نتایج جستجو برای عبارت :

تازه می فهمم.

بنده بعنوان یک ایرانی شانس آورده‌ام که صاحب‌خانه‌م و همین صاحب‌خانگی باعث شده است بخش عظیمی از مخارج عمده ایرانیان یعنی مخارج اجاره‌نشینی را درک نکنم. با این حال سایر سختی‌های زندگی را می‌فهمم. می‌فهمم حداقل حقوق 1.5 میلیون تومانی یعنی چقدر؟ می‌فهمم زندگی در زیر خط فقر چیست چون مدت‌هاست که در حوالی همانجا زندگی می‌کنم! تازه شانس آورده‌م اجاره مسکن نمی‌دهم! می‌فهمم یک باک بنزین 150 هزار تومانی یعنی چه؟ و می‌فهمم 60 لیتر بنزین چقدر است
شعربی دروغ شعر بی نقاب
شعرت نمی آید؛ من این را خوب ؛می فهممساکن شدی در ساعت سرکوب ؛می فهمم
گاهی دلت را درز میگیری و  گاهی همصدها بُرش بر قلب پر آشوب؛ می فهمم
معجون افکاری که در ذهن تو می پیچدسودی ندارد ؛چرخه ی معیوب ؛می فهمم
انگیزه افتاده به سرداب  پریشانیخودکار بی رنگ و ورق مرطوب ؛می فهمم
تلخ است اوقاتت از این رسمِ درویی هاوقتی نمانده خنده ای مرغوب ؛می فهمم
از بی دروغ و بی نقاب شعر مأیوسیجایی که مس هم گشته زرین کوب ؛می فهمم
دوران بی پروایی و
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
در خیالم هنوز زنده ای؛ هنوز دوربین شکاری ات را به دست داری و در بیابان ها، برای گرگ ها کمین گرفته ای. صدای تیراندازی تو از پشت خاکریز های نبرد، در گوشم طنین انداخته. هنوز از قدم های گرم تو، خاک عراق و سوریه مثل تنور، داغ است. هنوز سرم را با آرامش خاطر به بالشت می گذارم و از حمله ی گراز ها هراسی ندارم؛ زیرا به خود می گویم: حاج قاسم، آن سوی مرز ها ایستاده و دارد دفاع می کند... . اما بعد، به خودم می‌آیم و از خواب بیدار می شوم. باز به خواب می روم و بعد، ب
ساز و کار مغز یه سری انسان‌ها رو نمی‌فهمم. به شدت سعی می‌کنما ولی در مخیله‌ام نمی‌گنجه طرز برخوردی که دارن. مثلا نمی‌فهمم دان وقتی برنامه‌ی بیرون رفتنمون کنسل میشه و طی چهل دیقه‌ی گذشته داشته منو دلداری می‌داده چجوری یهو عصبانی میشه و داد می‌کشه سرم. یا نمی‌فهمم ممد چجوری وقتی می‌دونه ازش ناراحتم استوری اینستا رو سین می‌کنه و می‌ره. یا نمی‌فهمم غریبه‌ها چجوری میتونن اینقدر پررو باشن و تو اتوبوس به پهن‌ترین حالت ممکن بشینن. یا است
تازه می فهمم پرخوری! چقدر می تونه بد باشه! 
حالت تهوع و تبعاتش :دی ،سرگیجه، بی حالی، سنگینی معده!
یک روز و اندی حالم کاملا بد بود! نه می تونستم چیزی بخورم  نه کاری انجام بدم؛ انگار تمام چیزایی که خورده بودم تو گلوم جمع شده بود و پایین نمی رفت. و من اون حجم نامرئی چسبیده به گلوم رو حس می کردم.  می خواستم این حال بد رو انکار بکنم ولی نمی شد.
+ تازه پرخوری آنچنانی هم نبود! انگار کن در عین اینکه اصلا گرسنه نبودی، عصرونه بخوری ولی عوضش شام هم نخوری :/
گفته‌بودم خبر ندارم از خودم. گفته‌بودم "خودم" نشسته ته یه چاه و من از بالای چاه اصلا نمی‌فهمم چه حالی داره. گفته‌بودم فقط بعضی وقتا خیلی گریه می‌کنه و آب چاه میاد بالاتر، تازه می‌فهمم یه خبرایی هست و نمی‌فهمم چه خبر.
"خودم" خسته‌س... خسته از وعده‌هایی که بهش می‌دم. خسته از این که دائم دعوتش می‌کنم به صبر... صبر... صبر... الان بیشتر از دو ساله... هی بهش قول میدم که اگه تا فلان تاریخ صبر  کنه، همه چیز درست میشه. فلان تاریخ میاد و می‌گذره و هیچی درس
یه وقتایی نمی فهمم کدوممون خل وضع تریم. من یا مریم!
امروز چهار ساعت زیر بارون خیس خیس شدیم
تا پشت در کلاس هم رفتیم ولی پشیمون شدیم و برگشتیم دوباره توی بارون و خیابون 
یه خورده هم گیس و گیس کشی کردیم ولی آخرش به تفاهم رسیدیم
فقط من نمی فهمم چرا همه تصمیمات زندگیشو از من میخواد. خیلی باحاله کلا. 
امروز می گفت من بالاخره فهمیدم تو از دوستت چی میخوای! اینکه فقط همراهت باشه. از بکن نکن خوشت نمیاد برات هم فرقی نداره کی چی میگه و کار خودتو می کنی. گفتم
وقتی به ده سال گذشته زندگیم فکر میکنم، واقعا می تونم یه درام پرمعنا براش متصور بشم. از چه روزهایی رسیدم به اینجا، از چه کوه های خود ساخته ای رد شدم، حالا می فهمم چقدر به خودم ظلم کردم وقتی حتی با خودم رک و روراست نبودم، به خودم دروغ می گفتم، الکی منتظر خیلی چیزا می موندم. یه فضای افسرده طور لعنتی کل زندگیم رو بد کرده بود. حتی شاید تو فاز خودش احساس لذت نابی بهم دست می داد. ولی حالا می فهمم چقدر بد بودم با خودم، چقدر سخت می گذروندم. خیلی فاصله افتا
می‌خواستم از حسین منصور حلاج بنویسم دیدم حلاج است و اسرارش و راز باز نگفتن بهتر. دیدم هنوز آن‌طور که باید نمی‌فهمم وقتی می‌گوید: «در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید، الا به خون.» یعنی چه؟ هنوز درک نمی‌کنم عظمت آن‌جا که از یک یک اندام او آواز می‌آمد: اناالحق، آن‌جا که از خاکستر او آواز می‌آمد: اناالحق، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌جا که خاکسترش را بر دجله ریختند و بر آب هم می‌گفت: اناالحق. دیدم حالا که هیچ، هزار سال دیگر هم که بگذرد نمی‌فهمم
چند ساعتی یک بار اپیزود های چند ثانیه ای دارم. ناگهانی اشک هایم جاری می شود و ناگهانی به حالت بی تفاوتی قبلم باز میگردم. فکر میکنم جسمم می فهمد که اگر فریاد درونیم را یکباره رها کند، تکه تکه خواهم شد. پس زدن احساساتم خیلی سخت است. دلم برای جسمم می سوزد. خوب دارد تحمل میکند. 
حالا می فهمم علی را. همیشه میگفتم چطور یک نفر می تواند چندین سال بماند و بعد دیگر کسی را نخواهد. می فهمم. حالا تمام شعر ها را درک میکنم. 
دلم هیچکس دیگر را نمی خواهد، دلم هیچ ا
درست بعد از گذشت 6 ماه نه تنها یادم نرفته، سیر از دیدار نیستم، برای مسافرت های دیگری برنامه ریزی نکرده ام، بلکه همه اش با خودم دو دو تا چهار تا می کنم ببینم می شود بزودی باز هم عازم کربلا شوم!؟
فکر می کنم کم گذاشته ام،
شاید هم دلتنگی را بهانه کرده ام،
اصلا شاید دردی دارم که درمانم تویی امام حسین جانم!
بین تمام خبرهای شبکه ی خبر، هنوز واژه ی عتبات دانشگاهیان را خوب می بینم و خبرش را می خوانم و دلم می لرزد و وسوسه می شوم و یک آن، ترس تمام وجودم را می
درست بعد از گذشت حدود 6 ماه نه تنها یادم نرفته، سیر از دیدار نیستم، برای مسافرت های دیگری برنامه ریزی نکرده ام، بلکه همه اش با خودم دو دو تا چهار تا می کنم ببینم می شود بزودی باز هم عازم کربلا شوم!؟
فکر می کنم کم گذاشته ام،
شاید هم دلتنگی را بهانه کرده ام،
اصلا شاید دردی دارم که درمانم تویی امام حسین جانم!
بین تمام خبرهای شبکه ی خبر، هنوز واژه ی عتبات دانشگاهیان را خوب می بینم و خبرش را می خوانم و دلم می لرزد و وسوسه می شوم و یک آن، ترس تمام وجودم
جدی ۲۷ ساله‌ام و هر چه سنم بالاتر می‌رود، آدم‌بزرگ‌های زندگی‌ام را بیشتر درک می‌کنم! حالا می‌توانم بفهمم وقتی مادربزرگ می‌گفت «مو داشتم تا اینجا. هر یه طرف گیسام به این کلفتی بود» یعنی چه! حالا حسرت زیبایی‌های از دست رفته را می‌فهمم. وقتی از جوانی‌اش تعریف می‌کرد که کارهای سخت انجام می‌داده و حالا زود نفسش می‌گیرد را خوب می‌فهمم! بدن دردهایش را خوب می‌فهمم‌. دردهای بی‌پایانِ جسم را خوب می‌فهمم. ۴ ماه است که باشگاه نرفته‌ام و باور
"دعا میکنم هیچ وقت دنیا برات کوچیک نباشه"احتمالا وقتی پیر بشم، همین نصیحتو بکنم به جوونا، کوچیک نباشه دنیات جوون 
حوصله‌ی نوشتن ندارم، اما در همین حد بگم که بزرگی تجربه هایی که میشه تو دنیا کرد، به حدی هست که هیچوقت اونو از جذابیت نندازه، تازه دارم اینارو می‌فهمم. 
ادامه مطلب
یک
همۀ این چند روز گذشته برایم مثل یک رؤیاست. شاید هم یک کابوس. راستش وقتی به تمام اتفاق‌های این چند روز فکر می‌کنم، بیشتر یاد رمان‌های سوررئال می‌افتم تا دنیایی که سال‌هاست در آن زندگی می‌کنیم. هنوز گیجم و نمی‌فهمم چطور این همه اتفاق در طور ده روز افتاد. نمی‌فهمم من به عنوان یک شهروند کجای این جریان هستم و چه وظیفه‌ای دارم. این انفعال و این احساس کرختی تمام این روزها همراهم بوده و هست.
دو
اینترنت هنوز در شهرهای زیادی قطع است. اینترنت همر
ما بچه که بودیم در بهشت زندگی می کردیم ما اصلا در بهشت به دنیا آمدیم ...
  وقتی یاد غذاهایی که می خوردیم می افتم می فهمم ما توی بهشت به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم طعام آدم خیلی مهمه یادمه هر وعده غذا سرشار از عشق پدر و مادر بود بابا برای هر روز همون روز  خرید می کرد سبزی تازه گوشت تازه تخم مرغ تازه گوجه تازه چیده ریحون که از بازار روز می خرید و بازار روز واقعا بازار روز بودحتی اون  زن روستایی که سبزی می فروخت یا اونکه رب انار می فروخت یا ماهیگیری که چ
دقیقا چه اتفاقی افتاده که یه دختر ۱۶-۱۷ ساله، علاوه بر دوست پسر که دیگه خیلیی عادی شده، صد جاشو سوراخ کرده و پینسرینگ (؟:/) زده و دویست جاشو خالکوبی کرده و سیگارم می‌کشه و ادب و اینام که دیگه هِچ؟!خب آخه این بخواد دکتر بشه، ضررهمعلم بشه، ضررهمادر بشه، ضررهو حالا باقی مشاغلاین الان چه نفعی داره؟ تازه از همکلاسی های خودمم هستن و قشنگ فیس تو فیس باهاشون برخورد داشتم:/
تازگیا دارم می‌فهمم چه آدما تحفه ای دورمو گرفتن:|
نوشتن درباره ی این ها خیلی... احمقانه است. اما من می گویم. از تمام احساساتم می نویسم. از تمام آن 30 دقیقه های روزانه که نفسم می گیرد اما ادامه می دهم. از تمام آن کارهایی که باید روزانه انجام دهم تا ترسم بریزد. باید بگویم. باید بنویسم و این بار را از روی دوشم بردارم. باید بنویسم و خجالت درباره ی این موضوع را تمام کنم. باید با بیماریم دوست باشم. اگر دوستش داشته باشم او هم دمش را می گذارد روی کولش و می رود سراغ یکی دیگر تا قوی بودن را به او هم یاد بدهد. مر
شاید سوراخ های جوراب هایم از دور خنده دار باشند،اما تلخی گریه شان را من می فهمم!
شاید وصله های شلوار هایم زیبا و رنگی باشند،اما خاکستری وجودشان را من می فهمم!!
شاید پاییز سرشار از تغییر باشد،اما تکرار را من می فهمم!!!
 
راستی گفتم پاییز؟!دیروز بقچه لباس های پاییزی ام را باز کردم،نگاهم به بلوز کاموایی ام افتاد؛6ساله بود،یا نه اگر بخواهم بهتر بگویم سالگرد ششمین سالی بود که با من قرار بود همراه شود.دیگر آستین هایش خیلی کوتاه شده بود؛تا آرنج!!
شای
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
 
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
 
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
 
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
 
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
 
من و تو عشق را گسترده‌تر خواه
اعتراف می کنم
دلیل اینکه این چند وقت همه چی خوب و قشنگ و فلافی به  نظر اومده این بوده که من اصلا چشمامو بسته بودم. چطوری میتونستم ببینم چقدر همه چی داره از پایه فاسد میشه؟
خودم رو با انیمه خمار نگه می داشتم. یه کم کتاب می خوندم که فقط بگم میخونم، و هیچی نمی نوشتم. کتابم عقبه، باید تا حالا هزار بار تمومش می کردم و فقط...همه چی رو تلف کردم. بهترین سال زندگیم، دوم راهنمایی رو دارم تلف می کنم. حتی الان که دارم اینا رو مینویسم می فهمم.
کتابم هیچ مفهومی
تمام دیشب به زندگی در طبیعت، دور از آدم‌ها و تکنولوژی فکر می‌کردم و تصورش قلبم را پر از آرامش کرد.برای من درونگرا هیچ‌چیزی لذت‌بخش‌تر از غار شخصی خودم و سکوت محض نیست. بارها خیال کردم به جایی خلوت با تراکم کمی از آدم‌ها سفر می‌کنم و زندگی می‌کنم و کیف می‌کنم. بارها تصورش کردم اما فقط تصور ماند. همیشه در پس این خیال ترس همراه بود.جامعه ما تنهایی را نشانه افسردگی می‌داند. ما آدم‌های تنها را دیوانه و بی‌خیال و بی‌مسئولیت تصور می‌کنیم و ا
تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهان‌نما را بنگرم و
رفته بودم که بگویم ضربه‌تان سخت بود. خیلی کاری. خیلی محکم‌تر از آن که دیواره‌های سستِ باران‌خورده‌ام تابشان آورند. شکستم. بدجور هم. حالا تنهام. حالا قلبم مانده روی دستم. حالا فکرم سیاه شده. دلم سیاه شده. تنم سیاه شده. رفته بودم که بگویم نقشه‌تان خوب گرفت. های و هوهای قدیمم را خوب میخکوب کردید به دیوار.
دیدم دخترک قلم‌مو به‌دست نشسته و دارد رنگ می‌زند به پیراهنِ خاکی‌شان. بوی تازگی می‌دادند. وسط تابستانی. بی‌مناسبت. نفسم به عطرِ رنگ تازه
- چرا منو دید می‌زنی؟- چون دوستت دارم.- چی می‌خوای؟- نمی‌دونم.- می‌خوای منو ببوسی؟- نه- می‌خوای با من بخوابی و عشق‌بازی کنی؟- نه- می‌خوای با من سفر کنی؟- نه- پس چی می‌خوای؟- هیچی- هیچی؟- هیچی.این‌ها دیالوگ‌های فیلمی بود از کیشلوفسکی به نام "فیلمی کوتاه درباره عشق". این‌ها توصیف چند سال زندگی من است. زندگی در دوست داشتن کسی برای هیچ. من دوست داشتن برای هیچ را خوب می‌فهمم. من «نمی‌دانم» گفتن در جواب سوال: «از من چی می‌خوای؟» را خوب می‌دانم. من
شعر نو می گویم اما حرف هایم تازه نیستعزم رفتن دارم اما رد پایم تازه نیستیک دو روزی در دلی بودیم و رفتیم عاقبترفتن از یاد عزیزانم برایم تازه نیستدوستت دارم ولی دیگر چه جای ماندنم ؟میروم بی منت از جایی که جایم تازه نیستآمدم با شور و شوق از عشق گویم با دلتکهنه شد آواز من شور و نوایم تازه نیستسخت می گردد تنفس در فضای بی کسیسینه ام سنگین و هم حال و هوایم تازه نیستروزگاری گوش یاران بود و صحبت های منگرچه مدت هاست هم دیگر صدایم تازه نیست
نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم یه چیزی گم کردم.
اتفاقا مشهد که بودیم اون دوتا انگشترم که از عروسی رضا گم شده بود پیدا شد. ولی تازه احساس میکنم یه چیزی گم کردم که نمی‌دونم چیه.
دیشب از مشهد برگشتیم. مشهد خوب و طولانی‌ای بود. دوبار فاطمه‌زهرا شهربازی رفت. یک بار موج‌های آبی. یک‌بار باغ‌وحش و چندبار حرم و یک غذا حضرتی و دیگه چی می‌خواستیم از مشهد و ...
ولی کلی حاشیه داشت. خستگی کار دستم داد. چه تو رفت چه برگشت کلی بدخلقی کردم. شاید هم به خاطر استرس و
من اصلا نمی فهمم که چرا آمار کشته شدگان این حوادث اخیر را واضح اعلام نمی کنند؟ واقعا اینکه هر روز یک رسانه ای بیاد و یک آمار عجیب و غریب و یک سری حرفهای تازه بزند اصلا صحیح نیست. به هر حال اتفاقی که نباید می افتاد افتاده است ولی بهتر است خیلی شفاف از این افراد معذرت خواهی شود و تا جای ممکن جبران نمایند و اگر ماموری خاطی و یا افرادی سرخود این کارها را کرده اند، مجازات شوند. 
 
اینکه یک کشور در حالت نیمه هشیار باقی بماند و کینه و نفرت در دل افراد ج
با توجه به سوابقم در تدریس و اینا وقتی خودم رو دوباره در جایگاه تدریس تخیل می‌کنم، می‌فهمم که حال و حوصله شاگرد ندارم که از ابتدا بخوام بهش چیزی بگم بلکه بیشتر گوش شنوا می‌خوام تا شاگرد!
دوس دارم مطالب خودم رو کشکولی بگم و باقی روز به کنجی بخزم و از هوا تازه استفاده کنم.
دوست دارم خونه‌م ویلایی باشه با یک حیات(شما با ط بخوان برای من ت است) بزرگ که مرغ و خروس و گل و گیاه داشته‌باشه.
صبح زود خروس خوان بلند شم نمازی بخونم و دلبر دامن گلی چایی شیر
زندگی مثلِ آفتابِ لطیفِ دمِ صبح، خودش را می‌پاشد روی پوستِ دستانم و میخزد در لایه های عمیق وجودم.حالا می‌فهمم که قبل تر ها درکِ من از حیات چقدر محدود بود، چقدر سطحی، چقدر عطر گل ها کم در جانم نفوذ می‌کرد، چقدر لطافتِ باران فقط پوستم را قلقلک می‌داد، از غم فقط اشک بر چشم هایم می‌نشست و آشفتگی مهمانِ دلم می‌شد، و از شادی فقط لب هایم فرم لبخند یا خنده ی بلند می‌گرفت و توی دلم یک چیزی قلقلک می‌شد.
حالا انگار رسیده ام به طبقات تازه تر، نفوذ پذی
یکی از رسم های قدیمی ایرانی ها خوردن ماهی در شب های عید و دیگر شب های مناسبتی سال است و از دغدغه‌های مهم افراد در این شب ها تشخیص ماهی تازه از کهنه است تا غذایی تازه و لذت بخش بخورند. اما واقعا چگونه می توان ماهی تازه را از کهنه تشخیص داد؟ نشانه های ظاهری در آن وجود دارد؟ با ما همراه باشید تا در ادامه نکات مهم در تشخیص ماهی تازه بیان کنید.
 
ادامه مطلب
درسوره مریم /۲۵(وهزّی الیکِ بجِذع النخله تُساقط علیکِرُطباًجَنیّاً).خدا به حضرت مریم میفرماید:شاخه خرما رابه سمت خود تکان بده تا رطب تازه بر تو بریزد،ولذا طبق اینآیه شریفه برای زنی که زایمان کرده یکی از بهترین غذاهارطب تازه است.
این که گفت نفخت فیه من روحی را ما ... یعنی من حداقل نمی فهمم، منظورم این است حس اش نمی کنم ... اما حالا بارقه هایی از این کلام به من رسیده و مبهوتم کرده. 
من فقط این را فهمیدم که انسان ها خیلی خیلی بیشتر از آنچه فکر می کنند توانمند هستند؛ چیزی ورای تصور خودشان. 
حتی من، حتی تو. 
تامّام 
 از اواسط مهر ماه تا اوایل آذر ماه فصل برداشت میوه تازه زرشک قرمز در شهر ستان های بیرجند و قاینات  است. زرشک تازه به سه صورت فروخته می شود:
 
فروش زرشک تازه با برگ و شاخه 
فروش زرشک تازه خوشه شده  (شاخه های و برگ ها در این شیوه جدا می شوند)
فروش زرشک تازه به صورت دان شده. 
 
قیمت روز هر دسته از دیگر گروه ها متمایز است. قیمت زرشک تازه با برگ و خوشه در مجموعه زرشک ابرام برا فروش عمده  ۱۵ هزار تومان است. قیمت فروش زرسک تازه خوشه شده ۲۰ هزار تومان و قیم
از دنیای شما یک چیز را نمی‌فهمم. البته خیلی چیزها را نمی‌فهمم اما یک چیز را بیشتر نمی‌فهمم و آن این است که چرا وقتی به یک جوان مجرد می‌رسید  یکی از سوالاتی که خود را ملزم به پرسیدن آن می‌کنید «چه خبرا؟ خبری نیست؟» است. هم من می‌دانم، هم خودتان و هم شمایی که این را می‌خوانید، که منظور از این سوال چیست. اگر جواب مثبت باشد، تا طرف را تخلیه اطلاعاتی نکنید، دست برنمی‌دارید. اما بدا به وقتی که جواب منفی باشد و در پی سوالتان یک «نه هنوز خبری نیست»
شب های روشن بود که یه جا میگفت چرا اصلا من باید با یکی حرف بزنم وقتی حرف های خودم رو خودم راحت می فهمم . یه همچنین چیزی . حالا امروز عصر که باز شروع کرده بودم به حرف زدن اینو یادم اومد . همیشه وقتی زیاد حرف میزنم حالم بد میشه چون میدونم از بین اون همه حرف یک چیز درست در نمیاد . 
یکی از خیانت‌هایی که رسانه -در عنوان کلی خودش- خواسته یا ناخواسته مرتکب شد این بود که
چیزهایی رو به کسانی رسوند که مطلقا اهلیتش رو نداشتن.
اونایی که جلوی این نامحرم -حالا دیگه- همه‌جاموجود حجاب می‌کنن
یه چیزی حالیشونه، منم که نمی‌فهمم.
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها 
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند. 
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به ب
جو،تغییردادن بعضی چیزها خیلی سخت است، از شمار سال‌ها فراتر می‌رود و بسیار انسان‌ها برایش تلاش می‌کنند و پیش از آن‌که به آن غروب دلخواه پشت پنجره برسند (آن روز خرمی که همه‌چیز در جای خود قرار گرفته،) عمرشان به سر می‌رسد. از آن بار نخست که لوییزا از تو نوشت خیلی چیزها عوض شده اما رنج‌ها نه. فقط شکل دیگری گرفته‌اند. لباس دنیای جدید پوشیده‌اند و برای همین هروقتی کسی برگشته و متن لوییزا را در اثری، تازه کرده، کسانی بوده‌اند که دیده‌اند و خو
وبلاگ پیاده رو نوشته آیدا احدیانی
 
برای رابرت توضیح دادم که از صبح روز قبل دچار تشکیک شدم بابت چتر. با اینکه همه ‌چیزش شکل چتر خودم است. سیاه، کوتاه، دکمه‌ای، سرعت گشایش یکسان، حجم، ولی وقتی انگشتهایم را دور دسته اش می‌پیچم شست و اشاره‌ام روی هم نمی‌افتد. درست یادم نیست آیا قبلا جز این بود یا نه ولی حس می‌کنم قبلا اینطور نبود.برای همین شک کرده‌ام که این چتر خودم باشد.حرفهایم در مورد چتر طولانی‌تر از این چند جمله بود. چتر بهانه‌ای بود بر
    یکی از چیزهایی که نمی فهمم، جیمز باند بازیِ مادرانی است که فرزند دوم و سوم و الی آخر خود را باردارند. زمین و زمان را بهم می دوزند که "هیس! کسی نفهمد" خب اگر کار درستی است (که هست)چرا قایمش میکنی و اگر کار اشتباهی است چرا انجامش داده ای؟ حالا گیریم که خجالت میکشند. آخرش که چه؟ وقتی زاییدی می خواهی بچه را چه کنی؟ بگذاری توی سبد و بسپاری به نیل؟
اقا یکی که به پشمشم نیست ب اقای مهری کنکور اسان است زنگ بزنه بگه کی گفته میخوایم بات کار کنیم که تازه رتبه دو رقمیم نشیم تازه شرطم میذاری یک ساعت و نیمم مخ ادمو میذاری تو فرقون ک بگی خیلی خفنی و خفنین و اینا!!؟؟ تازشم!!! م اگ مشاور میخاسم همون تابستون میزنگیدم باو. بیا بروووو ://// یه فیلم خاسیما! اه :| ینی تازه وقتشم مهمه براش! 
م سرم درد گرفته :/ 
آن موقع ها که دانشجوی کارشناسی بودم فکر می‌کردم که دانشجوهای کارشناسی و بالاخص دکتری خیلی چیز بلد هستند و می‌فهمند.
الان که خودم تجربه می‌کنم می‌فهمم که دانشجوی دکتری بیچاره خودش بهتر از هر کسی می‌داند که چه قدر چیز نمی‌فهمد!
می‌فهمد که چه قدر دنیای علم وسیع است و دانش ما اندک
 
بدجوری احساس چیز کم بلد بودن می‌کنم.
یک. سیستم طراحی کردن که استاد بتونه فایل، عکس، ویدیو و یا هر چیزی رو باز کنه و تصویری به دانشجو آموزش بده. بعد استاد از این آپشن استفاده نمیکنه و جداگانه ویدیو ضبط می کنه و توی گروه واتس اپ می فرسته. بهش میگیم استاد یا رو سیستم تصویری درس بده یا فایل های تصویری رو تو واتس اپ بفرست که کلا نیایم تو سیستم. میگه نه من هر دو روش رو انجام میدم چون سیستم حضور غیاب داره. شما هم دوبار بشنوید بیشتر یاد میگیرید. میگیم استاد داری میگی لوله فلان این شکلی تو دی
فردین خلعتبری توی صبح خلاق می‌گفت:
من موقع کار کردن آدم خوشحالی نیستم، از این خوشحال نبودنمم، ناراضی نیستم..
(هـعای که میفهمم چی میگه.. وای که میفهمم چی میگه)
{نویسنده در حالی که دستش بر پیشانی‌ست و سرش را تکان می‌دهد..اشک می‌ریزد و سپس کله‌اش را به دری، تخته‌ای چیزی می‌کوبد D: }
امروز حالم بد بود خیلی بد. شب قبل ح به من گفت دیگه پیام نده و زنگ نزن و من بهم ریختم، وسط روز پ و ر ن دیدم و خوابیدم بیدار شدم پیام داده بود، زنگ زدم و حالم بهتر شد. نمی دونم چرا اینقدر به این بچچه وابسته سدم! ده، آخه ۱۰ سال ازم کوچکتره ...
معتاد شدم به گوشی، باید درس بخونم و به زندگیم برسم اما جز به ح نمی تونم به هیچی فکر کنم. لعنت به من با این دلبستگی‌های پیاپی‌ام که با مرگم به پایان میرسه فقط . 
من تقاص چی رو دارم میدم؟ نمی فهمم چمه و چرا اینجور...
آقای اوه سلام
تو شاید پیرمرد بداخلاق و گوشه‌گیر و عجیبی به نظر برسی اما شک ندارم تو همان کسی هستی که باید از این روزها برایش بنویسم؛ آدم‌های غر غرو و مخالف تغییر و درون‌گرا خیلی خوب همدیگر را درک می‌کنند.
اوه عزیزچه بر سر دنیای ما دارد می‌آید؟ چرا آدم‌ها این‌طور شده‌اند؟ همه‌ی قوانین نادیده گرفته‌ می‌شوند، همه دنبال راحت‌ترین راه هستیم. سنت‌ها نادیده گرفته می‌شوند. من این دنیا و آدم‌ها را نمی‌فهمم... همه‌چیز از این تکنولوژی لعنتی
بابابزرگم همیشه می‌گفت باید مواظب تخم‌مرغ‌ها و کلمات باشیم که هیچ کدام‌شان قابل برگشت و درست شدنی نیستند. هر چی سنم بالاتر می‌رود، بیشتر می‌فهمم بابابزرگم چقدر عاقل بوده.
ماهی بالای درخت/ لیندا مالالی هانت/ ترجمه پریناز نیری
می گه "عافیت باشه و والنصر"می گم "پیروزِ چی بشم؟!"می گه "نصر یعنی یاری، آره؟!"می گم "نمی دونم! از کسی که عربی رو توی کنکور ۳۵ زده، سوال عربی نپرس"می گه "دیشب تو یه چیزی گفتی من نفهمیدم، امشب من یه چیزی گفتم تو نفهمیدی. حسابمون صاف شد!"می گم "دیشب چی گفتم مگه؟! یادم نیست!"می گه "گفتی: اگه زمستون نبود، تابستون معنی پیدا نمی کرد. آدمی که سرما نَچِشِه، نمی تونه بارِ گرما رو بِکِشِه"می گم "این که ساده ست، چیز پیچیده ای نگفتم پسر!"می گه "بعدش سکوت کردی و هندزف
در اثر پرخوریای عید دو کیلو وزن اضافه کرده بودم که انتظار داشتم خود به خود برطرف بشه ولی الان چهار ماه گذشته خبری از کم شدنش نیست که نیست. تازه می‌فهمم تا به حال هنر خاصی نکرده بودم که وزنم متعادل بوده. با بالا رفتن سن سوخت و ساز بدن کم می‌شه و دیگه نمی‌تونی هرچی دلت می‌خواد بخوری و همچنان هم باربی بمونی.
عجالتا مصرف شکر رو کم کرده‌ام. هرروز صبح خیر و شر درونم سر مقدار شکر چاییم باهم چونه می‌زنند.
آیا می‌دونستید شکر اعتیادآوره و افرادی که ش
وضع حال آدمی مثل من، وقتی خدا باهاش حرف می زنه، چه خوفناکه ..
چرا اینقدر کوبندس خدا جون؟؟
بندگی کردنه تو کار سختیه ..
خییییلی سخته ..
 
تمام تدابیر من غلط از آب در میاد .. خدایا چرا کمکم نمی کنی .. ؟؟؟!!!!!
اینم کار شیطونه یا نَفسَم که فکر می کنم کمکم نمی کنی؟؟ چطور تفکیک کنم اینا رو از هم ؟؟!!!
خدایا هدایتی ببببببببببببببببببببببببببببزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ از تو می خوام 
تَل گناهام نمی ذاره تو رو ببینم !!!!!
حرفات هم نمی فهمم
قوه فهم و ادراک و تعقلم ا
بعضی وقت‌ها راحت می‌فهمم که بعضی چیزها را کاملاً یک نفر نشسته است ریز به ریز در زندگی من پیاده کرده است. جبر و اختیار را کار ندارم، محیط را می‌گویم.
تا آن‌ جایی پیش رفته است که نشانه‌ی کارگردان را می‌بینم یا می‌شنوم، بعد هم لبخند می‌زنم و با خودم می‌گویم بی‌خیال، نه جانش را دارم، و نه اینکه دیگر به آن فکر می‌کنم، شما را به خیر و ما را به سلامت.
- قضیه از کجا شروع شد؟
قضیه‌ها در جایی شروع می‌شوند که آدم نه جایش را می‌داند و نه فکرش را می‌ک
سلامحرف مهمی ندارم امایک در سفیدی بود که یک نقش سرخی روی سفیدی‌اش زده شده بودیک سالی گذشت که آمدند یک رنگ سفیدِ دیگر زدند روی سرخی و سفیدی قبل. بعد باز کسی آمد روی سفیدی جدیدِ روی سفیدی و سرخیِ گذشته، رنگِ سرخ زد. من فقط خودم لابد می‌فهمم این‌ها نماد چه‌اند توی ذهنِ سفیدِ حال و گذشته‌ی مناما به هر حال خداحافظ.
من هنوز هم سرمایی ام. همیشه مثل این است که با یک لا بلوز نخی مانده باشم پشت دری که به اتفاقی تازه باز می شود. هر محرم که می آید صدای غمگین چیزهایی می خواند که شبیه قرآن خواندن پدربزرگ هست و نیست. هر محرم دارم حساب می کنم اگر سریع از بین غریبه ها رد شوم تا رسیدن به اتاق پشتی که سیاهی های گرم آن جاست، چقدر زمان لازم دارم؟ هر محرم یکی مدام می پرسد «چرا این جایید شما؟ چرا آماده نشدید هنوز؟» و هر بار می فهمم اگر این ملافه را که دور خودم پیچیده ام بردارم
ازدواج و برگزاری مراسم یکی از مراحل سخت در عروسی است اما با پشت سر گذاشتن این دوران کوتاه ،دوران زندگی مشترک با کوله باری از مسائل کوچک و بزرگ در انتظار تازه عروس و داماد هاست.تازه عروس ها می توانند با داشتن علم مدیریت خانه داری بسیاری از این مسائل را به دوران شیرینی تبدیل کنند.

ادامه مطلب
سیل اشک امان‌م نمید‌هد...
از این دور بودن... از این دویدن و نرسیدن...از این انتظار ها که خون آدم را توی شیشه می‌کند...
قرآن را بازش می‌کنم
می‌آید:
وَ نَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِیمِ...
‌می‌فهمم بالاخره یک روز در این دنیا کرب عظیم ما تمام می‌شود...یک روز شما می‌آیی و خاتمه می‌دهی به دل تنگی ها...یک روز شما می‌آیی و ما بالاخره طعم لبخند واقعیِ از ته دل را می‌فهمیم...
یک روز که خیلی نزدیک است... از رگ گردن هم نزدیک تر...
این وعده ی خ
دارم از سردرد می میرم
خواب چشمام رو خفه کرده، اما جنون بی خوابی گرفتم. دوباره درد. 
نمیدونم چیکار باید کنم. اینجا می نویسم که بلکه چندثانیه حواسم به چیز دیگه ای پرت بشه
ای کاش این بیخوابی، برادری به اسم فراموشی داشت
دیگه دارم همه چیز رو تار می بینم
چرا امشب تموم نمیشه
چرا خوابم نمی بره
دیگه هیچی نمی فهمم. درد و رنج مطلقه. و نا امیدی. از سرنوشتی که بهش دچار شدم...
مامان می گفت خیلی تحت تاثیر بقیه ای! نبودم اونقدر... ولی بعدش رسیدم به جایی که شدم. خیلی!
حالا می فهمم یعنی چی تحت تاثیر بقیه بودن یا نبودن.
اینکه تغییر فکرت از دلت باشه، نه از بیرون. :)
احساس refine شدگی(!) دارم! واضح شدنِ یه بعدِ به ظاهر معلوم.
با تمام وجود فهمیدنِ اونچه نمی خوام، که بله. از تجربه ی سخت میاد.
مامان می گفت خیلی تحت تاثیر بقیه ای! نبودم اونقدر... ولی بعدش رسیدم به جایی که شدم. خیلی!
حالا می فهمم یعنی چی تحت تاثیر بقیه بودن یا نبودن.
اینکه تغییر فکرت باید از دلت باشه، نه از بیرون. :)
احساس refine شدگی(!) دارم! واضح شدنِ یه بعدِ به ظاهر معلوم.
با تمام وجود فهمیدنِ اونچه نمی خوام، که بله. از تجربه ی سخت میاد.
چند وقت پیش تو یه کافه منتظر یکی از دوستام بودم که با صحنه‌ی جدیدی مواجه شدم. میگم جدید، چون هیچ وقت پیش نیومده بود ببینم یا حتی بهش فکر کنم. و نمیگم عجیب، چون با وجود این که شدیدا تعجب کردم، نمی‌فهمم مشکلش کجاست و چرا باید بهش گفت عجیب!
تو قسمتی از کافه که سیگار کشیدن آزاد بود، یه دختر کاملا باحجاب داشت سیگار می‌کشید.
اول چند ثانیه‌ای بهش خیره شدم و در عین حال که متعجب بودم، به این فکر کردم که دقیقا از چی متعجبم و چه چیزی تو این صحنه عجیبه؟ ب
به نام خالق توانا
تو:
حس می‌کنی؟
من:
- چی رو؟
تو:
هوایی که در حال جریانه.
من:
- نمی‌فهمم!
تو:
رایحه گل‌هایی از جنس شهادت.
من:
- بازم نمی‌فهمم.
تو:
دستت رو بده به من
من:
-...
تو:
اونجا رو می‌بینی، افقی که به رنگ سرخه؟
من:
- آره.
تو:
اون سرخی، شهادت مردیه که مردونگیش بالاترین مردونگی تو دنیاست.
من:
- آهان حالا فهمیدم.
تو:
پس حالا تونستی حس کنی؟
من:
- آره. حس شروع روزهای بی‌نظیری که باید قدر دونست، روزهایی که فرصت
خوبیه برای زیبا و معطر شدن به عِطر وجود برتر
دین‌داران یکی از مهمترین دلایل خود را برای وجود خدا و ضرورت دین، هدف‌مندی جهان بیان می‌کنند همراه با این پرسش که «آیا امکان دارد این جهان بدون هدف به وجود آمده باشد؟» خیلی هم سر راست آدرس می‌دهند که هدف کمال انسان است و بهشت و وصال و معبود و فلان! من با این گزاره‌ها راضی نمی‌شوم چون آنها را نمی‌فهمم. خودم را هم گول نمی‌زنم.
ادامه مطلب
مامان می گفت خیلی تحت تاثیر بقیه ای! نبودم اونقدر... ولی بعدش رسیدم به جایی که شدم. خیلی!
حالا می فهمم یعنی چی تحت تاثیر بقیه بودن یا نبودن.
نتیجه ی این قسمت از سفر اینکه تغییر فکرت باید از دلت باشه، نه از بیرون. :)
احساس refine شدگی(!) دارم! واضح شدنِ یه بعدِ به ظاهر معلوم.
با تمام وجود فهمیدنِ اونچه نمی خوام، که بله. از تجربه ی سخت میاد.
غزاله علیزاده جایی گفته بود:« خانه ام شلوغ است، دورم پر از آدم است اما احساس تنهایی عمیقی می‌کنم و هیچکس نمی‌فهمد.»من هم نمی‌فهمیدم، فکر می‌کردم حتما یک نفر پیدا می‌شود که حرف آدمی را بفهمد و تنهایی را از بین ببرد. اما امروز که در میان شلوغی آدم‌ها تنها کلمات تنهایی‌ام را پر می‌کنند و به من آرامش می‌دهند، کاملا علیزاده را می‌فهمم.
اما آدمی گاه به دوستی از جنس خود احتیاج دارد
سرم گیج میره.....
صدای ماشین شهرداری میاد و صداش انگار سوت میکشه تو گوشم.....
یه حس سنگینی دارم
کلی پیام و دایرکت که حوصله ندارم جوابشونو بدم
دراز میکشم
فکر می‌کنم
و
می‌فهمم
همه‌ی اینا تلقینه
و من فکر میکنم سرگیجه دارم
و میفهمم چقدر افکار ما میتونن قوی باشن تا کل جسمتو تحت تسلط خودشون بگیرن
سعی میکنم به این فکر کنم که نه سردرد ندارم و نه سرگیجه
و صداهای اطراف آزارم نده
 
 
 
 
حس می‌کنم آخرین‌باری‌ست که آخرین‌بار است. 
و دیگر، بلاگر یا متخصص اهل قلم نخواهم بود. :)
حس می‌کردم چیزی اینجا من را نگه داشته. یک دلیل. چیزی تحت عنوان دوست که دلم برایش تنگ می‌شد. دروغ چرا؟ دلم برای هیچ‌چیز اینجا تنگ نمی‌شود. یک روز این جمله را توی وبلاگ مترسک خواندم و پیش خودم گفتم:"بی‌رحم! چقدر ما منتظر برگشتنت موندیم!" و حالا می‌فهمم حق داشت. دلم برای هیچ‌چیز اینجا، هیچ‌وقت تنگ نمی‌شود و اولین بار در کل هجده سال زندگی‌ام، این‌همه بی
لا لا لا لا .. یه کم دیگه دووم بیار .. یه کم دیگه دندون روی جگر بذار .. مَشکو یکی برده که بر میگرده زود .. وقتی می رفت فقط به فکر خیمه بود .. مده با اشک ، زندگیمو به باد .. آب میرسه اگه خدا بخواد .. عمو رسید کنار علقمه .. صدای تکبیرش میاد .. لالایی عموش رفته آب بیاره .. لالایی عموش رفته آب بیاره .. لا لا لا لا ... منو نکن خونه خراب ... چیزی نمونده عمو جون بیاره آب .. بابات رفته به یاری آب آورش .. داره میاد .. چرا خمیده کمرش ... ؟ علی م داره می زنه دست و پا .. بچه م داره م
فکر می‌کنم تقریبا غیر ممکن باشه که به آینده‌ فکر کنی اونم با یه بینش گل و بلبل و وقتی بهش برسی همون باشه که انتظار داشتی. شاید منم که نمی‌فهمم امید چیه... البته از سر ناامیدی یا... نمیگم.
راستش هم اینه که از حالت متوسطِ ایده‌آل هم پایین‌ترم ولی برای منی که همیشه لای اعداد منفی می‌خزیدم اصلا بد نیست که خوبم هست.مایه‌ی حقارت.
به انواع و اقسام مختلف بهم داره ثابت میشه قبل اینکه آدم بشم خودمو کنار آدمی نخوام. ساده و سخت.
یه چیز جالب هم اینکه نمی‌د
این پویش، چالش، یا هر چیز دیگه، فرصت خوبیه تا اگه دوست داشته باشیم، دامنه‌ی ارتباطات موثرمون رو گسترش بدیم.
۱. بازتاب نفس صبحدمان
آرام، روان، مهربان :)

۲. دزیره
تازه آشنا شدم. به دل می‌نشیند.
۳. سره
دقیق، نکته‌سنج، خوش‌برخورد، محقق.
۴. هومورو
از نسل جوانِ دغدغه‌مند.
۵. میانه‌ی میدان
می‌فهمم حرفاش رو.
(مایل نبودند لینک بشن)
۶.

۷. مینیس
چندبعدی‌نگر، متفکر.
۸. رادیو خرت و پرت
وی در تلاش است.
۹. کج‌نویس
خلاق، خوش‌اخلاق.
۱۰. سیب‌زمینی
بعد از سا
 
پودر از سیرهای تازه و خشک شده که شامل آلیین و آلیناز هستند، اما شامل آلیسین نیست، ساخته میشود. طبق یک بررسی مارس ۲۰۰۱ منتشر شده در مجله تغذیه.
 
بیشتر تحقیقات نشان داده است که سیر تازه یک منبع مناسب تر برای کسب فواید سیر در بدن را فراهم می کند، اما کپسول سیر هم میتواند یک گزینه جایگزین باشد، به خصوص اگر شما بوی سیر تازه را دوست نداشته باشید. کپسول سیر حاوی پودر سیر غلیظ، اسانس یا عصاره سیر است. 
ادامه مطلب
نمی‌دونم چی بگم.اصلا حق دارم از دستت عصبی باشم؟فقط می‌دونم این بودن و نبودنت قلبمو از بی‌قراری آتیش میزنه.تو رو که می‌بینم فکر می‌کنم دنیا هنوز زیباییاشو داره.تو یه زیبای زخمی‌ای.تو یک لاله‌ی واژگونی...همونقدر کمیاب،  همونقدر محزون، همونقدر ظریف، همونقدر زیبا.یه لاله‌ی واژگون بنفشی که گلبرگش زخمیه.یه لاله‌ی واژگون که وسط علف‌های هرز گم شده.ولی من می‌بینمت.می‌دونی که من می‌بینمت؛و می‌دونم که تو هم می‌بینی که من می‌فهممت.هنوز نمی
روبه روی تلویزیون نشسته ام ...
با یک لیوان چای!
زنم حرفم را نمی فهمد!
من هم نمی فهمم او چه می گوید!
دارم خستگی یک عمر تلف شده را
روی دوش خود حس می کنم!!
دلم برای آن روزهایی ...
که حرف هایم را می فهمیدی ...
تنگ شده است!
معلوم نیست ...
تو گیر کدام زبان نفهمی افتاده ای!:)
#محسن_دعاوی
@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
کلیپی را دیدم که اصلا باورم نمیشه. یکی در صدا و سیما به یک کارگردان گفت شاید شما دوست داشته باشی خودت و دخترت در اختیار داعش قرار بگیری!!!!!
واقعا نمی فهمم. یعنی چی؟
 
آخه چرا ما باید اینطور علنا این حرفهای نادرست و زشت را بر زبان بیاوریم؟!
 
چرا بذر نفاق می پاشیم. ما همه ایرانی هستیم. شاید با نظرات هم موافق نباشیم ولی دشمن هم نیستیم. 
 
امیدوارم سریعا عذرخواهی کند و همه با هم در کنار هم مشکلات را پشت سر گذاریم
گوشه ای از خانه و روی یک پتو نشسته است. لباس نخی گرمی بر تن دارد. سرش با اینکه از مو عاری است، چند تار موی سمج و گستاخ هم دارد. پوست صورتش، زبر است و خشن؛ آنچنان که اگر ببوسی او را، لب هایت می سوزند. چشم هایش انگار چراغ های کم سویی اند. او همیشه، در لاک تنهایی خویش فرو می رود؛ چیزی هم ندارد برای گفتن به دیگران، دل و دماغی هم برایش باقی نمانده.پدربزرگ، پاهایش را روی فرش دراز می کند؛ ‌و با حرکتی مانند دراز و نشست، گویا دارد ورزش می کند. با اینکار، بد
بابک جهانبخش پایان تازه
دانلود آهنگ بابک جهانبخش پایان تازه با کیفیت ۳۲۰ و لینک مستقیم به همراه پخش آنلاین و متن ترانه
Download Song ♪ Babak Jahanbakhsh Payane tazeh ♪ With Best Quality + Lyrics
بزودی…دمو و تیزر قرار گرفت. زمان پخش نامشخص
 
منبع: گیتار موزیک
دانلود رمان ایست قلبی با فرمت پی دی اف
 
| دانلود رمان ایست قلبی |
 
دانلود رمان با لینک مستقیم رایگان و فرمت های pdf,apk,epub,jar برای موبایل و کامپیوتر
 
 
 
♦| نام رمان : ایست قلبی
♦| نویسنده : مقصوده بخشنده
♦| موضوع : عاشقانه / اجتماعی
♦| فرمت : پی دی اف
♦| تعداد صفحات : ۹۷۹
♦| خلاصه و قسمتی از رمان :
دلم مردن می ‌خواهد! می‌دانی؟! حالا می‌ فهمم حالِ کسی را که شکست می‌خورد و همه شکستش را می‌بینند؛ می‌فهمم وقتی حتی نمی‌تواند سرش را بالا بیاورد، چ
۱. یکی‌شون گفت: نگرانتم، نذار فکر‌کردنت به خدا، باعث کفر شه. نذار اونقدری شک کنی که کافر شی. اون‌یکی گفت: فلسفه باعث کفر میشه. نرو سراغش. ولش کن.یکی‌ دیگه گفت: حسش کن، نشونه‌هاش هست. روایاتش هست. احادیث هست. آیه‌هاش هست.معلما از دستم کلافه‌ن. این رو حس می‌کنم. اون‌روز صدای کافرگفتن‌هاشون توی مغزم می‌پیچید. خانم برگمن گفت بعد از اینکه پیام تبریک روز معلمم بهش رو توی گروه معلما فرستاده، یه عکس‌العمل‌هایی دیده ازشون که باید بعدا صحبت کنیم.
الف. سلام.  دل‌م تنگ شده. دلیلِ دل‌تنگی‌م را هم داشتم شرح می‌دادم، امّا دیدم هرچه که می‌نویسم، آب در هاون کوبیدن‌ست، چرا که دیگر همان خرده نوشتنی را هم که بلد بودم برای بیان تمیز افکارم، فراموش کرده‌ام. حال‌م این روزها خوش نیست. خسته‌ام و دل‌زده. راست‌ش طاقت این دنیا را نیاوردم و دست به خودکشی زدم. حالا نه، چند هفته‌ی پیش. و از خود بیمارستان تا به حالا مدام فکر می‌کنم که چه می‌شد اگر می‌مردم؟ چه فرقی داشت؟ حالا چه‌قدر حال‌م به‌ترست
 
کودک که بودم » : بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است
بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی
بزرگ است من باید انگلستان را تغ ییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزر گ دیدم
و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم
خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم م ی فهمم که اگر
«!!! روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم
نمی فهمم که این کاری که الان دارم می کنم دقیقا چیه. دارم خودمو به خاطر کار غیر اخلاقی که کردم توجیه می کنم یا اینکه دارم در عمل به این نتیجه می رسم که مطلق گرایی اخلاقی یه کار نشدنیه. 
مگر نه اینکه چیزی که توی این سالها تجربه کردم بهم ثابت می کنه که خط قرمزای اخلاقی می تونن جا به جا بشن و اصلا باید جا به جا بشن؟
باید چیزهایی در باب فلسفه اخلاق پیدا کنم. بعد از تموم شدن ارنت البته. 
باید فرصتی پیدا کنم و کمی از هانا آرنت اینجا بنویسم. 
 
 
 
Ahmad Saeedi
Naz Nakon
#AhmadSaeedi
دل به دل راه نداره مگه 
چرا من دلم تنگ اما تو نه
قلب من با یه دنیا برات 
داره میجنگه اما تو نه
دل به دل راه نداره مگه 
چجوری به چشمت نیومد دلم
مثل من شو که لب تر میکردی
قید کل دنیا رو میزد دلم 
ناز بی اندازه نکن
زخمای دل منو تازه نکن
کی با تو میسازه نرو نرو
من دلم گیره پیشت اه
ناز بی اندازه نکن
زخمای دل من و تازه نکن
کی باتو میسازه نرو نرو 
من دلم گیره پیشت
خوب میدونی دلم تنگته آخه
اما عزیزم این نمیشه که
هرچی میگم میگی باشه بعد 
یک چیزی از بعد از آن جمعه در وجود من از بین رفته، که نمی‌دانم چیست، فقط انقدری می‌فهمم که دنیا دیگر حالم را به هم می‌زند.
به نظرم شبیه جنازهٔ متعفنی بر سر یک راه است که فقط دوست داری بینی‌ات را بگیری و بدون نگاه کردن، تند از کنارش عبور کنی.نمی‌دانم چطور بنویسم که خیال نکنید افسرده‌ام (که نیستم) ولی واقعا روزشماری می‌کنم که تمام شود ماموریت نفس کشیدن در این فضای متعفن...
خیلی وقت است که
می‌خواهم بنویسم؛ از کبوتری که در ایوان کوچک‌مان لانه کرده، از دخترانی که
روزهاست من را خانوم فارسی صدا می‌کنند، از آشپزی و شعفی که وقت مخلوط کردن خوراکی‌ها
با هم به من دست می‌دهد، از اتو کردن لباس‌های مردی که دوستش دارم، از تمام شدن
کلاس‌های ارشد، از شعرهای تازه‌ای که می‌گویم، از رویاهایی که می‌بافم، از لحظه‌های
دو نفره و درک شیرینیِ از خود گذشتگی‌های دو سویه، از دوستان جدیدی که پیدا کرده‌ام،
از خانۀ دوست‌داشتنی‌م
این منم قوی تر از همیشه 
به خودم تبریک می گم 
حالا وقتشه 
وقت کاری که بهمن 95 نمی فهمیدم یعنی چی 
اما حالا می فهمم 
فقط باید رفت جلوتر حتی اگه انگار همه چی از دست رفته 
حتی وقتی انگار هیچ چیزی نیست و ته قلب خالی شده
باید رفت
اون جلوتر چیزای بهتری هست 
جواب سوال ها 
پاسخی برای رنج ها و غم ها
بالاخره غبار می ره 
خورشید میاد 
چشم هام می بینه ...
 
× که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد 
× خورشیدی که درون هر کدوم از ماست 
خورشیدی که باید بیدار کنیم
یک جمله می نویسم
بدون هیچ توضیحی
واقعا می فهمم، جهاد المرأة حسن التعبل...
خوب شوهرداری کردن، جهاد زن هست.
جهاد
یعنی سختی کشیدن
یعنی تلاش کردن
یعنی مبارز بودن
یعنی بلند همت بودن
یک مجاهد
باید مخلص باشه
باید سخت کوش باشه
باید منظم باشه
باید زیرک باشه
باید ....
یک جهاد شیرین
که در تمامی ابعاد زندگی وجود داره.
این حقیقت زندگی و حقیقت ازدواجه
و من این نگاه رو
که همسر رو فرع رابطه با خدا می‌کنه
خیلی دوست دارم.
من تازه دارم فهم می‌کنم اونی که همه ی هستی
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
از هر طرف خبرهای دلهره آور به سمتم میاد . به خودم میگم تو که نمونه این رو قبلا هم داشتی پس نباید اینجوری به هیجان بیای و دلت هرری بریزه . اما انگاری دردها جنس شون اینجوریه که هر بار که سمتت میان تازه ان ! حتی اگه برای سالیان درگیرشون بوده باشی. 
قصه ی خوشحالی اما اینجوری نیست . خوش حالی ها ، همه یه جورن ...
جان من , که ندارمت اینهمه رخت تازه تن نکن از دور که می بینمت باز شعر می شوی و از دهان فکر جاری ... نمی دانم شخص تو کیستی اما شخصیتت را خوب می شناسم و نیز می دانم حال که می خوانی فکرش را نمی کنی این شعر توست ... دوست داری و می گویی : یعنی کیست آن خوش اقبالی که این چنین عاشقی دارد کاش من جایش بودم و کسی این چنین با نوشتن مرا بر دل ها نقش می کشید ... #الهام_ملک_محمدی
این کلمه رو بخونین: المشنگه. شمام اَلمَشَنگه خوندین یا من فقط اَلمَشَنگم؟! :دی
داشتم تو واژه‌یاب دنبال معنی «هنگامه» می‌گشتم، دیدم تو فرهنگِ مترادف و متضاد، یکی از معانیشو نوشته المشنگه. دفعهٔ اول اَلمَشَنگه خوندم؛ و دفعهٔ دوم تبدیل شد به اَلَمشَنگه. :))
چرا به‌شکل الم‌شنگه نمی‌نویسین خب؟!
پ.ن. قبلاً که یه نفر می‌گفت از وقتی شاغل شده‌م، نمی‌رسم وبلاگمو به‌روز کنم، می‌گفتم یعنی روزی یک ربع هم وقت نداره؟ حالا که خودمم روزی هشت نه ساعت سر
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
پاک کنید... 
گذشته ی تمام شده را...
اگر عکسی دارید که شمارا به عمق گذشته بر میگرداند...
اگر نوشته ای از رفته ها دارید...
اگر گلی خشک شده در گلدان گوشه اتاق شمارا ساعتها به رویاهای دور تمام شده میکشاند...
پاک کنید...!
گذشته ای که تورا متوقف میکند...
مانع از جریان انرژیهای جدید است...
پاک کنید انرژیهای صرف شده و تمام شده را...
راه را برای انرژیهای تازه باز کنید...
برای رویاهای تازه...
آدمهای تازه...
راه را برای زندگی تازه تر باز کنید...

+ از صبح چندین بار این مت
ریدایرکت چیست؟ ریدارکت به معنای پند به مکان تازه است . در وب , ریدارکت Redirect هم معنی است با انتقال بازدیدکننده به مکان تازه . به عبارت دیگر هر زمان فرد یا این که قابل انعطاف افزاری به آدرسی وارد شود که ما نمی‌خواهیم , آن فرد یا این که اپلیکیشن را به نشانی تازه منتقل می‌کنیم .
 
ادامه مطلب
طرز تهیه نان باگت تازه و خوشمزه
 درست است که تقریبا همه نوع نانی را می‌توان از نانوایی‌ها و حتی سوپرمارکت‌ها تهیه کرد اما نان خانگی همیشه طعم بهتری دارد و در ضمن به این ترتیب می‌توانید سر سفره نان داغ و تازه داشته باشید. نان باگت یکی از انواع نان فرانسوی پر طرفدار است. اما باگت مانده کیفیت نان تازه را ندارد و معمولا موقع مصرف خرد میشود. اگر از کسانی هستید که دوست دارید همیشه نان تازه داشته باشید و بتوانید به راحتی با آن ساندویچ تهیه کنید
 
«اسرافیل» فیلم تازه آیدا پناهنده است که سال گذشته با فیلم «ناهید» در جشنواره فیلم کن در بخش نوعی نگاه شرکت کرد.
تهرانی در فیلم تازه آیدا پناهنده
هدیه تهرانی در این فیلم در کنار بازیگرانی چون پژمان بازغی و مریلا زارعی نقش آفرینی می کند. فیلمبرداری «اسرافیل» از اوایل آبان شروع شده است و در شمال کشور ادامه دارد.

ادامه مطلب
ما رو باش...
ما رو باش خیال می کردیم همیشه یکی رو داریم
یکی که به وقتِ گریه سر رو شونه هاش بذاریم
ما رو باش خیال می کردیم یکی به فکر ما هست
میون این همه وحشت؛‌توی این مردمون پست
ما که واسه تـو قــرصِ ماهـو می شکــستیـــم
ما رو بـاش چه ساده کی رو عاشق می دونستیـم
توی کوچـه بــاغِ دل واسه کـی شبـــا نشستیم
ما رو باش دل به کی بستیم؛ کی رو عاشق دونستیم
ما رو باش خیال می کردیم گلِ عشقی که شکفتی
راز شب هـــای بغــضمــو به قلبِ کسی نگفتی
ندونستم می گذری
مرد کری بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد. می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند. کر در ذهن خود, یک گفتگو آماده کرد. اینگونه:
من می‌گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم.من می‌گویم: خدا را شکر چه خورده‌ای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو.من می‌گویم: نوش جان باشد. پزشک تو ک
۱۰ ژانویه ۲۰۱۶، وقتی وبلاگی رو در بلاگ اسپات  میروندم، به جای بدرقه نوشته بودم بدرغه. 
و امروز بعد از ۳ سال این غلط املایی رو دیدم. زمان زیادی گذشته اما تازه‌ بود نوشته. اونقدر تازه که لازم دیدم برای خاطراتی اینقدر زنده باید تصحیح کرد غلط‌ها رو.
من نمی‌فهمم این حس انزجار از دانشگاه و‌ کلاس ، دقیقا کی فرصت کرد تا این حد در من ریشه‌دار و عمیق بشه ! فردا اولین روز ترم دوست و با همه‌ی سه‌شنبه بودنش ، تداعی کننده‌ی شنبه‌ ست. اون هم شنبه‌ای که ۱۴ فروردین باشه، نه هر شنبه‌ای! تعطیلات بین دو ترم شیرین تر از هر جمعه و پنج‌شنبه‌ و بین‌التعطیلینی بهم چسبید و ابدا دلم نمی‌خواد فردا ۸ صبح سر کلاس سر و گردن باشم. چارشنبه رو کجای دلم بذارم که با سه تا از خوف ترین و سخت‌گیر ترین اساتید کلاس داری
_هربار که کسی وارد زندگیم می شد ،خلوتم رو ازم می گرفت و می خواست من رو به طور کامل تصاحب .
+می فهمم تو می خوای تا همیشه تنها بمونی .
_نه اینطور نیست ،تا همیشه تنها بودن خیلی ترسناکه ،دوست دارم کسی وارد زندگیم بشه که با وجودش خلوت هم داشته باشم ،جوری که انگار دارم با خودم زندگیم می کنم و اون طرف فقط جنسیتش فرق می کنه
 
مریم کریمی 
اسفند 1398
دیدید برف میاد مدارس و ادارات با یکی دو ساعت تاخیر شروع به کار می کنند که ی ذره دما بهتر بشه یا شهرداری فرصت نمک پاشی و ... داشته باشه؟
حالا اینجا به دلیل آلودگی هوا همه مدارس و مراکز آموزشی وابسته به آموزش و پرورش تعطیل شده
بعد کلی آدم با مدرک دکتری و ی عالمه ادعا جمع شدند کنار هم و تصمیم گرفتند که دانشگاه دو ساعت دیرتر شروع به کار کنه!!!
جل الخالق
فکر کنم می‌خوان با پاک کن هوا رو تمیز کنند و دو ساعتی طول می‌کشه
شایدم سیستم تنفسی آدما از ساعت ٩ ب
Fresh Pistachio – 500 gr
⭐⭐⭐⭐⭐
ویژگی های محصول:
خرید با تخفیف ویژه پسته تازه – 500 گرم
Fresh Pistachio – 500 gr
دسته بندی محصول :
#خوردنی_و_آشامیدنی
برای خرید با تخفیف ویژه پسته تازه – 500 گرم
Fresh Pistachio – 500 gr یا دیدن جزئیات بیشتر بر روی لینک زیر یا بر روی عنوان محصول کلیک کنید.پسته تازه – 500 گرم
Fresh Pistachio – 500 gr
[عکس 320×320]
دیدن توضیحات و تخفیف برای خریدنمشاهده مطلب در کانال
در مورد این عکس صفحه‌ها می‌تونم سیاه کنم و بنویسم ولی ترسِ خونده شدن از جانب کسی که نباید، نمیذاره بنویسم. بغض‌م رو قورت می‌دم و فقط نگاه می‌کنم و لبخند می‌زنم. حتی حتی چشم‌هام پر از اشک می‌شه ولی اجازه نمی‌دم سربخوره بیاد پایین. نمی‌فهمم این همه خودسانسوری و انکار برای چیه آخرش که یه روز سقوط می‌کنم…
«گوشه‌ای از مجموعه‌ی لعنتی‌ترین‌های روزگار!» :)
درست است که تقریبا همه نوع نانی را می‌توان از نانوایی‌ها و حتی سوپرمارکت‌ها تهیه کرد اما نان خانگی همیشه طعم بهتری دارد و در ضمن به این ترتیب می‌توانید سر سفره نان داغ و تازه داشته باشید. نان باگت یکی از انواع نان فرانسوی پر طرفدار است. اما باگت مانده کیفیت نان تازه را ندارد و معمولا موقع مصرف خرد میشود. اگر از کسانی هستید که دوست دارید همیشه نان تازه داشته باشید و بتوانید به راحتی با آن ساندویچ تهیه کنید این نان فرانسوی مناسب شماست. البته

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها