نتایج جستجو برای عبارت :

چرا کار دنیا برعکسه؟

دیشب و پریشب تا صبح بیدار بودم. حالا فردا ک امتحان دارم و هنوز دو جلسه از 6 تاش مونده به همین زودی خوابم گرفته! 
ساعت بیولوژیک بدن من طبق امتحان تنظیم میشه :))
+ خاک تو سرت پلک چشم چپم که از صبح تو دیگه منو روانی کردی از بس پریدی!  :|
یه روزى من دوستان زیادى داشتم و اون هیچ دوستى نداشت. دیگه ندیدمش اما امروز فهمیدم امروزه وضعیتمون برعکسه، یه مطلب خوندم درباره یه چیز دیگه که وسطش نوشته بود "بسیارى از دوستانم..."
 
دیگه بالاخره گهى پشت بر زین ، گهى زین به پشت...
امروز اینستامو نصب کردم بعد این حلقه رنگ رنگی ها رو دوره یه استوری دیدم
از نرگس پرسیدم اونم نمیدونست جریانشو
خلاصه یه سرچ عمیق به عمل آوردم و پی بردم
اولا که کشف جالبی بود
دوما ، قدیما مگه خدا عذابو به اینا نازل نمیکرد؟کدوم قوم بود؟
عذابشون سیل بود؟یا زلزله یا توفان؟!
الان چرا اینهمه شیک شده قضیه؟
فک کنم خدا دید عذاب و این حرفا فایده نداره
تاکتیکشو واسه مقابله تغییر داده
××××××
خلاصه به زور جلو نرگس رو گرفتم که هشتگه pride و ازین کوفت و زهرمارا
بعضی وقتها با اینکه چند روز هم تعطیله و اصولا باید آدم شاداب تر باشه ولی برعکسه
کلا همیشه وقتی سرم شلوغ تره حس و حالم هم بیشتره
وقتی سرم خلوت میشه کلا حال ندارم هیچ کاری بکنم. یه جورایی انگار وقتی کار ریخته سرم بهتر می تونم وضعیت را مدیریت کنم و به کارهام برسم. 
 
به این نتیجه رسیدم که هیچوقت نگم یه کاری را در فرصت مناسبتر انجام می دم.
 
 
چقد برام عجیبه ک از اشتباهات بقیه ب راحتی میگذرم بعد همون بقیه ب خاطر ی چیز مسخره خودشونو واسه من میگیرن و کلاس میذارن..خدایا چرا دنیا برعکسه؟
تازگی ها نمیدونم چرا قلبم اینقد بد میزنه..هی تاپ تاپ میکنه محکم..الان دقیقا فهمیدین قلبم چش شده یا بیشتر توضییح بدم؟؟؟ داداش محمد حسین رفت دیروز ساعت دوازده..البته بردادر شوهرمه اما مثل داداش نداشتم دوسش دارم براش شیرینی کشمشی هم پختم ..خوبه وقتی بمیرم همه یاد شیرینی هام میفتن آخه هنر دیگه ای ک ندارم..ب
این روزها دست به قلم شدن سخت شده ، نمیدونم قدیما عقاید من کوته نظرانه بود ، یا الان که فکر میکنم عاقل شدم در اصل برعکسه ! ولی دست به قلم شدن سخت شده وقتی مقاله مینویسی و میبینی یکی از قدیمیا چیزایی که مینویسی رو میخونه .
این دلنوشته رو تقدیم میکنم به ناصر ، ناصر گذشت اون روزا .دیگه باید بشینیم خونه . من که خیلی وقت پیش ریشامو زدم .دیدم دیگه شبیه قدیما نیستم . یعنی شاید بقیه خیلی شبیه هم شده بودن .ولی در هر صورت ، ناصر جان صحبت جمع های متال از بحث عل
شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم مهم نباشه.

+ عید امسال بعد از چ
چندته قید ؤ اوشانی کاربردان گیلکی دل که اوشانی بعضی‌شان تقریبا یته مفهوم دأرن:
✔️ کیندیم✔️ پساپسا✔️ پساکینا✔️ پوشتاکینا✔️ وراکینا✔️ وراورا
مثال جومله دل: مازیار خوشته پیرهنء کیندیم داکورده.(ف: مازیار پیرهنشؤ برعکس پوشیده.)
مازیارِ کارؤن همه پساپسا ایسه.(ف: کارهای مازیار همه برعکسه.)
پساپسا را نؤشو کنی.(ف: عقبکی راه نرؤ می‌افتی.)
ظرفشانء پساکینا سفره سر بنی.(ف: ظرفها رؤ برعکس رو سفره بذار.)
وی قیافهٰ‌ء نیدم، پوشتاکینا هسابا.(ف: چهرش
من که دوست دارم برم دانشگاه بشینم درس موردعلاقه مو بخونم، پژوهش کنم و مرز های علم رو بشکافم مجبورم برم کار کنم برم واسه چندرغاز منت این و اونو بکشم بهم کار بدن یا حتی واسه کار پیدا کردن دوره ای رو ثبتنام کنم تا چیزی یاد بگیرم که با روحیه ام سازگار نیست! 
به جاش خیلی ها که جاشون تو دانشگاه نیست دارن گند میزنن به پایه های علمی مملکت درحالی که هیچ اعتقادی به درس ندارن و یکی دیگه خرجشونو میده و غم پول ندارن!
چرا همه چی برعکسه؟ چرا واقعا؟
امثال من ن
پنجشنبه کلاسمو پیچوندم نرفتم شب اینقدر بد خوابیدم،صبح اینقدر کسل و بی حال بودم هیچکاری نکردم به هیچی نرسیدم و فقط دور سر خودم چرخ خوردم
حتی ظهر با مامانم رفتیم پیتزایی پچگیام ولی دیگه کیفیت سابقو نداشت:/
مهم نیست
جاش امروز که رفتم کلاس،اینقدررر اونجا بهم خوش گذشت بعد اومدم خونه هم وقت کردم غذای مورد علاقمو درست کنم هم حموم برم هم به یه بخش خیلی خیلی قابل توجهی از کارام برسم تازه ساعت بیست دقیقه به نهه و یعنی هنوز چند ساعت دیگه ام وقت هست*____*
شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم دیگه مهم نباشه.
+ خب دانشگاه با
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
دلم میخواد زودی عصر بشه برم پیش هنرجوم. 
یدونه هنرجوی 15 ساله گیرم اومده. 5جلسه س دارم باهاش کار میکنم ولی هنوز نمیتونه خوب سایه بزنه.
اصلا تو عمرش سایه نزده. فقط واسه خودش طراحی کرده. چیزای رنگی که اصلا کار نکرده.
منم فعلا دارم روی سایه زدنش کار میکنم. فشار دستش همیشه برعکسه. جایی که باید تیره کنه روشن میزنه و جایی که باید روشن بزنه رو تیره میکنه!
خودش میگه چون از اشیاء بیجان خوشش نمیاد نمیتونه خوب کار کنه. از این جلسه دیگه اشیاء رو میذارم کنار ب
آرام عادت داره هنوز از مدرسه نیومده شروع کنه به تعریف کردن تمام اتفاقات اون روز توی مدرسه فاطمه دقیقا برعکسه بهش میگم تعریف کن تو  مدرسه امروز چیکارا کردی میگه اتفاق خاصی نیفتاد.خودمم همین طوری بودم . بهش میگم همون اتفاقات الکی رو مثل آرام تعریف کن برای من جذابه ولی آخرش هم چیزی نمیگه:(
 
-یه عده ای هستن تو خانواده یا دوستان و آشنایان که بودن باهاشون اذیتت میکنه.اتفاقا زیااد هم هستن دوروبرمون.اینا اینطورین که کنارشون مدام باید حواست به خودت
فرمانده گردانمون بود ، 
خدارحمتش کنه؛ شهید شد ، 
میگفت اگه تو یه شهر همه دنبال منافع خودشون باشن اون شهر میشه جنگل !  هرکسی چنگ میندازه تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر ! 
میگفت اما جبهه برعکسه، هرکی بیاد توش باید اول ساک منافعش رو بزاره زمین و جونش رو بگیره کف دستش. برای همین جبهه عین یه باغ ، پرنده درست میکرد ، این پرنده ها هم با این سنگرها یه بهشت ساخته بودن،
وقتی داشت شهید میشد گفت: این دنیای جنگلی بمونه دست اهلشُ، این بهشتِ باصفا هم مف
چرا بعضیا به خودشون می گیرن؟؟؟
بحث درباره BTS هست یع اکسوال میاد میگه: اکسو پادشاه کی پاپه =\
و سر یه دعوا رو باز می کنه (بعضی وقتا هم برعکسه )
یا هم چندتا اکسوال دارن با هم حرف میزنن
یه بلینک میاد میگه: دیدین دوست دختر چن حاملست =\
و یه دعوای دیگه صورت میگیره
یا هم رابطه یکی لو رفته می شینن دعوا می کنن =\
چرا وقتی میبینین بایستون دوست دختر داره 
ناراحت میشین ، یکم به این فکر کنین که اونم دل داره
اصلا منظورم با شخص خاصی نیست 
من فقط یه مولتی فنم 
و همه
صبح ساعت 4 و نیم به خاطر سر و صدای هم خونه ایم از خواب بیدار شدم.
یه هم خونه ای سفید دارم که پسره ولی قدش از من حدود ده سانتی کوتاه تره. خیلی غیرعادیه قد و هیکلش ازین جهت که سفیدها دیدین درشتن؟ این برعکسه.
بگذریم.
خلاصه این ادم با اون هیکل ریز وقتی راه میره، اندازه چهل نفر سر و صدا میکنه انگار داره انتقام جویی میکنه.
 
همون موقع بلند شدم جواب پیامهای واتس اپ و تلگرم رو بدم.
 
به یه نفر جواب دادم: تو چشمای جذاب و دوست داشتنی ای داری (ِیا داشتی) 
اونم د
این فیلم مال حدود 16 سال پیشه ولی با این حال و با وجود گذشت این همه سال، یکی از اون هندی های خوبه بخصوص برای اونایی که فیلم هندی عاشقانه دوست دارن. اینجا عشق مثلثی برعکسه! فیلم راجع به سه تا دوسته که تو کودکی از هم جدا می شن و پسرِ داستان با پدرو مادرش میره یه شهر دیگه و به تینا می گه که برای هم ایمیل بفرستن اما تینا اهل این کارا نیست پس پوجا که راج رو دوست داره به جای تینا و با امضای تینا برای راج ایمیل می فرسته... سالها می گذره و این دوستی عمیق تر ش
دیشب خواب دیدم عروسیمه. ولی اصلا خوشحال نبودم. همش معذب بودم . عروسیم نمیدونم به چه دلیلی مختلط بود و من همش به دوماد غر می زدم تو ماشین عروس که حالا که داریم می ریم مهمونی یه شنل بزرگ برام می گرفتی که بقیه منو نبینن. دوماد هم همش می خندید.
بهش می گفتم حالا که عروسی رو میخاستی مختلط بگیری لااقل یه لباس عروس پوشیده برام می گرفتی شبیه این فیلم های صداوسیما نه دکلته و بی حجاب. ولی اون بازم می خندید.
وقتی رفتم تو سالن و نگاه مردا بهم بود اشک میریختم و
«آروم باش! این فقط یه کلیشه ی برعکسه»
یه مرد تنها این موقع شب تنها تو خیابون چیکار میکنه؟ اینجور مردا خرابن!
مردو چه به این غلطا؟ تو بشین بچه هاتو تر و خشک کن ضعیفه! مرد عقلش ناقصه!اگه بیشتر به زنت میرسیدی این مردو نمی آورد سرت ، خودت کم گذاشتی!تو برو بشین پشت ماشین لباس شویی ، مردو چه به رانندگی:/پیر پسره ، ترشیده!زن اگر بتواند برخورد عاقلانه با تمامی شوهر های خود داشته باشد ، داشتن چهار شوهر عقدی برای او حلال است!نمیشه! چون تو پسری مردم چه فکر
 
من خودم مشکلم اینه که همیشه فکر میکردم مردها ابرقدرتن :)
فکر میکردم مردها فقط میخوان سکس کنن و فرار کنن.
برعکسه.
مرد ممکنه بخواد بخوابه با همه، چون اون بیچاره مخش تنوع طلبه. حتی دخترا هم ممکنه همینطوری بشن. الان خود من استرس دارم که وقتی اسم یکی بره توی شناسنامه م باید با بزرگترین وحشت زندگیم روبرو شم.
 
یعنی ما هم تنوع طلبی رو دوست داریم. ما هم حداقل استقلال و ازادی رو دوست داریم.
 
ولی قضیه اینه که مرد ممکنه علاقمند بشه. مردها اتفاقا زود علاق
چرا بعضیا به خودشون می گیرن؟؟؟
بحث درباره BTS هست یع اکسوال میاد میگه: اکسو پادشاه کی پاپه =\
و سر یه دعوا رو باز می کنه (بعضی وقتا هم برعکسه )
یا هم چندتا اکسوال دارن با هم حرف میزنن
یه بلینک میاد میگه: دیدین دوست دختر چن حاملست =\
و یه دعوای دیگه صورت میگیره
یا هم رابطه یکی لو رفته می شینن دعوا می کنن =\
چرا وقتی میبینین بایستون دوست دختر داره 
ناراحت میشین ، یکم به این فکر کنین که اونم دل داره
اصلا منظورم با شخص خاصی نیست 
من فقط یه مولتی فنم 
و هم
«آروم باش! این فقط یه کلیشه ی برعکسه»
یه مرد تنها این موقع شب تنها تو خیابون چیکار میکنه؟ اینجور مردا خرابن!
مردو چه به این غلطا؟ تو بشین بچه هاتو تر و خشک کن ضعیفه! مرد عقلش ناقصه!اگه بیشتر به زنت میرسیدی این مردو نمی آورد سرت ، خودت کم گذاشتی!تو برو بشین پشت ماشین لباس شویی ، مردو چه به رانندگی:/پیر پسره ، ترشیده!زن اگر بتواند برخورد عاقلانه با تمامی شوهر های خود داشته باشد ، داشتن چهار شوهر عقدی برای او حلال است!نمیشه! چون تو پسری مردم چه فکر
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
سلام
من دختری ۱۹ ساله ام، تقریبا سه سال پیش پسرعمه م که من شاید در سال یک یا دو بار میبینمش بهم پیشنهاد داد که من قصدم ازدواجه و میخوام با هم بیشتر آشنا بشیم، منم اون موقع به خاطر سن کمم و البته به خاطر نیاز به محبت و ارزشمندی که داشتم قبول کردم، واقعا قبل از اینکه بهم پیشنهاد بده حسی بهش نداشتم اما بعدا کم کم عاشقش شدم و البته وابسته، جوری که واقعا تحمل ندارم باهاش حرف نزنم.
خواهراش در جریان رابطه مون بودن ولی من خونوادم خبر نداشتن تا اینکه یه
با وجود تیکه پاره شدن هم وطنام
بی خانمان شدن خیلی ها
تیکه پاره شدن مردم منطقه ای که ازش بیرون اومدم و توش به دنیا اومدم
فقر، نداری، 
ولی امید و انرژی ای که توی هم وطنام، هم زبان هام (که محدود به کشورم نیستن) و همه کسانی که از منطقه من بیرون میان، مخصوصا اونهایی که مثل خودم معمولی و عادی بزرگ شدن، دارن، از همه مردم کشورهای مرفه بیشتره.
خیلی دوستون دارم.
 
قلبم تیکه تیکه و ریش ریش هست.
 
حداقل سه هفته میشه که درست نخوابیدم.
 
غم دوری، مهاجرت، نداری
سلام
عرائض بنده حاصل تجربه این سالهای من در بررسی و تحلیل رفتارهای آفراد به خصوص زن و شوهر های زیادی بوده، حدود 16 ساله وب مینویسم، تقریبا دوزاده سیزده ساله هم به صورت تجربی مشاوره میدم، همه جوره آدم رو هم دیدم، بازخوردهای متنوع و متکثری هم از طرف هام داشتم، چه کسایی که مورد مشاوره بودن و چه کسایی که فقط نتایج رو میخوندن، قطعا مخالفت ها و موافقت هایی بوده، قطعا کج فهمی ها و درست دیدن هایی بوده ولی هر چی بوده، زندگی ادامه داشته، تنها چیزی که ما
با وجود تیکه پاره شدن هم وطنام
بی خانمان شدن خیلی ها
تیکه پاره شدن مردم منطقه ای که ازش بیرون اومدم و توش به دنیا اومدم
فقر، نداری، 
ولی امید و انرژی ای که توی هم وطنام، هم زبان هام (که محدود به کشورم نیستن) و همه کسانی که از منطقه من بیرون میان، مخصوصا اونهایی که مثل خودم معمولی و عادی بزرگ شدن، دارن، از همه مردم کشورهای مرفه بیشتره.
خیلی دوستون دارم.
 
قلبم تیکه تیکه و ریش ریش هست.
 
حداقل سه هفته میشه که درست نخوابیدم.
 
غم دوری، مهاجرت، نداری
خواب بودم
 
خواب دیدم که رفتم برزیل زندگی میکنم
 
یعنی تازه رسیدم
 
انگار زمین خیلی کوچیکه و خونه ما دیده میشه از برزیل
ولی انگار خیلی هم بزرگه و من دستم نمیرسه و انگار سالها نیازه تا با هواپیما برسم به خونه.
 
مادربزرگم زنده بود.
 
مادربزرگم برام دست تکون میداد از خونه شون.
 
دور تا دورم دریا بود.
 
همه رو میدیدم
 
ولی دور بودن
 
همه تون رو میدیدم
 
همه تون رو
 
از خواب بیدار شدم
 
و یادم اومد
 
که من دقیقا به اندازه نصف کره زمین از خونه دور شدم،
 
وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
ودخل ضرار بن ضمرة - وكان من خواصِّ علی - على معاویة وافداً، فقال له: صف لی علیاً، قال: أعْفِیِنِی یا أمیر المؤمنین، قال معاویة: لا بد من ذلك، فقال: أما إذا كان لا بد من ذلك فإنه كان واللّه بعید المدى، شدید القوى، یقول فَصْلا، ویحكم عدلاً، یتفجرً العلم من جوانبه، وتنطق الحكمة من نواحیه، یعجبه من الطعام ما خشن، ومن اللب
خاله برگشته میگه ماجده حالا چی میخوای بخونی؟
میگم در مرحله اول،احتمالا آی تی یا مهندسی کامپیوتر میخونم...
میگه:خوبه مخصوصا واس تویی که انقدر بهش علاقه داری و...
-خب در مرحله دومم احتمال زیاد میرم علوم پایه میخونم که اونم دیگه اینجا نمیمونم^_^
میگه:خخخ خوبه پارتی پیدا کردی بیا ما رو هم ببر اونور؛)
-بعدشم که روانشانسی...ولی خب احتمالا روانشناسی رو فقط برای خودم میخونم و به عنوان شغل آیندم بهش نگاه نمیکنم...
در آخرم اگه هیچییی قبول نشدم،کلاسای علی ر
با این مدرسه جدیده اصلا نتونستم کنار بیام تا الان..
بی نظمه خیلی..
همت که بودم واقعا همه چیز منظم و تمیز بود ولی اینجا کاملا برعکسه..
کلا 15 نفر از بچهای ما اومدن اینجا..
10 تا تجربی ، 2 تا انسانی و 3 تا هم ریاضی..
بقیه همه از مدرسه بینایی اومدن و تک و توک عادی..
بینایی هام نمونه ان ..
با معاون پرورشی کلاس دفاعیو داریم .. بعد یکی یکی بلندمون کرد که چه کارای هنری بلدین از آشپزی تا مسابقات و اینا
بچهای بینایی همشون بلند میشدن میگفتن فلانیم از مدرسه شهید بین
 
این روزها دست به قلم شدن سخت شده ، نمیدونم قدیما عقاید من کوته نظرانه بود ، یا الان که فکر میکنم عاقل شدم در اصل برعکسه ! ولی دست به قلم شدن سخت شده وقتی مقاله مینویسی و میبینی یکی از قدیمیا چیزایی که مینویسی رو میخونه .
این دلنوشته رو تقدیم میکنم به ناصر ، ناصر گذشت اون روزا .دیگه باید بشینیم خونه . من که خیلی وقت پیش ریشامو زدم .دیدم دیگه شبیه قدیما نیستم . یعنی شاید بقیه خیلی شبیه هم شده بودن .ولی در هر صورت ، ناصر جان صحبت جمع های متال از بحث ع
ساعت ۱ صبح دو تا بستری کردم ، تو دستور نوشتم که آزمایشاشون بهم اطلاع داده بشه از بخش ! 
حضوری هم رفتم تو بخش گفتم آزمایشاشون اومد هر ساعتی بهم زنگ بزنین که اگر لازم بود بیام آنتی بیوتیک بذارم ...
ساعت ۲ از اورژانس زنگ زدن که یادت رفته دستور بستری یکی رو تو یه قسمت اورژانس وارد کنی ... یه مکثی کرد ، گفت من میفرستم بخش اونجا وارد کن ... (خدا خیرش بده)...
ساعت ۴ بهم زنگ زد پرستار آزمایش ها رو خوند ؛ یکیشون آنتی بیوتیک لازم بود ، گفتم میام ۱ ساعت دیگه ...
ساع
روزهای شاد، روزهای سخت، روزهای بد، روزهای عادی، روزهای پرتنش، روزهای تلخ... خب من خیلی زندگی‌ام رو این‌طوری تقسیم نمی‌کنم. فراموش نمی‌کنم روزهایی رو که چند ساعتش رو به‌شدت خندیدم و چند ساعتش رو به‌شدت گریه کردم. یا روزهایی که خیلی بی‌خیال شروع شده و پرتنش تموم. البته دورانی بوده که خیلی سخت بوده؛ مثل سال ۸۶ یا سال‌های ۹۱ و ۹۲، یا همین ۹۷ و ۹۸ خودمون؛ دورانی که هیچ‌جوره دلم نمی‌خواد برگردم بهشون. خب توی این دوران هم روزهای خوب و شیرینی
«حواس پرتی و راه های بالا بردن تمرکز»
ذهن ما تمایل داره دائم روی یه موضوعی کار کنه حالا اگه قرار باشه توی یه زمان معین پردازش خودشو‌ روی یه موضوع خاصی نگه داره، بهش تمرکز میگن. اما بارها شده موقع مطالعه متوجه میشیم فقط چشمامون از روی عادت داره از روی یه سری کلمات و خطوط به سرعت رد میشه بدون اینکه حواسمون باشه، یا اینکه به کلمه ای خیره میشیم و توی افکار خودمون غوطه ور میشیم که اینا نشونه ی حواس پرتی و عدم تمرکزه...حواس پرتی یه اتفاق کاملا طبیع
چند وقت پیش دیدم که بچه ها دارن از یه مستند حرف میزنن که برای مهراد هیدنه!
من هیچ وقت از همچین مصاحبه هایی خوشم نمیومد اما این...!جالب بود!
نمیدونم چند بار از اون روز دیدمش!
وقتی شروع میکنه به حرف زدن میگه که چقد دویدن براش سخت بوده!و شاید سخت ترین کار واسش دویدن بوده!
بعد اخر مستند میره ماراتن!نمیگم مقام میاره و اینا که اصلا این چیزا مهم نیست!
این مهمه که میدوعه!کاری که براش سخت ترین بوده!نه دوی عادی!42 کیلومتر میدوعه!
یه سری حرفا میزنه که دوست دار
خب این کاملاً واضحه که متن در زبانی که حالت نوشتاری‌اش از راست به چپه باید راست‌نویس باشه و برعکسش، برعکس. حالا این توضیح واضحات برای چی بود؟ برای اینکه این قضیه رو باید برای خط جداکنندۀ پانوشت هم در نظر بگیریم؛ یعنی اگه متن پانوشت از چپ به راسته، خط هم از چپ به راست باشه و اگه برعکسه، برعکس. گاهی پانوشت‌ها هر دو حالت رو دارن که باتوجه به شیوه‌نامه‌ها باید جهت خط رو تعیین کرد. تا جایی که عقل من قد می‌ده یکی از این حالت‌ها پیش می‌آد:
1. یا دس
سلااااااااام سلااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز سی و هشت ساله شدم... تولدم مبااااااااااااااااااارک بوووووووووووووووووس (اینم بوس تولدم خودم بود به خودم...البته صبح تا چشممو باز کردم همونجوری دراز کش رو تخت با دستم برا چشم و صورت و پیشونی و خلاصه همه جای خودم بوس فرستادم و تولدمو به خودم تبریک گفتم و کلی هم این تبریکات خوشحالم کرد...)...دیروز دم ظهر پیمان دوباره یه کارت هدیه پونصد هزار تومنی آ
سلام
یه موضوعی که چند وقت پیش راجع بهش یه ویدئو میدیدم سرعت پردازش تصویر مغز بود. 
این که چرا ما داریم با این سرعت 30-60 فریم بر ثانیه میبینیم؟
ولی قبلش جالبه بدونیم که سرعت پردازش اطلاعاتی که از peripheral vision میان خیلی بیشتره ولی دیتیل کمتری دارن. مثلا به نور و رنگ کمتر حساسه. پریفرال ویژن همونطور که تو عکس معلومه جاهای خارج از مرکز دید هست. 
حالا بماند. 
سوال اینه که مغزمون توانایی پردازش سریع تر رو داره و اگه داره چرا این کار رو نمیکنه؟
جواب اینه
یک نقل قولی خونده بودم که بعد یک چندتا مقدمه گفت خلاصه همه قراره همو اذیت کنند پس دنبال راه ها و آدمایی باشیم که به اذیت شدن بیارزه.
خلاصه.بین دیر به دیر نوشتن و بدنوشتن یک رابطه ی مستقیم هست. این شد که مدتی شده بود که توی فضای بی ستاره و چند ستاره ی ضغیف اخیر بیان در رفت و آمد بودم اما نمی نوشتم. وقتی دیر به دیر می نویسیم سیستم دفاعی ذهن اینطوری توجیه می کنه که خب موضوعی برای نوشتن نداری! گقتنی هارو قبلا گفتی و هرچی بگی فقط تکراره.
به هرحال. دیشب
اصن این روزا همه چی به هم وَر شده
همه چی قَروقاطی شده
امروز بلخره مابزرگم رفت و تونستم بشینم پا لپ‌تاپ تا یکم بنویسم و ذهنم اروم شه
امروز 20ام هستش
ینی بیس روز از سال جدید گذشت
بیس  روزی که من تصمیم گرفته بودم همه چیز رو کنار بذارم و حسابی درس بخونم
حتی مسافرتم نرفتم به خاطر این
پنج روزه که مامانمینا خونه نیستن
و منو محمد و سارا تنهاییم
احساس خیلی بدی دارم اینروزا
اصلا راضی نیستم از خودم 
هیچ کدوم از کارام و برنامه هامو نه تنها انجام ندادم بلک
عقربه‌ی بزرگ چرخ‌دنده را به سختی هل داد و روی خط کناری ایستاد. با حسرت به ثانیه شمار نگاه کرد که تند و فرز برای خودش از یک نشانه به بعدی می‌پرید و دور میزد. هنوز خستگی‌اش درنرفته بود که صدای نزدیک شدن ثانیه شمار را از پشت سر شنید. همه‌ی توانش را جمع کرد و چرخ‌دنده را چرخاند تا روی خط جلویی. عقربه‌ی کوچک بهانه گرفت که: حالا بیام منم؟ حوصله‌ام سر رفت خب! بزرگه جواب داد: نه بچه‌جان، همینقدر که صبر  کردی باز هم صبر.. و چون ثانیه‌شمار داشت نزدیک
سلام علیکم :)
 
پ.ن: یه عالمه حرف تو سرمه، یه عالمه هااااا
فقط حال اینکه به زبون بیارمشون رو ندارم و یکی از دلایلش اینه که فکر میکنم وقتی میخوام بیانشون کنم از اصالت و ماهیت و معنیشون کاسته میشه و دقیقا اونی که من حس میکنم و نمیتونم منتقل کنم.
برای همین یه دهنی کج میکنم و میگم ولش کن اصلا.
یه سری از این یه عالمه هام که اصلا نباید گفت. باید بمونه همونجا دفن بشه. یه سریاشم که روزمره است و مابقی هم که فقط نق زدنه :))))
چه خبره تو سرم؟
 
 
 
- چقدر بیشتر از
hi hoes!
دوباره یه مطلب دیگه راجب خودم!که خب...بسی پوینتلس!
حقیقتا دارم سعی میکنم تو تابستون مطالب فان بزارم چون ...تابستونه اصا اسم تابستونم بشنوی ادم رویا پردازیم نباشی کلی چیزای خوشالی و زرد و قرمز میاد تو ذهنت!
و خب کم مطلب میزارم چون همونجور که میبینین ذهن افسرده من در طنزپردازی بسی قاصره
خیلی وقتا شده که چیزی که مردم راجب تو فک میکنن اشتباه باشه(که اکثر مواقع همینطوره)
یا خیلی وقتا شده ی چیزایی راجب خودتون بشنوین که پشم که هیچی...پوسته ریزیم ب
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها