آن موقع ها که دانشجوی کارشناسی بودم فکر میکردم که دانشجوهای کارشناسی و بالاخص دکتری خیلی چیز بلد هستند و میفهمند.
الان که خودم تجربه میکنم میفهمم که دانشجوی دکتری بیچاره خودش بهتر از هر کسی میداند که چه قدر چیز نمیفهمد!
میفهمد که چه قدر دنیای علم وسیع است و دانش ما اندک
بدجوری احساس چیز کم بلد بودن میکنم.
✳️ توجه به خدا مثل نور و روشنایی است. وقتی انسان توجه به خدا کرد، چشمش نور و بینایی پیدا میکند، پیش پایش را میبیند، روشن میشود، حق را از باطل و راه را از چاه تمیز میدهد، برایش میشود مثل روز. چون وقتی به آخرت و به عظمت الهی توجه کرد، کوچکی دنیا را درک میکند و میفهمد که دنیا چاله است؛ ارتفاع دنیا سقوط است، همه چیز دنیا تله و دام است و این دام را گذاشتهاند که انسان اگر دل به دنیا بست، شکار این دنیا میشود. این را با توجه به خدا میفهم
خیالِ راحت چه صدایی دارد؟ اگر بخواهی به کسی بگویی «من خیالم راحت است» چه میگویی؟ از چه واژههایی کمک میگیری؟
من میگویم خیالِ راحت کلمه ندارد؛ اما صدا دارد. صدای پیانو میدهد. کمی بعد از نتِ دوِ میانی، حال و هوای خیالْراحتی شروع میشود. امتحان کردنش مجانیست!
من اگر خوشحال باشم میروم سراغ آکاردئون. آکاردئون انگار خوب میفهمد خوشحالی چیست. تا بهش دست میزنی صدای «خوشحالی» میدهد. فکر میکنم آکاردئون زبان آدمیزاد را میفهمد. خوب
در دریای فکر دست و پا میزدم که به تحلیلی مادی در تایید اخلاق کانتی رسیدم. قائدهی طلایی اخلاق یا تقارن انسانها با یکدیگر مورد خدشههای مختلف وارد میشود. یکی از این چالشها آن است که هر شخص منی دارد که بین خودش و دیگران ترجیح ایجاد میکند. یعنی اگر انسان میفهمد که دیگری نیز باید غذا بخورد ولی به واسطهی این که خودش است ترجیح میدهد خودش غذا بخورد. یعنی همانطور که میفهمد دیگری هم باید غذا بخورد میفهمد که بدن خودش نسبت به بدن دیگ
یکجایی هست که انسان از حیوان بیشتر میفهمد، و آن این است: تشخیص راه درست از غلط...اما یکجای مهمتر هست که حیوان از انسان بیشتر میفهمد، و آن اینکه حیوان راه اشتباه را دوباره تکرار نمیکند، اما انسان دچار تکرار اشتباه میشود.برای همین است که حیوانات تاریخ ندارند، اما انسانها با تکرار اشتباهاتشان تاریخ را میسازند..
به راستی حرف زیبایی است چرا این قدر بعضی از انسان ها به خود می بالند اما هیچ فهم ندارند که بعضی از جانوران قابل خور
همیشه
برایم سوال بود که یک کودک 4-5 ساله چگونه فلسفه می خواند و می فهمد. بسیاری ادعا
کرده اند که در کودکی فلسفه خوانده اند. اما مگر فلسفه مجموعه ای از کلمات و مفاهیمی نیست که بشر طی تجربه تاریخی خود بر
اساس آن تجارب برساخته است؟ پس یک کودک بی تجربه زندگی، چگونه آن مفاهیم را لمس می
کند و می فهمد؟ کودکی که تاکنون عاشق نشده است، چگونه فلسفه روابط را می فهمد؟
کودکی که فقیر نشده یا فقر را نفهمیده است، در کارزار سیاسی شرکت نکرده، با همسایه
درگیر نشده
✳️ توجه به خدا مثل نور و روشنایی است. وقتی انسان توجه به خدا کرد، چشمش نور و بینایی پیدا میکند، پیش پایش را میبیند، روشن میشود، حق را از باطل و راه را از چاه تمیز میدهد، برایش میشود مثل روز. چون وقتی به آخرت و به عظمت الهی توجه کرد، کوچکی دنیا را درک میکند و میفهمد که دنیا چاله است؛ ارتفاع دنیا سقوط است، همه چیز دنیا تله و دام است و این دام را گذاشتهاند که انسان اگر دل به دنیا بست، شکار این دنیا میشود. این را با توجه به خدا میفهم
فردوسی را ترور می کند به شاهنامه نارنجک می بندد تا منفجر شود ولی نمی فهمد چرا همچنان مادران ایرانی شب که می شود آرش کمان گیر و رستم دستان را برای کودکانشان می خوانند.حافظ را می کشد و دیوانش را به درختی می ببندد به او شلیک می کند ولی نمی فهمد چرا همچنان شب یلدا که می رسد ، خانواده ها دور هم جمع می شوند و فال حافظ می گیرند.تخت جمشید را به آتش می کشد و سردیس های آن را اعدام می کند ولی نمی فهمد چرا همچنان عشق به تاریخ باستان این سرزمین از دل این مردم
ضرورت دوستی و دشمنی (تولی و تبری) برای خداوند
ابن شعبه حرانی رضوان الله علیه روایت کرده است:
وَ قالَ الْجَوادُ علیه السلام : اَوْحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ الأنبِیاءِ: أمّا زُهْدُكَ فی الدُّنیا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ وَامّا انْقِطاعُكَ اِلىَّ فَیُعَزِّزُكَ بی، وَلكِنْ هَلْ عادَیْتَ لی عَدُوّا وَ والَیْتَ لی وَلیّا.
امام جواد علیه السلام فرمودند: خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد: اما زهد تو، آسایشى را به دنبال دارد كه به زودى به تو خواهد رس
تا دیروز شاید برخی فریب خورده ها و ساده لوحان تصور میکردند با مذاکره می توان با آمریکا کنار آمد!
این روزها اما احمق ترین افراد فهمیدند که با مذاکره نمی توان حق خود را از آمریکا طلب کرد!
آمریکا
زبان اقتدار می فهمد،
زبان موشک می فهمد ،
زبان "انرژی هسته ای متراکم" می فهمد!!
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که میبارد، حال دلمان به هم میخورد...نمیفهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده میشوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده میشوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر میبارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
نمیدانم چرا اینطوری شده ام!کلا باران که میبارد، حال دلمان به هم میخورد...نمیفهمم چرا اینطوری میشوم... اصلا یهو همه خاطراتت، همه حرف هایی که در ته قلبت مانده، همه و همه یهو زنده میشوند...یهو همه حرف هایی که دلت میخواهد بزنی و از خاطر برده ای، یهو، همه و همه، زنده میشوند...کاش دیگر باران نبارد!...یا لااقل اگر میبارد،...آرام ببارد!... مراعات دل خسته مان را بکند... اخر گوشه دلمان کودکی، خواب رفته!کودکی که خیلی خسته است...خسته از زندگی..از دنیا با
آیا پزشک قانونی رابطه از پشت را می فهمد یا نه؟ این سوال مشترک بسیاری از بازدیدکنندگان ویکی روان است چون رابطه جنسی مقعدی یکی از انواع نزدیکی میان زن و مرد می باشد. قبلا به طور مفصل در مورد این رابطه مقعدی صحبت کردیم اما حالا قصد داریم به پرسش یکی از بازدیدکنندگان ویکی روان در مورد تشخیص رابطه از پشت توسط پزشک قانونی و مدت زمان تشخیص دخول از عقب بپردازیم.
منبع : پزشک قانونی و تشخیص رابطه مقعدی
ادامه مطلب
نگرانم، ولی چه باید کرد
عشق، دلواپسی نمی فهمد
درد من، خط ِ میخی است عزیز
درد من را کسی نمی فهمد...
بغض کردن میان خندیدن
تکیه دادن به کوه ِ نامرئی
خسته ام از ضوابط عُــرفی
خسته ام از روابط شــرعی
هیچ کس، هیچ کس نمی داند
به نگاهت چه عادتی دارم
هیچ فرقی نمی کند دیگر
اینکه با تو چه نسبتی دارم
تف به هرچه اصــول، هرچه فـُـروع
تف به هرچه ثواب، هرچه گـــُـناه
توی تاریک خانه ی دنیا
عقل جن ّ است و عشق بسم الله
چشم هایت نگاه خیسم را
مثل ِ برق سه فاز میگیرد
مگر این ❤ معشوقه ❤ دلبری می داند؟مگر این ❤چادری❤ عهد قجر عشوه هم می فهمد؟با دو جمله میتواند بکند مست دلی؟با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟هیچ می داند او؟ تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟چشمک پر هوسی می فهمد؟جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟تاب گیسو بلد است؟
ادامه مطلب
اگر با محتکران و گرانفروشان به دیده ترحّم بنگریم!
اگر مسافرین ورودی به شهرهای شمالی را به شهرهای مبداء بر نگردانیم!
کرونا حالا حالاها قربانی خواهد گرفت!
کرونا ویروس و البته برخی مردم، زبان احترام نمی فهمد!
کرونا را باید با قوه قهریه کنترل کرد!
ابرهای بی شماری درونم می گریند ... و من با دست خطی اندوه بار می نگارم قامت الف هایم خمیده , طوفان اشک نقطه ها را برده و در این حال چه می توان خواند از نوشته هایی که فقط نگارنده می فهمد کجای کلماتش درد دارند ??? #الهام_ملک_محمدی
آخرالزمان و اعتیاد:
۸۶- آخرالزمان بمعنای به آخر رسیدن زمان بشری است،عمر نفسانی بشر،عمر آرزوهای بشر،عمر کفر بشر،عمر دنیای بشر. اعتیاد تنها راه تحمل زندگی آخرالزمانی است برای بشری که حاضر به رویارویی و پذیرش هستی خویش و مسؤلیت این هستی نیست.
۸۷- اعتیاد فلسفه انتظار مرگ است. اعتیاد، مرگ قبل از مرگ است و پوسیدن قبل از قبر است. اعتیاد، خودکشی آدمهای بزدل است.
۸۸- کسی که اعتیاد را نمی فهمد، دوران ما را نمی فهمد. کسی که معتاد را نمی فهمد، انسان م
الهی شکر که هم اتاقی هایی قسمتم شده است از گل بهتر.
با وجود کُرد بودن و علاقه قلبی به رنگ قرمز، وقتی میفهمد به این رنگ شرطی ام و حالم را بد میکند، دورش را خط کشیده و از من میپرسد لباس چه رنگی بخرد. من هم طبق معمول میگویم: سبز
این هنوز یه چشمه شه! الحمدلله علی کل نعمة.
آدم کم کم بعد از سی سالگی می فهمد که باید آرام تر بود و آدم ها را بیشتر دوست داشت. تا حدی می تواند پشت چهره آدم ها را ببیند و به تنهاییشان و کمبودهاشان پی ببرد چون قبلش به تنهایی و کمبودهای خودش پی برده است. آدم می فهمد یک لبخند ممکن است برای پوشاندن خشم یا غم باشد و پشت یک فریاد ممکن است ترس و بغض نهفته باشد. می فهمد آدم ها پیچیده اند و هر چیزی از آنچه می بینید به شما دورتر است چون فقط قسمتی از کل ماجراست.
بالا رفتن سن انگار آدم را مهربان تر می کند
کسی که میخواهد خودش را برای سه متر پرش بسازد، با کسی که سی هزار متر را در نظر دارد، طرز کارشان فرق میکند. با این دید و با این خودشناسی است که انسان میفهمد در جایی که هست نمیتواند بایستد و باید حرکت کند، همین باعث خودسازی او میشود.
مراتب سیر و سلوک معلم و مربی: خودشناسی --> خودسازی --> دیگرسازی
الاغ زیبا تکانی به خودش داد و بارش را جابجا کرد. او از سنگینی بار لذت می برد. یک بار رنگارنگ سنگین. با خودش فکر می کرد که چه قدر خوشبخت است. چقدر می فهمد. با آنکه راه رفتن چندان هم برایش آسان نبود اما با غرور و تبختر قدم بر می داشت و خیابانهای شهر را می پیمود. در اینحال ناگهان تصویر خود را درون ویترین یک مغازه دید. کمی به عقب رفت. دوباره جلو آمد. گردنش را کج گرفت. یالهای کوتاه و زبرش را جنباند و تیپ و قواره اش را در دل ستود. در این حال یادش به قصه کود
۱) خوب یادم هست که تا کلاس سوم یا چهارم دبستان نمیتوانستم بند کفشهایم را با گره پروانهای ببندم، مادرم صبح به صبح جلوی پاهایم زانو زده و کفشهایم را میبست!
دیشب وقتی که بعد از اتمام سِرُم پدر جلوی پایش زانو زدم تا کفشهایش را گره بزنم انگار آن روزهای کودکی مقابل چشمانم رژه رفت، احساس عجیبی بود، با وجود اینکه بارها اینکار را انجام داده بودم ولی دیشب ... احساس عجیبی بود!
۲) آدمیزاد گاهی چیزی را میفهمد ولی بعد دقت که میکنی میبینی
شب که دست رحمتش را بر سر جنگل میکشید، همهی عالم که میخوابید، او تازه بیدار میشد. تمام عمرش تنها بود. همدمی نداشت. بیدار که میشد، میرفت سر چشمه و با تصویرش در آب حرف میزد، چرا که تنها تصویرش او را میفهمید. یا لااقل چون چیزی نمیگفت، احساس میکرد میفهمد.
او فقط میتوانست سر تکان دهد و حرفها را تایید کند. شاید اگر او هم حرف میزد، متوجه میشد که او هم چیزی نمیفهمد.
شب که آغاز میشد، همهی عالم که میخوابید، او تازه میفهمید
شب که دست رحمتش را بر سر جنگل میکشید، همهی عالم که میخوابید، او تازه بیدار میشد. تمام عمرش تنها بود. همدمی نداشت. بیدار که میشد، میرفت سر چشمه و با تصویرش در آب حرف میزد، چرا که تنها تصویرش او را میفهمید. یا لااقل چون چیزی نمیگفت، احساس میکرد میفهمد.
او فقط میتوانست سر تکان دهد و حرفها را تایید کند. شاید اگر او هم حرف میزد، متوجه میشد که او هم چیزی نمیفهمد.
شب که آغاز میشد، همهی عالم که میخوابید، او تازه میفهمید
222
قبلاً (1) گفته شد عقل هیچ کاره است؛ از چراغ چه کاری
ساخته است؟ از آفتاب چه کاری ساخته است؟ آفتاب فقط راه را نشان میدهد، عقل فقط میفهمد.
آنکه مهندس است خداست، آنکه راهساز است خداست، آنکه
صراط آفرین است خداست؛ فرمود «صِرَاطِی» (2)
عقل که میگوید من خلق شدم نمیدانم از کجا آمدم،
به کجا دارم میروم، من یک راهنما میخواهم، عقل میفهمد که نمیفهمد.
مهمترین و قویترین و دقیقترین برهان ضرورت وحی
و نبوت را حکما اقامه کردند؛ بعد به علم کل
وقتی که حتی عایشه بیشتر از پیامبر اهل سنت عمری میفهمد!!!
ابن قتیبه دینوری از علمای بزرگ اهل سنت عمری مینویسد:
قالت یا بنی أبلغ عمر سلامی و قل له : لا تدع أمة محمد بلا راع ، إستخلف علیهم و لا تدعهم بعدك هملا ، فإنی أخشی علیهم الفتنة .
عایشه به عبد الله بن عمر گفت: به عمر سلام برسان و بگو امت محمد (صلی الله علیه و آله) را بدون چوپان رها مكن و كسى را به عنوان جانشین تعیین نما، چون واهمه آن دارم كه آنان گرفتار فتنه گردند.
الامامة و السیاسة، تالیف ابن
غزاله علیزاده جایی گفته بود:« خانه ام شلوغ است، دورم پر از آدم است اما احساس تنهایی عمیقی میکنم و هیچکس نمیفهمد.»من هم نمیفهمیدم، فکر میکردم حتما یک نفر پیدا میشود که حرف آدمی را بفهمد و تنهایی را از بین ببرد. اما امروز که در میان شلوغی آدمها تنها کلمات تنهاییام را پر میکنند و به من آرامش میدهند، کاملا علیزاده را میفهمم.
اما آدمی گاه به دوستی از جنس خود احتیاج دارد
توی ذهن گم شدن، از ویژگی هایش بود.
فهم کردن بدون کلمه!
و قطعا که تنهاست اوکه در ذهن زندگی می کند. گرچه، وسیع می شود و می فهمد، و با کلمات، با خودش بیان می کند.
تو فهمیدنِ بی کلمه را بلدی؟
اما حالا می خواهد تلاش کند، زبان را از بر کند.
وی، 14 سال پیش تصمیم گرفت کلمه ها را فراموش کند. و فراموش کرد. که از قید کلمه و ساختار فرار کرده باشد.
حالا اما، باز باید حافظ و ابتهاج خواند. سعدی و فردوسی و حتی مولانا.
باید کلمه را فهمید.
روبه روی تلویزیون نشسته ام ...
با یک لیوان چای!
زنم حرفم را نمی فهمد!
من هم نمی فهمم او چه می گوید!
دارم خستگی یک عمر تلف شده را
روی دوش خود حس می کنم!!
دلم برای آن روزهایی ...
که حرف هایم را می فهمیدی ...
تنگ شده است!
معلوم نیست ...
تو گیر کدام زبان نفهمی افتاده ای!:)
#محسن_دعاوی
@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
آبروی باد اگر سمباده بر یاد بکشد، وای من که چه تو را از یاد من خواهد برد؟ وای که هر باد و برف و بورانی زخمهای جدیدم میزند از عمق زخم تو. وای من که هر گریهی آسمانم، آبستن از بخار خیس تن توست. وای من که از یادت نمیبَرم و نمیبُرم. وای من که دریغم از مرهمی برای یادت. وای من که از بیپناهی تو پناه بر شعر و الکل و سیگار و بیهودگی روزگار. وای من که مبتلای تو و اسیر بطالت بیتو. وای من که خشکه خشکه تکههای لبم زنده به بوسهباران لبهایت. وای من که
در جایی می خواندم مخاطب امروز چه ویژگی هایی دارد. کم می خواند اما کم نمی داند همه چیز برایش سطحی است اما سطحش و سیع. مینمال تنها زبان انتقال برای اوست و اگر مینیمال را نتوانی همگامش کنی چیزی از هنر نمی فهمد. در بمباران اطلاعات است و شبکه های اجتماعی خط مقدم این بمباران. اگر در زمان های قدیم با یک سال کار به کتابی می رسیدی حالا با یک رفرش به آن می رسی -چه رسیدنی-
مخاطب جدید هنر را می شناسد بازیگر و نویسنده خوب و بد را تشخیص می دهد اما هنر را نمی ف
امروزه با فردی مواجه می شویم که مثل آدم های ماشینی رفتار میکند؛ کسی که خود را نمی شناسد و نمی فهمد، تنها کسی که می شناسد شخصی است که تصور می کند باید باشد، گپ زدن های بی معنایش جای گفتاری از دل برآمده را گرفته، لبخند تصنعی اش جای قهقهه خنده را، یأس ملال انگیزش جای درد راستین را، درباره این فرد دو چیز می توان گفت:
یکی اینکه از فقدان خودانگیختگی و فردیتی رنج میکشد که شاید علاج ناپذیر بنماید. دیگر اینکه اساساً با ما میلیون ها نفری که در این سیار
- مش قاسم! آدم چطور می فهمد که عاشق شده است؟
+ واللّه، بابام جان... دروغ چرا؟... اونکه ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را می خواهی.. آن وقتی که نمی بینیش توی دلت پنداری یخ می بنده... وقتی می بینیش یک هُرمی توی دلت بلند میشه، پنداری تنور نانوایی را روشن کردند... همه چیز دنیا را، همه مال و منال دنیا را برای او می خواهی، پنداری حاتم طایی شدی... خلاصه آرام نمی گیری..
از کتاب دایی جان ناپلئون نوشته ایرج پزشکزاد
داشتم شبکههای داخلی و ماهوارهای را ناامیدانه
بالا و پایین میکردم که روی فیلم
سینمایی «برادرم خسرو» که از یکی از شبکههای ماهوارهای پخش میشد متوقف شدم. چند دقیقه بعد به خودم آمدم دیدم
محو فیلم شدم و نمیخواهم جزئیترین دیالوگش را هم از دست بدهم. شاید چون احساس میکردم شخصیتهایش دارند حال و
روز من را روایت میکنند. هم با میترا
همزادپنداری میکردم هم خودم را در
خسرو میدیدم.
در ادامه داستان لو می رود:
ناصر به آرامی و بینشان، در
به دخترى عشق بورز که کتاب بخواند
به دختری عشق بورز که پولش را به جای لباس خرج کتاب کند
دختری که لیست بلندی از کتابها را برای خواندن تهیه کرده است.
دختری که کارت کتابخانه سالهای کودکیاش را هنوز با خود دارد.
دختری را پیدا کن که اهل خواندن باشد...
تشخیصش سخت نیست
حتماً همیشه در کیفش کتابی برای خواندن دارد.
کسی که به کتابفروشی، عاشقانه نگاه کند
و پس از یافتن کتابی که مدتها در جستجویش بوده، اشک شوق در چشمانش حلقه زند.
کسی که بوی کاغذ کاهی یک
همه چیز از آنجا شروع شد که نگاهش به نگاهم گره خورد و فهمیدم خیلی وقت است دارد نگاهم میکند. و انگار فقط به من نگاه میکرد میان این همه انگار فقط نگاهش راه رفتن مرا برای قاب گرفتن میپسندید. من این طور فکر میکنم، شما میتوانید آن را به حساب غرور ابا و اجدادی ام یا به حساب دیوانگی ام بگذارید.
داشتم میگفتم البته نه از آن گفتن ها، انگار همان لحظه را باز میآفرینم هر بار و امشب هم باز ...
نگاهش میکنم انگار از خودمان است، انگار مرا میفهمد ه
چه کسی میتواند درباره اسلام بگوید که اسلام، دین غم و اندوه و گریه و زاری و بینشاطی است؟ در حالی که قرآن با صراحت میگوید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خَالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ».( سوره اعراف/32) اصلاً درست به عکس است؛ اسلام، دین نشاط است.این آیه که از محکمات قرآن و صر
عقد برادر کوچک ترم بود؛ تمام ۵ ساعت رفت تا مازندران را خندیدم و رقصیدم... در راه برگشت عجیب گریه میکردم؛ برای خودم... طوری که کسی نفهمد... چرا باید کسی بفهمد؟ اصلا مگر کسی میفهمد؟ اصلا اگر بفهمند، فهمیدنشان دردی از من کم میکند؟ حس تماشاچی آفریده شدن را داشتم؛ هفته پیش گفته بود حاضر نیست با کسی ازدواج کند که ام اس دارد، چون دوست ندارد زنش در ۴۰ سالگی فلج شود؛ صادق بود چون نمیدانست ام اس دارم... اون ارزشش رو تو ذهنم از دست داد ولی حرفش وسط ناراح
یا زنی که میخندد و میخندد و ظاهرا شاد ترین زنیست که به عمرتان دیده اید،اما بعد از ترک شما میرود خودش را از فلان پل معروف پرت میکند پایین و داستانش تمام میشود و یاد و نامش طوری از ذهن همگان پاک میشود ،انگار نه انگار او هم روزی زنده بود و نفس میکشید.یا پیرمردی که تکیه زده به پشتیِ پشتش و نفس های آخرش را میکشد و زل که بزنی به چشمهایش، چیزی نمیبینی جز غمِ مطلق.بعد سر میگذارد روی تکهای پارچه و جان میدهد؛آنقدر بیصدا که
هفته گذشته را با هانریش بل( نان سالهای جوانی) و گراهام گرین(سفرهایم با خاله جان،باخت پنهان) به سر آورده بودم. گراهام گرین آدم را به سفر می برد در زمان...سفری با نور کم و اطلاعاتی کمی بیشتر...سفری دور و دراز تنها به شیدایی این پرسش که عشق چیست و کیست و ....ظالمان در زمین
سفر بود اما گرسنگی روحیه من کاملا برطرف نمی شد.
این هفته با عجله ای که داشتم نمی توانستم یک نویسنده جدید را امتحان کنم...محافظه کارانه سیندخت علی محمد افغانی را انتخاب کردم و با خود
توی خیابان به چهره ها خوب دقت می کنمبه دنبال عاشق های می گردمیعنی کسی اگر صورت مرا ببیند می فهمد عاشقم؟می فهمد که این بیتابی دارد از پا در می آوردم؟آیا همیشه عشق سراغ لاغرها، خوشگل ها و جوان تر ها می رود؟نمی شود چاق ها ، سن بالاها، زشت ها عاشق باشند؟من روبروی این عشق زانو زده امبا همه زشتی هایی که در وجودم سراغ دارم.می دانم تا خالص نشوی معشوق رخ نشان نمی دهداز این رو معشوق من در پرده نهان است.
خلاصه کتاب شب های روشن
سروش حبیبی – مترجم کتاب – مینویسد: شبهای روشن دو فریاد اشتیاق است که طی چند شب در هم بافته شده است. پژواک نالهی دو جان مهرجوست که در کنار هم روی نیمکتی به ناله درآمدهاند و راهی بهسوی هم میجویند و درِ گشودهی بهشت خدا را به خود نزدیکتر مییابند.
داستان کتاب شب های روشن در مورد جوان رویاپردازی است که تنهایی را به خوبی درک میکند. کسی که سالهاست تنها زندگی میکند و مانند دیگر شخصیتهای اصلی داستایفسکی با م
حضرت امام صادق علیه السلام
در تفسیر سوره مبارکه «قدر» فرموده است: «اِنّا اَنزلناهُ فی لیلَةِ
القدرِ» لیله «فاطمه» است و قدر «اللّه» است؛ کسی که فاطمه را آن سان که حق
معرفت اوست شناخت، همانا که لیلة القدر را ادراک کرده است.تفسیر فرات کوفی صفحه 581
پست مرتبط:اثر عبادت مادر در فرزندان
دوش در آن مردم راحتزدهمصدر جمعیّت عادتزده روح به جان آمد و فریاد زد:مُردم از این جمع عبارتزده خسته از آن انجمن منپرستخورده و خاموش و جماعتزده بر شدم از دام فلک پرکشانزان همه خواران حماقتزده ننگ بر این من که مرا تن کشددر فلک تنگ حجامتزده سوی خدا میروم و در خدامتا که چه فهمد تن غارتزده من نه چو وعّاظ برم در میانحرف خداوند تجارتزده حلمی افسانهام و فارغماز دد و دیوان اشارتزده
آکوامن ، فیلمی اکشن و فانتزی محصول سال ۲۰۱۸ به کارگردانی جیمز وان میباشد. در خلاصه داستان این فیلم آمده است ، هنگامی که آرتور کوری میفهمد که او وارث امپراطوری زیر آب آتلانتیس است ، او باید حرکت بزرگی را انجام دهد تا مردمش را هدایت کند و به قهرمان کل دنیا تبدیل شود و…
ادامه مطلب
چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعدادهایش نیست، انتخابهایش است.
برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن. عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی میکنیم ...
هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمیفهمد، خودت را برای توجیه او خسته نکن!
بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد، و آنچه ریخت... حسرت نخور...
در زندگی اگر تلخی نبود، شیرینی معنایی نداشت.
موانع، آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف برمیداریم، به نظرمان میرسند...
از میان اشیای این عالم ، چهار چیز است که مالک بردار نیست ؛ صاحب ندارد ؛ قباله ی مالکیت برایش بی معنی است ؛ ابلهانه است ؛ سخیف است . حرف رسم و رسومات ! حدود و مقررات ، عرفیات و اعتبارات ، سند و مهر و امضا و شاهد و بیع و شری ، درباره اش حرف پوچ و زشتی است : یکی کتاب است ، دیگری معبد است ، دیگری زیبایی است و دیگری ... دل !
توتم پرستی ، علی شریعتی
پ.ن 1 : " هر زیبایی ای مال دلی است که آن را می فهمد ، تمام ! زیبایی لبخند صبح ، ناز شکفتن یک شکوفه ، زمزمه ی چشمه سار
أیْنَ المُرتَجی لِاِزالةِ الجَورِ وَ العُدوانِ
کجاست امید از بین بردن دشمنی و ستم...؟
[دعای ندبه]
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
**********
یکی بود یکی نبود...
این داستان زندگی ماست
همیشه همین بوده
یکی بود یکی نبود
در اذهان مان انگار نمی گنجد با هم بودن، با هم ساختن.
برای بودنِ یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود .
همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودنِ یک
▪️ ولایت پذیری از سر جهل
گفت "من که متوجه نشدم چرا رهبری چنین تصمیمی گرفت؛ اما از سر ولایت پذیرفتم." گفتم احسنت؛ اما هنری نیست. گفت چرا؟ گفتم سالها پیش با مرحوم ابراهیم یزدی مصاحبه میکردم. می گفت "من به ولایت فقیه اعتقادی ندارم اما التزام عملی به ایشان دارم." گفت: "یعنی بد است بگم نفهمیدم ولی به ولایت اعتماد دارم؟" گفتم "خوب است. ولی خیلی حداقلی است. اگر نفهمی و اعتماد کنی، عبور می کنی و به زندگیت میرسی. ولی اگر بفهمی، کمک می کنی حرف ولی جلو رود.
چند ساعتی یک بار اپیزود های چند ثانیه ای دارم. ناگهانی اشک هایم جاری می شود و ناگهانی به حالت بی تفاوتی قبلم باز میگردم. فکر میکنم جسمم می فهمد که اگر فریاد درونیم را یکباره رها کند، تکه تکه خواهم شد. پس زدن احساساتم خیلی سخت است. دلم برای جسمم می سوزد. خوب دارد تحمل میکند.
حالا می فهمم علی را. همیشه میگفتم چطور یک نفر می تواند چندین سال بماند و بعد دیگر کسی را نخواهد. می فهمم. حالا تمام شعر ها را درک میکنم.
دلم هیچکس دیگر را نمی خواهد، دلم هیچ ا
ساعت خواب و بیداریات از عالی به افتضاح تغییر کرده جانکم. تا چهار صبح لگد میزنی به شکم مادرت و چهار صبح به بعد میخوابی تا دمدمای ظهر. خوابیدنت هم عجیب و غریب است . خودت را ول میکنی جلوی شکم مادرت و یکهو شکمش دوبرابر میشود. میفهمیم که ارغوان خوابیده است.
جواب سلام خاله را نمیدهی. جواب احوالپرسی خاله را هم نمیدهی. اما وقتی وحشی خطابت میکنم، تکان میخوری و سرت را میچرخانی . این را مادرت میفهمد و برای ما تعریف میکند.
جان دل خاله روز
آیا عقل در فهم مطالب استقلال دارد؟
جواب: بله.
دلیل حلّی این مطلب کمی طولانی است و به مباحث علم حضوری باز می گردد.
امّا دلیل نقضی:
1. اگر عقل انسان استقلال نداشته باشد، چه چیزی حجیت قرآن کریم و احادیث را اثبات میکند؟
حقیقت این است که بدون پذیرش استقلال عقل، حجیت قرآن کریم و احادیث نیز قابل اثبات نیست.
سوال: اگر عقل مستقل است، چه دلیلی وجود دارد که به سراغ قرآن کریم و احادیث برویم؟
پاسخ: عقل خودش درک می کند بعضی از مسائل را نمی فهمد، برای همین به
سریال کره ای ایسان Yi San 2007
عنوان ها: ایسان | لی سان | بادی از قصر | Yi San | Lee San | Wind of the Palaceژانر: #تاریخی | #درامشبکه پخش: MBCتعداد قسمت: ۷۷تاریخ پخش: ۲۰۰۷بازیگران: Lee Seo jin – Han Ji min
خلاصه داستان: آغاز سریال مراسم جشنی را نشان میدهد که گویا یکی از جشنهای مهم دربار با حضور شاه، ملکه و دیگر درباریان است که ناگهان سربازان نمایشدهندهٔ تیراندازی، به سوی شاه و ملکه شلیک میکنند و با وجود روی دادن آشوب شاه موفق به گریز میشود؛ ولی در حال گریز، پسرش را در بر
در حالی که رئیس جمهور حسن روحانی ، با لبی خندان و حتی قهقهه، با رئیس جمهور فرانسه و نخست وزیر انگلیس حرف می زد همزمان بیانیه ای توسط همین کشورها و البته آلمان ،علیه ایران صادر شده است .
هر کسی که معنی این قهقهه ها را می فهمد لطفا برای دیگر دوستان و ایرانیانی که از دیدن این قهقهه ها، اشکشان در آمد، توضیح دهند.
هوالعزیز
امروز در میان آشفتگی، درست همان زمان که می گفتم: خدایا چرا همه چیز تا این حد پیچیده است؟! خدایا چه کسی جز تو می فهمد که چقدر حال همه ما پیچیده است؟، به ذهنم رسید که در منظر خدا هیچ چیز پیچیده نیست. همه چیز در بسیط ترین حالت است. این ماییم که حقایق را نمی فهمیم و در دام پیچیدگی می افتیم. در همین احوال بودم که مصرعی از مولوی خواندم؛ با من صنما دل یکدله کن...
و انگار این کلمات با من می گفتند که اگر تو هم با خدا دل یکدله کنی پیچیدگی نداری. اینگو
هوالعزیز
امروز در میان آشفتگی، درست همان زمان که می گفتم: خدایا چرا همه چیز تا این حد پیچیده است؟! خدایا چه کسی جز تو می فهمد که چقدر حال همه ما پیچیده است؟، به ذهنم رسید که در منظر خدا هیچ چیز پیچیده نیست. همه چیز در بسیط ترین حالت است. این ماییم که حقایق را نمی فهمیم و در دام پیچیدگی می افتیم. در همین احوال بودم که مصرعی از مولوی خواندم؛ با من صنما دل یکدله کن...
و انگار این کلمات با من می گفتند که اگر تو هم با خدا دل یکدله کنی پیچیدگی نداری. اینگو
تلخم
امروز کتابخونه ملی بودم و اینترنت اونجا وصل شده بود. با س کمی حرف زدم و گویا نگران و دلتنگ بود کمی. تلخم برای این تبعیض، برای این قطره چکانی وصل کردن اینترنت، برای نفهم بودن جا که نمیفهمد مردم درد دارند که اعتراض میکنند. این مردم چیزی برای از دست دادن ندارند. حالا تو بیا ۱۰۰ نفر را بکش و ۱۰۰ها نفر را دستگیر کن. زندان با زندان فرقی دارد؟ ما همه در زندانیم، زندانی بزرگ، زندان جاا.
آه که این وضع سامانی ندارد. این کشور وطن نمیشود. ناچار
پمپئو فرموده قاآنی را هم می زنیم!
ظاهرا عین الاسد به پشمشان هم نبوده! نهایتا قولنجشان را گرفته باشد!
اینجاست که انسان این طور می فهمد که ایران خانم را مخیر کرده اند میان مصاف جدی و یا لحاف مذاکره!
به هر حال خون توی کار هست!
با ماست که شرف و عزت را انتخاب کنیم یا ذلت و لذت را!!!( لذت کجا بود.....توی لحافی که آرمانهای نازنین ما با این نره غولها جمع شوند؟)
-----------------------------
بعد نوشت: دیشب یکی از دانشجوهای افغانستانی برای انتخاب واحدش زنگ زده بود به همسر
خداوندا به دل نگیر...گاهی هراز گاهی اگر، دل درماندهٔ بی درمانم.. هوای غیر تو را میکند... دل است دیگر، نمیفهمد!...به دل نگیر اگر روزهایم را بی تو میگذرانم..کلی رفیق دارم.. فراموش کرده ام تو تنها و بهترین رفیق واقعی منی!..رفیق نیمه شب هایی.. که تنهایی دلم را به درد میآورد.. و تو.. نزدیک تر از هر نزدیکی...رفیق بچگی هایم...رفیق شفیق روز های بیچارگی و درماندگی...به دل نگیر... این دوستان و آشنایان هم خیلی زود، میروند و تنهایم میگذارند.. تجربه گفته... و من با
خداوندا به دل نگیر...گاهی هراز گاهی اگر، دل درماندهٔ بی درمانم.. هوای غیر تو را میکند... دل است دیگر، نمیفهمد!...به دل نگیر اگر روزهایم را بی تو میگذرانم..کلی رفیق دارم.. فراموش کرده ام تو تنها و بهترین رفیق واقعی منی!..رفیق نیمه شب هایی.. که تنهایی دلم را به درد میآورد.. و تو.. نزدیک تر از هر نزدیکی...رفیق بچگی هایم...رفیق شفیق روز های بیچارگی و درماندگی...به دل نگیر... این دوستان و آشنایان هم خیلی زود، میروند و تنهایم میگذارند.. تجربه گفته... و من با
یا زنی که میخندد و میخندد و ظاهرا شاد ترین زنیست که به عمرتان دیده اید،اما بعد از ترک شما میرود خودش را از فلان پل معروف پرت میکند پایین و داستانش تمام میشود و یاد و نامش طوری از ذهن همگان پاک میشود ،انگار نه انگار او هم روزی زنده بود و نفس میکشید.یا پیرمردی که تکیه زده به پشتیِ پشتش و نفس های آخرش را میکشد و زل که بزنی به چشمهایش، چیزی نمیبینی جز غمِ مطلق.بعد سر میگذارد روی تکهای پارچه و جان میدهد؛آنقدر بیصدا که
مشاورهٔ تربیتیپاسخ استاد علیاکبر مظاهری به پدری مهربانپرسش:پسر ۶ سالهای دارم. او کودک باهوش و مؤدبی است، اما در مسائل جنسی کمی زودفهمتر از همسن و سالانش است و نسبت به سن کمش تمایل قابلتوجهی به مسائل جنسی دارد.رفتار صحیح و مناسب با اینگونه کودکان چگونه است؟پاسخ:مقدمه:کودک باهوش، زودفهمتر از کودکان دیگر است. او مسائل را بهتر میفهمد و زودتر تحلیل میکند و مراحل حل مسئله را سریعتر طی میکند. او زود بزرگ میشود و نسبت به سنش بیش
این روزها که دنیا درگیر ویروس منحوس کرونا شده است بیشتر از هروقت دیگری آدم ارزش بعضی چیزها را می فهمد. چیزهایی ساده مانند دست دادان و روبوسی یا همنشینی با دوستان یا غذاخوردن در یک ساندویچی و...برای من یکی که ارزشهایم در زندگی دوباره اولویت بندی شد. اگر من جزو بازماندگان این اپیدمی باشم دیگر ذهنم را درگیر چیزهای بیخودی نخواهم کرد دیگر بیش از اندازه موضوعات پیش پا افتاده را جدی نخواهم گرفت سعی خواهم کرد بیشتر یاد بگیرم بیشتر لذت ببرم کارهای عد
آن چه شریعتی به منزله دین، اسلام یا تشیع میفهمد در قیاس با آنچه بسیار دیگری میفهمند صرفاً یک «مشترک لفظی» است. آن چیزی که شریعتی به منزله دین یا اسلام می فهمد امری وجودی است؛ یعنی شریعتی دین را نه صرفاً به منزلة بخشی از فرهنگ، مجموعه ای از باورهای نهادینه شده تاریخی، و موضوعی برای پژوهش علمی یا یک ایدئولوژی سیاسی بلکه دین را به منزله نحوه ای از هستی و بودن انسان در جهان میبیند و میتوان بیان داشت که مواجهه وی با دین علیرغم اینکه یک مواجهه مؤ
ژانر: رمانتیک ، فانتزی ، کمدی ، مدرسه ای
امتیاز: 9.2 از 10
زبان: کره ای
سال انتشار: 2019
رزولوشن تصویر: 1080p | 480p | 540p | 720p
زمان: 45 دقیقه ( ۳۲ قسمت )
فرمت: MKV
حجم: 200-2000 مگابایت
محصول: کره جنوبی
کارگردان: Kim Sang Hyub
خلاصه داستان: یون دان اوه (Kim Hye Yoon) دانش آموز هفده ساله از خانواده ثروتمندیست که از یک بیماری قلبی دائم العمر رنج برده و به زودی میمیرد. نامزد او بک کیونگ (Lee Jae Wook) است که به دان اوه علاقه ای ندارد، به همین خاطر یون دان اوه تصمیم میگیرد که عشق
دنیای امروز ما قطعا به پزشک و مهندس نیاز دارد اما همین دنیا، میان همه این خستگی ها، میان همه بریدن های گاه و بی گاه و سپس بلند شدن ها، میان بودن و نبودن ها و میان تمامی این چاشنی های زندگی بالاخره به هنرمندان هم احتیاج دارد.
شاعرانی که غزل هایشان گوش کنجشک های باغچه را پر کند.
نقاشانی که به روی شهر رنگ بپاشند.
عکاسانی که دنیا را از ثبت زیبایی ها پر کنند.
نویسندگانی که با نوشته هاشان مرهم دلت باشند، آن هنگام که کسی دردت را نمی فهمد و حرفت را نمیشن
هوش بالایی نمی خواهد که بفهمیم منظور از "مردم ایران" گروه چند صد نفری هستند که به سربازشهید وطن(شهید سلیمانی) توهین می کنند یا "مردمی" که در تشییع این سرباز وطن شرکت داشتند!
کاری با ترامپ و نخست وزیر انگلیس و دشمنان قسم خورده ی ایران ندارم، اما اگر کسی منظور از (مردم ایران) را نمی فهمد،به انصاف، وجدان و شرافت خود رجوع کند و اگر باز هم نفهمید قطعاصاحب انصاف ،وجدان شرافت نیست!
نام فارسی: حافظه
ژانرها: پزشکی، خانوادگی، درام، زندگی، عاشقانه، قانون
تعداد قسمت ها: 16
شبکه: tvN
کشور: کره جنوبی
روزهای پخش: جمعه, شنبه
تاریخ پخش: ۲۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
مدت زمان: 1 ساعت 5 دقیقه
عنوان بومی: 기억
دیگر اسامی: Gieok
کارگردانان: Park Chan Hong
نویسندگان: Kim Ji Woo
خلاصه داستان: پارک ته سوک یک وکیل بسیار موفق است که می فهمد آلزایمر دارد و به زودی تمام خاطرات او محو خواهند شد. اما او در تلاش است تا از این کار جلوگیری کند و از ارزش های
تاوان فریب!
مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود. حیوان بیچاره همانطور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابجا می کرد.
مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آنها را نظاره می کند.
پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟.
مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا!
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
افسردگی لعنتی دوباره عود کرده است.بی حوصلگی، افکار خاکستری بیهوده بودن و تمایل به گریه و فریاد خفه ام کرده است. دلم می خواهد فرار کنم جای دوری از هیاهو و آدم های آشنا.دلم می خواهد تنهای تنها در خلوت خودم باشم و هیچ کاری نکنم، به معنای واقعی هیچ کاری.خیلی وقت است جلسات مشاوره ام بیهوده می گذرد و احساس می کنم باید روان شناس دیگری را انتخاب کنم اما در حال حاضر نه حوصله اش را دارم نه شرایط مالی اش را.همه چیز گره خورده و هیچکس نمی فهمد شرایط برای یک
یه چی اینکه عزیزانم ما وقتی با کسی هستیم طبیعتا خیلی باهم حرف میزنیم! حالا دیدین گاهی پیش میاد با شوق باهاش حرف میزنین احساس میکنین هیچی توجه نمیکند، نمی فهمد، خمیازه میکشد و خسته شده است!
قربونتون باید براتون بگم که مشکل از شما نیست، حرفاتون هم اصلا خسته کننده نیست، چون از دلتون برمیآید! مشکل اینجاست که آدم اشتباهی رو برای شنیدن انتخاب کردین. این رو از من قبول کنین دوستای خوبم.
وقتی آدمی که دوستتون داره، اون وقتی از شما می شنود، وقتی تو ح
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
شهید عباس دانشگر متولد 72 اهل سمنان و از دانشجویان دانشگاه افسری و
تربیت پاسداری امام حسین(ع) بود که بیستم خرداد ماه در دفاع از حریم اهل
بیت(ع) توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید. وصینامه این شهید
را در زیر می خوانید.بسم الله الرحمن الرحیمآخر
من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار
سفرهی آنان هم نیستم، شهید شهادت را به چنگ میآورد راه درازی را طی
میکند تا به آن
تلمیذ(آیتاللهسعادتپرور): آیا غیر شیعه به کمالات معنوی میرسد؟
استاد(علامه طباطبایی): غیر از شیعه نیز ممکن است به کمالات معنوی برسد، البته اگر در تشخیص اینکه راهنما فلان کس است یا دیگری [آنطور که شیعه میگوید]، عناد نداشته باشد. این شخص در اینکه باید پیشوایی داشته باشد، شک نداشته است؛ اما اشتباه در مصداق نموده است. وقت مرگ، این شبهه برای وی حل می شود و میفهمد در مصداق، اشتباه داشته است.ثمرات حیات، ص ۱۵۵
دوش در آن مردم راحتزدهمصدر جمعیّت عادتزده روح به جان آمد و فریاد زد:مُردم از این جمع عبارتزده خسته از آن انجمن منپرستخورده و خاموش و جماعتزده بر شدم از دام فلک پرکشانزان همه خواران حماقتزده ننگ بر این من که مرا تن کشددر فلک تنگ حجامتزده سوی خدا میروم و در خدامتا که چه فهمد تن غارتزده من نه چو وعّاظ برم در میانحرف خداوند تجارتزده حلمی افسانهام و فارغماز دد و دیوان اشارتزده
موسیقی: ژائوزه - ستارگان در چشمان بستهام
#برشی_از_یک_کتاب
#رمان_اجتماعی
مدتی کوتاه،پاک گیج شده بودم و نمی دانستم تنهایی چه کنم. بیش از نیم قرن از سلیمان مراقبت کرده بودم . زندگی روزانه ام با محوریت خواسته های او و در همینشینی اش شکل گرفته بود. حالا آزاد بودم که طبق خواسته ام عمل کنم، اما خودم هم می دانستم این آزادی توهمی بیش نیست، چون آنچه بیش از همه آرزویش را داشتم از دسترسم دور بود. مردم همیشه می گویند هدفی برای زندگی ات پیدا کن و همسو با آن زندگی کن. اما گاهی، وقتی عمر انسان به انتها
....روز پر هیجانی بود از اول صبح که بیدار شدم یک شاعر به من لبخند زد، بعد هم امتحان(خوب بود اما میتونست با دقت بهتر هم شه)...
اما بیشتر از همه حوالی ساعت۵ که سما جونم با یه کوچولو(خیلی خیلی خیلی خیلی کوچیک)بی دقتی نه بهتر بگم پرت حواسی از ته دل خنداند همهههه بچه ها (بیشتر از همه یگانه و فرزانه جونم ومن که اصطلاح یک بزرگوار ترانه خطاب شدم)
بعد هم استرس امتحان فیزیک که از الان شروع شده و همش فکر میکنم از کجا دقیقا شروع کنم...هنوز به نتیجه نرسیدم...دوستا
افراد محدودی در زندگی من وجود دارند که می توان با انگشت های دست آن ها را شمرد. به مرور زمان رفاقتمان بیشتر جا افتاده است و بهتر چم و خم همدیگر را بلد شده ایم.
اوایل خیلی دعوا می کردیم اما به مرور دست از تغییر دادن همدیگر برداشتیم و همدیگر را همانطور که بودیم پذیرفتیم. فهمیدیم تفاوت های عمیقی با هم داریم و همیشه هر اتفاقی که می افتاد زاویه دید هر دو ما به یک موضوع واحد متفاوت بود! شاید همین تفاوت بود که رفاقتمان را عمیق تر کرد.
خوشحالم که توی زند
آدمی که میخواهد دنیا را تغییر بدهد، اگر عاقل باشد میفهمد که برای این کار زیادی کوچک است؛ آن وقت تصمیم میگیرد خودش را عوض کند (او دچار سندرمی است که بر اساس آن، بالاخره یک چیزی باید بهتر شود). آدمی که آن که طور که باید، نمیتواند خودش را عوض کند، راه میرود و از تغییر نکردن دنیا حرص میخورد و خودش را به اندازهٔ خودش مقصر میداند. آدمی که تغییر نکرده، از بقیه میپرسد:«شما چطور میتوانید انقدر خوب با اضطرابِ تغییر ندادن دنیا، با هولِ عوض
من شدم دعوت به شیدایی،شماهم دعوتی..
می روم سمت شکوفایی،، شما هم دعوتی....
می روم تا میهمان خانه ی باران شوم....
در سحرگاهی اهورایی، شما هم دعوتی.....
هست برپا با حضور روشن آیینه ها....
محفلی گرم وتماشایی، شما هم دعوتی....
میزبان، عشق است ومهمانان ، بلا گردان عشق.....
یک جهان شور است وزیبایی، شما هم دعوتی.....
می پرستان جان فدای چشم ساقی می کنند...
سرخوش از جامی طهورایی، شما هم دعوتی....
پشت دریا هاست شهری، قایقی آماده کن....
چون به امر عشق می آیی، شما
«تعجّب می کنید اگر بگویم علی بن موسی الرّضا با هر کس با زبان خودش حرف می زند؛ با یهودی و مسیحی رومی و یونانی...!» می پرسم: «او چطور این همه زبان را یاد گرفته است؟» والی می گوید یکی از یاران علی بن موسی الرّضا که اسمش ابوالصّلت است، همین سؤال را از او پرسیده و او جواب داده است: «من حجّت خدا بر بندگان او هستم؛ و خداوند هیچ حجّتی را بر قومی برنمی انگیزد، مگر اینکه زبان آنان را می داند و لغاتشان را می فهمد؛ و مگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفرمود: «
مدتی ست به طرز عجیبی حس غمش را دریافت میکنم. به محض شنیدن صدا یا دیدن تصویرش این غم را با بند بند وجودم نفس میکشم. بدونِ اینکه در این مدت ببینمش، بدون اینکه همکلامش شده باشم و بدونِ خیلی چیزهای دیگر... اما این غم مرا زجر میدهد. آنقدر که لحظات آرام قبل از خوابم با دقیقهای فکر کردن به او، غرقِ اشک میشود و تعجب میکنم! تعجب میکنم که چطور میتوانم برای تنهایی یک نفر دیگر اینطور اشک بریزم و قلبم اینطور آب شود. میان همین خطوط خوابهایی ر
جایی خوانده ام: «وانگاه که از کوه ها بالا می رفتم جز تو که را می جستم؟» آنقدر آتش گرفته ام که دریافته ام آن نورت جز برای سوختنم نیست.چگونه می توان اینسان سر پا ماند؟ «نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» را هر روز مثل ذکر می خوانم.گر گرفته ام.در این پایان دی ماه در این آغاز برف گلوله ای سرخم.چه می توان کرد؟ آنقدر پر شده ام آنقدر لبریزم که به تکانی ریخته ام.مثل ذغال گل انداخته که تلنگری خاکسترش می کند.با آن همه سرود نخوانده در گلو، با آن همه زیبایی خفته
نام کتاب : آبنبات دارچینینویسنده : مهرداد صدقیانتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب در ادامه ی کتاب آبنبات هل دار آماده است که دوره بزرگی محسن را شرح می دهد ،محسن علاوه بر دریا عاشق دختر بزرگتر از خودش می شود که بعد ها می فهمد او ازدواج کرده است .
این مجموعه در قالب طنز بوده و دارای « ۳۹۶ » صفحه و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یاهمان سال های (هفتم تا دوازدهم ) می باشد .قطعه ای از کتاب :سوار اتوبوس شدم دیگر برایم مهم نبود که توی بوفه ام و کسی که کنار من تو
از صبح
میخواستم آن نوشتهای را که چند سال پیش برایش نوشته بودم بار دیگر انتشار دهم.
حتی از ذهنم گذشت که به همین جمله اکتفا کنم که: «آدم وقتی میرود خانۀ بخت تازه میفهمد
که مادر داشتن یعنی چه!» اما قبل از تمام اینها دلم خواست به گالری گوشی سری بزنم و روی
پوشۀ عکسهایی که تکنولوژی با نام «مامان» برایم مرتب کرده کلیک کنم تا بعد از
مرور کردن آنها چیز تازهای بنویسم. همان کار را هم کردم و آنوقت بود که بغض چنگ
انداخت به گلویم و با چشمهای خ
لجباز شدن کودک بنا به دلایلی ایجاد می شود. والدین برای کاهش لجبازی کودکان از امر و نهی های بی مورد و زیاد پرهیز کنند. این تکرار باید ها و نباید ها موجب بروز مشکلات عصبی و پرخاشگری در کودک می شود .
جالب است بدانید لجبازی کودک بیشتر در فرزند اول دیده می شود، به دلیل اینکه مادر می خواهد فرزندش را در بهترین شرایط ممکن تربیت کند و کنترل بیشتری بر رفتارهای وی داشته باشد که در نتیجه موجب بروز لجبازی در کودک می شود
کودک از 2 تا 3 سالگی لجبازی را آغاز
دن پائولو می گوید: شنیده ام که در این کوه معدن هست.
بونیفاتسیو جواب می دهد: خدا نکند که معدن باشد.دن پائولو نمی فهمد که چرا. چوپان توضیح می دهد:مادام که کوه فقیر است از آن ماست؛ اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد. دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند...!
#نانوشراب✍ #اینیاتسیو_سیلونه
_________________________________________________
سفارش ازطریق
این که انسان در هر شرایطی بتواند منطقی و عاقل باشد، عالی است اما در
عین عالی بودن، می تواند سخت باشد. وقتی حتی هنگام دوست داشتن و عاشق بودن
هم، ذره ای کور و کر نشوی و هم چنان منطقی و عاقل باشی، این می تواند برایت
خیلی آزار دهنده باشد گرچه در عین حال مزیتش بسیار است. یک عاشق عاقل،
تمام بدی ها و ایرادها و نواقص معشوق و رابطه را می فهمد و سعی می کند همه
چیز را بسنجد و تصمیم درست بگیرد، خطاها را گوشزد کند، و حتی بفهمد با این
که عاشق است، معشوقش آدم
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...» متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...» انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...» آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد
یک موضوعی هست که نمیدانم تا بحال چه اندازه با آن برخورد داشته اید یا اصلا از وجودش خبر داشتید یا نه ، آدم باهوش می تواند ترسناک باشد ، البته اینجا نه در مورد آدم باهوشی از جنس هانیبال در سکوت بره ها و نه کسی مثل شوهر حاله تان که سر بقیه را کلاه می گذارد حرف می زنیم و نه از ترسی از جنس این ترس ها . آدم باهوش ، در وجود آدمی که هوش کمتری دارد و کمتر می فهمد ترس می اندازد . ترسی از این جنس که با واقعیت بهترین نبودن و شایسته ترین نبودن رو به رو می شود .
ح
تو هم می دانی نازلی که من این پای کوتاهم را خیلی دوست دارم. یک پای ناقص که بگذارد نقاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری. من که نمی لنگم، می لنگم؟ فقط یک هوایی موقع راه رفتن شانه ی چپم زیادی می آید پایین. اگر یکجا بِایستم و تکان نخورم، هیچکس نمی فهمد که علیلم و مادرزادی پایم کوتاه بوده است._________________یک شاهکار از محمدرضا شرفی خبوشان. همه ی کتاب ها که نباید جایزه ببرن که موندگار بشن، بعضی کتاب ها در گمنامی موندگا
بنده بعنوان یک ایرانی شانس آوردهام که صاحبخانهم و همین صاحبخانگی باعث شده است بخش عظیمی از مخارج عمده ایرانیان یعنی مخارج اجارهنشینی را درک نکنم. با این حال سایر سختیهای زندگی را میفهمم. میفهمم حداقل حقوق 1.5 میلیون تومانی یعنی چقدر؟ میفهمم زندگی در زیر خط فقر چیست چون مدتهاست که در حوالی همانجا زندگی میکنم! تازه شانس آوردهم اجاره مسکن نمیدهم! میفهمم یک باک بنزین 150 هزار تومانی یعنی چه؟ و میفهمم 60 لیتر بنزین چقدر است
داشتم یه ترانه ی اصیل و قدیمی گوش می دادم که رسیدم به اصطلاحی که یه روز غروبِ غمگین که یادم نیست غمگینیش از چی بود مادربزرگِ غمبرک زده ام لا به لای حرفاش گفت و از کل کلمه هاش همون چهار کلمه موند گوشه ی گوشم! یه غروبِ احتمالا تابستونی که توی حیاط نشسته بودیم و به خورشیدی که هی سردتر می شد و هی رنگش تند و تیز خیره بودیم که هنوز بوی حیاط مادربزرگه مونده گوشه ی بینی ام. یه بوی تیز خوش آیند. مثل نون محلی هایی که می پخت. اونوقت ها مادربزرگه دستش نشکسته
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند . بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند
در زیر به داستانی واقعی می پردازیم .
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
آرش باید به خارج از کشور برود و قرار میشود دوستان آرش، بابک و بهنود، کنار او بمانند تا تنها نباشد. در این میان آرش تصمیم میگیرد دکوراسیون داخلی خانه را تغییر بدهد. خانم طراح در اتاقی را باز میکند که گوگو داخل آن اتاق است و خرگوش فرار میکند. سپس این سه نفر به دنبال گوگو کمی از روزشان را به هدر میدهند. آرش میفهمد که امروز تولد دختر خانم طراح است و هیچ کدام از دوست هایش نمیتوانند به جشن تولد او بیایند. برای همین، این سه نفر برای او جشن ت
امروز هفتمین روز است. به گمانم گاهی لازم است که آدمی حرفهایی پنهانی برای خودش داشته باشد. میدانی از آن جنس حرفهایی که فقط خدا می فهمد و خودت. از آنهایی که وقتی در خلوتت مرورشان میکنی به خودت میبالی و میگویی من از پسش برآمدم. شاید گوشه چشم هایت اندکی اشک بنشیند اما بدان این اقتضای تطهیر روح است.
حرف هایی که جان دادی برای روزهای ساخته شدنش. حرف هایی که از دل طوفان های زندگی تو برآمدهاند. آری برخی واژهها از رنج تو متولد شده اند و به ن
بسمک یا من عنده مفاتح الغیب
***********************
سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در شرح مقدمه ی فصوص قیصری فرمودند:
فرمود: { عندهُ مفاتح الغیب } چه این که : { عنده مفاتح الشّهادة }؛ این متّخذ از قرآن کریم است.
در قرآن کریم این چنین نیامده است ک مفاتیح غیب و شهادت پیش خداست؛ منتها فرمود: { و عندهُ مفاتح الغیب الّتی لا یعلَمُها إلّا هو } بعد فرمود: { لهُ مَقالیدُ السّموات و الأرض } خب، مقالید، همان کلید است دیگر.
سماوات و ارض، شهادتند و غ
آنگاه که بتوانیم در جنگ بخندیم، در صلح نخواهیم خفت. آنگاه که بتوانیم در جنگ بخوانیم، در صلح نخواهیم نالید.آنگاه که بتوانیم در جنگ برقصیم، در صلح نخواهیم خشکید.
جنگجو تمنّای صلح نمیکند، پس هماره در آرامش است. صلحجو در اشتیاق آرامش است، پس جنگ میسازد.
در آرزوی ثروت، فقر آفریده میشود،در آرزوی برکت، فقدان. در آرزوی بیداری، خواب نصیب میشود، در آرزوی آگاهی، عصیان.در آرزوی عشق، نفرت سر بر میآرد،در آرزوی آرامش، طغیان.در آرزوی زمین جدید
هیچ...........................
یک بی راهه ی مُمتد
یک حس غریب وسرد
انگارجهان خالیست
گویی همگی مُردن
دردنیای بدون رنگ
درهردومیان بدتر
دلهاآشفته ست
بنگر کجاخواهی رفت
این چوب دوسرهشتی
یک لحظه نمی ایستد
تکرار روزوشب
طاعون پرازخواب است
این جنازه ی بی حرکت
روح ازبدنش دَررفت
حسش درتوجامانده
دریاب گناهم را
لمس کن دستانم را
تنهامایک دِگَر راداریم
بگذارپنهان باشیم
هربارکه ماخواستیم،لذت ببریم ازهم
مردم بانگاه بد تیر شدن درقلب
سیگارپشت سیگار
چ
همه چیز خوب است! مثل وقتی که رویا میبینم، مثل وقتی که در هپروتم، مثل وقتی که هیچکس در کنارم نیست. نمیتوانم صبر کنم برای چشیدن مزهء بدی در این بهشت!یک کارگر سادهء خوشخلق که صبح تا نیمهء شب را بدون کشیدن آهی و با لبخندی بر لب سپری میکند. کلا شب میخوابد، صبح سر کار میرود، با چند تا از دوستانش خوش و بش میکند، شب برمیگردد یا برنمیگردد، همانجا در کارخانه شبزندهداری میکند!آنقدر پول دارد که اگر چند ماهی حقوقش را ندادند، باز هم چ
بعداز اینکه پدر خانواده محسن راهی بیمارستان میشود . مشخص میشود که حافظه خود را از دست داده است .
در تیزر قسمت 14 سریال عشق تجملاتی .آقای محسن وقتی که واقعی نبودن یعنی تقلبی بودن ازدواج کرم و آیشه را می فهمد حالش خراب می شود . که این موضوع مورد نگرانی همه می شود . وآقای محسن که جهت درمان روانه ی بیمارستان شده . میگوید که بخشی از سخنان را به خاطر ندارد . و با این خبر کرم و آیشه نفس راحتی می کشند ولی از چیزهایی که قرار است به سرشان بیاد خبر ندارند .
ا
مالیات این روزا یکی از اصلی ترین بحثهای مطروحه توسط دولت است. می گن دیگه راهی غیر از کسب درآمد از مالیات باقی نمانده است. خب آنطور که من می دانم مالیات را از درآمد مردم می گیرند و با کمک به افزایش درآمد مردم، از آنها مالیات بیشتری اخذ می کنند.
در حال حاضر وضعیت چگونه است؟
هر روز درآمد اکثر اقشار جامعه کمتر از روز قبل است. چرا؟ به این دلیل که به دلایل مختلف مملکت در رکود بی سابقه قرار دارد. در این شرایط چطور باید مالیات را بیشتر کرد؟
این موضوع
مستقلانه نشستن، به کودک شما چشم انداز جدیدی از جهان می بخشد. وقتی که عضلات کمر و گردنش به اندازه کافی برای عمودی نگه داشتنش قوی هستند و فهمیده است پاهایش را کجا قرار دهد تا واژگون نشود، تنها مقداری زمان خواهد برد، تا به سوی چهاردست و پا رفتن، ایستادن و راه رفتن برود.
این مرحله چه زمانی اتفاق می افتد؟
معمولا هر کودک 4 ماهه حداکثر تا ۷ ماهگی یاد می گیرد مستقلانه بایستد. این نزدیک به همان زمانی است، که او در غلت خوردن و بالاگرفتن سرش مهارت پیدا
امپاتی (empathy ) چیست؟
"امپاتی" به معنی خود را به جای دیگران قرار دادن است.
مادری کودکش را به گردش می برد.
او خیلی خوشحال است اما کودک زار زار گریه می کند.
مادر ابتدا دلیل گریه کودک را نمی فهمد
اما وقتی خود را جای کودک می گذارد و از دید
کودک به جهان می نگرد ،
تازه متوجه می شود کودک فقط پاهای آدمها را می بیند ،
و در این شلوغی چیز دیگری نمی بیند.
از این پایین دنیا خیلی خسته کننده است.
هرچه توانایی امپاتی در شما افزایش پیدا کند ،
ارتباطهای صم
درباره این سایت