نتایج جستجو برای عبارت :

نرم نرمک می رسد، مرگ

 
رو به پایان است ...خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند  و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند ...
رو به پایان است ...اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر..صدای پای شب نرمک نرمک  بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید ...
دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند ..تا شبانگاه شاهدی بر انجمندلدادگی بجای نگذارند ..چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند ....
رو به پایان است ...پایان گفتنی های رنگ ا
 مسائل آرام آرام و نرمک نرمک وارد اتاقت می‌شوند و می‌شنینند کنارت. آن‌ها را که می‌شود حل کرد که حل می‌کنی. حالا چه سخت و چه آسان و شاید با کمی تاخیر. بعضی‌شان را نمی‌توانم حل کنم. همین‌طور مدت‌ها بهشان زل می‌زنم و ناراحت می‌شوم. گاهی می‌گذارم مثلا روی تخت،‌ یا پشت شیشه‌ی رو به حیاط یا توی کمد. اما همین‌طور چشم در چشم باقی می‌مانند. کار چندانی هم نمی‌شود کرد. یا حداقل من بلد نیستم. می‌گذارمشان یک گوشه. شاید نهایت هنرم این باشد که تمرکز
اعتراف میکنم نسبت به چند سالی که توی تلاطم گذروندم، این روزها آرامش
بیشتری دارم، انگار به مرحله ای از ثبات رسیدم...سی سالگی اگرچه اولش بسیار
دردناک بود، اما نرم نرمک روی خوش خودش رو داره بهم نشون میده، من هم تلاش
میکنم دختر احساساتی، خیال‌پرداز و رویایی دهه بیست نباشم و بگذارم منطق
بیشتر توی زندگیم جریان پیدا کنه...و ممنونم بزرگ همیشه که هستی هستی
هستی...
پ.ن: و او نور بود...
سلام،ضمنِ تبریکِ مجددِ نوروز و سال جدید باید عرض کنم که چهارمین روز از فصل بهارِ ۹۹ هم رسید و امروز بیست ساله شدم،امیدوارم واقعا یه سال بزرگ تر شده باشم و فقط به سن شناسنامه محدود نشده باشه،راستش عددِ ۲ دهگان فعلا یکم واسم غریبه ولی چه بخوام یا نخوام باید بهش عادت کنم ^_^ 
این گل های لاله هم همون لاله هایی هستن که توی پُستِ نرم نرمک میرسد اینک بهار درموردشون حرف زدم،تقدیمشون میکنم به همه ی شما دوستای مهربونم که کلی بهم انرژی مثبت میدین...
+بوی
درد شروع توجه به یک نقطه است و مى تواند منشأ مواجهه ى بیشتر و آگاهى باشد.
وقتى براى اولین بار یا بعد از مدتها نرمشى انجام مى دهم، درد و کششى حس مى کنم، یا خشکى و گرفتگى اى. آنجاست که انگار عضله اى بیدار شده یا براى اولین بار کشف مى شود. آگاهى اى بیدار مى شود. که آن نقطه هست و مى خواهد حرکت کند. مى خواهد نفس بکشد. 
چند روزى که با مدارا نرمش را ادامه مى دهم، که به آن نقطه توجه مى کنم، نرم نرمک حرکت هایش روان مى شود و من از درد رها.
نرم نرم اینک می رسد، افسردگی. در زندگی چیز مطابق نظر کسی پیش نمی رود. این سخن تا چه اندازه درست یا نادرست است، بخشی از آن تجربه های بالغانه و آماری ست. بطور نمونه آلبرت اِلیس به این نتیجه رسیده بود که در سه باید عدم انطباق خواست ما با زندگانی سخن کفته:
من باید در کارها موفق باشم.
تو باید به خوبی با من رفتار کنی.
دنیا باید جای راحتی باشد.
این سه باید از نظر و منظر الیس، مانع و نه موجب، موفقیت محسوب شده اند. امّا این کلام واقع بینانه، که ما را در قبال
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
چندین سال بود که حال و هوای دم عید دیگه حال و هوای قدیم ها نبود. بوی خوش عید و بهار مثل عیدهای سال‌های بچه‌گی به مشام نمیرسید. البته که بهارها با هم چندان فرقی ندارن و وضعیت زندگی آدم هست که به فصل ها و روزها بوی خاصی میبخشه. اما امسال انگار یه تلنگر شده برایمان که از هر چیزی که وجود داره و هر موقعیتی که هست استفاده‌ی کامل ببریم. به شخصه چندین بار با خودم تکرار کردم که ای کاش وضعیت مثل سال‌های قبل بود اما این بحران جدی که برای بغل کردن بچه ی دو
پیش از آنکه چشم ها مرزی برای حضور «او» پیدا کنند،
وقتی «او» با کلام و قلم خود تصویر می شد،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که جانی در جانش می دمید. 
گرمی روشن پرتوهای «او» به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های «او» بود.
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین «او» پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گردیدن. 
از در که بیرون می زد و راهی می شد «او» ضرب
به چشم هایی که در جهانی دیگر گشوده شد
پاکی پردیس در چشمان توبهترین تندیس در چشمان توزیر محراب بلند ابرویتراهبی قدیس در چشمان توسجده بر آدم کند گر بنگردیک نظر ابلیس در چشمان تو!سبز اما راه من را بسته استیک چراغ خیس در چشمان تومهربانی نرم نرمک کرده استمکتبی تاسیس در چشمان توآشنایی با خداوند جهانمی شود تدریس در چشمان توتا جهان برپاست، بختت یار بادچشمهایت تا ابد بیدار باد.
م.حمیدی. سال 1393
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سفید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک رسیده اینک بهار
خوش بحال روزگار …
 #گلدشت_زیبا
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
صبح ها را برای کنار کشیدن پرده ها دوست دارم، برای نور کج آفتاب که خودش را پهن میکند روی دیوار و گلها و فرشها،برای عطر قهوه و مزه مزه کردن طعم خوش گسش لابلای سر و صدای گنجشکها، راستی یادم باشد که پشت پنجره برایشان غذا بگذارم  صبحها را برای پخش کردن خودکارهای رنگی و برنامه ریزی روزانه دوست دارم، که  امروز سه داستان از سری داستانهای دکامرون میخونم، برادران کارامازوف رو شروع میکنم، رسیدگی به لباسها که دیگه حتی یکدونشونم اتو ندارند، خیال هم نک
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
شهریور سال قبل بود و من کارورز بهداشت...نرم نرمک شروع کرده بودم به خوندن و یادمه در حال خوندن اطفال بودم...با دوستم قرار گذاشته بودیم دوتایی بریم شمال و من چقدر برای این مسافرت ذوق داشتم.دم آخر اتفاقاتی رُخ داد و مقصد ما علی رغم میل من به مشهد تغییر جهت داد...خیلی توی ذوقم خورد...با خودم میگفتم من چندبار رفتم مشهد ولی کلی از جاهای قشنگ استاهای شمالی رو ندیدم که دلم میخواد ببینم...
خلاصه ما با لب و لوچه ی کج راهی مشهد شدیم...موقع زیارت به دلم اُفتاد ک
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار....
نوروزی دیگر در راه است و سالی نو
مبارک باد برشما جشن طبیعت
امیدآن است که همواره درسایه‌ی مهرالهی
شادکام باشی و سرافراز.
درسال نو، روزهایی پر از سلامتی، شادی، پیروزی، مهرو دوستی را برای شما دانش‌آموزان و خانواده‌های محترم آرزومندیم.
 
محمد سمیع مدیر دبستان
وسط سوز سرما و باران ایستادیم تا اتوبوس بیاید، هوا آن‌قدر سرد است که شب چله‌ی تهران، یه لبخند کجکی می‌چسبانم روی صورتم و بی‌هوا می‌گویم: لیلی داره بهار میادها، عید نوروز :) یک طور عمیقی نگاهم می‌کند انگار که بخواهد یک پرونده‌ای را از آرشیو مغزش بکشد بیرون و کمی بعد با هیجان می‌گوید: آخ جون عید، آخ جون عید! بعد عمو نوروز میاد مثل سانتا* به ما کادو میده! می‌گویم: آره مامان جانم، تازه می‌خواهیم برویم مقدمات سفره هفت سین را آماده کنیم، سبزه د
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نق
 
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گ
باد ملایمی لابه‌لای موهایم می‌پیچید. خورشید در زمینهٔ نارنجی رنگی آرام آرام پایین می‌رفت. خیابان شلوغی بود و صدای بوق ماشین ها سرسام آور. اما من آرام بودم، آنقدر آرام که می‌توانستم صدای پچ پچ درخت‌های حاشیهٔ خیابان را بشنوم. با دیدن عکسم توی ویترین مغازه ای به یاد آوردم که چقدر شال‌گردن و جوراب های بلند راه‌راهم را دوست دارم. باد کمی شدیدتر در آغوشم کشید. چشم هایم را بستم تا بوسه هایش را بهتر روی پوستم احساس کنم. آنگاه دست هایم را مثل یک
پیش از آنکه چشم هایش مرزی برای حضور 'او' پیدا کنند،
آن زمان که 'او' برایش تصویرى بود بافته از کلام و قلم،
هر صبح، خورشید که سر بر می آورد، گویی که او جانی در جانش می دمید. 
پرتو گرم 'او' به نقطه نقطه ی وجودش می تابید. 
آبی که به سر و رو می زد، باران نرم بوسه های 'او' بود و در مقابل، بوسه ها از چشم لبریزش مى بارید. 
پنجره را هم که می گشود، عطر شیرین 'او' پیچیده در خنکای نسیم، می وزید و هوایش را تازه می کرد. 
پرنده ها آیینه اش می شدند، به سرودن و پریدن و گر
نمی‌دانم چه اصرار بیهوده‌ایست که ننویسم؛ آن‌هم حالا که بیشتر از هر وقتی انبوهِ کلمات شُره می‌کنند به حجمِ سرم و سرریز می‌شوند تا نرمه‌ی انگشت‌ها! احساس می‌کنم آنقدر در نادیده‌انگاری افراط کرده‌ام که بوی ماندگی گرفته‌اند. امروز اما انگشت‌ها را یله داده بودم سمت کاغذ و گوش به زنگ نشسته بودم که سوت‌ْکشان بیایند و رد بشوند از انگشت‌ها و قطارِ خسته‌ام دمی بیاساید. وقت نوشتن اما جمله‌ها چندپاره شد. چندتاشان گم شدند. یکی دوتاشان به کندی
ناهار را که خوردم، دراز کشیدم روی روفرشی سرمه‌ای‌رنگ اتاق. نور آفتاب از پنجره به صورتم رسیده بود و نوازشش می‌کرد. خسته از دیدن منظرهٔ تکراری دیوار و پنجره و ساختمان‌های سرد آن‌سوی پنجره و خسته از شنیدن صدای چرخ چمدان‌ها، چشم‌هایم را بستم و دست‌ها را زیر سر گذاشتم. به این فکر کردم که الان دلم می‌خواهد کجا باشم؟ صدای گنجشکی از شیشه‌های بالکن عبور کرد و جهید توی افکارم. با خودم گفتم کاش الان وسط جنگل بودم؛ جنگلی که به بهار دچار باشد. کاش م
همچنان در درس پس دادن هایم یک نت و در حالت وخیم تر، یک میزان شامل چند نت را جا میگذارم و بعد از اتمام قطعه متوجه میشوم که سودی ندارد و چقدر آن لحظه به این حافظه ی داغانم تاسف میخورم‌. میدانم تمرین بسیار و پی در پی این مشکل را رفع میکند ولی متاسفانه با شروع مدارس و ماموریتهای پی در پی مهربان همسر و مسئولیت خانه و بچه ها وقتی که ناب باشد و حال خوب هم در پی اش، کم برایم پیش آمده است. با این حال آهسته و نرم نرمک قدم برمیدارم باشد که رستگار شوم
شمارش م
 
هو الستار
 
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها
خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج اهل هر شهری جداست
و اندر آن شهر از قرابت کیستت
خویشی و پیوستگی با چیستت
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
باز می‌پرسید از جور فلک
چون کسی را خار در پایش جهد
پای خود را بر سر زانو نهد
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می‌کند با لب ترش
خار در پا شد چنین
پس از تحمل درد و رنج فراوان و کنسل کردن کلاس آموزشی شیفت شبم، بالاخره دیدم این ضعف و درد انگار به این راحتیا نمیخواد بره و احتمالا امشبم نذاره بخوابم! در نتیجه به پزشک مراجعه کردیم.. میگه بدنت درد میکنه؟ داشتم توضیح میدادم که کجاها درد داره پرید وسط حرفم گفت میگم درد داری یا نه همینو بگو :|
گفتم خب دارم میگم دیگه!! 
چرا بعضی ازین دکترا مخصوصا خانوما اینقد بداخلاق و بی اعصابن؟؟؟
خسته ای؟ باش کارت همینه خب با مردم که دعوا نداری -_-
بعضیا فکر میکنن
خوبیم! شبکه خبر و استانی داره میگه آروم باشین. مامان خوراکیای قابل حمل رو گذاشته دم دست که اگر شرایط اضطراری شد؛ برداریم بریم پشت بوم! آب هنوز وارد خونه‌مون نشده. جات خالی داشتیم حرف میزدیم سیل بهتره یا زلزله. همینطور داره تجربه‌هامون متنوع‌تر میشه جانم! من کلی خاطره دارم برای بچه‌هامون تعریف کنم!
رجب هم داره نرم نرمک جاشو میده به شعبان، حواست هست؟
من روزه‌هامو گرفتم. دعاهامو کردم. دخیل‌ نگاهمو اما نگه داشتم برای چشمهات و...
اگر اینقدر نشد
خوبیم! شبکه خبر و استانی داره میگه آروم باشین. مامان خوراکیای قابل حمل رو گذاشته دم دست که اگر شرایط اضطراری شد؛ برداریم بریم پشت بوم! آب هنوز وارد خونه‌مون نشده. جات خالی داشتیم حرف میزدیم سیل بهتره یا زلزله. همینطور داره تجربه‌هامون متنوع‌تر میشه جانم! من کلی خاطره دارم برای بچه‌هامون تعریف کنم!
رجب هم داره نرم نرمک جاشو میده به شعبان، حواست هست؟
من روزه‌هامو گرفتم. دعاهامو کردم. دخیل‌هامو اما نگه داشتم برای چشمهات، دستهات و...
اگر اینق
بهارنام دیگر توست!زنی که دامن بلندی دارد از هزاران بوسه ی بهاریو دستانش از جنس درختان سپید توت!چگونه به عشق من می خندی؟تو عاشق نبودی که ببینی چگونهمیان یاس های زردبه سخره می گیرد قلبم را آنکه تمام عمرشتا پایان عمرم،در خیالم می خرامد و می خرامد!
چه معشوقه بی پروایی!آنکه ورد سخنش بارانو نقاشی هایش هم‌آغوشی باغ است و جوی‌های پر از شراب انگوراو،بهارک معشوقه من است!زنی که یکشب بهاری قرار بودنرم نرمک برساند مرا به سحر سپید برکه ها!
به جستجویش،
ه
فروشگاه البرزسل با 10 سال تجربه در ارائه تجهیزات پزشکی آماده همکاری و ارائه محصولات به صورت عمده به شما عزیزان می باشد .شما می توانید جهت اطلاع از قیمت و خرید روغن آرگان نرمک به صورت عمده با شماره 09124664654 تماس حاصل فرمایید .ارسال سفارشات به سراسر ایران با کمترین و نازلترین قیمت ها
 
 
 
 
زیبایی پوست و مو در همه افراد چه خانم‌ها و چه آقایان به اندازه‌ای اهمیت دارد که امروزه هزینه بسیاری صرف خرید لوازم آرایشی بهداشتی می‌شود تا بتواند سلامت و ز
دلش را ندارم، آنقدرها بی‌پروا نیستم که بگویم دوست‌داشته‌شدن و مهر ورزیدن، یک‌بار پر و خالی شدن است. اما انگار دارم میگویم. آدم مثل ظرفی است که از عشق پر میشود و وقتی که لبریز شد دیگر خالی بودن را از یاد می‌برد و پر شدن را هم. عشق به پایش ریخته می‌شود و او لبریز و سرخوش، به تمام گنجایش روحش آشنا می‌شود. 
این عشق از کجا آمده؟ دل من! این عشق آخر از کجا آمده؟ اینهمه آدمهای پرشده از عشقِ دیگری به‌کجا می‌روند؟ با این عشق چه می‌کنند؟ لابد یک‌روز
این روزها که داریم به فصلِ بهار نزدیک میشیم و اسفند شبیه اسفندِ همیشگی نیست تنها چیزی که فقط خبر از اومدن بهار میده نشستن این شکوفه ها روی شاخه های درختاست،دیروز بعد از مدت ها رفتم باغ،توی کُلِ سال فقط دو هفته طبیعتِ اطراف باغ با این شکوفه ها خوشکل میشه.هر سال اواسط اسفند نزدیک عید درخت های بادوم اطراف باغ شکوفه میدن و بعد از اون هرچقدر بیشتر به بهار نزدیک میشیم روی شاخه هاشون پر از برگ های سبز میشه و همون شکوفه ها تا سیزده بدر تبدیل میشن به
تردیدی ندارم من خلق شده ام برای نوشتنت ، برای روی کاغذ آوردنت. کمی به من فرصت بده. ساخت و پرداختت کار آسانی نیست باید سبک و سنگین کنم باید چم و خمت را یاد بگیرم. نمیخواهم آبکی و بی مایه به دست مخاطب برسانمت. پلاتت باید استخوان دار و جان دار باشد؛طرحی منسجم با آغاز، میانه و پایانی مشخص. از طرفی شش دانگ حواسم را باید جمع کنم درگیر کلیشه و تکرار نشوم. من و تو باید روزی بدرخشیم و بهترین باشیم. می خواهم تو را دست راوی لایقی بسپارم، دارای یک جهان بینی ق
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
متن هایی درباره کودکان کار 
متن زیبا درباره کودکان کار
تنها کسی که اگه با یه شاخه گل به خونه بره ، مؤاخذه می شه 
کودک گل فروش سر چهار راهه …
کودکان کار در ایران
در چشم‌هایشان خیره شوی
راز تلخی را می بینی
مدت هاست
بار غم را بسته اند…
حسرت بازی‌های کودکی
در دل‌های کوچکشان
داغ مانده است.
رؤیاهای شیرین
در جور روزگار
خاموش و خالی مانده اند…
بست نشین پیاده روها هستند
فقر و کودکان کار
آنجا که انعکاس نگاه کودکان کار،
از واکس کفش‌هاست!!
گم اند کفش‌
بوی خوش ساحل در مشامم پیچید . پاهایم را نرم نرمک ، بر ماسه های سرد حرکت دادم . آرام آرام قدم زدم تا از حرات پاهایم داغ واز شرم و خجالت خیس شوند .حس مبهمی داشتم . آرامشی عجیب ، شانه های خسته ام را در آغوش کشیده بود . پلک هایم را بر هم نهادم ؛ صدای برخورد دستان سهمگینش با صخره ها و سنگ های ریز و درشت ، گوشم را نوازش میکرد . قلب بی قرارم ، برای صخره ی صبور تپید . لشکر بی رحم اشک از هر سو بر چشمانم هجوم آوردند . صخره ها به مرگ تدریجی خود ادامه میدادند و من ،
سلام سلام ، نماز روزه هاتون قبوله قبول 
اقااا من قراره  پیج اینستا بزنم و خدماتی( فالور ، لایک و...) برای اینستا ارائه بدم ، بیایید کاری کنیم فتلو یاری کنیم برا انتخاب اسم پیج ، پیش پیش مرسی
۱- من که همیشه عشق موتور بودم یهو حس کردم همه چی به کاممون شده دیدیم نه ولی پروژه اینه تا شهریور موتورو بخرم امیدوارم پولش جور بشه ، بابا که مجدد تاکید کرده من پول موتورو نمیدم بت ولی خو شاید کمکم کنه برا خریدش ! 
خیلی ساله موتور دارما ولی اونی که می خوام نی
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
باسمه­ تعالی
السَّلام عَلَیک یا رَبیعَ الانام و نضرهَ الایام
با اهدا درود و تحیت
پس از حمد و سپاس معبود یکتا و صلوات و درود بر سرورکائنات حضرت ختمی­ مرتبت نبی اکرم محمدمصطفی(ص) و اهل­بیت عصمت و طهارت علیهم­ السلام ضمن تبریک به مناسبت تقارن فرارسیدن سالروز بعثت سرور کائنات حضرت محمد مصطفی علیه آلاف التحیه و الثنا با فرارسیدن موسم فرح افزای ربیع که خود فصلی نو را به سرا پرده کائنات با قامتی فزون از طراوت و سرشار از کرامت حضرت محبوب نوید می ده
یاد یار مهربان آید همی

 

پنج و شش روزی خیالم 

هر شب از دستم گرفته

پیش خویشم می بَرَد

خانه ای آنسوی ابر

وسعتی در حد صبر

با رهی پر پیچ و خم

دور و نزدیکش چه دانم ؟

اندکی بیش است و کم .

دست در دست خیال

می سپارم در سکوت

راه بی فرجام خویش

تا رِسَم در جای خویش .

چشم بندی هم به چشم

هر دو دستم پیش رو

تا نیفتم ناگهان

در سراب بیدلان .

می رسیم آنجا که دنیای من است

به همانجایی که من هم بی من است .

دیدمش بنشسته در کنج فِراق

آیتی می خوانَد از آیات
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
شعر بهار
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن شعر بهار دلکش و دلنشین آمد و یار و نوروز کودکانه از سهراب سپهری و اخوان در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار …
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آ
فروشگاه البرزسل با 10 سال تجربه در ارائه تجهیزات پزشکی آماده همکاری و ارائه محصولات به صورت عمده به شما عزیزان می باشد .شما می توانید جهت اطلاع از قیمت و خرید روغن خراطین نرمک به صورت عمده با شماره 09124664654 تماس حاصل فرمایید .ارسال سفارشات به سراسر ایران با کمترین و نازلترین قیمت ها
 
 
 
روغن خراطین که از نوعی کرم خاکی تهیه میشود و یکی از طبیعی ترین روغنها محسوب شده که امروزه به عنوان یک راهکار طبیعی با نتایج شگفت انگیز برای افزایش اندازه آلت ت
در این روزگاران ، مردم ، بویژه آنها که در شهرهای بزرگ به‌سر می‌برند از احساس وحشتناک تُهی بودن و اندوه رنج می‌برند و گویی انتظار چیزی را می‌کشند که هرگز فرا نمی‌رسد . گرچه سینما ، تلوزیون ، نمایش‌های ورزشی و رویدادهای سیاسی آنها را برای مدت محدودی سرگرم می‌سازد اما باز ناکام و درمانده در برابر کویر زندگی خویش قرار می‌گیرند . تنها حادثه‌ای که هنوز هم برای انسان امروزی ارزشمند است ، در پهنه‌ی درون روان ناخودآگاه قرار دارد ؛ و از همین‌رو
غریبگی می‌تواند احساسی خُرد کننده باشد، غریبگی ظاهری، این که در شهری یا جایی باشی که نشناسی و نشناسند، شاید آنچنان آزاردهنده نباشد که غریبگی روحی سینه‌ات را فشار دهد و ذهن‌ات را افسرده کند. وقتی در بین آدم‌هایی باشی که نه جملات‌شان را درک کنی و نه دغدغه‌هایشان را و نه ذوق‌هایشان را بفهمی و نه هیجان‌شان را، نه حتی استرس و ترس‌هایشان را، کم کم از آنها فاصله می‌گیری، آنها هم از تو فاصله می‌گیرند. پرده سردی بین‌تان کشیده می‌شود و با گذش
این پست رو نوشتم که اگه یه روزی برگشتم منتشرش کنمالان ساعت چهار صبحه،۲۲ مرداد فکر کنم.اگه بگم این تابستون خیلی بهم بد گذشت دروغ نگفتم،خیلی سخت بود واسم خیلی زیاد.مشکلات همیشه سر راه آدما هست،قبول کردم که جزئی از زندگیه،لازمه،بعضی موقعام امتحان الهیه.چیزی که برام قابل درک نیست حرفای آدما ست.اگه میتونستم یه نیرویی انتخاب کنم و فرازمینی بشم،قدرتی رو انتخاب میکردم که جلوی آدمای مزخرف رو بگیرم.مثلا وقتی شروع میکنن به چرت و پرت گفتن یا غیبت کرد
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
1. امروز تا دلتان
بخواهد حالم خراب است. یکی از رفقای دانشگاهی ـ از آنهایی که انگار جز مهر و صفا
در سرشتشان نیست ـ پایان‌نامۀ دکترایش را فرستاده بود تا بخوانم و اگر احیاناً
مشکلی داشت رفع و رجوع شود. اول کار هم تصریح کرده بود که: «کار با همین وضع فعلی
هم جلو خواهد رفت و کسی متوجه اشکالاتش نخواهد شد، اما می‌خواهم اگر زمانی چاپش
کردم بی عیب و نقص درآید». تصحیح تفسیری از قرآن با رویکرد صوفیانه بود و آن قدر
برایم کدورت روح آورد که خدا گواه است حتی یک
این داستان در چند سایت بصورت نثر و خیلی کوتاه نوشته شده که بنده به صحت حقیقت داشتن یا نداشتن آن مطمن نیستم
 آن را مطالعه کردم متوجه شدم  که هر نویسنده  فقط از منظر خاص خودش به آن پرداخته و در آنها اختلافاتی وجود دارد به این خاطر تصمیم گرفتم داستان را بصورت مثنوی  و از دید گاهی دیگر مورد قضاوت قرار دهم ، دوستان میتوانند 
این داستان را با همین عنوان در گوگل مطالعه کنند ، و دیدگاه خود را 
اگر مایل بودند با بنده در میان گذارند ،
در ضمن به علت طولا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها