بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دوستان بیایید شعار را کنار بگذاریم و باور کنیم
همین لحظه میتواند،آخرین لحظه عمر و زندگی ما باشد،و هم میتواند لحظه تولد دوباره باشد.
بدون شک و یقین
اگر باور کنیم که این لحظه میتواند لحظه مرگ ماباشد
کینه و تکبر و غرور را در دل راه نمیدهیم نداشتن یا نداشتن را دلیل برتری نمیدانیم
واگرباورکنیم
این لحظه میتواند لحظه تولد دوباره باشد
به هیچ وجه مأیوس وافسرده و ناامید نمیشویم
(تو خود ح
برای تمام شبها.
این را دیشب توی نوشتههام نوشتم و زیرش همه چیز خالی ماند. دیدی بعضی بغضها چنان در گلویت میماند که هیچ حرفی را نمیتوانی بزنی و این همه هم نداشتنت را بهانه میآوری؟ این من بودم و این چند روز.
در این میان، یخ زده و منتظر و پاییز زده به تمام این چند روز فکر میکنم و به لحظههایی که پاییز بودند و گذاشتم محو شوند. این گذاشتن چهقدر ملالانگیز است. فراموش کردن. فراموش. بهانه کردن. بهانه.
لحظههاییش یادم ههستست. دستت. نق
دست به قلم شدم که شروع کنم اما موندم که از کجا شروع کنم، موندم اول از چی بنویسم، از کجا بنویسم، که همه چیز برام شروع بود، هر لحظه شروع بود، هر مکان شروع بود و هر قدم شروعی بود.
شروع از اون جایی بود که فهمیدم چقدر کم طاقت و کم تحملم در برابر سختی هایی که شاید یک هزارم سختی های اهل بیت حسین(ع) نبود؛ شروع از اونجایی بود
ادامه مطلب
تکرار شد!
چندین بارهم تکرار شد
برای من ، از اوناییش که یادم میاد 10 -20 بار.
برای شما نمی دونم چقد؟
یه مرور ساده...
سالهای قبل لحظه تحویل سال کجا بودید؟
منزل کنار خانواده؟
مسجد و مشغول دعا؟
زیارت؟
خونه و مشغول خواب و استراحت؟
پای تلویزیون مشغول شنیدن صحبت مهمان برنامه ها؟
...
کدوم یکی براتون شیرین تر بود؟
کدوم یکی از قبل برنامه ریزی شده بود؟
...
این لحظه، میتونه فقط یک لحظه شیرین باشه کنار بقیه لحظه های شیرینی که در یک سال اتفاق می افته. برای بعضی ها
جای درست
کنار آدمهای درست در لحظه درست قرار گرفتن اتفاق مهمی است
آنقدر مهم که باید آن را بین دعاها گنجاند... و اگر گردش روزگار جز این کرد راه توبه پیش گرفت...
تو فکر کن لحظهای که باید، برای کسی که باید نباشی...
اصلا این قصه آدمها به کنار...
ما اگر مختصاتمان درست نباشد، پس فردا روزی که سوال جوابمان کنند بگویند تو برای چه رفتی روی زمین چه جوابی داریم بدهیم؟؟؟
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
هر لحظه امتحان است، پیش من و زمانم،
هر لحظه انقلاب است در قلب خو نچکانم.
هر روز من حساب است از عمر کم حسابم،
هر لحظه در شتاب است ایام گل فشانم.
گر پای من کنار است از راه بی کنارم،
فردای من درخشان از نور دیدگانم.
بر دوش من گران است بار گناه یاران،
بار گران دل را تا منزلی رسانم.
در چهره ام نشان است اندوه زندگانی،
در شعر من نهان است پیدا و هم نهانم.
اون چیزایی که توی فکرمون میگذره، لحظه به لحظه تغییر می کنه. مارو از این رو به اون رو می کنه و دائم درگیرمون می کنه. یه بار به پول یه بار به یه رابطه یه بار به یه ناراحتی یه بار به یه رویا و خیال و ..... اینا هیچکدوم واقعیت نیستن. واقعیت اون کاری هستش که اون روز کردی و زندگی که اون روز داشتی هستش. شب که می خوابی باید همه رو بذاری کنار و استراحت کنی تا فردا.
ادامه مطلب
برام یه قفس بساز؛بدون پنجره،بدون در،منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایساتو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنمتو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردیتو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!تو باش؛پشت دیوار باش...لمس نشدنی باش...باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار ه
اردیبهشت ها یه لحظه هایی هست که هوا ابریه و باد خنک میاد. صدای شاخه های سبر درختا توی باد میپیچه و تو توی طبقه اول، جلو شیشه های قدی ساختمون منظره رو تماشا می کنی. بعد یهو بارون شروع میشه... بارون شدید و وقتی از ساختمون بری بیرون بوی خاک نم دار تنها چیزیه که حس می کنی...
☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️
۲ لحظه عاشق شدن..!
☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده…!☺️
۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!
☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده…!☺️
6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده…!!
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️
۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیاب
سلام...
من زهرا هستم...
عاشق نوشتن وکار کردن روی خودمم...میخوام اینجا از روند خودشناسیم وخودسازیم بگم...
وهر روز به خدا نزدیک تر شم....
هدفم اینه درونم رو پاکسازی کنم...وبه ارامش برسم...واز لحظه به لحظه ی زندگیم لذت ببرم...
نقاط ضعفم رو پوشش بدم...وروی کمبودهام کار کنم....
میخوام عزت نفسم رو افزایش بدم...
وروزبه روز بیشتر عاشق خدا وخودم بشم...
مطالعه کنم...آگاهی کسب کنم و عملکردم رو بهبود بدم به لطف خداجووووووونم...
ویه جورایی خودمو بکوبم واز نو بسازم....
به
لحظه شماری کردم تا آخر هفته تموم شد و بالاخره تونستم زنگ بزنم و اجازه دیدنت رو بگیرم
هرچند
که به این راحتی ها نبود ... شایدم بود ولی چون لحظه ها برای من به کند
ترین نحوی که میشد میگذشت اون سه روز برام خیلی زجر اور بودن تا بالاخره
مجوز صادر شد
با دلی پریشون و زجر کشیده زنگ زدم تا وقت ملاقات رو بگیرم ولی گفتن اولین نوبتی که میتونن بدن برای ۱۶ روز بعد بود ...
چیکار میتونستم کنم ؟ چه کاری از دستم برمیومد جز پذیرفتن ؟
و باز شمردن ثانیه ها شروع شد
، در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از روزیاتو : بیشتر مردم در گوشه و کنار جهان آغاز سال ۲۰۱۹ میلادی را جشن گرفتند. به رسم هر سال، در لحظه سال تحویل جشن و آتش بازی برپاست و صحنههای جذابی از این مراسم ساخته میشود.
ادامه مطلب
بعد از سالها قسمت شد با هواپیما سفری داشته باشیم و البته از لحظه لحظه سفر عکس های هنری هم گرفتم و آلبومی هم ساختم. در عکاسی سفر دو دیدگاه مطرحه یکی این که آدم باید در لحظه زندگی کنه و به جای عکاسی اون لحظه رو لمس کنه و لذت ببره. دیدگاه دوم اینه که آدم باید از تلاش های امروز برای لذت بردن در فردا استفاده کنه مثل دیدن عکس های ثبت شده در سفر. متاسفانه دیدگاه دوم با این که طرفدار کمتری دارد مورد تاییدم است.
در ادامه گر عمری بود حاشیه نامه از سفری راه
دوستان سلام،
امیدوارم در هر حالی که هستید خوب و خرم باشید. در کمال صحت و سلامت و در کنار عزیزانتون با ثبات قدم به سمت هدفهاتون در حرکت باشید. عزیزانِ دل از تون میخوام که در لحظههای شیرین یادگیری و همچنین در لحظههای خوش در کنار هم بودن که توأم است با خندههای پر از انرژیتون، ما رو هم از یاد نبرید. زندگی شاید همین لحظههای یادگرفتن و کشف کردن باشه. زندگی شاید همین لحظهای به یاد هم بودن باشه. زندگی شاید همین خندههای گاهگاهی و قهقهه آم
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمیشه که این همه اشتباه رو فقط توی بیستویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمیشه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست...
+ وسط کنکور، یهبار نشستم از دوران طفولیت تا لحظهم رو چک کردم و دیدم همهش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم میبینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همهچی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی
بمیرم در کنار تو،
کنار بی غبار پربهار تو.
کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،
کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،
کناری که بهای صد جهان است.
تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!
هوسها پیر گشته، تو جوان مان.
ترا تا هر نفس بینم،
ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،
ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.
ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،
ترا بسیار می خواهم.
تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!
امید روشن قلبم در این د
میشود لحظه ای خصوصی تر فکر کرد
به لحظه ی خداحافظی
حتما رفتن های آخرِ شب حال و هوای دیگری دارد...
مثلا تو فکر میکنی قبل رفتن که همه خواب هستند چایی بگذاری و شاید بهانه ای باشد که چند لحظه ای کنار هم بنشینید..
معمولا اینطور وقت ها مرد ها از زمان برگشتنشان حرف میزنند...به اینکه قول میدهند طولانی نباشد..چشم به هم زدنی سفر تمام میشود..
اما تو بازهم آرام نمیگیری...
حتما قبل اینکه ساکش را ببندی مطمئن میشوی که همه چیز را گذاشته ای اما باز خیالت راحت نمیشود.
زیر این خورشید تاریک می سوزم
فاصله ام با ماه ، با تو ، یک ارزن نمی ارزد
سزای خویش را نزدیک تر از قلب به خود می بینم
سزای انحراف من از آن رود بلند و سبز
سزای این صدای من که از فقر درون می نالد
از فقر تو می نالد
از فقر خدا می نالد
و از ترحم های عشق
از نسیم لحظه ای غمگین ، می نالد
لحظه های خوب در پی ویرانی
لحظه های درد در کنج سکوت ، می شوند معماری
اگر بوسه ای در خواب یک لحظه درون تو شود جاری
بدان این را که آن لحظه
بی گناهی بی گناهی بی گناهی
تکست آهنگ گمم کردی مسعود سعیدی
وقتی با اونکه خوبه بی رحمی قدرشو تا نره نمیفهمیوقتی از اونکه خوبه رد میشی قسمت آدمای بد میشیاونکه با نقشه عاشقت کرده تا یه جایی پی تو میگردهاز یه جا که دوباره تنها شی آرزوته کنار من باشیتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهاونکه با نقشه از تو دورم کرد بدترین کارو ب
خیره شو
اتفاقات بزرگ آرام رخ می دهد
مصل عشق های عمیق
سریع نیستند
شاید فکر کنی همه چیز ساکن است
اما باید خیره شوی
تا لحظه لحظه حرکتش را ببینی و کیفش را کنی
آرام باش
دوست داشتن صبوری می خواهد
تمرین اهتسگی می خواهد
مثل یک طلوع
مثل یک غروب
مثل یک سال نو شدن که از فروردین تا فروردین هر روز هروز ارام ارام اتفاق می افتد و در یک لحظه نتیجه حاصل می شود
در یک لحظه روز می شود و دیگر شب نیست
در یک لحظه ماه پشت اببر ها می رود و کم کم پنه
داستان غم انگیز یک داستان آشنا! پدر میخواست بچه را برای گردش بیرون ببرد ...رفت ماشین را روشن کرد و عقب عقب از در خارج شد .... ناگهان صدای جیغ بچه را زیر ماشین شنید ....بچه زیر ماشین له شده بود ...با عجله ماشین را کنار زد .. باورش نمیشد ...بچه غرق خون بود .... بچه خودش را کشته بود ....@dastan9 مرد داشت دو دستی توی سر خودش میزد و گریه میکرد که همسایه ها سر رسیدند ...شروع کردند به فحش دادن به مرد ... فحش ها هر لحظه شدیدتر میشد ...عده ای شروع کردند به زدن مرد ... کم کم کا
میدونی چیه ؟ دلم میخواد فقط بخوابم
اخه تو شرایط فعلی تنها جایی هست که میتونم ببینمت و بکشن کنم ...
عذاب جهنم رو لحظه لحظه میکشم ...
ثانیه های نبودنت ...
با خوندن پیام های قدیمی مون و گوش دادن وویس هات چشمامو میبندم و به محض باز شدن چشمام بازم شروع میکنم به خونم پیام هامون ...
چه قدر دیگه با اشک بخوابم و با بغض بیدار بشم تا بیایی ؟؟؟؟
دیروز رفتم از توی اتاقم دستگیره بیاورم وقتی برگشتم دیدم قابلمه برگشته و روی تمام سه تا گاز کنار هم ، ماهی ریخته رد تکه های ماهی را دنبال کردم و از روی دیوار رد شدم به سقف که رسیدم تکه های ماهی دایره وار پراکنده شده بودند دیگر از لکه های روغن نگویم !
آن لحظه نه به چگونگی تمیز کردن این فاجعه گسترده فکر میکردم و نه به حجم انفجار رخ داده فقط فقط احساس گرسنگی مزمنم به خاطرم می آمد
کانال ما را دنبال کنید
نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سالها از من بزرگتر بود!من در خیالم روز به روز به او نزدیکتر میشدم و او ... در خیال او اصلاً من جایی نداشتم ...من تلاشهای فراوانی میکردم، حتی شعر هم میگفتم، شعرهایم یکی از یکی افتضاحتر بود و اصلاً واژهی "چیز شعر" را از روی شعرهای من برداشتند.یک روز دختر بهم پیغام داد که از یکی خوشش آمده، گفت تپل است، خوشتیپ است، بامزه است، یک وقتهایی شعر میگوید و ...نمیدانم چرا من یک لحظ
الان ساعت 5 صبحه ... و من منتظر طلوع خورشید هستم، بعضی وقتا که دارم به این لحظهی زیبا فکر میکنم، میبینم که چقدر لحظات زیبا رو ما از دست میدیم ... شاید همون یک لحظهی زیبا مسیر جدیدی به زندگی ما بده، شاید تغییری ایجاد بشه . همهی ما متولد یک لحظه هستیم. یک لحظه که پدر مادر تصمیم به ازدواج میگیرن، یک لحظه که بچه به دنیا میاد و یا یک لحظه که از دنیا میریم.
هر لحظه میتونه یک اتفاق جادویی داشته باشه که شاید بتونیم بهش برسیم. من که خیلی از طلوع
ماهِ قشنگم، سلام!
از روز اول، برایت می نویسم، امروز حال همه مان خوب است، دور هم نشسته ایم و شروعت را به قشنگی جشن گرفته ایم، قول داده ایم، روزهایت را با عشق سپری کنیم و از لحظه لحظه ات استفاده کنیم.
ماهِ مهمانی جانانم، قول داده ایم با شادی روزهایت را جشن بگیریم.
ممنونم بابت تمام روزهایی که برایم کنار گذاشته ای، ممنونممم :)))
ماه قشنگمون مباااااارک :) جشن بگیرید روزاشو :)
گاهی با معشوقمان بازی میکنیم. فرو میرویم در نقشی که نیستیم: یک حسودِ بیبخشش. یک غیرتیِ بیتحمل. یک حسابگرِ مو از ماست بیرون کشنده. یک معشوقهی هرجایی. یک بیعاطفهی بیتفاوت. یک دیوانهی زنجیری حتی. بازی میکنیم تا بازی که تمام شد، سختتر و محکمتر در آغوش بکشیمش. که زندگی یکنواخت نشود. که لذتِ با هم بودنمان گونهگون و مستدام باشد. اما یک لحظه هست - و فقط یک لحظه طول میکشد - که باید بازی را تمام کنیم. باید دوباره خودمان شویم. بای
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار
پارادوکس عجیبی توی زندگیمون وجود داره
اینکه لحظه ای جنگجو طلب ترین ادم روی زمین هستی و لحظه ای دیگه تبدیل به یک بزدل نا امید میشی البته همه اینا بستگی به دید تو داره
در لحظه زندگی کن مهم نیس تهش برنده ای یا بازنده ، تهش تبدیل به یک گلادیاتور قهرمان میشی یا یک سرباز شکست خورده ، تو قدم بردار از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر و در این حین اهدافت رو فراموش نکن و به سمتش برو و هیچ فکر منفی رو تو دهنت راه اندازه ک خدابا ماست در تک تک این لحظات و نذاره گر تو
یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه
که یادت نیاد تولد من چند پاییزه
هر کدوم از ما کنار یکی دیگه خوشبخته
چیزی که امروز باورش واسه هر دومون سخته
یه روزی میاد سالی یه بارم یاد هم نیایم
از گذشتمون جز فراموشی هیچ چیزی نخوایم
از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه
بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه
فکر نکردن به خاطراتمون رو بلد میشیم
میبینیم همو از کنار هم ساده رد میشیم
انگار نه انگار به من میگفتی بی تو نابودم
انگار نه انگار یه روزگاری عاشقت بودم
میبی
شروع روزهای خوب
مدتها بود تصمیم داشتم یه وبلاگ برای دل خودم بسازم وبنویسم چون من عاشق نوشتن بودم عاشق شعر گفتن ونویسندگی ولی چی شد یهو اوایل نوجونی ولش کردم ؟!!!!شاید چون عدم اعتماد بنفس چیزی که مدتهاست ندارمش و نذاشت! شاید چون مورد تمسخر قرار گرفتم وفکر کردم شعرهام زشته
اما الان شاید دیگه نتونم شعر بگم ویا حتی متن زیباوخاص بنویسم اما تصمیم گرفتم انجامش بدم این کار فقط وفقط بخاطر دل خودمه .خودم که مدتهاست حواسم بهش نیست وکم اهمیت تر از بق
اوّل او اوّل بی ابتداست...
رنج شروع نکردن، از آن رنج هایی ست که هر روز از صبح تا شب و احتمالا از شب تا صبح در حال کُشتی گرفتن با آن هستیم، غافل از اینکه می شود این جَنگِ تن به تن و مداوم را با یک حرکت فیتیله پیچ به نفع خودمان به پایان برسانیم. چطور؟! همین لحظه ودرست همییییین لحظه کاری را که روزها و ماهها و سالهاست در انتظار شروعش بوده و هستیم، شروع کنیم.
هر چقدر دیرتر آغاز کنیم، وسواسِ شروع کار سختتر میشود.باید شروع کرد: بدون امید و بدون
اوّل او اوّل بی ابتداست...
رنج شروع نکردن، از آن رنج هایی ست که هر روز از صبح تا شب و احتمالا از شب تا صبح در حال کُشتی گرفتن با آن هستیم، غافل از اینکه می شود این جَنگِ تن به تن و مداوم را با یک حرکت فیتیله پیچ به نفع خودمان به پایان برسانیم. چطور؟! همین لحظه ودرست همییییین لحظه کاری را که روزها و ماهها و سالهاست در انتظار شروعش بوده و هستیم، شروع کنیم.
هر چقدر دیرتر آغاز کنیم، وسواسِ شروع کار سختتر میشود.باید شروع کرد: بدون امید و بدون ن
خیلی خوبه که انگیزمو بیشتر میکنه برای درس خوندن
من میخواستم از سال بعد شروع کنم اما بشدت تشویقم میکنه که از همین امروز شروع کنم!
یکم میترسم ک بی انگیزه بشم بعد انتظارش از ی دختر درس خون و دنبال پیشرفت بی پاسخ بمونه. چون من همیشه انقدر پر انرژی نیستم:/
اما تو این لحظه از این که بهم جرئت میده لذت میبرم
همین لحظه ها , گر چه دلگیر ولی زنده ام داشته اند همین لحظه هایی که یادت به جانم بیفتد من از هیچ مطلق به پا خواسته ام و تو از نهایت که ما رو به رو ایم ,, ولی فاصله بین مان مثل یک ثانیه قبل و حالاست در اوج تفاوت , در اوج تقابل #الهام_ملک_محمدی
یافتن جملاتی برای شروع سخنرانی یکی از بزرگترین مشکلات برای کسانی است که قصد دارند یک سخنرانی ارزشمند داشته باشند.
برای شروع سخنرانی معمولا سوالاتی مانند " اولین جملات ما چه باشد و جملاتی که برای شروع سخنرانی استفاده میشود چیست؟" در ذهن جاری می گردد
به صورت کلی اولین جملاتی که میتوانیم در شروع سخنرانی بگویم به چند دسته زیر تقسیم میشود:
شعر، نام خدا، آیه و یا حدیث، جمله زیبا، بدون مقدمه شیرچه در سخنرانی
این فایل شامل بیش از 300 شعر
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ استوقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ استچون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ استخود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوستخود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانیخود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگرچون ناز تو میخواهد ، او را
هر کسی باید از جایی شروع کند، درست است؟ اگر اولین بار است که ورزش کردن را جدی گرفتهاید، شاید سردرگم شوید که از کجا باید شروع کرد.
اغلب برنامههای ورزشی که پیدا خواهید کرد، برای افرادی تدوین شده که تجربهی خوبی در تمرینات ورزشی دارند، و یا اینکه خوش اندامند. چنین برنامههایی برای تازه کارها واقعا سخت است، حتی احتمالش هست که آسیبهایی جدی ببینند.
ادامه مطلب
وحشتناک ترین لحظه ى زندگى، لحظه ای است که انسان را در سرازیرى قبر می گذارند.
شخصى نزدامام صادق(ع) رفت و گفت من از آن لحظه بسیار می ترسم، چه کنم؟
✅ امام صادق(ع) فرمودند:
زیارت عاشورا را زیاد بخوان.
آن مرد گفت چگونه با خواندن زیارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق(ع) فرمود:
مگر در پایان زیارت عاشورا نمى خوانید اللهم ارزقنى شفاعة الحسین یوم الورود؟
یعنی خدایا شفاعت حسین(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زیارت عاشورا بخوانید تا امام ح
چه برایم به جا گذاشتهای؟ که درونش هنوز غوطه ورم
این تمام غنیمتم از توست: نامههایت، امید مختصرم
همه را از برم، قلم به قلم، واژههای تو آسمان من است
گفتهای از گذشتهها بگذر من ولی با تو باز همسفرم
میکشم بر تنی که میلرزد، یک به یک این حروف روشن را
چه حقیرند پیش این خورشید، همه ابرهای روی سرم
واژه هایت مرا بغل شده و در دلم لحظه لحظه حل شده و
قطره قطره مرا عسل شدهاند، در گلوگاه بغضهای ترم
این که تکثیر میشود در من، سرطان طلایی کلمات
نشسته ام کنار حوض بزرگ وسط مصلی که دورش پر از تخم مرغهای رنگی است و منتطرم ساعت ده بشود و نمایشگاه کارش را شروع کند.
از این تخم مرغها خوشم می آید. دلم می خواهد فینقیلیهایمان اینجا بودند و با هم می رفتبم تک تک نقاشی های و تخم مرغها را تماشا می کردیم و در موردشان حرف می زدیم و قصه می ساختیم و عکس می انداختیم و هر کس تخم مرغ برگزیده خودش را انتخاب می کرد و کنار آن عکسهای خاصتر می انداخت.
به آدمهای دور و برم نگاه می کنم. پیرمردی کنار من، آن طرف کوله خ
جدا شدن روح از بدن هنگام مرگِ قطعی در کسری از ثانیه انجام میشود این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه ی مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند
یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد حس سبک شدن و معلق بودن .
بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک
برای من همیشه شروع کردن هرکاری سخت بوده، ولی از اون سختتر تموم کردنش بوده. امروز کاری رو تموم کردم که واقعاً دوست داشتم که ادامه بدمش ولی نشد و این نشدن، هفتاد درصدش تقصیر خودمه! نمیدونم از تموم کردنش چه حسی داشتم..عصبانیت، ناراحتی..؟ ولی نمیخوام کاری رو که قبلاً انجام دادم رو دوباره انجام بدم. خیلی نبایدای دیگه هم هست که امروز برای خودم گذاشتم. خیلی مرزای بیشتری برای خودم گذاشتم و راضیم. از منی که شروع کردم به زندگی کردن و از منی که با یهات
پیداش کردم. همونی که تو روزای دلگیر سال 96 گوش میدادم و سعی میکردم خوب باشم. سعی میکردم لحظه به لحظه ی این آهنگ بیکلامو تو ذهنم حفظ کنم و زندگی خودمو،آینده ی خودمو تصور کنم.
بهش گوش دادم و یاد این افتاد که چقدر قوی بودم.
اون روز وقتی یهو جلو روم ظاهر شد و دیدمش یهو اشک تو چشام جمع شد، انگار یادم انداخت یادم رفته قوی بودنو. اون شب وقتی کنار ذ نشسته بودم و هندزفریشو تو گوشم گذاشته بود رفتنشو تماشا کردم و گفتم این آخرین باریه ک ب خودت اجازه میدی اینج
بلیط لحظه آخری کیش
بلیط لحظه آخری کیش که همان بلیط چارتر هستند که توسط آژانس های هواپیمایی ارائه می شود و به فروش می رسد. به همین دلیل به این بلیط ها بلیط لحظه آخری کیش می گویند که 24 ساعت قبل از پرواز موجود می باشند و در پایین ترین نرخ ممکن خود قرار دارند.خرید بلیط لحظه آخری کیش که ارزان تر از قیمت بلیط اتوبوس کیش می باشد شما را شگفت زده خواهد کرد. در واقع شما با خرید یک بلیط لحظه آخری کیش از نظر تفاوت جایگاه و کلاس پروازی هیچ تفاوتی با بلیط های
انتظاری که زندگی رو مختل نکنه و تمام جوانب کارها و افکارت رو تحت شعاع قرار نده انتظار نیست!
در این شش سال لحظاتی هست که هنوز برام تکراری نشده هرچند که دهها بار تکرار شده، لحظاتی که کاملا قابل پیشبینی هستند و هر بار ناب بودنشون رو تا اعماق وجودم حس میکنم. لحظات خداحافظی و لحظات دیدار!
لحظهی خداحافظیای که سنگینی دلتنگی رو به جان میخرم، لحظهای که همه و همه پنهانش میکنند تا ضعیف نشم تا بتونم ادامه بدم، لحظهای که فقط آرمین و صداقت
مطمئن نیستم دلم میخواهد چه چیزی تمام شود یا چه چیزی شروع شود. مطلقا شوقم را برای هر شروعی از دست دادهام؛ پس چرا باید چیزی این وسط تمام شود؟ وقتی سنگینی این پوچی و بیهودگی تمام مدت روی شانههایم نشسته و لحظه به لحظه پوچتر و سنگینتر میشوم. لحظه به لحظه متناقضتر، غریبهتر و مجهولتر.این وسط درست وقتی که از هر کسی که میتوانستم تصورش را بکنم برای شنیده شدن و فهمیده شدن قطع امید کردم، تصمیم گرفتم اینجا چیزی بنویسم...تک تک آنیا بلایته
ایده یا فکر اولیه از گوشه ی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی جوی آب می رود. نیم نگاهی به آن می اندازید و به آرامی از کنار آن می گذرید. این موضوع آنقدر بی اهمیت است که لحظه ای بعد این تصویر نیز زیرصدها تصویری ـ که بعد از آن در پی می آیند ـ دفن میشود. یکی دو دقیقه بعد هم هیچ اثری از تصویر آن چکمه در ذهنتان نمانده است.از گوشهی خیابان که راه می روید لحظه ای چشمتان به یک لنگه چکمه می افتد که غلت غلتان توی ج
یه چند مدتی هست شروع کردم ایمیل میزنم به اساتید اقصی نقاط جهان، بلکه خدا یه دری، دریچه ای، چیزی باز بشه بتونم یه تغییر اساسی تو زندگیم ایجاد کنم
لحظه ای که میخوام دکمه ی send رو بزنم یه مکث میکنم و یه بسم الله میگم و ثانیه ای از خدا کمک میخوام که بشه.
کاش میشد شب بخوابم صبح پاشم ببینم پذیرش گرفتم و همه ی مدارکم هم کامله فقط مونده چمدون بپیچم. اونقدری که منتظر این لحظه م تا حالا منتظر هیچ کسی و هیچ چیزی نبوده م تو زندگیم....
به نام خدای مهربون
1 بهمن 98
همیشه شروع حس قشنگی به همراه دارد
شروع هایت را به خاطر بیاور
شروع مدرسه و تحصیل...شروع سال جدید...شروع زندگی مشترک...شروع دوستی ...شروع فعالیت جدید و...
شروع همراه است با انگیزه... امیدواری ...هیجان...شورو شوق رسیدن
و امروز من همراه بود با تمام این حس های ناب
همراه بود با هدف گذاری های جدید که برای خود انجام دادم
همراه بود با تعهد هایی که به خود دادم
همراه بود با برنامه ریزی
و در ادامه همراه با اقدام
تا در پایان این آغاز
نامهای به دوستبه نام او که بودنمان یادی از اوستبهترین! یادت باشد، انسان اگر بهخاطر سیبی که نشانۀ دانش بود، هبوط کرد، با همین سیب باز باید عروج کند و به درگاه خدا برسد.پس هیچ لحظهای را که در آن میتوانی به دانش و حکمت بپردازی، صرف چیز دیگری نکن. مریمجان! جمعشدن ما در کنار هم، بهانهای است برای دوختن تمام این تکلحظهها بههم و افزایش نور عقل و ایمان.امیدوارم همواره در زندگی هدف داشته باشی؛ چراکه انسانهای بیهدف، مجبورند تمام عمر
گاهی ما آدما نمیخوایم قبول کنیم که همه چیز تموم شده ...
همه ش با خودمون میگیم نه
اینجوری نیست ...
اون همچین آدمی نیست ...
همه میگن بابا این یارو آدم خوبی نیست ... هزارتا هم مدرک میارن برات ...
ولی بازم دله دیگه ...
عشق آدمو کور میکنه ...
با اینکه هزارتا مدرک خیانت ازش می بینی بازم میگی واقعیت نداره ...
سال ها میمونی به امید روزای بهتر ...
ولی خبری نمیشه ...
فکر میکنم رفتن آخرین چیزیه که آدما از عشق باید یاد بگیرن ...
واقعا هیچی نیست ... وقتی تهش هیچی نیست باید زو
آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانیآرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشمآرزوی من اینست که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه تر گریهآرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی تو من باشمآرزوی من این است تو غزال من باشی تک ستاره روشن در خیال من باشیآرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریاآ
سفره خوش طعم افطاری برای روزه داران عزیز :
افطار جدا از اینکه لحظه مقدسی ست، لحظه ای ست که خیلی از افراد دور هم و بر سر سفره جمع خواهند شد تا کنار یکدیگر غذایی نوش جان کنند و شکرگذار نعمت و سلامت باشند.
خیلی از ما دوست داریم که در این لحظه سفره ای درخور پذیرایی از روزه داران فراهم بیاوریم
و به نحوی لحظه افطار را جشن بگیریم.
برای زیبا و خوش طعم کردن افطاری بهترین و ساده ترین راهکار، استفاده از دسر ها می باشد .
برای اینکه در زمان بسیار کم و با حد
بازندهها دوست دارند بازی که باختند را دوباره شروع کنند
برخلاف برندهها که دلیلیبرای شروع بازی که بردند نمیبینند.
ما گاهیبازیچه دست آدمهایی میشویمکه نه بردن برایشان مهم استنه باختن!
آنها فقط دوست دارند بازی کنند...!
فقط برای چند لحظه خوابم برد. با ضربه ی آرامی که دسته صندلی جلویی به پیشانی ام زد بیدار می شوم. اتوبوس خالی شده . همین چند لحظه پیش بود که به سختی جایی برای نشستن پیدا کرده بودم. چراغِ قرمز رنگِ تابلوی بستنی فروشی توجهم را جلب می کند. تازه به خاطرم آمد در همان چند لحظه ای که خوابم برده اتوبوس دو ایستگاه از مقصد همیشگی ام رد شده است . سریع بلند می شوم و کمی با تلو تلو خوردن ناشی از حرکت اتوبوس خود را به کنار راننده می رسانم .
آقا ببخشید من خوابم برد ب
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
تو تعطیلات آخر هفته ، من بودم و آرشیو فیلم هایم ... فارست گامپ فیلمی بود که انتخاب اولم بود با بازی تام هنکس بزرگ در نقشی جالب ؛ این چندمین بار بود که داشتم این فیلم را می دیدم. فیلمی از رابرت زمیکس که در سال 1994 بخاطر این فیلم جایزه اسکار ، بفتا و گلدن گلوب را در سمت بهترین کارگردانی به کارنامه افتخاراتش افزود.
فارست نماد سادگی درون است ، با میزان IQ پایین تر از حد معمول ولی از همان ابتدای فیلم که دارد شرح داستانش را برای دیگران تعریف می کند عاشقش
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام , مستم باز می لرزد دلم , دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های بخراشی به غفلت صورتم را تیغ های نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است ... #مهدی_اخوان_ثالث
علل تأخیر در گفتار کودکان چیست؟
امروزه یکی از شایع ترین اختلالات در میان کودکان تأخیر در گفتار است.به صورت طبیعی کودک در یک سالگی شروع به بیان کلمات می کند و تا ٢سالگی رشد خزانه ی واژگانی ادامه دارد و از دو سالگی ترکیبات دو کلمه ای در گفتار کودک مشاهده می شود، که در پسرها سن درک و بیان کلمات بالاتر است زیرا به صورت طبیعی پسر ها دیرتر از دختران شروع به صحبت می کنند.اما امروزه به دلیل کمبود ارتباطات کلامی و کاهش جمعیت خانواده و سبک ارتباطی خاص
خیلی موضوعات و خیلی از موارد هستند که قابلیت نوشته شدن رو دارند و من نمینویسم. نه از رویِ بی حوصلگی و تنبلی. نمینویسم چون میخواهم حس آن لحظه را در اعماقِ وجودم نگه دارم. میخواهم در آن لحظه تا مرزِ فراموشی دنیا قدم بر دارم. میخواهم مثل رازی باشد که در دهلیزِ قلبم دفنش میکنم و چند بیل خون رویش میریزم!
چند روزی هست به این فکر می کنم که اگر قرار بر رفتن باشه برای کدوم لحظه از زندگیم در این دنیا دلتنگ می شم؟
چقدر لحظه های خوب زیاد دارم اما، حالا که خوب نگاه می کنم می بینم چقدر دلتنگ شبی هستم که تازه از گرد راه رسیده بودیم نجف. تا حرم پیاده رفتیم و لابلای جمعیت به اندازه سه نفر که دست و پاشونو تو دلشون جمع کنند، پنج نفری تو حیاط نشستیم و زل زدیم به گنبد. فکر هم نمی کردیم بشه رفت زیارت. با خودمون گفتیم از همین فاصله سلام می دیم و صبح پیاده روی رو
همه ماجرا از لحظه ای شروع می شه که می نشینم پشت سیستم و کیبوردرو میارم زیر دست هام.
برای چند لحظه به پروژه ای که باید انجام بدم فکر می کنم
بعد شروع می کنم داده های مختلف رو از اینترنت جمع کردن و در نهایت درست چند ثانیه قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن چشم هامو می بندم
تو ذهنم در یک لحظه موضوعی که قرار درباره ش بنویسم رو صفر تا صد مرور می کنم تا در ضمن نوشتن در همون راستا پیش برم
بعد که تق و تق و تق صدای کیبورد میاد و من تا متن رو به مقصد مورد نظرم نرسو
به بدترین شکل ممکن خسته شدیم!دیروز با ف.ح همزمان رسیدیم دور میدون سرِ قرارمون یکم منتظر شدیم م.ش هم اومد راه افتادیم به طرف مقصدی که دقیق نمیدونستیم کجاس!اولین بارمون نبود که خربازی در میاوردیم اما این دفعه خیلی فرق داشت 12397 تا قدم :| نمیدونم از کجا تو مغزمون ثبت شده بود که نمایشگاه خیابون مدرس 46،درصورتی که تو این شهر اصلا مدرس تا 22 بیشتر نیست.
از میدونِ قرارمون تا اونجایی که پیاده رفتیم از سرما لرزیدم|ف.ح به زور سوییشرتم در آورد گفت روی مانتو
بادی شدید در پایگاه به وزش امد و شروع به جمع اوری گرد و خاک کرد. همه لحظه ای به هم نگاه کردند.
گردو خاک امیخته با باد بالاخره در یک جا ثابت شد و شروع به چرخیدن کرد. از میان ان گردباد،مردی پدیدار شد.
واکنش جادوگران قابل پیش بینی بود. عده ای به زیر میز پناه بردند و عده ای نیروهای جادوییشان را فرا خواندند،ادام نیز یکی از انها بود.
دیوید ناگهان جلو رفت و گفت:
_همگی اروم باشین،این کاله.
مرد که به نظر میرسید کمی ازرده شده باشد گفت:
_استاد کال!
به هر حال،
سلام
خیلی وقته که یهو توی فکر و خیالات فرو میرم
تا چند لحظه که به خودم میام و می بینم مدتی از دور و برم جدا شده بودم
اگه بگم خیلی تحت فشارم حتما بی راه نگفتم..
امروز توی راه یهویی فشار عصبی بهم امد و از یه درد زیاد از چشمم شروع و به سمت سر و شقیقه ام رفت
نزدیک نیم ساعت طول کشید و آبریزش بینی و اشک سرازیر شد
به سختی به خونه رسیدم
سردرد خوشه ای
اسم مریضیم اینه
از هر هزار نفر یک نفر ب این مریضی گرفتار میشن
از نور و صدای بلند باید دوری کنم
و هر لحظه ممکن
موضوع :گفت و گوی انسان و دریا
به آرامی روی شن های ساحل قدم می زدم, کل دنیا مرا تنها گذاشته بودند جز یک نفر, یک نفر همیشه همراه و یار من بود یک نفر که در تمام لحظه های بی کسی کنار من بود, یک نفر که با بقیه فرق داشت, یک نفر که مهربان بود و عاشق.
کنار دریا رسیدم بی قراری دریا را در وجودم حس می کردم, دلتنگی اش را, ناراحتی اش را,
به او سلام کردم, جواب مرا داد اما گویی تمام حواسش جای دیگری بود.
تصمیم گرفتم
تلویزیون روشن بود. دخترهی کرهای، نصف شب، کنار دریاچه نشسته بود. بعد تو روز کنار گندمزار طلایی رکاب میزد. بعد بارون شدیدی میومد و تو ایوان نشسته بود و تماشا میکرد. بعد داشت با ولع غذا میخورد. تمام موقعیتهاشو دوست داشتم. غذا خوردن، دوچرخهسواری، اون نورِ فوقِ نشاطبخش و رنگ طلایی طبیعی، سکوت نیمهشب و آب، بارون. دوست داشتم یعنی دلم میخواست همون لحظه بومیسازیشدهی اون موقعیتها برام پیش میومد. ولی خب چرا نمیفهمم زندگی در ل
سلام
بعضی وقت ها هست که تنهایی بیشتر از همیشه احساس میشه.
دیروز رفته بودم کلینیک دندانپزشکی. چون اونجا پرونده نداشتم، اول فرستادنم برم عکس بگیرم. تا رفتم و برگشتم هوا تاریک شده بود.
تا کارم تموم شد و برگشتم، هوا کاملا تاریک شده بود و باد و بارون هم شروع شد.
همون موقع تپسی و اسنپ هم قطع شد.
خلاصه من مونده بودم کنار خیابون. یه لحظه اطرافم را نگاه کردم. چشمم به ماشین های پشت چراغ قرمز افتاد.
به سرنشین ها نگاه کردم. انگار هیچکس تنها نبود. همه داشتن
دلتنگی هایم را ندید که با یاد جدایی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشدند دلتنگی هایی که مرا تا مرزجنون پیش میبرد دلتنگی هایی که نفس کشیدن را برایم دشوار میساخت دلتنگی هایی که تنها با یاد جدایی مرا به این حس ها دچار کرده بود حال پس از جدایی چه بر سرم آورده....سخت ترین وتلخ ترین لحظه برایم لحظه جدایی بود لحظه ای که خود جدایی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه ای که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند های تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام ...من بی
به نام "او"
قصه همین است، گاهی از هیچ شروع میشود...
از جست و جویی بی پایان!
از زمانی که همیشه کم است و زیاد میآید... وقتی که دلتنگ میشوی!
به پایان که میرسی، میبارند برگهای خاطرات بر سر لحظهها...
خراب میشوی از همان آغاز!
به پایان میرسی وقتی اولین نگاه، اولین آغوش، اولین بوسه را به خاطر میآوری!
گاهی از همین هیچ شروع میشود و لحظههایی که کدر میشوند...
میخندی و عشق هست...
میبینی و عشق هست...
تصور میکنی و عشق هست...
به یک باره میرود ... خ
بالاخره این ترس شکست و سفر تنهای دوباره ای رو شروع کردم. چیزی که حتما مرزهایی رو برای من جابجا می کنه. منو وادار می کنه تا با آدم ها از هر جنسی ارتباط بگیرم، برای اینکه زنده بمونم و در امنیت زندگی کنم. فشار ذهنی یا فشار کلیشه های ذهنی رو همزمان با فصار جسمی تجربه کنم. تا توی دنیایی قرار بگیرم که احتمالا کسی هوای منو نخواهد داشت. جایی که باید بتونم از پس خودم برآم. حتی از فکرش هم وحشتم می گیره. اما من اینجام و باید توی این لحظه لمسش کنم هر چند که چن
هر چیزی که میشه به تو میرسم، به دست هات، به لب هات، به آغوشت...
به کنار هم نشستن ها، به گوشواره گوش کردن ها...
چقدر دلم تنگ شده و چقدر فقط تو موندی توی این ذهن من...
دیگه یادم نمیاد لحظه هارو، خندیدن هامون رو، واکنش هامون رو. دیگه یادم نمیاد باهم چه شکلی بودیم.
دوستت دارم؟ نه.
دارم ولی نه اون شکلی... ولی تو از ذهنم نمیری بیرون. اصلا...
دیگه خیلی لحظه هارو یادم نمیاد ولی تو هنوز از ذهنم نرفتی...
بروکسل با داشتن غذاهای خوشمزه از جمله کلوچه ها است که اسم خود را زنده نگه داشته است. این شهر همچنین با داشتن معماری جذاب و فعالیت های تفریحی فراوان، مقصدی گرطرفدار برای مسافران است. بروکسل مطمئنآ مکانی عالی برای سفرهای تجاری است و بازدید از بروکسل که اندکی از همه فرهنگ های این شهر را دارد تجربه ای فراموش نشدنی است.راه های بسیاری برای بازدید از بلژیک وجود دارد، اما پیشنهاد ما این است که از بروکسل شروع کنید، جایی که همه چیز از آشپزخانه گرفته
چه حماقتی کردم امشب،
یه لحظه فقط یه لحظه بی احتیاط شدم.
وقتی مسیر مسابقه رو مشخص کردم به ذهنم رسید که توی جاده است شاید خطرناک باشه، اما توی یه لحظه این تهدید رو دست کم گرفتم،
با اینکه هزار بار با این بچه ها بازی کردم، هزار بار خوشحالشون کردم، با هم خندیدیم و و و..
این دفعه هزار و یکم، این یک لحظه، این بی احتیاطی من،
شکر خدا. خدا رو شکر. خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.
یه لحظه حواسم رفت و بچه ها دویدن و یه ماشین لعنتی با سرعت پیچید توی جاده و آرمانی ک
تور لحظه آخری بدروم
حتما تا به حال تور لحظه آخری بدروم یا تور آفری بدروم شنیده اید در واقع تور لحظه آخری به توری گفته میشود که در یک فاصله زمانی تا تاریخ شروع تور معمولا بین 1 تا 3 روز مانده به تاریخ تمام شدن ثبت نام تور قیمت آفر میگذارند و یا هتل های بدروم روی قیمت هتل تخفیف میگزارند که قیمت تور بدروم تابستان 99 می آید یا اینکه ایرلاین های تور بدروم تعداد محدودی جای خالی داشته باشند که تور بدروم نوروز 99 با شما ارائه دهند که به این سه اصل می
فرد در دوره زندگی اش دارای دو سری دندان میشود: دندانهای شیری و دندانهای دایمی . دندانهای شیری (Deciduous Teeth) تعداد دندانهای شیری ۲۰ عدد است که بهطور مساوی در هر فک جای میگیرد. پس از مدتی ۳۲ دندان دائمی به مرور جایگزین دندانهای شیری میگردند. از آنجا که دندانهای شیری پایه و اساس دندانهای اصلی و دائمی هستند، مراقبت از آنها و رعایت اصول بهداشت دهان و دندان ضروری میباشد. این دندانها ۲۰ عدد (۱۰ عدد در هر آرواره) میباشد که در نیمه
تمام روزم رو به این امید سر میکنم که ساعت دوازده نیمه شب بشه،لای پتوی چرک مُردم بلولم و خواب از این دنیا رهام کنه...
~دیشب با جدیت از این حرف میزدم که باید بعد امتحان دستیاری بجنبم و زود شروع طرح بزنم تا قبل شروع رزیدنتی کمی پول در بیارم و از این فلاکت در بیام...خندید و گفت یعنی دیگه مطمئنی که قبول میشی?...یک لحظه وحشت کردم و با حیرت نگاهش کردم...خدای بزرگ من از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم...
یاهو
سر کلاس بودیم، یکی از بچه ها گفت استاد موندن دلیل میخواد. رفتن جذابتره. منظورش فکر کنم دنیای بعد از مرگ بود. توی اون لحظه دلم میخواست بهش بگم چطور میتونی این حرف و بزنی؟ هربار که بارون میاد فکر میکنم باران ها خواهد اومد و من نیستم و بیشتر عاشق بارون میشم. میتونی بگذری ازش؟ هربار که استاد و می بینم وجودم سرشار از شعف میشه. دنیا بعد از ما هم میمونه. دلت نمیخواد این لحظه ها بیشتر بشه؟ هوشیاری نیمه شب ها، کنار یه دوست صمیمی وجد آوره. میتونی راح
امروز انقدر برام خاطره ساز شد که لحظه لحظه اش را دارم نفس میکشم ...
دوست داشتم دستت رو میگرفتم و کل خیابون ولی عصر رو با هم وجب میکردیم ... از امام زاده صالح شروع میکردیم و به جیگرکی های راه آهن ختم میکردیم ... توی راه نفس کشیدنت رو نفس میکشیدم ... نگات میکردم و قربون صدقه ات میرفتم ... بی هوا یه غنچه میزاشتم روی پیشونی ات ... بقیه نقشه هام رو لو نمیدم :))
فاش بگم که قد تمام قطره های بارونی که امروز قبل اذان صبح به باریدن گرفت تا تمام بارون هایی که از
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید گویی فرشتگان خدا در کنار ما با دستهای کوچکشان چنگ میزدند درعطر عود و ناله ی اسپند و ابر دود محراب را زپاکی خود رنگ میزدند پیشانی بلند تو در نور شمع ها آرام و رام بود چو دریای روشنی با ساقهای نقره نشانش نشسته بود در زیر پلکهای تو رویای ر
میدونی، دارم به این فکر میکنم که من همیشه خودم رو مقصر دونستم. همیشه گناهکار من بودم. گیرم که به زبون نیاوردم که من گناهکارم. گیرم که همه چیز رو پشت اون نقاب لعنتی لعنتی که درونم رو نشون نمیداد پنهان کردم. اما این دلیل نمیشد که حس نکنم گناهکارم. گناهکاریم هم از اونجا شروع میشد که «چرا راه خودتو نمیری، سکوت نمیکنی، چرا حرف میزنی؟» و اصلا از ابتدای «سلام» گفتن هم شروع میکردم به گناهکار جلوه دادن خودم پیش خودم. که مجبور بودی دهن ب
کاش مثل تبلیغای چرت صدا و سیما، تن ماهی خوردن در کنار خانواده برام پر از جذابیت و خوشحالی بود. یا مثلاً وقتی بابام سس میریخت روی سالاد، من و خواهر و برادرام بالا و پایین میپریدیم و ذوق میکردیم. ننهم که یه لقمه نون و پنیر و گردو برام میگرفت و من با آقا گاوه میرقصیدم. وقتی هم که توی باغ پُر از جبروت و گندهی پشت خونهمون میدویدم و باد میزد به موهای بلندم و باقی آدمها خوشحال از این پوچی بزرگ که رخنه کرده تو لحظه لحظهی زندگیمون، بل
سلام
من از مسافرت برگشتم. رفته بودم مشهد.
خیلی نیاز داشتم. حالم خیلی بهتر شد.
الان هم شکر خدا خوبم.
بعضی وقت ها فکرم پرواز می کنه و میره جاهایی که نباید بره ولی من خودمو کنترل می کنم و ادامه میدم.
هر لحظه برای بهتر بودن خودم تلاش می کنم.
هر لحظه از زندگیمو صرف بهبود وضعیت روحی و جسمی خودم می کنم.
هر لحظه بهتر از قبل میشم.
من ناامید نمیشم.
من منصرف نمیشم.
من ادامه میدم.
خدا همراهمه.
راه سختی در پیش دارم.
راه زندگی
راه بهتر شدن
راه پیشرفت
ولی خدا
هیچی مثل کتاب خوندن نمی تونه توی زندگی معجزه کنه ..
کلی کتاب می خونیم اما
به قرائت و قلم و نوشتن بازم نمی رسیم
فقط از سطرها با حرص و طمع خودمون عبور می کنیم
اما قرآن یه جور دیگه اس .. خوندنش تمام تفسیرهایی که ساختی رو کنار می زنه
یه چیز دیگه می بینی ..
هر کسی هم از یه جایی شروع می کنه به دیدن
شروع می کنه به راه افتادن ..
مادرا بچههاشونو دوس دارن، اولا که بچهها به دنیا میان هر لحظه نگاهشون میکنن، هر لحظه به فکرشون هستن، ولی بچهها به یه سنی میرسن که دیگه لازم نیس دائم حواسشون به بچهشون باشه و دائم به فکرش باشن، یه نوعی از دوست داشتن هم همینه، استقلال دادن به بچهها.
ادامه مطلب
میگفت فکر کن بیان بگن همین ۱۱ تا امام رو داشتیم... امام غائبی در کار نیست. چه تغییری تو زندگیمون پیش میاد؟
.
بخوام صادق باشم باید بگم هیچی... بجز اون لحظههایی که ظلم زمانه نفسگیر میشه و فقط میشه زیر لب گفت اللهم انا نشکوا الیک غیبه ولینا... دیگه تو بقیه لحظههام اتفاقی نمیفته...
.
باید تو خط به خط زندگیمون... تو لحظه به لحظهاش بذاریم جاری باشه امام زمان...
یه پایه اصلی زندگی باشه...
خودمو میگما... فاصلم با این سبک زندگی، زمین تا آسمونه...
.
ما رو ب
یک ماه بیشتر نیست ،
پس باید لحظه لحظه اش را "قدر" بدانم ...
+ این دفعه همسر سید شهرام شکیبا اومده بود ایوان مقصوره ، خانم ستاره سادات قطبی . خانم دلدار رفت باهش سلام و احوال پرسی کرد :) به نظر زوجِ موفقی میان ماشاالله ...
+ خدایا از امروز و از این لحظه پا گذاشتم در میهمانی با شکوهت ،از همان رزق های واسعت به من و همه ی دوستانم و همه ی کسانی که دارم عنایت کن ...
از رزق دل گرفته تا رزق های مادی ....
روزی که دوباره وبلاگم را راه انداختم برای انتخاب اسم مردد بودم. بین اسم قبلی وبلاگم و اسمهایی که همیشه برای وبلاگ دوست داشتم و از میان همه آبلوموف انتخاب شد که هیچوقت به آن فکر نکردهبودم.آن روزها رمان آبلوموف را میخواندم و در هر بخشش خودم را حس میکردم، پر بودم از حس همدردی با آبلوموف، حس نفرت از خودم، حس نیاز به تغییر، حس گم شدن. در نهایت به جای تغییر، رمان را کنار گذاشتم و با اسم آبلوموف نوشتم و نفرتم از آبلوموف درونم بیشتر شد. همین!هرب
خود را به خدا بسپار،وقتی که دلت تنگ است؛وقتی که صداقتها آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،چون اوست که بی رنگ است؛چون وادی عشق است او،چون دور زنیرنگ است
خود دا به خدا بسپار،آن لحظه که تنهایی؛آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار،همراه سراسر اوست؛دیگر تو چه میخواهی ؟!بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی؛ آن لحظه که از غمها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،چون اوست نوازشگر؛چون ناز تو می خواهد او را ز درو
قبلنا اسم های آدما ،چهره هاشون ،حرفاشون و تموم گذشته ای که با هم داشتیم لحظه به لحظه تو ذهنم بود.تو هر لحظه میدونستم قبلا چی گفته چی فکر میکرده و نظرش چیه.خب این ویژگی تا حدیش خوبه ولی از یه جایی به بعد آزار دهنده میشه؛یه اشتباه رو میخوای ببخشی نمیشه چون هر لحظه جلو چشمته ،میخوای تغییرش رو بپذیری نمیشه چون با تموم گذشتش تو ذهنت داریش و طرز فکرت سایه میندازه رو آدمی که الان جلوته و نمیتونی واقعیت رو تفکیک کنی.
نمیدونم آگاهانه بود یا نه ،ولی حد
دیده بودم تو کل روز حالش گرفتست شب بردمش تو حیاط خوابگاه نشوندمش رو صندلی و شروع کردم ستاره های آسمونو نشونش دادن
یهو بهم گفت تارا میخوام بهت بگم
من یکیو دوست دارم که فهمیدم اون یکی دیگه رو دوست داره...
فقط یادمه گفتم عزیزدلم و شروع کردم به ناز کردنش
موهاشو ناز کردم کنار گونه راستشو و وقتی دستم خیس میشد اونقدر دلم گرفته بود که نمیتونستم حرف بزنم
دیروقت تو تاریکی همه تو تختامون بودیم وقتی صدای نفس عمیقشو از گریه بی صداش شنیدم دلم ریخت
داش
بهم گفت یه لحظه بیا بیرون فکر کردم با نهاله
باز گفت یه لحظه بیا بیرون اشاره کردم با منی ؟
گفت اره
بهم گفت من ترم بعد مهمانی گرفتم یه جای دیگه اگر دلخوری ای از طرف من پیش اومده معذرت میخوام
اون لحظه نه دلخوریم مهم بود نه معذرت خواهیش
فقط رو کلمه مهمانی گرفتن قفل کرده بودم ...
دلم گرفت...
خیلی دلم برای خودم سوخت گناه دارم
این جمله را از ایمیل آقای شاهین کلانتری که هر چند وقت یکبار میفرستند کپی کرده ام :
هرگز نگو -«روزی به خودم جرئت انجام آن کار را خواهم داد....» آن لحظه همین حالاست.-پام برون
میخواستم راحتتر به منظورم برسم! و با یک کپیپیست جانانه تمام لقمه هارا دور سرم قرار بود بچرخانم گفتم!
من هم رمان نوشتن را شروع کردم!
و باز هم از حرفای شاهین کلانتری استفاده کردم و تا ۱۰۰۰ کلمه رمان را ننوشتم بلند نشده ام و هنوز هم جا داشتم ولی اگر بیشتر بنویسم مطمئنم به گزاف
آه سرانجام این لحظهی ناب که جان اوج میگیرد و زبان، و زبان با جان یکی میشود و هم آن بر قلم جاری میکند که هست؛ کلام او. درست در این لحظه که آفریده با آفریدگار یکی میشود و آفرینش جاری میگردد. لحظهی ناب ماقبلزمان خلقت؛ درست همین لحظه، همین جا.
حلمی | هنر و معنویت
سامانه «هفتاد سی» کاربران را در ۷۰ درصد سود بازار بزرگ محصولات اعتباری از جمله شارژ و بسته های اینترنت و قبض و… شریک می کند. شما روی خرید کسانی که از طریق شما با سایت و اپ ۷۰۳۰ آشنا شده اند، سود مشخص خواهید داشت. از طریق لینک زیر در چند ثانیه عضو شوید و شروع به درآمدزائی کنید.
https://7030.ir/r/ss65ss
شناسهی معرف هنگام ثبت نام: ss65ss
♦️٧٠ به ٣٠ با هفتادسی هفتادسی اولین پلتفرم درآمدزایی است که بر اساس تقسیم ٧٠درصد از سود بازار بزرگ محصول
یک نماز از حضرت فاطمه سلام علیها روایت شده برای روز جمعه که حضرت آیت الله توکل (حفظه الله) یکی از علمای قم میفرمودند: اگر لحظه تحویل سال دو رکعت نماز حضرت زهرا (سلام الله علیها ) خوانده شود (بطوری که در لحظه تحویل در نماز باشیم) آن سال ؛به عنایت حضرت (علیها السلام) سالی عجیب خواهد بود ازنظر رزق های معنوی ومادی . مثلا ده ، پانزده دقیقه قبل سال تحویل شروع کنید که در لحظه تحویل سال در حال نماز باشید.
نماز حضرت زهرا (س)(منبع مفاتیح الجنان)
روایت شده که
بافت موهای کف سر جذابیت خاصی به موها میدهند و زمان زیادی از شما نمی گیرند, شما اگر به مهمانی و جشن دعوت شدید و زمان کمی برای آماده شدن داشتید بهتر است از این مدل بافت مو استفاده کنید و خیلی سریع موهایتان را دیزاین کنید. همچنین می توانید از روز قبل موهایتان را ببافید و با خیال راحت برای مهمانی آماده شوید.
بافت کنار سر را می توانید از قسمت جلوی مو و یا قسمت شقیقه ها شروع کنید. بهتر است مدل بافت مو کنار سر را با توجه به فرم صورت خود انتخاب
کنید. بافت
با سردتر شدن هوا در پاییز، مردم بیشتر در خانه می مانند. اما در کنار آن
می توانیم از زیبایی های تغییر فصل هم استفاده کنیم. برای شروع تزیین خانه
برای فصل پاییز، نقطه کانونی هر اتاق را انتخاب کنید. از جلوی درب شروع
کنید و به قسمت های دیگر خانه بروید.
ادامه مطلب
سخنگوی سازمان انرژی اتمی:
تلقی ما این است که روسها به خاطر تمدید نشدن معافیتهای آمریکا از فردو کنار نمیکشند کمااینکه نیروگاه ۲ و ۳ بوشهر را در دست اقدام دارند.
ما میتوانیم حتی بدون روسها به لحاظ فنی در رابطه با تولید ایزوتوپهای پایدار کار را ادامه دهیم. البته به لحاظ سیاسی اگر روسها کنار ما باشند حتما بهتر است.
دوشنبه ، ۱۸ آذر ۹۸@IrNews_24
[عکس 640×427]
مشاهده مطلب در کانال
درباره این سایت