نتایج جستجو برای عبارت :

از اون هوووف های بعد از خستگـی

خوب نیستم...نمیدونم تا کی باید هی حرفامو قورت بدم..تا کی بغض بشن..گوله بشن و خفه ام کنن...قلبم درد میکنه..از اینکه هی به حال خوب بقیه فکر کنم.. از اینکه جواب چیزی شده؟؟؟ بشه :ی ذره خستم...هوووف...
کاش میتونستم جای بغضم..خودمو قورت بدم...کاش میشد تموم شم..کاش میشد...
حواسم به هیچی نیست. امروز بعد نود و بوقی رفتم آرایشگاه خانمه بهم گفت آبروی راستت داره خالی میشه از تو حواست هست بهش. گفتم نه اصلا. گفت حالا بهش فکر نکن فقط تقویتش کن. از اون ور گوشیم نوتیف میده menorrhagia ات دو هفته است که عقب افتاده داری چه غلطی میکنی؟! هوووف دارم تو اوج جوونی پرپر میشم که! تازه هنوز به نصف اون چیزهایی که میخواستم هم نرسیدم روزها استرس دارم و شب ها خواب های اضطراب آور میبینم نتیجتا نه شب آرامش دارم نه روز و نتیجه اش میشه این 
نه که دوام نیاوردم توی این زمینه کلا همه چیز بهم ریخت و من باز برگشتم به دنیای اینستاگرام !نکه سست باشم توی کارام نه ولی نیاز بود !
باید تا چهار روز آینده دوام بیارم از یسری حرفا و تیکه و کنایه ها بگذرم و بعدش یه خدافظی معمولی ! از خدا میخوام که کلیر خودش به خواسته خودش اونجایی که هست نباشه ! امیدوارم که هفته های بعد نه من ببینمش نه اون منو ببینه !
  یه حجم کم صد صفحه ای از کتابم مونده هنوز !اگه امروز تا امشب بتونم تمومش کنم که خیلی خوب میشه ولی اگه
هوووف سخت و دردناکه......
هوووف غم انگیزه..... ﺩﺧﺘﺮ: ﺳﻼ‌ﻡ ﺧﻮﺑ؟
ﺴﺮ: ﺻﺪﺍ ﻋﺸﻘﻤﻮ ﺑﺸﻨﻮﻡ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﻢ؟ 
 ﺧﻌﻠ ﺧﻮﺑﻢ...ﺗﻮ ﻄﻮﺭ؟
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺑﻢ...ﺑﺒﻦ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺖ ﻣﺮﻡ ﺑﺮﻭﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﺸﻪ....
ﺴﺮ: ﺳﺮﺎﺭﻡ ﺬﺍﺷﺘ ﺑﺎﺯ؟ 
ﺩﺧﺘﺮ: ﺑﺴﻪ..ﺑﺴﻪ...  
ﺴﺮ: ﺷﺪﻩ ﻋﺸﻘﻢ؟ ﺮﻪ ﻣﻨ؟ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺮﺍ ﺮﻪ ﻣﻨ؟ ﻫﺎﺍﺍﻥ!؟
ﺩﺧﺘﺮ: ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ...ﻓﻘﻂ ﺑﺒﺨﺸﻢ...ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻣﻦ....ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ... 
ﺴﺮ: ﺷﺪﻩ ﻻ‌ﻣﺼﺐ؟ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺕ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻧ
از وقتی مها از پیش استادش اومده نشستیم پای سایت کانون مگه باز میشه برای امتحان. اصلا برای ما باز نمیشه یعی میاد منتها سطح ما نمیاد. نمیدونمم چیکار کنیم. امتحانم امروزه. زنگم میزنیم یا اشغال یا جواب نمیدن :/ اخه شما که سیستمتون درست نیست چرا تز ازمون آنلاین رو میدین. اعصابم بهم ریخته به خاطرش. نمیدونم چیکار کنیم. دیگه خسته شدم از بس رفرش کردم بیخیالش میشم میشینم پای کتابم. این مهم تره. :/هوووف. عجب داستانی داریما. 
