نتایج جستجو برای عبارت :

یک‌روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم.

گفت: یه عمره دارم نافرمانی خدارو میکنم و عذاب هم نمیشم...اگه گناه کیفر داره پس چی شد؟این خداتون کجاست که منو عذاب کنه...
ندا اومد به پیغمبر خدا که بهش بگو ما خیلی وقته به عذاب های زیادی دچارت کردیم خودت نمیدونی...همین که شیرینی مناجات و امید به لذات اخرتو گرفتیم بزرگترین عذابته...
 میگن بزرگترین عذاب تو قیامت هم اینه که خدا به روی بنده نگاه نمیکنه...
یه وقت فکر نکنیم خیلی کارمون درسته و ...‍♂#دلنوشته
یک روز می ایی که من دیگر دچارت نیستم 
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم 
یک روز می ایی که من نه عقل دارم نه جنون 
نه شک به چیزی نه یقین مستو خمارت نیستم 
شب زنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی 
تو بی قراری میکنی من بی قرارت نیستم 
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد 
گل میدهی نو میشوی من در بهارت نیستم 
زنگار هارا شسته ام دور از کدورت های دور 
ایینه ای روبه توام اما کنارت نیستم 
دور دلم دیوار نیست انکار من دشؤار نیست 
اصلا منی در کار نیست امنم
یک روز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یک روز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا “منی”در کار نیس
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تار گیسویت
نمی دانم میان برق چشمانت چه وردی بود
که هم جادوگران ماندند در تفسیر جادویت
تو آن سیلی و من آوار گیلانم تو میدانی
که هر دم غرق می گردم میان این هیاهویت
نمی دانم کجا آموختی علم قضاوت را
که هر جا بوده حق با من تو گفتی از ترازویت
شبیه تنگ بی ماهی بدون تو چه آرامم
دچارت بودم و در انتظار نوش دارویت
کتابی یافتم در “عمق تنهایی” خود از خود
از امشب می شوم با شعرهایم من غزل گویت
محمد امین
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
می‌خواهم برایت بنویسم اما واژه‌ها از قلمم می‌گریزند، جمله‌ها نیمه‌کاره می‌مانند و حرف‌ها ناگفته. دیگر نمی‌توانم از چشمانت بنویسم. اعتراف تلخی است اما انگار تو در من مرده‌ای. قلبم تاریک‌خانه‌ای شده بی‌فانوس؛ می‌تپد اما گرم نیست. خیال آمدنت از سر این همواره مست بیدل، پریده. دیگر به این فکر نمی‌کنم که کجایی، دیگر به این فکر نمی‌کنم که می‌شود از خط لبخندهایت شعر نوشت، دیگر به این فکر نمی‌کنم که من چقدر کنار تو زیباترم. رهایت کرده‌ام
رویای با تو بودن را نمیتوان نوشت، نمیتوان گفت و حتی نمیتوان سرود. با تو بودن قصه ی شیرینیست به وسعت تلخی نداشتن و...و من همچون غربت زده ای در دامان بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت مینشینم و میمانم تا ابد و تا وقتی شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشویند و چه احمقانه و چه مشتاقانه در انتظار آن روزم یاد تو پرچم صلحیست میان هجوم بی امان این همه فکر ولی در هیاهوی بی نغمه ی وجودم کسی فریاد میزند. یک روز میاید که من دیگر دچارت نیستم، از ص
کانال ما در سروش
یک روز بر می گردی و خاطره های پشت سر گذاشته را نظاره میکنی، به دنبال نشانی از من ...یک روز برمیگردی و در میان هیاهوی شهر صدایم میزنی به امید اینکه شاید پاسخی بشنوی ... چشم هایت در انبوهی از جمعیت سوسو میزند تا شاید کسی شبیه مرا بیابی ...یک روز برمیگردی که من دیگر دچارت نیستم و آن روز برای همیشه معنای دیر کردن را میفهمی...صدایم میزنی ... نگاهت میکنم ...برایم از عشق میگویی از تک تک لحظاتمان...برایم آواز میخوانی ، مثل قدیم تر ها در کوچه ه
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

شب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور
آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا "منی" در ک
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تارِ گیسویت
 
نمی دانم میان برق چشمانت چه وردی بود
که هم جادوگران ماندند در تفسیر جادویت
 
تو آن سیلی و من آوار گیلانم تو میدانی
که هر دم غرق می گردم میان این هیاهویت
 
نمی دانم کجا آموختی علم قضاوت را
که هر جا بوده حق با من تو گفتی از ترازویت
 
شبیه تنگ بی ماهی بدون تو چه آرامم
دچارت بودم و در انتظار نوش دارویت
 
کتابی یافتم در "عمق تنهایی" خود از خود
از امشب می شوم با شعرهایم من غزل گویت
 
"
اعتراف تلخ غزالی عالم بزرگ اهل تسنن به بیعت‌شکنی عمر بن خطاب و غصب خلافت توسط او
غزالی از علمای بزرگ اهل تسنن و از دشمنان مکتب اهل بیت علیهم السلام در باره تبریک و تهنیت عمر بن صحاک و پیمانى که در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مى‌نویسد:
واجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: « من كنت مولاه فعلی مولاه » فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای ومولى كل مولى فهذا تسلیم ورضى وتحكیم ثم بعد
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مقاله های جالب و خواندنی | آموزش و تکنولوژی شکست ناپذیر