نتایج جستجو برای عبارت :

طی اطوار سبعهٔ قلبیه به مدد خضر نبی

هو
در هنگام سلوک ‌‌‌[سید محمد عثمان چشتی مودودی] در طریقه قادری در وقت طی لطایف [اطوار سبعهٔ سبع المثانی] برای ایشان واضح نبود که از لطایف هفتگانه بعد از طی یک لطیفه از کدام لطیفه شروع کنند. بنابراین جهت دریافت سوال خویش به مشایخ معاصر خود مراجعه کردند و ایشان هم از پاسخ سوال ایشان عاجز ماندند تا شبی امام محمد غزالی را خواب دیدند و این مسئله را از ایشان سوال نمودند. امام فرمودند که در موقع تبدیل لطایف که از وظایف خضر است این مسئله رفع می شود.
از فوائد اربعینات از برای سالک اینست که خلع بدن از برای او حاصل خواهد آمد و خود را که راکب است از مرکب بدن خود امتیاز می دهد ، بلکه خلع نفس از برای او دست می دهد و سماوات روحانیت او از ارض جسمانیت و نفسانیتش ممتاز گردد و صور غیبیه و ملائکه مکشوف بصیرت قلبش می گردد و تجلیات سبعهٔ سبع المثانی قلب سالک که مشتمل بر [رنگ های] سبعه است ، جلوه گر گردد و سالک عارف به خود و آیات انفسیهٔ قلبیه خود گردد و از معرفت این آیات انفسیه ، معرفت حق تعالی سبحانه حاصل
و من لا یصفی لبه عن قشوره
یموت بموت النشأة الجسدیة
و للناس اطوار بتخلیص لبهم
لیحیو حیاة النشأة الأقدسیة
پس هر کس که به تزکیه و تصفیه و مجاهدات نفسانیه لبّ روح را از قشر خود که بدن است تصفیه و تخلیص نکرده هر آینه او خود به موت طبیعی جسدی خواهد مرد ، و لیکن مردمان صاحب معرفت را اطواری [اطوار قلبیه] به جهت تخلیص لبّ روح از قشر جسد است ، تا در نشأة اقدسیه ، حیات ابدی و بقای سرمدی حاصل کنند و ایشان را خلع بدن به اختیار خود میسر گردد.
میزان الصواب در شر
 

آیت الله صمدی آملی : باید تمامی آیات قرآن را از بدو تا ختم آن در نفس و اطوار وجودی و شئون اطوار آن پیاده نمود. به عنوان مثال یکی از آیاتی که اشارة مستقیم به ذبح خُلق و خوی های ناشایست و کندن و نابود نمودن آنها از حریم دل دارد آیة 260 از سوره مبارکه بقره است که از جانب ابراهیم خلیل چنین حکایت می‌نماید که «و اذ قال ابراهیم ربّ أرنی کیف تحیی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ أربعه من الطیر فصرهنّ إلیک ثم اجعل علی جبل منهنّ جزءا
~دیروز تو یه سگ گرمایی پا شدیم مث این اسکلا رفتیم لواسون :| سیم aux عم خراب بود با کوچکترین حرکتی اهنگ قطع میشد. بعد فک کنین جاده لواسون هم از نظر پیچ پیچ با جاده هراز و جاده چالوس برابری میکنه :| منم با شصتم سیمو گرفته بودم جیغ می کشیدم :| 
~چقد خوشحالم که مدرسه نمیرم :)
~یه اهنگ پیدا کردم خیلی قشنگه اسمش پاچ لیلیه. پارچ نه ها، پاچه هم نه، پاچ :|
~بنظرتون برم باشگاه این سه ماهو؟ 
~دیروز که رفته بودیم بیرون یه نی نی اومد کنارم :)) کلی ادا اطوار و چشمک و تکو
شما چیزی را که می‌خواهید جذب نمی‌کنید، شما چیزی که هستید را جذب می‌کنید. شما چه هستید؟ آدم‌ها چیزی را که می‌دانند بر زبان تکرار می‌کنند. اما در واقعیت، چیزی را که هستند بازتولید می‌کنند. برای بهتر شدن لازم نیست حرف‌ها، لباس‌ها، ظاهر، لهجه و ادا و اطوار خود را تغییر دهید. باید شخصیت خود را تغییر دهید.
شما چیزی را که می‌خواهید جذب نمی‌کنید، شما چیزی که هستید را جذب می‌کنید. شما چه هستید؟ آدم‌ها چیزی را که می‌دانند بر زبان تکرار می‌کنند. اما در واقعیت، چیزی را که هستند بازتولید می‌کنند. برای بهتر شدن لازم نیست حرف‌ها، لباس‌ها، ظاهر، لهجه و ادا و اطوار خود را تغییر دهید. باید شخصیت خود را تغییر دهید.
نیمه‌ی شعبان، قبلا خیلی برام شور داشت، برعکس الان
دو سه روز بود برای تجدید روزهای قدیم، می‌خواستم متنی با تمام وجود برای نیمه‌ی شعبان بنویسم. اما امروز ساعت ۴ عصر بیدار شدم. پا شدم رفتم استخر. بعد یه ذره تمرینامو نوشتم و الانم دارم می‌خوابم.
چند حظه قبلتر یه نوشته‌ای دیدم از رفیقی که تقریبا فضایی مشابه این حال من رو می‌گفت و حیف دیدم حداقل این چند خطو ثبت نکنم. برا خودم حیف بود البته
این آهنگ رو هم گوش بدین بد نیست:
https://www.radiojavan.com/mp3s/mp3/Sepehr-Kh
کلاسی که گفته بودن با ۶ نفر نهایتا شروع به کار می‌کنه ۸ نفر رو توش ثبت نام کردن و اعتراض زبان آموزها بلند شده که یعنی چی به ما گفتین 6 نفر نهایتا و از همه جالبتر خانم الف ر که حدود ۴۵ سال سن شون هست و از دماغ فیل افتادن و بعد از جلسه معارفه که جلسه اول بوده رفتن گفتن این خانم معلم ما تمام وقت فارسی حرف میزد. امروز آقای ح صدام زدن و گفتن من که به شما اعتماد کامل دارم فقط حواستون باشه به این خانم ظاهراً آدم ناراحتی هستن . خشکم زد اصلا ! نمی‌دونستم حت
با لافکادیو در مورد کمال گرایی صحبت میکردم و خیلی خوب توصیفش کرد و حتی گفت چرا ما کمال گراها اهمال کار میشیم و البته درمانشم گفت و اون این بود که : 
"راهش اینه که خودمون رو با تغییرات کوچیک راضی نگه داریم و استمرار داشته باشیم روشون تا کم کم تغییرات بزرگ سر و کله شون پیدا بشه." 
منم به جهت اینکه دیگه خسته شدم از اوضاع بی طاقتی و درجا زدن خودم تصمیم گرفتم به حرفش عمل کنم و این تمرین استمرار رو عملی کنم توی زندگیم با یه سری کارای ریزه میزه، به همین
ذکر خود گویم و پرواز کنم تا بر دوستباز چون باز نشینم کُلَه منبر دوست
من نه چون سایه کشم رخت سیه تخت زمینغنچه‌ی صبحم و اطوار کنم بر سر دوست
بوی خون می‌رسد و طلعت ابلیس از دورمست می‌خیزم از این خلقت بلواگر دوست
شرع تو خواندم و این شیوه مرا سود نکردکعبه آتش زدم از این دم جان‌پرور دوست
گفته بودم به فلک خاک من از دیده زدایگوش می‌کرد و نمی‌کرد من و محضر دوست
وعده‌ی چشم تو شد خاتم تنهایی جانعالمی پام فتد باز منم چاکر دوست
ساقدوشان تو این کار به من
یه فکری توی ذهنم جولان می‌داد و آماده شده بود که از مجرای انگشتانم روی صفحه کلید ریخته بشه و توی وبلاگ خودنمایی کنه؛ امّا آنقدر اینترنت قر و ادا و اطوار در آورد که از نک انگشتانم نیمی از مطالب روی زمین فراموشی چکیدند ... که به ناگاه دیدم ستاره‌ی وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم روشن شده و یک وبلاگ چشمک می‌زند که بیا و من را بخوان!  بی‌خیال مطالب ذهنم شدم و کلیک کردم ... کلیک کردن همانا و به فکر فرو رفتن همانا.... دلم نیومد این رزق شب جمعه‌ام رو با شم
هیچوقت آرزو نداشتم یک معلم ورزش باشم ولی این روزها به قدری حسرت موقعیت معلمین ورزش را میخورم که حد ندارد.  فشار کاری تدریس در فضای مجازی آن هم در ساعاتی که مدیر برنامه ی درسی داده است و تشکیل رقم به رقم گروه های درسی و برگزاری آزمونهای مجازی و تهیه ی محتوا و ضبط فیلم و ویس و هزار ادا اطوار دیگر آرامش ماندن در خانه را از من سلب کرده است. مدرسه که میرفتیم یک صبح تا ظهر درگیر بودیم. درس میدادیم و رد میشدیم و مهمتر اینکه همه چیز جدی بود.  اینجا نه تن
می گویند هنوز هم هر وقت از سبکسری، بی خیالی، شکار، می گساری و اطوار کودکانۀ یزید به تنگ می آید، با کنایه به «میسون» می گوید: «زنان طایفۀ کلب، میانه نمی زایند؛ یا عباس می زایند یا یزید! کاش مردپروری را از مادر عباس می آموختی.»
گویا میسون یک بار پاسخ داده: «عجیب است از امیرالمؤمنین و خلیفۀ مسلمین که از من می خواهند شیوۀ تربیتی مادر عباس دختر حزام را جایگزین روش مادرشان بانو هند دختر عقبة بن ربیعه کنم. من نیز چون شما در عجبم از این که چرا نه فقط پس
دستان خلقت باز شد آن غنچه را این ناز شدآن جهدهای تلخ را آخر چنین آواز شد
آن دشت را این روح راآن کوه را این نوح راآن خوابها مضرابهااین جامه‎ی مجروح را
آوازه‌اش پرگار شدچرخید و جان را کار شدآن خفته‌ها را جار شدخود عاقبت بیدار شد
خاموش و بی‌مقدار هینبی‌حرف و بی‌افکار هینمجرای جانش باز هانپیمانه بی‌اطوار هین
دور فلک! پربارتر!ای یار بدخو! هارتر!ای آسمان! آوارتر!ای روح! کاری کارتر!
صوفی سویش از نا فتادزاهد سوی من‌ها فتادخودخوانده رأیش فاش شد
از مدتها قبل دایی ، پرویز بهش پیشنهاد داده بود که همگی به اتفاق خواهرشوهرها یه آخر هفته رو بریم گردش. اتفاقا خواهرشوهر بزرگم هفته پیش اومدن شهرکرد و قصد داشتن با هم بریم بیرون اما وقتی شوهرش شنید این هفته با دایی شوهرم قرار گردش داریم گفت ما نمیاییم. اون یکی شوهرخواهرشوهرم هم که مشکل قلبی داره یه مقدار حالش نامساعد بود و گفت ما نمیایم. و چقدر اعصاب خردیه که یک نفر برنامه بریزه و بقیه قر و اطوار بیان. چون قبلا اکثر گردش و مسافرتها رو با خواهرشو
 
حکایت کرده اند که صبح روز هبوط، آدم نزد پروردگار آمد و گریه ای کرد از عشق، به طراوت باران بهمنی و گفت " ای معبود و معشوق یکتای من، اکنون که ما را به تبعیدگاه نامعلومی می فرستی، گیرم که من در همه سختیهای ناشناخته در عالم آب و گل شکیبا باشم، با من بگو که آخر فراق تو را چگونه تحمل توانم کرد؟ " خدواند آهسته در گوش آدم گفت: " من خود با تو می آیم " آدم پرسید: " این چگونه باشد؟ " فرمود: " تو در سیمای آن حوّا که همراه توست خورشید لبخند من و برق نگاه من و صدای
سلام
بعضی آقایون این جوری هستن ظاهرا(چون دقیقا توی یکی از پستها یکی هم یه همچین موردی رو داشت). نوشته بود که بعضی از ما مردها بعضی هامون دخترها رو طبقه بندی میکنیم واسه خودمون. مثلا یکی فقط برای رابطه جنسی, یکی برای در در و تفریح, یکی برای یه زندگی طولانی, یکی فقط دوست معمولی و ... .
حالا میخوام بدونم اینجور مردان، طبقه بندی رو بر چه اساسی انجام میدن؟، از همه جالب تر این بود که یکی رو فقط واسه در در و تفریح میخواسته. اونی که واسه در در و دور زدن میخو
عبادت و نیایش هر فرد در حدود معرفت و شناسائی پروردگار عالم، اندازه گیری میگردد.مجال است فردی بدون معرفت کافی و لازم نسبت به پروردگار خود، عبادت و ستایش شایسته ای انجام دهد از اینرو آنانکه شناسائی کامل از مبداء غیبی دارند و مراحل ایمان و عقیده را طی کرده اند، عبادت و ستایش یکی از لذات بخش ترین مراحل زندگی آنان را تشکیل میدهد و لذتی را بالاتر از آن حالت نمیدانند و نمیتوانند احساس کنند.
امام هفتم (ع) در دودمان مقدس و تقوی و در بیت رفیع زهد و عباد
بسم رب الرفیقنشسته بودم تووی اتاقم، داشتم موبایلم رو بی هدف چک می کردم. رها (برادرزاده 3.5 ساله) بی توجه به من، وارد اتاق شد و مستقیم رفت و نشست روی تختم. لباس مهمونی تنش بود با یه روسری روی سرش و یه کیفم تووی دستش. فهمیدم داره با خودش بازی میکنه و الان درگیر نقشش شده.نمیدونم چی دیدم که یکهو آه کشیدم و رها همینطور که مشغول ادا اطوار بود، بدون اینکه سرش رو برگردونه با خونسردی کامل: عمو خسته ای؟ گفتم آره! پرسید: میخوای بخوابی؟ گوشیم رو گذاشتم کنار،
بسم رب الرفیقنشسته بودم تووی اتاقم، داشتم موبایلم رو بی هدف چک می کردم. رها (برادرزاده 4 ساله) بی توجه به من، وارد اتاق شد و مستقیم رفت و نشست روی تختم. لباس مهمونی تنش بود با یه روسری روی سرش و یه کیفم تووی دستش. فهمیدم داره با خودش بازی میکنه و الان درگیر نقشش شده.نمیدونم چی دیدم که یکهو آه کشیدم و رها همینطور که مشغول ادا اطوار بود، بدون اینکه سرش رو برگردونه با خونسردی کامل: عمو خسته ای؟ گفتم آره! پرسید: میخوای بخوابی؟ گوشیم رو گذاشتم کنار، ز
فی‌الواقع می‌دانی دنبالِ چی هستم؟ می‌گویم بیا از زندگی‌مان فیلم بسازیم. یعنی تصور کن! مونتور - مثلا تدوین‌گر- بیاید، ما هم یک میلیون میلیون میلیون ده ساعت حلقه فیلم بهش بدهیم، بگوییم جناب! لطف بفرمایید از زندگیِ من یک فیلمی تهیه ببینید، می‌خواهیم نشان عالمش بدهیم. تویِ سینماها به تماشا. از سه چار ساعت بیش‌تر نشود.
یحتمل فیلم زندگیِ من می‌شود از این آوانگارد و سینمای هنری و تجربی... نه که آدم اهل هنری باشم. نه. از بس واقعیت و خیال و رویا در
به حضورش عادت کرده بودیم اما مدتی بود که به این نتیجه رسیده بودیم نفع چندانی به حالمان ندارد و ترمز پیشرفتمان است و بهتر است رهایش کنیم. تصمیم سختی بود ولی باید انجامش می دادیم. بالاخره تلویزیون را جمع کردیم و کنار گذاشتیم و زندگی بدون تلویزیون را تجربه کردیم و تاثیرات مثبتش را هم بر روی خودمان و هم بر روی فرزندانمان حس کردیم. حالا بعد از چند ماه دیگر بود و نبودش برایمان فرقی نمی کند و زندگی لذت بخش تری را بدون وجودش تجربه می کنیم.
پی نوشت اول:
من عاشق نوشتنم. و این عشق به نوشتن رو امسال می خوام تقویت کنم. مثل همین روزنوشت‌ها که هر شب، با ایده یا بی‌ایده، خوب یا بد، قوی یا ضعیف، متمرکز یا نامتمرکز، غمگین یا خوشحال، عصبانی یا مهربون، خودم رو موظف می‌کنم چند خط بنویسم. شاید این نوشتن‌های اجباری باعث بشه بالاخره پروژه‌های ناتموم نویسندگی‌م رو به پایان برسونم.فکر کنم از سال نود دارم می‌نویسم که ایشالا سال بعد اولین رمان/مجموعه داستانم رو به نمایشگاه کتاب می‌رسونم. امسال این حسرت
چهارشنبه سوری‌تون مبارک فقط مراقب باشید کوفت خودتون و بقیه نکنید...
من که تو برنامه دارم فقط و فقط فیلم ببینم و پیتزای پپرونی با نون سبوس دار بخورم (یک عدد نان سبوس دار سه نان برداشته دو ورقه پپرونی قرار داده یک یا دو زیتون برداشته خرد کرده بر روی پپرونی ریخته پنیر پیتزا را برداشته رنده کرده بر روی پپرونی ریخته دقت نموده گوشه‌های پپرونی رو هم بگیره که جمع نشه سپس ۵ دقیقه در فر یا ۴ دقیقه در ماکرویو گذاشته و پس از تغییر رنگ پنیر پیتزا با نون حا
 من امروز دوباره رفتم با کمال حماقت و بدون هیچ تمرینی ( کلاس های آزاد این هفته پُر بود چون دیر اقدام کردم) آزمون عملی شرکت کردم . حتی وقتی اون افسر که دو دفعه قبل منو انداخت رو دیدم بازم از رو نرفتم و گفتم این دفعه با  اقتدار قبولم ولی با اقتدار افتادم و همه ی همه ی خانم ها افتادن  به جز یکیشون! حتی بهتریشون که بنده خدا دوبار دور دو فرمون رفت  واسه پارک استاندارد یه کف  دست فاصله اش زیاد بود و بنابراین مردود   من آخرین نفری بودم که امتحان دادم می
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






دانلود اهنگ

اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن اینا خیلی پلنگن ، سیخ میخ نه نمیخوان اینا خیلی پلنگن ، اینا خیلی پلنگن اینا خیلی پلنگن ، سیخ میخ همه میخوان پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ
رو گرفتی از همه، این کار خیلی بهتر است

چون خسوف ماه از انکار خیلی بهتر است

 

ناز داری... می‌خرم ناز تو را، قیمت بده

عاشقانه چرخ در بازار خیلی بهتر است

 

نازی داری... نازکن! با ناز خیلی بهتری

عاشقی با این ادا اطوار خیلی بهتر است

 
ادامه مطلب
روزی یکی از شاگردان شیوانا از او پرسید: استاد چگونه است که هر انسانی یک شغل و قیافه خاصی را زیبا و قشنگ می پندارد! یکی قد بلند و ابروی باریک را دوست دارد و دیگری ابروهای پرپشت و چشمان درشت را می پسندد و فردی دیگر به تیپ و قیافه کاملا متفاوتی دل می بندد. دلیل این همه تنوع در تفسیر زیبایی چیست؟ و از کجا بدانیم که همسر آرمانی ما چه شکل و قیافه ای دارد!؟ شیوانا پاسخ داد: موضوع اصلا شکل و قیافه نیست. موضوع خاطره خوش و اثرگذار و مثبتی است که آن شخص در زن
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲
الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابی
مرحله ۲ : توربین
مرحله ۳ : بارز
مرحله ۴ : شموشک
مرحله ۵ : آجرپاره
مرحله ۶ : اینجا آخر خط
مرحله ۷ : ماشین آشغالی
مرحله ۸ : آقازاده
مرحله ۹ : پاچه خوار
مرحله ۱۰ : پیچ پلیسی
مرحله ۱۱ : شاسی
مرحله ۱۲ : دولت روحانی
مرحله ۱۳ : شلیک
مرحله ۱۴ :
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابیمرحله ۲ : توربینمرحله ۳ : بارزمرحله ۴ : شموشکمرحله ۵ : آجرپارهمرحله ۶ : اینجا آخر خطمرحله ۷ : ماشین آشغالیمرحله ۸ : آقازادهمرحله ۹ : پاچه خوارمرحله ۱۰ : پیچ پلیسیمرحله ۱۱ : شاسیمرحله ۱۲ : دولت روحانیمرحله ۱۳ : شلیکمرحله ۱۴ : قوطیمرح
1396/9/9
     …
     …
     …
    /\
1397/9/9


سلام عزیزدلم
چند وقتی است می خواهی برایت بنویسم- طاقچه بالا میگذارم که کم نیاورم، انگار که نویسنده ی بزرگی چون تولستوی، داستایوسکی، کافکا یا جین آستین هستم!!! البته این آخری که نیستم، آخر او زن است و هیچ نشان زنانگی در من نیست!!- اولین سالگر عقد و همراهی و همنوایی و هم نفسی مان بهترین فرصت است برای از تو نوشتن، برای تو نوشتن.
یک سال به اندازه یک پلک به هم زدن گذشت، اما خوش گذشت، به خوبی گذشت. با وجود تک دعوا و ق
 
   
«یک‌چند لب از یار گرفتیم                         
لب از لبِ پروار گرفتیم
از یارِ پر از عشوه و اطوار                          
با منت بسیار گرفتم
در کوچه‌ی باریکِ دَم ظهر                     
لب‏، گوشه‌ی دیوار گرفتیم
وقتی دوسه‌لب رد‌ ّوبدل شد                   
گرد از سرِ شلوار گرفتیم‏،
رفتیم ته جیرمحلّه                                 
خاموشیِ گفتار گرفتیم»
این غزلِ بر وزنِ «مفعول مفاعیل فعولن» را به‌مناسبتی و در تابس
برای طبقه‌ی حاکم یونان و فیلسوفان آن ، فراغت کامل شرط اولیه‌ی هر چیز خوب و زیبا است ، تنها تصرف ارزشمندترین چیزها است که زندگی را شایسته‌ی زیستن می سازد . تنها آنکه مجال دارد می‌تواند به خرد و آزادی معنوی برسد ، می‌تواند بر زندگی فائق آید و از لذات آن کام جوید . رابطه‌ی درونی میان این آرمانِ زیست و موقعیت اجتماعی طبقه‌ی بهره‌خور (رانت‌خوار) آشکار است . آرمان نجابت ، پرورش همه‌جانبه‌ی نیروهای جسمی و روحی ، حقیر شمردن هرگونه‌ی تخصیص محدو
 
   
«یک‌چند لب از یار گرفتیم                         
لب از لبِ پروار گرفتیم
از یارِ پر از عشوه و اطوار                          
با منت بسیار گرفتم
در کوچه‌ی باریکِ دَم ظهر                     
لب‏، گوشه‌ی دیوار گرفتیم
وقتی دوسه‌لب رد‌ ّوبدل شد                   
گرد از سرِ شلوار گرفتیم‏،
رفتیم ته جیرمحلّه                                 
خاموشیِ گفتار گرفتیم»
این غزلِ بر وزنِ «مفعول مفاعیل فعولن» را به‌مناسبتی و در تابس
نوشته زیر بر گرفته از کتاب شرح مقدمه قیصری به قلم جناب سید جلال الدین آشتیانی است که به تشریح مراتب تشکیک در وجود و تبیین آنها می پردازد
 
وجود، عرض عام نسبت بحقایق وجودى نمى‏باشد، بلکه حقیقت وجود، مبدا تعین و تشخص ماهیات و اعیان ثابته و صور کونیه مى‏باشد، که از تجلى وجود با وحدت اطلاقى بصورت نفس رحمانى و وجود منبسط همه حقایق را تعین داده است. لذا افراد وجود، همان اضافات اعتباریه مجازى عرفانى حقیقت وجود بماهیات است. همین اضافه را حکماى اله
نوشته زیر بر گرفته از کتاب شرح مقدمه قیصری به قلم جناب سید جلال الدین آشتیانی است که به تشریح مراتب تشکیک در وجود و تبیین آنها می پردازد
 
وجود، عرض عام نسبت بحقایق وجودى نمى‏باشد، بلکه حقیقت وجود، مبدا تعین و تشخص ماهیات و اعیان ثابته و صور کونیه مى‏باشد، که از تجلى وجود با وحدت اطلاقى بصورت نفس رحمانى و وجود منبسط همه حقایق را تعین داده است. لذا افراد وجود، همان اضافات اعتباریه مجازى عرفانى حقیقت وجود بماهیات است. همین اضافه را حکماى اله
  
   روی صندلی نشستم . باید به درخواست استاد توجه می کردم . چشمم به نوشته هایم بود و فکرم طبقه ی پایینِ میدان ولیعصر. در میان آدم های گرد آمده دورِ میز و صندلی های سفید پلاستیکی . دلم نمی خواست آنچه که به قلمم جاری شده بود را بیش از این حذف کنم .
   افسری که کیف سامسونتی مقابل اش باز بود توجه ام را جلب کرد . حدس زدم که چه می تواند باشد . در کلاس های آموزشی همراه خودشان می بردند و در هر جمعی که وارد می شدند آب از لب و لوچه ی عده ای راه می افتاد . خمار می
با شما که رودربایستی ندارم از ما خانومای دندونپزشک، سر و همسر خوب و به درد بخور درنمیاد برای کسی! 
کمر درد و گردن درد و مچ درد و انگشتِ اشاره درد ( بخاطر اندوی زیاد!) که داریم. رفتنمون به کلینیک با خودمونه اما برگشتن به خونه با خدا. وقتی هم برگشتیم فقط میخوایم کمرمون برسه به زمین و غش کنیم از خستگی. مورد داشتیم طرف داشته حرف میزده باهاش، ولی دختره خوابش برده بوده. فکر مهاجرت هم از سرت باید بیرون کنی انقدر که مهاجرت و تبدیل (؟) مدرکمون سخته.
از طرف
سلام خدمت شما عزیزان ، سریع میرم سر اصل مطلب که فرصت کمه، توفیق الهی نصیب ما شده که تونستیم یه گوشه کار رو تو کمک به سیل زده ها بگیریم و گرد و خاک به جا مونده از حرکت کاروان های جهادی بسیج رو توتیای چشممون کنیم. اما قصه ما با بقیه گروه های جهادی یکم فرق داره ، ما نه خیس میشیم و نه گلی و خاکی ، ولی خورد و خمیر میشیم ، چراکه قرعه روزگار خدمت رسانی تو راه آهن رو به نام ما زده و اینجوریش رو تاحالا ندیده بودیم...
بقیه در ادامه مطلب...
حقیقتا من خودم از این
زندگی ما بر صحنۀ عالم چیستیک نمایشنامه، یک سوک نامه، یک تعزیهو شادیهای ما: رِنگ تندی است از اطوار موسیقیبرای تقسیم نقشها میان بازیگرانو رحِمِ مادران ما: اتاق تعویض لباسجایی که ما برای شرکت در این کمدی درامِ کوتاهجامۀ مناسب می پوشیم.و تماشاگرانْْ فرشتگانِ آسمان اندکه با خرد و بصیرت کامل نشسته اندو هردم در دفترِ نقشِ هر کس شماره ای رقم می زنندو خطای بازیگران را بدان معین می کنندو گورهای ماکه ما را از چشمهای فراگیر خورشید پنهان می کنندهمان پ
اول اینکه با خواندن این کلمه‌ها کسی آشپز نمی‌شود. در حقیقت نامبردۀ نگارنده این سطور خودش آشپز که هیچ، نیم‌پز هم نیست. با این حال به خاطر جبر روزگار گاهی مجبور بوده‌ام دست به تجربه‌هایی بزنم و بر اساس همین تجربه‌ها چیزهایی یادگرفته‌ام. دیگر اینکه چون اغلب این آموزه‌ها به کمک تجربه به دست آمده، گاهی ممکن است عجیب‌وغریب به نظر برسند و با عقل سلیم جور درنیایند؛ اما باور کنید بارها امتحان شده و امتحان خود را پس داده‌اند. حالا اگر اتفاقی اف
 سلام! حقیقتاً من اصلا متوجه نمیشوم افرادی که ابتدای نامه‌شان چندین خط سلام و احوالپرسی میکنند چه چیزی در آن گزافه گویی بی مورد دروغین دیده اند که در این سلام دوست داشتنی ساده ی واقعی بی ادا و اطوار ندیده اند. پس سلام! راستش را بخواهی، چون اگر راستش را هم نخواهی من میخواهم راستش را بگویم، و چقدر هم از این بازی کلامی مزخرفم با "راستش را بخواهی" سر کیف می‌آیم، کجا بودم؟ آه! راستش را بخواهی نامه نوشتن به کسی که در سن هفت-هشت سالگی هشتاد صفحه نامه
 سلام! حقیقتاً من اصلا متوجه نمیشوم افرادی که ابتدای نامه‌شان چندین خط سلام و احوالپرسی میکنند چه چیزی در آن گزافه گویی بی مورد دروغین دیده اند که در این سلام دوست داشتنی ساده ی واقعی بی ادا و اطوار ندیده اند. پس سلام! راستش را بخواهی، چون اگر راستش را هم نخواهی من میخواهم راستش را بگویم، و چقدر هم از این بازی کلامی مزخرفم با "راستش را بخواهی" سر کیف می‌آیم، کجا بودم؟ آه! راستش را بخواهی نامه نوشتن به کسی که در سن هفت-هشت سالگی هشتاد صفحه نامه
کتابی در سال ۱۳۰۹ قمری  به قلم شخصی ناشناس با عنوان " تأدیب النساء " در ده فصل به شرح زیر، نوشته و منتشر می شود:
فصل اول دربارهٔ «سلوک زن»،
 فصل دوم «حفظ زبان»،
 فصل سوم «گله‌گزاری»،
فصل چهارم «قهر کردن»،
فصل پنجم «طرز راه رفتن»،
فصل ششم «آداب غذا خوردن»،
فصل هفتم «پاکیزه نگه داشتن بدن و استعمال بعضی از عطریات»،
فصل هشتم «طرز لباس پوشیدن»،
 فصل نهم «آداب خوابیدن» و
فصل دهم دربارهٔ «آداب صبح برخاستن از خواب».
چند سال بعد بی‌بی‌خانم استر
چندسال پیش، بازرگانی قدرت عشق را به من خاطر نشان ساخت. در آن وقت، سرگرم نوشتن یک رشته مقاله درباره ی ثروت و توانگری بودم. وقتی او درباره ی مقالاتم شنید، از من پرسید: « درباره ی عشق چه نوشته ای؟» حیرت زده پاسخ گفتم: « درباره ی عشق؟ اما مقالات من که درباره ی ثروت و توانگری است.» بازرگان که مردی سهامدار بود گفت: « می دانم. اما تا مقاله یی درباره ی قدرت عشق و قانون محبت و نیکخواهی ننویسی که مقاله هایت کامل نمیشوند. محبت بزرگترین راز کامیابی است.»
آنگ
در سال ۱۳۰۹
(قمری) کتابی به قلم شخص
ناشناسی به نام " تأدیب النساء "نوشته و منتشر شد. هر فصل این رساله به نحوه اصلاح رفتار و کردار
ناپسندی می‌پردازد که نویسنده منتسب به زنان می‌داند:
فصل اول دربارهٔ «سلوک زن»، فصل دوم «حفظ زبان»، فصل سوم «گله‌گزاری»، فصل چهارم «قهر کردن»، فصل
پنجم «طرز راه رفتن»، فصل ششم «آداب غذا خوردن»، فصل هفتم «پاکیزه نگه داشتن بدن و
استعمال بعضی از عطریات»، فصل هشتم «طرز لباس پوشیدن»، فصل نهم «آداب خوابیدن» و
فصل دهم د
«همسایه‌ها» دو
بخش اصلی دارد که اسم بخش‌ها را می‌گذارم «بخش خانه» و «بخش زندان».

من بخش زندان را بیشتر دوست می‌دارم. نشانه‌اش
اینکه خواندن بخش اول یک ماه طول کشید ولی بخش دوم را ظرف دو شب تمام کردم. باز
نظر شخصی‌م این است که در بخش زندان، شرح شکنجه‌های شهری، خالد را،‌ جذاب‌ترین بخش توصیفیِ کتاب
است.

رمان با توصیفِ بلور خانم شروع می‌شود و چنان
این توصیف خوب پرداخته شده که همان اول قانع می‌شوی که کتاب را تمام کنی. خوبی‌ش
این است که این ت
مجبور ساختن زن به اینکه حجاب داشته باشد بى‏اعتنایى به حق آزادى او و اهانت به حیثیت انسانى اوست و به عبارت دیگر ظلم فاحش است به زن‏
 
اگر رعایت پاره‏ اى مصالح اجتماعى، زن یا مرد را مقید سازد که در معاشرت روش خاصى را اتخاذ کنند و طورى راه بروند که آرامش دیگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقى را از بین نبرند چنین مطلبى را «زندانى کردن» یا «بردگى» نمى‏توان نامید و آن را منافى حیثیت انسانى و اصل «آزادى» فرد نمى‏توان دانست.
پوشیده بودن زن- در همان ح
عین الیقین - تفسیر سوره فلق
پس حسود کسی است که فقط خلقت رحمانی (مادی-ظاهری) را می پرستد و از خلقت رحیمی بیزار است. یعنی ظاهرپرست و مادی و خودپرست است و از ظهور باطن خود گریزان است. و در واقع از معرفت بیزار است و یعنی از خداشناسی بیزار است هر چند که اهل آداب و اطوار دینی باشد. 
در واقع حسود کسی است که نمی خواهد باطن خود را ببیند و بشناسد و نمی خواهد تغییر کند و رشد و تعالی داشته باشد. در قرآن کریم نیز خداوند، انسانهای بخیل را نسبت به خودشان بخیل نام
یکی جدیدترین ساخته های شبکه نت فلیکس ویولت بازساو با بازی جک جیلنهال و به کارگردانی دن گیلروی نام دارد
فیلم در ژانر فیلم های ترسناک،رازگونه قرار می گیرد دومین همکاری مشترک گیلروی و جیلنهال می باشد
داستان فیلم از جایی شروع میشه که یک شخص پیر به نام دیس میمیرد شخصی به نام جوزفینا جسد رو پیدا کرده
 و طی حوادثی بر خلاف وصیت دیس تابلوهای اون رو بر میداره و به کمک یک فروشنده به نام رودرا بازی رنه روسو قصد داره 
این تابلو های متفاوت و عجیب رو به فرو
خواندن، مقدمه دانستن است.

یک فیلسوف گمنام

 
همین دیروز در گپ و گفت تلفنی با یکی
از دوستانم که خود اهل کتاب است، می گفتم: جانا! نمایشگاه کتاب، آن هم در بهترین
ماه سال ایرانی" اَشَه وَهیشتُو"، مفتوح گشته، منتظر عشاق کتاب، خب کی بریم؟

گفت: ای بابا! در سده ی بیست و
یکم و این همه کتب مجانی در اینترنت، آن همه اخبار رنگارنگ در سوشیال مدیا،و هر لحظه
تکثیر حرف ها و سخن ها که به قول خودت نیاز به استخبار احوال جهان و استطلاع از
اخبار روزمره ی آدمی را سیراب
خواندن، مقدمه دانستن است.

یک فیلسوف گمنام

 
همین دیروز در گپ و گفت تلفنی با یکی
از دوستانم که خود اهل کتاب است، می گفتم: جانا! نمایشگاه کتاب، آن هم در بهترین
ماه سال ایرانی" اَشَه وَهیشتُو"، مفتوح گشته، منتظر عشاق کتاب، خب کی بریم؟

گفت: ای بابا! در سده ی بیست و
یکم و این همه کتب مجانی در اینترنت، آن همه اخبار رنگارنگ در سوشیال مدیا،و هر لحظه
تکثیر حرف ها و سخن ها که به قول خودت نیاز به استخبار احوال جهان و استطلاع از
اخبار روزمره ی آدمی را سیراب
باب سوم: در بیان محافظت اخلاق حمیده از بیرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات کلیه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصیص ندارد به بعضى صفات و اعمال، و آنچه متعلق است به این منوال، و در آن چند فصل است:
فصل اول: حفظ تعادل اخلاق حمیده
بدان که از براى کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبى است لایق که تجاوز از آن نباید نمود.و توضیح این کلام آن است که: شکى نیست که هر چه از مرتبه اى به مرتبه دیگر منتقل مى شود، حرکت مى کند از مرتبه اولى به ثانیه.و حرکات
باب_سوم: در بیان محافظت اخلاق حمیده از بیرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات کلیه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصیص ندارد به بعضى صفات و اعمال، و آنچه متعلق است به این منوال، و در آن چند فصل است:
فصل اول: حفظ تعادل اخلاق حمیده
بدان که از براى کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبى است لایق که تجاوز از آن نباید نمود.و توضیح این کلام آن است که: شکى نیست که هر چه از مرتبه اى به مرتبه دیگر منتقل مى شود، حرکت مى کند از مرتبه اولى به ثانیه.و حرکات
شاه دوماد عروس اومد اسب سمند و سر بتازبس که خوشگله عروس به آسمون میکنه نازسرنا و دهل ببین با چه نشاط کرده سازسر راه کنار برین دوماد میخواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهبه سر عروس خانم شاباش کنین نقل و نباتاین لباس پر یراق به قامتش چه خوب میادهمگی کف بزنین باهم بگین شاباش شاباشسر راه کنار برین دوماد می خواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهمادیون سم طلایی عروس چه رامشهراه میره آروم آروم میدونه عروس سوارشهزیره روبند زری چش
از نظرگاه گفته شده، می توان گفت متافیزیک مربوط است به درکی مستقیم از واقعیت، یا تشخیص و تصدیق مطلق و ربط ما به آن. به گفته شوان: «شرط آن که ما مطلق را تصدیق کنیم خود شرطی مطلق است؛ به انسان از آن حیث که انسان است مربوط می شود نه به انسان از آن حیث که در چنین و چنان شرایطی قرار داد. این که ما حقیقت را چون حق است می پذیریم و نه به هیچ دلیل دیگر، به سبب جنبه ای اساسی از شأن انسانی و به ویژه به سبب جنبه ای اساسی از آن قوه عاقله ای است که به "طوری از اطوار
از استرس و سرما یخ زده‌ام. دم در کوله را
زمین می‌گذارم و به بهانه درآوردن ظرف قطاب کمی با خودم مهربانی میکنم که:
بیخیال..برو ببین چی میشه!

دم در نوشته‌اند که ایشان را نبوسید!
منطقیست؛ امّا بیش از پیش احساس مزاحم‌بودن می‌کنم.

و بالاخره به سالن نگاه می‌کنم. خدایا...زن
کهن را می‌بینم که با موها و روسری سفید نشسته کنار پنجره روی ویلچر، کبری بغلش می‌کند
و می‌گذاردش روی مبل؛ می‌گوید: آمدن مهمان را از قبل بهشون نمی‌گم وگرنه از هیجان
خوابشان نمی
وقتی پای عمل و اخلاق به میان می‌آید اکثر ما چنان عادت کرده‌ایم که فوراً بحث را به اعتقادات و باورهای ماورائی و مذهبی فرد می‌کشانیم، و او را از این بابت ناقص و معیوب در عمل و اخلاق می‌دانیم که به چیزی بیرونی باور پیدا نکرده، و «خود»اش را با مفهومی خارجی نتوانسته قرین کند؛ و از قضا این مفهوم «غیرخودی» و «بیرونی» نیز در اکثر قریب به اتفاق موارد «خدا» نام می‌گیرد.
سنتی از قدیم‌الأیام وجود داشته است که از فرد می‌خواسته از خود «تُهی» بشود و در
دی‌شب «خانه‌ی پدری» را دیدم، و هنوز که هنوز است میخ‌کوب‌ام. تلاش می‌کنم خودم را جمع‌وجور کنم و چندخطی درباره‌ی این شاه‌کارِ به‌تمام معنا بنویسم.
حتماً می‌دانید که فیلم پس از یک‌دهه اکران شده‌است: همه‌جا هم علت توقیف نزدیک به‌ده‌ساله‌اش را خشونت افسارگسیخته در نمایش فرزندکُشی معرفی می‌کنند؛ در حالی که نظیر همین فرزندکُشی را در اثر متوسط ولی جنجالی «مغزهای کوچکِ زنگ‌زده» نیز شاهد بوده‌ایم و، تا جایی که دیدم، هیچ‌کس هم اعتراضی
 
سال گذشته طی ماجراهایی که سلسله‌وار در اینستاگرام مینوشتم ( #فصل_تدریسی_ما ) به این مکاشفه قطعی با خودم رسیدم که باید تدریس در دانشگاه را کنار بگذارم. اما در آستانه شروع ترم استاد محبوبم اغفالم کرد!
گفتم: من برای معلمی ساخته نشده‌ام! گفت: بیا دستیار من شو! کلاس را من پیش میبرم! و من که بارها در موقعیتهای خاص تصور کرده بودم که الان اگر او بود چه رفتاری پیش میگرفت و با بچه‌ها چگونه تا میکرد؛ در مقابل چنین وسوسه‌ای کم آوردم و دوباره رفتم.
استاد
زنگ در رو زدند. در باز شد. الینا تا پیرزن رو دید دویید و اومد تو خونه. گفت مامان نمی‌دونم کیه اومده خونمون. مامانم شناخت و پیرزن اومد تو خونه. من رفتم تو اتاق یه پنج دیقه نشستم و وقتی فهمیدم قرار نیست بره گفتم تا  بازار احوال‌پرسی داغه منم برم. شالمو انداختم رو سرم و رفتم. نه به خاطر اون، من کلا نقش چوب لباسی رو ایفا می‌کنم. لباس‌هامو می‌بندم دور کمرم و شال‌هامو می‌ندازم دور گردنم. چرا؟ چون حال ندارم یکی اومد از جام بلندشم برم سربخت لباسام و
می دانم!
می دانم که اینجا یک پایگاه خبری نیست،یک خبرگزاری نیست.روزنامه و آنتن تلویزیون نیست که میلیون میلیون مخاطب پای حرف هایت نشسته باشند و کلمه به کلمه ی آن را،در لحظه،این دست و آن دست کنند.
اینجا فقط یک وبلاگ شخصی است.جایی که در آن با شما از احساساتم گفته ام.از خیال پردازی های توقف ناپذیرم.از روزهایی که برای هفته نامه ی دوچرخه معرفی کتاب نوشته ام و برای یک برنامه ی تلویزیونی نویسندگی کرده ام.
شما تقریبا چیزهای زیادی درباره ی من می دانید و
خزید . پسرک هرچه چشم بست دلش خواب نرفت ، افکاری گوناگون سویش سرازیر شده اند ، پسرک در فرار از افکاری آزاردهنده از خانه خارج میشود ، درب را آرام میبندد تا مادربزرگ پیرش از خواب بیدار نشود . آسمان خالی از ستاره ست و ابرهای سیاهی برسر شهر خیمه زدند ، شهر اسیر بغض لجباز و طولانی شد . پسرک نگاهی به سنگفرش دوخت ، خیابان خیس ولی باران نیست ، پسرک نگاهی به انتهای بن بست انداخت همچنان درخت پیر انجیل تکیه به دیوار زده ، شاخسارش همچون بازوهای بلندی بروی ش
... گاهی بیهوا مبتلا میشوی بهزخمهای اجباری... دردهایی که برای درمانشان نداری هیچ و هیچ اصراری ... تنهایی عادت تنت میشود طوری که دیگر از کسی نمیخواهی امدادی... گاهی میشود که  خوشی با کابوس های تکراری ... با چشمهای کبود روز بعدش وسوگواریهای انکاری... گاهی شاید سربازی شوی قداریکه باید زند سرها را کراری  همان گاهی که خاور میانه از دور و نزدیک بالاخص جدا میشود با سیم های خار داری... همان گاهی کهانفجار پشت انفجار رخ می دهد وپیش می آید موقعیتی اضطراری ... م
امروز دوباره رفتیم به محل حادثه. قطره‌های خشک و قهوه‌ای شده‌ی خونم هنوز بر آسفالت خیابان پابرجا بود. خون قطره قطره ریخته‌ بود روی آسفالت. قطره‌ها بعد از سه روز دیگر سرخ نبودند. کمی اطراف را گشتم. یک شیشه‌ی عینکم را سالم (بی‌حتی یک خش) کنار جدول یافتم. تکه‌ی دیگری از قاب عینک خرد شده‌ام را هم پیدا کردم. مثل یک پازل سه بعدی چسباندمش به بقیه‌ی قطعه‌های شکسته‌ شده. عقب‌تر نگاهی به دست‌انداز لعنتی انداختم. از آن دست‌اندازها بود که هم برآمدگ
کجدم اضافی که بارگاه ابتدا احساس خوبی دارد، می تواند موجز کرکیت را ذیل عوض شرط داده و موجب کیسه خواب بهاری Campsor ناراحتی شود. کوله پشتی هایی با حجم یکسان می توانند برای جابهجایی وزنهای مختلفی از میوه طراحی شده باشند . TIREAL TFT ابزاری حاملگی کردنی با حجم کمتر از ۳۰ کیلوبایت و مناسب برای حرفه ای ها است و دارای امکاناتی برای هجا های جوراجور شامل حاذق رنگ اولیه، میزان نویز در ویدیو، فعل Greyscale و طمع سرنوشت RGB است. به قصد تقصیرکار میزان مناسب آنرا ناچیز
شعر عاشقانه زیبا
در این بخش مجموعه اشعار عاشقانه زیبا از شاعرهای ایرانی را آماده کرده ایم. امیدارویم از خواندن این شعرهای کوتاه عاشقانه لذت ببرید.
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توامو تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن هاتویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراریبه موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانیهمیشه جاری و مانا در عمق
شعر عاشقانه زیبا
در این بخش مجموعه اشعار عاشقانه زیبا از شاعرهای ایرانی را آماده کرده ایم. امیدارویم از خواندن این شعرهای کوتاه عاشقانه لذت ببرید.
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توامو تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن هاتویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراریبه موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانیهمیشه جاری و مانا در عمق
شهروز براری صیقلانی نویسنده اثر: مریم سادات 
ادامه ی اپیزود نیلیا 

مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت بیست تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش داوود را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که ب
مشکل مریم السادات از آنجایی آغاز شد که فردی قانونمند و سختگیر بعنوان رییس جدید آسایشگاه روحی روانی منصوب گشت و.....
 
تقویم چهار برگ دیواری به اواسط اسفند رسید و رشت سردش شد. در سکوت غمزده ی شبهای آسایشگاه ، مریم سادات نجوایی آشنا را میشنید گویی روح پسرک خردسالش از پشت سی تقویم همچنان او را میخواند ، گاه در عالم خواب و رویا صدای پسرش را آنچنان واضح و رسا میشنیدش که با صدای بلند پاسخش را میداد و ناگزیر به بیداری میرسید 
 مریم السادات در آستانه ی
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ولئ زود برگرد خونه . 
ادوین که در عالم کودکی هایش از دنیای پلی
♠♣♥♦صفحه۸ خط هفتم داستان حقیقی جالب 
______________________________________________
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پ
    د     دا       دت             
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ولئ زود برگرد خونه . 
ادوین که
 
  ان الحسین المصباح الهدی و السفینه النجا
 ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ءایاتنا عجبا
  
تقدیم به پدرم که بصیرت در دین ، اخلاص در عمل
و محبت در رفتار شیوه اش بود و از او جز نام نکو
برای مردم هیچ نمانده  خدایش شاد کند.
 
 
برخی از آسیب های عزاداری حضرت اباعبدالله
 1-  غلو در بیان مقام امام حسین (ع)‌ و اصحاب و یاران و شخصیت های حاضر در کربلا
2-   غلو و افراط در بیان وجه عاطفی رفتارهای امام و یارانش در حادثه کربلا
3-   غلو و دروغ پردازی در
♠♣♥♦صفحه۸ خط هفتم داستان حقیقی جالب __________ ______________ _______
  عمه زری اجازه م م می میدی ک که ب برم توی ک کو کوچه ب بازی کنم؟  
زری؛ توی کوچه خبری نیست که . کجا میخوای بری؟ لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره رو دید بزنی !.. درست میگم ؟ 
ادوین : آ ا اخه از وق وقت وقتی منو برده بودن پر پرشگاه تا حالا. دلم تنگ ش ش شده واسش 
زری؛ پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟ نبآید این حرف‌و جلوی کسی بگی ، به همه بگو مسافرت بودی این دو هفته. رو . پس برؤ ول
 داستان  کوتاه      راز یک تقدیر  تلخ   
♠♣♥♦صفحه۸ خط  هفتم    داستان حقیقی  جالب ______________________________________________  عمه زری  اجازه م م می میدی  ک که ب برم  توی ک کو کوچه  ب بازی کنم؟  زری؛  توی کوچه خبری نیست که  .  کجا میخوای بری؟    لابد. مخوای بری باز. یواشکی و طوطی کاسگکو مادام پیره  رو دید بزنی !..  درست میگم ؟ ادوین :  آ ا اخه  از وق وقت وقتی  منو برده بودن  پر پرشگاه   تا حالا. دلم تنگ ش ش شده  واسش زری؛   پرپرشگاه چیه؟ منظورت پرورشگاهه؟   نبآی
  روایتی مستند از زندگی عجیب یک کودک که در شب  سرنوشته و گرم تابستان از سر شیطنت و بازیگوشی به باغ همسایه میرود تا با طوطی کاسکو آنان بازی کند اما دست برقضا شاهد. وقوع یک. قتل. میشود. و. نهایتن قاتل. ناچار. بین دو راهی. گیر میکند. اینکه. او. را هم بقتل برساند یا....؟    عاقبت. کودک را. ربوده. و فرار میکند. و نهایتن. برایش برایش. در نقش یک مادر. برایش غمخوار و پشتیبان میشود و او را بزرگ میکند که.... 
 
 
 خاداان  کوتاه      راز یک تقدیر  تلخ   
♠♣♥♦صفح
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز
 
بیش از ده سال دور شدم از تراژدی ، اما هنوز دچار پس لرزه هایی میشم ک از ناکجا سربر می اورند و همچون رودخانه ای در مسیری تعیین شده جاری میشوند ، مسیری ک در نهایت ب روح و روانم ختم خواهد شد ، رودخانه ای که از یک غروب برفی در اوایل اسفند 1383 سرچشمه گرفت ، روز به روز ، حادثه به حادثه عمق گرفت ، عرض گرفت ، و به مرور زمان تبدیل به رودخانه ای سرکش و پر پیچ و خم شد ، هرچه بیشتر به خاطرات آن وزهای تلخ و شیرین فکر میکنم ، رودخانه ی از جنس عاشقانه های حلق آویز

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها