در بسیاری موارد خشم فروخورده ناشی از افسردگی افراد نشأت میگیرد. اگر خیلی راحت از کوره در میروید و یا با کوچکترین مسئلهای خشمگین میشوید، میتواند هشداری برای ابتلا به افسردگی باشد. بیمار افسرده ممکن است این خشم را ابراز کند یا آن را در اعماق وجودش مخفی نگه دارد. ابراز خشم میتواند به صورت پرخاشگری کلامی، رفتاری و احساسی باشد. زمانی که به دیگران پرخاشگری میکنید دچار احساس گناه میشوید و اگر خشم خود را درونی کنید دچار درونریزی من
هادی اگر توییکه کسی گم نمیشود... . غربت حرم شما جای خود... اصلا بگویم روضهی مکشوفولی این غربت، حس ناب عجیبی دارد...وارد حرم که میشویم انگار نگاهی تو را میکشد سمت خودش...نگاهی با آوای پیش بیا... اینجا برای تمام بغضهای تو، آغوش ضریح باز استبرای حرفهای فروخوردهات گوش شنوایی هست... . خب حالا با کیلومترها فاصله چارهای نیست مگر اینکه چشمهایمان را ببندیم و دلمان را راهی کنیم...
هی سناریو میچینم که چه کاری !کدوم انتقام دلمو خنک میکنه ،جیگرمو...هیچی انگار...خدایا میشه یک بار هم که شده به خاطر جشن و پایکوبی و از خوشحالی بریزیم تو خیابونا...
بیا و بزرگی کن همین روزا تشکیل حکومت مهدوی رو جشن بگیریم...خسته ایم...خسته ی تمام کارایی که نکردیم...
یک کلام پرسیدم مشهد نمیرید؟؟؟
انگار که دلش خیلی پربود
باتمام خشم واخم گفت :نعععععععع
نمیدونست به گمونم که
من خشمِ و بغضِ فروخورده ی چندین ساله ام!
که دیگه مدت هاست توی تقویمم دنبال مناسبت نمیگردم
فقط منتظرِ رفتنم
هروقت ;هرزمان ;باهرکی و هرچی!.همین.
حالا این روزها حاج قاسم جای همه مون نائب الزیاره ست
کاظمین;کربلا;نجف;مشهد;قم;وحتی دیدارِ رهبری...!
خوشبحالت سردار...
دلم میخواد همه ی فکرهای منفیِ توی سرم رو بریزم تو کیسه ی زباله، درش رو گره بزنم، بذارم بیرون پیش پوشکای تولیدیِ علی، تا حضرت آقا آخر شب ببره بذاره سرِ تیرِ برقِ دمِ در! ولی متاسفانه تهِ کیسه زباله سوراخه و همه ی فکر منفیا میریزه رو فرش! و باز بال درمیاره و برمیگرده تو مغز خودم!
دلم میخواد با پشه های پررویِ خونه رفیق بشم و بهشون به چشم هم خونه نگاه کنم... ولی وقتی انقدر رو دارن که میچسبن به قاشقم، دیگه جایی برای صلح نمیمونه!
دلم میخواد چشمامو که م
دخترک قشنگ من..
این روزها تنها دلخوشی ام شده ای..
بعد از خدا..
تنها کسی که از عمق جان، حالم را خوب می کند.
تو تنها دلیلم برای مقاومت و تلاش هستی..
تو تنها کسی هستی که به زندگی امیدوارم می کند..
اگر نبودی مادرت این روزها را تحمل نمی کرد..
اگر نبودی مادرت آنقدر وقت اضافه داشت تا فکرهای بد مدام در سرش رژه بروند..
تو هستی تا من غم هایم را فراموش کنم!
تا با شیرین کاری هایت لبخند بر لبم بنشانی..
حتی اگر انتهای این لبخند، بغضی فروخورده باشد..
این روزها هم میگذ
من میتوانم تمامِ مردم شهر را دوست داشته باشم، چون معتقدم که آدم ها هیچکدامشان بد نیستند؛ فقط با هم فرق دارند.میتوانم صمیمانه و از تهِ دلم برای همهشان، فارغ از هر جنسیت و سن و نژادی، خوب بخواهم.گاهی حتی به سرم میزند کار و زندگیام را گوشهای رها کنم، دلم را به خیابان بزنم و فکری برای دلهای گرفته از روزگار و بغضهای فروخوردهشان کنم. هرچند میدانم که شاید زورِ مشکلات و دردهایشان بیشتر از من باشد، یا اینکه تنهایی کاری از پیش نخواهم
دردا.دردا از من.دردا از این عمرهای کوتاه و بیاعتبار ما.دردا از نبودنها و رفتنها.دردا از تو که هم نامهی نانوشته خوانی و هم قصهی نانموده دانی.دردا از تو که یادت مونس جانم است.دردا از من که با این همه آدم نمیشوم که نمیشوم.دردا از من که زندگی میکنم برای آن لحظات که حتی با آن «برام هیچ حسی شبیه تو نیست، کنار تو درگیر آرامشم، همین از تمامِ جهان کافیه، همین که کنارت نفس میکشم» هم گریهام بگیرد و غرق لذت شوم، اما برایم این لحظات هم محد
اشتباه کردم، ترسیدم نکنه کارها خراب شود فاجعه ای درست شود پس چیزی نگفتم خنده هایم را پنهان کردم نکنه به کسی بر بخورد پس دردها را فرو خوردم دردها عمیقتر شد تا اینکه از همه کناره گرفتم چون نقش دیگران را در اشتباهات نادیده گرفتم وفداکاری های بی موردی در حق دیگران کردم که اول از همه به خودم لطمه میزد خود را ناقص یافتم چونکه چیزی برای عرضه به دیگران نداشتم بلکه همه چیز را در درونم ریخته بودم پس سکوت کر کننده ای رخ داد که دیگران را اذیت میکرد این س
این عادت بدیه که وقتی اتفاق بدی توی زندگیمون میفته یا کسی رو از دست میدیم ناراحتی و اندوه واقعیمون رو نشون نمیدیم و میریزیم توی خودمون
باید حرف بزنیم. باید یکی رو پیدا کنیم بشینیم سیر تا پیاز ماجرا رو، اونجاهایی که اذیت شدیم، اون جاهایی که زخم خوردیم رو براش بگیم و گریه کنیم. گریه کنیم و اندوهمون رو بروز بدیم. خودمونو خالی کنیم. نریزیم توی خودمون. مخصوصا ما خانما که ذاتا ساخته نشدیم واسه ریختن حرفامون توی خودمون. این حرفای فروخورده میشه بیما
دلم یک دوست جانی میخواهد که مهاجرت نکرده باشد،
جلسهی مهم با فلان کله گنده نداشته باشد،
کشیک نباشد،
باردار نباشد،
شوهرش به ابرقوی سفلی منتقل نشده باشد،
بچهاش تب نداشته باشد،
همین پسفردا دفاع تز دکترایش نباشد،
کلنگ از آسمانش نباریده باشد.
یک همچنین وقتی که من چند روز مانده به تولدم اینهمه طبقهبندینشده و درهمریخته و درنطفهخفهشدهام،
بیاید برویم کنجی، دور از هیاهو ...
و من حرف بزنم و بغض کنم و پلک بزنم که اشکهایم نریزد
و چانه
بسم الله الرحمن الرحیمچیست ای انسان ، درد فراق ودرد عشق؟!چیست جوهر اشک و دلسوخته و بغض فروخورده ؟!چیست بالین بی یار و دل تب دار و حال نزار کدام هست تعلق بی واسطه ی تو !!!کجاست ارامش و ارامگه طوفان هستی تو ای انسان خلق شده در رنج وسختی ....ارام ، درهای ناب ات را بر همان لب هایی که در اقیانوس شامگاه ذکر ناب وخاص شان یاد خداست بیفشان ؛ ان درهای گرم وشورین تورا خواستنی تر میکنن ودلبر تر میکنن در نزد ملکوتیان ولاهوتیان وهیچ چیز در نزد رب الکعبه
چقدر از زمان روزانه خود را به درد دل کردن و نالیدن اختصاص میدهید؟ چقدر وقت صرف قضاوت کردن آدمها میکنید؟ چقدر توی دلتان حرف نگفته و درد فروخورده دارید؟ چقدر وقت صرف سرک کشیدن در امورات دیگران میکنید؟ چندبار در روز به همراه کسی یا کسانی دیگر به غیب کردن از فردی یا افرادی دیگر میپردازید؟ چند بار در هر روز در پاسخ به یک جمله ساده، ژست تهاجمی میگیرد و با جملات خود روح دیگران را زخمی میکنید؟ چند درصد اظهار نظرهای روزانه شما حاوی عیب جو
آخرین ساعات آخرین کشیک طب اورژانس:۴:۴۰ : آقای هفتاد و چند سالهای با سابقهی تیموما (سرطان) و سابقهی بیست سالهی مشکلات قلبی را آوردند با اپیستاکسی (خونریزی بینی).۴:۴۵ : بیمار ویزیت شد. خونریزی متوقف شده. بیمار استیبل است.۴:۵۵ : بیمار شیرینگ شد. مایع دریافت کرد.۵:۱۰ : بیمار هنگام گذاشتن مش بینی زیر دستم ارست (ایست قلبی تنفسی) کرد. رزیدنت نبود (کجا بود؟ نمیدانم.) اتند نبود (کجا بود؟ خواب بود.) چه کسی توی بخش بود؟ فقط من بودم و یک پرستار. شروع کردم
دستشان باز شد آلوده به خون، جانیها
بیدوام است ولی خنده شیطانیها
کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک سلیمانیها
جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت
کی جهان دیده از این گونه فراوانیها؟
آرزو داشت به یاران شهیدش برسد
رفت پیوست به حاج احمد و طهرانیها
شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ
کم مباد از سرشان سایه نادانیها
برسانید به آنها که پشیمان نشوند
ثمری نیست در این دست پشیمانیها
غیرت است این که همه پیر
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست میگیری تا بگویی دلتنگى ....!
" نزار قبانی "
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند...
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای
نه ما را ساکت نکنید، نفس خودتان را ساکت کنید به سمت دنیا پرستی و مصلحت های زوار دررفته تان شلیک کنید، انقلاب را به نام خودتان زدید در حالی که هیچ رنگی از آن نداشتید، هویتهای ما را غصب کردید در حالی که کسی این حق را به شما واگذار نکرده بود،بر جایگاه خداوند تکیه زدید در حالی که انسان بودید و شباهتی به او نداشتید. هر آنچه که می توانستیم با آن شرافتمان را شرح دهیم به نام خودتان زدید:دین، اخلاق و ملیت... ما را بی همه آن ها نشان دادید در حالی که زبان ما
شرمسار دستان توام وقتی به جای دستان من ...
قلم در دست میگیری تا بگویی دلتنگى ....!
" نزار قبانی "
آرام جانم...
فریاد چشمانت ، آتش بر جانم میزند...غم صدایت ، نابودم می کند...سکوتت ، دلم را می لرزاند...
دلتنگم...
دلتنگ خنده های شیرینت...دلتنگ گرمی دستان مردانه ات...دلتنگ آغوش امنت...و...دلتنگ چشمان رنگینت ، که سالهاست خواب را از چشمانم ربوده...
بغض های فروخورده ...
اشک های پنهانی ...
شده مونس شبهای دلتنگی ام....
دل تنگم پرواز میخواهد...پریدن در هوای ت
{بسم الله قاصمِ الجبّارین}
انا لله و انا الیه راجعون...به راستی چه زیبا به نمایش گذاشت از خدا بودن را...
و چه نابخردانه #ترس خود را به نمایش گذاشتند
و افسوس
که در پریشان حالی و ناآرامی ابدی دست و پا میزنند...
دستشان باز شد آلوده به خون ، جانی ها
بی دوام است ولی خنده ی شیطانی ها
کم #علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک ، #سلیمانی ها
جای هر قطره ی خون صد گل از این باغ شکفت
کِی جهان دیده از این گونه فراوانی ها
آرزو داشت به یارانِ شهیدش برس
میبینی طرف جونه هو مجرد, میگی چرا؟ میگه شرایط سخ شده!(حالا کاری ندارم که دلیلاش چقد دُرسته و چقد نادُرس),
.......
چن وخ بعد میبینی توی انتخابات که میشه, معیار انتخابش اینه که کی بهتر میتونه مشکلشُ حل کنه(تا اینجاش یعنی آدم فهیمیه) ولی توی انتخابش!
میره به یه زنی که عشق به وکالت موجب شده قید شوهرُ تربیت بچه هاشُ بزنه و 24 ساعته تبلغ خودشو کنه,
لذا جوونه رای میده باین استدلال که:"آره این جونه هو میفهمه دردمنو" افس که این زنه اگه ازدواجو قبول داش که بای
از کرونا دلخور و زندانیم
ابر سیاه شب ظلمانیم
خشم فروخورده ای از روزگار
خون به دل از جهلم و نادانیم
آمده است فصل بهاران ولی ،
من یخ و بوران زمستانیم
از گل و از بزم طبیعت نگو
گمشده در وادی حیرانیم
مثل مسلسل برسد حادثه
سیبل تک لشکر کیهانیم
گر دو سه روزی نشود حمله ای
جشن و خیابان چراغانیم
اسکله ای خسته ، غروبی خفه
ساحل نا امنم و طوفانیم
استرسی دائمی و مستمر
لرزه و پس لرزه ی ویرانیم
حمله نمودم به خودم بی هدف
مثل گل مرده ی شمعدانیم
بارش سیلم و تگرگم
پر از بغضم. از خشم فروخورده. خالی از شاخههای درخت تنم که اول بیبرگیشان را تماشا کردم و حالا خشک شدن و به دست نابودی سپرده شدنشان.
کاش با دکتر میم حرف میزدم؛ اما دیگر حرفی برای گفتن ندارم. آنقدر خودم را به سکوت احمقانه و بیمعنایم دعوت کردم که بیشتر از هر وقتی توانایی ترکیب کردن کلمات و ساختن جملات معنادار را از دست داده ام. کاش یک بار برای همیشه مطمئن میشدم که اشتباه کردم یا نه. نمیدانم باید ادامه بدهم و در جستجوی روزنههای نور، خودم ر
هوالمحبوب
چند وقتی میشد که حال خودم رو نپرسیده بودم، هر وقت یه حسی از ته دلم میجوشید، با سیلی میزدم تو صورت خودم، هر وقت توجهم رفت به یه سمتی، به خودم نهیب میزدم که هوووی، هر وقت از یکی خوشم میومد، یه پوزخند میزدم که هی بدبختِ بیچاره، اونقدر خودم رو رها کردم تا امشب با قهر ساکش رو بست تا بره، تا دم در رفتم دنبالش، بهش التماس کردم که یه فرصت بهم بده، نذاشتم به قهر بره و دیگه بر نگرده، اشکهاش رو پاک کردم و گرفتمش تو بغلم، بعد مدتها ب
تیتر یه مقدار غلیظه! ولی هیچ چیز دیگری منظور نظر من رو نمیرسوند! :/
آقا ما از وقتی یادمون میاد داشتیم سختی میکشیدیم :| همیشه انگار یه مفاهیمی به نام استرس، اضطراب، تنش، خشمهای فروخورده و امثالهم تو زندگیمون بوده... نه که فقط من اینجوری باشم! ولی ناموسا مال من خیلی بیشتر از خیلیا بوده!!
توی این پست دوست دارم از حال این روزهام بگم، پس لطفا قبول کنین که منطق رو برای چند دقیقه بذارم کنار.. چون خستهم و دلم میخواد غر بزنم و بگم که آقا! خشم دا
و زنی گفت: از رنج برایمان بگو؛ پیامبر گفت: رنج تو شکستن پوستهای است که فضای ادراک تو را محصور کرده است
هر یک از ما داستانی برای نقل کردن داریم، داستانی بسیار با اهمیت که هستهی مرکزی وجود ما را تشکیل میدهد.
موضوعی که احیاناً قلب ما را پاره پاره کرده و آن حکایتی از زیبایی است چراکه نمی توانست بدون آن که اول دوست بدارد با از دست دادن آن چیز جریحه دار شود
حالا زمان شروع اهمیت قائل شدن برای داستان شماست
دوستی میگفت: آدم های شیرین عقل خوشبختند
من آبان 98 به خیابان نیامدم و با هموطنانم که کارد به استخوانشان رسیده و دارند زیر فشار اقتصادی له میشوند همراه نشدم. به چندین دلیل و مهمترینش اینکه ترسیدم. آمادگی این که به سرم شلیک کنند و بمیرم نداشتم، هنوز هم ندارم. آمادگی این که به پایم شلیک کنند و بعد از بیمارستان ببرندم بازداشت و شکنجهام کنند را هم ندارم. حتی آمادگی این که با باتوم بزنند توی سرم را هم ندارم. ده سال پیش وقتی جوانتر و جسورتر بودم تو تجمعات شرکت میکردم و میدونم شنی
پول آزادی و آرامش سه تا کانسپت مربوط به همن.سخته بدون داشتن یکیش اون یکی رو به دست بیاری.مثلا وقتی احساس میکنی برای آرامش پیدا کردن احتیاج به صحبت کردن با یه روانشناس داری ولی پول نداری و برای به دست اوردن اون پول آزادی نداری.پیچیده س یکم.ولی خب چیزی که میدونم اینه که ما از بین همین محدودیتا رشد میکنیم.یواشکی.مریض میشیم ها.سختی میکشیم ولی رشد میکنیم.برای به دست اوردن پول مجبور میشی خلاقیت به خرج بدی.نمیتونی بری بیرون؟همینجا به دستش بیار.تو خو
اگر زمان برمی گشت عقب ، دیگه هیچ حرفی رو نمی پیچوندم. دیگه به عاقبتش فکر نمی کردم. چون الان که به ته همه چی رسیدم و زنده م _ فکر نمی کردم اینقدر قوی باشم_ دیگه نمی ترسم اگر برگردم عقب
معمولا آدم بی درک و شعوری نبودم توی زندگیم. حتی درک کردم بیش از حد. اما منم آدمم. بهش گفته بودم. خیلی گفته بودم که آدمم ...
اما با همه اینا اگر زمان برمی گشت عقب، خودخواه تر می شدم، حرفی رو نمی پیچوندم ، فکر نمی کردم تهش قراره چی بشه. فکر نمی کردم الان همه چی تموم میشه و
همه ما شاهد رفتار پرخاشگرانه در محیط اطراف مان بوده ایم. حال می خواهیم علت پرخاشگری و بی صبری را بررسی کنیم.
رفتاری که قصد آن آسیب رساندن، قربانی کردن و آزار و اذییت دیگری بوده، که به نحوی جهت تخلیه خشم صورت می گیرد.
پرخاشگری چه رفتاری است؟پرخاشگری رفتاری است مخرب و معمولا زمانی صورت می گیرد که افراد نمی توانند از طریق روش های معمول و منطقی به هدف مورد نظر خود دست یابند.
طبق یک فرضیه، پرخاشگری زمانی رخ می دهد که فرد در رسیدن به اهداف اش با مانع
دیر زمانی است که تو را تماشا نکردهام. فراموشی، بزرگترین رهاورد دنیای جدید است. لحظهای هستی و به چشم برهمزدنی پاک میشوی. چنان که انگار هرگز نبودهای. حال تو کجایی که در پس قرنها، میان سیل هرروزهی خبرها که نفسگاهم را بسته و جانم را آرامآرام میگیرد، از زیر گل و لای مصیبتها، صدای تو را نمیشنوم؟دستت را کجا رها کردهام کودک رنجدیدهی خوابهای من؟ چه دشوار میشود ایستادن در هیاهوی خمپارهها. در خوابهایم دستت را گرفتم و
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
زهرای بابا سلام
امروز دومین سالگرد روز تلخ از دست دادنت است.تکراری بر تکرار مکرر همه روزه یاد پرکشیدن نابهنگامت. این روزها همه اش "ماما" هوایت را می کند. دلش تو را می خواهد.تویی که دیگر مال م
ترم اول کارشناسی بودم. در لابی پردیس علوم دانشگاه با یکی از پسرهای همدورهای که بعدها ارتباطم را به علت حرفهای رکیکی که میزد برای همیشه با او قطع کردم، نشسته بودیم. از کلاس آزمایشگاه غر میزدیم که لفظا استاد درس را که زن بود به تجاوز تهدید کرد. چند دقیقه بعد دوباره کلامش سمت و سوی جنسی گرفت و این بار در لفافه حرفهای دیگری زد.
من با اکیپی دوست شده بودم که تفاوتهای بنیادین با هم داشتیم . بچهها در هر جمعی که مینشستند حرفها را به سمت حر
ترم اول کارشناسی بودم. در لابی پردیس علوم دانشگاه با یکی از پسرهای همدورهای که بعدها ارتباطم را به علت حرفهای رکیکی که میزد برای همیشه با او قطع کردم، نشسته بودیم. از کلاس آزمایشگاه غر میزدیم که لفظا استاد درس را که زن بود به تجاوز تهدید کرد. چند دقیقه بعد دوباره کلامش سمت و سوی جنسی گرفت و این بار در لفافه حرفهای دیگری زدزد.
من با اکیپی دوست شده بودم که تفاوتهای بنیادین با هم داشتیم . بچهها در هر جمعی که مینشستند حرفها را به سمت
قسمت اول را بخوان قسمت 89
چیزی تا صبح نمانده بود سحرگاه سردی بود او ماشینش را داخل حیاط جلو ساختمان پارک کرد. باران هنوز بیهوش بود ... بار دیگر پتو را به دور او که روی صندلی عقب خوابیده بود کشید و او را روی دستانش بلند کرد ... قبل از اینکه جلو در ساختمان از کلید استفاده کند ،متوجه در نیمه باز شد نگاهی به داخل خیابان انداخت آنقدر غرق در افکار خودش بود که ماشین ضد گلوله و شش در فریبرز را که آنسمت خیابان پارک بود ندیده بود .بی صدا وارد شد و در را با پاش
ساز میزدم، دستگاه نوا، تا آمادهی خلوت و نوشتن شوم، تا بفهمم در فکرم چهها هست. کلافه و گیج و گم. شاکی از خوب نبودن و کم بودن. اتلاف عمر و زمان. در این میان خبری را به اشتراک میگذارم، نوا: نگرشی بر غم در موسیقی ایرانی، کنسرت پژوهشی مجید کیانی 25 مهر موزهی موسیقی ایران. من این آلبوم از استاد را داشتم؟ به یاد نمیآورم. لابد داشتهام. خیلی وقت است که کنسرتهای پژوهشیاش را ندیدهام. با رجوعی به حافظه اما میدانم که استاد یک پژوهش داشته دربا
دیگر نمیتوانم تحمل کنم. سرم گیج میرود و از تهوّع به خود میپیچم. میخواهم این کلمات را بالا بیاورم. کلماتی که سر دلم مانده و مسمومم کردهاند. کلماتی که آنقدر در فرو خوردنشان زیادهروی کردهام که همهی وجودم را فرا گرفتهاند. الان دیگر برایم طاقچه بالا میآیند و چه ادا اطوارهایی که از خودشان در نمیآورند. بست نشستهاند سر معدهام و خود را آمادهی یک طغیان ویرانگر کردهاند. غوغای شورشهای زیر پوستیشان اجازه نمیدهد هیچ صدایی به
چنانکه پیشتر هم نوشتهبودم، وضعیت ابتلاء بهکرونا و مرگ در اثر آن در ایران، عملاً بدون کمترین تدبیر مؤثری از قبیل آنچه در اروپا و یا کُرهی جنوبی شاهد آن هستیم، روز بهروز بهتر میشود، و هیچ بعید نیست که همین روزها زنگ پایان این بیماری در ایران بهصدا درآید؛ نیمهی شعبان که گذشت، شاید عید فطر مناسبت خوبی برای برگزاری جشن شکست کرونا باشد!
خبری منتشر و تکذیب شدهاست، که بهنوعی مؤید چیزیست که قبلاً نوشتهبودم؛ رسانهای ادعا ک
من اینجا نشسته ام. راه می روم. میخورم. میخوابم. و آن طرف. آن ور دنیا، جایی محصور در آب ها، دارد می سوزد...
هر دقیقه یک انسان و چند هزار موجود زنده دیگر از بین می روند. چهره هاشان را میبینم غصه ام میگیرد...
نگرانم و غصه دار و کاری از دستم بر نمی آید. حتی چند بار خواستم غمم را با چند نفر شریک شوم و با همچه مکالمه هایی مواجه شدم:
_وااااای حالا چیکا کنم؟ اوف چقدم که تو زندگی پرمشغله ی من کوالاها مهمن!!
_اخبار منفی رو منتشر نکن انرژی منفی خوب نیست برام.
بله م
من اینجا نشسته ام. راه می روم. میخورم. میخوابم. و آن طرف. آن ور دنیا، جایی محصور در آب ها، دارد می سوزد...
هر دقیقه یک انسان و چند هزار موجود زنده دیگر از بین می روند. چهره هاشان را میبینم غصه ام میگیرد...
نگرانم و غصه دار و کاری از دستم بر نمی آید. حتی چند بار خواستم غمم را با چند نفر شریک شوم و با همچه مکالمه هایی مواجه شدم:
_وااااای حالا چیکا کنم؟ اوف چقدم که تو زندگی پرمشغله ی من کوالاها مهمن!!
_اخبار منفی رو منتشر نکن انرژی منفی خوب نیست برام.
بله م
سلام سلام
عیدتون مبارک. لبتون خندون. دلتون خوش. انشاءالله بهترین عیدیها رو بگیرین
بنفشه فکر میکرد دو روز وقت دارند ولی ظهر روز بعد بود که مامان با پریشانی گفت: حاضر شو بریم مسجد محل. آقاهمایون با حاج آقا حرف زده، گفته بعد از نماز ظهر صیغه رو میخونه.
+: مامان اگه ناراحتی من باهاشون نمیرم.
مادرش نفس عمیقی کشید و رو گرداند. گفت: آقاهمایون راست میگه. داشتم تو رو میفرستادم اون ور دنیا. یه سفر شیراز که چیزی نیست.
دست روی شانهی مامان گذاشت
سلام بر دوستان جان
رسیدن ماه مبارک رمضان بهار قرآن بر شما عاشقان مبارک باد
تازه راه افتاده بودند. سامان پشت فرمان بود و بنفشه کنارش نشست. خالهمریم و آقاهمایون هم عقب بودند. بنفشه که بیتاب شنیدن بقیهی ماجرا بود، روی صندلی برعکس نشست و با هیجان از آقاهمایون پرسید: خب بعدش چی شد؟
اما سامان به تندی گفت: بنفشه درست بشین کمربندتم ببند. تو جادهایم!
+: درست بشینم نمیشنوم. میشه چپکی کمربندمو ببندم؟
_: نه بابا پلیس جلومونو میگیره. برو عقب ب
قسمت اول
"این اتاق برای این ساخته شده
است که مردم در آن بخوابند و این دنیا برای آنکه مردم در آن بمیرند." البرکامو
دوکتاب هستند از کامو که همواره ذهن
مرا درگیر حالات و روحیات نویسنده کرده اند زیرا
برای خواننده درخشانترو صریحتر امیال فروخورده بشریت در آنها بیان می شود
بی آنکه ادباری و انکاری را القاء کند هر چه هست متن آثار است بیگانه و افسانه سیزیف... در ابتدای کتاب
افسانه سیزیف کامو می نویسد "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خو
بنفشه بعد از پیادهروی دراز کشید. اینترنت را وصل کرد و پیامهای کیارش را خواند. دو سه فیلم کوتاه تازه فرستاده بود. دربارهی برگی که زیر میکروسکوپ شکل جالبی داشت توضیحاتی داده بود ولی بنفشه اینقدر پریشان بود که حرفهایش را نمیشنید. فقط غرق فکر تصاویر را تماشا میکرد تا خوابش برد.
غروب مامان وارد اتاقش شد و گفت: وای تو هنوز خوابیدی؟ شب چطوری میخوابی؟
نمیدانست. اهمیتی هم نداشت. روز و شبش بهم ریخته بود. شاید واقعاً باید فکری به حال افسردگیش
بعدازظهر لینک این پست را اینجا گذاشتم که کامنتم برای آن را بخوانید. اما پیشنویسش کردم چون نمیخواستم دوباره دوستانم با عصبانیت از من بپرسند اصلا چرا با این آدمها بحث میکنم. بههرصورت، خواندنِ پست و کامنتهای من برای اینکه ادامه بحثم را متوجه شوید لازم به نظر میرسد.
ابتدا، چند فرضِ اولیه را روشن میکنم که گمانم پیشتر هم این کار را کرده بودم. گرچه، بهکاربردنِ املای نادرستِ کلمات، عصبانیت، لحن توهینآمیز، و استفاده از کلمات نابه
این یه پست متفاوته که نوشتنش چند ساعت زمان برد و با علاقه و حوصله نوشته شده. خوندنش برای کسی که به این مسائل علاقه منده و براش مهمه خالی از لطف نیست :
پروسه دوست یابی هم برای من خیلی دشوار بود! از وقتی اول ابتدایی بودم جستجوی دوست رو شروع کردم! دوست از نظر من یک نفر بود که بتونه تو رو عمیقا بفهمه و بودن باهاش لحظه های خوبی باشه. یکی که توی یه لحظه چشممو بگیره و برام عزیز شه و حتی بشه یه دوست همیشگی و ابدی!
اسم این پروژه ای که از کودکی شروع کردم رو
هنگام وقوع زلزله چه کنیم؛ نکاتی برای آمادگی قبل از زلزله و کاهش آسیبهای پس از زلزله | چطور
امروزه زلزله یکی از اصلیترین تهدیداتی است که بشر با آن روبهروست. ایران نیز با توجه به اقلیم و موقعیت جغرافیاییاش مدام با این خشم فروخوردهی زمین تهدید میشود. زلزله میتواند تمام نقاط جغرافیایی، حتی مناطقی را که اصطلاحا از محوطهی خطر خارج هستند، تحتتأثیر قرار بدهد. علیرغم خطرات و تهدیدات زلزله، همیشه عدهی کمی شیوهی مقابله با خطرات
درباره این سایت