من در این گوشه ، که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه، این سختِ سیاه ، آنچنان نزدیک است
که چو برمیکشم از سینه نفس ، نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته ،که پروازِ نگه ، در همین یک قدمی می ماند
من در این گوشه ، که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه، این سختِ سیاه ، آنچنان نزدیک است
که چو برمیکشم از سینه نفس ، نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته ،که پروازِ نگه ، در همین یک قدمی می ماند
"ه.سایه"
هر وقت احساس می کنم خدا رو فراموش کردم، نگاهی به دست هایم می اندازم. از دوربین گوشه اتاق به خودم نگاه میکنم و به چیستی خودم فکر میکنم. همین کافیه که خالق خودم رو حاضر ببینم.
انتظار یه بیت شعر عارفانه نداشته باش. متاسفانه من زیاد اهل شعر نیستم.
تنها نه انتظار، فراموش مان شدهتنهایی نگار، فراموش مان شدهدر سردی گناه چنان منجمد شدیمبرگشتنِ بهار، فراموش مان شدهاز بس گناهکاری ما را عیان نکردالطاف پرده دار فراموش مان شدهآخر چرا تشرف شیخ بهایی و...فرزند مهزیار، فراموش مان شده؟!در اوج مشکلات، فراموش مان نکرددرد است اینکه یار، فراموش مان شدهبر هر که رو زدیم، حقارت کشیده ایمهر وقت مُستجار فراموش مان شدهطوری فریب خورده ی این زندگی شدیمسختی احتضار فراموش مان شدهاز برکت دعای امام زمان مانغم
بلوریست آبی رنگ و درخشان.مسحور کننده و هم رنگ چشمهایت.مسموم میکند...میخواهم تو شوم...در خونم حل میشود.منجمد میشوم و آبی تر از همیشه خودم را در حال دست و پا زدن درچشمهایت می یابم.
بگو چگونه میتوان فراموش کرد لحظه درخشیدن مرواریدهای غلطان از گوشه ی چشمت را...که مرا از چشمت ب گوشه ای از این دوزخ انداخت...
آه ای اهریمن ترین اهریمن روزگارم.دوزخ همان جاست که تویی وجود نداشته باشد...
چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بودکلا یک ساک داشت ،کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین،برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم،دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!آخه اون جامادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا،
اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بم
این گوشه از سالن مطالعه که من میشینم، ظاهرا کارهایی جز مطالعه هم درش انجام میشه!!
مثلا چن شب پیش دوستان برای آماده شدن جلسه دفاع اومدن و دوست عزیز مدافع خودشون رو پیراستن. تو همون گوشه.
یکی میاد و فقط با گوشیش ور میره...تو همون گوشه.
اصلا یکی میاد و میگیره اینجا میخوابه ...اونم تو همون گوشه.
.
.
.
الان تو همون گوشه دو نفر چنان دارن با هم حرف میزنن که احساس میکنی اینا از تو شکم مادر همدیگر رو میشناختن...چ چیز عجیبیه این دوستای خوابگاهی ...عجیب ترش اونج
گلهای زرد، بنقش و قرمز گلفروشیها را به حال خودشان بگذار. یک روز و دو روز عطر خوش رزهای بیریشه را فراموش کن. من برای تو نهال آوردهام. نهالی از درخت زیبای یاس. تا آن را در گوشهی خانهات بنشانی. چرا گوشه؟ آن را ه میان خانه بنشان، دور آن بنشین، پیش او چای بنوش. من برای آب دادن به آن نهال به تو سر خواهم زد و تو با قلبی که از حرارت من میتپد به آن رسیدگی خواهی کرد. به دورش ربان خواهی بست. درخت یاسم را به پیش خود حفظ کن. روزی گلهای آن را با
گوشه گیری کودک چه علتی دارد؟
بخش کودک- درون گرایی و گوشه گیری برای آینده کودک بسیار مضر است . اگر کودکی برونگرا بوده، اما حالا به طور ناگهانی گوشه گیر شده باید علت یابی شود که این مشکل از کجا آغاز شده است
به ادامه بروید
ادامه مطلب
فراموش کردی
قول و قرارا رو فراموش کردیگذشته رو فراموش کردی
مگه همه دردت این نبود که چطور پدرت گذشته رو فراموش کرده؟گذشته ای که تو لحظه به لحظه به یادش هستیدلت میگیره. بغض میکنی. گریه میکنی
پس اینو باید بفهمیکه گذشته فراموش کردنی نیست
چون گذشته ست، که امروز ما رو میسازه
منتاوان اعتماد به گذشته رو پس میدمو توحتی حاضر نشدی سر حرفات بمونی
و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
۳- دستهای گوشه دار :وقتی که دست گوشتی و مچ دست ضخیم و کلفت و کف در قسمت پائین وسیع و هر چه بطرف انگشتان بالا میرود وسعت آن کم شود و نوک انگشتان نیز دارای گوشه باشد ، گوشه دار نامیده میشود .اشخاصیکه دارای دستهای گوشه دار میباشند آزادیخواه و شورش طلب و هر کاری را قبل از فکر انجام میدهند، خوشگذران و اجتماعات و دسته بندیها و مسافرت را دوست دارند .
به طور کامل نوشته نشده است!
دلم تنگ شد واسه قدیما، واسه روزایی که دختر بچه شش ،هفت ساله بودم، واسه کوچه بن بست کنار خونه بابا بزرگ ،واسه شیطنت کردنا و بازی کردنمون.واسه اون حوض مربعی شکل کنار باغچه ،واسه خونه ای که خیلی وقته چراغش خاموشِ..
دلم تنگ شد واسه روزای عید که بی قرار قبلی و دعوت و هماهنگی،همه جمع بودیم خونه بابا بزرگ ،واسه جمعمون که جمع بود...روزای عید قربان بی اراده ذهنم میره به سال های بچگی و روزای خوب وخوش گذشته ...روزایی که بعد فوت بابا بزرگ و مامانبزرگ حکم
باید فراموش کنم یه سری چیزها رو. یه سری چیزهای مستمر که یه زمانی خیلی مهم بودن.
وقتی مقدمه ی یه فراموشی فراهم باشه، کم کم آدم میتونه فراموش کنه. میتونه فراموش کنه. همین مهمه. این که بشه فراموش کرد. چون باید بشه.
امروز نسبتاً زود بیدار شدم و خوبه، الان خستهم. یه مقدار ریگ روان میخونم و کم کم کم کم میخوابم.
شیر رامک عالیه، بقیه ی شیرا گُهن (شاید میهنم بد نباشه. یه مدته نخریدم یادم رفته).
این روزها اتفاقات جدیدی برایم رقم میخورد. گم میکنم، همه چیز را گم میکنم، قبلا فقط خودم را گم میکردم اما حالا حتی کلید برق اتاقم را گم میکنم.
دستم را روی دیوار سرد اتاقم میکشم و دنبال برجستگی کلید برق میگردم، اما بعد از چند ثانیه میبینم کلید همانجاست روی دیوار روبهرویی کنار در ورودی. فراموش میکنم که حالا دقیقا کجای خانه ایستادم و چند ثانیه برای پروسس کردن و بازیابی خودم وقت میخواهم.
احساس میکنم سوت استارت بیماری آلزایمر را درون مغزم
مثل آهنگی که یک روزی، یک جایی، یک وقتی، پیدا کرده ای و دست نخورده، گوشه ای نگاه داشته ای تا وقت ِ بیحوصلگی ات را مأوا شود، تا مبادا عجولانه، لذت ِ لحظهها، این لحظههای عجیب که هرکدامشان به پدیدههای یکسان رنگ ِ متفاوتی میبخشند، لذت ِ بینهایت شدن ِ چیزی که اگر از میان ِ لحظه به لحظه ی زندگیات، با لحظه ی بهخصوص ِ خودش مقارن شود میتواند بینهایت ِ تو باشد را بر خود حرام و به خوب بودن اکتفا کنی. صبورانه در برابر عجول بودن مقاومت کردی
فکرش را بکن ...یک بار دیگر ....فقط "یک" بار دیگر بتوانم گوشه ی بین الحرمین در آغوشت آرام بگیرم .....من طمع نمی کنم ...حرف قبه و شش گوشه و حرم را نمی زنم ....من همان گوشه ترین گوشه ی بین الحرمین را میخواهم که برای من امن ترین جای دنیاست . . . کنار همان قفسه ی دعا که خواب تمامش را گرفته بود ....اگر هم شد ،اگر اگر اگر که شد ؛؛؛برای ثانیه ای نفس کشیدن گوشه ی حیاط نجف ...و من دیگر به از این جا به بعدش فکر نمیکنم...میترسم به فکرم اجازه ی رویا پردازی بدهم !میترسم خو
الف. سلام. میبینم که چهقدر نزدیک شدهام به رویاها و آرزوها. امّا این نزدیکی شاید به سبب این باشد که من از دیوار مقابلم بالا رفتهام. حالا لبهی پرتگاهم. به سوی خوشبختی را نمیدانم. همهچیز شبیه تهِ فیلمهای ایرانی دارد به خوشی میل میکند و این مرا میترساند. تعارف ندارم، من آدم بدبینی هستم. و حالا همهچیز به شدّت مشکوک مینماید. امّا چه باید کرد، چشمها را بست و پرید؟ از این ارتفاع؟ به کدامین سو؟ پاهایم میلرزد... قلبم ا
باز دلتنگت شده ام و در هر گوشه ی ذهنم تورو سرچ می کنم چه کنم که نتیجه ی یافت نمی شود .خنده دار است بر مانیتور خاطراتم نوشته ی پدیدار می شود ،آه چه می گوید ؟!'اتصال شما قطع است '
سال ها از تصادف من و دوستم بخت میگذرد: پوشه ی از دستم می افتد وتمام خاطراتم پخش زمین می شود بخت به سرعت بخاطر برخوردمان عذر خواهی می کند و در جمع کردند خاطرات ها به من کمک می کند آن روز خیلی آسوده تمام شد بی دغدغه
هر چه می گذشت حسی به من نبود یکی از خاطراتم را یا
بی حوصلهترین آدم روی زمین ام...حالا که این روزها میگذره و رهگذران اخمالو به من چپ چپ نگاه میکنند . گاه دستهای سیاهشان را از جیب های خالی خود درمیآوردند و درگوش بغل دستیشان نگه میدارند و در باب من پچ پچ میکنند. من آدم عجیبیام آره آره ممنونم بابت یادآوریتان
حتما گوشهای از ذهنم هک میکنم شما را. اما گذر که کنم شما را هم از یاد میبرم.
راستی میدانستی که همین چند روز پیش با تبر زخمیات کردم. یادم نمیآید شاید گوشهای از جنگل پر
دست دلم را گرفتم، آوردمش یک گوشه دنج، زیر چشمی نگاهش کردم، زیر بار نمیرفت که حرف بزند، اخم کرده بود و برای من قیافه گرفته بود، کم کم داشت بهم برمیخورد، ک دیدم زد زیر گریه،هاج و واج نگاهش کردم که وسط گریه خنده اش گرفت و گفت، چیه مگر نمیشود آدم دلش بگیرد؟! گفتم چرا میشود، دستش را محکم تر گرفتم و گفتم اما میشود که آدم حواسش به دلش نباشد، میشود که آدم دلش را فراموش بکند و بعد به خودش بیاید و ببیند دلش گرد و خاک گرفته و حسابی رنگ باخته است،دلم عجیب گ
روزهای خوب و بد خیلی زیادی رو داشتم اینجا... خاطرات زیادی رو دارم که هیچ وقت فراموش نمیکنم و همیشه یک گوشه قلبم رو اختصاص دادم به آدم هایی که شب ها و روزهای زیادی رو در اینجا باهاشون سپری کردم... آدم هایی که توی غم و شادیم در کنارم بودن
یادم خدا فراموش !
مثل بازی «یادم تو را فراموش» ... خدا آدم را امتحان می کند به شادی و غم تا کم کم بفهمیم کجاها خدا را فراموش می کنیم خدا انقدر این بازی را تکرار می کند تا از نقاب بازی عبور کنیم و دل آنسوی ماجرا را ببیند و در هر ماجرایی یادمان باشد که خدا با ماست !
شکست عشقی را فراموش نکنید !شاید اولین راه حلی که به ذهن افراد شکست خورده در جریان عشقی خطور می کند فراموش کردن عشقشان باشد . اما واقعیت این است که در زندگی انسان ها چیزی به نام فراموش کردن وجود نداشته است . ناخودآگاه انسان ها ، تمام مسائل زندگی را در خود ثبت و نگهداری می کند ، بنابراین نمی توان موضوعات ناراحت کننده و پررنگی مثل شکست عشقی را فراموش کرد و انکار آن منجر به آزار فرد تا پایان عمرش می گردد .
ادامه مطلب
شکست عشقی را فراموش نکنید !شاید اولین راه حلی که به ذهن افراد شکست خورده در جریان عشقی خطور می کند فراموش کردن عشقشان باشد . اما واقعیت این است که در زندگی انسان ها چیزی به نام فراموش کردن وجود نداشته است . ناخودآگاه انسان ها ، تمام مسائل زندگی را در خود ثبت و نگهداری می کند ، بنابراین نمی توان موضوعات ناراحت کننده و پررنگی مثل شکست عشقی را فراموش کرد و انکار آن منجر به آزار فرد تا پایان عمرش می گردد .
ادامه مطلب
یک سری برنامه ها روی کامپیوتر هست، که حتی بعد از حذف نیز ردپایی از آنها باقی میماند
یک سری چیزها در زندگی هست که هر چقدر هم بگذرد باز هم تو نمیتوانی آنها را فراموش کنی..
هر چقدر هم میخواهی آدم جدیدی شو، سرگرم کاری شو ..
فراموش نشدنی ها، فراموش نمیشوند
درست مثل ردپای برنامه های قدیمی روی سیستم
مثل یک صفر و یک
امان از منی که فکر میکردم میشود با برنامه نویسی دوباره، همه چیز را از دوباره شروع کرد..
از صفر
صفرِصفر
اما گاهی وقت ها
بوی تو به مشامم میرسد
گوشه گوشه شهر پر است از منتظر نبودن
بایست که تمام شهر پیدا باشد
در خانه ای همه مشغول تماشای تلوزیونند
عده ای درگیر به هم نخوردن معاملاتشانند
یک کنج شهر معتادی کز کرده
عده ای مشغول قدم زدن در پاساژ هاهستن
عده ای هم فقط گریه میکنند
عده ای رفته اند شهر بازی
ادامه مطلب
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
امروز یه چیز بزرگ فهمیدم:
سمیرا همشون رو فراموش کن؛ دولت، ملت و این خاک
هیچکدوم اصلاح پذیر یا قابل بازگشت به چیزى که میخواى نیست
حداقل تا وقتى که تو عمر مى کنى
پس تمرکزت رو بذار رو چیزى که عشق درونت میکشه میبردت
اینطورى میتونى به اونا کمک کنى اما مهمتر اینه که پشیمون نمیشى چون معیار خودتى.
پس فراموش نکن: اون سه رو فراموش کن ؛ مطمئن باش اونا برنمیگردن به اون نقطه آرزوهات.
بچسب به هنر و ادبیات دخترم...
چیزهایی هستند که گمان میکنی فراموش شدهاند. فکر میکنی در میان انبوه خاطرات تلخ و شیرین و عجیب و عادی، مدفون شدهاند و هیچگاه قرار نیست که دوباره آنها را به خاطر بیاوری.
بعد یک روزی، از یک گوشهای راه خودشان را به سطح پیدا میکنند و درست زمانی که انتظارش را نداری حضورشان را با افتخار به رخ میکشند.
چیزهایی مثل یک نگاه.
مثل یک خاطره تلخ که حتی نمیدانستی وجود دارد.
خاطرهای از یک لحظه تلخ،
از یک مکالمه تلخ
از یک شب تلخ که تو نمیدانست
انسان رد میشه و فراموش میکنه...
اما گاهی،
انگار تموم نمیشن یه سری چیزا
مثلا گیر می کنی به لبخند مهربون کنج لب یکی
می مونی تو صدای پای یه شعر،یه آواز...
یا یه نگاه مهربون،
یه جفت دست نوازشگر شاید...
زندگی قدم زنان میگذره ،
اما تو جا میمونی ازش،
بس که غرقی و هیچ غریقی نیست!
میگم،
من جا موندم تو "ط ُ "
تو چی؟گم نکردی خودتو؟
صالحه.ن
پ.ن۱:این نوع دیگر دوست داشتن است.
پ.ن۲:داشتم فکر میکردم
خاطره ها رو همین جا گذاشتنا و جا موندنا میسازه،ـ
قشنگ نیست؟ان
اینکه تو شرایط فعلی خیلی از ما احساس تنهایی میکنیم
حوصله مون سر میره
اعصابمون بهم میریزه
به خاطر یک چیزه و اونم اینه که مدتها از اصل و مبدا غافل بودیم
فراموش کردیم اول خدا بعد بقیه آدمها و اشیاء و ...
به همه چیز چسبیدیم تا جایی که جایی برای خدا نموند..
حالا هم که خدا خلوتی درست کرده تا یادمون بیاد چرا اومدیم اینجا لم دادیم یه گوشه و غر میزنیم و به زمین و زمان بد و بیراه میگیم
به نظر من این دوران یک لطف بزرگه و مثل همیشه ما نمیخوایم بفهمیمش
شب که جدی شد ...سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای...تو ماندی لخت و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بود....اگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره ....اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماه....چشمهایی که افق را می
اینجا مخاطبی نداره یا بهتر بگم، کلا وبلاگ ها مخاطب ندارن. مثل یه کوهستان بی آب و علفه که برای خودت داد میزنی و صدات میپیچه و پژواک های متوالیش به گوش خودت برمیگرده و نه کس دیگه ای. وقتی از هیاهوی توییتر و رنگ و لعاب تقلبی اینستاگرام خسته میشی، اینجا خلوتگاه خوبیه. یکی دوتا وبلاگ خوب رو دنبال میکنم که همیشه حرفی برای گفتن دارن. حضورشون عجیب و تحسین برانگیزه و البته امیدبخش
آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .آرام ...بی صدا ...و تدریجی !همان آدم هایی کههر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند بی هیچ انتظار جوابی ،فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی .همان آدم هایی کهروزِ تولد تو یادشان نمیرود.همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...
همان آدم هایی که همی
همیشه مطابق سنت و رسوم قبلی ، نزدیکهای عید به اقشار ضعیف کمک کرده ایم. امسال فراموش نکنید! این اقشار ضعیف امسال خیلی ضعیفتر شده اند و نیاز شدیدتر و بیشتری به ما دارند.
لطفا هر طور که می توانید به سایرین کمک کنید.
لطفا بدانیم و باور کنیم که ما انسان های مهربانی هستیم و به هیچ وجه بقیه را فراموش نمی کنیم.
لطفا ضعفا را خصوصا در این شرایط سخت فراموش نکنید
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
استادبازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور؟ مگرمیشودمرا فراموش کرده باشید؟!یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم...
ادامه مطلب
خرچنگ گوشهگیر
به آن خرچنگ منزوی و خرچنگ نرمشکم و به اختصار «خرچلزون» هم گفتهاند.
خرچنگهای گوشهگیر٬ بر خلاف اکثر خرچنگهای دیگر٬ شکمی نرم دارند.
این خرچنگها برای محافظت از خود از پوسته سخت کهنه حیوانات دیگر استفاده میکنند و به همین دلیل غالباً مجبور میشوند به پوستههای بزرگتری نقل مکان کنند.
دریا را دیده ای چه ابهتی دارد ؟
وقتی به آن مینگرم یاد ابهت چشمانت میوفتم ،چشمانی که برای خودش دنیایی داشت گویی که من را در خود گم میکرد .
هرچه را فراموش کنم مگر میشود چشم هایت را فراموش کنم
آن چشم هایی که میپرستیدم وفراموش کنم ؟؟؟
به خیالم از خاطراتت فرار کردم به گوشه ای از این دنیا
ولی بیخبر از آنم که خاطراتت هیچ چگونه رویات را هر لحظه از سرم بیرون کنم ؟؟
به کیلومتر ها فاصله از تو پناه بردم تا شاید بتوانم فراموشت کنم ،اما هرچه دورتر می شو
نبشی پلاستیکی،فروش نبشی پلاستیکی در تهران ،خرید نبشی پلاستیکی ،نبشی پلاستیکی بسته بندی ،نبشی پلاستیکی کاشی،گوشه پلاستیکی،نبشی مقوایی، نبشی پلاستیکی اصفهان، نبشی بسته بندی، نبشی پلاستیکی پله ،گوشه پلاستیکی بسته بندی، نبشی کارتنی، نبشی مقوایی کارتن
گروه تولیدی تی تاک تولید کننده انواع نبشی بسته بندی
نبشی پلاستیکی
نبشی مقوایی
تلفن تماس - مهندس محسنی:
09120578916
09199762163
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
خواب دیدم دوست نازنینم مرده و در مجلس ختمش مویه میکنیم. حال عجیبی بود. به وضوح در نبود دوستم گریه میکردم و مادرش رو در آغوش کشیده بودم. بعدش اومدم بیرون. رفتم در دفتر یک موسسه، سعیده پشت میز نشسته بود. من و سعیده همکلاسی بودیم در کارشناسی و بعدش آخرین باری که دیدمش سال ۹۵ بود. بهش سلام کردم و من رو نشناخت. آدمهای اون جمع که همگی آشنا بودند من رو نمیشناختن. هرقدر تلاش کردم تا من رو به یاد بیارن برای همیشه از ذهنشون پاک شده بودم.
دیشب خواب دی
گفتم نرو میموندی حالا .
گفت نه دیگه من و تو به هم نمیخوریم .
گفتم به همین راحتی ؟
گفت آره دیگه مگه برای تو سخته ؟
گفتم تو چطور فکر میکنی ؟
گفت برای من مهم نیست !
گفتم چی؟
گفت هر چی .
گفتم حتی ؟
گفت حتی !
گفتم نمیبخشم .
گفت باشه ... یه گوشه از ذهنم یادم میمونه .
گفتم همین ؟
گفت آره !
گفتم چه بی روح ...
گفت خیلی وقته .
گفتم ...
گفت ...
[ دست دادم و سر به زیر بودم ]
[ دست داد و سرش بالا بود ]
...
سکوت کردم .
گفت خداحافظ .
از کنارش رد شدم .
...
بغضم ترکید .
گریه کردم .
از خ
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون سختیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زئ. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
من اینجا رو راه انداختم که هر روز بنویسم. از کتابهایی که میخونم، فیلمهایی که میبینم ، سفرهام ، آدمهای دور وبرم و فکرایی که به ذهنم میرسه. چون ذهنم فراموشکاره. شاید هم اولش نبوده بعدن فراموش کار شده. به هر حال. اما اینجا نوشتن رو هم فراموش میکنم. امروز که خواستم بیام و بنویسم هر چی فکر کردم اسم کاربری و رمز عبورم یادم نیومد و با کلی تقلاو عوض کردن رمز عبور تونستم وارد بشم. احتمالا اینجا رو هم فراموش خواهم کرد بلایی که سر وبلاگهای نصفه ن
بسم الله
پرواز تهران-اوکراین، میتوانست یک پرواز عادی باشد که مسافرانی از ایران را به اوکراین و از آنجا به ینگه دنیا میبرد. اما نبود.
دوستانی از من در این پرواز بودند که یکی را خوب می شناختم. خیلی خوب.
وقتی با خبر شدم این دوستم در این پرواز بوده،
وقتی با خبر شدم چه طور این پرواز به زمین رسیده، و سرنوشتش نوشته شده،
وقتی با خبر شدم به تیر غیب نبوده،
وقتی با خبر شدم در زمان بین سقوط تا اعلام خبر سه روز طول کشیده
وقتی با خبر شدم ....
دنیا برایم کوچک شد
ممکن است شما هم یکی از افرادی باشید که رمز ورود ویندوز را فراموش کرده است. فراموش کردن پسورد ویندوز (خصوصا از دست دادن پسورد ادمین یا کاربر اصلی کامپیوتر) باعث میشود که بسیاری از دسترسیها در اختیارتان قرار نگیرد و نتوانید تغییرات مهم سیستمی را رصد کنید.
در این مطلب قصد داریم به معرفی راههایی بپردازیم که با استفاده از آنها میتوانید پسورد فراموش شدهی ویندوز را بازیابی کنید. در مطلب پیش رو تلاش شده تا راههای بازیابی پسورد فراموش شد
حال و روز خوبی ندارم اما هر آنچه که تجربه می کنم را پذیرفته ام. لااقل می خواهم خودم اینجوری فکر کنم.
گوشه گیر شده ام. البته گوشه گیر بوده ام و خیلی حال و حوصلۀ گپ و گفت با بقیه را نداشته ام و ندارم.
از مهمانی ها و جمع های دوستانه فراری شده ام.
ادامه مطلب
طبق معمول آب گرم را باز کردم تا حمام گرم شود. رفتم که حولههایم را بردارم؛ یکی برای خشک کردن بدن و دیگری که در واقع یک تیشرت نخیست و موهایم را با آن خشک میکنم. خودم را توی آکواریوم خالی و خاموشِ اتاقِ تاریک دیدم. دستهایم را ضربدری از سمت جلو بردم و تیشرت و تاپم را درآودم. جدی کرونا آمده ایران؟! جدی این ویروس جهانیست؟! جدی ما داریم چنین شرایطی را تجربه میکنیم؟! خودم را توی آینه نگاه کردم. ایکاش شانههایم کمی پهنتر بود. چند تار مویی که ت
طبق معمول آب گرم را باز کردم تا حمام گرم شود. رفتم که حولههایم را بردارم؛ یکی برای خشک کردن بدن و دیگری که در واقع یک تیشرت نخیست و موهایم را با آن خشک میکنم. خودم را توی آکواریوم خالی و خاموشِ اتاقِ تاریک دیدم. دستهایم را ضربدری از سمت جلو بردم و تیشرت و تاپم را درآودم. جدی کرونا آمده ایران؟! جدی این ویروس جهانیست؟! جدی ما داریم چنین شرایطی را تجربه میکنیم؟! خودم را توی آینه نگاه کردم. ایکاش شانههایم کمی پهنتر بود. چند تار مویی که ت
زیباتر از آنی که در این قلب بمیرییا اینکه روی گوشه عزلت بپذیریتو نقطه سرفصل تغزل به دوچشمیتوخود یم عشقی که تغییر نپذیریدر دامگه عشق چه بسیار زیادندآنها که به تیر نگهت رفته اسیریدر بارگه عشق به یک غمزه نگاهتجان از من مسکین زچه روباز نگیریبا غمزه ای از گوشه چشمان تو هستندجان بر کف وافتاده به دام تو کثیریتو باز همانی که بگویم به حقیقتدرقلب ودل ما تو کبیری وامیری
از همان بچگی هایم همان قدر که از بودن در جمع و سر و صدا و شلوغی لذت میبردم، از خلوت و سکوت و بودن در دنیای خودم هم لذت میبردم.
دنیا و سکوتی که فقط و فقط متعلق به من بود.
هر کجا گوشه ی دنج و کوچکی را برای خودم سند میزدم و آنجا میشد متعلق به من و هر وقت که دلم میخواست به گوشه ی دنج خودم میرفتم و در دنیای خودم غرق میشدم.
ادامه مطلب
من همیشه کمرنگ بودم. هیچوقت حتی وقتی منبری برای حرف زدن داشتم چیزی برای گفتن پیدا نکردم. همیشه حاشیه امن و فراموششده خودم را حفظ کردم. من الهه دنیاهای فراموششدهم. همانهایی که رد کمرنگی در خاطراتمان باقی گذاشتهند.
دانلود آهنگ جدید غمگین و احسای از مهدی جهانی به نام منو ول نکن من این گوشه ی دنیا تکو تنهام با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang mano vel nakon man in goshe donya tako tanham
دانلود آهنگ منو ول نکن من این گوشه دنیا تک و تنهام (با کیفیت بسیار عالی) و متن شعر
اگه بودی حال و روزم با الانم خیلی فرق داشت غم تو از دل من اینجوری زندونی نمیساخت♫♪✌
⭐️ ⭐️
افتادم این گوشه ی دنیا تک و تنها دلم تنگ تو که نیستی چی قشنگه توی این دنیای بی رنگ♫♪✌
⭐️
نبشی محافظ لبه ، نبشی مقوایی و پلاستیکی ، نبشی پلاستیکی کاشی ، نبشی پلاستیکی ، خرید نبشی پلاستیکی ، فروش نبشی پلاستیکی در تهران ، نبشی ارومیه ، نبشی آستارا ، نبشی پلاستیکی بسته بندی ، نبشی پلاستیکی کاشی ، گوشه پلاستیکی ، نبشی پلاستیکی بسته بندی ، نبشی پلیمری
نبشی پلاستیکی ، خرید نبشی پلاستیکی ، فروش نبشی پلاستیکی در تهران ، نبشی پلاستیکی کاشی ، نبشی پلاستیکی بسته بندی ، گوشه پلاستیکی ، نبشی بسته بندی ، نبشی مقوایی ، گوشه پلاستیکی بسته ب
چگونه معشوق خود را فراموش کنیم؟
1.جای اینکه به خاطرات قدیمی و زیبایی که با معشوق خود داشته اید فکر کنید باید کمی عاقلانه به رفتارهایش فر کنید. به رفتارهایی که باعث آزرده خاطر شدن شما شده است و چهره واقعی مردی را ببینید که این همه سال فریب خورده است.
ادامه مطلب
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از روزیاتو : بیشتر مردم در گوشه و کنار جهان آغاز سال ۲۰۱۹ میلادی را جشن گرفتند. به رسم هر سال، در لحظه سال تحویل جشن و آتش بازی برپاست و صحنههای جذابی از این مراسم ساخته میشود.
ادامه مطلب
و خدا فریاد تشنه ی زمین را شنید مهری کیانوش راد، اهواز 98
سال ها رمین از بی آبی رنج می برد ، رودها خشکیدند، ریزگردها در فضای برهوت خوزستان به جولان در آمدند و زمین
فراموش کرد؛ طعم آب را و مردم یادشان رفت؛ مسیر آب را .
کسانی که باید به فکر زمین و مردم باشند ؛ هر دو را فراموش کردند.
خوزستان فراموش شد.
خوزستانی که زخم جنگ را بر پیکر خود داشت و بالاتر از قهرمانی که کریمانه از خود گذشت تا ایران حفظ شود ؛فراموش شد.
بعضی وقتها آدم حس می کنه که دنیا داره روی سر آدم خراب میشه. نا امیدی تمام وجود آدم را فرا میگیره و کلا نا امید مطلق میشیم.
من در این مواقع می زنم به طبیعت و خصوصا کوه
وقتی این حس بی دلیل به سراغم میاد و حسابی خودم را کنکاش می کنم می فهمم که اونقدرها هم بی دلیل نیست. بعضی وقتها سعی می کنیم که مساله ای را بدون حل کردن آن فراموش کنیم ولی واقعیت اینه که فراموش نمیشه. این موارد پنهان شده یه دفعه بر می گرده و به سراغ آدم میاد.
بهتره مسائل و مشکلات را فقط
وقتی در عشق هستی ،
مراقبه را فراموش نکن ،
عشق هیچ چیز را حل نمی کند .
عشق فقط نشان می دهد که چه کسی هستی ، کجا هستی
خب است که عشق بیدارت می کند .
از گیجی و آشقتگی درونت آگاه می شوی .
اکنون وقت مراقبه است !
اگر عشق و مراقبه با هم باشند ، هر دو بال را داری و # تعادل خواهی داشت .
میگه باید به خودت کمک کنی،
باید بشینی و بازش کنی،بسنجی و بذاری حل بشه
بعد یه گوشه ی دور از ذهنت رهاش کنی
جنگ و چطور براى خودم حل کنم؟
چطورى این هیمه ى بزرگ از خشم و سیاهى رو
گوشه ى ذهنم رهاش کنم که همه ى وجودم و نبلعه؟
شب ها با حس خفگى از دوییدن یا صداى چمباتمه زده از فریاد نزدن
از خواب نپرم؟
چطوری نترسم از صداى بچه هاى حیرون بی خانواده،
یا از فکرم ببرم هجوم گورهاى بی کفن و...
جنگ
جنگ
جنگ
هراس تا همیشه ى من!
علی میگه چقد تو بی معرفتی چرا به من زنگ نمیزنی
بعد از مدتها بدون اوردن بهونه میگم افسردگی بهم اجازه نمیده علی جان
و علی خوب منو درک میکنه و دیگه ازم ناراحت نیست
کمی حرف میزنه از پایتخت و بدی هاش میگه از سیگار و مشروب و اعتیادشون میگه از تفریحای به درد نخور میگه از شلوغی و کثیفی میگه و من ته صدای بهونه گیرش دلتنگی این پسر کوچولوی گنده رو حس میکنم
بر خلاف حال و روزم میگم و میخندم و سعی میکنم حداقل اون کمی حالش عوض شه
آخه جگر گوشه ی منه
ازش نارا
من امروز از این لحظه تمام کسانی که بر من حقی دارند می بخشم، من امشب تمام کسانی که من دا از خود رنجانده اند می بخشم، من از امشب تمام خاطرات بد کودکی را فراموش میکنم، من از امشب تمام کاستی های زندگیم رو فراموش می کنم، من از امشب دوران بد دانشجویی و مدرسه را فراموش می کنم، من از امشب تمام معلم هایم را می بخشم، من امشب تمام استادهای دانشگاهم را می بخشم، من امشب تمام مسئولین کشورم را که به من ظلم کردن می بخشم، من امشب تمام کسانی را که باعث بی کاری من
درست موقعی از زمان که باید یک گوشه از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیکهایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچهای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشهای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار میآید!
ماری؟
یکم حرف بزنیم باهم؟
ماری من خیلی فکر کردم،
هیچ چیزی از بیرون باعث خوب شدن حال ما نمیشه،
و من به شخصه واقعا اینو درک نمیکنم،
ماری من گاهی از درک کردن معنی دنیا عاجز میمونم،
من بدترین بلاهای ممکن رو سر خودم آوردم، بدترین چیزای ممکن رو تجربه کردم، ولی درونم عوض نشد!
ماری الان یچیزی به ذهنم رسید!
وقتی مردم دلم می خواد واقعا یچیزی رو از این دنیا بگیرم،
میخوام انقد با دنیا دوست باشم که نبودمو حس کنه و فراموش نشم، فراموش نشم؟
هان؟ مگه من همیشه
امشب هزارتار اسم میتونست داشتهباشه، که هیچکدومشون توصیف صحنهی بالا رفتن پرده نیستن. صحنهی استرس. اون لحظه که انگشتام ازم تبعیت نمیکنن،چون مضطربم و یه سالن آدم زل زدن بهمون.
به امشب میشد هزارتا نام داد. گویاترینش بنظرم، شبِ نوجوونی بود. گرم. مرکز سالن. مرکز توجه. هیجان. استرس. و ملودی.و موسیقی.
آدما دست میزدن. ما مینشستیم. به خودم میگفتم هیچوقت امشبو فراموش نمیکنی. هیچوقت امشبو فراموش نمیکنی.
ممکنه یهروز تو ارکست
در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست، و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنان که پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معیّن، تو رفتی و صد کارِ دیگر گزاردی. چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی، چنان است که هیچ نگزاردی.
پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد پس هیچ نکرده باشد: «اِنَّا عَرَضْنَا
روند فراموشی در حال شدن ..دارد کمکم میرود. چیزی که از ابتدا هم میدانستم. قرار نبود بماند، که اگر ماندنی بود مثل میم خاک میخورد. حالم گرفته است، بغض دارم و اشک توی چشمانم حلقه زده و از گوشهی پلک میغلتد و پایین میرود. حدس است که جایی مشغول است یا واقع بین شده یا ... هرچه هست در دام فراموشیام و ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد.. در دام مانده باشد صیاد رفته باشد ...
عشق و صید و اینها کجا بود آخر ؟ همهاش کشک.. همهاش دوغ .. همه اش هورمونهای ن
ساختمون دوتا کوچه اونطرفتر خیلی سریع بالا رفته و نمای سنگشدهاش از توی بالکن مشخصه؛ مثل هر برنامۀ دیگهای بخشبخش پیش رفته و به نتیجه رسیده. نمیدونم شاید سازندگان این ساختمون هم دارن کمکم فراموش میکنن که چه ذوقی برای اجرایی شدن این برنامه داشتن؛ مثل من که تو روزمرگی فراموش میکنم دارم بخشبخش برنامههام رو جلو میبرم و نمیتونم از بیرون ماجرا بهش نگاه کنم و مثل قدیم ذوق کنم. گاهی دعاهام رو فراموش میکنم و حواسم نیست که هر بو
نبشی پلاستیکی کاشی ، خرید نبشی پلاستیکی، فروش نبشی پلاستیکی در تهران، گوشه پلاستیکی، نبشی بسته بندی، نبشی کارتنی، گوشه پلاستیکی بسته بندی ،نبشی مقوایی
گروه تولیدی تی تاک تولید کننده انواع نبشی بسته بندی
نبشی پلاستیکی - نبشی مقوایی
تلفن تماس - مهندس محسنی :
09120578916
09137028196
09199762163
09197443453
سامانه پیامکی پاسخگویی
09356970259
پسرک در گوشه ای به انتظار نشسته بود... روزها و سالها و قرن ها...در انتظاری طولانی ...
تا روزی جوانمردی را دید...
جوانمرد گفت که رسیدن تنها در حرکت کردن است... نه در گوشه نشینی و به انتظار نشستن...
و پسرک برخواست تا راهش را آغاز کند... راهی برای رسیدن...
سلام روز یکشنبه است
آخرین روز تابستون 98
گوشه ی صحن گوهرشاد رو به گنبد تکیه دادم به دیوار
دل نگران اربعینم و امیدوار به امام مهربانی ها
پ.ن 1 : هیچ وقت این گوشه خالی نبود .خیلی ذوق مرگم اینجام
پ.ن۲ : گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر ( خلاصه آقا خودت درست کن)
پ.ن ۳ : امروز سه تا کلاس اولی داشتیم
خدایا گوشه ی چشمی بفرما
که هر رنجی شود رحمت به لطفت
بکن شادی برایم غُصّه ها را
شود ناراحتی راحت ز لطفت
بکن تاریکیم را نور خالق
بده پایان شب فرقت به لطفت
بکن زشتی به زیبائی مبدّل
گرفتاری مده شدّت به لطفت
شود هر قهر از من مهربانی
بده آرامش و عزّت به لطفت
بکن امکان پذیر هر کار سختم
بکن ترسم تو امنیّت به لطفت
خداوندا تو تنها تکیه گاهی
بکن ضعف مرا قدرت به لطفت
تمام لحظه هایم را پر از عشق
بده در بندگی همّت به لطفت .
.
میخواهم برم دور، خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم، فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم...
میخواهم از خود بگریزم و بروم خیلی دور...
#صادق هدایت
اممم... با قسمت نابود شدنش فقط مخالفم:))))
میشه یه کوله پر از وسایل مورد علاقمم یعنی کتابا و مداد رنگیام همراه ببرم؟
تا چند وقت پیش همش فکر میکردم این کشور دیگه جای زندگی نیست، چون نمیتونم بیشتر ادماشو درک کنم! اما الان با ماجرای کرونا، خبرای بدی که از گوشه و کنار دنیا درمورد فقر، کمبود غذا و... توی ک
میخواهم برم دور، خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم، فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم...
میخواهم از خود بگریزم و بروم خیلی دور...
#صادق هدایت
اممم... با قسمت نابود شدنش فقط مخالفم:))))
میشه یه کوله پر از وسایل مورد علاقمم یعنی کتابا و مداد رنگیام همراه ببرم؟
تا چند وقت پیش همش فکر میکردم این کشور دیگه جای زندگی نیست، چون نمیتونم بیشتر ادماشو درک کنم! اما الان با ماجرای کرونا، خبرای بدی که از گوشه و کنار دنیا درمورد فقر، کمبود غذا و... توی ک
اجرای ارکستر متروکه فعلا متوقف شده و منی که از همه بیشتر خواهان لغو شدن این نمایش بودم الان بیحس نشستم یه گوشه. زحمت زیادی کشیده شد براش. حیف بود.
دو روزی میشه که مهدی اومده. دیشب صالح و ملی و سجادم بودن. دلم بسیار برای الهه تنگ شده. همزمانی برگشتن بچهها و بازارچه ارتوان باعث شد دلتنگی غریبی رو حس کنم.
کاغذ کادو و نخی که گرفته بودم بیاستفاده افتادن گوشهی اتاق.
پ.ن همین الان مکالمهی تلفنیم با مهدی تموم شد.
بسم الله
تولد پوریا بود.سامان من پوریا مهرداد پرن فاطمه مهدیس پگاه.شیرینی و چایی و حرف و عجله.بد نبود و بیرون رفتن و فضای سنگین و رسیدن به خانه و بی حوصلگی آخر سالی.آخر سال شده و اوضاع مردم به هم ریخته است.باید باهوش عمل کنم و یک فکر درست درمان بکنم.برای اینکه بشود یک کاری کرد.باید رشد کنم و بیشتر بنویسم و تاثیر گذار تر شوم.تاثیر از خود من باید شروع شود و بعد پخشش کنم.با بودن با آدم ها نمیشود کاری کرد.پیشرفت نمیکند آدم.وقت و انرژی آدم را میگیرند.ب
در نگاه علمی، دستگاه های موسیقی ایرانی به مجموعهای از چند نغمه (گوشه) اطلاق میشود که با هم در گام، کوک و فواصل نت هم آهنگی دارند. موسیقی ایران دارای هفت «دستگاه» و پنج «آواز» و در کل، دوازده «مایه» است.اگر بخواهیم این مسأله را به زبانی ساده توضیح دهیم، میتوانیم بگوییم که «دستگاهها» مجموعهای از گوشهها هستند.بین دستگاههای مختلف روابطی برقرار است. برخی گوشهها در بیشتر از یک دستگاه دیده میشوند که این امر میتواند پردهگردان
رمز عبور بر روی تلفنهای هوشمند روشی برای محافظت از اطلاعات خصوصی گوشیتان است. در عصری که اطلاعات شخصی، حرفهای و مالی همه ما بر روی گوشی ها ذخیره می شود، استفاده از رمز عبور یک ضرورت محسوب میشود.
آیا برای شما پیش آمده که رمز عبور خود را فراموش کنید ؟ برای بازیابی رمز خود چکار می کنید، در ادامه روشهایی را برای شما بیان میکنیم که با استفاده از آنها میتوانید در صورت فراموش کردن رمز دوباره به گوشیتان دسترسی پیدا کنید.
ادامه مطلب
نبشی پلاستیکی کاشی ، خرید نبشی پلاستیکی، فروش نبشی پلاستیکی در تهران، گوشه پلاستیکی، نبشی بسته بندی، نبشی کارتنی، گوشه پلاستیکی بسته بندی ،نبشی مقوایی
گروه تولیدی تی تاک تولید کننده انواع نبشی بسته بندی
نبشی پلاستیکی - نبشی مقوایی
تلفن تماس - مهندس محسنی :
09120578916
09137028196
09199762163
09197443453
سامانه پیامکی پاسخگویی
09356970259
خیلی وقتا دوست داری تنها باشی و با هیچ آدمی در ارتباط نباشی
حوصله هیچکسیو نداری حتی حوصله خودت
دوست داری یه گوشه بشینی و منتظر گذشت زمان باشی
دوست داری این روزا بگذره
روزهای که از خیلیا رنجیدی
روزایی که غمهات از دیگران بود
روزایی که خیلیا دوست داشتن تو کله پا بشی ولی تو لبخند زدی و گفتی خوبم .بقیه غمهاتو ندیدن
با سیلی صورتتو سرخ نگه داشتی
اینجا را انتخاب کردم برای نوشتن .برای روزهای که می گذرن و من دوست دلرم ثب کنم
شاید نوشتن بهانه ا
- آدمی در هر گوشهای ازین هزارتوی زندگی که باشد چشمش به آن گوشهی دیگر است. علتش هم ذات کمال طلب آدمی است. چاقوی تیز کمال طلبی اگرچه مصلح است اما گاه تنت را پاره پاره میکند. واقعیت این است که گوشههای این هزارتو اگرچه متفاوت ولی چشمگیر نیست "اگر از بیرون به آن نگاه کنی".
- درک این مطلب نه به خواندن و حفظ کردن است که به تکرار در روزمه زندگی است. تکرار تا باور قلبی. آنقدر که اگر "همه" چیز را از ما گرفتند افسرده، غمگین و هراسان نشویم.
- "از کسانی نبا
چون همیشه نگران فراموش شدنم.
من بقیه رو فراموش نمی کنم.هرگز کسی رو فراموش نکردم.چهره شون از خاطرم پاک میشه ولی خودشون همیشه در من می مونند.بدون چهره ای که موقع فکر کردن بهشون به خاطر بیارم.
نمی دونم من برای بقیه چی هستم.آیا غبار بی چهره ای از کسی هستم که روزی اونجا بود؟
و یا شاید هیچ چیزی نباشم.که امیدوارم این طور نباشه.
بزرگترین ترس من اینه که بلند شم و ببینم دیگه نیستم...و هیچ کسی نبودنم رو نبینه.
چون میخوام به خاطر سپرده بشم.چون میخوام اینجا ب
نبشی پلاستیکی ، خرید نبشی پلاستیکی ، فروش نبشی پلاستیکی در تهران ، نبشی پلاستیکی کاشی ، گوشه پلاستیکی ، نبشی مقوایی ، نبشی بسته بندی ، گوشه پلاستیکی بسته بندی ، نبشی پلاستیکی پله ، نبشی پلاستیکی اصفهان ، نبشی پلیمری ، دستگاه نبشی زن پلاستیکی ، نبشی کارتن
بچگیام آروم و گوشه گیر بودم، جایی میرفتم مهمونی ساکت یه گوشه مینشستم وبه بازی کردن بقیه نگاه میکردم و منتظر بودم یکی از بچه ها بگه که باهاشون بازی کنم یا اینکه مامانم اجازه بده تا برم و باهاشون بازی کنم ، اما بیشتر وقتا این اتفاق نمی افتاد و بچه و مامانم اینقد سرگرم صحبت و بازی بودن که من رو یادشون میرفت. این بود که همیشه تو حسرت اون لحظه بودم حتی اگه جایی دیگه هم بازی میکردم بازم فکرم تو موقعیت قبلی بود و حسرت میخوردم. الان که بزرگ شدم هم ه
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
خداوندا به دل نگیر...گاهی هراز گاهی اگر، دل درماندهٔ بی درمانم.. هوای غیر تو را میکند... دل است دیگر، نمیفهمد!...به دل نگیر اگر روزهایم را بی تو میگذرانم..کلی رفیق دارم.. فراموش کرده ام تو تنها و بهترین رفیق واقعی منی!..رفیق نیمه شب هایی.. که تنهایی دلم را به درد میآورد.. و تو.. نزدیک تر از هر نزدیکی...رفیق بچگی هایم...رفیق شفیق روز های بیچارگی و درماندگی...به دل نگیر... این دوستان و آشنایان هم خیلی زود، میروند و تنهایم میگذارند.. تجربه گفته... و من با
بیشتر وقتها متوجهش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کردهم زیست میکنم. آرام و بیدغدغه ادامه میدهم. فراموش میکنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهم و حتی فراموش میکنم چهچیزهایی را قرار است، یا میخواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف میزنم متوجه میشوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمیکاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش دادهم.
نتیجه ی اخلاقی از داستان میشه فهمید اونایی که فراموش کردن برای چی اومدن تو این دنیا . مثلا کسی که موقع نماز خواندن هواسش به کارش و یادش میره که خدا داره صداش می کنه برای نماز و یا کسی که خیلی مال داره و وقتی خدا بهش میگه خمس بده و کمک به فقیر بکن اونوقت کم میاره و فراموش می کنه حرف خدا را و یا مثل کسی که چشمش از اصل این روزگار بسته است و به فرعیات می رسه . در اصل همون کور کور بودنه .
پس مواظب خوبیهاتون و حرف های خدا باشین
یا علی مدد
نمیدونم چرا. چرا نمیتونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختناش به ذهنم نمیرسه. دوست داشتم که طرحام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگهای بیتلز. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و... باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.
همه چی رو فراموش میکنیم همه چی رو . یادش میره برای چی داره زندگی میکنه . یه مسیری رو برای موفقیتش مشخص میکنه تا میرسه همه چی یادش میره یادش میره کجا بود چه سختی های کشید به کجا رسیده . همه چی به کل یادش میره انگار که هرگز تو این دنیا نبوده .
شیخی به طوطی اش "لا اله الا الله" آموخته بود!طوطی شب و روز "لا اله الا الله" می گفت!روزی طوطی به دست گربه کشته شد!شیخ به شدت می گریست!علت بی تابی را از او پرسیدند پاسخ داد:وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد!"لا اله الا الله" را فراموش کرد!زیرا او عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود!سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان "لا اله الا الله" بگویم، و هنگام مرگ فراموش کنم!
خداوندا به دل نگیر...گاهی هراز گاهی اگر، دل درماندهٔ بی درمانم.. هوای غیر تو را میکند... دل است دیگر، نمیفهمد!...به دل نگیر اگر روزهایم را بی تو میگذرانم..کلی رفیق دارم.. فراموش کرده ام تو تنها و بهترین رفیق واقعی منی!..رفیق نیمه شب هایی.. که تنهایی دلم را به درد میآورد.. و تو.. نزدیک تر از هر نزدیکی...رفیق بچگی هایم...رفیق شفیق روز های بیچارگی و درماندگی...به دل نگیر... این دوستان و آشنایان هم خیلی زود، میروند و تنهایم میگذارند.. تجربه گفته... و من با
همیشه فکر میکردم وقتی بزرگ شدم مشکلات همه رو حل میکنم ومیشم قهرمان زندگی بقیه وهمه به من افتخار میکنن وبرای خودم برو بیایی داشتم توی ذهنم .حالا که بزرگ شدم و۲۷ساله شدم با کوله باری از مشکلات رو به رو شدم از ریز ودرشت بعضیارو حل میکنم وبعضیا رو فراموش. شدم دقیقا همون کسی ک دوران بچگی در ذهنم پرورانده بودم تک تک مشکلات دیگران روگوش میکنم وقابل حل ها رو حل وبقیه رو یه جوری براشون جا میندازم سخته اینجور زندگی کردن نه تنها قهرمان نشدم بلکه واقعاب
از آدمای جدید خسته ام از تمام مراسمات خسته ام آدم هایی که می نشینند روبه روی یک دیگر نظر می دهند میپرسند و بعد از هر نتیجه منفی همگی در سکوت مینشینن و در نگاهشان پر از حرفست که من از ترجمه تک تکشان بیزارم برای همین سرم را می اندازم پایین و دوباره سعی میکنم خودم باشم بخندم و فراموش کنم خانوادم چه انتظاری ازم دارن .
دفعه اخر چنان خورد شدم که نه حرفی برای گفتن داشتم نه رویی برای نگاه کردن به چشمان تک تکشان دلم نمی خواست خدا را صدا کنم یادم هست فردا
چرا کودکم به هیچکس اعتماد ندارد؟ دلیل منزوی بودن کودکم چیست؟
داشتن یک کودک اجتماعی و خونگرم آرزوی هر مادروپدری است ولی متاسفانه این مساله برای خیلی از والدین در حد همان آرزو باقی میماند.شاید باورتان نشود دیدن این صحنه که کودک گوشهای ایستاده و با چشمانش بازی همسالان خود را دنبال میکند برای پدرومادر بسیار ناخوشایند است.
ادامه مطلب
برای پدرم ماجرای انصراف تمام دوازده رزیدنت زنان دانشگاه شیراز رو در اعتراض به ابیوز سال بالایی هاشون تعریف کردم،کمی توی فکر رفت و گفت بابا نگرانتم و من با صدای بلند خندیدم...چند دقیقه ی بعد صداش رو میشنیدم که آروم خطاب به مادرم میگفت این با یه وجب قد میخواد بره اُرتوپدی اذیتش میکنن بخدا...از توی اتاقم صدا زدم که واقعا تا الان فکر میکردین قراره نازم کنن بابا?
من این روزها اضطراب تمام درس های فراموش شده ام رو دارم و واقعا برای اولین بار طی این
فکر میکنم فمینیسم از یک عصبانیت نشات گرفته، عصبانیت زنانه، در برابر ظلم های مردانه. انسان در عصبانیت نمیتواند تصمیمات را به درستی بگیرد یا حتی به درستی از خودش دفاع کند، این میشود که زنان با نام فمینیسم به بهانه ی احقاق حقوق شان میروند دنبال کارهای احمقانه که مصداق هایش در این مقال نمیگنجد .
زنی با مادر تماس گرفته ! شوهر ۳۰ ساله اش با زنی ۴۰ ساله ریخته اند روی هم! از مادر میخواهد به او یک مشاور معرفی کند.عصبانی میشوم ، میگویم مشاور ؟! باید
فکر میکنم فمینیسم از یک عصبانیت نشات گرفته، عصبانیت زنانه، در برابر ظلم های مردانه. انسان در عصبانیت نمیتواند تصمیمات را به درستی بگیرد یا حتی به درستی از خودش دفاع کند، این میشود که زنان با نام فمینیسم به بهانه ی احقاق حقوق شان میروند دنبال کارهای احمقانه که مصداق هایش در این مقال نمیگنجد .
زنی با مادر تماس گرفته ! شوهر ۳۰ ساله اش با زنی ۴۰ ساله ریخته اند روی هم! از مادر میخواهد به او یک مشاور معرفی کند.عصبانی میشوم ، میگویم مشاور ؟! باید
-
Unutmaq اونوتماق
فراموش کردن
Unudulmaq اونودولماق
فراموش شدن
Unutqan اونوتقان
فراموشکار
.......
امتحانیمی اونوتموشدوم
imtihanımı unutmuşdum
امتحانمو فراموش کرده بودم
✅✅✅
درسلری اوخویورام اما تئز اونودورام
Dərsləri oxuyuram ama tez unuduram
درسها رو میخونم اما زود فراموش میکنم
✅✅✅
نومره می اونوتسان قارداشیما زنگ وور سوروش
Nümrəmi unutsan qardaşımq zəng vur soruş
اگه شمارهم یادت رفت زنگ بزن از داداشم بپرس
✅✅✅
کلیدی شرکتده اونوتدوق
Kilidi şirkətdə unutduq
کلیدو تو شرکت جا گذاشتیم
✅✅✅
ه
توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.
فهم کردن بدون کلمه!
و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.
تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟
اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.
وی، 14 سال پیش تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد.
حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.
باید کلمه را فهمید.
این تصویر آشناست:فکرهای زیبا و کارهایی با لذت لحظه ای.کسی که لذت عمیق را میخواهد باید از روزهایش جدا شود و بچلاند همه چیز را تا عصاره اش را قطره قطره جمع کند و روزی که همه اش را دید لذت ببرد.اما حوصه میخواهد و کار مردان با حوصلست.باید بیشتر خلاصه کنم و تکرار کنم تا همه چیز را در یاد داشته باشم.وگرنه هر چیزی که میخوانم از دست میرود و به درد نمیخورد.حالا گوش کن و بعد فراموش کن...
حالا گوش کن و بعد فراموش کن...
شب ها حرف میزنیم و بهتریم .
قصه طولانیست ا
داشتم نت گردی می کردم که یاد لیوان چای کنار دستم افتادم. چای ریخته بودم و فراموش کرده بودم بنوشم. یک قلوپ کشیدم در دهانم. دوباره برگشتم سرکارم و بازهم فراموش کردم، کمی سردتر شده بود. هربار یک قلوپ می نوشیدم و بلند مدتی حضور لیوان چای را فراموش می کردم، هربار سردتر می شد. آدم ها هم اینطورند مگر نه؟ روابط و آدم ها وقتی فراموششان می کنی، سرد می شوند.
ته لیوانم هنوز چای مانده بود ولی از سردی اش دیگر ننوشیدم. گذاشتم دور ریخته شود.
...
اینکه اون دل
یکی از بناهای زیبا و دیدنی مجموعه زندیه که با مرگ کریم خان زتد ناتمام ماند مدرسه آقا بابا خان شیراز می باشد این بنا در ضلع جنوب شرقی مسجد وکیل طراحی و ساخته شده است. گوشه غربی مدرسه به دیوان شبستان مسجد متصل است. تنها ورودی این مدرسه در گوشه جنوبی آن و از کوچه نسبتا وسیعی می باشد.
ادامه مطلب
در جمع اساتید، قاریان و حافظان سی و ششمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم،فرمودند : قرآن گفته «اشداء علی الکفار»؛ بعضی از ما مسلمانان این را فراموش میکنیم، مثل کسانیکه در کشورهای اسلامی با آمریکا و صهیونیستها ساختند و خون فلسطینیها را لگد کردند و شدند نوکر کفار/ دسته دیگر «رحماء بینهم» را فراموش کردند. سوریه و یمن را ببینید؛ الان یمن 4سال است که بمباران میشود. آن بمباران کننده، بظاهر مسلمان است.
درباره این سایت