اعصابم خوردده...23روز دلتنگی
خیلی حس بدیه
عزیزتراز جانم دلم برایت تنگ میشد...لعنت به قوانین و تقویم مسخره ی ایران که همش تعطیلیه
اههه....نمیدونم این رئیس روساش کارو کاسبی ندارند که انقدر تعطیلات میزارند
همین کارارو میکنند که مملکت رو به گند کشوندند و دیدن مارو هم نابود کردند
بابا من نخوام 23روز ازش جدا نباشم چه کنممم...:(
هوووف اعصابم به شدت داغونه،دقیقا از فردا نمیبینمش تااااا17فروردیننن1398...
ازاین بدتر هم مگه میشه:(
امیدوارم که بتونم ببینمش..کم
من هنوز بیدارم. کلی به نظر خودم کار کردم اما جمله ساختن واقعا سخت خب ادم کم کم یادمیگیره تعداد لغتاش بالا میره. سه تا درسو من درآوردم دو تارو مها. باورت میشه دیگه برام عذاب آور نبود. تموم شدن حالا خوندنشون مونده. ادم باید بتونه فکر کنه من هنوز راه نیفتادم اونجوری کاش آسون باشه امتحانمون. کلی ذوق دارم واسه فردا که کتاب میخرم. یه لیست نوشتم اما همشو نمیخرم. ببینم چجورین. هوووف. بعد از چند ماه بالاخره میرم مولی. هووورااا ^___^ همشو نمیخرم چون میخوام
از سفر یزدِ تابستون‌م ننوشتم تا نتیجه‌ی کنکور بچه‌ها قطعی بشه. همین الآن به‌م خبر دادن که نتیجۀ نهاییِ تاثیر مدال‌شون رو پیامک کردن براشون. هوووف... واقعن این مدت یه قسمت بزرگی از ذهن‌م درگیر بود. خداروشکر همه‌شون چیزی رو که می‌خواستن قبول شدن. مکانیک و هوافضا و فیزیک و علوم‌کامیپوترِ شریف و پزشکیِ شهید بهشتی. همین الآن به دونه‌دونه‌شون زنگ زدم و تبریک گفتم و یه‌کم با هم گپ زدیم. جمع‌مون دوباره تا چند روزِ دیگه جمع می‌شه. مصطفا و
دروغ نگم کمی استرس دارم ...
۵شنبه امتحان صلاحیت دارم ...
و خب احساس میکنم نیاز به وقت بیشتری دارم...
فردا هم کشیکم ...
قطعا سه شنبه بعد کشیکمم خسته ام و نیاز به خواب دارم و یه چهارشنبه میمونه ...
از اون طرف خونه ام رو مخمه از کثیفی و به هم ریختگی و وقتی که ندارم برای تمیز کردنش!‌
تنها لطفی که به خودم میکنم برای جلوگیری از انفجار اینه بعد غذا خوردن سریع ظرف ها و قابلمه ها رو میشورم که تلنبار نشن ‌‌...
که دیگه ۵شنبه بعد از امتحان و استراحت تمیز و جمع و جو
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام ...
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها...
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نیستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
من زیر ستاره کیوان به دنیا آمده ام ...
سیاره ای که دورش را دیرتر از همه به پایان می رساند؛
سیاره ی مدار انحرافی و تاخیر ها...
والتر بنیامین
 
خب من نصمیم گرفتم کتاب سنگی بر گوری جلال ال احمد رو بخونم. خیلی وقت پیش خوندم حدودهای روزای اولی که این وبو ساخته بودم فکر کنم زمستون ۹۵ بود و این که فکر کنم سانسور شده بود. مطمئن نیستم تا قبل از پیاده روی تمومش کنم. اما تا امشب میخونمش دیگه. تا چی بشه. یه ذره کارامو کردم یه خورده هم گشنمه. چی بخورم؟ هوووف از صب
من: فکر می‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بی‌قراری... نه، نه! عادت به بی‌قراری... شایدم عادت به بی‌قراریِ کنترل‌نشده... یا عادتِ کنترل‌نشده به بی‌قراری ... یا ... اَه! ولش کن. هر چی می‌ری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بی‌قراری ... یا عادت به کنترلِ بی‌قراری ... یا ...
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه می‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمی‌شدم. خودم یه گِلی سرم می‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
اول رفتم حموم انقدر خوردم تو در و دیوار که وقتی اومدم بیرون خانواده فکر کردن از جنگ جهانی برگشتم... پام لیز خورد نشیمن گاه محترمم داغوون شد بعد اومدم بلند شم دوباره لیز خوردم با کله خوردم تو وان وقتی هم داشتم میومدم بیرون زانوم قفل کرد آب هم رفته تو یکی از گوشام کر شدم
بعد البته گند دیشبمه ولی تا امروز درگیرش بودم... یه حرف زشت زدم به اونی باران. به خدا از قصد نبود لجم در اومد از دهنم پرید
گند بعدیم همین چند لحظه پیش بود که برای بار هزارم به صورت ا
هرروز بع کنکور نزدیک نر و منم هرروز حالم بدتر :/
حالم عه همع چی بهم میخورع 
عه روزایی ک میان و میرن 
عه ادمایی ک دور و برمن
عه دروغایی ک میگن
یع عمرع بازی خوردم ... حالام دارن بازیم میدن 
متنفرم عه احمقانع ها 
میخام پشت کنکور ببینم کی چهع مرگش میشع!!!
تفف بع این حماقت ک یع عمرع بع گامون دادع
خدایا بع عدالت شک دارم!! تا کی باید جور اشتباهای بقیع رو کشید!!
صب پامیشم ...میرم پایین بع چرت و پرتای زندگی فک میکنم میشع نهار میرم بالا یع چی نخوردع نخوردع سیست
آدمای که فقط بلدن گلایه کنن..نه از دنیا ها..از تو...
خودشون ی قدم هم برنمیدارن و منتظرن تو صد قدم براشون برداری...
همونایی که اگه جای 100 قدم،99 تا برداشته باشی،آه و ناله میکنن و ادای بدبخت ترینا رو درمیارن..
شما ها خسته نشدید از آدمایی که حالتونو بهم بزنن از خودتون..
سادگی و مهربونیتون..
از اینکه اینهمه دوسشون دارید..
نمیدونم چرا انقدر از این آدما اطرافم هست...
فقط میدونم دیگه اونقدر بریدم که برام مهم نباشه چه بلایی سر ذهنیتشون نسبت به من میاد...
چون ر
انقدر بی حوصله و بیحال هستم که حوصله اسم گذاشتن برای نوشته ام رو ندارم
و ترجیح میدم بدون فکر و بی اساس نوشتم باشه
امتحانات ترمم ازفردا شروع میشه و حوصله خوندن ندارمم...هوووف
امسال آخرین سال هست و سرنوشتم امسال طی همین چندماه اخیر مشخص 
میشه..اما من انگاری انگیزه هامو ازدست دادم..مخصوصا امروز که اصلا حال روحی مناسبی ندارم 
و همش بی حال و کسلم و مدام باید اخم کردن های اون مامان که نمیشه اسمشو گذاشت رو باید نگاه و تحمل کنم 
و وقتی چشمم بهش میخوره
هیچی برای حال خوبم بعد از یه شکست تقریبا مهلک مثل رفتن به کلاس داستان نویسی و از اونور با بچه ها زدن تو دل کوچه و خیابون حال نمیده ...گور پدر کلاسای دانشگاه فاطی جون!
مثل اینه که بگردی و بگردی ...چشم بچرخونی تا دنیا بزرگتر از چیزی تو نظرته برات جلوه کنه...
امروز استاد تو کلاس تمرین داد جنگ درونی و ذهنی با یه شخصیت کلاسیک و یه شخصیت مدرن رو ترسیم کنین...و یکی باید خودکارو از تو دستم میکشید بیرون چون همون لحظه هزار تا شخصیت حتی پست مدرن تو ذهنم داشتن
فکر کنم اردیبهشت صدای گلایه هایم را شنید که چنین هدیه ای را به من عطا کرد(:امروز از آن روز هایی ست که دلم میخواهد جیغ بزنم و بگم منم میتونم خوشحال باشم..درست همون ثانیه هایی که آرزوم بر آورده میشه...
امروز هم تولد عزیز جان،هیوا خانومه(:

همم جشن امضای یکی از نویسندگان محبوبم...
و خوشحالم که میتونم به اولی بلند تبریک بگم
و همچنین اجازه صادره شده جهت تنهایی رفتن به نمایشگاه کتاب به دستم رسید(:
فکر کنم برای اولین بار باشه که قراره به تنهایی تا یک مسیر
داستان اینطور پیش میره که دو سه روز با نهایت عشق و وسواس درس میخونم و از دیدن نتیجه ی کارم روی کرنومتر در نیمه شب به معنای واقعی کلمه کیف میکنم و با بدن درد و کوفتگی اما دل خوش میرم توی تخت و لای پتو گلوله میشم اما بعد از چند روز مجددا افت مود پیدا میکنم و ساعتم کمتر میشه و عذاب وجدان از هر چهار جهت بهم فشار میاره و خورد و خاک شیرم میکنه و سرم رو به سنگ میکوبونه و من درحالی که خون از تمام منافذ بدنم زده بیرون متنبه میشم و از روز بعد دوباره انگیزه م
الان یه نفر اومد تق تق تق از حیاط زد به پنجره ی ما :/ من اول فکر کردم اشتباه شنیدم ول نمیکرد یعنی قلب منو مها اومد تو دهنمون مگه مرض داری اخه :/ کار داری در خونه رو بزن. هرچند که میزدم ما باز نمیکردیم اما خب یه بارم یکی ساعت یک نصف شب زنگ در خونه رو زد در توی ساختمون رو. :/ واقعا اینا بیماری بابام زنگ زد مدیر ساختمون اونم گفت طبقه بالاییمون یه خواهر برادرن که خواهر میر سر کار تا ۱۱ شب داداشه حتما میخواسنه یه شیطنتی کنه :///// این شیطنت نیست بیماری. مردم
فکر کنم یه مدت شب بیدار بمونم نه؟ عصری بالاخره خوابم برد. یعنی بیهوش شدم تا ده نیم این طورها. الان نشستم سر کارو کتابرو زود تر بخونم که برم سر کتاب دربارهٔ عکاسی. اما اولش میشینم یه دید کلی از برنامه شهریورم مینویسم دلم میخواد کلی کتاب بخونم اگه بخوام جدا از کتابای کنکور کتاب آزادم بخونم باید وقت رو هدر ندم. باید یه فکریم به حال عکاسی رفتنم کنم. یعنی مجموعه جدید که نه اما کارکردن روی مجموعه هام اره. یعنی فکر میکنم. 
توی زبانم اشتباه شنیداریم د
الان نشستم توی این آژانس تا ماشین بیاد. یعنی مها رفته پول بگیره کارت نمیکشه اینجا. از صبح که بیدار شدم زمان مثل چی گذشت تا الان شد. نهارم نخوردیم منتظریم فقط زودتر بریم. امروز دیدی که همونجور که گفتم رفتم پای تخته ریدینگ رو خوب خوندم سوالم جواب دادم یه سوال رو اشتباه شنیدم :( که معلم فهمید چون اونجوری که شنیدم جوابشو دادم. ضایع شدم؟ به هر حال رایتینگم قوی تر از سپیکینگم هست و نمرش هم بالاتر شد 88 اسپیکینگ هم 82 . خب زیادم بد نیست باید رو خودم کار کن
نمیدونم چرا دستم به کار نمیره. یه خورده خیلی خستم. نمیتونم تمرکز کنم برای خوندن کتاب. اتفاقا به جای باحالش هم رسیده ولی خب حوصله ام نمیاد نه فقط کتاب کارای دیگه هم. وقتی وقفه هم میفته سخت میشه. ولی میدونم واسه خستگیه. 
گوشم میدونی از صبح آتی و اوتیو گذاشتم و در نیاوردم. وقتی در میارم اختلاف شنوایی اینقدر زیاده که میترسم از در آوردنش. اگه یروز با سمعک باز اینجوری بشه چی؟؟؟ چیکار باید بکنم. چجوری با ادما برخورد کنم چجوری ارتباط برقرار کنم. چقدر م
همه چیز دست به دست هم میدند که منو متحیر کنند تا شاخ هایم دربیان!!!
چندوقتی میشه که دنبال کار هستم و باکلی گشتن تونستم یک کار پیدا کنم اونم تو بیمه...
شرایطشم ماهی400با هرفردی که بیمه میکنیم براساس سود مشخص شده اش
پورسانت داره و اینکه دوشیفته و روزی7الی8ساعت کاری.موندم چه کنم.برم یانرم.
دودل هستم و مامانم و سه تا ازخواهرام راضی نیستن و میگن حمالیه
یکی دیگ خواهر و برادرم و پدرم میگن برو،ازبیکاری و توخونه نشستن بهتره..
رفتم باخانومه صحبت کردم و شرا
خب بزار بگم بهت امروز چجوری شد. رفتم صبح حموم مگه باندا کنده میشد هی خیس کن هی خیس کن تا بالاخره جدا شد. حالا نمیخوام جزئیاتو بگما. خلاصه بعدش بزور فرنی چپوندن بهم که سرما خوردم گلوم نرم شه :/ حالا منم حالم بد. بالاخره هفتو نیم راه افتادیم. چون زود رفته بودیم خلوت بود. دکتر دوباره دیدو. یه دکتر دیگه البته. گفت هرچی صالحی گفته همون کارو کنین. دکتره بداخلاق هست ولی کارشو همه میگن خوبه. امیدوارم منم عمل کنه :/ نمیدونم چجوری بگم نمیخوام بی انصافی کنم د
این چند ماه همه چیز فشرده و عجیب و غریب گذشت...
حسودی نمیکنم ها !
چرا اصلا حسودی میکنم! 
به بچه های سراسری اینجا!
نزدیک ۲ سال درگیر پایان نامه بودیم همه ی ما!تا قبل از امتحان پره انترنی باید پروپوزال میدادیم و ازش دفاع میکردیم و بعد هم پروسه ی طاقت فرسای جمع کردن نمونه ها و نوشتن پایان نامه و پروسه ی زوری دفاع از پایان نامه تا قبل از اسفند ماه!
هوووف...
اونوقت بچه های سراسری اینجا استادهاشون پایان نامه رو تحویلشون میدن دو دستی ، مقاله اشم میکنن بر
میخوام بعد از مدتها باز مقالهٔ سکوت دیدن رو بخونم اگه بتونم امشب تا صبح. برای خوندنش حتی برای چندمین بار ذوق دارم که قراره بهتر بفهممش و یاداوری میشه برام و فکر میکنم راه رو نشونم میده. بقیه کارام هم مونده این چند روز اخر مرور گذاشتم واسه ۵۰۴ و فرانسوی و حالا کارای دیگه که جلو باید برده بشن بماند. چند روز تنبلی کردم باید اخر ماه رو یه جمع بندی خوب داشته باشم. به خصوص توی زبان. دقیقا باید زمان کار کردن روی زبان و خوندن کتاب رو مساوی بزارم جفتش ن
امروز به تاریخ 28 اسفند نود و هشت، فکر کنم آخرین پست امسالم باشه. هوووف نگم براتون که پارسال با چه امید و آرزویی به امسال نگاه میکردم، چقد آرزو کردم که نود و هشت سال خیلی خوشی باشه، شایدم بود، البته که بود ولی از جهات خیلی خوشبینانه باید بگم که سال خوبی بود چون با خاطرات تلخش چیزهای جدید یاد گرفتم. اولین شکست و اولین پیروزی توی مسابقه کاراته (استانی البته) توی همین سال بود. دارم به روزهای پیش رو نگاه میکنم، خوب شاید تحمل عید دیدنی نرفتنو نداشته
من دقیقا نفهمیدم. ولنتاین اون خرس قرمزه س؟ یا اون قلبه که رو سینَشه
متنی که در پایین میخوانید باز نشریست از وبلاگ پیشینم که به فنا رفت و در دست اجانب و بیگانگان افتاده است. ایناهاش
تازه ش هم، آن وبلاگ به فنا رفته در لیست وبلاگهای برتر هم بوده است. هوووف.
و اما متن:
***
آدمیست دیگر. گاهی از میان تمام زیبایی های دنیا دل میبندد به چیزی که کمتر کسی یافت میشود که به آن علاقه مند باشد. 
در دار دنیا و کائنات و کهکشانها، علاقه ی بنده هم به سمت و سوق گیاهی ک
من دقیقا نفهمیدم. ولنتاین اون خرس قرمزه س؟ یا اون قلبه که رو سینَشه
متنی که در پایین میخوانید باز نشریست از وبلاگ پیشینم که به فنا رفت و در دست اجانب و بیگانگان افتاده است. ایناهاش
تازه ش هم، آن وبلاگ به فنا رفته در لیست وبلاگهای برتر هم بوده است. هوووف.
و اما متن:
***
آدمیست دیگر. گاهی از میان تمام زیبایی های دنیا دل میبندد به چیزی که کمتر کسی یافت میشود که به آن علاقه مند باشد. 
در دار دنیا و کائنات و کهکشانها، علاقه ی بنده هم به سمت و سوق گیاهی ک
مائده های زمینی و مائده های تازه ، آندره ژید ، مهستی بحرینی ، نشر نیلوفر 
خطی بر گذشته کشیدم، و همه چیز را از لوح خاطر زدودم. دیگر همه چیز تمام شد! برهنه ، بر زمین بکر ، در برابر آسمانی که باید با ساکنانی تازه پر شود ، قد علم میکنم      .
 
خب امروز روز خوبی بود بیشتر کار کردم. فرانسوی رو باید رو قبلی ها هم مرور داشته باشم همزمان اخه ادم انگار یه مدت دور میشه ممکن فراموش کنه به خصوص من که تازه کارم. کاش مها زودتر بیاد کتابای زبانمو بیاره. کاش فردا د
روزنوشت 4 بهمن 
 
ازینکه اعتماد به نفس داشته باشم همیشه می ترسم 
یعنی کلا بزار یه چیزی بگم متوجه نشی ... لاکچری میگم ولی برو یه تقلب بزن تو گوگل تهشو در بیار . اقا  من طرحواره ی  معیار های سختگیرانم امتیازش حدودا 46 میشه تو تستا میدونی که این یعنی چی ... یعنی الهیییی بمیرم برای خودم . 
 
یه قسمتی از زندگیم که خیلی منو میترسوند و دایما تو ذهنم این حرفا میومد  که بابا دختر نکنه الکی اعتماد به نفس داری اخه تو چرا باید اینقدر مورد تمجید قرار بگیری اخه ن
وقتی تو جمع باشم، بعدش سخت‌تر می‌شه. خندیدنای این‌ مدلی، عادی بودن بعد رو ناممکن‌تر می‌کنه. 
یادمه اون شب که تولد فافا بود و اصفهان بودیم و بعد از کیک و کادو و همه‌چی، با فافا و دخترعمه رفتیم تو اتاق. لامپو خاموش کرده بودن و آهنگ گذاشته بودن و مسخره‌بازی درمیاوردن و منم می‌خندیدم. نگاهم افتاد به آینه. گوشه چشمام چین نخورده بود. من واقعا و اصلا خوشحال نبودم، اما واقعا داشتم می‌خندیدم. نمی‌دونم چرا crying in the club تو سرم پلی شد و نمی‌دونم چرا ف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها