نتایج جستجو برای عبارت :

کوچک که بودم

نام های کوچک
کوچک که بودم مرا با #اسم_کوچک صدا می زدند. 
بعدها...   نام خانوادگی،  شماره کلاس و نام مدرسه،  رشته تحصیلی و اسم دانشگاه،   نام شغل و عنوان سازمانی و..... 
 یکی یکی به #واژگان_معرفی_من، اضافه شدند. 
من بزرگ شدم... آن اسم ها یکی یکی از معرفیم #جا ماندند.... 
مانده ام این بار خودم را چه بنامم که دوباره وسط راه جا نماند؟
@dasanak
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
من می‌دانستم که عوض شده‌ام. می‌دانستم که تغییراتی در من ایجاد شده که مرا تبدیل به انسانی جدید کرده‌است. و می‌دانستم که این تغییرات پایانی‌ام نیست. هر روز با مواجهه با هر مسئله‌ی کوچک و بزرگی، کارایی مغزم را می‌سنجیدم و خودم را در شرایط گوناگون امتحان می‌کردم.من عوض شده بودم و از این بابت خوشحال بودم. کنترل زندگی‌ام را در دست داشتم و در حال ساخت دنیایی مطابق میلم بودم. معرکه بود.
منی که بار سفر بسته بودم از آغازنگاه خویش به در بسته بودم از آغازبرای سرخی صورت به روی هر انگشتحنای خون جگر بسته بودم از آغازمنم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به مال پدر بسته بودم از آغازهنوز در عجبم که امیدوار چرابه هندوانه ی دربسته بودم از آغازبه دوستان خود آنقدر مطمئن بودمکه روی سینه سپر بسته بودم از آغازبه خاطر نپریدن ملامتم نکنیدکه من کبوتر پربسته بودم از آغازعجیب نیست که با مرگ زندگی کردمبه قتل عمر کمر بسته بودم از آغازاگر چه آخر این ق
آسمان به طرز عجیبی سفید و طلایی بود.اشعه های طلایی خورشید اخرین نفس هاى خودش را میکشیدند که به خانه برگشتیم.
تغییرات از زمان رفتنمان،محسوس بود و به غایت دلبر.
درخت بهِ باغچه،شکوفه های سفید داده بود.میوه ى نارنجی کامکوات و آلوچه های سبزِ کوچک از روی درخت هایشان،به من چشمک میزدند.
غنچه های رنگى و بسته ى باغچه باز شده بودند.
مشغول بلیعدن اینهمه لطافت با چشمانم بودم که گربه کوچکِ حیاط به استقبالم امد و خودش را زیر پایم لوس کرد و میومیو سر داد..
شک
توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط.
چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند.یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم.به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است!
مادر مورچه کوچک آهی کشید و گفت: خیلی فکر خوبی است، اما تا وقتی که این مرغ و خروس ها توی حیاط هستند نمی توانی از آن عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور
کوچک کردن لب روش هایی برای کوچک شدن لب شامل عمل کوچک کردن لب و همینطور روش هایی برای کوچک شدن لب در منزل می باشد که برای افرادی مناسب است که از بزرگی و برجستگی بیش از اندازه لب های خود شاکی هستند. این افراد تمایل دارند با عمل غنچه کردن لب و یا کوچک کردن لب ها بدون عمل به لب هایی متعادل تر و هماهنگ با دیگر اجزای صورت خود دست یابند. این مقاله به ارائه مطالبی در رابطه با عمل کوچک کردن دهان و لب در کنار راه های کوچک کردن لب بدون جراحی می پردازد.

ادا
دختر کرد ایرانه غریبه در گیلانه
پوست سفیدی داره 
موهاش رنگ برگ پرتغاله
تو کافه لاهیجان دور همی نشستیم 
با بچه های دانشگاه چای نباتی خوردیم
شب بود و زمستون 
تو ماه شش دی
شب سرد پنجشنبه
تو پارک جنگلی 
آستانه
خنده کنان با بچه ها 
قدم زنان در سبزه ها
سیاه بود همه جا
میگفتیم لبخندزنان میرفتیم
ساعتی از بامداد رد کردیم
موقع رفتنم شد
مسافر بودم و خسته 
حال مجنونی داشتم 
دست رو سینم گذاشتم
با فاصله ای از دوستان خداحافظی کردیم 
خوشحال شاد بودم 
نشست
جرات راه رفتن توی تاریکی رو داشته باش ...
 
× به آسمون نگاه کردم چه قدر رنگش مبهم بود 
انگار رنگی نبود 
چراغ ها بودن 
خیابون ها بودن 
همه چیز بود و منم بودم 
فقط بودم 
بدون هیچ فکری 
خالی 
بودم 
بودم و نباید از بودنم می ترسیدم 
اون من بودم! 
 
× هر آااادمی هررر آدمیی یه نقطه ضعف عجیب و مهلک داره که می تونه کله پاش کنه. 
منم همینطور! 
دانلود سابلیمینال کوچک کردن بینی
سابلیمینال کوچک کردن بینی بهترین ابزار برای خوش فرم کردن و کوچک شدن بینی های غضروفی می باشد که می توان با استفاده از آن بینی خود را کوچک کرد. استفاده از سابلیمینال کوچک کردن بینی باعث خواهد شد شما به مرور شاهد کوچک شدن بینی خود باشید. فرصت را از دست ندهید و این سابلیمینال را حتما تهیه کنید
چونکه استفاده از این سابلیمینال بینی های شما را خوش فرم خواهد کرد.
 
با سابلیمینال کوچک کردن بینی نیازی به عمل جراحی نیست
سه شنبه حالم بد بود.  در واقع حالم خیلی بد بود. در واقع حالم خیلی خیلی خیلی بد بود. چرا؟ به خاطر یک اتفاق کوچکی که دوشنبه افتاده بود. و من اینطوری ام دیگر! بعد از یک اتفاق بد کوچک، اتفاقهای بد دیگری را می اندازانم. تا حال بد تثبیت شود و بهانه ای شود برای ناامید بودن، دلخور بودن، بدبخت بودن و در نتیجه نشستن در انتظار اتمام که راحتتر از هر کار دیگری است. صبح که رفتم مدرسه هوا به شکل غیرمنصفانه ای دلربا شده بود و هیچ با حال دل من هماهنگ نبود. درس نخوا
خیلی کم سن بودم که زنان کوچک رو خوندم. شاید یازده سالم بود یا کمتر. و عاشقش شدم. من عاشق جو بودم. عاشق لاری و موهای فر مشکیش بودم. چند بار خوندمش و شخصیت‌هاش رو نقاشی کردم. انقدر مرورش کرده بودم که حتی الانم بعضی از صحنه‌هاش رو حفظم. ادامه‌هاش رو هم خوندم ولی هیچ کدوم به پای کتاب اول نمی‌رسید. با اون صفحات اخرش، دیالوگ‌های جو و لاری وقتی از توی اینه بهم نگاه می‌کردن...
فیلمش رو دیدم ساختن. تریلرش راضیم کرده فعلا. لاری رو تیموتی ِ کال می بازی کر
بعد از یک پیاده‌روی کوتاه بارانی، آمده‌ام به کتابخانه. کنار پنجره نشسته‌ام و دفتر و قلم و یک عاشقانه آرام را پهن کرده‌ام روی میز مقابلم. هیچ وقت در هیچ کتابخانه‌ای رمان نخوانده بودم! دارم فکر می‌کنم چه زیباست که مادرم. چه زیباست که دو جفت چشم کوچک در خانه انتظارم را می‌کشند. این زندگی تازه که دیگر تنها متعلق به خودم نیست را دوست دارم و بیشتر از همه عمرم احساس مفید بودن می‌کنم. دارم بنده‌های کوچک خدا را با صبوری بزرگ می‌کنم و مثل همیشه شا
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
آینه چشمانت مرا مسخ خودش ساخت
 
من در آنها چیزی را دیدم که وصف ناشدنی بود
 
من خودی را دید چون تو و توی را دیدم چون من
 
من که بودم گه مسخ در آینه چشمانت به نظاره نشستم
 
و در آنها خدایی را دیدم که مرا مهربانانه دوست میداشت
 
من خدایی را دیدم که سرای زیبایهایی بی پایان بود
 
من در آنجا ندای را شنیدم که نا گفتنیست
 
من در آنجا بودم و خودی را دیدم
 
آری آن من بودم
 
منی که بی نهایتها را به نظاره نشسته بودم
 
بی نهایت عظمت
 
بی نهایت شکو
 
بی نهایت بزرگ
 
 
سه تا گربه دیدم . دیشب توی تاریکی کوچه مان سه تا گربه دیدم .از غصه های دلم و برای پرت کردن حواس مجروح خودم،قصد کرده بودم سالاد زمستانی درست کنم. لوازم سنگینش را خریده بودم و می رفتم سمت خانه، گل کلم و هویج و کرفس و اینطور چیزها . گربه ها جزء لاینفک محله ی ما هستند . اما این سه تا فرق داشتند، هر سه یک شکل و یک رنگ و یک اندازه بودند و در قاب نگاه من این طور جانمایی شده بودند : اولی داشت استخوان گردنی را که از پلاستیک زباله ها بیرون کشیده بود می لی

آموزش تصویری ورزش کوچک کردن بینی
 
کوچک کردن بینی با ورزش
 
بینی نقطه کانونی صورت ماست و به همین علت کوچک کردن بینی و اصلاح فرم آن بسیار اهمیت دارد. با توجه به اینکه عمل جراحی بینی پر هزینه و تا حدودی درد آور است، بسیاری از خانم‌ها به دنبال شیوه های اصلاح فرم بینی بدون عمل جراحی هستند. با ما همراه باشید تا روش های کوچک کردن بینی با ورزش را به شما اموزش دهیم.
ادامه مطلب
به نام عاشق ترین خالق
کوچک تر که بودیم، دنیا چه زیبا تر بود!...
می امدیم میرفتیم، نه به کسی کاری داشتیم و نه کسی کاری به ما داشت!...
گاهی دلم برای کوچکی ام تنگ میشود، نگاه هایمان صادقانه تر بود، حرف هایمان عاشقانه تر...
کم کم بزرگ شدیم...
هر چقدر بزرگتر که شدم، احساس میکردم، پاره ای از وجودم از من دور میشود... شاید هم من از او...
به قول حسین پناهی:
گر چه نزد شما تشنه سخن بودم
انکه حرف دلش را نگفت، من بودم...
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، آری
گاهی دلم برای
به نام عاشق ترین خالق
 
کوچک تر که بودیم، دنیا چه زیبا تر بود!...
می امدیم میرفتیم، نه به کسی کاری داشتیم و نه کسی کاری به ما داشت!...
گاهی دلم برای کوچکی ام تنگ میشود، نگاه هایمان صادقانه تر بود، حرف هایمان عاشقانه تر...
کم کم بزرگ شدیم...
هر چقدر بزرگتر که شدم، احساس میکردم، پاره ای از وجودم از من دور میشود... شاید هم من از او...
به قول حسین پناهی:
گر چه نزد شما تشنه سخن بودم
انکه حرف دلش را نگفت، من بودم...
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، آری
گاهی دلم برا
تمامِ راه
فکر اتصال اندیشه ی آب به آینه بودم.
صحبتِ تو
نشناختنِ سر از پا بود،
من فکرِ فردای هنوز نیامده بودم!
قرار بود لباس های زمستانی ام
دست های تو باشند؛
باران زد و باد ریخت بر سرم خاکِ حنجره ها را،
قرار عاشقانه ی آب و آینه را،
من بهم زده بودم!چقدر به سنگ ها اعتماد هست؟
آیا هست؟!
کِنار هم، من هفت - سنگ را چیده بودم!
 
/.///-/
من سال‌های زیادی در انتظار بودم. نه در انتظار کسی، در انتظار چیزی که معنی واقعی دوستی، خانواده و جمع است. من این جمعی که پریشانی و ناراحتی‌ام را به راحتی و بدون نیاز به کلمه می‌فهمد، دلش برای آشوب و کلافگی‌ام می‌تپد و نگرانی‌هایم را در آغوش می‌گیرد از پسِ سال‌های سال تنهایی و حرمان و حسرت به دست آورده‌ام. تمام امروز خودم حتی حال خودم را نمی‌فهمیدم، بهانه می‌گرفتم و کلافه بودم اما کسانی را دارم که حواسشان هست، که در آغوشم می‌گیرند، واد
۱. در ذخایر تلگرامم متنی پیدا کرده بودم که چند وقت قبل نوشته بودم و در آن اعتراف کرده بودم که حسودم. مشخصا فردی و داستانی را ذکر کرده بودم و حسادتم به آنها را با جزییات برای خودم شرح داده بودم. نتیجه‌ی خاصی در بر نداشت جز اینکه دیگر خودم را پیش خودم سانسور نمی‌کردم. و حداقل حسادت را به عنوان بخشی از رذالت خودم پذیرفته بودم. این برای من گام کوچک و موثری بود تا از آن هیئت قدسی دور از خطا که برای خودم متصور بودم کمی دور شوم. 
۲. من انسان ناتوانی هست
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
الکتروموتور کوچکدر بازار لغات و الفاظی مصطلح می شوند که گاه تا مدتها اسامی مانداگاه ایجاد میکنند. یکی از این لغات و نام ها الکتروموتور کوچک است.در کل کل الکتروموتور از آن دسته تجهیزات و ابزار نیست که بتوان آن را با واحد اندازه کوچک، متوسط یا بزرگ نامید.الکتروموتورها بر اساس استاندارد و بطور عام بر اساس قدرت بر حسب توان یا اسب بخار تقسیم بندی و نامیده میشوند.
ادامه مطلب
از روزهای رفتنت پاییزتر بودم
از شمس های دیگرت تبریزتر بودم
باران اگر آنسوی شیشه داشت می بارید
این سوی شیشه بی هوا من نیز، تر بودم
یک شب اگر دستت به تار موی من می خورد
از نغمه ی داوود شورانگیزتر بودم
شاید اگر یوسف به قلبم فرصتی می داد…
از تیغ چاقوی زلیخا تیزتر بودم
شاید تمام چشم ها را کور می کردم
شاید که از قوم مغول چنگیزتر بودم…
یک مزرعه اندوه در من مانده… حقم نیست
من با تو از هر دشت حاصلخیزتر بودم
رسم بزرگی را به جا هرگز نیاوردی!
از هر کس و نا
رخت‌خواب مامان پهن بود کف اتاق. گفته بود امشب نمی‌آید. سرم را گذاشتم روی خنکای بالش؛ بوی مامان را می‌داد. بغضم که ترکید دیگر می‌توانستم تا خود صبح گریه کنم. همان یک واحد آپارتمان کوچک نیم‌بند را هم خالی کرده بودند چون دیگر قرار نبود برگردند. حالا دیگر من توی این شهر، خانه‌ای که متعلّق به خانواده‌ام باشد نداشتم. چند هفته طول کشیده بود تا اسباب و اثاثیهٔ بیست و چند سال زندگی را به خیریه‌ها بذل و بخشش کند. از لابه‌لاش عکس‌ها و یادگاری‌هایی
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
 
دو هفته پیش :
 
خونه را جارو برقی کشیدم خواب بودبیدار شدگفت پس شام با منبا تکه های کوچیک مرغ داخل فریزر شام خوشمزه ای درست کرد.....صبح جمعه از خواب بیدار شدم، دخترک را با ماساژ و مهربونی از خواب بیدار کردصبحانه را تا خواب بودم اماده کرده بود؛ مثل هر روز
وقتی شروع به نوشتن کردم مثل نوزادی بودم که 
تازه از مادر متولد شده باشمقدرت ایستادن نداشتم از خودم نمیتونستم دفاع کنمقدرت تکلم هم حتی نداشتم به همه کلمات بد بین بودمبه ساختار جملات تردید داشتم قلمم با من اصلا دوست نبودکاغذ همیشه با من دوروئی میکردبه همه شعرها شک داشتمبه عشق شک داشتم و ...
بخاطر همین تخلص نارین یازان بمعناینویسنده کوچک برازنده من بود ولی من دختر خورشید و آتشم وسوختن از ازل تا ابد رویای من استمن مثل خورشید خواهم سوخت و از زیب
الکتروموتور کوچکدر بازار لغات و الفاظی مصطلح می شوند که گاه تا مدتها اسامی مانداگاه ایجاد میکنند. یکی از این لغات و نام ها الکتروموتور کوچک است.در کل کل الکتروموتور از آن دسته تجهیزات و ابزار نیست که بتوان آن را با واحد اندازه کوچک، متوسط یا بزرگ نامید.الکتروموتورها بر اساس استاندارد و بطور عام بر اساس قدرت بر حسب توان یا اسب بخار تقسیم بندی و نامیده میشوند.
ادامه مطلب
تازگی شدیدا احساس بیچارگی و درماندگی دارم‌. دوست دارم از رختخوابم جدا نشوم و تا شب و شب تا صبح زار بزنم. اصلا انگار تمام وجودم گریه میکند و زار میزند. نه اینکه فکر کنید هی بشینم گریه کنم نه اصلا از همه حرکاتم و رفتار و اعمال و گفتارم گریه سرشار است. با کوچک ترین چیزی احساساتی یا عصبی میشوم. بعد تا سر حد دیوانگی غمگین و ناراحت. 
بهش میگویم فکر کنم پی ام اس گرفته ام بعد فکر میکنم پی ام اس که گرفتنی نیست. ثمین میگوید این جیزهای عجیب و غریب را از کجا
به  سقف خیره شده ام، به حرفهای تو فکر میکنم و Smiths گوش میدهم. گفته بودى: "دیدی حسرت دیدنت به دلم موند؟" گفته بودم: "این وضع که تموم بشه میام دیدنت، فردای قرنطینه." انگار که گفته باشم فردای انقلاب، یا فردای آزادی. گفته بودی موهایت را برایم بلند خواهی کرد و تا آن موقع به لحظه دیدارمان فکر خواهی کرد. تو به لحظه دیدار فکر میکردی و من به امیدی که در حرفهای توست. و به موهای تو که تا آن موقع چقدر بلند خواهد شد. در هر بحرانی که ردپایی از مرگ دارد، انسان نگرا
من هم زمانی کپی کار بودم
منطورم از کپی، مطالب دیگران نیست
منظورم از کپی دزدی ادبی نیست
 
منظورم از کپی، کپی اندیشه ها، افکار، نگرش ها و حتی عقاید دیگران است
و چه اشتباه بزرگی بود
آنکه غیرت نداشت، از خودش فکری یا ایده ای هر چند کوچک داشته باشد
 
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!پاسخت مثل نجات پسری از اعدام !
مثل یک‌ طفل زمین خورده‌ء بازی بودم!قبل تو خسته و با عشق موازی بودم!
مثل سیگار خطرناک ترینت بودم!خودکشی بودم و هولناک ترینت بودم!
مثل حالِ بَده " ماه دل من بیداری؟"مثل زوری شدنِ "بنده وکیلم؟ آری!"
مثل مردی که شبی در تو وطن میگیرد!یک شب آخر منِ تو در تنِ من میمیرد!
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟
نکند جان مرا باد به یغما ببرد؟نکند بوی تو را باد به هر جا ب
دست های تپل خجالتی اش را قایم می کرد. دست های کوچک، پاهای کوچک که هی صدای ریتمیک دست کوچولو، پا کوچولو، گریه نکن بابات میاد را در ذهنم می خواند با صدای کودکانه و زیبا و شیرین. 
می دانستم گریه می کند. گریه که حتما نباید اشک داشته باشد، بازتابی در چهره داشته باشد! گریه ی بدون علائم هشدار دهنده هم وجود دارد.
دختر بودن یک چیز اعجاب انگیز است. بی نظیر است. نمی گویم خوب است یا بد. نمی گویم باید باشد یا نباشد. فقط بدانید دختر بودن از عجایب کشف نشده ی موجو
امروز زنگ زدم به مدیر ساختمان‌مون تا برای اجاره‌ نامه‌ی جدید ازش تخفیف بگیرم اما نهایتا موفق نشدم. نیم ساعتی با طرف کلنجار رفتم و هر چه در چنته داشتم رو کردم اما نتوانستم که قانعش کنم تا کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد. پر از حس بد بودم. تلاش مذبوحانه‌ای که کرده بودم و بعد هم وسط صحبت‌هام این و آن را مثال زده بودم که پس چرا به فلانی تخفیف دادید و این کار بشتر حالم را بد کرده بود. انگار تمام مدت داشتم ادای کسانی را در میاوردم که دور و برم زندگی میکن
روز به روز حالم بهتر میشه و وقتی دارم کار میکنم، به شدت امید دارم.
تمام زندگیم دنبال هدف بودم، از بیهوده بودن بیزار بودم و مدتها افسرده بودم و داشتم فرسوده میشدم... حالا اما هر روز مطمئن تر میشم که چیزی رو که میخواستم پیدا کردم بالأخره.
هر لحظه کار کردن برام شده لذت، امید، انگیزه، اشتیاق، علاقه...
جمعه ۱۷ آبان من برای اولین بار تو محیطی خارج از دانشگاه اجرا رفتم و انقدر بابتش ذوق دارم که هوای اطرافم داره می‌لرزه.به نظر من که اجرای بدی نبود و راضی بودم. خدا رو شکر روی ریتم آهنگ موندم و جلو و عقب نشد و وقت اضافه نیوردم. دوستامو نشونده بودم دو ردیف اول که هر بار سرمو میارم بالا چهره‌های آشنا ببینم و فکر کنم خوبه خوبه اینجا همون تالار هشت دانشگاهه. نگران نباش. و نگران نشدم :)یه قسمت‌هایی از نمایشنامه که حس میکردم برای خوانش مشکل داره رو درس
سینه ها در طول دوران بارداری رشد می کنند. بعد از عبور جفت ، بدن شروع به ساختن پرولاکتین می کند ، هورمونی که باعث تولید شیر می شود.
اگر شما شیرده نیستید ، سینه هایتان باید در عرض چند روز شروع به کوچک شدن کنند. اگر در حال شیردهی هستید ، احتمالاً سینه ها همچنان بزرگ خواهند بود ، اگرچه ممکن است بعد از هر بار شیردادن متوجه شوید که سینه ها کمی کوچک تر می شوند.
هنگامی که کودک شما شروع به خوردن غذاهای جامد کرد (معمولاً در حدود ۶ ماهگی و گاهی اوقات زودتر)
هفت سالم بود.بار اولی بود که میخواستم به یک استخر بروم.هیجان زده بودم.از شب قبلش هزار جور خیال بافی می‌کردم.هیچ ذهنیتی از شنا کردن نداشتم.شاید فقط آن را در کارتون ها دیده بودم.ولی با این حال عاشق شنا بودم.قرار بود از طرف مدرسه به استخر برویم.یک اردوی بینظیر.به خصوص برای منی که تا به حال استخری از نزدیک ندیده بودم.پدرم معاون مدرسه بود.قرار بود او نیز همراه ما بیاید.
ادامه مطلب
عذری نعمتی را شوهرش دیشب بعد از مستی کتک زده بود، صورتش سیاه و کبود بود و حال و حوصله حرف زدن هم نداشت . هی مینوشت و کاغذ ها را مچاله میکرد. کاغذ های مچاله را آرام باز کرده بودم، پیچیده بودم دور مریم ها و از دفتر زده بودم بیرون. بوی مریم ها توی آسانسور پیچیده بود و صدای عذری توی سرم.
تا حالا براتون پیش اومده با دیدن یه چیز کوچک، از عکس و فیلم گرفته تا یه نوشته کوچک، برید تو حال و هوای گذشته؟؟ تمام خاطرات و حس و حال اون موقع براتون زنده بشه؟؟
امروز دوستم برام نوتی رو در icloud به اشتراک گذاشته بود، منم که اصلا یادم نبود قبلا چیزی اونجا داشتم یا نه، وقتی وصل شدم که اون نوت رو ببینم، یهو کلی نوت دیگه جلوم ظاهر شدن! اولش فکر کردم دوستم اشتباهی کل پوشه اش رو باهام  به اشتراک گذاشته، که وقتی به تاریخ و نوشته نگاه کردم ، دیدم بلهه.. ا
اگــــرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم
 
آنکه حرف دلـــــــش را نگفت ، من بودم
 
دلــــــم برای خـودم تنگ می شود ، آری
 
همیشه بی خبر از حــال خویشتن بودم
 
نشد جــــواب بگـــــــیرم ســلام هایم را
 
هــــر آنچــــه شیفته تر از پی اش بودم
 
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟
 
اشاره کنم انگار کـــــــــــــــوه کن بودم
دوست داشتم الان که سی سالم شده قد بلند و لاغر بودم که تنها زندگی میکردم صبح ها زود می دویدم، انگلیسی و فرانسه بلد بودم، کتاب میخوندم، با شورت توی خونه لخت می‌گشتم سیگار گوشی لب م، برنامه نویسی مدرک مو گرفته بودم و از زندگی م لذت می‌بردم! اما الان هیچی به خواست دیگران و پای چلاق م تغییرش نه داد
به خاطر این امتحان چند روز بود که درست و حسابی نخوابیده بودم و نفس نکشیده بودم و نشسته بودم فرق شتر بنت مخاص و بنت لبون و...را برای اولین بار تو زندگیم حفظ کرده بودم  ......وقتی به خونه برگشتم چراغ ها خاموش بود ...دوش گرفتم و موهای خیسم  را کنار شوفاژ رها کردم و خوابیدم .چشم هایم را بستم ...مادرم پیام داد ..خوب شد امتحانت ..پدر برایم شیرینی خریده بود...فکر کردم برای همیشه با تمام ناراحتی هایی که از هردو دارم ...هنوز  و برای همیشه دوست شون خواهم داشت بدون
نمیدونم چرا اصلا حس و حال وبلاگ نیست دیگه
انگار حوصله حرف زدن هم ندارم
دلم میخواد یه پست بلند بالا بنویسم از ادم های مذهبی گله کنم
اما حسش نیست، فقط تو یه جمله بگم خلاصه همه حرص هام و!!!
اگر جامعه شما رو بعنوان یه ادم مذهبی میشناسه، کاری کنید که زینت دین باشید! کارهای شمارو پای دین میذارن ملت!!!
اعصابم یکم خورده این روزها!!!!
از روز عرفه یه بغض سنگین مونده تو گلوم
صبحِ روز عرفه دوسانس استخر بودم(مجبور بودم) از 9و نیم تا 1تو اب بودم بعد هم نیم ساعت جک
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
کوچک کردن منافذ باز صورت با راه کارهای مفید
 با راهنمای کاربردی و مفید در مورد نحوه کوچکتر و تنگ تر کردن منافذ باز صورت بیشتر آشنا شوید.
قبل از آنکه به موضوع چگونگی کوچک کردن منافذ باز صورت بپردازیم، باید اول به این نکته اشاره کنیم که در حقیقت شما نمی توانید اقدام به کوچک کردن سایز منافذ کنید، بلکه در عوض ظاهر مشخص آن را به حداقل می رسانید.
ادامه مطلب
کوچک کردن بینی بدون عمل زیبایی
 
 
 

کوچک کردن بینی یکی از مواردی است که بسیاری از افراد و به ویژه جوانان به دنبال آن هستند‎
 
کوچک کردن بینی یکی از مواردی است که بسیاری از افراد و به ویژه جوانان به دنبال آن هستند و از جراحی برای کوچک کردن بینی استفاده می کنند. در این مطلب روش هایی برای کوچک کردن بینی معرفی می شوند.
ادامه مطلب
بچه که بودم فکر کنم دوم سوم ابتدایی بودم. یه بار یادمه با داداشم دعوا کردیم و از اونجایی که تو دعواهای شدیدمون کتک کاری هم داشتیم:))) در نتیجه حرصمون خالی میشد و بعدش سریعا آشتی میکردیم و دوباره بگو بخند
ولی اون روز نمیدونم چطور شد که کتک کاری رخ نداد و جالب اینجاست که بعدشم آروم بودم ولی انگاری یه نفر منو به سمت این کار میکشوند،چه کاری؟این کار:
ادامه مطلب
باورم نمیشه دارم چیکار با خودم میکنم
باورم نمیشه با خودم چیکار کردم
بخدا من خیلی خوب بودم
من یه فرشته بودم
 
*******
 
الان باد خنک از پنجره خورد بهمو منو برد به اون گذشته های نه خیلی دور که من خیلی خوب بودم
بخدا بخدا یه فرشته بودم
 
باورم نمیشه
چی شد واقعا
شب بود و کنار جوی تنهایی ها
من خسته ترین آدم دنیا بودم
در سیل عظیم خاطره غرق شدم
وابسته ترین آدم دنیا بودم
شب ، پر زد و در خط افق روز آمد
من بودم و تنهایی و چشمِ خوابم
خورشید کنار من نشست و من باز
ماندم چه بگویم تز دل بی تابم
روزم به سر  آمد و دوباره شب شد
اما من آزرده به نور آغشته
هرشب که دوباره آمد و روز شده
داغ و غم من مثل خودش یخ بسته
من خیلی گریه کرده بودم،سرمم بالا گرفتمو گریه کرده بودم،به زمین زمان فحش داده بودم و بی قرار شده بودم،برای از دست دادنای بی معنی برای درجا زدنای تکراری برای حسای مزخرفی که بی وقت به سراغم اومده بودن،برای تکه های جدای روحم برای خلا های طولانی،برای یه دختر تنها بودن(عجیبه آدم تنها بودن با دختر تنها بودن فرق داره حس بی پناهیش بیشتره) اما اگه همه ی اون مچاله شدن ها لازم بود تا منِ الان ساخته بشه میتونم کم کم دوسشون داشه باشم
توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!
در ایامی نه چندان پیش از این تر        سه خواهر بودی اندر شهر دختر
دو خواهر از یکی دیگر بزرگتر            یکی کوچکتر از آن هر دو خواهر
پدر بر هر سه عاشق تر ز مجنون         به عشق دختر کوچک که برتر
ز عشق بیش او بر دخت کوچک          دو خواهر دوست تر میداشت مادر
پدر چون رخت از این دنیا بدر کرد      حکومت گشت اندر دست مادر
ز ثروت آن دو خواهر را فزون داد       نصیب دختر کوچک که کمتر
چو آن دختر برفت از پیش مادر          به شوهر خار شد زآن کار مادر
تمام عمر با ای
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
تا سحر بیدار بودم و ۵ صبح خوابیدم...ساعت ۱۲ بیدار شدم و توی رخت خواب داشتم با گوشی بازی میکردم...
اهنگ اقامون جنتلمنه از استاد ساسی هم گذاشته بودم پخش میشد....
توی حال و بی حال بودم که چشمام دوباره بسته شه...
گوشی زنگ زد و من چسبیدم به سقف...
یک دوستی که خیلی باهاش رودربایستی دارم دعوتم کرد به شام برای هفته دیگه...
و چنین شد که من ۱ ساعت بعد اماده و لباس پوشیده رفتم بیرون...
نمیشه دست خالی رفت...
تمام مدت توی خیابون چشمم رو بستم که ویترینا رو نبینم...
مگه م
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت
عهد بشکستی و من بر سر
 کوچک کردن بینی
افراد زیادی هستند از بین آقایان و خانم ها که از بزرگ بودن بینی شان ناراضی هستند و از طرفی به دلایل مختلف نمیخواهند و یا نمیتوانند بینی شان را جراحی کنند، برای اینجور افراد راه های ساده و بی هزینه ای وجود دارد که در کوچک کردن و زیباتر شدن بینی تاثیر
ادامه مطلب
دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش
وحشت زده از خواب میپرم. نه نفس زنون اما، فقط چشام رو وا میکنم و خداروشکر میکنم که خواب بودم. خواب دیدم که رفتم مهدکودک دنبال بچه م و اونا بهم یه عروسک تحویل دادن به جاش. و من بی تاب، خیلی بی تاب دنبالش میگشتم توی خواب. بچه ی نداشته طفلکی من
حالا طبق روال چند شب گذشته روی کاناپه خوابیدم و زل زدم به سایه بزرگ لوستر روی دیوار، خونه بوی ملایمی از دارچین داره، عود دارچین روشن کرده بودم سر شب. مرور میکنم با خودم، چای خورده بودم. یک جلسه اطفال خونده بود
دراز کشیده بود رو تخت، زانوهاش رو جمع کرده بود.
نشسته بودم کنارش دستم رو حلقه کرده بودم دورِ پاش، حرف میزدیم.
حرفم تموم شد، سرم رو گذاشتم رو زانوش همینطوری نگاش میکردم
خندید
دستاش رو از هم باز کرد.
رفتم بغلش
اولین بار بود خواب نبودم و بغلم کرد.
یادم نمیره هیچوقت
تکراری نمیشه هیچوقت
.
.
گفته بودم بمونه برا روزای دلتنگی،
فکر نمیکردم انقدر طولانی بشه..
میگفتن توقعم از دوستی زیاد بوده. زیاده. آره که بود. سیزده سال تو چندصدتا کتاب دنبال واژه دوست گشته بودم. ورق زده بودم و خیال پردازی کرده بودم. یه موجود پرفکت ساخته بودم و تو! تو! توی لعنتی که الان ازم متنفری از خدات بود که اون باشی. پس وانمود کردی که بودی و وقتی ماسکت شکست هردومون شکست خوردیم. وقتی سعی کردیم خورده هاش رو جمع کنیم دستامون زخمی شد. زانو زدم جلوشون و سعی کردم جمعشون کنم وقتی داشتی سرم داد میزدی و ملامتم میکردی. اخرم یه لگد زدی به همش
روی کاناپه‌ی سبز تکیه‌داده به پنجره‌ی پذیرایی نشسته‌ام. بیرون برف قشنگی می‌بارد. از ساوندکلاود موسیقی برف روی کاج‌ها را گذاشته‌ام روی تکرار. بوی قلیه‌ماهی خانه را پر کرده. خانه‌ امن و آرام است. میم چند دقیقه‌ی پیش زنگ زد که از دانشگاه راه افتاده و ممکن است به‌خاطر ترافیک دیرتر برسد. خواهش کردم زودتر بیاید با هم برف تماشا کنیم. حالا منتظرش نشسته‌ام و به حرف‌های زنی فکر می‌کنم که ظهر توی آرایشگاه دیدمش. که بعد از صحبت تلفنی با میم، ازم
9 شهریور 1397 - روز سوم - رنگارنگ(رنگی)
کما. توی کما بودم. نمی دونستم که از کجا می دونم. چیزی حس نمی کردم. چیزی نمی دیدم. شتیده بودم وقتی کسی توی کما میره، به همراهانش میگن باهاش صحبتت کنن، اون می شنوه ولی نمیتونه جواب بده. اما من هیچی نمی شنیدم. تمام شبانه روز خواب بودم و توی خواب راه می رفتم. اون ها تلاش کردن تا من رو از توی کما بیرون بیارن، اما دست هاشون جای اینکه من رو بالا بکشن، بیشتر و بیشتر به سمت پایین هل میدادن. می گن اگر توی مرداب بیفتی، دست و
کوکو رولی، کوکویی نرم و لطیف و خوشمزه است که می شود هم به صورت گرم و هم سرد سرو کرد. یک فینگر فود خوشمزه برای مهمانی است.
 
مواد لازم برای تهیه کوکو رولی :

 تخم مرغ
8 عدد 

فلفل دلمه سبز کوچک 
 نصفی

 فلفل دلمه زرد کوچک
 نصفی

 فلفل دلمه قرمز کوچک
نصفی 

هویج کوچک
یک عدد

قارچ
5-6 عدد متوسط

برگ پیازچه
مقداری

نمک و فلفل
به مقدار لازم

 
ادامه مطلب
بهم‌میگفت:فلانی تو مخلصی
بارها ازت الگو‌گرفتم.
به اون‌ روزا فکرمیکنم، میگم مگه چجوری بودم که اینو بهم‌ میگفت؟
فکرمیکنم که چیکار کردم که گفت: منتظر شهادتت ام!
چیزی یادم‌نمیاد
نمیدونم چی بودم
کی بودم
حالا کجاام
چقد دور شدم‌از خودم
و شاید حتی خودش ندونه
نبودش، منو از یادِ من برد...
من خراب کردم
روحمو...
خودمو...
#جهت_یادآوری
#از_یک_رفیق
التماس التماس میکنم، دعام‌کنید.
وقتی در یک فضای کوچک زندگی می کنید ، طراحی دکوراسیون منزل کمی دشوار است. بنابراین تلاش برای قرار دادن همه چیز در خانه و زیبا کردن آن یک چالش بزرگ است. اما این هم در نوع خود بسیار سرگرم کننده می باشد. پس اگر شما در یک آپارتمان استودیویی زندگی می کنید، این ایده های کوچک طراحی فضا باعث می شود که احساس بهتری به وجود بیاید.
1- میز ناهارخوری خود را کوچک کنید
میزهای کوچک فقط مخصوص صبحانه ها نیستند. میز ناهارخوری بزرگ را جم کنید و با انتخاب یک میز ناهار
یک شب به میخانه نرفتم. با فلانی به هم زدم و نرفتم. با رفیق شفیقم می نخوردم...
حالا با چشمان ضعیفم از دریچه‌ی کوچک  در میخانه، مستان را نگاه می‌کنم. پیاله پیاله می‌نوشند و می‌رقصند و می‌گریند و می‌خوانند و می‌خندند و از مستی یکی‌یکی هلاک می‌شوند. اولی که پرپر می‌شود دیگری با ولع لنگ‌لنگان خودش را و دهانش را به سر خُم لبریز از می نزدیک می‌کند.و چنان سَر می‌کشد که گویی طاقت دیدن افتادن قطره‌ای از آن بر کاشی‌های‌ فیروزه‌ایِ کف میخانه
خسته‌ام و نیاز به خواب دارم. دیروز ۹ تا ویدیوی یک دقیقه‌ایِ مرتبط به هم آماده کردم. در کل چند تا ویدیو بود؟ نمی‌دانم! شاید چیزی حدود ۲۰ تا. نتیجه‌ی کار رضایت‌بخش بود اما چند تا ایراد کوچک هم داشت. به هر حال اولین تجربه ام در تهیه‌ی چنین گزارشی بود. سپس سردرد شدیدی آمد سراغم. احساس مرگ داشتم. حتی مرگ را به آن سردرد ترجیح می‌دادم. سردرهای عصبی و میگرنی من از ۱۴ سالگی شروع شدند و ۸ سال تحت درمان بودم. با جدایی والدینم، سردردهای من هم شروع شدند. م
‏-  چرا آخوندا نمیرن کمک ‎سیل زده ها؟
- چرا آخوندا با عمامه کمک میکنن؟
- چرا عراق و سوریه و لبنان و افغانستان و پاکستان که ما سر سیل و جنگ رفتیم کمک، نمیان کمک کنن؟
- چرا کشورای همسایه دارن کمک میکنن؟ مگه ما غیرت نداریم؟
- چرا چرا...؟
[یک شبانه روز از زندگی مغزهای کوچک زنگ زده!]
وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم ، هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شما
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
شاید به نظر برسد که حالا که در سال ۲۰۱۹ هستیم، همه کسب‌وکارها، چه کوچک و چه بزرگ، اهمیت طراحی سایت برای شرکت را می‌دانند. اما بر اساس نظرسنجی‌ای که انجام شده، فقط ۵۴ درصد از بیزینس‌های کوچک، وب سایت شرکتی دارند. یعنی ۴۶ درصد از ‌بیزینس‌های کوچک احتمالاً هنوز با اهمیت آن آشنا نیستند.
گربه خال‌زنگاری (نام علمی: Prionailurus rubiginosus) نام یک گونه از سرده پلنگ‌گربه‌های آسیایی است.
گربه خال زنگاری(Rusty Spotted Cat ) یک گربه وحشی بسیار کوچک شاید کوچیکتر از یک کف دست، که در جنگلهای برگریز سریلانکا زندگی می‌کند که به آن لقب کوچکترین گربه جهان را داده اند. این شکارچی مرگبار که از پرندگان و جوندگان کوچک تغذیه میکند بخاطر جثه کوچک قادر به استتار بسیار خوب و نزدیک شدن به طعمه است.
نگهداری از ماهی قرمز 
اولین موضوعی که می تواند به عنوان یک عامل مهم در عمر اغلب ماهی موثر باشد، محل زندگی  آن هاست. ظروفی که در آن ها ماهی های فروشی وجود دارند ، اغلب کوچک هستند و شما نباید اشتباه کنید و ماهی ها را در همان ظروف کوچک نگهداری کنید.
مشاوره و آموزش نگهداری از ماهی قرمز 
ماهی ها به اکسیژن موجود در آب احتیاج دارند و این اکسیژن از طریق سطح هوایی که با آب در تماس است وارد آب می گردد. هر چه سطح مقطع بالای تنگ کوچک تر باشد، اکسیژن کمتری م
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
سر کلاس سالیدورک بودم. هوای کلاس گرم و خفه بود. چراغ‌ها خاموش بودند و صدای فن لپ‌تاپ بچه‌ها، صدای مدرس را در خود گم کرده بود. بغل دستم نگار سرش را روی میز گذاشته و خوابیده بود. به پرده‌ی سفید رنگ و نشانگر موس روی آن نگاه می‌کردم. حواسم اما جای دیگری بود. شهر دیگری. ۴۵۰ کیلومتر بالاتر. در یک خانه‌ی کوچک با پنج نفر جمعیت. حواسم پیش صدا و دست‌هایش و دینامیک بدن‌هایمان بود. گوشی زنگ خورد. خودش بود.
 
پ.ن گفت نمایشنامه‌ی محبوبم را پیدا کرده و خرید
امروز آخرین روز اعتکاف است....اعتکاف...امسال برای بودن یک مریضی ناشناخته کرونا اعتکاف نداشته ایم..شاید اگر کرونا هم نبود من دل م به رفتن نبود......خداهه دیشب یک غم بزرگی توی دلم نشست....یک غمی از جنس خودت...دردی که نمی بینی اما جای توی دلت خیلی درد می کند....خداهه نمی دانم شاید این اخرین باری است که برای تو می نویسم ....شاید فردای نباشد برای من....خداهه من از تو چیز های کوچکی خاسته ام...خیلی کوچک....نوازش....مهربانی...لبخند....صلح...عشق....گفته بودم دنیایم را رنگ
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
 
کودک که بودم » : بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است
بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی
بزرگ است من باید انگلستان را تغ ییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزر گ دیدم
و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم
خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم م ی فهمم که اگر
«!!! روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم
پیدا کردم خودمو!
جوکر!
من در عمق بسیار شبیهشم فقط براى اینکه جنایت نکنم نقاشى مى کنم. 
قبلنا وقتى به اون حد از جنون میرسیدم گریه میکردم. اما الان سالهاست نقاشى میکنم در اون لحظه. 
خیلى خوب شد دیدمش. به نظرم جوکر خیلى خیلى خیلى باهوش تر بود چون سریع واکنش نشون میداد؛ سریع دست به قلم میشد.
فوق العاده بود. مردى از انتهاى شب. آرام و مهربان اما خسته... چقدر شبیهش بودم... کاش واقعیت داشت و خودمو بهش میرسوندم و بغلش مى کردم. جوکر فقط یه آغوش میخواست...
"دیو
دیشب خواب دیدم انزلی هستمتنها بودم و انزلی پر از ابرهای خاکستری و مه بود
تنها صدای ویلن سل غمگینی بود و صدای او در پس زمینه موسیقیاو که می‌گفت با مرگ من همه چیز درست می‌شود، همه چیز رنگی می‌شود
دور خودم می‌گشتم تا کسی را پیدا کنم، تا راه فراری پیدا کنم اما بیهوده بودبی‌صدا بودم و انگار حبابی دورم کشیده شده بود، مثل زندان
 ساعت چهار با صدای جیغ زنی در خیابان از خواب پریدم و مثل خواب همه جا تاریک بود و تنها بودم.
ﻃﺮﻑ ﺩﺧتر ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ،ﺧﻠ ﻢ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﻮﻣﺪ ﻭﺍﺳﻪﻫﻤﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﻗﺘ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﺎﻁﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﺪﻣﺶ،ﺧﻠ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺣﺎ ﺑﻮﺩﻭﻗﺘ ﻣﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﻨﺸﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗ ﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﻨﻪﻭﺍﺳﺶ ﻞ ﻣﻨﺪﺍﺧﺘﻢﺩﻪ ﺎ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﻋﺎﺷﻖ ﺴ ﻪ ﺣﺘ ﺩﺭﺳﺖﻬﺮﺷﻮ ﻧﺪﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !ﺁﺧﻪ ﻣﻮﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﻮﺷﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ : ...ﻓﺮ ﻭ ﺫﺮﻡ،ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺸﻘﻢ،ﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﻢ ﺷﺪ
دانلود رمان همسر کوچک من با فرمت های pdf  apk و دانلود رایگان کتاب های ایرانی و خارجی و دانلود رایگان با لینک مستقیم
دانلود رمان های جدید و باحال ایرانی و خارجی و دانلود رمان همسر کوچک من با فرمت های عالی و خوب
قشنگ ترین و باحال ترین و جدید ترین و زیبا ترین و جالب ترین رمان های خارجی و ایرانی و دانلود رمان همسر کوچک من
دانلود رمان همسر کوچک من با فرمت های مختلف و دانلود رایگان رمان جدید همسر کوچک من با لینک مستقیم
بهترین و جدید ترینو زیبا ترین رما
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
بلیطمون برای هجده مهر بود. هفده مهر مدرسه کلاس داشتم. روزهای قبلش نه برنامه من خالی بود و نه اون که هم رو ببینیم و خداحافظی کنیم. صبح هفدهم، قبل از مدرسه رفتیم کافه برای صبحونه. روزهای قبلش تا از یک نفر عصبانی میشدم، بداخلاق میشدم، غر میزدم به‌م می‌گفت: «می‌خوای بری پیش کسایی که مهربونی ویژگی بارزشونه. حواست بیشتر به خودت و رفتارت با آدم‌ها باشه این روزها». هیچی دیگه! حرفی نمی‌موند. میشدم یک دختر مهربون که از بعضی چیزها راحت می‌گذره...  
خ
کوچک کردن بینی بدون عمل جراحی
 
کوچک کردن بینی بدون عمل جراحی موضوعی است که اخیرا بسیار مورد استقبال قرار گرفته است. این روش که هم شامل کوچک کردن بینی غضروفی بدون عمل جراحی می باشد و هم عمل بینی گوشتی بدون جراحی را در بر می گیرد نسبت به عمل جراحی بینی عوارضی بسیار ناچیز و هزینه ای به مراتب کمتر داشته و در عین حال می تواند بینی شما را زیبا و خوش فرم نماید.
ادامه مطلب
همون طور که گفته بودم باید ۳۰ روز به یه برنامه روزانه عمل کنم.به عنوان شروع امروز خیلی خوب بودم.شاید اگه قبلا در کل عمرم ، ۶ ماه رو دقیقا همینجوری بودم ، الان اینقدر محتاج کار و پول نبودم.
به هر حال فرصت ها سوختن و من با بی توجهی از دستشون دادم.اما مطمئنم باز هم از این فرصت ها نصیبم خواهد شد.مهم اینه که با کمال آمادگی به سراغشون برم.
بازی تاتنهام و آرسنال رو هم از دست دادم.الان خلاصش رو دیدم ، عجب بازی ای بوده!
پتروشیمی سبلان هم که یه مدت پیش آزمو
shirazart.blog.ir 
ملیله کاری : نقوش زیبا و ظریف با شکل باز که از فلزات قیمتی ( معمولاً طلا و نقره )و به روش لحیم کاری سیم های بسیار ظریف و گوی های کوچک شکل می گیرد .ملیله کاری معمولاً در ابعاد کوچک و گاه برای اشیاء کوچک انجام می شود ، اما به ویژه در جواهر سازی کاربرد دارد ‌.
یک جشن زیبا از جوانی و حس زنانگی
"وقتی جوان بودم و سینما می خواندم، با جمله ای مواجه شدم که در قلبم حکاکی اش کردم، {شخصی ترین کارها خلاق ترین است} این نقل قول از مارتین اسکورسیزی بزرگ ما است." - بونگ جون هو ، اسکار ۲۰۲۰
این دقیقاً همان نوع سینمایی است که من دوست دارم. این همان چیزی است که زنان کوچک گرتا گرویگ را بسیار عالی می کند. با وجود اقتباس از رمان کلاسیک لوئیزا می آلکات با همین نام ، زنان کوچک یک قطعه سینمایی بسیار شخصی است ، اما با این وجود م
دلم برا ۱۸سالگیم تنگ میشه 
چه روزای خوبی بود  
اصلا وقتی تو نبودی من خیلی شاد بودم 
درسته مشکلات بود ولی محکم بودم قوی بود
تو که اومدی من خودمو باختم..
دیگه زورم به هیچی نرسید حتی اشکام...
درحقم ظلم کردی
نمیدونم ببخشمت یا نه...
چند درخت شاداب می‌دیدم. برگ‌هایی سبز بر آن‌ها بود، شاید بهار بود، شاید هم تابستان، چه کسی می‌داند؟
تا دلتان بخواهد آدم آنجا بود. نور خورشید با لطافت می‌تابید. من روی نیمکت نشسته بودم، او هم روی یک نیمکت دیگر. یک کتاب دستش بود، آرام آرام می‌خواند و ورق می‌زد. صورتش پیدا نبود، ولی می‌شناختمش، او بود. نگاهم را برگرداندم.
آب‌نمای بین میدان را دیدم، قطره‌های ریز آب در هوا معلق شده بود و یک هاله‌ی رنگین‌کمانی کوچک درست شده بود. برخورد دلنشین
دانشمندی آزمایشی بسیار جالب طراحی و اجرا کرد :
او آکواریومی را با دیواری شیشه ای به دو قسمت تقسیم کرد. در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچک تری که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ تر بود. دانشمند به ماهی بزرگ تر هیچ غذایی نداد تا تنها غذایش همان ماهی دیگر درون آکواریم باشد. مطابق انتظار او برای خوردن ماهی کوچک تر بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی برخورد نمود. دیوار شیشه ای به راحتی او را از غذای محبوب و لذیذ
روزی که هواپیما روی باند فرودگاه امام(ره) فرود آمد، من با
بی‌‌تفاوتی داخل هواپیما روی صندلی بسیار راحتی لم داده بودم و از پنجره
کوچک آن بیرون را تماشا می‌کردم. همیشه لحظه برخواستن هواپیما را بیشتر از
زمان فرودش دوست داشتم. دقیقا سه سال و صدوهفتادوسه روز بود که از ایران
دور بودم اما باید اعتراف کنم که موقع بازگشتم به تهران ذوق‌زده نبودم.
تهران،... شهری که معدود خاطره‌های زیبا و ماندنی زندگی‌ام را از آنجا به
آلمان برده بودم. زمانی که از س
خواب بد و سختی دیدم. خواب دیدم با بابا بخاطر حجابم درگیر شدم و از خونه بیرونم کرده بی جا شده بودم و جایی نداشتم برم می‌خواستم شبا برم تو مسجد دانشگاه بخوابم و حال بد و مستاصلی داشتم اون حال به بیداریم منتقل شده و الان هیچ حال خوشی ندارم. یحتمل بخاطر پریود هم هست. هرچی که هست دیر بیدار شدم ساعت ۷ شده و من راستش ۵ بیدار شدم و تنبلی کردم... حال و حوصله‌ی هیچی رو ندارمحتی ح .. کاش بزرگتر بودم و مستقل بودم.. دارم دری وری می‌گم دیگه برم حموم کنم و زور بز
کجایی شازده کوچولو؟ گلت را تنها و بی‌پناه رها کردی توی این سیاره‌‌ی رنج و کجا رفتی؟ اینجا شب‌ها سرد می‌شود و من بدون تو برای تحملش خیلی کم‌طاقتم. دلم برایت تنگ شده؛ خیلی زیاد... ولی حواسم هست که خودم گفتم برو. گل مغرور و خودخواهی بودم. تا وقتی بودی هم حسابی بهانه آوردم. هیچی نداشتم ولی باز قیافه ‌گرفتم. گفتم "دست‌دست نکن دیگر. این کارت خلق آدم را تنگ می‌کند. حالا که تصمیم گرفته‌ای بروی برو دیگر!" و این را گفتم چون که نمی‌خواستم تو اشکم را ب
آخرین ساعات آخرین کشیک طب اورژانس:۴:۴۰ : آقای هفتاد و چند ساله‌ای با سابقه‌ی تیموما (سرطان) و سابقه‌ی بیست ساله‌ی مشکلات قلبی را آوردند با اپیستاکسی (خونریزی بینی).۴:۴۵ : بیمار ویزیت شد. خونریزی متوقف شده. بیمار استیبل است.۴:۵۵ : بیمار شیرینگ شد. مایع دریافت کرد.۵:۱۰ : بیمار هنگام گذاشتن مش بینی زیر دستم ارست (ایست قلبی تنفسی) کرد. رزیدنت نبود (کجا بود؟ نمی‌دانم.) اتند نبود (کجا بود؟ خواب بود.) چه کسی توی بخش بود؟ فقط من بودم و یک پرستار. شروع کردم
 
درست یادم نیست از چند سالگی بهم الهام شد که در یکی از روزهای تابستانی بیست و دو یا سه سالگی خواهم مرد! و مردنم حتما چیزهایی را ناتمام می‌گذاشت که آن زمان برای رها کردن‌شان غصه می‌خوردم و برای همین از رسیدن روزهای تابستان بیزار و ترسان بودم. این شد که با تمام نیروی درونی‌ام در برابر «مردن در بیست و سه سالگی» مقاومت کردم و با اصرار زیاد خواستم که زنده بمانم. 
خب، زنده ماندم.
بدون کوچک‌ترین اثری.
 
 
ﺩﺘﺮﺧﻠﻞ ﺭﻓﺎﻫ ﺩﺭ ﺘﺎﺏ ﺮﺩﺵ ﺍﺎﻡ می گوﺪ :
ﺯﻣﺎﻧ ﺩﺭﻗﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺑﻮﺩﻡ. به علت ﺧﺎﻣ ﻭ ﺑ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻡ که ﻓﻘﻂ ﺴ ﻪ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧ ، ﺑﺎﻓﻀﻠﺖ ﺍﺳﺖ.
 ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍ ﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺎ ﻓﻀﻠﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻡ ﻓﻬﻤﺪﻡ ﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻗﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭند.
 ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻌﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻁ ﺍﺻﻠ می دﺍﻧﺴﺘﻢ ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺳ
کارت را روی چراغ سرخ رنگ گیت می‌گذارم. به سرعت رد می‌شوم. دیر شده. زشت‌ترین اتفاق همین دیر رسیدن به کلاسی ست که استادش رویت حساب می‌کند. هنوز از پله‌ها بالا نرفته‌ام که پیرمردی با لهجه‌ای بامزه می‌پرسد:« آقا می‌خوام برم عبدل‌آباد. چجوری باید برم؟»  برای هفدهمین بار در این پنج دقیقه، به ساعتم نگاهی می‌اندازم و تند تند جواب می‌دهم: دروازه دولت خط چهار رو به سمت ارم سبز سوار میشی، بعد تئاتر شهر پیاده میشی و خط سه رو به سمت آزادگان سوار میش
سام 10 ساله در حالی که پوشک پایش بود و شلوار هم نداشت،دست به سینه روبروی مادرش که در حال آماده کردن کیک صبحانه بود، ایستاد و گفت:من دیگر بزرگ شده ام و از پس همه ی کار هایم بر می آیم.مادرش گفت:میدانم عزیزم،بنشین،صبحانه حاضر است.سام نشست پشت میز صبحانه و مادرش لپ اش را کشید و گفت:پسر نازم بعد از هر کار،خودش میرود و پوشک می پوشد.سام در این هنگام کمی اخم کرد و به کیک صبحانه که شبیه خرس عروسکی بود نگاه انداخت و با جدیت گفت:وقتی کوچک بودم این شکلی بودم.
من بی دلیل وارد زندگی شدم
وارد دنیایی که نمیخواستم
از همان اولش هم کنترلی روی خودم نداشتم
ثانیه ها میرفت
ثانیه هایی بی دلیل و بی معنی
روزها را میگذراند خدایی که میگفتند هست
شاید هم بود ..
از همان روزها بود که فکر کردن را شروع کردم
فکر کردن راجب چیزهایی که نمیدانستم
به من میگفتند ماشالله .. چه پسر ساکت و آرامی .. چقدر خوب و مودب
اما
من فقط فکر میکردم . فکر کردن هم نیازی به شلوغ بودن نداشت پس .. من به ظاهر بهترین پسر دنیا بودم
چرا میگفتند زندگی قبل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها