نتایج جستجو برای عبارت :

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب

چو به دست هست بادهچه رود ز دست باده 
تو مگو منوش یک شبهمه شب خوشست باده 
ز دمی که روت دیدمبه دلم نشست باده
تو مرا به دست دادیز دم الست باده
تو مگو نمیر یک شبکه دمیدنست باده 
همه رهگشاست حلمی به ضمیر مست باده 
تو بنوش و دل مرنجانکه ز تو برست باده
راز میگویم و من سرزده و حیرانمباده عشق به من داد از آن عطشانم
فاش شد این که دو بال از سر جودش بخشیدحالیا میروم و در دو جهان پر رانم
سیر آفاق و عدم هر قدمش آگاهیستاو دمی داد که در رقص و طرب سییالم
گفت صوفی مگر این باده ی انگور نبودگفتم این باده نبودست در این بادیه من میدانم
همچو شب باده تو از باده شب آمد ه ای،
ساغر لاله به کف بزم طرب آمده ای.
از کویری، که همه تشنه دیدار تو بود، 
ز سراب نظری دشت عرب آمدی،
 خنده شید شده دشمن هر شبنم گل،
جان به لب آمد و تو خنده به لب آمده ای.
کُشته ای غمزدگان را همه با غمزه و ناز،
از غزای غرض خود به غضب آمده ای.
روی خود تابی ز من، این دل من تاب نداشت،
تب طبخاله به لب حال عجب آمده ای.
همچو شب باده تو از بادیه شب آمده ای،
که برون از حد معیار ادب آمده ای.
۵۱۴ – بیار باده بیار باده و بازم رهان زمخموری           که هم به باده توان کرد دفع رنجوری به هیچ وجه نتابد چراغ مجلس انس     مگر به روی نگار و شراب انگوری به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش           که آزمودم و سودی … بیار باده – بیار باده و بازم رهان زمخموری – غزل — ۵۱۴
منبع : فالگیر
نه سری که سر گذارم به سرا و سایه بانش
نه دلی که دل ببازم به فنای جاودانش
نه خودی مانده خدایا و نه خیالی از دو چشمش
نه شود شوم روانه ز شعاع تار مویش
نه توان تاب دارم به تمامی طوافش
نه سزاست سوز و حسرت چو نمیرسم به قافش
نه به بند باده باشم نه اسیر می ، فروشش
نه رها شوم ز عشقش چو غلامه حلقه گوشش
Ehaam
Vay Az In Halam
#Ehaam
من عاشق تو لیلا تو ای ماه زیبا 
من اینجا تو آنجا من ابرم تو دریا
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
منم آواره و بیچاره چشمانت 
منم آن در به در گوش به فرمانت
سرمه چشم تو این قلب مرا برده 
چه شود گر بشوم مهمانت
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی 
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی 
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
دلبر و دلدار عاشقم ای یار 
تویی مرهم به تن خسته ی این بیمار
وای از ای
چو روزی پر شود پیمانه غم،
بیا، خالی نما پیمانه می.
ببازی در قمار عمر بختی،
که بخت رفته را پیدا کنی کی.
به باد ار داد های بود و نبد را،
بود روشن چو باده عالم ما.
به غم خو کرده و خون کرده ای دل،
که می دلخون شده خود از غم ما.
 هوس چون از قدح لبریز گردد،
شود سرشار ما را جام ارمان.
شود خالی ز می جام و سبوها،
شود خالی ز دل اندوه انسان.
چو در جنگ قدح صلح و صلاحیست،
رسد از بانگ آن بانگ خطرها.
صدا آید به گوش از قلقل می،
به خود آیید باری بی خبرها.
رود روزی همه جنگ
ناز چشمان قشنگت اینچنین مستم نکن 
گوشه ی میخانه ها با باده پیوستم نکن
من به اغوش تو بدجوری که عادت کرده امیا که پا بندم نکن یا رفته از دستم نکن
در افق های نگاه تو که من گم بوده ام با ستمهای زبانت اینچنین سختم نکن
چون سحر با بوسه هایت روزه هایم دیدنی ست وقت افطاری که شد با باده هم بستم نکن
اخر ای عالیجناب قصه های این غزل با نفسهای خودت اما چنین مستم نکن ...
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه
دانلود آهنگ مستان و همای سفر دوزخ
Download Music Mastan & Homay Safar Dozakh
دانلود اهنگ سنتی سفر دوزخ از مستان و همای با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ سنتی آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید زیر کفنم خمره ای از باده گذارید
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ مستان و همای سفر دوزخ
♬/●!♪♯♫آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید♬/●!♪♯♫
♬/●!♪♯♫زیر کفنم خمره ای از باده گذارید♬/●!♪♯♫
♬/●!♪♯♫آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید
روح از این حجله‌ی بی‌عشق به جایی برودبدرد خرقه و در سوی نوایی برود گوش کن تا شنوی از فلکت صد آوازجان رحیل است پی نور و صدایی برود ساقی از مغفرت باده گرم نام دهدشاید این دلشده امشب به هوایی برود خانه‌ام میکده‌ها گشته، چه سرگردانم؟قول حق نیست به یابنده جفایی برود کاسه‌ی عقل سر چرخ عداوت شکنممرغ دل بال کشد نغمه‌سرایی برود دلقک وهم بجنبانده سر از محنت عقلوقت آن است که این گلّه چرایی برود هر چه جز باده مرا عطر ندامت بدهدجان چو بشنید بوی با
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه
ساقی بیار باده وجان را جلا بدهشاهد ،خبر ز عالم بالا به ما بدهرفتم زدست یک دو قدح باده پیش آریا جرعه‌ ساغری ز نبیذ بلا بدهبا مدعی سخن زرنجش دوران نمی کنموز دوست رقعه ای به من بی نوا بدهما را دگر نمانده  تباهی ننگ ونامجامی  عیان مکرر و دور ازخفا بدهدر دور عمر گر  به فنا رفت کیش مادر مسلک حبیب  تو حال دعا بدهعمرم همه به بوالهوسی طی شد ای زعیمدستم بگیر و اذن شهادت مرا بدهآتش به اختیار نبودیم و نیستیمفرصت به اختیار به میل و وفا بدهدور زمان اگر نوش
۱۱- محبان باده پیما صبا به لطف بگوآنغزال رعنا را             که سربه کوه و بیابان، تو داده ایمارا شر فروش که عمرش درازبادچرا          تفقدیم کند طوطی شکرخا را ؟ غرور حسن اجایزت مگرندادای گل        چه پرسشی بکنی عندلیب شیدارا به خلقو لطف توان کردصیداهل نظر      به بند و دام نگیرند مرغ دانا را چو با … محبان باده پیما – صبا به لطف بگوآنغزال رعنا را – غزل ۴
منبع : فالگیر
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
۴۷۰ – ساقی بیار باده گفنت برون شدی به تماشای ماه نو     ازماه ابروان منت شرم باد رو عمریست تا دلت زاسیران رلف ماست     غافل زحفظ جانب یاران خود مشو مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما     کانجا هزار نافه مشکنی به نیم جو تخم وفا ومه ردین کهنه … ساقی بیار باده – گفتا برون شدی به تماشای ماه نو – غزل ۴۰۶ – ۴۷۰
منبع : فالگیر
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا
مالامال است جام توحیدما بادهٔ مختصر نداریم#قاسم_انوار
.
.
مغموم ام ... از دست کرده‌‌های خودم نه این که امروز بوده باشد، نه چندیست ک چنین زندگی‌سوز روز می‌گذرانم و شب را هم به دود آتش‌روز تیره می‌دانم دیر‌یست به گِرد باده‌ی مختصر می‌چرخم
می بینم و می جویم،
می چینم و می ریزم.
می خندم و می گریم،
دیوانه چنین باید ؟ 
نه خیر ... عزیزجان
مالامال است جام توحید 
ما باده‌ی مختصر نداریم 
 
اون شب هم همین حس رو داشتم،
مغموم بودم که چرا اختصار داشته ا
چون به مستی سوی می‌بانگ عدم ره سپرمبنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توانساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت منطلب باده کنم از قِبل درد سرم چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمممست گویم که چه پرسید مرا، بی‌خبرم من به دنیا شدم از حشمت میخانه‌ی دوستبکشم باده و از جلوه‌ی او جلوه خرم چرخش و زاویه‌ی حرف و قلم کار تو بودچاکر عشقم و از بندگی‌ات مفتخرم حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکوز ب
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
پند بس کن که نمیگیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر تا چند از تنم جامه برآر و بنوش شهد سوزنده لبهایم را تا یکی در عطشی دردآلود بسر آرم همه شبهایم را خوب دانم که مرا برده زیاد من هم از دل بکنم بنیادش باده ای ‚ ای که ز من بی خبری باده ای تا ببرم از یادش شاید از روزنه چشمی شوخ برق عشقی به دلش تافته است من اگر تازه و زیبا بودم او ز من تازه تری یافته است شاید از کام زنی نوشیده است گرمی و عطر نفسهای مرا دل به او داده و برده است زیاد عشق عصیان
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا ت
خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خودتکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نمچرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه ها بر آ تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زرسکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور ددعشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام توز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا تو
دانلود آهنگ جدید سینا بهداد سیزده بهار
Downlaod New Music Sina Behdad 13 Bahar
دانلود آهنگ شاد و زیبا سینا بهداد بنام ۱۳ بهار تیتراژ با کی بریم سیزده بدر
دانلود اهنگ ۱۳ بهار با صدای سینا بهداد از پلی نیو موزیک
دانلود موزیک و ترانه تیتراژ فیلم با کی بریم سیزده بدر
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
تکست و متن آهنگ سینا بهداد سیزده بهار
ای که قدمات رنگ خنده هات
مژده ی فصل گرماست
وقتی که از راه میرسی آخر
عمر سرماست
ای که قدمات رنگ خنده هات
مژده ی فصل گرم
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
رویت آیینه ای ز صنع خداستخط سبزت سواد مشک خطاستسنبلت کابروی نسرین استبر گل تر ز مشک غالیه ساستآنچه در آب خضر پنهان استما بجستیم و در لبت پیداسترخت آراسته است کار جهانراستی را رخت جهان آراستقامتت را به سرو میگفتیمعقل باور کند حکایت راستعشق بالا گرفت از آن بالاسرو را نیز میل آن بالاستعشق از شمع می توان آموختکش سر از دست رفت و پابرجاستما به جنت فرو نمی آییمسر کوی تو جنت الماواستبا تو آتش و گل ریاحین استگل شمشاد بی تو خار و گیاستنرگس  و یاسمین
                
باده ای خواهم جهانسوز و دلی باده گسار
تا که باز آرد دلم را، در شکیب و در قرار
تا خرابم سازد از آن می که بر بادی دهد
لشگرِ این زهد پوچ و شیوه ی لیل و النهار*
گر خطرها باشد اندر وصل آن لیلی چه باک 
هر که مجنون باشد او، بر کف گذارد جانِ زار
کاروان سالار راهم کو، در این راه خطیر؟
جز یکی رطلی گران*و یک دلی بی اعتبار
نقطه ی عشقی که بر نیش و خَمِ پرگار شد
میکشد دل را به سوی حلقه های بیشمار
زین تنِ خاکی ملولم، ساقیا نقشی بزن
تا خزانم بُگذرد و
به دو خطبه‌ی طربناک چو کشید باده از تاکبه ترانه گفت با دل که بخیز چست و چالاک
سر غم قمار می‌کن به شعف نثار می‌کنسپه‌اش غبار می‌کن به فَرَش بتاز بی‌باک
سر غم گرفتم آن دم به دو ضربه‌ی مصمم کمرش به باد دادم کت و کول کهنه بر خاک
پدرش سیاه‌جامه سوی من سحر روان شدقد و شانه همچو رستم دک و پوزه همچو ضحّاک
کمر پدر گرفتم که سوی پسر فرستمغم و خصم هر دو خوشتر ته گور سرد نمناک
قمرم بگفت حلمی به سر سجاده‌ی می  سحری دعای مستان برسد به گوش افلاک
«دل غم هلا
اینم وصف حالم از زبون حضرت حافظ :
گلبنِ عشق میدمد ، ساقی !  گلعذار  کو؟                 بادِ  بهار  میوزد ،   باده  ی   خوشگوار   کو؟
هر گلِ نو  ز گلرخی یاد  همی دهد   ولی                   گوشِ سخن  شنو  کجا  دیده ی اعتبار  کو؟
مجلسِ بزمِ عشق را غالیه ی مراد نیست                ای دمِ صبحِ خوش نفس،نافه ی زلف یار کو؟
حُسن فروشیِ گلم نیست تحمل،ای صبا!               دست  زدم  به  خونِ  دل ، بهرِ خدا نگار کو؟ 
شمعِ  سحرگهی  اگر  لاف ز  عارضِ تو زد         
خنده زد و گفت : ای دریغ!
دیگر بهارِ رفته نمی آید
گفتم : پرنده...
گفت: اینجا پرنده نیست
اینجا گُلی که باز کُنَد لب به خنده, نیست
گفتم: درونِ چشمِ تو دیگر...
گفت: دیگر نشان زِ باده ی مستی دهنده نیست
اینجا بجز سکوت,
سکوتی گَزَنده نیست...!
#حمید_مصدق
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
ساغر ارغوان گردش می سبو سبو ز ابر بهار بر چمن باده کشان قدح قدح نرگس و سرو و نسترن
دشت و دمن معنبر از بارش ابر آذری باد هوا معطر از لاله و بید و یاسمن
نخوت دی شکسته شد غنچه ی گل شکفته شد بلبل سرخوش از سمن بر سر شاخه نغمه زن
طرف بنفشه زار شد مست و خمار یار من نوش لبش سبوی می زلف کجش شکن شکن
حلقه ی طره تا گشود خرمن گیسوان نمود از خم شانه پشته شد تا به کمر رسن رسن
مطرب خوش نوای ما پرده ی خوش بنا نما شور دگر بپا نما جامه دران بزن بزن
گر نشکفته ام چو گل
(به سبک میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست)
ایوان نجف! باز دلم کرده هوایت
رحمت به خلیلی که چنین کرده بنایت
ای کاش کنم روبروی صحن تو سر خم
مستانه به دور سر آقام بچرخم
ای کعبه ی من، روی حیدر
بهتر از وطن، کوی حیدر
****
با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
****
گیرم که دلم عصمت دیدار ندارد
اصلا تو بگو باغ مگر خار ندارد؟!
باشد دل من
 
(به سبک میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست)
 
ایوان نجف! باز دلم کرده هوایت
رحمت به خلیلی که چنین کرده بنایت
 
ای کاش کنم روبروی صحن تو سر خم
مستانه به دور سر آقام بچرخم
 
ای کعبه ی من، روی حیدر
بهتر از وطن، کوی حیدر
 
****
با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
 
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
 
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
 
****
گیرم که دلم عصمت دیدار ندارد
اصلا تو بگو باغ مگر خار ندارد
خوش‌به‌حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش‌به‌حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش‌به‌حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش‌به‌حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش‌به‌حال جام لبریز از شراب
خوش‌به‌حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌‌پوشی به کام
باده رنگین نمی‌نوشی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گ
چون راز باده نوشان ، دانند می فروشاندیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشانیک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردددیگر غبا نخواهی ، از جنس زهد پوشانان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهیزاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشانما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق استکی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان
چون راز باده نوشان ، دانند می فروشاندیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشانیک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردددیگر غبا نخواهی ، از جنس زهد پوشانان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهیزاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشانما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق استکی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان
در وادی عشق اصل و مبنا هستند
آنها که ز باده های معنا مستند
از ساغر وحدت ار تورا هم بدهند
در چشم خدا بین همه اجزاء جهان او هستند
آن منتظرانی که ز آیین هایند
گویید بیایند که اینجا همگی یک دستند
ادراک شبانگاهی ما درسی بود
تا باز شود چشم و بگویم همه در پیوستند
 
دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام برقصی
Download New Music Mohsen Chavoshi - Beraghsa
جهت دانلود آهنگ محسن چاوشی به نام برقصی به ادامه مطلب مراجعه نمایید
 
آمد بهار جان ها ای شاخ تر برقص آچون یوسف اندر آمد مصر و شکر برقص آای شاه عشق پرور مانند شیر مادرای شیرجوش در رو جان پدر برقص آآمد بهار جان ها ای شاخ تر برقص آ ای شاخ تر برقص آای شاخ تر به رقص آ جان پدر برقص آ جان پدر برقص آاز پا و سر بریدی بی پا و سر برقص آ ای خوش کمر برقص آاز عشق تاجداران در چرخ او چو بارانآن
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
(به سبک میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست)
 
ایوان نجف! باز دلم کرده هوایت
رحمت به خلیلی که چنین کرده بنایت
 
ای کاش کنم روبروی صحن تو سر خم
مستانه به دور سر آقام بچرخم
 
ای کعبه ی من، روی حیدر
بهتر از وطن، کوی حیدر
 
****
با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
 
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
 
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
 
****
گیرم که دلم عصمت د
ببین که زلف بنفشه چسان* پریشان شد
صبا ز کرده ی خویشش چو من پشیمان شد
زبور عشق* زند با صدای داوودی
دمی که هدهد افسر* پیِ سلیمان شد
به شهر مُحتسبی گفت روز حق سوزد 
هر آنکه باده گرفت و نقیض*  پیمان شد
چو وصف باده ی سوری* ز پیر * ما بشنید
بزد چمانه ی لعل* و برون ز ایمان شد
به شرط بوسه ی ساقی، به اندرون* میرفت
چو طرح مسئله آمد ز دیده پنهان شد
مکن‌جفا تو، چو شمعی به عشق پروانه 
که از وفای به عهدش ز شعله بریان شد
کجا ز عشق شود آگه زاهدی خودبین 
که هر که عشق چ
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت          وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای          وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای          وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند          وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای          وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست          طالب بی‌قرار ش
ببین که زلف بنفشه چسان* پریشان شد
صبا ز کرده ی خویشش چو من پشیمان شد
زبور عشق* زند با صدای داوودی
دمی که هدهد افسر* پیِ سلیمان شد
به شهر مُحتسبی گفت روز حق سوزد 
هر آنکه باده گرفت و نقیض*  پیمان شد
چو وصف باده ی سوری* ز پیر * ما بشنید
بزد چمانه ی لعل* و برون ز ایمان شد
به شرط بوسه ی ساقی، به اندرون* میرفت
چو طرح مسئله آمد ز دیده پنهان شد
مکن‌جفا تو، چو شمعی به عشق پروانه 
که از وفای به عهدش ز شعله بریان شد
کجا ز عشق شود آگه زاهدی خودبین 
که هر که عشق چ
چنان بیدارم از رویا که رویایش نمی‌دانماگرچه خواب می‌بینم ولی خوابش نمی‌خوانم
من آن رویای بیدارم که عشق از آستینش دادمن آن روحم که جز کشتی سرمستی نمی‌رانم
برو ای چرخ سرگردان که دور ما به آخر شدبه سر گر یاد ما داری بیا تا سر بگردانم
زمین می‌گویدم برخیز، فلک می‌گویدم بنشینزمین و آسمان‌ها را بچرخانم برقصانم
کجا آن عقل دریوزه تواند تا فلک خیزدکه می‌گوید خدا مرده‌ست که من رویای یزدانم
الا ای کشتی باده مبادا لنگر اندازیکه تا لنگرگهت خیزم رس
باسمه تعالىآیا میدانید براى هر چیزى بهاریست؟بهار طبیعت > نوروزبهار بلاد و اهل زمین > بعثت پیامبر صبهار دلها > قرآن کریمبهار قرآن > ماه رمضانبهار آفریدگان > المهدى (عج)بهار مؤمن > زمستانبهار اولیاء > شب زنده دارى در اطاعت خدا
.شهدِ وصال .ساقی قدحم پرکرد ، امشب می نابم داد/ .گیسو به رخ افکنده ، مستانه جوابم داد/.از باده شدم سیراب، وانگاه بخوابم داد/ .هشیارنخواهم شد ، چون سرخ شرابم داد/ .تشنه ام بر رخِ یار، گاهِ سحر// .......حبیب رضائی رازلیقی .پ ـ ن شهید نظر میکند به وجه الله ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ .عاشقانه ای در قالب سروش اما به زبان کهن تقدیم به برادر عزیز استاد رضاپور مبتکر شیوه های نوین شعر
دراین روزگاری که بی معرفتان شده اند شهرگان شهر
اشک ز دیده معلم جاریست ز دست شاگردان نهر به نهر
آنان که روزی به ضرب  چوب معلم شدند صاحب مقام
امروز به تاوان آن چوب می زنند بر پیکر استاد خار زهر
لیکن نداند  که این صاحب با  کرامت مکتب درس عشق
قلبش مملوتر است به مهر زقطرهای بیکران،بیکرانه بحر
تیغش زنند به تاوان آنکه روزی بوده به مهر رهنمایشان 
این جاعلان جاهل که  در جهل  بمانند از ازل تا به دهر
دریایی بیکرانه ایست معلم ز علم درس عشق و زندگی
آنکه د
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نو شم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
“به خدا ساده ترین شعرِ منی … می فهمی ؟”بهترین فرصت عاشق شدنی … می فهمی ؟
به چمنزار جهان جز تو نروییده گلیگل زیبای میان چمنی … می فهمی ؟
مژده ی روشن وصلی و دلم با تو خوش استمستی باده و جام کهنی … می فهمی ؟
و برای من دور از وطن خانه به دوشنبض خوب ضربان وطنی … می فهمی ؟
نتوان از تو نوشت از تو سرود از تو گذشتخارج از مطلب و حرف و سخنی … می فهمی ؟
شاعر این غزل از چشم تو ویران شده استکه برایش بت سیمین بدنی … می فهمی ؟
یاد باد آنکه زدم باده ی نوشینِ لبت
سرمه بر نرگس مست و گُل نسرینِ لبت
یاد باد آنکه شبی کوچه به کوچه رفتیم
گوشه ای خلوت و تاریک، من و آئینِ لبت
آن شب از لعل لبت بوسه به نیرنگ زدم
تا ابد هست به دل مزه ی شیرینِ لبت
آن زمانی که دلم در رهِ تو جان میداد
بر سر کوچه فتاد از میِ دیرینِ لبت
ناگهان فتنه بپا شد و دلت از ما گشت
من و دل بر در میخانه ی نوشینِ لبت
در غم لعل بدخشان به چه کس شکوه برم
تا که رسوا شدم از غمزه ی دوشینِ لبت
گر چه از خاطر نازت دل من بیرون شد 
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف
حلقه عشاق را با رخت آشفته کنطعم می ناب را با قدحی تازه کنسیره فردوسیان طاعت و ذکر و ثناستسیره ما در فنا باده ی با ربناستگفت رو از من تهی گرد سپس بازگردگفتمش این سرخوشی فارغم از ساز کردنیست در این سینه جز یاد تو ام هایو هوای صنم فتنه جو جز تو چه جویم بگوگفت سحر آگهی میدهم از سر عشقگفتمش این تیره شب ناز تو باید نوشتگفتمش ای ساربان میکشی ام در نهانگفت چنان میکشم تا که تو گردی عیان
چشمهایم به تماشای تو اینجا ماندههرطرف شور تماشای تو زیبا ماندهدرسرم شوق وصال است ومن می دانمدیده بر در به تمنای تو یکتا ماندهعاشقم سهم من از عاشقی ودلبری امعشق وهم صحبتی با تو به شبها ماندهمی   نخواهم ز سبوی ونه زجام صهباباده نوشم من از آن ساغر پیدا ماندهشاعر عشقم وبا شوق وصال تو خوشمدلخوشم عشق تو در جان ودلم جامانده
در وصف بهار

 

میرسد باز این بهار باده ها

ساقی سیمین تنان ساقه ها

فتنه دارد نرگس مستانه اش

دیده مفتون میکند فتانه اش

چادر از رخ می گشاید بی دریغ

می سپارد بهمن و دی را به تیغ

می دمد روح شکوفه بر درخت

یاس عریان را دهد گلهای رخت

رَز بیاراید به برگ و شاخه ها

دختر رَز را عروس باده ها

با بنفشه گوید از رنگ بنفش

برگ و گلهایش زند صد گونه نقش

نسترن را می نوازد با نسیم

با همان دم ، زر شود جانش نه سیم

اشک مریم را ببیند سر به زیر

گوید او را زیر
بسم الله
علاقه ام به انگور شاید بر میگرده به کودکی و نهالی که یه روز بابا توی پیت حلبی آورد  خونه و کاشت بالای سر بوته محمدی .
با هم بزرگ شدیم ولی اون علاقش به سرک کشیدن تو آسمون خیلی بیشتر از من بود و رفت تا پشت بوم و من ته تهش دستم به شاخه های یه کم بالاتر از طبقه اول هم رسید .
عاشق اون برگای نو رس بودم که بیشتر به فسفری میزد تا سبز ، و خراب اون دونه های مثل زبرجد که میچسبوندم به چشمم تا توش رو ببینم .عاشق اون ساقه های فر خورده که میتونست ساعت ها در
ای خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب 
از روز ازل یاد تو در سینه محجوب
ای زلف تو گره خورده به پیچ و خم بسیار 
ای روی تو برخاسته با ماه به پیکار 
ای باده مستانه تقدیر الهی 
ای آمده در کار تو تدبیر الهی 
ای برده شراب لب تو هوش ز هشیار 
ای داده به یک اشاره تو خواب به بیدار 
ای آنکه نگفته غم دل لیک بدانی 
از خانه دل هرچه غم است نیک برانی 
ای حضرت جان حضرت جان حضرت جانی 
ای پادشه دین و جهان دلبر آنی! 
اندوه من از دوری تو باز فزون شد 
وقت است طبیب دل من خود
‍ ای خالق من ، پرده برانداز ببینم
عشقی که جهان عاشق آنست چه عشق است؟
دیوار ندارد و درش باز به هرکس
وابستگیش دربدری هست ، چه عشق است؟
سوزانده و از بوی خوشش عالم و آدم
چون باده زنان گشته از آن مست چه عشق است؟
سیراب کند با عطش هر تشنه لبی را ،
در بند کشد هرکه که دل بست ، چه عشق است؟
گویند که افلاک بنا شد به وجودش ،
هر دسته که همراه شده ، نگسست چه عشق است؟
از کرببلا جاری و در جوی جهان است
شاهراه جهان است نه بن بست ، چه عشق است؟
#احمد_یزدانی
#کربلا #اربعی
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
 
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
 
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
وقتی از تو می نویسم می دانم که تلالو نگاهت تمام کلماتم را روشن می کند.روزی ساقی به نام خدا ساغر وجودت را به زمین آوردوروح مهربانت راکه باده عشقست در این ساغر ریخت.وقتی که قلمت را به دستت می گیری ومی نویسی ،کلمات چون باده ای ناب از ساغر وجودت لبریزمی شود.
 
در آن لحظه که جمله شاگردانت ،از تو چگونه نوشتن را می آموختند،من از ساغر لبریز تویک قطره چشیدم وشیداشدم ،آری سرمشق تو برای همه درس بود وبرای من می مست؛
 
از تو آموختم انسان بودن مهم است نه انس
عارفی کو بُود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش و خواه قبا
جان معنی طلب نه صورت تن
تن بی جان چه می کند دانا
باده می نوش و جام را می بین
تا تن و جان تو بود زیبا
گرچه حق ظاهر است کی بیند
دیدهٔ دردمند نابینا
احمق است آنکه ما و حق گوید
مرد عاشق نگوید این حاشا
یک وجود است و صد هزار صفت
به وجود است این دوئی یکتا
می وحدت ز جام کثرت نوش
نیک دریاب این سخن جانا
ما و کعبه حکایتی است غریب
رند سرمست و جنت المأوا
بر در دیر تکیه گاه من است
گر مرا طالبی بیا آنجا
قطره و بحر و
سلام و درود 
زمین فراخ و دشت و کوه سجاده  ما 
روح دل شادشود از غم پر باده  ما
بوی یاری بفرستاد به صحرا دل ما 
سوته دل ریخت به لعلم قدح تازه ما
راوی آورد خبرم را به دیباچه یار 
که سجودش بکشد هق هق و هر ناله ما
من به نازم که به این یار به هر مجلس ما 
روشنایست نگهش بین ره ظلمانی پر ضاله ما
..............    ..................... .....   ............................
شب باشه امتحان باشه خستگی باشه ولی خب خوابی نباشه !!!!
شبم بخیر 
خدایا شکرتون
خدایا فردا یه نگاه با برکت به همه بنده هات
بهار که بیاید همه ی گل ها لبخند میزنند
بهار که بیاید خاک نفسی تازه میکند
بهار که بیاید بغض های آسمان می ترکد
بهار که بیاید...
اما
تو بیا تو بیا که با آمدنت بهار راهم باخود خواهی آورد
زمستان هم بهار می شود
درختان زنده می شوند
دیگر زمستان فصل نرگس نیست
نرگس هم در بهار گل میدهد...
.
.
کدامین گناه مرا از دیدن بهار روی تو محروم کرده ست!!؟
کدامین گناه...
.
.
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نق
وقتی اون‌قدر ناراحت و عصبانی هستی، که به ترک دیوار هم می‌خندی. وقتی که از خودت متنفری و برای فراموشی، غرق خندیدن میشی. وقتی دیگه از خندیدن هم، بدت میاد...
+ من همین بلا رو سر خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و راه‌رفتنی‌ها و گپ زدن‌ها و موسیقی‌ها آوردم و الان، هیچ باده‌ای ندارم که خودم رو از خودم دور کنه. این‌جاست که درگیری شروع می‌شه. و این‌جاست که یا می‌میری، یا قوی‌تر میشی؛ از پس هزار فرار.
 
جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش
سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او
شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این جا سر ببریدش
هر که ز صهبا آرد صفرا
کاسه سکبا پیش نهیدش
عام بیاید خاص کنیدش
خام بیاید هم بپزیدش
نک شه هادی زان سوی وادی
جانب شادی داد نویدش
داد زکاتی آب حیاتی
شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او
زحمت برد او تا طلبیدش
 
مولانا
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را
بزن گردن آن را که بگوید که تسلا
چو بی‌واسطه جبار بپرورد جهان را
چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی وگر روح امینی
چو آن حال ببینی بگو جل جلالا
گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد
دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا
فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش
تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا
تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار
بپالا و بیفشار ولی دست میالا
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش 
مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز م
هویت پارت سومهرطایفه ای زمن گمانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم
خیام
مائیم که از باده ی بی جام خوشیم
هرصبح منوریم وهرشام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم
مولانا
چند روزه فقط دارم باهمین دوبیت زندگی میکنم، مدام تکرار میکنم تکرار تکرار تکرار... 
«کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد»
واقعا وقتی این حدیث رو خوندم ترسیدم. لرزیدم. فکرم درگیرش شده نگرانِ خودم شدم.
نمیدونم این حسِ وحشتی که الان من دارم کسی داره یا نه....

“«مَنْ عَیرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یمُتْ حَتَّی یرْکبَهُ».” 
{وسائل الشیعه، ج 8، ص 596}

من اگر باده خورم ور نه، چه کارم با کس ؟ 
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خویشم
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیرپیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغبر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرشدر غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باکآتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقصور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکشسیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باشبخت گو پش
تمام ما مترسک ها
لباس کهنه میپوشیم
و از فضل جهان گاهی
دو پیکی باده مینوشیم
 
تمام ما مترسک ها
شبیه جانور هستیم
درون مزرعهٔ هامان
فقط دل را به خود بستیم
 
از آن سو باد می آید
شبیه راز می آید
منم میلرزم و گاهی
صدای ساز می آید
 
دمی شاد و دمی نالان
دمی رازی قرنطینه
ولی نه ، مال آدم هاست
اینگونه غم و کینه
 
تمام ما مترسک ها
به شادی دل نمی بندیم
دو چشم مبتلا داریم
و هرگز ما نمی خندیم
 
پر و بال سیه دارد
همان که بیگدار اینجا
نترسد آخر قصه
کلاغ داستان ما
 
همینطور که نشسته‌‌ام، قطره اشکی روی گونه‌ام می‌غلتد و وقتی به خودم می‌آیم که می‌چکد روی کتابی که به ظاهر در حال خواندنش هستم. دیگر از هر محرک غده اشکی‌ی بی‌نیاز شده‌ام. نه لازم است آهنگی توی گوشم بخواند که غم صدایش یا خاطره‌ی پشتش به گریه بیاندازدم، نه به سبک همیشه نیاز دارم دراز بکشم، به سقف خیره شوم و هزار جور فکر توی سرم وول بخورند و با یک گریه‌ی حسابی همه چیز ختم به خیر شود.
چیزی خِرم را چسبیده که نمیدانم چیست؛ ولی هر چه که هست، حالا
خودمو سپردم به باد یعنی بدون چرخش خاسی جهت صاف رو انتخاب کردم مث بقیهی زندگیم نمیدونم شهامت چرخش ندارم یا به باده زندگی اعتماد دارم نمیدونم ولی میدونم دارم میرینمم به یه چیزی میدونم نمیتونم به حس ششمم اعتماد کنم از ترفی اگه به اون اعتمتد نکنم اینکه توی مردم چی میگزره رو با چی باید در بیارم؟؟خلاصه که حس ششمم رفته عقب نشسته و میگه ریدی مشتیییییی یکم صب کن تا ببینی هیج جامو نمیتونی بخوری وقتی یه چی میگم گوش کن
 
 
 
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیممستیم اگر ساکن میخانه نباشیمما را چه غم ار باده نباشد، که دمی نیستاز عمر که با نالۀ مستانه نباشیمسرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرتعاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیمچون می نرسد دست به دامان حقیقتسهل است اگر در پی افسانه نباشیمهر شب به دعا می طلبیم اینکه نیایدآن روز که ما در غم جانانه نباشیم#مهدی_اخوان_ثالث
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیرپیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغبر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرشدر غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باکآتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقصور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکشسیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باشبخت گو پش
امروز روز بزرگداشت حضرت حافظ است.
شاعری که مردم ایران بیشترین مراجعه و مراوده را با ایشان دارند. چرا که در مناسبت های مختلف( شب یلدا، لحظات تحویل سال و حتی در تعقیبات نمازهای یومیه و غیره) به دیوان حضرتش رجوع و دقایقی را با ابیات الهام بخش اش حال می کنند.
به همین مناسبت غزلی را از سلطان غزلسرای ایران زمین یادآور می شود، باشد که لذتی حاصل آید:
 
نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش ن
پیک اول را  که در پیمانه ریخت...آبرومان  در ره میخانه ریخت...
پیک دوم را به عشق او زدیم....باده سر شد ؛ما همه هو هو زدیم...
 
پیک سوم را زدیم و سوختیم...تار دل بر پود مستی دوختیم...
پیک چهارم پیک اهل راز بود...ساقی بامیخوارگان دمسازبود..
 
پیک پنجم پرده را از هم درید..مژده ی کشف وشهوددل رسید..
پیک ششم همرهی با دار بود...شوق وصل ووعده ی دیداربود...
 
پیک هفتم ما همه ساقی شدیم...ساقی و جام می و باقی شدیم...
هفت پیک عشق مستم کرده است...ساقی امشب می پرستم کرده است...
امسال دست کم اسم بهار را به گوشم رسید از صدای تو. بوی بهار اما، رسمش، سبزی و زندگی بخشی اش، هزار سال دیگر هم سهم من نیست. من نه به نام این بهار، به نام دلی که یک شیشه از عطر تو را گوشه اش نگه داشته_امن_ از تو ممنونم. 
باشد که بهار تمام قد برای تو جلوه کند.
 
موضوع انشا : 
زیبایی های فصل بهار
 
مقدمه : 
به نام آفریننده زیبایی های بهار ، فصلی که چون فرا میرسد ایمان میاوریم به وجود بهشت برین ….
بهار فصل رویش سبزه‌ها و شکوفه‌هاست.بهار یادآور انتظار پائیز است.بهار نتیجه رنج زمستان است.بهار مقدمه محصول تابستان است.بهار را همه دوست دارند، چون کوه و دشت را ردای سبزی بر تن می‌کند.بهار شاخه‌های عریان درخت را می‌پوشاند.بهار نوعی معاد است، حیات دوباره، پایان مرگ، حشر بعد از مرگ و…بهار آغاز تحول است در طب
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی
کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

"دیوار اشعار"  هر روز یک شعر از من و یکی یک شعر در همین موضوع هم از خواننده ها این طوری کلی شعر و کلی درس زندگی یاد میگیریم.

خیلی ممنون که سعی میکنید این دیوار اشعار را تمیز نگه دارید و چیزی رو ش نمی نویسید ولی لطفا روش بنویسید این طوری خیلی قشنگ تره.
موضوعی بخوانید ...
چه همه زندگی در حال شروع و انجام و پایانه در همین لحظه که من اینجایم، دیروز صدای لا اله الا الله گویان تشییع یه بنده ی خدا از پشت پنجره ی خونه می اومد، همون لحظه از پشت پنجره ی آشپزخونه صدای دعوای زوج همسایه که توی ساختمون عقبی هستن به گوش می رسید، صدای طفل معصوم هم توی خونه پیچیده بود، صددانه یاقوت دسته به دسته...دیروز دوستم هم مادر شد، چیزی حدود دوسال پیش من رفتم دم مرگ... زان پیشتر که عالم فانی شود خراب، مارا ز جام باده ی گلگون خراب کن...
یک جرعه‌ی می مملکتِ چین ارزد
جز باده‌ی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جانِ شیرین ارزد
خیام
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
هرزه های بیش ما از مستی بسیار نیست،
یا که من بسیار مستم، یا کسی هشیار نیست.
باده لبهای میگونت به یاد آید مرا،
پس، چو منصور حلاج اندیشه ای از دار نیست.
  حسرت گفتار بیش و جرأت گفتار نه،
حاجتم بسیار هست و حاجت گفتار نیست.
جامة شرم و حیا بر تن اگر زیبنده است،
افتخار ما ولی از جامه و دستار نیست.
نیست پروایی اگر از باخت و برد جهان،
عاشقان را عشق بازی بازی دشوار نیست.
کور گشته سطرها چون جوی ناکشته ها،
دیهقان طبع ما را دفتر و اشعار نیست.
حیف باشد، گر نبین
معشوق پاییزی من، سلام!
بخوان فال حافظی را که در عصر پنج‌شنبه‌‌ای بهاری، کنار فنجانی موسیقی و مچاله شده از سوزِ سرمای نبودنت به یادگار زده‌ام! 
بخوان‌ جانم که تعبیرش همه تویی و تو...
ما بی‌غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم 
همراز عشق و هم‌نفسِ جام باده‌ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند 
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم‌
 ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
 ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
 پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
 گو باده صاف کن که به
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند

نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند


بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند

بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند


چونک ستاره دلم با مه تو قران کند

اه که فلک چه لطف‌ها از تو بر این زمین کند


باده به دست ساقیت گرد جهان همی‌رود

آخر کار عاقبت جان مرا گزین کند


گر چه بسی بیاورد در دل بنده سر کند

غیرت تو بسوزدش گر نفسی جز این کند


از دل همچو آهنم دیو و پری حذر کند

چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند


جان چو تیر راست من در
دانلود آهنگ محمد اصفهانی ولایت عشق
Download Music Mohammad Esfahani Velayate Eshgh
دانلود اهنگ ولایت عشق از محمد اصفهانی با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود آهنگ بنگر که از هفت آسمان جایی فراسوی زمان
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ محمد اصفهانی ولایت عشق
بشکن سبوی باده را مستی تویی هستی تویی , در این سرای نیستی مستی تویی هستی تویی
تو آفتاب هشتمین سر چهارده عدد بیدار کن خواب مرا از وحشت این دیو و دد
بنگر که از هفت آسمان جایی فر
خودمو سپردم به باد یعنی بدون چرخش خاسی جهت صاف رو انتخاب کردم مث بقیهی زندگیم نمیدونم شهامت چرخش ندارم یا به باده زندگی اعتماد دارم نمیدونم ولی میدونم دارم میرینمم به یه چیزی میدونم نمیتونم به حس ششمم اعتماد کنم از ترفی اگه به اون اعتمتد نکنم اینکه توی مردم چی میگزره رو با چی باید در بیارم؟؟خلاصه که حس ششمم رفته عقب نشسته و میگه ریدی مشتیییییی یکم صب کن تا ببینی هیج جامو نمیتونی بخوری وقتی یه چی میگم گوش کن
 
خوبب حس شیشمم ریده شدههه بهش=))
در
بر زمینم تو مخوان، سیر کنم جای دگرناز من هیچ مکش، عشوه‌ی من هیچ مخر نفس روح کشم، خاک زمینم منماجلوه‌ی یار کنم، تاب مداری منگر مرگ را بی‌سببی هر دم و بی‌وعده زنمملک‌الموت غلامم دم هر شام و سحر ساغرم جام جهان، خانه‌ی من میکده‌هاستسوی من هیچ میا، در پی من هیچ مپر ساقی ار نام دهد از دم پیمانه مراالفت باده چنین است، چه داری تو خبر طالع از صوت نکو شد که چنین رقصان استحرص پیمانه مزن، هی طمع بخت مبر  حلمی از راه دگر آمده، زو هیچ مپرسرود از راه
می‌خواستم که جانب میخانه رو کنمدست نیاز حلقه جام و سبو کنمدر ساحل نیاز نشینم امیدواردل را به شطّ باده دَمادم فرو کنموقتى که هست شوق تیمم ز خاک یاردیگر چرا ز چشمه زمزم وضو کنمبا من حدیث طعنه نا مردمان مگومن آبروى مى طلب آبرو کنمتیغ زبان به کار نمی‌‏آیدم دگرباشد به چشم خون شده‏‌ام گفتگو کنماز دست رفته دل به تمناى دلبرمساقى کمى تحمل من کن که مضطرمدست خمار جز به سوى خم نمی‌‏رودکشتى ز بحر جز به تلاطم نمی‌رودگر گُل اسیر پنجه باد خزان شوداز بل
او نمی داند ولی من عاشق بهار هستم ، برای بار بیست یکم گفته ام "من عاشقت هستم" آری میدانم هر دم و هر ساعت مرا میخوانی با تو هستم بهار ...
بهار من عشق را از تو میخواهم ، بهار  همه ی هست و نیستم تو هستی . بهار مرا بخوان  من هوای زمزمه تو را دارم
بهار جان تمام حرفم این است "من عشق را به نام تو آغاز کردم"
در هر کجای عشق که هستی آغاز کن !
درسینه غمی ست لیک این درد نهانوان درد که بر چهره کس نیست عیانسرتابه قدم غصه و غم مالامالتابی نبود ازاین الم درتن وجانتاکی به تمنای وصال معشوقدررنج وغم فراق ازجور زمانای صاحب گردون وسپهر وهامونرسم تو نباشد که اسیری به فغانمن مدعی ام تو خستگان رامددیعشق است وفراق دلبر وفصل خزانلبریز کنی باده می خواران رایک جرعه بده زباده شوکریانرفتم زفراق دوست من ناله کنمضحاک صفت چومردم دون زمانای آنکه زدرد عاشقان آگاهینام تو کلام مجلس اهل بیانامید دل خست
بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شوای با‌همه زین جا رو، ای بی‌همه با ما شو 
تو مست خودی با خود، این باده نمی‌دانیمن مست توام بی تو، ای بی‌تو به دریا شو
من قصّه نمی‌دانم، افسانه نمی‌خوانمتو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو
با خلق به سودایی، این خلق نمی‌دانمآن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو
بی چشم تو را دیدم در محفل بی‌خوابانبی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو
حلمی تو چه می‌جویی؟ آن خانه به جان پیداستبنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو
فردا تولدمه و این نمیخوام ترین تولد منه.
 انتظار تبریکی رو دارم که حکم مرگ رو داره برام. انتظار انتظار
میگم انتظار شبیه این گیفه‌ست... که پنجره بازه و پرده و درختا تکون میخورن. باده... ترسناکه...
مچاله میشی تو خودت و پالتوت رو جمع میکنی تو بغلت. سرخیابون و ته خیابون رو نگاه میکنی. نورِ تیر چراغ برق میره رو مخت و خلوتی خیابون میترسوندت. کسی نیست. نخواهد بود.
انتظار انتظار انتظار
 
تلخ‌ه. روزهایی که میگذرن تلخ‌ن. و من تو این تلخی تنها نیستم.
دارم رو
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است


گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است


در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است


گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است


در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است


از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است


تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا
- از بیان عزیز، یه سوال دارم. الآن این سطح امنیتی سایت رو بردین بالا یا آوردین پایین؟ چون این حالتی که الآن هست اصلاً جالب بنظر نمیرسه. من زیاد سر در نمیارم ولی قاعدتاً یک سیستم امن نباس تمام اطلاعات ورودی رو ذخیره کنه و بصورت لیست نشون بده، اینطور نیست؟
- هی آپدیت گوشی میاد، (آپدیت هم که نیست، انگار فقط پکهای تکمیلیِ اون شاهکار قبلی در آپدیت آخره، بازم میبینی همونه که بود!) ما هم که وای فای نداریم، به هیچ جایی که وای فای داشته باشه هم نمیتونیم
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم مطهر سید الکریم_ دی ماه ۹۸
هق هقِ کودک که از سینه بر آیدروی سرش دست لطفِ پدر آیدجام علی می دهد باده ی نابشعبد چو شرمنده با چشم تر آیدکوهِ عمل بی علی هیچ نیرزدذره به مِهر علی در نظر آیدکاش همین نیمه شب، بر دل زارم...از حرم مرتضی یک خبر آیدشیعه اگر مضطری، قصد نجف کندر نجفش غصه و غم به سر آیددر حرمش باش تا روضه بخوانیم...از غمِ خیرالنساء، تا سحر آیدباز می آید بوی هیزم و آتشباز بوی چادری شعله ور آیدکاش که
ساقی دل و سبوی چشماناین کیست شبان به کوی چشمان
این مردمکان که خواب دارندما لیک تَکان به توی چشمان
دیدی که چه بی‌بخار برخاستخلقی پی آبروی چشمان
ما جلوه و آبرو ندانیماشک‌ایم نهان به جوی چشمان
خاموش که وقت کارزار استبرپای به های‌و‌هوی چشمان
گفتا دم باده نیست حلمی؟گفتم سر جان، به روی چشمان
ذهنم قدم به ذهنیت یار میکشدکه از هر چه میکشد سر اسرار میکشدبر روی بام تا خود صبحم خمار دوستباده کشی شدم که بی انکار میکشدانگشت هایشان به سوی من اشاره شدآری اشاره شد که چو خمّار میکشددیوانه و رها است شما هم ولش کنیدراهی که مانده است به اکثار میکشدآنقدر زخمی ام که فراموش کرده امآنقدر یادم است به اقرار میکشدباید که طی کنم برسم من به شهر یارآن شهریار کز همه اقشار میکشدباید سفر کنم که بیابم نشانی اشخورشید از نبودن اسفار میکشدگر من اویس باشم او ه
دانلود آهنگ جدید معین زد بنام دمتون گرمه + پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download New Music By Moein Z |Dameton Garme
 
برای دانلود آهنگ معین-زد بنام دمتون گرم لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 متن آهنگ معین زد | دمتون گرمه
♬♪♪♫♪♬
شما دمتون گرمه   ♫♪  ولی نفستم از جای گرمهیشکی مث تو ♫♪ حال منو نمیدونه احوالموصبح به صبح که پا میشه چشام با تو خوب و خوشحالمو
با تو میشه پروانه شد و به گلا بوسه زدبودنتو هی جشن گرفت تا هفت هشت روز بعدبا تو میشه تا صبح قیامت بنویسم
بهار چت
 
سایت تفریحی باران
سایت جدید چت روم با نام بهار چت افتتاح شد .
از مزیت های چت روم بهار وجود اتاق های ویژه هر شهر است که بنا بر محل زندگی خودتان وارد اتاق شده و دوستان جدید پیدا کنید .
با ارتقا روز افزون این چت روم امکان وجود اتاق های شهرستان ها نیز ممکن بوده و به زودی گذاشته میشوند .
برای عضویت و ورود به بهار چت اصلی روی تصویر زیر کلیک کنید
 
بهارچت
 
سایت بهار چت اکنون با فعالیت روز افزون خود جز برترین چت روم فارسی بوده و پذیرای کاربران ا
کار از روش خفایی ماستبنهفتن پارسایی ماست
ما را ز برون چو خود ببیننداین حربه‌ی آشنایی ماست
خلق آمد‌ و‌ شد به خویش دارددل قاصد بی‌صدایی ماست
نازاده کجا توان بمیردخاموشی ما خدایی ماست
این خرقه ز بوی باده مست استاین مستی ما همایی ماست
جانم شرف شراب دارداین جام به همنوایی ماست
آنی که فلک ز اِنس دزدیددر هیبت ناکجایی ماست
ای عظمت آرمیده برخیزدر خویش که راه غایی ماست
حلمی سخن ستاره بسروداین قول و غزل رهایی ماست
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آ
دانلود آهنگ جدید معین زد بنام دمتون گرمه + پخش آنلاین + متن
♬♪♪♫♪♬
Download New Music By Moein Z |Dameton Garme
♬♪♪♫♪♬
 
برای دانلود آهنگ معین-زد بنام دمتون گرم لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 متن آهنگ معین زد | دمتون گرمه
♬♪♪♫♪♬
شما دمتون گرمه   ♫♪  ولی نفستم از جای گرمهیشکی مث تو ♫♪ حال منو نمیدونه احوالموصبح به صبح که پا میشه چشام با تو خوب و خوشحالمو
با تو میشه پروانه شد و به گلا بوسه زدبودنتو هی جشن گرفت تا هفت هشت روز بعدبا تو میشه تا صبح قیا
سرانجام قبضه‌شدن آگاهی و تمام‌شدن کار. سرانجام در سخت‌ترین و ناگذرترین لحظه‌ها که فراقی و هجرانی از هر سو بانگ برمی‌دارد و دیوان از هر سو دلشادند و نه هیچ باده و هیچ ساغر. سرانجام در چنین لحظات تابناک؛ نابود و مستحیل و تمام در کار خدا، کار می. گرچه هرگز تمامی در کار نیست.
ابتدا عشق و انتها عشق،و نه هیچ ابتدا،و نه هیچ انتها.
حلمی |‌ کتاب لامکان
هرچه کُنی بکن، مَکنترکِ من ای نگار منهرچه بَری بِبَر، مَبَرسنگدلی به کار منهرچه هِلی بِهِل، مَهِلپرده به روی چون قمرهرچه دَری بِدَر، مَدرپرده‌ی اعتبار منهرچه کِشی بِکِش، مَکِشباده به بزمِ مدّعیهرچه خوری بخور، مخورخونِ دلِ فگار منهرچه دَهی بده، مَدهزلف به باد، ای صنمهرچه نَهی بِنِه، مَنِهدام به رهگذار من هرچه کُشی بکُش، مَکُشصید حرم که نیست خوش هرچه شَوی بـِشو، مَشوتشنه به خونِ زار منهر چه بُری بِبُر، مَبُررشته‌ی اُلفتِ مراهرچه کَن
قل حق می‌زند جان مخمّر تو این دیدی و من آن مخمّر 
تو با مستان به ظاهر حکم کردیندیدی هست پنهان مخمّر
ندیدی جوشش آن روح رقصانسرور پاک چرخان مخمّر
تو را با خودخوشی بیچاره‌ای کردرها از قول و پیمان مخمّر
چنین آزادی‌ای ننگ است یا ربمبادا هول هجران مخمّر
سزاوارم به یک جام عدم‌گیرسر زاهد زنم چان مخمّر
شریعت خواندم و جامی نگیراندطریقت راندم از کان مخمّر
حقیقت‌پیشه‌ای بی‌جامه آزادچنین باشم به قرآن مخمّر
بیا حلمی سرای باده وجد استبچرخان جان و د
جان همی کندم و زین حادثه جانی بردمجان ز کف رفت و عوض جان جهانی بردم کشتی باده به صد آتش و طوفان راندمبی‌نشان گشتم و گم تا که نشانی بردم قاصد مرگ به هر ثانیه دورم می‌گشتمرگ را کشتم و هر ثانیه آنی بردم خیر و شر هر دو ز صد گوشه ندایم می‌دادهر دو را سر زدم و شاه شهانی بردم منطق از منزلت خویش جدایم می‌بردعاقبت عشق شدم عیش عیانی بردم ساقی از قسمت پیمانه دو جامی دادمخان‌و‌مان سوختم و خانی و مانی بردم کُه بدم، کاه شدم، باد ببردم به فلکبی‌کران گش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها