نتایج جستجو برای عبارت :

چرا نمیتونم نهایت تلاشم رو بکنم؟!

چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!
همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.
حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟
دارم
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه.. واقعا داغون میشم..
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
وقتی یه ماشین مدل بالا از پشت میاد می‌چسبونه به ماشینم،
تمام وجودم بهم میگه پاتو یهو بذار رو ترمز که بزنه بهت!
وقتی خدا تومن پیاده شد و خسارت منو خودش رو داد و قیمت ماشینش نصف شد، میفهمه که باید فاصله طولی رو رعایت کنه!!

+قول میدم تمام تلاشم رو بکنم که هیچوقت این کار رو نکنم!
نگاهم خورد به تقویم گوشه میز، امروز آخرین روز مرداد...فقط ۳۱ روز تا پایان فصل تابستون، فقط ۹۰ روز تا روز آزمون .نمیخوام کاسه چه کنم دستم بگیرم اما واقع بینانه   روزای قبلی که تموم شد ،به خوبی درس نخوندم،دنبال علت نیستم فقط  از خودم کمی دلگیرم بابت  کافی نبودن تلاشِ روزای  تموم شده قبل  .نمیخوام با غصه خوردن این فرصت را از دست بدم ،همین تایم هم میتونم حداقل ۳مرور کل مباحث داشته باشم.پس تلاشم ادامه میدم .عین معجزه بود برای من که ویس یه قبول شده
دل بکنم کجا روم؟طفل منم کجا روم؟جمع کنم بساط خویشاز وطنم کجا روم؟زاده‎ی این زمین منمحافظ سرزمین منمشادی‎ام از نشاط اوبا غم او غمین منمدل بکنم کجا روم؟ از وطنم کجا روم؟روح و روان من وطنصاحب جان من وطنواژه‎ی ناب نام اوستورد زبان من وطندل بکنم کجا روم؟از وطنم کجا روم؟پاره‎ی تن: وطن وطنمادر من: وطن وطنشعله‎ فکنده در دلمعشق کهن: وطن وطندل بکنم کجا روم؟ از وطنم کجا روم؟شمع وجود من وطنبود و نبود من وطنعنبر و عود من وطنخاک سجود من وطندل بکنم کج
من بلد نیستم شیرینی و کیک درست کنم حتی نقاشی کردن هم بلد نیستم و یه عالمه کار دیگه که انتظار دارن که بتونی انجامشون بدی.
من زیادی عادی ام.
حتی خونمون هم چیز فوق العاده ای نداره.
مبل های راحتی قهوه ای که همون موقع هم ازشون خوشم نمیومد. حتی تخت دو نفره نداریم.حموم مون هم از اون وان های بزرگ سرامیکی خوشگل نداره.
 
(همه اینا رو نگفتم که بعد به این نتیجه برسم که در هرصورت باید همه تلاشم رو برای داشتن یه زندگی بهتر بکنم.)
 
اما اینا چیزیه که باعث بشه منو
سلام هیک عزیزم.
حالت خوب است؟ امیدوارم باشد.
من هم خوبم، خدا را شکر.
داشتم به این فکر می‌کردم، که باید بدانی.
باید بدانی هیک، که تو هیولا نیستی. تو قشنگ‌ترین آدمی هستی که من در زندگی‌ام دیده‌ام. تو هیولا نیستی، می‌فهمی؟
تو زندگی من را نجات داده ای و به خاطرش باید به خودت افتخار کنی. نه که زندگی من چیز خاصی بوده باشد، اصلا مگر من که بوده‌ام و که هستم؟ اما تو با نجات‌دادنش، باعث شدی بخواهم آدم بهتری باشم. باعث شدی بخواهم تلاش تو را هدر ندهم. و ب
به نام خدازمانی معتقد بودم برای رسیدن کافی است قدم اول را بردارم. کافی است شروع به رفتن برای رسیدن بکنم. موفقیت را ثمره بی چون و چرای تلاش می‌دانستم و اطمینان صد در صد داشتم که اگر همه تلاشم را بکنم به مقصود خواهم رسید‌. فکر می‌کردم اگر وقت و انرژی کافی صرف کنم و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکنم، آن اتفاق که باید می‌افتد.اما بعدها فهمیدم، رفتن همیشه به رسیدن منتهی نمی‌شود! حاصل همیشگی تلاش بسیار، موفقیت نیست! متوجه شدم وقتی با انگیزه و توکل
مدتیه دارم سعی میکنم یادم بمونه توی آینه خودم رو ببینم؛ تجربه ی عجیبی دارم که هربار قیافه ام برام تازگی داره.
یوقتایی اصلن حوصله هیچی بازی کردن با برنا رو ندارم و دلم میخواد آزادانه به دنیای بزرگترها سرک بکشم.
یوقتایی دلم میخواد یه خواب سیر بکنم، کلی وقت هدر بدم و بعدش یه برنامه ریزی خوب بکنم و اجراش بکنم.
الان هم آنقدر خسته ام که یادم نمیاد درین پست چه مطالبی میخواستم بذارم!
سلام
من یک پسر 30 ساله هستم، وضع مالی زیاد خوبی ندارم ولی یک خانه میتونم برای شروع زندگی جور بکنم، یک دختر در همسایگی ما زندگی میکنه که ایشون هم از خانواده فقیر هستند، من میخوام برم خواستگاری شون و بگم که من هیچ چیز خاصی ندارم، زندگیمون رو با هم بسازیم و ... اگه قبول کرد زندگیم ام رو شروع بکنم.
نمیدونم این ایده جواب میده یا نه، ولی من تا این سن تلاش زیادی کردم شاید نداشتن یک همدم و همدرک و همسفر باعث شد که نتونم به دستاوردهای زیادی برسم و نتونستم
سلام
اکانت دوم توئیترم هم امشب لاک شد!
چرا رو نمیدونم ولی فعلا یک عدد بی‌توئیتر هستم.
دیگه توئیت‌های هیچکدومشون رو نمیتونم بخونم..
و خب ارتباطم رو باهاشون از دست دادم.
فردا امتحان درسی رو دارم که برای چهارمین بار گرفتمش و هیچی نخوندم.
سعی میکنم با منطق به خودم ثابت کنم گریه کردن و مقایسه‌ی پیوسته‌ی خودم با دیگران نه تنها واسم سودی نداره، بلکه من رو از یک آدم لوزر به یک سوپر لوزر تبدیل میکنه!
سعی میکنم به خودم بقبولونم زندگی نیاز به جنگیدن دا
دیشب ساعت 21، رسما 26 سالگی به پایان خودش رسید؛ با خوشی‌ها و نا خوشی‌هاش، روزهای خوب و بدش، خنده‌ها و گریه‌هاش، آرامش‌ها و استرس‌هاش... به عنوان جمع‌بندی می‌تونم بگم که از خودم رضایت نداشتم. تلاش‌هایی برای بهتر شدن شرایط داشتم ولی به نظر می‌رسه که ثمربخش نبودن.
الان چند ساعتی از شروع 27 سالگی من گذشته و من تمام تلاشم رو می‌کنم که امید رو در دلم زنده نگه‌دارم و فکرهای خوبی در مورد آینده داشته باشم. آدم‌ها با امید زنده‌ن و من امید دارم به ب
یه جوری شدم انگار می‌خوام همه کار بکنم ولی همزمان نمی‌خوام هیچ‌کار بکنم ، فردا میرم واسه مشاوره پایان نامم ، اخرای شهریور دفاع میکنم و بعدش یک هفته شروع میکنم به چرم دوزی و کار های دیگم اگر بشه شایدم برم مسافرت ... با این فکرا دلمو خوش میکنم 
مبلغ 400هزار تومان دستم رسیده که نیت کردم هدیه به امام حسین(ع) بکنم برای امور مربوط به گرامی‌داشت ایام محرم و قیام عاشورا.
امروز به این فکر می‌کردم که این پول را صرف غذا و خوردن در هیئت‌ یا مسجدی بکنم؟ یا کار بهتری هم می‌شود نمود؟ اگر فکری به ذهنتان رسید، بنده را بی‌نصیب نگذارید. متشکرم.
سلام
یه دختری هستم که به کمک و راهنمایی احتیاج دارم. حدود ۲ سال پیش یک آشنایی زیر نظر خانواده ها شروع شد، فراز و نشیب هایی داشت، و متاسفانه به شکل مناسبی تموم نشد.
فکر می کردم می تونم ایشون رو فراموش کنم ولی خیلی بهشون علاقه دارم و نتونستم. حالا می خوام دوباره خودم شروع کنم. می خوام خودم یک بار این کار رو انجام بدم، یه زمانی ایشون بهم پیشنهاد داد ولی حالا من این کار رو بکنم، می خوام تلاشم رو بکنم برای اینکه ۲۰ سال دیگه حسرت نخورم.
دوست دارم اگه
خوشحالم از اینکه خانواده ام اونقدرى به من مطمئن هستند که بابت انتخاب هام از من سوال وجواب نمیکنند و نگران این نیستند که خطاى غیر قابل جبرانى بکنم. نه اینکه مطمئن باشند دخترشون هیچ اشتباهى نمیکنه.. شاید چون فکر میکنند که اگر راهى رو اشتباه بره میتونه، برمیگرده و از نو شروع کردن نمیترسه.. چون شکستن، از نو شروع کردن، دوباره ساختنم و تلاشم براى قوى بودن رو دیدند..اما بعضى وقت دلم میخواد نگران تصمیم هام باشند و اینقدر همه چیز رو بر عهمده ى خودم نذا
انسی زیر لب زمزمه می کند :
 «   زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آیینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند . »
شاملو گفته اینا رو ...
یکی گفته که می دونسته خیلی چیزا رو...
یادم باشه که باید بجنبم هر کاری باید بکنم، بکنم...
گورپدر اونایی که نمی فهمند... گور پدر اونایی که حسودند ... گور پدر اونایی که هیچی نمی دونند ولی ادعاشون گوش فلک رو کر کرده...
 
 امروز داشتم فکر میکردم که اگر مثلا چراغ جادو داشتم چه آرزو یا آرزوهایی میکردم .
اولش فکر کردم یک آرزو برای حال و روز بشر بکنم . به هر چی فکر کردم گفتم نه بذار یک ارزوی بزرگتر و مهم تر بکنم . هر چی پیش رفتم دیدم لیست بدبختی های بشر خیلی بلند بالاست . آقا غوله فوقش بگه 3 تا آرزو بکن !
پس سعی کردم خودخواه باشم و فقط به خودم و عزیزانم فکر کنم .
تنها چیزی که در مورد خودم یادم اومد این بود :
 
شب ها راحت بخوابم .
جان مادرت نگو نمیشه !
 
 
 
   بُگذار مرا  ، که  با  غمم  سر بکنم
       بر حالِ د لم  ، چاره ی دیگر بکنم
           رفتی و دوچشمِ من پُر از اشک شده
                 فِقدانِ  تو را    ،  چگونه  باور  بکنم ؟
 
                                                  شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
  
   بُگذار مرا  ، که  با  غمم  سر بکنم
   بر حالِ د لم ، چاره ی دیگر بکنم
   رفتی و دوچشمِ من پُر از اشک شده
   فِقدانِ  تو را ، چگونه  باور  بکنم ؟
 
                                    شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
  
نمی‌دونم چرا. چرا نمی‌تونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختن‌اش به ذهنم نمی‌رسه. دوست داشتم که طرح‌ام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگ‌های بیتلز. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و... باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.
از حرف زدن در مورد زندگی شخصی ام و یا لاف زدن در مورد چیز هایی که ندارم و انجام نمی دهم بیزارم اما امروز دوست دارم کمی بیشتر در مورد خودم با شما حرف بزنم.
 
دوران قرنطینه ی من اینگونه سپری می شود...
هر روز صبح دو سه شات اسپرسو میخورم، و بعد از ظهر دوباره دو سه شات اسپرسو دیگر میخورم و البته گاهی اوقات شب ها هم دو سه شات دیگر میخورم تا به اصطلاح خودم  "هدشات (HEADSHOT)" شوم یعنی چشمانم باز شود و تمرکزم روی کاری که انجام می دهم بیشتر شود.
 در حال حاضر به سم
عادت
 
 ﺳﻴﺎوش ﻗﻤﻴﺸﻲ 6/8        
 
[ Em – B7 – Em ] 
 
Em                          D                               G                                            Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم           یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم

Em                    B7                                     Em                             B7         Em
 هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم                      بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
                                                     
بسم الله الرحمن الرحیم
شبهای جمعه میگیرم هواتو
اشک غریبی میریزم برا تو
بیچاره اون که خرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلاتو
...
تا قبل از اینکه حرم را ببینم، فکر می کردم این مداحی های در وصف دلتنگی و بی قراری بیشتر شعر و شورند تا واقعیت... درکی از دلتنگی برای حرم نداشتم... حرم برایم یک رویا بود که نسبتم با آن تمنا و طلب بود نه دلتنگی؛ نه حال کسی که به وصال رسیده و بعد مبتلای فراق شده است...
حالا اما شبهای جمعه از درد دلتنگی در خودم مچاله می شوم... ب
از جر و بحث ریزی که دیشب با علی سر انیمیشن تبلیغاتی‌ای که ساخته بودیم داشتم، به دوتا نتیجه مهم رسیدم. یه دونه‌اش رو از قبل می‌دونستم: این که من در برخورد با بعضی آدما و رفتارهاشون، احساسی برخورد می‌کنم که به ضرر خودم تموم می‌شه آخرش.این جور مواقع می‌تونم چندتا کار بکنم: بنویسم برای خودم که چه حسی داشتم و.. این که فرض بکنم یه نفر دیگه این پیام رو به من داده. آیا همچنان همون حس قبلی و جواب قبلی رو بهش می‌دم؟ و تلاش کنم برای خودم برداشت خودم از
پای پدرش روی فرش خونه سر خورده بود و تا پدر از بیمارستان مرخص بشه به هم ریخته و آشفته بود.
دیروز که با آرامش گفت میفهممت میخواستم بگم پای آقا رضا از زندگی سُر نخورده؛ قطع شده. 
نمیتونم تنها برم بهشت زهرا...چند بار تلاشم رو کردم برم. یا تصادف میکنم یا گم میشم.
احساس وقتهایی رو دارم که گم میشدم. خجالت میکشیدم به بقیه بگم گم شدم.
امتحان بعدی فیزیک است از مامان میپرسم به نظرت وسایل فیزیک را هم بردارم میگوید بردار که هی مادربزرگت را وادار نکنی که خانه بیایید شانه هایم را بالا میاندازم  هنوز باورم نمیشود بابا با دوتا پاهای خودش بیمارستان رفته باشد احتمال های ممکن را مرور میکنم یعنی قصدش دقیقا چه بوده؟ به نتیجه ای نمیرسم  سرم را تکان میدهم در عین حال که دلم میخواهد به اغوشی پناه ببرم و زار زار گریه کنم یک بی حسی و انجماد خاصی قلبم را فرا گرفته است انگار که نهایت ترس های
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. کنار دایی‌ام، با هم‌دیگه وبلاگ ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده) باعث شد که رمزش رو گم بکنم. ول
عصره. از اون عصرای دلچسپ و خنک و کمی سرد ..چراغای شهر کم‌کم دارن روشن میشن و این فضا و این آسمون و نفس کشیدن تو این بهشتِ کوچیک میتونه بهم یادآوری کنه که چقدر خوشبختم.
درخت گوجه سبزمون امسال زیاد ثمر داده و من و داداش مثل قبل سرش دعوا نمی‌کنیم الحمدالله :))) خیلی‌هم خوشمزه ن .
بعدازظهر با آنا رفتیم چیپس و آبمیوه و شکلات خریدیم و رفتیم تپه. خوردیم و دو ساعتی حرف زدیم و لذت بردیم از خوشگلی های دنیا. خوشحالم که هست. رفاقت ما برای هر دوتامون نعمته.
تص
سوم ابتدایی بودم که با بلاگفا شروع کردم. اولین وبلاگم رو من و دایی‌، با هم دیگه ساختیم. تحت تاثیر رمان شازده کوچولو که همون سال دایی‌ام برام خریده بود، و به پیشنهاد خودش، اسم وبلاگ رو یه چیزی شبیه به شازده کوچولو در سیاره انتخاب کرده بودم. به گمونم هیجان اولین وبلاگ رو داشتن و جایی که توش حرف بزنم (یه چیزی رو اعتراف بکنم، من از نه ماهگی به حرف اومدم. چون که حرف نزده زیاد داشتم و می‌ترسیدم عمرم برای گفتن همه‌اش کفاف نده :دی ) باعث شد که رمزش رو
تقریبا هرچیزی را که میتوانست از من گرفت،  درمانده شد، با خودش کلنجار میرفت که دیگر چه کاری باید بکند که من ازش دل بکنم!   
بذار راحت بگم : " آخه بی معرفت مگه قرار نبود وقتی تصمیم گرفتم که بیام تا آخرش باشم برای همیشه؟    
عزیزم فقط بگو دیگه چیکار باید بکنم تا ازین پس زدن ها دست بکشی؟  دیگه چی کار باید بکنم تا نا امید بشی از تلاش برای نادیده گرفتنم.  تو از من قول گرفتی و گفتی" اصلا نیا ولی اگه میای تا آخرش باش".. پس خودت چرا نیستیییییییییییی........!؟
خ
هنوز 24 ساعت از پست قبلی نگذشته که من خوان اول رو با موفقییییییت پشت سر گذاشتم و باورم نمیشه که امروز تونستم اون استرسه رو در راه مثبت مدیریت کنم *_*خود امتحان و موفقیتش به کنار ، من برای اون مدیریتم خوشحاااالم... واقعا کار سختی بود واسم و تونستم از پسش بربیام :) ذوق دارم
امیدوارم این تلاشم همچنان نتیجه بده *.*
امروز یهو یاد دو سال و خورده ای قبل افتادم که سوقاتیایی که برای یکی از رفیقای سابقم اورده بودم رو براش پست کردم و اونم اونها رو با پست بهم برگردوند.
یادمه پول نداشتم پتو بخرم ولی اون پول رو قرون قرون جمع کردم و براش پست کردم اونها رو.
حقیقتش روزی که یه تیکه از اون هدیه ها رو دادم به یکی از دوستام و بقیه رو هم ریختم توی سطل اشغال توی تورنتو (بقیه خیلی اختصاصی بودن و شامل کارت  پستال و هدیه تولد و این چیزها بود) دلم نسوخت و نگفتم که چرا اینها رو برا
اکورد عادت از سیاوش قمیشی


ریتم : 6/8
Em                             D                        G                                         Em
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم ... یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
Em                        B                    Em                           B          Em
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم ... بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
Em                      D                            G                                Em
انقدر ظر
خدایا ؛
گاهی مرا در آغوش بگیر . . .
وقتی در محاصره ی مشکلاتم و تنها پناهگاهم تویی
وقتی تمام تلاشم را کرده ام ، خسته ام و دلم کمی سکوت می خواهد ،
کمی آرامش ، کمی تسکین . . .
بی خبر از راه برس و مرا بغل کن
باور کن آدمِ جا زدن نیستم !
اما ؛
از یک جایی به بعد ، بگو که با هم درستش می کنیم ،
از یک جایی به بعد ، خودت برایم معجزه کن !
 
+یادداشت شماره ۵۱
رئیس گفت فلانی گزارش نه ماهه ات با شش ماهه ات نمی خونه که
گفتم آره نمی خونه خودمم فهمیدم اما کاریش نمی تونم بکنم هیچ توضیحی هم ندارم
رئیس: آخه باید معلوم شه اشتباه از کجاست
گفتم نمی دونم خیلی گذشته و توضیحی ندارم. توی زیر زمین اداره شلاقم هم بزنین کاریش نمی تونم بکنم ...اشتباه شده دیگه
رئیس: زیر لب گفت چه راحت حرف می زنی! و لبش رو جوید!
و من با خودم گفتم: تا شما باشین منو استخدام محکم نکنین! یک دهم این پرروئی و یک شیشم این اشتباه رو توی شرکت خصوصی ا
تفاوت فکری من و بنیامین درباره مقوله ازدواج  اینه که من میگم عشقم تمام تلاشم رو برای خوشبختی مون میکنم اگر نشد خودمون عذاب نمیدیم.
خب بنیامین میگه خشن میشه و میگه نههه,  هیچ وقت جدا نمی شیم,  آبرومون میره و ما تو آیینمون طلاق نفرین شدس,و طلاق نداریم...
من فردا امتحان جبر خطی دارم. جبر خطی بلدم؛ ولی حس می‌کنم مثل هر امتحان دیگه‌ای که فکر می‌کردم بلدم و حتی فکر می‌‌کردم خوب دادم ولی نداده بودم، این رو هم خوب نخواهم داد. این حس باخت‌دادن قبل حتی رخداد اتفاق، خیلی حس بدیه. نمی‌دونم؛ این دنیا یه چیزیش خرابه، وگرنه نباید این جوری باشه.
*دلم می‌خواد برم راجع به روند تحصیلیم با یه آدم خوبی صحبت کنم، ولی نمی‌رم هی. می‌خوام بهش بگم که دنیا یه چیزیش خرابه. ولی خب نمی‌شه و نمی‌رم؛ حتی نمی‌دونم ک
 
گابریل کالدرون:
من تمام تلاشم را می‌کنم که تیم نه ۱۰۰ درصد بلکه ۲۰۰ درصد پیشرفت کند این وظیفه من است و مشکلات مالی مربوط به مدیریت باشگاه است
احمدزاده مصدوم بود و به خاطر این مشکل چند روزی به او استراحت دادم، مقابل سایپا بازی کرد و شرایط او در حال بهتر شدن است
وقتی مدتی از درس خواندن بگذرد، برگشتن به حس و حالش، سخت ترین کارِ دنیاست. این که خودت را مقید کنی که شده فقط نیم ساعت یکجا بنشینی و تمرکز کنی و درس بخوانی، پدرت را درمی آورد. 
چند روزیست درس خواندن را شروع کرده ام. متأسفانه خرداد از آنچه که فکر میکردم، نزدیک تر است. جُدای از لعن و نفرین هایی که هر روز نثارِ خودم میکنم، تمامِ تلاشم را هم میکنم که لااقل از این روزهای پایانی استفاده ی درست را بکنم.
ساعتِ مطالعه ام چند روز است که بین 1 تا 2 ساعت در دور
سلام
من یک تصمیم جدید برای سال ۹۸ گرفتم! که خواستم شما رو در جریان بذارم و ببینیم حاضرید با من همسفر و بشید!؟ ببینید من اصلا کاری به شرایط ندارم، اصلا کاری به این ندارم که دخترا تغییر میکنن یا نه، من نمیتونم کل جهان رو تغییر بدم، ولی میتونم خودم رو تغییر بدم. 
من نمیتونم قیمت پراید رو دوباره برگردونم به بیست میلیون تومن، ولی میتونم تلاشم رو بیشتر بکنم و پول بیشتری بدست بیارم تا پراید لگن پنجاه میلیون تومانی بخرم! (الان منظورم این نیست که میخو
گاهی یه کاری رو شروع میکنی که اطلاع خاصی از چگونه نجام دادنش نداری ولی میخوای انجام بدی تا بفهمی راه درست چیه....
اولش امیدوارانه،بعد امیدوارانه،بعد یهو ناامیدوارانه و امروز امیدوارانه بود این نمودار...
نشون میده تلاشم بیراه نبود.....تونستم راهِ درستِ خودم رو پیدا کنم و این کلی خداروشکر داره...
 
لطفا هیچ‌وقت، هیچ‌کدوم از حرفای منو باور نکنین، حتی یه کلمه‌شون رو، وقتی مسخره‌ترین چیزی کافیه تا مهمترین چیزام کله‌پا بشن، مسخره‌تر اینه که بعد دوباره عین احمقا تموم تلاشم رو می‌کنم تا از اول بسازمشون، یکی نیست بگه بابا بذار باد ببردش! آخه برا چی؟ داری واسه کی خودتو می‌کشی؟
ادامه مطلب
ولی فقط گذشت...
هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!
به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!
از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!
باز هم تلاش و تلاش و تلاش!

+ممنون که به یادم بودین! :)
نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!
+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
بزرگترین لذت توی دنیا 
انجام دادن کاریه که دیگران بهت میگن که «نمی تونی»
ولی وقتی که بری اون کارو انجام بدی احساس میکنی به اون کار قالب شدی و
  روشونو کم کردی 
یه حس فوق العاده بهت دست میده 
که غیر قابل وصفه....
من شخصیتم جوریه که اگه بخوام کاری بکنم  کسی بهم بگه که تو نمی تونی و فلانه و بهمانه برعکس اون حرفاش انگیزم برای انجام دادن اون کار بیشتر میشه
البته برای انجام کارای مثبت و....
حالا دقیقا میخوام کاری بکنم که بقیه میگن که توان انجامشو ندارم
می‌گویی چه بکنم؟ تویی که در من سخت و سفت به تخت نشسته‌ای و هیچ هم پایین بیا نیستی، و مقررات‌ات پولادی است، می‌گویی چه بکنم؟ این زخم را چه بکنم؟ اگر درست نیست پس چرا هست؟ بله زخم! وقتی بخواهی و نشود، زخم می‌خوری. من می‌خواهم همه چیزش و بدنش را. بله بدن. لعنت به دو رویی و دروغ. من بی‌بهرگی، بی‌برگی راستی را با همه فقرم دوست دارم، بدنش را می‌خواهم. می‌خواهم همیشه پیش من باشد. می‌خواهم لحظه‌های من پر از او، تصویر او، جسم او، صدای او باشد. من خی
سلام وقت تون بخیر
دختری هستم ۱۹ ساله، چندین سال میشه که آقا پسری رو دوست دارم، ولی ایشون نمی‌دونن. من امسال کنکوری بودم. رتبه‌م هم زیر ۲۰۰۰ شد ولی چون رشته‌ای که ایشون می‌خونن رو قبول نمی‌شدم انتخاب رشته نکردم. 
به لحاظ جایگاه اجتماعی، خانواده، چهره و ملاک‌های ظاهری وضعیت مطلوبی دارم. معتقد هستم و به لحاظ درسی، دارم تلاشم رو می‌کنم که حتما همون رشته و همون دانشگاه قبول بشم. توکل به خدا دیگه، اگه قسمت باشه قبول میشم.
مشکلی که من می‌خواستم
هرچند تو وضعیت الانم کارای خونه رو انجام دادن خیلی برام سخته اما باز ترجیحش میدم به کار بیرون :/وقتی همه کارامو انجام میدم اینقدر حالم خوب میشه ذهنم مرتب میشه!!! و اینکه دیگه خوابم نمیاد :))
قرار بود امروز اولین روز بعد از تعطیلات برنامه سال ۹۸ رو بنویسم که به لطف فسقل بچمون هنوز وقت نکردم هیچ کاری بکنم 
اما قطعا تا اخر شب انجامش میدم ^_^
خیلی خوب میشه اگه اول هرسال اهدافتونو بنویسید و کارایی که میخواین تو اون سال انجام بدین و اخر سال که نیشه یه ن
امروز ی امتحان سخت 3 واحدی تخصصی داشتم 
علاوه بر جز ب جز خوندن جزوه 
امتحان خوبی نبود 
این درس پیش نیاز خیلی از واحد های ترم بعدم 
خدایا تلاشم کردم و ازته قلبم ب خودت می‌سپارم کارم ❤️امیدوارم نمره ی قابل قبولی پاس شم 
مطمئنم ک بهترین برام میخوای خدا
فقط پاس شه تموم شه
پ. ن:این روزای میهنم کاش ی خواب بود
سراسر غم سراسر اندوه 
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و همراهان گرامی
یک معذرت خواهی باید بکنم از شما دوستان به‌ خاطر  تاخیر داشتن در ارسال پست و مطالب جدید
این روزها سر من و گروه هم کمی شلوغ هست و به علاوه بر این شلوغی ها مدرس ما نیما نیک فرجام و همینطور خودم مبحث مورد علاقه ای برای شما نمیتونیم پیدا کنیم پس از شما درخواست می کنم که مباحث مورد علاقه تون رو برای ما در قسمت نظرات همین پست ارسال کنید تا بتونیم با علایق شما بیشتر آشنا بشیم
تصمیم خودم برای دوره های آموزش
ایندفه پر انرژی اومدم ، خوشال اومدم، شاد اومدم
هر قدر غر زدم ، هر قدر ناشکری کردم کافیه:)))))

خب مسبب حال خوبم داداش ک هست عجیییب حالمو خوب کرد با حرفاش ، چقدر منو امیدوار کرد به آینده و فهمیدم چه بهتره که تمام اون تلاشیو که قرار بود برا رسیدن به چیزی که دوسش ندارم بکنم ، الان صرف خودم و رشته ی مورد علاقم بکنم 
حالم خوبه و یکم ناراحتم بخاطر اون دو سه تومنی که الکی الکی خرج کردم و پولمم بر نمیگرده وووو بشدت عذاب وجدان گرفتم:))))
حالم خوبه چون تمام چش
نمی فهمم چرا تمام اشتباهات متن هایی که توی وبلاگم می گذارم درست بعد از انتشار به چشمم می آد 
مثل آخرین نوشته ام خیلی لذت بخش است نظاره گر تماشای تازش آب :/ ینی اگه هزار بار هم پیش از انتشار اون متن رو بخونم محال اشتباهاتم به چشمم بیان شما رو نمی دونم من که این جوری ام می نویسم و انتشار و ذخیره و می نویسم بعد میام دوباره می خونمش و می زنم تو سرم...:/
گاهی وقتا این قدر اشتباه داره که کلا پاکش می کنم ،متنرو ویرایش می کنم بعد می گذارمش چون من یه جای دیگ
من یه دوستی دارم که سنش بالای چهل سال شد و ازدواج کرد و میخوام داستانش رو براتون تعریف بکنم و یک نقدی هم هست به دختران و پسرانی که راحت درباره سن ازدواج نظر میدن و به جوان 27 ساله هم میگن تو سنی نداری! (اتفاقا به نظر من 27 ساله هم زیاده) به 40 ساله هم میگن تو سنت کمه هنوز! به 35 ساله هم میگن تو هنوز جوانی! بگذریم!
این دوست من تا 41 سالگی زندگی مجردی خیلی شادی داشت، وضع مالیش زیاد مناسب نبود، میگفت دوست دارم ازدواج بکنم ولی خب شرایطش زیاد خوب نبود از خوا
از یه چیزایی توی خلقیات و شخصیتم ناراضی ام که دوست دارم تغییرشون بدماز اینکه ریز بینم ، از اینکه ناخوداگاه جنبه های پنهان هرکسی رو واسه خودم اشکار میکنم ، از اینکه زیادی میفهمم راجع به مسائل و آدمها (این ویژگی مثبت نیست اصلا) ، از اینکه دنبال اینم که ته هر موضوعی رو بفهمم
نصف آرامش جهان در بی خبریه.
نمیدونم چرا زیادی حواسم به آدمهایی که دوست دارم هست.اشتباست
کلا از یه سری افراط و تفریط هایی در وجودم ناراضی ام.چرا؟ چون داره باعث میشه آدمهای اطر
یک بخش از رفتارهام و حس های درونیم ، هنوز قد همون
فروغِ نه ساله‌ ان.
سعی دارم قایمشون بکنم ، چیزی رو به زبون نیارم و بتونم جلوی اشک هام رو پیش بقیه و اطرافیانم در لحظاتی که برام سخت و غمگینن ، بگیرم . 
اما از پسش برنمیام و نیومدم !
و خب پذیرفتم خودم رو ؛ همین شکلی ...
با همین گریه های یهوییم ،ناراحت شدن هام، زود رنج بودنم ، دلتنگی هام ، اینکه نمیتونم وقتی از دست کسی ناراحتم باهاش قهر کنم
و فوقش چند روز طول بکشه که بتونم ناراحتیم رو توی دلم قایم بکن
سلام
دارم همه تلاشم را انجام میدم که حالم بهتر بشه.
هفته ای سه روز پیاده روی میرم.
توی خونه نرمش میکنم.
غذای خوب می خورم.
کارهای روزمره را تعطیل نمی کنم و سعی می کنم به همه کارها برسم.
درسم را کمابیش میخونم.
کتابهای صوتی را همچنان گوش می دم.
به ظاهرم میرسم.
با خانواده و تعدای از دوستان در تماسم.
میخوام یه سری کلاس های اضافی دیگه برم.
با خدا صحبت می کنم (هر چند از ظواهر میشه فهمید به توافق نرسیدیم).
...
هیچی بیشتر از این درد نداره چیزی رو از دست بدی چون تلاش نکردی نگهش داری یا به دستش بیاری یا آنقدر دیره که تلاشم کنی نمی تونی جبران کنی. گاهی خیلی دیر میشه!
تو هم حق داری چون آگاه نبودی; درمجموع فرصتی بوده که رفته.
اگه اینجوری چیزی رو از دست دادی بدون لیاقت نداشتی و میرسه به کسی که لیاقتش رو داره.
پس تو با این یکی کنار بیا و سعی کن واسه بقیه چیزها دیر نشه چون زندگی ادامه داره!
خب جشنواره درون سازمانی داریم برای انتخاب بهترین مدیر :)
 
من دارم تمام تلاشم رو میکنم که من جزو اون برترین ها باشم! 
تا الان تلاشهام نسبتا خوب بوده ولی خب ... هنوز تا رسیدن به رنک برترین تقریبا نصف راه دیگه دارم اما کمتر از نصف ماه دیگه مونده! 
 
میشه دعا کنید این روزها کارام خوب پیش بره من به بهترین رنک برسم مرسی :)
همتون شام مهمون من اگه مجموعه تحت پوشش من بتونه این رنک رو بگیره :* 
ایرانی جماعت نمیتونی محدود کنی...
از صبح درحال تلاشم که برم تلگرام، چون میدونستم اونجا حتما میتونم روشای دیگه ای برای دور زدن محدودیت اینترنت پیدا کنم توی یه گروهی عضو شدم که همه درحال چت گفتن روش های دور زدن اینترنت :))
بعله دیگه ما ایرانی ها همچین ادمایی هستیم :)
 
نگران نباشید هرچی یاد گرفتم میام به شمام میگم :))
 
سلام
وقت به خیر به همه ی دوستان محترم
من 30 سالمه و قصد دارم رشته ی کارشناسی رادیولوژی بخونم، تلاشم در حدی هست که بتونم این رشته قبول بشم ولی بازم تلاشم در حدی نیست که رشته های بهتر مثل پزشکی و فیزیوتراپی و خلاصه رشته های تاپ قبول بشم.
الان میخوام درباره ی رشته ی تکنسین رادیولوژی بدونم که شنیدم بازار کار خوبی داره، البته خیلی با توجه به شرایط سنی ام نگرانم تا درسم تموم بشه شده 35 سالم!، برای مثلا رشته ی پرستاری فکر میکنم تا اون وقت محدودیت سنی
امروز دوشنبه دوم دی ماه ...
از یکی مجلات داستانی بهم پیشنهاد شد براشون داستان بفرستم. یکی از داستان هام رو ویرایش کردم و فرستادم. امیدوارم پذیرش کنند و چاپ بشه... خیلی هیجان زده ام... دو سه ساعت هم داشتم روی داستانم کار می کردم. یعنی واقعا دارم تلاش می کنم و راه پیدا می کنم برای چاپ داستانها.‌..خیلی هم ازم انرژی میبره... باید چند تا داستان دیگه هم بنویسم. 
برای دیدن لبخند تو همه ی تلاشم رو می کنم...
با تمام رکب هایی که خوردم 
ادم نمیشم و تمام تلاشم رو میذارم رو زندگی کردن تو مدینه فاضله ام !
+ وقتی به حرفای کسی گوش کردید بعدش سرش منت نذارید ناراحت میشه :)
+ تا الان یازده نفر بهم گفتن سخت میشه از زیر زبونت حرف کشید بیرون 
   ولی من همچنان معتقدم که یه ادم برون گرام که همه چیو بروز میدم :|
   و اینجا مسئله اینه که شناخت من از خودم درسته یا شناخت دیگران از من ؟
واقعا دیگه نمی‌تونم. دم شماها گرم که می‌تونید بار این‌همه مسئولیت رو به دوش بکشید. دم شماها گرم که می‌تونید این‌همه رنج رو تحمل کنید و به رنج خودتون اضافه کنید. تسلیمم. تمام تلاشم رو کردم، اما واقعا اهلش نیستم. و این دلیل برتری من به شما یا بالعکس نیست. تو همین روزها و با همه‌ی این چهره‌ی زشتی که براش درست کردن، به راه دین برمی‌گردم. دین من در تایید یا حمایت از هیچ حکومتی نیست. دین من هر آن‌چه که خدا بهش حکم داده‌ست. بعد از سال‌ها نماز خوند
سلام رفقا
من خیلی وقته که به چالشِ [ ده کاری که باید قبل از مرگم انجام بدم! ] دعوت شدم منتهی یا هی فرصت نمی‌شد، یا درگیر بودم و نتونستم که انجامش بدم! دیگه دیدم خیلی دیر و زشت شده، گفتم محضِ رضای خدا هم که شده بیام انجامش بدم :))

1) دیپلمِ زبانم رو بگیرم و توی همون آموزشگاه استخدام بشم.
2) رشته و دانشگاهِ موردِ نظرم رو قبول بشم.
3) در راستای مستقل شدنم و رو پای خودم وایسادن قدم‌های محکمی بردارم.
4) پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامه‌نویسی و دیجیت
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
دانلود آهنگ جدید شاد و عاشقانه با نام اروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم از امیر عظیمی با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang arome jonam asheghe divone manam mage mitonam az eshghe to del bekanam az Amir Azimi
دانلود آهنگ آروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم امیر عظیمی
آروم جونم عاشق دیوونه منم مگه میتونم از عشق تو من دل بکنم
امیر عظیمی قطعات خود را با سبکی خاص و جدید با تلفیقی از موسیقی سنتی و موسیقی محلی و موسی
سال 99 درسته با کرونا و محدودیت های خاص خودش کمی غیر عادی هست، ولی برای من عالیه! عالیه چون با برنامه ریزی و هدف میرم جلو، عالیه چون تلاشم را برای بهتر شدن انجام میدم، عالی چون سعی میکنم سبک زندگیم رو عوض کنم، عالیه چون دارم خودم را تغییر می دم، عالیه چون فهمیدم کسی جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه، خدایا شکرت بابت این نیرو و قدرتی که امسال تو وجودم هست و دارم زندگی و قشنگیاش رو درک میکنم.
چقدر غریب ومهجورند عترت وقران 
همین الان قریب به یک سال هست که فراخوانی برای حفظ قران داده ایم ولی دریغ از مراجعه یک نفر 
اگر برنامه ها ی دنیوی بود الان صف میکشیدن 
چرا دغدغه وذائقه ها عوض شده 
فقط در پیشگاه مولا عرضه میدارم که آقا جان بنده تلاشم را کردم ومیکنم  
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید! اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
از دیشب مخصوصا گوشیمو زدم یه شارژ که  از صبح که پاشدم بکوب بشینیم پای وویس نوشتن ..که اگه وویسا تموم بشن حالم خیلی خوب میشه.. یک باری از رو دوشم برداشته میشه ... همش با خودم میگم امسال سال درس خوندنه.. سال ترکوندنه.. اگه توپ مثه قدیما خررر بزنم جایی نیست که نشه ندرخشید!اررره!
+من اگه ادامه بدم همینطوری موفق میشم ..قول میدم..میدونی ..اتفاقا بر عکس پارسال که میگفتم باید تمام تلاشمو بکنم واسه کنکور ..امسال سالیه که باید تمام تلاشمو بکنم واسه اول شدن تو
سلام 
من دختری 20 ساله هستم. امسال سال سومی هست که میخوام کنکور شرکت کنم. متاسفانه کپی سال های گذشته بودم هیچ فرق چندانی نکردم. بخاطر همین تصمیم جدی گرفتم که امسال حتما برم دانشگاه.
تقریبا 8 ساله که دارم تو شهرمون (شهر نسبتا کوچیک) آموزشگاه علمی و زبان داره و خوب جا افتاده و استقبال خوبی ازش میشه. پدرم میگه برم کارشناسی زبان بگیرم و بیام تو آموزشگاه خودمون مشغول شم و تو کارهای اموزشگاه کمکش کنم، یه درصدی هم از درآمد کل آموزشگاه رو بهم میده. پدرم
یک صفحه پشت‌وروی کلاسور فرضیه‌های جغرافیایی بنویس و نتیجه؟ شونزده. آره، شونزده. از دستش عصبانی شدم. خودش مگه نگفت؟ ده بار گفت که نمی‌خوام کتابو حفظ کنید، سوالام مفهومیه. سوالاتو مفهومی جواب دادم، کدومش از حرفای خودت یا از متن کتاب بود؟ هیچ‌کدوم! همه رو از خودم نوشتم و نتیجه شد شونزده. دیگه یادم می‌مونه که به حرفاشون اعتمادی نیست. ازت خوشم می‌اومد خانوم عب، خیلی به نظرم خفن بودی. از خفنیتت کاسته شد برام. معلم نباید دروغ بگه.
اگه اون روز به
شاید مثل اون هیزم‌شکنه شدم که هی نمی‌رفت تبرش رو تیز کنه.
برم تبرم رو تیز کنم؟ آه ولی خود این «رفتن تبر رو تیز کردن» نیاز به یه تبر تیز داره. گیر کردم. تازه، اگه تیز کردن‌ش کار من نباشه چی؟
ولی حالا سعی‌م رو می‌کنم.
یا سعی می‌کنم که سعی‌م رو بکنم.
ژوزیِ عزیزم
این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا می‌زنم و سعی می‌کنم که مونولوگ‌های ذهنی‌ام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس می‌کنم گرهی از هزاران گره‌ی کلاف سردرگم زندگی‌ام با حرف‌های تو و یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم، با صدای‌ تو باز شده‌اند.
این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم ده‌تا ایده می‌چرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان ه
دیشب تا 3 بیدار بودم. میتونستم زودتر بخابم اگه زودتر مباحث دیروزمو تموم کرده بودم. یعنی اگه یک ساعت یا میم وقتم گرفته نمیشد یا آقای پ بهونه گیری نمیکرد از رفتارم و مجبور نمیشدم باش حرف بزنم ک رابطه م خوب بمونه. 
امتحانای سنگینی دارم و تلاشم ب استفاده از چندروز فرجه س. الان خسته ام. از مباحث امروزم عقب افتادم و مغزم از یک هفته گذشته ای ک بد خوابیدم خسته س. 
امیدوارم بتونم نمره های خوبی بگیرم. 
+چرا دور و برم پر شده از تظاهر؟
خدایا میدونی دیگه تلاشم رو کردم . 
باید فردا رو قبول بشم وگرنه اوج نامردیه. 
 
من توی امتحانای تستی واقعا مشکل دارم. البته آمار آزمونهایی که دادم خوبه.
آزمون آیین نامه رانندگی
امیدوارم فردا بیام و بگم که قبول شدم.
 
+ کامنتها رو جواب ندادم شرمنده . به زودی جواب میدم خیلی سرم شلوغه.
++ خواهشا وبها رو حذف نکنین اگر میخواید وب جدید بسازید لطفا خبردار کنین.ممنون:)
سلام
یه برنامه سفر برای خودم جور میکنم. مهرماه که هوا خنک تر میشه. میرم مشهد. خلوت تر هم هست. 
دارم تمرکز می کنم. مقاله میخونه. یادداشت بر میدارم.
یه رژیم سخت هم گرفتم. بدون قند و نشاسته و .. یعنی کلا شیرینی و شکلات و نون و برنج و ماکارونی و ... نمیخورم.
بیشتر دارم تمرین اراده می کنم. این چند روز که خیلی خوب خودم را کنترل کردم.
کلا از اینکه تصمیم بگیرم و همه تلاشم را انجام بدم لذت ببرم. 
این یکی از ویژگی های شخصیتی خوب منه.
باز هم میخوام تصمیم بگیرم و ت
این روزا اصلا خوب کار نمیکنم. خودم میدونم که کم کارم همش میگیرم ول میکنم چه فایده ای داره این. درسته حالم یه خورده خوش نیست اما این دلیل نمیشه. میدونم اگه اینجوری ادامه بدم هیچی نمیشم. میدونم من از این ادمای خوش شانس نیستم که بی هیچ تلاشی برام چیزی پیش بیاد. من همیشه باید همه نیرو و وقتمو بذارم تا شاید اتفاقی برام بیفته چه بسا که خیلی وقتها با تمام تلاشم اتفاق خوبی نمیفته برام. خب یه خورده ناراحتم شایدم ترسیدم. میترسم شروع کنم باز نتونم. چی مانع
 
ادم ها به هم اعتماد میکنن
 
و وقتی طرف مقابل اون اعتماد رو با افشای اسرار اونها، تحقیر کردن اونها، سرکوفت زدن، حتی به یه نفر دیگه گفتن، زیر سوال میبره،
 
اون ادم که اعتماد کرده بوده، دیگه اون ادم قبلی نمیشه نسبت به اون طرف.
تموم میشه.
یه جایی تموم میشه.
تمام زندگیم
تمام تلاشم
این بوده و هست که اعتماد هیچ کس رو با بی حرمتی یا بی تفاوتی یا شکستن و برملا کردن اون راز جواب ندم و رازدار و معتمد خوبی باشم.
 
کاش یه تونل زمان پیدا کنم برگردم به سه چهار ماه پیش برم بیرون ساندویج کثیف بخورم 
دستمو تا ارنج بکنم تو دماغم 
هر کیو دیدم دست بدم باهاش
بعد بشینم انقدر صورتمو بخارونم که خون چکه کن ازش
....................................................................................
ﻭﻗﺘ ﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ «ﻣﺮﺩ» ﺎﺭ
ﻣﻨﻪ...!!!
 
 
 
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﻣﻦ: ﻣﺜﻞ
ﺧﺮ ﺎﺭ می‌کنه..!!!
واقعاً ــﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ....؟؟؟!!
از وقتی آجی دکترا قبول شده ، تلاشم برای درس خوندن بیشتر شده ، امروز خوب پیشرفتم ، الان استوری یکی از دوستامو دیدم ، فک کنم میخواد دوباره کنکور بده ،(رفتارای بعضیا بی تاثیر نیست ) ، دوباره جا خوردم ، سردرگم شدم ، گیج شدم ، پاهام سست شد ، انگار که قلبم یه جای دیگه گیر کرده ...شک کردم که درس خوندنم درسته یا نه ، ارشد خوندنم ..
تا حالا شده یه آرزوی برآورده نشده گوشه ی دلت مونده باشه ، و گذر زمان نه تنها فراموشش نکنه ، بلکه تو رو سر در گم تر کنه ؟
ادامه م
خب اون قدرها هم بد نبودم دوی 540 متر در 2 دقیقه و 25 ثانیه :)
به نظر که عالیه . از دور دوم که تا نصفه هاش رفتم به بعد شروع کردم به استارت زدن و فشار رو زیاد کردم وقتی دور دوم تموم شد و میخواستم برم دور سوم همه گفتن :
+چرا استارت زدییییییییییییییییییی؟
من میدونستم دیر میرسم با این وجود سعی کردم که همه توانم رو بذارم تا نصفه دور سوم همه چی خوب بود ولی دیگه واقعا کم آوردم و یک پیچ مونده بود . پاهام واقعا خسته بودن و نمیتونستن تکون بخورن اما با قیافه ای عصب
سلام
خیلی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم.
من خیلی معتقدم که هر اتفاقی تو زندگی ما میفته حتما دلیل داره.
امروز داشتم توی تلگرام انتخاب می کردم که کدوم یکی از کانتکت ها بتونن عکس پروفایلم را ببینن که یه دفعه اسم ... رو دیدم. در صورتیکه قبلا اسمش را از لیست مخاطبان گوشی و تلگرام حدف کرده بودم.
 
دوباره زخم کهنه سر باز کرد. حالم خیلی بد شد. بهم ریختم. چرا باید این اتفاق بیفته در صورتیکه مدتهاست من ارتباطی با این ادم ندارم و دارم همه تلاش
رسما تمام شدم. نیاز شدیدی به تعطیلیِ چند روزه ی دنیا دارم. امتحانات ترم انرژیِ بدی از من گرفت. نیاز دارم چند روزی را مطلقا استراحت کنم تا مغزم دوباره خودش را بازیابی کند و توانایی درس خواندن را پیدا کنم.حالا که انگیزه هست، انرژی نیست! درس های فردا را یکی درمیان که نه، فقط یکی را خواندم و تلاشم مبنی بر خواندن و فهمیدن بقیه نتیجه نداد.. با خواندن خط اول حالم بهم خورد و کتاب را بستم و عطایش را به لقایش بخشیدم!
این دو سه روز انقدر درس خوندم که دیگه مغزم کشش نداره واقعاتمام تلاشم رو برای این امتحان کردم. هم کل جروه ی کلاس رو خوندم هم رفرنسی که معرفی کرده
و الان نمیدونم قراره چی بشه :)) حتی نمیفهمم چرا واقعا باید انقدر سخت باشه این واحدها
در حالی که استاد میتونه آسونتر بگیره ولی به قول خودش حتی از عطسه اش هم امتحان میگیره :))
اما کلا دوستش دارم.کلاسهاش واقعا کلاس درسن.حالا درسش سخته دیگه تقصیر خودش نیست نهایتا
دانلود آهنگ حمید اصغری من بی تو + متن و کیفیت عالی
امشب می توانید دانلود کنید و گوش دهید به ترانه من بی تو با صدای حمید اصغری
Exclusive Song: Hamid Asghari – Man Bi To With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن اهنگ من بی تو حمید اصغری
من بی تو توئه بی من دیگه عاشق نیستیم
زندگی مارو عوض کرد مث سابق نیستیمبی تو حتی دیگه لبهام نای خندیدن ندارن
همه دنیا هم دستن تورو یاد من بیارنحالا تنها من بی تو چی به جز مرگ میشه
آرزو کنم نمیتونم با نبودت دلو رو به رو کنممگه میشه جز خود تو به ع
پیش نوشت: آخرین روز از 5 روز تنهایی در کلاردشت...
------------------------
 
این چند روزهی خودمو خالی کردم،هی پر شدخالی کردمپر شدخالی کردمو باز پر شدانقدر ادامه دادم تا به قدری خالی شدم که یه روز متوجه شدم ۱۲۴ دقیقه‌ست دارم مراقبه می‌کنم!انقدر ادامه دادم تا یه روز متوجه شدم بیش از ۱.۵ ساعته که دارم سنتور می‌زنم! بداهه!!
 
این چند روزبه قدر کافی خالی شدم...انقدر که ذهنم این خالی رو با توهم پر می‌کرد!صدای مبینا رو به وضوح از پشت تکستش می‌شنیدم!
 
حالا وقت ای
نون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسینون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسیآدم مفلس را چو من وا‌میداره به رقاصیشب که می‌رم توی خونه، اکبری به به می‌کنهقاقا می‌خواد نونش می‌دم می‌خوره و اه اه می‌کنهمی‌گه تا کی سر بکنم چادر نماز کرباسی؟روغن سیری چار عباسی پنیر سیری سه عباسیآدم مفلس را چو من وامی‌داره به رقاصیفاطی میون گهواره گشنشه عرعر می‌زنهمادر بچه‌ها می‌ره گهواره را سر می‌زنهمی‌بینه فاطی مشغول سرسری است و دس دسیشیر چارکی چار عبا
به نام او...دیشب عقد متین بود و خوش گذشت و براش سنگ تموم گذاشتیم و امروز صب هم با هانیه و نیو و نیلو اومدیم بابل!
اتوبوس گرم و از این اتوبوس معمولی های قدیمی.بیشتر مدت سرم روی شونه های هانیه بود و سعی میکردم بخوابم.
اومدیم خوابگاه و بعدش رفتیم یه چرخ کوچیک زدیم و بعد شب دوستای هانیه هم اومدن و بازی کردیم یکم و من ک استاد هفت خبیثم!!
خیلی سرحال نیستم،خوش میگذره اینجا ولی احتیاج به خیلی چیز های دیگه دارم و ظرفیتم کم شده.
تلاشم روی بیخیال شدن ادامه د
توضیحات مختصری که زیر عنوان وبلاگ نوشته می‌شود، همیشه ثابت نیست. ولی زود به زود هم تغییر نمی‌کند امّا آرشیو کردن‌شان هم خالی از لطف نیست!
* از تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ جمله زیر عنوان به قسمت توضیحات وبلاگ انتقال یافت، همان که زیر عکسی که در قسمت راست وبلاگ است و از این به بعد جملات آنجا را آرشیو می‌کنم. و تلاشم بر ثابت نگه‌داشتن جمله زیر عنوان است.
این اسم و انتخاب کردم و فک کنم بار ها و بارها هم این اسم و انتخاب خواهم کرد«ماهی سیاه کوچولو» 
میخواستم مث اون باشم بجنگم، قوی باشم ، آرزو داشته باشم، شجاع باشم و به تلاشم ادامه بدم.
میخواستم از برگه بیام بیرون برم تا به اقیانوس برسم. 
ماهی سیاه کوچولو بهم بگو چرا شبیه تو نشدم؟ منم یه ماهی ام اما یه ماهی بیرون از آب داره ذره ذره جون میده
ماهی جون کاش بیای نجاتم بدی دستمو بگیری ببریم تا رودخونه تا دریا تا اقیانوس...
مدتهاست که دارم برنامه ریزی میکنم که بشینم و کارای عقب افتاده رو انجام بدم ولی این کار رو نمیکنم. اگرم بکنم پیوسته و مداوم نیست. دیگه خسته شدم از این که همش توی ذهنم دارم به خودم بد و بیراه میگم که پس کی دیگه میخوای یه فکری بکنی؟!
از شنبه باید برم سر اون کار مزخرف. هنوز قرارداد ندارم و هنوزم نمیدونم بازم باید برم بیگاری یا قرارداد میبندن بالاخره؟؟ تصمیم گرفتم تا زمانی که قرارداد نبستن دیگه نرم. کاری که به این سختی پیدا شد و کلی ذوقش رو داشتم و ح
دیشب رو از درد اصلا نخوابیدم. صبح چشمام دو تا کاسه خون بود :( از دیشب دندونم درد می کرد اصلا حواسم سمت این نرفت که برم مسکن بخورم. گفتم باید یه مرهمی چیزی روش بذارم. بعد با نمک و فلفل شروع کردم و دیدم نه درست بشو نیست بعد تصمیم گرفتم سیر رنده کنم و بریزم توش و این کار همانا و آتش گرفتن همان! این چیزی که می گم حسی مثل سوزش دهن یا دست به خاطر استفاده از سیر زیاد نبود! ای کاش از همون سوزش ها بود. چنان وحشتناک بود که زود سیرو آوردم بیرون. انگار چندتا سوزن
من معلم هستمهر شب از آینه ها می پرسم :به کدامین شیوه ؟وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟غرق دریای تفکر بکنم ؟با تبسم یا اخم ؟با یکی بود و نبود ؟زیر یک طاق کبود ؟یا کلاغی که به خانه نرسیدقصه گویی بکنم ؟تک به تک یا با جمع ؟بدوم یا آرام ؟من معلم هستمنیمکت هانفس گرم قدم های مرا می فهمندبالهای قلم و تخته سیاهرمز پرواز مرا می دانندسیب هادست مرا می خوانندمن معلم هستمدرد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال منست ،من مع
دیروز (ینی همین یک ساعت پیش!!!)نشستم دورنمای بیست ساله آینده ام رو مدون کردم.و بعد به چهار دوره پنج ساله تقسیمش کردم...و بعد برای هر دوره اهداف رو تعیین کردم و بعد سال ۱۳۹۹ و بعد فصل بهار و فروردین و ... تا رسیدم به امروزکلا آدم زیاد برنامه ریزی نیستم و بیشتر ترجیح میدم که کارهام رو فی البداهه پیش ببرم اما این دورنما به من کمک کرد تا بدونم باید تلاشم رو در چه زمینه هایی بیشتر متمرکز کنم...
ادامه مطلب
چند روزی می شه که فکرم مشغوله! یعنی دقیقا از روزی که راجع به عادت ها نوشتم. علت اشتغال فکرم هم این بود که دلم می خواست این بار  سعی کنم یکی از عادت های بدِ اخلاقیم رو ترک بکنم. بعد همون موقع یادم افتاد که یه جایی خوندم برای تبدیل یک چیزی به عادت و یا ترک یه عادت، پرداختن بهش کمتر از چهل روز چندان تاثیری نداره و بهترین موقع برای این که چهل روز یه کاری رو انجام بدی یا ترکش بکنی از دهم ذیقعده است. بعد که نگاه کردم دیدم نه از اول ذیقعده بوده و این زمان
تموم شد همه چیز تموم شد
آزاد آزاد شدم از هر آنچه که فکرشو بکنی از ترس از حرفهای دیگران از ترس از پسرفت از ترس از بدگویی کردناشون از ترس از زیرآب زدناشون از ترس از رعایت حجاب نردن.....
حالا آزاده و رها هستم 
آزادم از زنجیرهابی که مسئولیت بهم بسته بود
خدایااااااا هزاران هزارا بار ازت ممنونم 
دد پوست خودم نمیگنجم
تمام تلاشم رو میکنم به عهدهایی که باهات بستم پایبند باشم
این روزا حالم خیلی خوبه ...
عاشق این خنده هایی هستم کا تا یادت میاد توی ذهنم ناخ
تجدید بیعت می‌کنم با عمیق‌ترین آرمان‌های انسانی‌ای که می‌شناسم.
تجدید بیعت می‌کنم با قراری که با خودم گذاشته‌ام برای صرف نهایت تلاشم جهت به بار نشستن آن آرمان‌ها.
تجدید بیعت می‌کنم با اعتقادم به پایداری و صبر در مسیر تحقق بزرگ‌ترین خواسته‌های نوع انسان.
+ و آرزو و دعای عاقبت به خیری.... آرزوی قرار گرفتن و باقی ماندن در مسیر درست تا آخرش...
خب اول یه ستاره یه گوشه بزنین و بنویسین «توجه: هیچوقت حرفی که تو ذهنتونه و هیچ خزعبلی هیچ چرت و پرتی رو گوشه کتابتون ننویسین»
 
و دلیلش:(
من بدبخت من بدشانس دیوونه نمیدونم چرا گوشه کتابم نوشتم « باید راجب N یه تجدید نظری بکنم» حالا از بدبختی خیلی زیادم بی حواس کتابمو دادم یه مبحثی که ننوشته رو بنویسه:(
حالا چهارشنبه اومد کتابمو کوبید رو میزم و گفت: منم باید یه تجدید نظری راجبت بکنم
اولش رفتم تو شک ولی بعدش فقط تونستم دستو بکوبم تو صورتم
خلاصش ا
هوالرئوف الرحیم
بعد از بیش از یک یا دو سال دوباره مهمونی دادم.
افتضاح کلمه ی کمیه برای اون رخداد.
فقط بخاطر اینکه پشتم باد خورده. اگر مثل قبل پیش می رفتم الان تو اوج بودم.
حالا الانم عیبی نداره. تلاشم رو می کنم.
دارم خودمو برای تولد دخترا گرم می کنم.
خدایا
پروردگارا
من رو به فراموشی مثبت، بی خیالی و آرامش، هدایت بفرما.
 
 
 
 
آمین یا رب العالمین.
سلام دوستان 
من یه پسر ۱۹ ساله م که نمیدونم چرا دوست ندارم توی زندگیم از کسی کمک بگیرم، دوست دارم همه کار ها رو خودم بکنم، دوس دارم ۰ تا ۱۰۰ یه کاری رو خودم بکنم، ولی میدونم این طوری خیلی سخته، ولی نمیتونم از کسی کمک بگیرم و یا اینکه نمیخوام از پارتی استفاده کنم.
چرا؟! چون که میترسم اطرافیانم بیان بگن طرف با پارتی پیشرفت کرده ولی در حالیه که من اصلا اینطور آدمی نیستم و دوست دارم رو پای خودم وایستم، بخاطر همین نمیتونم حتی واسه ی کار ساده اداری ب
حدود ۲۰ روز دیگ مونده و واقعن تنبلی بسه دیگ:)) میخام کل وجودمو بزارم براش. میخام اگ خسته شدم هم اهمیت ندم و ادامه بدم. کلی چیز میخام و کلی کار باید بکنم ولی وقتی ب عمل میرسه چی میشه؟هیچکی جز خود خدا نمیتونه کمکم بکنه. کاش پشتم باشه. کاش جواب ی سری کارای بدم رو تو این قضیه نده بهم. کاش خعلی بیشتر از همیشه باهام مهربون باشه. و واقعن همه چیز دست خودشه. اگ اون بخاد بدون خوندن رتبه یک میشی و با کشتن خودت ۵۰۰۰۰! کاش خیر تو چیزی باشه ک دوست داریم.
دیروز ک از
تکلیف تاریخ کنکور هنوز مشخص نیست ولی اگه عقب بیوفته معلومه که به نفع همه است
.
.

امروز شروع کردم به انجام دادن یکسری از کارایی که صد سال پیش قرار بود انجام بدم ی+کارایی که نصف و نیمه رهاشون کرده بودم!!!!
دلم کلی انرژی و جسم خستگی ناپذیر میخواد که بتونم همه ی کارامو انجام بدم ولی خب چه کنم که من همیشه خسته ام  و حالم خوب نیست ولی با این حال تلاشم رو میکنم 
.
.
.
احتمال میدم تا اخر هفته ی دیگه همه چی نظم خاص خودشو میگیره تو زندگیم و منم راحت میشم از ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها