نتایج جستجو برای عبارت :

اتفاقا چشم هم چرخاندم، از رضا خبری نیست

دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * اتفاقا عشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ شهاب مظفری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Etefaghan Eshgh With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشیاشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیوف
دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * اتفاقا عشق * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شهاب مظفری باشید.
دانلود آهنگ شهاب مظفری به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahab Mozaffari called Etefaghan Eshgh With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشی اشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیو
این روزا خیلی اتفاقا برام افتاده خیلی اتفاقی خیلی اتفاقا افتاد 
وسط این همه اتفاق شکستن پای دوستم از همه چی بدتر بود 
داره تموم‌میشه دیگ 
چند روز دیگ برمیگردم خونه تفریبا برا ۳ هفته 
خوب یا بدشو نمیدونم اما میدونم دلم تنگ میشه 
لواشک های میوه ای که اتفاقا بدمزه هم هستند اتفاقا گران هم شده اند اما من هنوز از آنها خریداری کرده و فحش داده و میخورم. شاید هم خورده و فحش داده و خریده ام. شاید هم فحش داده و نخریده ام. تنها با چشمانی حسرت بار رد شده و به خود دلداری داده ام که در هر صورت بدمزه است. 
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
دانلود آهنگ اتفاقا عشق با صدای شهاب مظفری هم اکنون با لینک مستقیم کیفیت عالی 320 و 128 به همراه متن ترانه از سایت آپ آهنگ
دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق
Download New Music By : Shahab Mozaffari » Etefaghan Eshgh
ترانه سرا: علی ثابت قدم / آهنگساز: سینارا / تنظیم: امیر جمالفرد 

ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
Download New Music Shahab Mozaffari – Etefaghan Eshgh
هم اکنون ، موزیک جدید و شنیدنی شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق با لینک مستقیم و دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ همراه با متن آهنگ از سایت موزیک من
دانلود آهنگ شهاب مظفری اتفاقا عشق

ادامه مطلب
اتفاقا بهتر!
طبق عادت روزانه کانال جناب کلانتری را چک کردم. مطلبی با عنوان اتفاقا بهتر نوشته شده بود.اتفاقا بهتر اگرچه در زندگی من کاربرد بسیار دارد اما مدتی از این عبارت غافل بودم .تمام دیروز به گفتارم حساس شدم که اتفاقا بهتر هایم را بشمارم. تا اینکه:         
ادامه مطلب
سال ها پیش وقتی کسی فحش می داد، توهین می کرد یا از همه بدتر به خانواده ام بدگویی می کرد
خیلی ناراحت و داغون می شدم
اما
یک روز، یکی از دوستان خیلی با ایمان و مومنم که اتفاقا در دارالقران حرم کار می کنن
نکته جالبی رو بیان کرد
گفت: بهترین جواب به این گونه اشخاص اینه که با بی تفاوتیِ کامل رد شی. اصلا جواب ندی
نابود میشن
وقتی کسی هنگامی رانندگی بد و بیراه میگه، اگه سکوت کنی و پاسخ ندی، اتفاقا خجالت زده هم میشه
ممکنه بعد از مدتی عذرخواهی هم بکنه 
دلت که گرفت...
برو پیش دکتر اصلی
بگو اومدم دلمو تعمیر کنی
کیه اون طبیب جز خدا؟
دیدی به بعضیا تا میگی خدا میگه ولمون کن باو من اونقد گناه دارم خدام از من بدش میاد
ن ن نهداری چیکار میکنی؟
اتفاقا منو و تو باید بریم سمت این خدا
اتفاقا ادم مریض باید بره پیش دکتر...
تازه ببین خدا چی گفته چققققد عاشقانه:
پیامبر اکرم(ص):
خداوند از توبه بنده اش بیش از عقیمی که صاحب فرزندشود وگم کرده ای که گمشده اش را پیدامیکند،خوشحال میشود
نهج الفصاحه،ص620ح2199
 
از ما گفتن ب
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
قسمتی از متن نوحه »
میگن روضه دلمردگیه میگن گریه افسردگیه …نمیدونن خبر ندارن حسین آغاز زندگیه  ♬♫♪اتفاقا روضه نور میده دلارو اتفاقا گریه میبره بلا رو …اتفاقا حسین زنده کرده ما رو ما پای همین پرچم  ♬♫♪دلخوش به تولاییم با گریه به ثارالله فاتح دنیاییم …
این سوز و آه و بکا لا تبرد ابدا میگن بسه غصه بسه غم  ♬♫♪میگن بازی شال و علم نمیدونن با روضه شدیم رها از زیر بار ستم …اتفاقا این غم باعث نشاطه اتفاقا این شال پرچم ح
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
قسمتی از متن نوحه »
میگن روضه دلمردگیه میگن گریه افسردگیه …نمیدونن خبر ندارن حسین آغاز زندگیه  ♬♫♪اتفاقا روضه نور میده دلارو اتفاقا گریه میبره بلا رو …اتفاقا حسین زنده کرده ما رو ما پای همین پرچم  ♬♫♪دلخوش به تولاییم با گریه به ثارالله فاتح دنیاییم …
این سوز و آه و بکا لا تبرد ابدا میگن بسه غصه بسه غم  ♬♫♪میگن بازی شال و علم نمیدونن با روضه شدیم رها از زیر بار ستم …اتفاقا این غم باعث نشاطه اتفاقا این شال پرچم ح
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
شهاب مظفری اتفاقا عشق
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
Download New Music Shahab Mozaffari - Etefaghan Eshgh
​​​​​​​
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشی اشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیوفتی کارهایی بر خلاف میل مردم کرده باشیگوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...گوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...خودم بودم خودم ک
شهاب مظفری اتفاقا عشق
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
Download New Music Shahab Mozaffari - Etefaghan Eshgh
​​​​​​​
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشی اشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیوفتی کارهایی بر خلاف میل مردم کرده باشیگوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...گوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...خودم بودم خودم ک
شهاب مظفری اتفاقا عشق
دانلود آهنگ جدید شهاب مظفری به نام اتفاقا عشق
Download New Music Shahab Mozaffari - Etefaghan Eshgh
اتفاقا عشق یعنی راه را گم کرده باشی اشتباهی را برای بار چندم کرده باشیاتفاقا بهتر است از چشم عاقل ها بیوفتی کارهایی بر خلاف میل مردم کرده باشیگوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...گوش به حرف مردم نمیدم اصلا به ما چه مردم چی میگناتفاقا افتادن این اتفاقو مردم شنیدم ...خودم بودم خودم کردم خودم خوا
کربلایی امیر کرمانشاهی
#شور
میگن روضه دلمردگیه
میگن گریه افسردگیه
نمیدونن خبر ندارن
حسین آغاز زندگیه
اتفاقا روضه نور میده دلارو
اتفاقا گریه میبره دلا رو
اتفاقا حسین زنده کرده ما رو
ما پای همین پرچم
دلخوش به تولاییم
با گریه ی بر ارباب
ما فاتح دنیاییم
لا یطفئ و نور الله، نور ابا عبدالله(3)
جهت مشاهده ادامه متن روی ادامه مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب
حالا که بعد از سه ساعت بین رگ و پی و دل و روده ی مرغ ها، دست چرخاندم، و در این بین با پسرم حرف زدم و صدبار رفتم و آمدم پیشش و به همسر غر زدم که هنوز بلد نیست به اندازه ی دونفر و نصفی خرید کند، و بچه را خواباندم و ظرف ها را شستم و زمین را تی کشیدم، دوش گرفتم و برق ها را خاموش کردم و بالاخره بعد از یک صبح تا ظهرِ کاری شلوغ و یک ظهر تا شب، خانه داری شلوغ تر، دراز کشیدم به این فکر میکنم چقدر آن دختر تی تیش مامانی که تا لنگ ظهر خواب بود و بعد وبلاگ و یاهو م
به یه چیزی تو زندگیم رسیدم و اونم اینه که اگه دنبال این باشی که اصلا خطایی نکنی اتفاقا خیلی بیشتر هم خطا میکنی
این به این معنی نیست که دنبال اصلاح خطای خودمون نباشیم،به کلمه اصلا توی متن دقت کنید دارم میگم اگه دنبال این باشیم که اصلا خطا نکنیم اتفاقا خیلی بیشتر خطا میکنیم این با دنبال اصلاح خطای خود بودن فرق داره.
بعد سینما، با اینکه خوش مسیر نبود ولی قصد همان کافه ای را کردم که پاتوق(!؟) رضا بود. چندباری عکس هایش را در اینستاگرامش دیده بودم و یادم هست… (کافه من سفارشم را گرفت و حواسم پرت شد، موقع حرف زدن من چهره اش را از صدای ارامم جمع کرده بود و عجله داشت) عرض میکردم و یادم هست توی وبلاگش نوشته بود سیب زمینی ویژه های خوشمزه ای دارد. ان سالها تازه برگشته بودیم تهران و خدا میداند من از رضا در ذهنم چه بتی ساخته بودم. به محض مستقر شدن در تهران اولین جایی که رف
دلیل بعضی اتفاقات دنیا را درک نمی‌کنم. مثلا به طور معمولی وقتی راه می‌رویم به جلو نگاه می‌کنیم و از هر جهت همانقدری دید داریم که چشمانمان اجازه می‌دهد. گاهی بی‌دلیل سرم را بالا می‌گیرم و می‌بینم که کسی در طبقه‌ی چهارم سر پنجره ایستاده و به من نگاه می‌کند. یک روز قبل از روز قربانی کردن گوسفندهای بی‌گناه بود که از باشگاه برمی‌گشتم. راننده‌ی وانت ایستاد. کنارش مردی نشسته بود که ریش بلند و ظاهری مذهبی داشت. من عادت ندارم که داخل ماشین و خا
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
کلا تجربه ضایع شدن توسط استاد اون هم توی کلاس مختلط با لحن تلخ استاد اصلا تجربه جذابی نیست که خداروشکر نمردم و تجربه اش کردم(!) راستش از ترم یک یه خانمی بود که اصولا خیییلی سوال میپرسید بعضا هم سوال هاش سوال های خوبی نبود خلاصه همواره راجع بهش بد فکر میکردم حتی یه مدت فکر میکردم داره خودنمایی میکنه! خلاصه زبانزد بود این خانم دیگه حتی امثال من که قصد کرده بودم هیچ خانمی رو نشناسم اولین مورد عهد شکنی م همین خانم بود بعضا هم بد ضایع میشد این خانم،
هدیه امام حسین(ع) به امیرکبیر
آیت الله العظمی اراکی رحمت الله علیه فرمودند: شبی خواب امیر کبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم: چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت شد؟با لبخند گفت: خیر.سؤال کردم: چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه.با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟جواب داد: هدیه مولایم حسین است! گفتم: چطور؟با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد؛ سر چرخا
درجه ابهام 
3 از 4
در اتاق نشسته بودم و چاقویی به دست گرفته بودم
چاقو را در گیجگاهم فرو کردم 
خون جاری شد
با انگشتانم دسته را گرفتم
چرخاندم و چرخاندم
مثل یک عروسکِ کوکی
میخواستم خودم را با درد کوک کنم
نشد
چاقو را در آوردم
این بار به چشمانم فرو کردم
می‌خواستم با کور بودن آرام شوم
آرام نشدم که نشد
چاقو را در آوردم
داخل گوش‌هایم فرو کردم 
صداها خاموش شدند
ولی فریادهای ذهن همچنان پا بر جا بودند
راهی جز مرگ نمانده بود
ساعدم را بریدم
هر دو رگ دستانم
درباه حسن آقا میری و اینکه چرا خلع لباس شده و چه می گوید و چرا می گوید و چطور به اینجا رسیده، حرف و سخن بسیار است و اتفاقا مقالات مفیدی هم در فضای مجازی در این رابطه وجود دارد...
من امروز جلسه پرسش و پاسخ ایشان را دیدم. (بهمن 98) البته پیشتر هم سخنان متعددی از ایشان را دیده ام. (از یوتوب) تنها نکته ای که به ذهنم می رسد این است که ایشان به نیت خدمت، و نیت جذب به اسلام و نیت ترسیم اسلام واقعی، به جای اسلام کاریکاتوریزه شده تلاش می کند.
بله؛ بسیاری از سخن
⚜️ #امیرکبیر و یاد #امام_حسین علیه‌السلام
  مرحوم آیت الله العظمی اراکی درباره شخصیت والای میرزاتقی خان امیرکبیر فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون
خیلیا می‌گن قضاوت کردن کار بدیه و اه و پیف و فلان. اصلا قضاوت نکنیم و کینه‌هارو بریزیم دور و پر از حس خوب باشیم!! اما به نظر من تنفر از آدمای نفرت‌انگیز خودش حس خیلی خوبیه. و قضاوت کردن هم کار بدی نیست به شرطی که مستند باشه. آقا ما با توجه به رفتارِ دیده‌شده از یک آدم، که اتفاقا خیلبم توش دقیق شدیم، نحوه‌ی برخوردش رو پیش‌بینی می‌کنیم... یا مثلا اتفاقی که براش افتاده، یا دلیل رفتارش رو حدس می‌زنیم. معمولا هم اشتباه نمی‌کنیم. لذت هم می‌بریم. پ
امشب شب دوم‌محرمه، اومد تو حسینیه، سه دانه اول تسبیح بدون ذکر، تیپ ادم ها یک جور و حال و هوای حسینیه جدید، دم در ورود دلشوره ی عجیبی به دلم افتادم، دلشوره دارم براش، بهش فکر میکنم دلشورم بیشتر میشه، دلشوره از چی؟  اتفاقا از مواجهه ها، اتفاقا مواجه با فلانی ها هم دلشوره ام را بیشتر میکند، دلشوره از مواجهه با یک دیدار دوباره و یک تصمیم به رفتن، دلشوره از دست دادن نزدیک ها و رسیدن به دوستی ها و مواجه شدن با معنی دوری و دوستی، دلشوره عاقبت به خیر
در ذهنم به نرجس می گویم: "تا به حال به فلسفه خواندن فکر کردی؟" مدتی طول کشید که این را یاد گرفتم. حتی برای تمسخر چیزی هم لازم است آن را خواند و یاد گرفت. چه رسد به نقد و بررسی عقلی و منطقی. مدتی ست که از جهاتی ذهنی منظم تر دارم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون تلقین به فلسفه فکر کنم. از وقتی که به خودم اجازه دادم بدون سوگیری بروم دیدار رهبری. با تمسخر و بدون دلیل و به طور تلویحی از فلسفه خواندن منع می شدم. از آدم های وابسته. از آدم هایی مثل غلامی. از
احساس می‌کنم شبیه تکه سنگی شده‌ام از بس که در این چند سال اخیر هر مهری و هر رنج و غمی را تعبیر و تفسیر کرده و تقلیل داده‌ام. این سال‌ها احتمالا بدترین سال‌های زندگیم خواهند شد بس که هیچ نبودم و هیچ در من اثر نکرد. یکی را داشتم و تمام مهر و عشقم را که البته این هم تفسیر شده و تقلیل داده بودم نثارش کردم و از همه‌ی عالم بریدم. مهر و مهربانی حاصل خودخواهی بود و غم و رنج حاصل خودخواهی‌ای دگر.
امروز با فیلم و کنسرت نامجو دلم لرزید، نه اینکه همزاد پن
این چند وقت که همه چیز رو رها کرده بودم یه سری اتفاقا خوب بودن که افتادن و یه سری ها هم بد.حالا دیگه بسته منفعل بودن.اگر نه بعدها ده سال بعد مثلا،مطمئنا به خودم مدیون خواهم شد
با ترجمه‌ی مقاله‌ی شناخت فرصت شروع میکنم.اگرچه الان خیلی کندم ولی خوبه بازم.
ماجرای واگذاری کانال تلگرامی مکتوبات را شنیدم و خواندم. یکی می‌گفت وحید اشتری دست‌پروده‌ی احمدی‌نژاد است؛ توقعی بیش از این نباید داشت. من اما معتقدم اتفاقا او نتیجه‌ی کارهای روحانی است. طرف بحث مبتذل، آدم را به ابتذال می‌کشاند.
قبلنا فکر میکردم مردا خیلی ساده عاشق میشن و زوج خودشونو پیدا میکنن و داستان تموم میشه. ولی یاد گرفتم قضیه چیز دیگه ایه. اتفاقا مردا این آپشنو دارن که در عین اینکه رسما همسر یه خانم هستن، معشوقه نفر دومی هم باشن و از اون طرف واسه آدم سومی جوری نقش بازی کنن که انگااااار شیفته و شیدا شن ولی در حقیقت حس خاصی به اون شخص نداشته باشن.
شاید باورش واستون سخت باشه ولی من دیدم که عین خربزه میگن دوست دارم و بهمان و اتفاقا هیچ حسی به طرف ندارن! اقا من اینو هم
سلام رفقای عزیزم نمیدونم کسی اینجا را میخونه یا نه نظراتتونا خوندم فدای مهربونی تک تکتون
خیلی اتفاقا برام افتاده خیلی حرفا دارم
همینقدر بگم الان خدا بهم یه دختر داده که یک و نیم سالشه اسمشم بهار
این شبا دعام کنید لایق باشم دعاگوتونم
اونقدر این مدت دروغ شنیدم 
ادما عوض شدن اطرافم 
اونقدر از اتفاقا مچاله شدم که حالم داره ازین جماعت و سروته همشون بهم میخوره 
واقعا حالم گرفته از دست همه 
حس میکنم باید برم یه جای دور خیلی خیلی دور انقدر دور که هیچ بشر دوپای بی مغزی نبینم 
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
حضرت آقا گوشی رو برداشت، زنگ زد به آبجیش
طبق معمول صحبتاش با این آبجی ساعتها به درازا میکشه!
بهش گیر داده بود که شوهرت که اربعین میره کربلا، تو هم همراهش برو. هی ازون طرف انکار و بهونه و از این طرف اصرار و رد تک تک بهونه هاش. 
اون میگفت بچه کوچیک دارم، شلوغه، نمیشه...
و حضرت آقا میگفت میتونی، درسته شلوغه ولی خود امام حسین کمکت میکنه...
میخواستم بهش بگم انقدر اصرارش نکن! بابا اربعین به درد کسی مثل خواهرت نمیخوره! اذیت میشه، خواهر تو بچه کوچیک داره
نمیدونم چرا
از تقریبا یه خورده مونده بود که اربعین برم تا الان هر تعطیلی ای پیش میاد و دور میشم از فضای دانشگاه دلتنگی میکنم :|
سرمم خلوت نیستا که بگم آی حوصله م سر میره و اینا
اتفاقا تا 1 بیدارم هرروز و تهشم میمونه کارام
ولی خب نمیدونم چرا اینجوریم :/
فکر میکنم ان روزا نوشتن پست های کوچیک و از تو گوشی بیشتر جواب گو باشه!
دو ترم پیش وقتی دکتر نیما اومد سر کلاس از بیمار های ج ن س ی این جامعه گفت و گفت که نترسیم از گفتنش!
با دکتر سپنجی ک حرف میزدم همش منو با جامعه ای اشنا میکرد که مریض زیاد داره!
یادم میاد که چادر میپوشیدم و دزفول بودم!یه ظهر تابستونی بود! دقیقا قبل از کنکور!
واسه ادم مریض فرقی‌ نداره تو چی پوشیدی!
امروز!سه سال از اون موضوع گذشته و صبح یه روز تابستونیه!تو خیابون ادمایی رو میبینم که
به یه دختره گفتم چه موهای قشنگی
گفت: کاشتم
گفتم چه دندونای سفیدی 
گفت: کاشتم
گفتم چه ناخونایی 
گفت: کاشتم
لامصب دختر نبود که محصول کشاورزی بود
.......... 
دخترا وقتی میگن اتفاقا آرایش ندارم منظورشون اینه که گریم نکردن و اگر نه کرم و سورمه و رژل لب و روژ گونه و خط چشم براشون آرایش محسوب نمیشه
 
 
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
الان اونجایی تو زندگیم ایستادم که کلی اتفاقا افتاد کلی استرس و غم و گریه دیدم. کلی زندگی باهام هیچ جوره راه نیومد... حالا دیگه انتظار دارم از اینجا به بعد یه مدت اتفاقای خوب بیفته که بشوره ببره. 
باش باهام. باش باهام که بدونم هنوزم هوامو داری...
صبح بلند شدم یه ساعت از دیروز زودتر پاشده بودم و این خودش یه پیشرفت روبه جلو محسوب میشد بعدش مامان رفت بیرون میزم کنار پنجرست نور خورشید افتاده بود رو کتابام خونه ساکت بود کم کم پودر جادویی تو اتاقم پخش شد و رفتم تو خیال اینقدر بافتم و بافتم اینقدر غرق شدم و غرق شدم که تا به خودم اومدم دیدم دوساعت گذشته دوساعت تموم تو سرزمین خیال میچرخیدم برای خودم وقتی به خودم اومدم و کم کم به زمین برگشتم چشمام هنوز برق میزد پس زمینه دهنم یکی داشت پیانو مین
زندگیم همیشه با سختیا عجین شده بود مقصر خودم بودم واسه تک تک اتفاقا و مشکلاتم .قبل از این دختری بودم ساده و معصوم و مظلوم ,که حتی خجالت میکشید سرشو بالا بگیره یه جمله ای رو به زبون بیاره یا از حقش دفاع کنه .دختری بودم با ظاهر خوب و باطن پاک .دختری که حتی از صدای شنیدن جنس مخالفش احساس گناه میکرد ولی بعداز ازدواجش اون دختر ساده و معصوم و مظلوم .زیره باره مشکلات دست و پنجه نرم میکرد با کتکها .حرفای ناجور و خیانتها و تنهایی و غربت و اینکه التماسها و
به نام اوی من و تو 
داشتم نگاهت می‌کردم.‌ همونموقع که اومدی توی دفتر و حس کردی اوضاع عادی نیست و  پرسیدی چه خبره و اون همکارت که اتفاقا زیاد بهش نزدیک نمیشی، گفت که فردا تعطیله، بعد هم از سر شوق و ذوق زد زیر خنده... اما تو انگار یکدفعه غمی سنگین روی دلت افتاد. انگار یکدفعه ذهنت بهم ریخت، درسته؟ نگو که نه... دیگه خوب میشناسمت عزیزم.
ادامه مطلب
ترافیک اول جاده چالوس؛ صبحانه نخورده و ضعف زده و خواب آلود سر ظهر در حالی که رله های فیوز سوخته بود و کولر هم کار نمیکرد؛ گفت اصلا قابل بخشش نیست 
گفتم اتفاقا یکبار نبخش. اصلا اونی که گفته " لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست " لذت انتقام رو تجربه نکرده بوده. 
بد بودن گاهی چقدر خوبه. اگر فقط در حد روایت و حرف باشه، نه بیشتر.
نمیدونم چرا نمیتونم مثل یه آدمیزادِ خرخون بشینم سر درس و مشقم!
جمعه ی هفته ی بعدی آزمون دارم و کلی درسِ نخونده و تلنبار شده. اگه اینطوری پیش برم همه چیزو میبازم. 
خدایا خودت کمکم کن بتونم اون رویاهای قشنگی که برای خودمو خیلی های دیگه دارم رو واقعی کنم. خواهش میکنم ازت...
خدایا یه کاری کن تهش قشنگترین اتفاقا بیفته. خودت که میدونی تنها امیدِ منی.
یکی از فامیلای زنداداش کوچیکه که خیلی هم خانوم مهربون و محترمیه به زنداداش گفته بود دلم میخواد به محمد ابراهیم همیشه بگم ابراهیم و من تنها کسی باشم که اینجوری صداش میزنه:)
زنداداش گفته بود اتفاقا عمه ی کوچیکشم(که من باشم) همینو میگه
 
برام قشنگ بود... که اندازه ی من خالص و زلال ابراهیم منو دوست داره...این حرفش نشونه ی بزرگیه دلشه:)
بعضیا هم هستن خیلی بی چشم و رو تشریف دارن
خودشون تو قعر حاشیه هستن و آدم رو میکشن توش ولی بعد ادعای فضلشون میشه
اتفاقا کسایی که بیشتر از حاشیه فراری هستن خودشون به شدت درگیرشن.
این قضیه رو به عینه دیدم:)
و واقعا متنفر شدم از این جور آدما امروز:|
================================================
کسایی که کافیه نقطه ضعفت دستشون بیفته تا هی مسخرت کنن
================================================
وای مغزم خراب شد
دلم میخواد گند بزنم به یه سری آدم ها
 
#دست_نوشته
 
بخاری شعله کش روشن بود.کوسن گلدوزی شده سفیدی که زیرسرش گذاشته بودم خیس
شده بود از گرما.موهای موج دار سیاهش،انگار میزبان سطل آب داغی شده باشند،شاخه
شاخه روی پیشانی براق وبلندش چسبیده بودند.
چشمانش بسته بود وفقط مژگان بلند وسیاهش خودنمایی می کرد.قطره های عرق روی
بینی قوس دارش را برق انداخته بود.لبهای باریکش،به سفیدی می زد در حصار ریشهای
مشکی.چانه را به گردن چسبانده ومانند جنینی در خود پیچیده،لبه لحاف را چنگ زده وتا
زیر چانه بالا
#دست_نوشته
 
بخاری شعله کش روشن بود.کوسن گلدوزی شده سفیدی که زیرسرش گذاشته بودم خیس
شده بود از گرما.موهای موج دار سیاهش،انگار میزبان سطل آب داغی شده باشند،شاخه
شاخه روی پیشانی براق وبلندش چسبیده بودند.
چشمانش بسته بود وفقط مژگان بلند وسیاهش خودنمایی می کرد.قطره های عرق روی
بینی قوس دارش را برق انداخته بود.لبهای باریکش،به سفیدی می زد در حصار ریشهای
مشکی.چانه را به گردن چسبانده ومانند جنینی در خود پیچیده،لبه لحاف را چنگ زده وتا
زیر چانه بالا
من دیگه چشم هام رو نمی بستم
برای اینکه واقعیت های دنیام رو نبینم چشامو نمی بستم
دو دستی خودمو هل داده بودم وسط همه اتفاقا
هیچ چیزی تغییر نمی کرد ، هیچ چیزی تغییر نمی کنه.. اینکه هر روز چشمات تصویرایی رو ببینه که همشون منزجرت میکنن..خفه میشی خفه ت میکنن..پراتو می چینن، و هنوز خوب نشدی باز می چیننشون..و تو میشی تاریک ترینِ خودت با کلی حسِ بد.
ببینید کی اینجاست!
تو این تایم خیلی اتفاقا افتاد.خیلی وقته پستای عمیر نخوندم شاید به خاطر اینه که نمیتونم زیاد چیزی بنویسم.
" این روزا حالم خوبه"جمله ی غریبی شده بود برام.اما واقعا خوبم.من اوقاتم رو با کلاسای دانشگاه و گوگولم پر میکنم.راضیم.زندگی جدید حس جدید.
مثل گل تو گلدونیم که جاشو عوض کردن :))))))) فقط من گلِ بن سای نیستم.
دوستش دارم و این قشنگ ترین چیز ممکنه.
*گشنمه شام نخورم اتفاقا مرغ سوخاری بود ولی نتونستم میل نداشتم یا هر
چی وقتی به این فکر میکنم که ته اش قرار گشنمه بشم و یه چیز دیگه بخورم
دیگه برام مهم نیس لقمه ی دهنم نون پنیر باشه یا مرغ یا هر چیز دیگه حقیقتا
مات شدم نمیدونم برا چی اینجام چی درسته چی غلط وحشت دارم ز اینکه چشمامو
باز کنم و ببینم 5 سال خطا رفتم اونم در صورتی که بابام قبلا تذکر داره بود
نمیدونم چی پیش میاد ولی هر چی که هس کاش زودتر بیاد چون حسابی منو بهم
ریخته
آنه: من فکر میکنم که همه اتفاقا یه جنبه ی خوب دارن حتی اتفاقای بد، همین چیزاس که شخصیت آدمو میسازه!ماریلا: گفتنش راحته...
.
.
آنه: آقای مالکوم گفت که به احساس قلبم اعتماد کنم ، منم میخوام همین کارو بکنم!
Anne with An"E
#دیالوگ ماندگار
گاهی پیش می آید که یک پست را رمز دار میکنم،نه برای اینکه حرف خصوصی ای گفته باشم،نه، اصلا!
راستش... 
میدانید، من غم ها و ناراحتی هایم را رمز دار میکنم، تا شمارا فقط توی حالِ خوبم و روزهای قشنگم شریک کنم، نه برای اینکه، شما آدمِ روزهای سختِ من نباشید و نتوانید مرا در کنارِ نباتِ غمگین بپذیرید، اتفاقا شما آنقدر مهربان و لطیف هستید، که آدم بتواند خیلی راحت رویتان حساب باز کند...
من فقط دلم میخواهد یک نباتِ شاد و باانگیزه گوشه ی ذهنتان داشته باشید،
یکی دیگه از آرزو هام اینه که زودتر اون مردک عوضی بمیره! چرا فکر میکنن جای خالی کسی که نه بهم محبت کرده نه حمایت کرده ازم نه خیر خواهم بوده اذیتم خواهم کرد؟! اتفاقا من میخوام جاش خالی شه فضای عملکردم بازتر بشه ! جا اشغال کرده آقا جا اشغال کرده بفهمید اینو. 
مکالمه من و دوست جانم ریحان  
+ریحان : بی نام-من : بله 
+ریحان :  بی نام کتابو بذار کنار کارت دارم
- من : جان بگو :)
+ ریحان  دیشب میخواستی چی بگی بهم ؟
- من : یادم نیست
ریحان : راجع به فلان خواننده و ترانه ت بود
من : اهاان آن خواننده رو میگی 
ریحان : تعریف کن چیشد
من : در جریان ترانه سرایی هام ک هستی
ریحان : اره 
من : آن خواننده داشت ب بچهها میگفت 
دنبال ی ترانه سرای خوبم برا همکاری
من گفتم ترانه سرایی میکنم 
بعد اون گفت شوخی ؟ 
گفتم ن جدی میگم  اون باور ن
هیچ آدمی قرار نیست همراه همیشگی تو باشه تو دنیا این یه امر کاملا بدیهی و منطقیه و باید بپذیریمش
باید یه بخشهایی از خودمونو همیشه واسه خودمون نگه داریم واسه اون روزهای تنهایی مطلق
یه بخشهای باحال و حال خوب کن! :)
اتفاقا حقیقت تلخی نیست.جالبه
همه مون گاهی نیاز داریم توی دنیای خودمون سیر کنیم بدون اینکه کسی باشه
اگه بخوام از حال و هوای امروزم بگم باید بگم که اتفاقا غروب دلگیر جمعه ها رو از تموم روزهای هفته بیشتر دوسش دارم...
چرا که منو به تفکر وادار میکنه ؛ تفکر به خودم ، به دنیای اطرافم و به عمر در گذرم که در هفته ای که گذشت چیکار کردم؟! 
چه کار خوبی انجام دادم که یک قدم منو به انسانیتم به چیزی که برای اون آفریده شدم منو نزدیک کرده باشه؟!
ثانیه ها در گذرند مراقب‌ قلبمون باشیم که در پس تپیدن های مُمتَدش چه چیز هایی رو بدست میاریم****
امشب اسمم رو صدا زد و من هوش از سرم پرید :)) گفت چرا تو نمیگی چه کتابیه ! و من گفتم اتفاقا میخواستم ازت بپرسم چه کتابیه ! گفت چی رو ؟ و من بعد تر فهمیدم منظورش کتابیه که برا تولدش گرفتم و هنوز دستش نرسیده اون مشتاقه تا بدونـــه و بخونه ! گفتم الان فهمیدم چی رو میگی و اون قراش قراش شکلک خنده فرستاد و گفت خنگی و گفتم بعیر نیست که خنگ نشده باشم !  و ایـن بود مکالمه منو و اون :) 
یه عده چون مدرسه خوب پیدا نکردن برای پسرشون، میرن براش مدرسه غیر انتفاعی میزنن، اونوقت کساییم مثل من چون سهمیه‌شون همینه، باید توی یه مدرسه داغون، توی یه محله ی داغون و جنایی درس بخونن!
اتفاقا حق من و امثال من هم همینه؛ چون ژنمون خوب نیست!
میگفت تاکید بیش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه میکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بیش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همین بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است.  اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود...
لَکان میگفت تاکید بیش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه میکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بیش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همین بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است.  اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود...
آقا(؟)ی آشنا...
شما با گلشیفته فراهانی دیده شدید، با اصغر فرهادی صداتون رو به دنیا رسوندید...
اون وقت فکر کردید ما با گاندو گنده نمی‌شویم؟! ما گنده بوده‌ایم. اتفاقا رو دست همه گنده‌هاتون، تو همه عرصه‌ها هم بلند شدیم.
مدیونی اگر فکر کنی کسی به جز همین گنده‌ها، گاندو رو ساختن و اصلا گاندو رو رقم زدن...!
ما گنده‌ایم... بیشتر حواست رو جمع کن که گاندوی بعدی رو رقم نزنی، چون شکارچیان گاندو گنده‌تر از تفکرات و تخیلات تو هستند و «داستان گاندو ادامه دا
خیلی دلم میخواست با اون آدم فضول دیشب دعوا کنم 
خب چی میگفت یه دلیلی از کار هوشمندانه ش میگفتو طی اقدامی یه
نکته ای از فلسفه ی زندگی بهم یادآور میشد
 
باید از عیب کارش بهش بگم چون امکان داشت اگه یکی دیگه این
رفتارو ببینه باهاش لج کنه اذیتش کنه بگم؟؟
 
به هر حال باهاش خداحافظی کردم :) نمیدونم چرا نمیتونم بدجنس باشم
باهاش خیلی خوب خداحافظی کردم و با لبخندو مهربونی ...اونم اتفاقا :)
اینم از این 
در حال خواندن کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد هستم 
اعتقاد به اینکه خواسته هاتو بنویس و کائنات و خدا و کلا هرچی در جهان هستیه تورو بهشون می‌رسونن. به نظرم اتفاق جذابیه و اتفاقا یه کانال نویس عزیز نوشته بودن که از این طریق به چیز هایی رسیدن 
نمی‌خوام منفی فکر کنم امیدوارم منم برسم -___-
کتاب قشنگیه و تجربه های واقعی هم نوشته در اون پیشنهاد میکنم بخونیدش 
:)
گر گناهی می کنی در شب آدینه کن
تا که از صدر نشینان جهنم باشی
این بیت رو از دوست پسر یکی از دوستام یاد گرفتم. این روزها خیلی برام مصداق پیدا می کنه و خیلی بهش فکر می کنم. واقعا راست میگه ها! آدم خطا هم می خواد بکنه درست خطا کنه! والا دیگه. اصلا خیال نکنید می خوام بحث اخلاقی کنم و مثل همیشه ادب و اخلاق رو ترویج بدم ها. ابدا! امروز می خوام اتفاقا از بی اخلاقی براتون بگم. و ازتون خواهش کنم اگر بی اخلاقی هم می کنید، حرفه ای بی اخلاقی کنید. مثال زدنش فعلا ب
پشت پنجره ایستادم و از لابه‌لای نم‌نم باران به نارنج کوچک حیاط، لیموی دوباره جان گرفته و آلئووراهای درون سبد چشم دوختم، خوب که نگاه‌شان کردم سر چرخاندم تا شاه‌توت‌های سرخ شده‌ی گوشه‌ی دیگر حیاط و گوجه‌های سبز مادر را هم ببینم، دلم می‌خواست سرسبزی بهارِ بارانی‌ام را در قرنیه‌هایم حبس کنم.
 هنوز مبهوت زیبایی شاه‌توت‌ها بودم که صدایم زدی "پشت پنجره وایستادی که چه بشه؟ بیو ای تماته‌هایه ببریم کنار درخت که اگه بارون و طیفون زد همشه خر
خیلی زیاد دلم برای بنی تنگ شده،  امشب رفتم خونه خواهر بزرگم 
نت اونا وصل شده بود ، یه عالمه پیام عشقولانه ای که به علت نبود نت بدستم نرسیده بود دریافت کردم.کلی ذوق مرگ شدم،  ج داد و بعد بنی آنلاین شد و زرت بعد از یه قربون صدقه عکس یه بوسه مثبت ۱۸ فرستاد و دوباره زرت یه فیلم فرستاد گفت بعدن حتما نگاش کن 
خب دوست داشتم خفش کنم ک وسط اون همه عشق و دلتنگی بصورت مثبت ۱۸ ظاهر شد،  نمی گم من قدیسه م ، اتفاقا فیلم میبینم دلمم مثبت ۱۸ می خواد ولی اون لحظه
میگفت اگه قراره وقتی حالم بده شعر بگم، حاضرم همه ی عمرم رو تو این وضعیت روحی نکبت بگذرونم.
من شاعر نیستم ولی واسه نوشتن دو خط متن هم یه حالی لازمه که تهش به اشک برسه.
اتفاقا یکی دو شب پیش داشتم به آخر قصه امون فکر میکردم، انقد تلخ واسه خودم تمومش کردم که گریه تنها چاره اش بود.
ولی فرق داره. حال نوشتن فرق داره. حال تلخ نوشتن فرق داره.
تلخ نیستم این روزا.
همین.
.
.
بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست..
قدرتی که واژه ها دارند را به جرات میتوان گفت ادم ها ندارند.مگر کم هستند کسانی که بگویند منظورم فلان نبود...؟؟؟
چرا
اتفاقا دقیقا منظورت همان بود!تمام وجود ادم را ویران میکنند اخرسرشان را
بالا میگیرند و خیلی راحت:منظورم این نبود و خزعبلاتی این چنین
فکرش
را بکن طرف قدرت حرف زدن نداشت...دقیقا ودقیقا هیچ غلطی نمیتوانست بکند.ته
تهش یک نگاه است که ان هم در اکثر مواقع قابل فراموشیست.البته خیلی اوقات
هم نیست!
کثافت های دوست داشتنی

-حتی در عصبانیت می
مردم میشن کابوس برای حکومتی که به جای زاویه پدرانه ، زاویه ی جنگجویانه به خودش می گیره و دسته ی خوب ها و بدها درست می کنه. 
واقعا دانایان باخردی که در طول تاریخ بودن کجان امروز ؟ هرجا هستن تصمیم گیرنده نیستن.
اینو فقط به خاطر اینترنت نمیگم. کلا همینه
اتفاقا قطع شدن اینترنت ما رو خیلی به فکر فرو برد!
 
+ ولی خب کلا دیگه چه فرقی داره 
 
+ میخوام برم خونه ، خیلی سردمه و اعصابمم خورده
 
+ واقعا گوگل چه نقش اساسی در زندگی ما داشت . امیدوارم دوباره ببینم
بیشترین چیزی که دلم میخواد،اینه که یه دادگاه برگزار بشه به قضاوت عادلترین قاضی حاضر و اتفاقا و آدمای زندگیم از سه سال پیش تا بحال به قضاوت گذاشته بشن.
بیشتر از همه،خودم!
حداقل بفهمم کجا من مقصر بودم و کجا بقیه.
حقیقتا این روزا نمیتونم بفهمم و اینکه آدم نتونه بفهمه ظالم بوده یا مظلوم،یا چه درصدی از هرکدوم،عذاب بزرگیه.
ترجیح میدادم بخاطر کارهای بدم تنبیه بشم؛نه اینکه ندونسته تو این برزخ اسیر باشم تا نمیدونم کی.
این اولین باره که نمیتونیم تشخی
گاهی دوست دارم که بیشعور باشم و بابت بی‌توجهی به قراری که گذاشته‌ایم و کنسل کردنش عذرخواهی نکنم. البته از جهاتی حق دارم؛ سال‌هاست که قرارمان را به دلایل مختلف کنسل می‌کند. نه که بخواهم تلافی کنم؛ واقعا یادم رفته بود. در عوض تصمیم گرفتم که با یک آدم رندم ملاقات کنم و اتفاقا تجربه‌ی جذابی بود. از همان ابتدا گفت که اگر سردم شد سوییشرتش را می‌دهد که تنم کنم. و وقتی که سردم شد، سوییشرتش را درآورد و مرا در آغوشش گرفت تا گرم شوم. همینقدر جذاب. هم
جمله ای که این دو روز فکرم رو مشغول کرده اینه
"هرکس داستان زندگی خودش رو داره"
 
پ.ن:
برای دانشگاه محقق اردبیلی ثبت نام نمیکنم. نمیگم دوست نداشتم برم چرا اتفاقا بشدت احساس میکردم نیاز دارم برم جایی دور و متفاوت ولی...
ولی محبت به خانواده و تصور اون حجم از سختی که باید تحمل کنم اونم توی این سن و سال و شرایط باعث شد این موقعیت رو رد کنم
هنوز نمیدونم دلیل اصلیم همینه یا ترسهایی که پشت این فکرهاست
به هرحال من حس میکنم نیاز دارم رشد کنم و از این حالت نا
نه اینکه ازت بخواهم به خودت سخت بگیری، نه اتفاقا دلم میخواهد تا آنجا که میشود کاری کنی که به تو خوش بگذرد! ولی خواسته ی قلبی و واقعی من از تو این است که با تموم وجود زندگی کنی! سعی کن از تک تک لحظه هایت لذت ببری، گذشته را فراموش کنی و امروزت را خیلی زیبا نقاشی کنی، دلم میخواهد به ندای قلبت گوش کنی و دست کودکی را بگیری و به خانوم میانسالی لبخند بزنی، دلم میخواهد همراه با افتادن برگ های پاییزی، غرور و خودخواهی را از خودت دور کنی و نفس بکشی در آسمان
نه اینکه ازت بخواهم به خودت سخت بگیری، نه اتفاقا دلم میخواهد تا آنجا که میشود کاری کنی که به تو خوش بگذرد! ولی خواسته ی قلبی و واقعی من از تو این است که با تموم وجود زندگی کنی! سعی کن از تک تک لحظه هایت لذت ببری، گذشته را فراموش کنی و امروزت را خیلی زیبا نقاشی کنی، دلم میخواهد به ندای قلبت گوش کنی و دست کودکی را بگیری و به خانوم میانسالی لبخند بزنی، دلم میخواهد همراه با افتادن برگ های پاییزی، غرور و خودخواهی را از خودت دور کنی و نفس بکشی در آسمان
اولین کتابی که از آقای طاهرزاده خواندم و تا مدت ها بعدش کتابی از ایشان نخواندم ، نه به خاطر اینکه کتاب خوبی نبود، اتفاقا کتاب خیلی خوبی بود، چراکه بعد از آن چند بار دیگر خواندمش، ولی خوب در آن مقطع از زمان افکاری داشتم که دوباره تا مدتی نتوانستم کتاب‌های ایشان را باز کنم، و الآن پشیمانم .باید زود تر از این‌ها سیر کتاب‌های ایشان را شروع می‌کردم.
دانلود و معرفی کتاب
⭕️ خطر کره شمالی شدن ایران چهار ضلع کره شمالی کردن ایران را بشناسید حامیان تصویب لوایح استعماری FATF که از منظر کارشناسی دستشان خالی است، روی به اظهارنظر های سیاسی چون اگر ایران به کنوانسیون های پالرمو و CFT نپیوندد مانند کره شمالی در لیست سیاه FATF قرار می گیرد آورده اند. حال آنکه بررسی تجربه کره شمالی نشان می دهد که اتفاقا جریان غرب گرا با فشار و تحمیل لوایح استعماری FATF قصد دارند
ادامه مطلب
میگم داداش به جان خودم این کرونا تموم بشه میرم پی فسق و فجور!رها میکنم خودمو...میرم یه دانشگاه دیگه...یه جای دیگه میرم پی یه کار دیگه که دوست دارم و..._این سه نقطه خیلی حرفای بیشتری داشت_
میگه خوبه.روشن فکر شدی!دگم بازی درنمیاری!
میگم نه اتفاقا یه تاریکی مطلقی فکرم رو درهم پیچیده!خودمو نمیشناسم !انگار یه بغض فرو خورده دارم...که...
سوت میزنه میگه قربون لفظ قلم حرف زدن شما...میتونم باهاتون یه عکس بگیرم؟
میگم خیرررر!
میگه با بغض فرو خوردتون چطور؟؟؟
....
من تا یه حد خیلی زیادی با تکنولوژی و چیزای پیشرفته مخالفم. نه که بگم که: آره من عاشق چیزای سنتی‌ام و به طور کلی مخالف پیشرفت علم و تکنولوزی‌ام. نه. اتفاقا چیزای سنتی هم دوست ندارم. ولی بیشتر چیزای سافت و ساده و قدیمی رو میپسندم. مثلا حتی همین پستم تو قسمت «انتشار سریع» دارم تایپ میکنم. چون که صفحه ارسال مطالب خیلی پیچیده‌س و دکمه‌های اضافی داره. گوشیمم آپلودشون نمیکنه. نمیدونم چرا دارم اینا رو میگم و نمیدونم که خونده میشه یا نه. اما اینجوریه.
همیشه که به خوشی نیستزندگی شبهای غم هم داره ... تنهایی ... غربت
میون یک جهان ، خودت رو بیگانه دیدن 
حتی زخم خوردن از نزدیکانت
و بعضی شبهاش... وقتی دیگه هیشکی نیست
و در این لحظه سردمه ... هوا خوبه ها ولی من سردمه و اتفاقا عمدا دارم پست می نویسم که یادم بمونه
راستی برای اولین بار توی عمرم سرگیجه ی واقعی رو تجربه کردم.وقتی حتی با بستن چشمهات هم همه چیز میچرخن و میچرخن
همه چیز تو ذهنمه و هیچی نیست..و جمله اخری که میتونم بنویسم خطاب به مادرمه که خوشحالم ا
یکی دو روز بیخبری کلافه ام کرده بود. تصمیمش را گرفته بود و رفته بود. استوری اینستاش را که دیدم دلم پر کشید.‌ با سه تارش قطعه ی " شب به گلستان تنها..."ی داریوش رفیعی را نواخته بود.‌ چند بار از اول تا آخر تماشایش کردم. این چه رفتنی بود آخر. کرشمه(سه تارم) را از بالای کمد پایین آوردم. گرد و غبار روی کاورش نشان میداد که ماهها سراغش نرفته ام. با دستمال مرطوب غبارش را زدودم و به آغوش کشیدمش. گوشی هایش را چرخاندم هنوز روان بود و با تیونر نصب روی گوشی کوکش ک
 
چی میگن اینایی که ازین شعار روانشناسی ویترینی ها میدن: «خودتو ببخش!»
آدم اصن میل عجیبی داره به فراموش کردن اشتباهاتش و ماله کشی!
شما نگی، اون زودتر خودشو بخشیده!
مهم اون سوراخیه که ازش گزیده شده و اگه یادش بره، بهش فکر نکنه، نره ببینه کجاها رو اشتباه رفته، و ... هیچ بعید نیست دوباره همون اشتباهو بکنه.
اتفاقا آدم راحت خودشو می بخشه!
اما مرور اون مسیر اشتباهه که آدم رو به مرز دیوونگی میرسونه!
 
 
*یه راه میونبر محدود موقتی پیدا کردم برای سرچ. بعد
رَبَّنا وَ لٰا‌تَحْمِلْنا مٰا لٰا طٰاقَةَ لَنٰا بِه. |بقره ، ۲۸۶|
خدای خوبم، خدای مهربونم! این آیه‌ی بقره هست، خب؟ خیلی حرفِ دلِ بی‌قرارِ منه! حالا چطور؟ این‌طوری که واقعا واقعا دیگه تحمل یه ناکامی و نرسیدن دیگه رو ندارم. خودت که همه جوره در جریان تموم اتفاقا هستی، من چی بگم عاخه؟! بعد از این حجم از سختی و خستگی نمی‌شه یه اتفاق خوب بیفته؟ مثلا همونی که من می‌خوام؟ :)
حالا نشد هم فدای سرت، بیخیال. من نه همه‌ی تلاشم رو ولی تا جایی که شد، کردم.
از نزدیکان معلم مان این را شنیدم که میگفت جلسه اول خیلی مهم است. دانش آموزان باید از تو حساب ببرند و اگر بد باشی تا آخر سال تحصیلی گوشه رینگی. میگفت باید با روش های روانشناسانه و یادگیری اسمشان ترس را در چشمهایشان بیاوری اتفاقا مثال هم زد که چطور اما به دلیل مسائل فوق سری و امنیتی شاگرد معلمی از گفتن آن دستانم افلیجند. اما بعد آن می توانی کم کم با آن ها صمیمی شوی دقت کن کم کم نه سر سری. صمیمی مثل دوست اما دوستی که از بالا به زمین می بیند نه از زمی
پدر:آقا زیگزاگ 2 رو بریزین تو فلش لطفا
فروشنده:زیگزاگ!؟زیگزاگ 1 هم نیومده چه برسه 2!!!!
پدر:نه !چرا اومده! دخترم بهم گفت!گفت اتفاقا شما سی دیشو دارین چون خیلی بروزِ اینجا
فروشنده: شرمنده دیگه اینو نداریم
یه خانم وسط جمع با صدای آروم : آقا فکر کنم تگزاسو میگه
فروشنده: آقا تگزاسو میگی؟
پدر:والا من نمیدونم دخترم یه چیزی گفت منم اومدم بگیرم
وبعد فضا در هوا بود:)))))))))
خب بابا چی کار دارین به این بنده خداهاااااا!بچه ها خودتون پاشین برین بخرین دیگه!الان چن
خواهرم میگه بنیامین نچسب ترین آدمیادمیکه تو عمرم دیدم 
خب شاید در ظاهر اینجوری بنظر بیاد
ولی اون بنی رو وقتی شبیه یه بچه گربه ملوس و دوست داشتنی میشه‌ ندیده...
اون لحظه هایی که من براش ذوق می کنم ...
البته مهم اینه به چشم من زیباست و اتفاقا چسبنده
میگن آدم از کسی‌خوشش میاد که اخلاقش ترکیبی از اخلاق‌  خانواده شه 
بنی انگار مجموعه از رفتار های خانواده کوچک ما رو داره 
و جای‌ خالی مامانم رو برام پر کرد ک بعد از اون حالم خیلی بهتر شد ...
پ ن: بزرگتر
در ابتدا برای رفتن تردید داشتم ولی در نهایت دعوتش را پذیرفتم. گمانم بعد از دو ماه بود که دور هم جمع می‌شدیم. ایمان مثل همیشه شروع کرد به رقصیدن. من از تماشای رقصیدنش لذت می‌برم و بارها به خودش گفتهام که دلم می‌خواهد بتوانم مثل او برقصم. علیرضا را به زور کمی بین خودمان نگه داشتیم. عاشق آشپزی کردن است. چند باری به او گفته‌م «عین زن‌های 40 ساله همه‌ش توی آشپرخونه‌ای! بیا 2 دیقه بشینیم با هم حرف بزنیم دیگه!» به هر حال آدمیزاد در کنار غذا خوردن، رق
برای من بعنوان یک پسر مثلاً بالغ و به سن قانونی رسیده دو راه بیشتر وجود نداشت. یا تحمل سختی چهار سال درس خواندن در رشته و دانشگاهی که کوچک‌ترین علاقه‌ای به آن‌ها نداشتم و یا دو سال سربازی. من هم مثل خیلی از همسن‌هایم درس و دانشگاه را انتخاب کردم. سرمست از پشت میز نشینی بعد از دانشگاه، ترم‌ها را یکی پس از دیگری می‌گذراندم. علی‌رغم تمام نصایح و هشدارها از ترم دو و سه وارد اکیپ‌های مسخره‌ی دانشجویی شدم و پس از آن، سر چرخاندم و دیدم وسط فعالی
ته این نوشته ها، سرمو میگیرم بالا و به خاطر خودم، چشم توو چشم ِ همه دنیا گریه میکنم.از دست دادن،ترک کردن دوست داشتن ها،درجا زدن،ترسیدن،نفهمیدن،خواستن،همه اشون برای منن البته نه منِ الان،من الان فقط خسته اس،دلم گریه کردن چایی داغ ۱۲ ساعت خوابیدن درس نخوندن وقت گذرون و بی وقفه قدم زدن میخاد.الان بیشتر با خانواده وقت میگذرونم پیش دوستام شاد ترم و همه چیزای قدیمو فراموش کردم،پوسته ی امروزم با دو سال قبل فرق داره،قشنگ تره:)حتی تو نوشته هامم مع
گوگل کلندر Google Calendar از کاربردی ترین لوازمی که همیشه به آن نیاز داریم یک تقویم درست و حسابی است که اتفاقا کمتر بتوان آن را گم کرد و بین لوازم ضروری جا گذاشت.دغدقه‌ی زندگی ماشینی و هزاران اتفاق ریز و درشت ،از قبیل قرارهای ملاقات و مناسبت‌های مختلف ما را برآن می‌دارد تا انرژی زیادی صرف تمرکز برای به یادآوری همه آن‌ها کنیم و دست آخر جایی چیزی فراموش خواهد شد.
ادامه مطلب
سلام
خیلیاتون اومدین تو دایرکت من تو اینستا گفتین قیمت چنده دوستان قیمت کارو اصلا نمیشه گفت من بابت گاری ک انجام میدم پول میگیرم ینی چی ینی اینکه شاید یکی فقد روتوش صورت بخواد ولی یکی دیگ بخواد مثلا عکسشو جاب یه شخصیت قرار بدم خب قیمتش و کیفیتش متفاوته ینی کاری ک‌من میکنم وابسته به پولی ک میدین کیفیت کار بالا تره بعد یه چیزی ک خیلیا اشتباه فک میکنن اینه ک فک میکنن خیلی گرونه یا خیلی ارزون ن اتفاقا ن گرون ن ارزون همون طور ک گفتم وابسته به کارت
این یکی از شعارهای معروف نظامی‌هاست. آنرا اینطور توجیه میکنند که در یک عملیات نظامی، خطای یک نفر می‌تواند برای همه گران تمام شود، بنابراین تنبیه خطای یک نفر برای همه است! البته نمیدانم قسمت تشویق را چطور توجیه می‌کنند ولی بهرحال این توجیه برای من هیچوقت معقول نبوده است. اگر هدف از تنبیه، اصلاح رفتار نادرست است، با چنین نوعی از تنبیه بعید میدانم اصلاحی صورت بگیرد و اتفاقا برعکس، چیزی شبیه به لغزش به میانگین را حاصل می‌کند.
ادامه مطلب
هر قدر هم‌صحبتی با آدمای معمولی و‌ خوب حالمو خوب میکنه، همونقدر صحبت با آدمای مغرور و از خود راضی و خودبزرگ‌بین حالمو بد میکنه. مخصوصاً وقتی این آدمها ۴کلام چیزی هم بلد باشند. دانش برای این افراد ابزاری برای اثبات برتری خودشون و فخرفروشی است. اتفاقا من دقیقا به همین دلیل دوست ندارم خیلی «دانشمند» باشم و چیزهایی که بلدم رو به رخ دیگران بکشم. چون میدونم چیزی که من میدونم در مقابل چیزی که نمیدونم صفره.
ادامه مطلب
حس الانم  شبیه آخرین دکتر فعال روی زمینه . دکترای دیگه ام هستن که اتفاقا خیلی هم ماهر ترن ، اما کرونا واسشون اهمیتی نداره و تو قرنطینه ی خونگی به سر می‌برن . دکتر خودش مریضه اما داره از آخرین مریضای کرونایی مواظبت می‌کنه . دلخوشیش اون لحظه ایه که مریض هاش سالم و سلامت ازش تشکر مس‌کنن و می‌رن . تا اینکه آخرین مریض مرخص میشه ، خودش می‌مونه و خودش . یه چند دقیقه بعد آخرین زانو می‌زنه و حالش بد می‌شه . و در حالی که داره داره نفس نفش می‌زنه و هنوز
یا خالق... 
امروز روزیه که خدا مقرر کرد من زمینی شوم، روزیست که خداوند متعال از روح خود‌ش در من دمید.... مبارک با‌شد این روز برای من... 
به قول امروزی ها  "تولد-م- مبارک»
روز تولدم پر از حس های متناقضم... خوشحالی، ناراحتی، هیجان...از این من ناراضی نیستم که اگر باشم ناشکریست ولی راضی هم نیستم... باید همچنان سعی و تلا‌ش کرد ان شاالله... 

پ. ن۱: علیرضا میگوید :" من این جشن تولد گرفتن و خوشحالی وازاین مباحث قبول ندارم، اتفاقا ادم باید ناراحت باشه، یکسال
یه شب وقتی به خونه برگشتم و رفتم سراغ سیستم، متوجه شدم که بلاگفا دچار مشکل شده
و خیلی از وبلاگ هاش حذف شده؛
باورم نمیشد که سه سال خاطره نویسی توی بلاگفا یه شبه نیست و نابود شده باشه ...
ولی شده بود ...
با خودم کنار اومدم ...
"پاکت" رو آماده کردم و تصمیم گرفتم دیگه از گذشته نگم ...
امروز اما، درست 16ماه از ایجادِ پاکت میگذره و من اولین نوشته خودم رو منتشر میکنم ...
این مدتِ اتفاقا زیاد،
نه انگیزه ای بود برای نوشتن و نه امیدی ...
نه دلیلی بود و نه دلیلی و
من وحشی ام نه حسین
من فحش میدم و فحش میخورم نه حسین 
صدای وق وق منه که از خونه میره بیرون نه حسین
لعن و نفرین ننه ی منه که به دخترش می خوره نه لعن و نفرین ننه ی حسین به اون. 
من عرضه نداشتم همسر پیدا کنم و نه حسین! 




اتفاقا تو جواب یکی از کامنتها نوشتم که قبل طلاق فقط منفی هاشو می دیدم (خریت!) و بعد اینکه اون گفت نمیخوامت خوبیهاش اومد جلو چشمم 
و کدوم خوبی ای از این بالاتر که اون می تونست منو از این خونه ی لعنتی ببره بیرون با عزت 
صبح که بیدار شدم لبه تخت نشستم رو به پنکه. مامان اومد بعد پرسیدن اینکه بهتری و سردردت خوب شده و اینا گفت: اینو از اونجا بردار. من تو اشپزخونه کار میکنم تا سر برمیگردونم اینو میبینم فکر میکنم یه بچه تو اتاقته. 
زدم زیر خنده گفتم اتفاقا میخوام چند تا دیگه درست کنم بذارم دور تا دور اتاق.
عکس رمزداره. خواستید تقدیم میشه
#یادم نیست اخرین باری که دعای کمیل خوندم کی بود اما دیشب خوندم و مدام یاد اون پسر سنی تو خاطرات سفیر می افتادم که به خانم شادمهری گ
با اعلام گرانی غیر عادی و ناگهانی بنزین و شوکه شدن مردم باعث عکس العملها و نا رضایتی گسترده در میان مردم شد. چون این گرانی به صورت ناگهانی و چند برابری بود که به نظر اینجانب چند نکته رسید عرض می کنم :
۱- بدون هیچ اغماضی این کار به صورت دفعی و ناگهانی خود ایجاد شوک عصبی بر جامعه شد. چرا این مدعیان تدبیر عقلشان به این نکته نرسید که انجام چنین مصوبه ای باعث نارضایتی گسترده می شود و ممکن است کشور دچار بحران شود؟ باید عرض کنم اتفاقا خوب هم می دانند و
با اعلام گرانی غیر عادی و ناگهانی بنزین و شوکه شدن مردم باعث عکس العملها و نا رضایتی گسترده در میان مردم شد. چون این گرانی به صورت ناگهانی و چند برابری بود که به نظر اینجانب چند نکته رسید عرض می کنم :
۱- بدون هیچ اغماضی این کار به صورت دفعی و ناگهانی خود ایجاد شوک عصبی بر جامعه شد. چرا این مدعیان تدبیر عقلشان به این نکته نرسید که انجام چنین مصوبه ای باعث نارضایتی گسترده می شود و ممکن است کشور دچار بحران شود؟ باید عرض کنم اتفاقا خوب هم می دانند و
استاد هر سری منو می‌بینه، می‌پرسه:"تو موضوع پروژه‌ت چی بود؟"  و من هر بار بدون این که هیچ پیشرفتی کرده باشم، میگم :haplotype phasing.
سری آخر گفت:" تو نمی‌خوای بیای دقیق‌تر تعیین کنی کارِت چی باشه؟" گفتم: اتفاقا امروز بعد از کلاس می‌خواستم بیام.
رفتم، به محض رسیدن استاد گفت:" تو موضوع پروژه‌ت چی بود؟" گفتم : haplotype phasing . گفت:" خب برو phase کن دیگه!" و جلسه‌مون تمام شد. به همین سادگی، به همین خوشمزگی!
اول هفته است و کلی انرژی دارم. یه چند مدت بود زده بودم تو فاز شوخی و خنده و روزمرگی. پستهایی که می دیدید هم ازین جنس بود. نمی خوام بگم اهل شوخی نیستم اتفاقا هستم. همچنان می نویسم اما حین کارم که نیاز به کمی استراحت دارم.
باید به هدفی برسم و کارهایی رو انجام بدم که مهمند و به هر دلیلی عقب انداخته بودم. یعنی در عین اینکه توانایی رسیدن به این هدف رو داشتم گویا اراده اش رو نکرده بودم یا شاید دست کم گرفتم خودم رو و یا شاید باور نکردم که می تونم. اما ال

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها