا نشستن ها پشت شان، یک هات شاکلت (شکلات داغ) سفارش دادن ها و لحظاتی در کنار هم خندیدنباور کنید این روزها حتی این میزها که جنس شان از چوب است دلشان برای مان تنگ‌شده چه برسد به ماها که آدمیم❤️الهی حال دلتان خوش.پ.ن: ما که این روزها خانه نشینیم و الحمدلله  این روزها هم میگذره و ما
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغض‌های دوران کودکی رو تجربه می‌کنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنی‌بودن و فهمیده‌نشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم می‌کرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدم‌های جوون سابق. بغض گلوم رو فشار می‌ده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
از آخرین باری که نوشتم خیلی خیلی میگذرد و این یعنی دلم نخواسته بالای پایین این روزها یادم بماند. هر چندحافظه ی قوی دارم، در واقع باید بگویم حافظه ی خیلی خیلی قوی دارم، یاداوری جزییات هر حادثه تلخ و شیرین تا یک جایی خوب است، بیشتر که بشود میشود مایه ی عذاب و من این روزها در این عذاب لعنتی غوطه ورم ...
چند روزیست به هر جان کندی که شده خودم را مجاب کرده ام بنشینم سر کار...از این رخوت رخنه کرده در تار و پود لحظه هایم بیزارم.
حسین درخشان  قطعه و ساعت خر
این روزها برای منعجیب خبرهای تلخ و شیرین بهم گره خوردهعجیب حال خوب و بدش در چرخشه... میتونه همون وقت که اشک راه پیدا میکنه( برای منی که گریه نمیکنم)، همون حوالی جوری حالم خوب شه که خیلی وقت بوده تجربش نکردم...این روزها عحیب داره بزرگ میکنه هممونو..کاش واقعا اخرش دیگه ادم سابق نباشیم
می‌دانم دیر می‌رسی.
همین روزها که سال‌ها می‌گذرند، نگاهی به در می‌کنم، نگاه به دیوار و قاب‌های خاک خورده. گاهی در آیینه، سایه ای سالخورده.
قسم به نادانی‌ام، به نیمه‌ی بازمانده از گذشته‌ام، به حال. وزنه‌ی این روزها چه سنگین روی سینه‌ام جا خوش کرده است. اتفاق‌هایی که دقیق به خاطر نمی‌آورم سرم را به دیوار می‌رسانند. آنچه خاطرم هست، اما... به دستهای خالی‌ام اشاره دارند. به این که نیستی.
ادامه مطلب
الف. سلام.  باز حال‌م ناخوش‌ست. افتاده‌ام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش می‌کنم. که اصلن نمی‌دانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ول‌ش کنم ولی نمی‌کنم. دل‌م می‌خواهد رها شوم.  عقاب و شاهین را دیده‌اید که چه طور پرواز می‌کنند؟ یکی دوباری بال می‌زنند و بعد با بال‌های باز بر هوا شناور می‌شوند. بال بال می‌زنم برای آن لحظه، نمی‌رسد.  دل‌م می‌خواهد بگریم. نمی‌دانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگوی
همین روزها؛ اتفاقاتِ خوب خواهند افتاد درست وسطِ روزمرِگی هایمان،
دلخوشی ها راهشان را گم خواهند کرد و این بار به سمتِ ما روانه خواهند شد .
شب هایی را میبینم که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان می خوابیم و صبح هایی که با اشتیاقِ دلخوشی هایِ تازه بیدار میشویم.
من شک ندارم یکی از همین روزها همه چیز درست خواهد شد!
دو هفته دیگه امتحان دارم و روزی ۲۵ ساعت می خوابم.
خیلی ناراحتم که چرا اینقدررررر می خوابم
خواب سنگین ها
ازونا که خواب هم میبینم
 
روزها در کنار  اینکه خیلی دارن تند میگذرن اما اصلا هم نمیگذرن. تمام ثانیه های دنیا جمع شده توی هر دقیقه ولی تا چشم بهم میزنم هم شب شده.
متناقض بعیدی شده این روزها
 
+عنوان آقای قمیشیِ جان
دانلود آهنگ جدید امیرحسین نوشالی به نام رنگ موهات
Текст песни Range Moohat Amirhossein Noshali
تو که از زندگیم رفتی رو موهام برف جا خوش کردКогда ты оставил мою жизнь, мои волосы были покрыты снегом
بهاری که زمستون شد منو اینجوری ناخوش کردВесной той зимы меня тошнило
تو که از زندگیم رفتی با عکسات زندگی کردم

ادامه مطلب
از ۲۵ آبان به این ور ما شده‌ایم ملت نفرین شده. روزها با نگرانی از اتفاق تازه نخست خبرها را چک می‌کنیم و بعد چشم‌ها را می مالیم که زنده‌ایم؟ درد جزء جداناشدنی ملت ما شده. توی خیابان گلوله بر سر و پا و سینه، توی هواپیما سقوط، توی اتوبوس پرتاب به قعر دره... این چه نفرینی‌ست؟
این بدبختی و نکبت مگر جز زندگی است؟ آری زندگی همین است، همین هیولای زشت که گاهی سرت دست می‌کشد و من لجوجانه خود را به آن چسسبانده‌ام
باید در یک زمینه لااقل متخصص شوم، اکنون
فکرش را نمیکردم دوشنبه های دوست داشتنی ام اینقدر نازیبا شوند. دو هفته بیشتر است دست به مهراز نزده ام. چقدر این روزها جانکاه و طاقت فرساست. می دانم تنها کسی که حالم را خوب میکند مهراز است ولی دوست دارم با آرامش در آغوشش گیرم. آرامشی که این روزها از همه امان سلب شده است. 
جلسه ی آخری که با استاد عیسی کلاس داشتم سه درس را تحویل دادم. به همان اندازه که خسروانی ردیف ماهور را عالی نواختم چهارمضراب دلکش را گند زدم. پایه ی چهارمضراب ام از ریشه و بن غلط ب
راسپینای عزیز:)
راستش نمی‌دونم توی این روزها، با این همه حرف، با کار عجیب و غریبی که دارم می‌کنم و با نتیجه‌ی عجیب و غریب‌تری که ممکنه بگیرم، چرا تو رو از خودم گرفتم و خودم رو از نوشتن محروم کردم.
شاید برای این که این روزها اون قدر عجیب شده و اون قدر عجیب شدم که کلمات - لااقل کلمات محدودی که من بلدم - نمی‌تونن توصیف خوبی ازشون ارائه بدن.
شاید هم برای این که این روزها فقط باید بخونم و یاد بگیرم و به کار بگیرم؛ و نوشتن، من رو از این کارها دور می‌
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
تو یه چشم بهم زدن، یه ماه از سال جدید هم گذشت. فردا هم روز اول اردیبهشته. با شرایط این روزها به سختی میشه بیرون رفت و پرسه زد. با این همه نباید فرصت این روزها رو که مقارنه با سبز شدن طبیعت از دست داد. سبز شدن درخت ها و شکوفه دادنشون. عطری که تو هوا می پیچه و هوای لطیفی که تو باقی روزهای سال کمتر میشه تجربه اش کرد.
پیاده رویی هست که این روزهای سال هر وقت از اون بگذری، عطر گل ها و درخت های خونه ی مجاورش بسیار فرح بخش هست. اما شاید بیشتر از دو ماه باشه ک
مدت مدیدی هست که زمین ناخوش وافسرده ست بلا ومصیبت تا خرخره جانش را گرفته است زمین رنجور من ،پناه دستان اسمانش را از دست داده است ودیوانه وار در تلاش است شمایل تلخ خاطره را از چشمان تر اسمان پاک کند.  به راستی چه تحملی دارد زمین ،که با درک به جامانده ی چند قاب عکس ولنگه  کفشی وپژواک خنده ی یک کودک هنوز که هنوز است مرهم دل داغدار ادمیان است . تلخ است باور حادثه ای که در بطن قصه ام می دود وسخت است باور این که اسمان ما تکه ای از قلب سپید خود را از دست
این روزها هذیان زیاد می‌گویم... وقت برای خواندنش نگذارید...
.
خاطره‌ها بو، رنگ، صدا و حتی آب و هوا دارند...
صبح که بلند شدم... نفس که میکشدم... هوا، هوای اسفند سال نود و چند بود...
همه چی به طرز عجیبی در حال تکرار است بجز چشم‌های تو...
هوا که همان است.. اتفاقات هم که به طرز غریبی همان اتفاقات است...
تکمیل این جنون، فقط موسیفی آن روزها را کم دارد... پس فایل را پیدا کردیم و بی امان پشت هم به خواننده اش گفتیم بخواند.. انقدر که از نفس بیفتد..
 و خب جنون باید کا
۲۷۰۸ - «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» در خاطرات می‌نویسد: "صبح به فرودگاه رفتم که شاهنشاه تشریف می‌آوردند سلطان قابوس را راه بیندازند ... سئوال فرمودند «در این دو سه شب خوش‌گذرانی (سلطان قابوس) چه کرد؟» عرض کردم «هر شبی چهار پنج خانم در اختیارش بود (در خارج کاخ)، اما چه کرد، نمی‌دانم». فرمودند «تازه داماد! احیانا ناخوش نشود». عرض کردم «دخترهای ایرانی تمیز شده‌اند و او هم خیلی آنها را دوست می‌دارد»"منبع: خاطرات علم، جلد ششم، ص۱۶۷ (۳ تیر
اتفاق آزاردهنده‌ی این روزها اینه که از وقایع اخیر، فقط یک روایت غالب تکراری داریم. روایتی که سالهاست عوض نشده و قدرت و اختیار تماما دست کسانیه که می‌تونن روایت خودشون رو به ما عرضه کنن، و به زودی راه رو برای عرضه‌ی روایت‌های مختلف در وقایع آینده می‌بندن.
آره عزیزانم، حق داشتن روایت‌های دیگه رو هم نداریم. از هر طرف با افراد تمامیت‌خواه طرفیم. :) 
 
پی‌نوشت:
کتاب مینیمالیسم دیجیتال- کال نیوپرت رو شروع کردم به خوندن. 
این روزها...
این روزها حس دیگری دارم!
این روزها چادرم را جور دیگری می بینم.
این روزها چادرم را باغرور برسر می کنم.
این روزها چادرم را که سرمی کنم احساس وظیفه می کنم!
احساس وظیفه درمقابل اعمالی که انجام می دهم ، احساس وظیفه درمقابل حرمت چادرم.
این روزها حرمت چادرم را بیشتر حس می کنم.
حرمت چادری را که یادگار مادرم فاطمه (س)است.
حرمت چادری که خون بهای شهیدان است.
حرمت چادری راکه در عاشورا از سر زینب نیفتاد!
حرمت چادری راکه جان ها برای بودنش رفته اند.
بسم‌ الله الرحمن الرحیم
«اَللّهُمَّ حَبِّبْ
اِلَیَّ فیهِ الْاِحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَیَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ
وَحَرِّمْ عَلَیَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ
الْمُسْتَغیثینَ»
«خدایا دوست گردان نزد
من در این ماه احسان و نیکی را و ناخوش‌دار در پیش من در این روز فسق و
نافرمانی و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش
(سوزان) را به کمک خودت، ای فریاد رس فریادخواهان»
روی سنگ قبرم یک حوض بگذارید، و توی حوض - همیشه پر از آب. پر ماهی قرمزایی که شنا می‌کنن و از زیر برگای پاییزی حوض نقاشی تند تند رد می‌شن و بازی می‌کنن. شاید بهتر باشه که ماهی نذارید، تا بتونید بازتاب درختای قبرستون رو توی سنگ قبر - بدون مزاحمت بازیگوشی ماهیای قرمز ببینید. شاید هم عاشق تصویر خودتون توی سطح آب بشید و روزها و روزها خیره به سنگ قبر، محو تماشای چشم‌های خودتون از بازتاب آبی بشید. و شاید چند روز بعد، یه گل نرگس از لای سنگ‌فرش‌های کنا
تصمیم داشتم مدتی ننویسم تا حالم خوب بشه و اونوقت بیام از دلخوشی ها و قشنگی های زندگی بگم نه مثل حالا که در تاریک ترین روزها باید کورمال کورمال دنبال دلیل برای ادامه باشم!اما الان میخوام این روزها و سینه خیز رفتن ها رو ثبت کنم تا بعدا یادم نره چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم و به خودم افتخار کنم!!!
قاعدتا پست ها روزنوشت،کسل کننده و احتمالا منفیست،بنابراین رمزدار مینویستم.دوستانی که مایل هستند پیام بدن تا رمز ثابت برای پست ها رو بگم
سلام. 
این روزها چند درصد از خودتون راضی هستین؟
این روزها چند درصد خودتون رو دوست دارین؟
این روزها چند درصد خانوادتون رو دوست دارین؟
این روزها چند درصد ادمهای اون محیطی که بعد از خونه بیشترین تایم رو در اون میگذرونین دوست دارین؟
این روزها چند درصد امیدوار هستین؟
این روزها اگر احساس بدی دارین از خشم گرفته تا ناامیدی و ترس و ... چند درصد محیط رو در ایجاد این احساس شریک میدونین؟ چند درصد خودتون رو ؟ به نظرتون شما سیاه میبینین یا سیاه هست؟
اگر ن
بنا به اطلاعات بدست آمده از منابع غیر رسمی بعد از بازی پرسپولیس و السد
کریستین رونالدو با ژاوی گفتگوی محرمانه ای داشته است، باخت السد در مقابل پرسپولیس جای خود داشت و بسیاری را ناخوش حال کرد و ملت شریف ایران عزیرمان را خوشحال ولی در این بین طعم تلخ محار شوت کریستین تو جام جهانی توسط علی بیرانوند عزیز را ژاوی هم چشید، و گفتگوی کریس و ژاوی در واقع ابراز همدردی کریستین با ژاوی بوده و گفته میشود که کریس گفته ژاوی ناراحت نباش اون علی بیرانوند کم
 یک خاطره ای که خیلی بی ربط به این روزها هم نیست، در شیخ سله بمو با دکتر وفادار برای شناسایی می رفتیم هواپیمای عراق شیمیایی زدند، یکی از ماسک ها بسبب مشکلی که داشت قابل استفاده نشد، ما مانده بودیم و یک ماسک نه وفادار قبول کرد بزند نه من، تو مسیر یک کُرد محلی دیدیم که خیلی هم ترسیده بود ماسک سالم را به او دادیم چفیه رانصف کردیم هردو جلو صورتمان بستیم، هر دو خوشحال شدیم و رفتیم دنبال ماموریتمان. خوش به آن روزها، برای سلامتی همه پزشکان خصوصا دکت
*خدایا من رو خیرخواه اطرافیانم قرار بده. خیرخواه خانواده ام، خیرخواه دوستانم، خیرخواه همکارانم.
*خدایا به من صبر بده.
*خدایا من در این گرداب آشفته به دنبال تو می گردم. خدایا من در این کثرت به دنبال وحدت تو می گردم. خدایا مدعیان وصل تو این روزها هر یک تو را یک جور تعریف می کنند. خدایا این روزها من تمام تلاشمو می کنم بدون هیچ تعصبی تو رو جستجو کنم . میدونم که تنهام نمیذاری. میدونم که یه جایی سر یه دوراهی میزنی پس کله ام و به راه خودت هلم میدی.
همین.
معرفی سایت به موتورهای جستجو
تا مدتها سایت و خدمات بود که مدعی ثبت سایت با سرعت و دقت بیشتر در گوگل بودند. حتی خود گوگل چنین صفحه ای داشت اما این روزها نوعا خود گوگل سایتها را می یابد
صفحه 404 چیست و چرا طراحی می‏شود؟
این مفهوم هم این روزها برای کاربران عادی شده است و همان مطلب پیدا نشد خودمان است
وب 2 موجی زودگذر یا آینده وب؟
زمانی هر کاری در وب ارایه میشد یک برچسپ وب 2 هم می چسپوندد در کونش تا باورپذیرتر بشه. همون کاری که احتملا این روزها با کلم
من به روزهای بهتری امیدوارم و راستش را بخواهی همین‌روزها را هم دوست دارم. همین روزها که شوق داریم، تاب و توان داریم و می‌جنگیم. می‌نویسیم، حرف می‌زنیم. گاهی به سوی هم پرواز می‌کنیم.جنگیدن به زندگی معنی می‌دهد، اما وقتی جنگ بالا می‌گیرد زندگی، معنی، همه‌چیز گم می‌شود. به‌هرحال ما زاده می‌شویم و زندگی می‌کنیم، یا کناری می‌جوییم یا رزمگاهی.
امروز سالمرگِ مرتضی کیوان بود. و من فکر می‌کنم هنوز هم می‌توان عاشق بود، جنگید و جان سپرد.
چند سال پیش که اینترنت به اندازه این روزها محبوب و توسعه یافته نبود خیلی ها نمی دانستند که چگونه باید از مهارت های خود درآمدزایی کنند. این روزها همه چیز تغییر کرده است. حالا شما می توانید پشت میزتان بنشینید و با نوشتن مقالاتی که به درد مخاطبانتان می خورد، تولید ویدئویی که نیازهای آنان را برآورده می سازد یا تولید پادکستی که به سوالات شان جواب می دهد به راحتی درآمدزایی کنید.
ادامه مطلب
بادیگاردهای زن این روزها در چین مشتریان زیادی دارند به گزارش چفچفک، و زنان ثروتمند ترجیح می دهند که برای محافظت از خود و خانواده هایشان بادیگارد زن داشته باشند.
افزایش جمعیت میلیاردها در کشور چین باعث افزایش تقاضا برای استخدام بادیگاردها به ویژه محافظان زن که از دقت بالایی برخوردارند، شده است.
اما زنان بادیگارد در چین برای اینکه به این مرحله برسند دوره های سخت و طاقت فرسایی را می گذرانند. آنان زیر نظر مربیان باتجربه و حرفه ای آموزش می ب
که به بیشتر از ده سال پیش برمیگرده بعضی شبها قبل خواب وبلاگهای بروز شده بلاگفا رو میخونم ...
اونقدر حس خاصی واسم داره که نمیتونم توصیحش بدم اصلا خیلی وقته که با حرفام نمیتونم احساسمو شرح بدم یه جورایی حوصلشو ندارم ..
توی
خیلی از وبلاگهای بروز شده کسایی رو میبینم که از جداییشون مینویسن با رنج
و درد شدید .. کاش میدونستن این روزها و این دعا کردن ها و این غمگین
بودنها میگذره و چند سال دیگه  این روزها واسشون مسخره هست همین روزایی که
فکر میکنن اخ
تو را برای این روزها می‌خواستم که ساغری‌سازان و صیقلان را راه برویم و هرچیزی غیر از جادوی تو و رشت دود شود.
تو را برای این روزها می‌خواستم که چهارباغ و خواجه پطروس را کشف کنیم و درخت قشنگ کوالالامپور را نشانت بدهم.
تو را برای لمس بوی خوش آتشکده یزد می‌خواستم
تو را برای حال خوش شیخ زاهد گیلانی و استخر لاهیجان می‌خواستم
 تو به اندازه‌ی سال‌های نوری دور به نظر می‌رسی و من دلتنگی‌ام را پای درختان کولالامپور، لابه‌لای عتیقه‌های اسحاق و کتا
سلام
جوینده یابنده است.
این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.
جوینده یابنده است.
هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 
نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.
این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.
خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.
ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.
خدایا بیشتر از همیشه شک
بعضی روزهاحال آدم یک جور عجیبی خوب استخوب که می گویم نه اینکه مشکل نباشد ها ، نه.خوب یعنی خدا دستت را می گیردمقابل غم هامیگوید " امروز بنده ام باید خوشحال باشد سراغش نیایید "و تو هی ذوق میکنیاز خوشی های کوچک زندگی اتاز اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود
من ،هر روزی که بی انتظار و شاکر چشم گشودم حالم خوب بود"خوب که می گویمنه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها ! نهخوب یعنی خدا را راس آرزوهایم قرار دادم و همه چیز را به او سپردمامیدوارم حال دلت
یاحق...
دو سال پیش، همین روزها بود که آمدم و نوشتم که کم کم دارد دو ماه می شود که معلم هستم و می آیم از روزهایم می نویسم و ...
دو سال گذشت!
حالا دارد دو سال و دو ماه می شود که معلم هستم و چه قدر دلم می خواهد باز هم بتوانم مثل آن روزها، واگویه های درونم را بنویسم...
آمدم بنویسم که بعد از معلم شدن دنیایم به کل تغییر کرد و «درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن»، همگی مال من شد...
تلاش کردم تا درد بچه ها را بفهمم و به جای آن که یکی به دردهایشان اضافه کنم، مرهمی ب
بسم الله

دعای روز یازدهم
اَللّهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ خدایادوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان
ادامه مطلب
 
 
( وَ کَانَ ، مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الاِسْتِخَارَةِ )
 
 
ترجمه:از دعاهاى آن حضرت (ع) است در استخاره
***
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اقْضِ لِی بِالْخِیَرَةِ [1]
 
ترجمه:خدایا! من از تو خیر مى‏خواهم چون به همه چیز دانائى، پس درود بر محمد و آل او فرست و براى من خیر مقدر فرما.
 
وَ أَلْهِمْنَا مَعْرِفَةَ الِاخْتِیَارِ ، وَ اجْعَلْ ذَلِکَ ذَرِیعَةً إِلَى الرِّضَا بِمَا قَ
من امید دارم یک روزی،یک سالی،تو بگو هزار سال بعد میشینیم دور شومینه و از سال نود و هشت حرف میزنیم...من با خنده قاچی از هندوانه ی شب یلدا برمیدارم،به این روزهای بلاتکلیفی که گذشت فکر میکنم و به پیامکی که در اوضاع به هم ریخته ی دنیا، رسما پزشک شدنم را اعلام کرده بود:"همکار گرامی،خانم دکتر فلانی عضویت شما در سازمان نظام پزشکی با شماره ی فلان ثبت شد"..من ایمان دارم اگر همه ی ما بخواهیم این روزها با درد کمتر میگذرن و مثل وقت هایی که پدرم از قحطی سال
این روزها تشخیص مرز بین واقعیت چیزی که هستم و اون چیزی که صرفا ساخته‌ی ذهنمه برام سخت شده.
در واقع نمی‌دونم که آیا واقعا جایی هستم که شایستگی‌اش رو ندارم و یا اینکه خودم رو دست کم گرفتم باز!؟
همه شواهدی که تو ذهنم در جریانه نظریه اول رو تایید میکنه اما آیا می‌تونم به ذهنم اعتماد کنم؟ آیا داره همه حقیقت رو میگه بهم؟ اگه آره آیا ممکنه که جوری حقیقت رو بیان کنه که من رو گمراه کنه؟ نمی‌دونم واقعا....
و چقدر این روزها نیاز دارم که جواب این سوال رو
 
این روز ها که خسته ای و زمانی برای استراحت هم نداری.. این روزها که درگیر آنی که پیش من بمانی و برای آن می جنگی.. این روزها که تمام تلاشت برای آینده ای ست که در آن کنارت باشم.. این روزها که از فرط خستگی نمی دانی کی خوابت برده است.. این روزها که می گذرد تو دوست داشتنی تر می شوی..❤
 :)
 
بسم الله

دعای روز یازدهم
اَللّهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فیهِ الاِْحْسانَ وَکَرِّهْ اِلَىَّ فیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ وَحَرِّمْ عَلَىَّ فیهِ السَّخَطَ وَالنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ خدایادوست گردان نزد من در این ماه احسان و نیکى را و ناخوش دار در پیش من در این روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در این روز بر من خشم کیفربار و آتش (سوزان) را به کمک خودت اى فریادرس فریادخواهان
ادامه مطلب
وقتی کسی گم ‌گشته ‌ای را در سفر دارددائم دلش با بی ‌قراری دردسر دارد
 
مشغول هر کاری که باشد باز ممکن نیستیک لحظه از چشم ‌انتظاری دست بردارد
 
ناخوش که باشی بدتر از هر درد , حیرانی ‌ستوقتی نمی‌ دانی چه دارویی اثر دارد !
 
از دست عالم خسته ‌ام , مثل یتیمی کهتنهاست ؛ در حالی که می‌ داند پدر دارد
 
وقتی همه هستند ؛ اما او که باید , نیستدر باغ باشی یا قفس ؛ فرقی مگر دارد ؟!
 
آه ای مسیحا , کی می ‌آیی , بی تو این دنیاوضعی شبیه حال و روز محتضر دارد
 
از
اضطرابی که این روزها تجربه می‌کنم، چیزی فراتر از آنچه است که قبلا تجربه کرده‌ام. تپش قلب ناگهانی و فروریختن دنیا و نشستن عرق سرد بر دست‌هایم چیزهایی است که نه مکررا اما گاه و بیگاه تجربه‌اش می‌کنم. خودم را از شرایطی که باعث تشدید این وضعیت می‌شود دور نگه داشته‌ام. تا شاید کنترل بیشتری روی اوضاع خودم داشته باشم. هفته‌ی پیش که تولدم بود در خیابان‌های شهر جدید راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. روی تختم رها شده بودم و گریه می‌کردم. چشم‌هایم داغ
یا فاطمه معصومه اطلبنا بزیارتک
 
از غربتت این روزها، جانم به لب آمد
عرض ارادت کم شد و قحطِ ادب آمد
 
کهف الوری بودی و ما در خانه ها ماندیم
دور از شما، انواع بیماری و تب آمد
 
دجال ها گفتند بیماری است، برگردید
زاهد مردد ماند و از صحنت عقب آمد
 
جان را فدایت می کنیم، امروز اما نه !!!
از وعده های بی عمل، جان در عجب آمد
 
عاشق نخوانم که خجالت می کشم بانو
دیدی اگر من را بگو دنیاطلب آمد
 
ماه رجب ماه تشرف بر کریمان است
دشمن دقیقا با هدف، ماه رجب آمد
 
بستن
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
زندگی داره اون روی خودشو بهمون نشون میده..
اتفاقات این روزها دور از ذهن ترین وقایع زندگیمن..
هیچ وقت فکرشو نمیکردم به اینجا برسم..
اما..
رسیدم..
رسیدیم..
و این اولینش نیست..
و آخرینش هم نخواهد بود..
زندگی پر از این بالا و پایین هاست..
اگه تا حالا فکر میکردم همه چی آسونه..
این روزها با تمام وجود فهمیدم برای زندگی باید جنگید..
نباید تسلیم شد..
این روزهای سخت میگذره..
هنر ما توی پیدا کردن شیرینی هاست توی دل سختی..
توی پذیرفتن این تلاطم..
باور کردنش..
من میتو
دمای بدنم، این روزها بالاست، لبانم
خشک و انگشتانم بی رمق شده اند، صدایم بالا نمی رود، خوابهای ناز بهاری
برایم ملال آور شده است، اما هیچ کدام مانع بندگی من نمی شوند.من این
روزها ، در مهمانی معبود به سر می برم، چه روزهای زیبایی است. عده ای می
گویند روزه نگیر تو نحیفی ولی من می گویم نگو نحیف، من حنیف هستم و در راه
مستقیم.همه ی سختی های ظاهری و مادی ماه رمضان، برای پرورش انسانهایی
بااراده و متقی است زیرا این ماه عزیز با نخوردن و نیاشامیدن به ما
ارزش و اهمّیّت اخلاص
اخلاص، معیار ارزش عبادت، مقامی از مقامات مقرّبان الهی و هدف دین است. هر کس آن را یافت، موهبتی الهی نصیبش گشته که به وسیله آن به مقامات بزرگی خواهد رسید. چرا چنین نباشد، در حالی که خداوند متعال، بندگانش را به آن امر کرده، می فرماید:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ»[4]
خدا را بخوانید، در حالی که تنها برای او در دین اخلاص می ورزید، اگر چه کافران را ناخوش آید.
در سخنان پیشوایان معصوم،
چندین و چند روز است که احوالات بد - و بعضا خیلی بد - را پشت سر می‌گذارم ، بی‌دلیل آشکار دلم سخت گرفته است و ملولم . عصبانی‌ام ، انگار از دنده‌ی چپ بلند شده باشم ، انگار دلیل قاطعی برای این همه ناراحتی و عصبانیت داشته‌باشم . گاه و بی‌گاه حس می‌کنم می‌خواهم بزنم زیر گریه و این درد بی‌درمان را تسکین دهم ، اما نمی‌توانم ، اشک‌هایم خشک شده‌اند ، درد ها فاصله‌شان با درمان را حفظ می‌کنند و تن به دوا شدن ، به التیام ، نمی‌دهند.
این روزها معیار سن
گاهی اوقات این واژه‌ها هستن که احساسات آدم رو گسترش میدن
 مثلا وقتی تو خلوت خودت تنها میشی،حس میکنی یه باری روی قلبت سنگین شده
ولی فقط همینه،یه حس غم عجیب
اولین بار وقتی این حس سراغ آدمی میاد،به دنبال دلیل این حال ناخوش میگرده
تا به کلمه‌ای میرسه که بهش میگن غربت
«غربت» درجه عمیقی از دلتنگیه و «غریب» آدم تنها و جامونده است
غربت مفهوم تنهایی و دلتنگی رو چند برابر میکنه
من بهش میگم جادوی کلمات
وقتی که یک کلمه به یک حس معنایی ده برابر میده...
تمام مدتی که اینترنت نبود، خودم را غرق دنیای دهه چهل تا شصت کرده بودم؛ از موسیقی و ادبیات گرفته تا عکس‌‌های آن دوران و خاطرات افراد
فکر می‌کردم خاکستری این روزها به آن دوران شباهت پیدا کرده اما چیزی از امید و شکوفایی آن دهه‌ها نیست
‌بیش از هر زمان دیگری، شیفته این سهدهه هستم، دهه‌های رشد و شگفتی
تمام قهرمان‌های من، تمام علاقه من به ادبیات و هنر ایرانی مدرن وصل می‌شود به آن دوران، آدم‌ها و قصه‌هایِ حالا برایم بی‌معنی شده‌اند
هر روز ق
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
وقتی به آدم‌ها می‌گویم تابه‌حال دندان درد نداشته‌ام، دهانشان را به اندازه‌ای که بخواهند یک نهنگ بزرگ ببلعند، باز می‌کنند و می‌گویند: جدی می‌گی؟!اما الان دندان درد گرفته‌ام و آنقدر این درد برای بقیه طبیعی‌ست که انگار بگویم امروز همراه با غذایم ماست خوردم.موضوع پیچیده آن است که این درد برای خودم بیگانه است. نمی‌توانم منبع درد را شناسایی کنم. نمی‌دانم اسم این حالت ناخوش، درد است یا خارش، قلقلک، ورم کردن، گزگز کردن یا هرچیز دیگری جز در
این روزها فرصت خوبیستکمی هم خودمان را برداریم و بتکانیماز حرفهای بیخودیاز گفته های بی عملاز فکرهای بی رنگو از آنچه نیستیم تا آنچه هستیم نمایان شود ...
کاش ما هم روزی  به قول وودی آلن به جایی برسیم که تنها حسرت مان این باشد : کس دیگری نبودن ! 
زمین نفس میکشد .چرا ما نفس نکشیم ؟!سنگینی اینهمه نقاب .اینهمه اشیا که به گردن زندگی مان اویخته ایم .اینهمه من های تقلبی .اینهمه نقاب های تزویر .
زنگار از آینه ی وجود پاک کنیم .این روزها نعمتی است در لباس نقمت
یکی از عادت های نهادینه شده در وجودم که این روزها متوجه اش شدم، رویاپردازی هست!
قبلا هم میدونستم آدمِ رویایی هستم و اگر به موضوعی فکر کنم، به طور نان استاپ تمامِ احتمالاتِ ممکن رو تصور میکنم!
این روزها دست رویابافم رو کوتاه کردم از ذهنم!سعی میکنم بیشتر در حال و واقعیت زندگی کنم تا در رویا!
کمی سخت هست راه رفتن روی زمینِ سفت بجای راه رفتن روی ابرها، رخ به رخ مواجهه شدن با واقعیت بجای همزیستی مسالمت آمیز با رویا، اما فکر میکنم یکی از ویژگی های م
چه عجیب است این روزها 
 انگار که جسمی با چگالی نامعلوم باشم؛ سرگردان در جام روزگار بالا و پایین می شوم.گویی یکدفعه در تاریکی دریای عمیقی فرو روی و ندانی برای نجات در کدام جهت دست و پا بزنی.
زندگی در قالب کودکی دردمند به پیش چشمانت تلف می شود و تو به دستان بی شکلت می نگری که هیچ حالت مدارایی ندارند.روزها می گذرند و بیشتر در باتلاق وجودت فرو می روی و چه صد حیف که پیغمبری نیست و فرزندان آدم همه غرق گندابشان نالش می کنند.
《معلمی ، شاگردان زیادی داشت..اما از نظر اخلاقی ، وی فردی تندخو بود؛بچه ها را خیلی اذیت میکرد و بچه ها هم دلخوشیشان این بود که برای یک روز هم که شده ، از دست این معلم خلاص بشوند و درس را تعطیل کنند...
لذا باهم نشستند و نقشه ای کشیدند...
فردا که به کلاس آمدند ، هنگامی که معلم وارد شد ، یکی از بچه ها به معلم سلام کرد و گفت : "جناب معلم! خدا بد ندهد ... مثل اینکه مریض هستید ، کسالتی دارید؟ "
معلم جواب داد:"نه کسل نیستم؛برو بشین"  او رفت نشست...
شاگرد دیگر آمد
این اولین بار نیست که برایت نامه مینویسم.و اخرین بار هم نخواهد بود.تو فعلا"سلمی" ی منی، اما خب شاید اسمت سلمی نشود و حتی شاید هیچوقت نباشی! و خب ترجیح من این است که به این "حتی" فکر هم نکنم!
آمدم تند تند از این روزهای مادرت بنویسم و بروم.
این روزها مادرت خیلی شلوغ است.در عین حال که میداند از ذره ای کوچک تر است ، اما خود را مرکز ثقل جهان میداند! تمام قوایش را روی کارهایش-که ترجیح میدهد به تفصیل نگوید- گذاشته و هرچند این را به شوخی میگوید که "من در حا
لیلةالقدری که در این ماه رمضان است و قرآن صریحاً میفرماید:«لیلةالقدر خیرٌ مِن الف شهر» یک شب بهتر است از هزار سی روز _هزار ماه_ بسیار مهم است. چرا این قدر فضیلت را به یک شب دادند؟ زیرا برکات الهی در این شب زیاد است؛ نزول ملائکه در این شب زیاد است؛ این شب، سلام است؛ «سلام هی حتّی مطلع‌الفجر» از اوّل تا آخر این شب، لحظاتش سلام الهی است. «سلام قولا مِن ربّ رحیم».رحمت و فضل الهی است که بر بندگان خدا نازل میشود.
لیلةالقدر، شب ولایت است. هم شب نزول قر
خوشم از آنکه موج جان بخیزدخوشم کشتی دلِ توفان بخیزد
خوشم از مردن و از تازه جستنخوشم با درد تا درمان بخیزد
مرو ناخوش ز پیشم ای دل خونبتپ تلخیده تا قندان بخیزد
غریبی پیش گوشم دوش می‌گفتهر آیینه که شب رقصان بخیزد
سحر روح دگر از تخت جستمچنان اینی که فردا آن بخیزد
بگفتی راه و گفتم راه این استتو ویران گشتی و ویران بخیزد
بهُش حلمی که این ره خواب‌گیر استهر آنی لشکر عصیان بخیزد
Loga Ramin Torkian and Azam Ali - Feathers of Fire
کاش میدانستی این روزها خسته‌ترم، ولی بیشتر کار می‌کنم...
با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. می‌توانم همه چیز را فراموش کنم. دلم که تنگ میشود میخوابم. چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌شنوم. چیزی نمی‌خواهم. اشتها ندارم. زیاد حرف نمیزنم.
از اتاقم بیرون آمده‌ام. همه‌ی دنیا گوشه‌ی اتاق من است. با دری که روی خودم قفل کرده ام. با پنجره‌ای که گاهی از آن برای عابران دست تکان میدهم...
حوصله‌ی کتاب خواندن ندارم. شعر‌های عاشقانه احمقانه به نظر می‌رسند. می‌‌خندم
همیشه نگوئید: “روز خوبی داشته باشید”به‌عنوان یک باریستا برای مشتری‌ای که روز بدی را سپری کرده چه‌کاری می‌توانید انجام دهید؟
اگر قهوه‌‌ی عالی و باکیفیت به مشتریان می‌دهید، سرویس‌دهی‌تان هم باید عالی باشد. همیشه مشتریان خوشحال و سرحال برای درخواست قهوه به کافه نمی‌آیند. ممکن است از میان آن‌ها افرادی غمگین، خسته و دل‌شکسته هم وارد کافه شوند، دیگری شاید نگران امتحان‌هایش بوده و یا شخصی ناخوش‌احوال در کافه باشد که به‌تازگی از یک عم
این روزها همه مونوپاد دارند. آری شاید خریدن چیزی که همه خریده‌اند برای برخی از ما کار ناخوش‌آیندی باشد  اما شاید دلیلی فراتر از مد و گرایش جمعی در پس این خرید وجود داشته باشد. مونوپاد و شاتر ریموت می‌تواند به شما این توانایی را بدهد که عکسهایی از خود بگیرید که بدون این وسیله امکان آن وجود ندارد. حال اگر این تجهیزات را با لنز فیش آی ترکیب کنید می‌توانید بدون اینکه کسی برای گرفتن عکس از جمع خانواده خارج شود عکسی با حضور همه داشته باشید.
آن قسمت از وجودم که مازوخیستی زیر پوستی دارد هر لحظه فریاد برمی‌آورد که آهای دختر!
های دختر!
باید این روز‌ها و شب‌ها را به یاد سال گذشته و این روزها و شب‌هایش، سیاه و تباه کنی.
باید افسرده‌ی افسرده شوی و آسمان دلت را ابری کنی و بگذاری چشمانت ببارند.
این روزها و شب‌ها بخشی از وجودم مصرانه میخواهد زانوی غم بغل گیرد.
 
پ.ن: دیروز خوشحال بودم، امروز منتظر دو چیز بودم، تو بی‌خبری و نشدن گذشت! غمگین‌ترین شدم. انگار که قراره غمگین‌ترین هم بمونم ت
چند روز پیش فاطمه خانوم از خواب بیدار شد و حس کردم یک کم ناخوش احواله. تب نداشت ولی بدنش گرم بود. چیزی طول نکشید تا تب هم به سراغش اومد و بدنش داغ شد. سه شب و چاهار روز رو با بی‌خوابی تن‌شویه استامینوفن و بی‌حوصلگی تمام دخترک با هم گذرونیدم. گفتیم خب به‌به بسلامتی دیگه داره دندون در میاره :) دیروز تب‌ش کم کم فروکش کرد و بدنش خنک شد. داشت خیالم راحت میشد که متوجه دونه‌های ریز قرمز کم‌رنگ مایل به صورتی روی صورت‌ش شدم. کم‌کم روی شکم‌ و دست
به مریم گفتم نمی خواهم از بخش تاریک وجودم فعلا حرفی بزنم؛ همان بخشی که این روزها بر ناکامی متمرکز است. وقتی نمی نویسم این بخش تاریک بزرگ تر می شود. نمی توانم خوب و درست از چیزی که گذشته بنویسم و شاید همین است که دارد همه چیز را سخت می کند. به او گفتم این که نمی توانم بنویسم آزارم می دهد. واقعا آزارم می دهد و انگار که در برابر جهان من را نا توان تر کرده است. چند ماهی است مداوم فکر می کنم چه ناتوان و ضعیفم در برابر جهان. این که در نهایت تمام ماجراها خ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها