نتایج جستجو برای عبارت :

این منم.مثلا!

 
یه سری مشکل و درگیری دارم این روزا، برا اروم شدن دل هممون پلاس اعصاب خط خطیمون ممنون میشم دعا کنید:دی
دلم اتفاق خوب میخواد،
مثلا سیستمای دانشگاه یه هفته خرااب شن راحت شیم
یا بستنی شکلاتی خصوصا اون قیفیایی که نزدیک حرم امام رضا(ع) شبا بعد افطار تو سرما میخوردم
یا پیتزا پر پنیر
یا مثلا کادو بگیرم
یا مثلا ازین کیکایی اینستا نشون میده برش میدن از وسطش یه عالمه شکلات روون میشه ازونا بخورم
مثلا هوا خنک و بهاری بشه
یا مثلا کادو بگیرم.. خب میدونم گف
 
 
مثلا با حال خوب بیدارشی وروزتو شروع کنی.
 
قطعه مورد علاقتو گوش کنی.
 
روی نیمکت دلخواهت توی پارک بشینی چشماتو ببندی وعطر پاییزو نفس بکشی .
 
ورزش کنی و مردمو دوست داشته باشی...
 
مثلا توی پیاده رو از دختربچه غریبه عکس بگیری ودلت بره برای لبخند ونگاهش ...ببوسیش.
 
و قطعه مورد علاقتو گوش کنی.
 
به هوای خرید گل نرگس بری گل فروشی ولی چشمت خیره کاکتوسا بشه...
 
مثلا آشپزی کنی و دست پختتو دوست داشته باشی  .
 
غروب پیاده روی کنی و با حوصله  از  دست فروش
من با بعضی از صفاتی که رو حیوونا میذارن مشکل دارم و به نظرم این‌کار نامناسبه. مثلا یه جوری میگن خر نفهمه، انگار بقیه‌ی حیوونا اوقات فراغتشون رو به حل معادلات لگاریتمی می‌پردازن! یا مثلا همچین میگن کوالا‌ها فقط می‌خورن و می‌خوابن، انگار مثلا گوسفند‌ها هر‌ روز صبح ساعت ۵ بیدار میشن، یه چای تلخ می‌خورن، می‌رن بالا سر دکل نفت تا آخر شب!!
مثلا انقدر حرف تو دِلت جمع شده باشه که نتونی بزنی و ندونی که از کجا باید شروع کنی و سکوت رو ترجیح بدی،مثلا بیکار باشی ولی کلی کار داشته باشی،مثلا ناخواسته تمام احساسات منفی بهت هجوم بیارن و تبدیل بشن به غبطه خوردن(شایدم حسادت!)،مثلا از یه جایی به بعد فقط لبخند بزنی،لبخند زدن همیشه به معنی اوکی بودن نیست.مثلا انقدر دلسرد شده باشی که دیگه حتی نخوای شانست رو امتحان کنی و بقول "سین" تیری توی تاریکی بزنی!مثلا حتی شادترین آهنگ ها هم واست غمگین ب
         یه کانالی هم هست توی بله به اسم توئیتر فارسی. هی پیام های قسمت های مختلف کشور رو فوروارد میکنه که ببینن اونجا اینترنت وصل شده یا  نه؟ خب که چی؟ حالا مثلا اصفهان وصل شده باشه من جمع کنم برم اونجا؟ یا مثلا از شمال کشور شیلنگ اینترنت گرفتن تا بیاد پایین کشور رو خیس کنه طول میکشه و باید ببینیم تا کجا رسیده؟ یا مثلا مسولین این کانال درپیت رو چک میکنن و تا پیام ها رو ببینن با خودشون میگن: شت ببین شیراز رو یادمون رفته وصل کنیم یا چی؟
خب کاری ک
پرسش : تفاوت شرط فعل و شرط نتیجه چیست؟شرط نتیجه یعنی اثر حقوقی یک عقد یا یک ایقاع ضمن یک عقد یا یک ایقاع دیگر شرط شود بنابراین شرط نتیجه ۴ حالت دارد :عقد ضمن عقد : مثلا خانه ام را فروختم ۱۰۰ هزار تومان به شرط آنکه وکیا من باشیایقاع ضمن عقد: مثلا من تو را ابرا کردم به شرط اینکه وکیل من باشیعقد ضمن ایقاع: مثلا خانه ام را به تو فروختم به شرط اینکه از دینی که به تو دارم بری باشمایقاع ضمن ایقاع: مثلا تو را بری کردم به شرط اینکه علی از دینی که به تو دارد ب
دلم میخواد ازدواج نکنم
اگ کردم بچه دار نشم
دوس دارم نسلم منقرض بشه
هیچی تو این زندگی ارزش ادامه دادن ندار
اشتباه پشت اشتباه
خطا پشت خطا
سیاهی پشت سیاهی
این اسمش زندگی نیس!
سقوط آزاده تو ی چاه تاریک و عمیق
ولی بی انتها!
هرچی عمیق تر تاریک تر
تلخ تر
از سقوط خسته شدم!
یکم استراحت نمیدی؟
مثلا ادم بره کما بیدار شه بیینه سالهاست خوابیده
مثلا ادم شب بخوابه صب پا نشه
تا مدتها پا نشه
مثلا زمان وایسه!
از صحنه بیایم بیرون
بشینیم کنار کاتب سرنوشت یه چای بخ
دلم میخواد ازدواج نکنم
اگ کردم بچه دار نشم
دوس دارم نسلم منقرض بشه
هیچی تو این زندگی ارزش ادامه دادن ندار
اشتباه پشت اشتباه
خطا پشت خطا
سیاهی پشت سیاهی
این اسمش زندگی نیس!
سقوط آزاده تو ی چاه تاریک و عمیق
ولی بی انتها!
هرچی عمیق تر تاریک تر
تلخ تر
از سقوط خسته شدم!
یکم استراحت نمیدی؟
مثلا ادم بره کما بیدار شه بیینه سالهاست خوابیده
مثلا ادم شب بخوابه صب پا نشه
تا مدتها پا نشه
مثلا زمان وایسه!
از صحنه بیایم بیرون
بشینیم کنار کاتب سرنوشت یه چای بخ
همکار محترمی تصمیم گرفته در اعتراض به اتفاق دیروز و اخراج شدن یکی از پرسنل به علت صبحانه خوردن خارج از تایم صبحانه ، آتش به اختیار عمل کنه و دست به اقدامات اعتراضی بزنه 
میگم مثلا چیکار قراره کنی که نشونه اعتراض باشه ؟
میگه مثلا همیشه بین ساعت هشت تا ده صبح یک لیوان چایی میخوردم ، امروز سه تا لیوان خوردم !!!! :| :|
هرگز فکر نمیکردم،
سر اینکه فکر میکنم که توی مثلا جامعه غرب اینقدر به مرد فشار میارن و اذیتش میکننش و این انصاف نیست،
یا مثلا سر نحوه نگاهم به دنیا،
اینقدر ادم و مخصوصا پسر از من خوششون بیاد!
هر شبی که مهمونی میرم به این میرسم.
درسته که خدا به بعضیا نه قد میده نه هیکل نه قیافه نه پول، ولی میبینی یهو یه طرز تفکر میده و سر همون خواستگار میاد واسه ادم :))
 
خنگولتونم :)
شاید تاکنون به گزارشهایی برخورده باشید که در آنها نمودارها را با عنوان YTD یا MAT ارائه کرده اند. در این پست به تفاوت این دو شاخص خواهیم پرداخت. YTD و MAT به ترتیب خلاصه عبارتهای Year to Date و Moving Annual Total است. YTD در واقع نمایشگر دوره زمانی از ابتدای سال تا لحظه گزارشگیری است. مثلا سهم بازار YTD 1398 یعنی سهم بازار محصول x از ابتدای سال 1398 تاکنون.
همجنین MAT نمایشگر میزان فروش یک متغیر، مثلا فروش، در مدت زمان یک ساله گذشته. مثلا اگر هم اکنون در اردیبهشت ماه هستیم
معمولا شخصیت های محبوبم آدم های خیلی معروفی نبودن! مثلا نیکیتا! اون بهترین زنی است که دوستش دارم 
از استیج شناختمش و هنوزم شدیدا پیگیرشم و هنوزم خییییلی دوستش دارم
اصلا حرف که می زنه من عشق می کنم 
جدیدا که ربل رو هم به دنیا آورده دیگه علاقه مو دوبل کرده :)
الان یه مصاحبه جدید ازش دیدم
× شاید داره مثلا زندگی نزیسته من رو زندگی می کنه
آره آقا...
هی هر چه قدر به روز های ظهور نزدیک تر میشویم٫ فضا سمی تر میشود٫ نفس ها تنگ تر میشود٫ قلب ها زیق تر ...
مثلا شب ها باید برود آدم راحت بخوابد...ولی اشک امانش نمی‌دهد... که باید آقای‌ش می‌بود و نیست...
مثلا باید خوشی کند تفریح کند بگوید بخندد...ولی خنده هایش از گریه هایش تلخ تر است...
که باید می‌بود و نیست...
که باید می‌بود و نیست...
که باید می‌بود و نیست...
×مثلا خدا میومد میگفت هر کی تو این دنیا میتونه یک آرزو بکنه ... 
اصلا هم نگران نباشه، من برناممو جوری تنظیم میکنم که عاقبتش ختم بخیر بشه.
بعد من هم همان یک آرزو را از خدا میخواستم.
 
+مثلا میگفتم خدایا من بمیرم و تو تضمین کن بهشت فردوس به من میدی!!!
بنظرتون خدا به بندهاش میگه، چی شد انقدر پررو شدی؟!؟
 
÷ دلم میخواد خدا ذهنم رو باز کنه و نفوذ کلامم رو زیاد
 
#موقت_تاهروقت_حس_کنم_هزیان_گفتم
عید های شعبان یک ته مایه ی غربتی درونش نهفته است. یعنی هر چه هم سعی کنی شادباشی و بخندی باز از  ته دلت نمی‌توانی شاد باشی.
مثلا همین ولادت ارباب اصلا نمی‌توانم درک کنم که با اسم ارباب کف می‌زنند و دست می‌زنند... یا مثلا همین امشب شب ولادت جوان ارباب، که تمام تلاشت را می‌کنی که فکر نکنی به .....
ولی درد ناکترین ولادت‌ش نیمه‌اش است...اصلا مگر می‌شود...شب تولد پدر را بدون پدر جشن گرفت... مثلا میشود تصور کرد بابا زندان باشد بعد همه دور هم بگوییم و بخ
یه خواب واقعی دیدم.. خواب دیدم یه دانشگاه تو فرانسه قبول شدم. بعد حالا چرا فرانسه اش رو نمیدونم، فقط رفتم سوار هواپیما شدم ، مدارکم رو تحویل  دادم و میخواستم یه روزه برگردم. بعد اونجایی که خوابیده بودم، اینقدر همه چیز واقعی بود که جز جز رفتار آدمها و خودم رو  یادمه... 
مثلا یه ظرف بزرگ قند اونجا وجود داشت، خواست چایی بریزم یهو چاییو چپه کردم تو قندها همه اش خیس شد! 
مثلا اتاقی که برای یک روز اجاره کرده بودم، وقتی داشتم تخلیه میکردم یه خانواده د
داشتم روی پایان نامه ام کار میکردم که به یه مشکل برخوردم.
من تونستم با راهنما، عدد هر صفحه رو عوض کنم. مثلا صفحه 1 تا 5 با حروف الفباست و عدد صفحات 6 تا آخر عدد از 1 شروع میشه تا آخر.
اما وقتی index table رو میزدم، بر اساس صفحه واقعی فهرست میکرد.
یعنی مثلا اگر صفحه 7 نوشته بودم فارابی، دقیقا همین صفحه 7 رو مینوشت بجای اینکه بزنه مثلا صفحه 2.
خب چه باید میکردم؟
وقتی manuel page Break رو میزدید، کافیه تیک chang page number رو بزنید!
اینطوری index تشخیص میده که صفحات رو چه جوری
ما امشب یعنی پنجشنبه مراسم شب یلدا رو گرفتیم با عمه ها و عموم و خیلی خوش گذشت. میدونید خانواده ی من یعنی من مامانم بابام و خواهرم مراسما رو معمولا مثل بقیه جشن نمیگیریم مثلا همین یلدا رو اکثر اوقات حدود ۹۹ درصدشو تو خونه ایم هر کس جدا:/ ولی خب پارسال مامانم میخواست کمی تنوع بده مثلا آجیل و.. خریده بود که مثلا بشینیم باهم بخوریم !! یه باز هم خالم گفت شب یلدا بیاید خونمون که خاله داییا همه جمع شدیم اما چون متاسفانه تنها خاله ی با ذوقم کمی از نظر مال
فکرش را بکن
مثلا صدایت بزنم بگویم عاشقت شده ام!
شاکی نشو بابا...
فقط گفتم فکرش را بکن!
بعد بلا به دور ! 
مثلا بگویی وای عزیزم... 
من هم مدتهاست میخواهم همین را بگویم!
چشم غره نرو دختر ...
گفتم مثلا بگویی!
بعد زندگی کنیم...بچه دار شویم...
نوه دار شویم !
اوووه اخمش را ببین...
داریم فرض میکنیم فقط!
حواست باشد نوه دار که شدیم
هر بار قربان صدقه اش بروی...
از من یک پس گردنی خواهد خورد!
ها؟ 
چشمهایت را چرا گرد میکنی!؟
حسادت پیر و جوان و بچه و نوه ندارد که!
خب...
نظرت
مثلا هرروز طلوع را از انعکاسش روی برف های کوه روبروی پنجره ببینم جوری که کش آمدنش روی دامنه اندازه ی قد خانه طول بکشد ، قهوه و سیگارم را توی بالکن سردی ببرم که نگاه به نارنجی روی سفیدی گرمش می کند . دوش بگیرم ، لباس بپوشم و توی آیینه ی جلوی در به خودم بگویم که تو قهرمان زندگی من هستی و بعد بروم .
 
مثلا عصر ها غروب را توی آسمان بنفش و زرد و نارنجی ببینم و از ندیدن خانه ها ناراحت شوم که چقدر تهران امروز آلوده است و در فکر این فرو روم که اگر مدرسه بچ
من یه بدبختی دارم‌همیشه ، اونم اینه که همه ی حالت های درونی م تو صورتم‌مشخص میشه ، مثلا موقع فکر کردن ، یا وقتی ناراحتم ، همه هم از چهره م هم از صدام‌متوجه میشن ، خب واقعا بدبختیه!
اره مثلا همین یه ساعتی که طبق توقعم یه نفر باید یه رفتاری که پیش بینی میکردم بکنه ، یه رفتار عجیب کرد ، خب خیلی ناراحت شدم ، الان زنگ زدم به مامانم و بهش میگم که دارم‌میام ، میگه گریه کردی؟ :)
اخه من هر خری رو بعنوان دوست حساب میکنم اخرشم میرسم به خود خودت *_*
۹۸۰۱۲۸ ،
مثلا من بگویم:
منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من 
طفل اشکم خویشتن داری نمی آید ز من 
یا بگویم:
مشعلی در دست بادم حال و روزم خوب نیست
در دل آتشفشان هم این چنین آشوب نیست
و تو بگویی:
 هان مشو نومید چون واقف نیی از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
یا چه می دانم مثلا بگویی: 
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
و من روشن شوم، لبخند شوم، جوانه امید در دلم شکوفه بدهد!
 
* لاهوتی.     
رهی، انسیه سادات هاشمی، حافظ  
 
زندگی سخت بود؛ سخت‌تر شد. رنگش طوسی بود؛ نوک‌مدادی شد. اما آدم باید میان مرداب هم برای خودش نیلوفر پیدا کند. مثلا یکی از نیلوفرهای زندگی من این است که آدم‌ها را در ذهنم با جملاتی از قبیل «فلانی که در ریاضی نفهم است» و «او که قشنگ می‌خندد» و «فلانی که صدایش خوب است» به یاد نمی‌آورم. به‌جایش با خودم می‌گویم «استعدادش در ریاضی یواش است»، «خنده‌هایش بوی سیب گلاب می‌دهد» و «در گلویش انگار سهره نشسته». این‌جور نگاه کردن به آدم‌ها قشنگ‌تر نی
دو شب پیش وقتی فاصله ی مهد کودک تا اتاقم در خانه ی جدید را طی میکردم با خودم فکر میکردم اگر آدم ها به جای اینکه در موقعیت های بد به معبودشان ، رفیقشان ، یا حالا هر کس که میتوانند در هر موقعیتی به او پناه ببرند ، در شرایط خوب پناه میبردند ، چقدر اختلاف شرایط این دنیا با بهشت کمتر میشد . مثلا یکهو یکنفر زنگ میزد روی خطمان و میگفت فلانی من در بهترین شرایط زندگی ام به فکرت افتادم ، دلم خواست تو هم باشی ، دوستت دارم . خداحافظ . همین .
اساساَ یک سری چیزها را به سختی می توان بیان کرد.... به سختی می توان توصیف کرد....
مثلا.. مثلا نگاه تو.... یا مثل خنده های تو... مگر این کلمه ها میتوانند بار اینهمه گرما و زندگی رو بکشن بردوش و گیج نخورن!!!
اصلا شاید سرهمین باشد ک من هر وقت بخواهم از تو بنویسم سخت می شود کار... مگر ساده است!....
اصولا یک سری چیزها بدیهی است.... بدیهی است ک من با هر خنده ات که هیچ, با هر آوای صدایت... با هر داغ نفس هایت.... بمیرم برایت.... و زنده شوم ابدی.... بدیهی تر از این هم مگر هست!!..
پیشنهاد میکنم اول پست پایین رو بخونید
 
یک سفر با اسنپ در قالب یک مسافر ( کلیک )
 
در اونجا و بخش اولش متن زیر رو نوشته بودم که ....
" ....   در انتها هم یک مقایسه بین 2 اپلیکیشن راننده و مسافر خواهم داشت و یک نکته فوق العاده مهم در خصوص کارکرد و کیلومتر که ارتباط مستقیم با بحث بنزین داره و تبعیضی که بین مسافر و راننده گذاشته شده! قضاوت با شما.... "
 
خب در این پست مقایسه آپ اسنپ مسافر و راننده هست که ببینید اسنپ چقدر به نفع مسافر گرفته و چقدر به نفع ؟؟؟؟
به شدت خسته‌ام پای چپم از بس روی پدال بوده درد می‌کنه. به بدبختی ظرف‌هامو شستم. به سختی از پله‌ها بالا اومدم. کاش حداقل می‌دونستیم از بین مسیرهای پیش رو تو کدوم یکی راه بریم؟ زانوی پای راستم خرچ خرچ می‌کنه... فرسودگی...
کاش حداقل بلد بودیم نه بگیم. کاش کارمون گیر نبود مثلا و لنگ نمی‌موندیم بعد به حال و روز و ته دلمون نگاه می‌کردیم. شنبه نمی‌رفتیم مثل الان که نمی‌ریم ولی پشیمونی و عذاب وجدان نبود.
یا جمعه مثلا می‌رفتی مثل حالا که می‌خوای ب
میدونید چی از صبح تو فکرمه؟
یه مستند خارجکی در مورد مرگ میدیدم ،آخرین جمله ی همه ی آخرین پیغامهای اون آدمایی که در حال مرگ بودن I love you بود. آیا این معنیش این نیست که چیزی مهم تر از عشق ورزیدن تو زندگیمون وجود نداره؟
مثلا هیچکدوم از اون آدما تو یک قدمی مرگ نگفتن یادت نره قبض هارو بدی. یا مثلا عزیزم اون خونه ی بزرگ رو حتما بخر. یا مثلا نگفتن از قول من به فلانی بگو ازش بدم میاد. یا نگفتن چه حیف که فلان نمره رو نگرفتم. فقط زنگ زدن به عزیزشون و گفتن دوس
می دونم که یکی از مشکلات همه ما اینه که همه ما رو ترغیب میکنن تا بگیم مثلا چند تا مخ زدیم یا آخرین قرارمون کی بوده.خب مشکل اینه که اگر ما مخ نزده باشیم از خجالت آب می شویم یا دروغی میگیم مثلا فلان موقع بوده. اما اگه دوست دارین راه حل این مشکل رو بدونید مطلب های بعدی من را بخوانید( فقط بدونید که بنده خودم اینطوری نیستم. این رو می دونم چون توی مدرسه کلی از این پسرا دیدم )
جدیدا خیلی همه چی زود تموم میشه . مثلا الان ساعت ده شبه ولی بهش میخوره شیش باشه :/این وضعیت خیلی کلافه کننده س . من همیشه با زمان مشکل داشتم . البته خب زمان هیچ دوستی نداره.مثلا الان از نظرم چند وقته سنم تغییری نکرده :/ولی گویا هر نه دی سنم تغییر میکنه ://در واقع هر لحظه:/ولی من که باورم نمیشه :/ اصولا از قضیه ی شمردن بدم میاد، از بچگی بدم میومده.حس میکنم هنوز به اون زمانی که همه میگن اومده و تمومم شده نرسیدم :|نمیدونم چه مرگمه .من یه مدت طولانیه که گذر
میگوید
_ مریم جان حیف شما نیست چرا از کار انصراف دادی؟ واقعا باید از قلمت استفاده کنی؟و...
می مانم جوابش را چه بدهم مثلا زل بزنم توی چشم هایش و بهش بگویم شاید ولی من با مدیر نشریه ای که اصلا ازش خوشم نیاید نمی‌توانم کار کنم. یا مثلا بهش بگویم من که با نوشتن مشکل ندارم، مشکل‌م خودِ خود شما هستین.
ولی حیف بلد نیستم انقدر رک و راحت حرفم را بزنم. در عوض عین یک قرص حرفم را قورت می‌دهم و یک لیوان آب هم برای راحت تر پایین تر رفتن‌ش می‌خورم. و عوارضش را
از غذای مونده بدم میاد . البته غذا داریم تا غذا . مثلا غذا مونده های خونه مامانم معمولن خیلی افتضاح بودن که خورده نشدن و اکثرا بیشتر از یک هفته ست که موندن ! اگه خوب بودن قطعا خود مامان همون روز اول میخوردشون!!!غذا مونده های خونه ملکه مادر ترکیبی هستن . مثلا یه ذره قیمه رو ریخته روی قورمه سبزی و همه اینا رو ریخته روی زرشک پلو با مرغ . بعد این مدل غذا ها این فکر رو به سر من میندازن که یعنی این غذا پیش مونده ء کی بوده که برگردوندنش توی قابلمه و هرچی بی
پدیده "شاغلین فقیر" بحران امروز کشور
سلامبله،اگر تلاش شود که در بازار ظابطه حکمفرما باشد و نه رابطه و فضا رقابتی شود بخش بسیار بزرگی از مشکل خود به خود حل خواهد شد.یعنی مثلا یک کارگاه یا شرکت نتواند صرفا از طریق مثلا داشتن رابطه های خاص یا نبود استانداردهای سفت و سخت و یا ناآگاهی مردم کار بگیرد و مثلا یک کولر آبی را با همان فن آوری 60 سال پیش تولید کند و مهم ترین شیوه ی دستیابی به کار بیشتر، کیفیت بهتر باشد آن گاه شاهد رشد افراد خلاق و جذب هر چه
شما اهل برنامه ریزی هستین؟!
مثلا برای رسیدن به اهدافتون یا انجام کارهاتون برنامه ریزی میکنین؟!
آیا دفتر برنامه ریزی دارین؟
که مثلا اهدف سالیانه و ماهانه و روزانه رو بنویسین؟
چقدر به برنامه تون عمل می کنین؟؟
تاثیری تو موفقیتتون داشته؟!
.
این عکسی که براتون میذارم ، عکس دفتر برنامه ریزیه! 
عکس رو خودم گرفتم...
سلام دوستان
خواستم بپرسم شما چند درصد حرف دوست و فامیل رو توی انتخاب همسرتون ناخوداگاه در نظر میگیرید؟، مثلا اینکه شاید از دختر یا پسری خوش تون بیاد ولی بگید مثلا این قدش خیلی بلند یا کوتاهه. فردا عمه و خاله و پسر خاله ممکنه پشت سرم مسخره کنن یا بخندن، یا اصلا برام افت داشته باشه که مثلا زن من از زن پسر عموم خوشگل تر نیست. یا شوهر دختر خاله ام خیلی خوشتیپه ولی پسری که من دوسش دارم هم قد منه و ... .
میخوام یه لحظه صادقانه فکر کنید ببینید واقعا چقدر
تا حالا شده یه اتفاقاتی براتون بیوفته و شما موفق بشید که اژدهای خفته درونتون رو ببینید؟
مثلا یه حسد اون گوشه دلتون زیر فرش باشه
یا مثلا یه کوچولو تکبر 
یا حرص و ولع و...؟
واااای مثل فیلمهای تخیلی و ترسناک مخصوصا بری سینما اونو 3 بعدی ببینی !
وااای اصلا باورت نمیشه خودتی!
بعدش که ناگزیر باورت شد
میری تو سکوت با دنیا 
بعدش خدا اون وسط مسطا یه نور میفرسته 
دوباره دستتو میگیره 
اما حواستو جمع کن 
زشته هعی اژدها راه بدی تو دلت 
بابا مگه طو...ست؟

زیر
گذر زمان واقعا میتونه تغییرات اساسی ایجاد کنه.
مثلا منی که از چند نوع غذا به شدت بدم میومد الان دیگه برام تفاوتی ندارن یا مثلا جاهایی که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم رو الان با علاقه میرم و حتی هم صحبتی با خیلی ها رو که روزهایی شده بود عادت هر روزه م رو دیگه تمایلی بهش ندارم.
زمان و روزهای زندگیمون یکی یکی داره سپری میشه و من این روزها به شدت گذر اون رو در زندگیم حس میکنم.
همه ش حس میکنم زمانِ یکسری چیزها داره میگذره و دارم از زندگی عقب میافتام در ح
در بعضی مواقع برنامه نیاز است که مقدار شارژ لبتاب را بدست بیاورد.
به عنوان مثال شما یه برنامه سنگین ساخته اید و میخواهید اگر برنامه شما یر روی یک لبتاب اجرا شد مقدار شارژ باتری را بدست آورید و زمانی که مثلا شارژ باتری 30 درصد شد برنامه شما شروع به سبک و بهینه کردن خود کند
یا اینکه مثلا
ادامه مطلب
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
امشب مامان و یکی از فامیلا داشتن از اینکه چقد تو قدیم باغ زیاد بوده و الان همه‌ی باغا خشک شده‌ن حرف میزدن. بعد میگفتن این درختای بید، فقط برا کتک زدن آفریده شده بودن. چقد لعن و نفرین پشت این درختا بود. معلما میگرفتن با چوب بید، ترکه درست میکردن. پوست شاخه رو میکندن، تو آب میذاشتن یه شب، تا حسابی آماده شه برا کتک زدن. 
بعد میگفتن وقتی معلم میخواسته یکیو کتک بزنه، میگفته خب کی حاضره به جای فلانی کتک بخوره؟ بچه‌ها هم داوطلب میشدن، مثلا اگه قرار
احتمالا یکی از مسائلی که هیچ‌وقت برا من حل نمیشه، قضیه‌ی بعضی از اعتراض‌هاست. مثلا اعتراض به آزادی ورود زنان به استادیوم، یا اعتراض به زیست شبانه. اینایی که تجمع اعتراضی برقرار می‌کنن تصورشون از این جور آزادی‌ها چیه؟
مثلا فکر می‌کنن اگه ورود زنان به استادیوم آزاد بشه، هر چند روز و با برگزاری هر بازی فوتبال یه پولی از حساب‌شون کم میشه و به اجبار یه بلیط بهشون فروخته میشه و بعدشم یکی میاد با باتوم هدایت‌شون می‌کنه به سمت استادیوم؟ یا مث
به نظرم تنها دلیل وصل شدن نت خطبه های امروز نمازجمعه تهران بود که اقای خاتمی گفت قطع شدن اینترنت تصمیم درست دولت بوده :)) 
دولتم برای اینکه دشمنیشو ثابت کنه دقیقا عکسشو عمل میکنه !
به نظرم درخواست هامون رو به دولت برعکس بگیم زودتر به نتیجه میرسیم ! 
مثلا بنزینو گرون کن ! 
مثلا حقوق ها رو دیر بریز ! 
عدالتو رعایت نکن ! 
همه چیو فیلتر کن !
روحانی تا آخر عمرت واسمون بمون ♡ 
 من کلا امار یه عده رو نگه میدارم چون به قضاوت در اینده کمک میکنه
حسودها گروه اول هستن
فضول ها گروه دوم هستن
کسایی که تو براشون خیلی مهمی ولی به هر دلیلی سعی میکنن زیاد نشون ندن که تو براشون مهمی
در این راستا حتی از تحقیرکردنت هم استفاده میکنن!
من خیلی دوست دارم بدونم عاقبت این ادمها چی میشه.
مثلا این وایتها یا کسایی که از کالچر اونها بیرون اومدن خیلی محافظه کارن
تو و صد نفر دیگه براشون مهمی
فقط دوست ندارن نشون بدن که تو مهمی براشون
ظاهرا بی مح
+ بچه ها ، اینجا کسی هست که زبان انگلیسیش خوب باشه ؟ یعنی در سطحی که بشه مکاتبات و ارسال کامنت بصورت انگلیسی باشه ؟؟؟
 
تو پست های مربوط به زبان انگلیسی ، خب من راه های زیادی گذاشتم ، اما واقعیت اینه که ما پارتنر نداریم ، تلگرام و اینا هم که قطعه ، خیلی خوبه که مثلا یه برنامه میان مدت بزاریم و براساس درس های مکالمه نصرت ، مثلا 15 تا درس بریم جلو و هر چی یاد گرفتیم بیایم و شروع به مکاتبه و چت کنیم .
 
 
یعنی میخوام بگم سطح پایه باشه 15 درس نصرت که مناب
چیه این مثلا مرد بودن؟ 
وقتی برای اینکه کسی متوجه نشه باید سرتو ببری زیر پتو و تو اولین لحظه ای که چشاتو میبندی صورتت خیس بشه .... 
وقتی نداری کسیو که وقتی دلت آشوبه باهاش حرف بزنی ... 
وقتی حتی نمیتونی دل خودتو آروم کنی ... 
چیه این مرد بودن که مجبوری وسط همه کم اوردنا، به همه لبخند بزنی تا نشون بدی چیزی نیست ! 
+ نمیدونم ... شایدم اصلا مرد و زن نداره تا وقتی کسی نباشه تا باهاش حرف بزنی و درکت کنه :) 
پست موقت چند روز پیشم رو یادتونه؟ ده تا کار قبل از مرگ. آخرش نوشته بودم:
«کلا موضوع جالبی بودش این، مخصوصا که زمان چقدر تغییرش می‌ده. برام فوق العاده جالبه که اگه چند ماه پیش بود، دیگه به بعضیاشون فکر نمی‌کردم اون‌قدرا. مثلا شغل رویاییم این نبود، یا جای دنجی که می‌خواستم کاملا متفاوت بود، یا مثلا به احساساتم این‌قدر فکر نمی‌کردم، اصلا لازم نبود فکر کنم. دوست دارم سال بعد و سال‌های بعد هم بیام بخونمش و بهش فکر کنم.»
خب، خواستم بیام از نوس
دور خودت یه خط بکش ...
وقتی ...
به قول شاعر یه حالتیه که :
از این همه صدای بد،اخبار بد انگار....هر گوشه بگریزیم همسرسام می‌گیریم!
مونا برزویی
مثلا وقتی نمیتونی زیر بارون قدم بزنی ...
لااقل به صدای رعد و برقش گوش کن...به صدای خوردنش به شیشه ...
....
و دنیایی که دنیای من نیس...
دنیای من ..اتنخاب های من از دنیای بیرونه...
چطور بگم...
بیخیال...
پر حرفی نمیکنم...
به خودتون برسید ...بیشتر از روزای دیگه!
 
خب میخوام در مورد خستگی بنویسم.به نظرم خستگی اصلا دلیلی برای وجود نداره. مثلا ما میگیم حتی مگس یا فلان میکروارگانیسم هم یه علت وجودی داره و هرچند ما متوجه نقشش در هستی نشویم، ولی بالاخره تاثیر داره تو نظام جهان.
ولی من میگم خستگی اصلا چیزی نیست که وجود داشته باشه!
میدونید چرا؟ نشستم فکر کردم که علت های خستگی چی هست، مثلا وقتی حس میکنم خسته ام، دیگه نمیتونم ادامه بدم، وای مردم، دلیل این حسم چیه؟
یا از درون خودمه
یا از محیط
یعنی یا خودم بیماری ر
این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.
مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر 
حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((: 
یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟ 
اصلا اعتقاداتش منو کشته 
خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟
منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((:
امروز رفتم تو صفحه‌ی عزیزم و از اون اولی که عکس داشتیم نگاه کردم، قدیم ندیما، البته یه بار سر یه دعوایی یه سری از عکسای همو پاک کردیم ولی یه‌سری عکسایی که من گرفته بودم بود. مثلا عکس اونروز که بعد آشتی از یه دعوای عمیق رفتیم کهف و برگشتنا تو بی آر تی واستاد و ازش عکس گرفتم، شما که نمیدونید، خوشگل ترین خنده‌ی کل خلقت رو زده بود، شکل خواهر هری‌پاتر شده بود. یا مثلا اون روزی که رفته بودیم بام‌تهرون پیتزا وگن خوردیم، هنوز مزه پیتزاش تو دهنمه، ت
خدا توی قرآن مرتبا به آدما تحت عنوان‌های مختلف‌ وعده‌ی بهشت یا وعده‌ی اجر و پاداش می‌ده. مثلا یه جاهایی می‌گه نیکوکاران، یا می‌گه اهل تقوا ، اهل ایمان و...
همین‌طور مرتبا به آدمای دیگه و باز هم تحت عنوان‌های مختلف وعده‌ی عذاب میده. مثلا می‌گه مشرکان، منافقان، کافران و...
اما چه مرزی دقیقا مشخص می‌کنه آدما توی کدوم دسته‌ن؟ مثلا این‌که من به توحید اعتقاد داشته باشم دلیل می‌شه بر این‌که مشرک نیستم؟ شرک یعنی فقط اینکه شریک برای خدا قائل
زخم ها زد راه بر جانم ولی ...
زخم عشق آورده تا کوی ت مرا ...
‌‌....
نمیدانم باید اسمش را چه بگذارم ...
عشق ...علاقه یا جنون ...
هر چه هست ...
بی تو این زندگی چیزی را کم دارد ...
مثل جای خالی یک گلدان توی حلقه نرده های یک خانه...
مثل یک روز بعد از بریدن یک درخت توت قدیمی از کوچه پس کوچه های شهر ...
نه... عادت... شاید جای خالی درخت و گلدان را در یاد کم رنگ کند...
اما نبودن تو چیزی ورای اینهاست ...
مثلا جای خالی دستها توی بدن آدم ...
دست که نه...
مثلا قلب ...
با نبودنت انگار قل
برای اینکه بتونید در بازی پوکر تگزاس هولدم برنده باشید باید بدانید بازیهایی که سودآور هستند رو انجام بدید. بازی سود آور میتونه شامل چند حرکت باشه، مثلا بت زدن وقتی که بهترین دست رو دارید و کال بیش از حد نکردن وقتی دست خوبی ندارید یا مثلا وقتی هنوز یک کارت دیگه برای درست شدن دستتون لازمه. برای اینکه بفهمید برای یک دست درا (یعنی پای رنگ یا پای استریت) حد اکثر چقدر میتونید پول بدید که بیش از حد نباشه دو معیار باید در نظر گرفته بشه. اولیش سایز بتی
دل کندن معمولا یه اتفاق سخته. مثلا میگن:
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل می کند...
کلا دل کندن از همه چی سخته، از خواب صبح، از چیپس و ماست، از شیرینی زبان، از آب استخر! از همه چی. ولی نوع سخت تر دل کندن، دل کندن از اونیه که دیوانه وار عاشقش هستی. مخصوصا اینکه بدونی اون آدم الان با یه نفر دیگه اس. مثلا با خودت میگی، یعنی به اونم میگه خورشیدکِ دیجیتالی...! یا مثلا... کلا هرچی! همه ی اون چیزایی رو که به من میگفته، به اونم میگه؟
اه!
گور
یکی مثلِ؟
گاهی این مثلِ فلانی گفتن ها کار را مشخص تر می کند.
مثلا وقتی می گویی یک زن می خواهم مثل فلانی، یک تصویر واضح و کلی درباره ی معیارهایت داده ای.
یا در انتخاب یک خانه، می گویی یک خانه شبیه فلان خانه می خواهم، کلیات مد نظرت را گفته ای، شبیه سازی ها، کمک می کند که هدف آخر را نمونه در جلوی چشمت ببینی و‌چون می دانی شبیهی داشته، امید به دست آوردنش را هم داری.
اما این مثال ها لزوما کار را راحت تر نمی کنند، مثلا شاید پیدا کردن چیزی شبیه همان مثال
قیمت پروتز ها در تعویض مفاصل تا حد بسیار زیادی به هم نزدیک است مثلا در حال حاضر در آبان‌ماه 1397 پروتز حدود 10 میلیون تومان است.ولی گاهی پروتز خاصی نیاز است مثلا فردی که تومور استخوانی دارد و 15 سانتی متر از استخوان باید برداشته شود نیاز به پروتز پایدار خواهد داشت بنابراین قیمت بالاتر خواهد بود.
ادامه مطلب
امروز میخوام براتون درباره microaggression حرف بزنم
فقط اینو بگم که
این مایکرواگرشن، به وفور توی کانادا دیده میشه.
indirect or unintentional discrimination towards a member of a minority group
یعنی الزاما با مسئله نژاد روبرو نیستیم اینجا
طرف میتونه یه همجنس گرا باشه، ولی افرادی که باهاش روبرو میشن، چه در مصاحبه، چه همسایگی، چه صابخونه مستاجری و... و غیرمستقیم اذیتش کنن، یا بخوان ازارش بدن.
یا تصور کن تو صابخونه ت کاناداییه و خودت تازه از ایران، اروپا، اتیوپی، امریکای جنوبی و... رفتی
اگر بین دو تا گزینه زیر مجبور به انتخاب باشید، کدومو انتخاب میکنید؟
 
۱. از اون دسته از ادمهایی باشید که وقتی میفهمن بین بقیه اطرافیان اونا یک بازی وجود داره، برید بگید منو هم راه بدین و منم بازی.یا اگر بازیتونم ندادن شما هی شبیه اونا رفتار میکنید که به زور یکی از بازکُن ها باشید؟
 
۲.از اون دسته از ادمهایی باشید که اگر براتون کارت دعوت هم فرستادند بیاید بازی.یا مثلا علامتی بهتون دادن که شما هم حرکت و رفتاری بکنید که جز قوانین بازیِ، شما به کل
وقتی یه کاسه پر از الوک :') میخوری و بعدش دلت میخواد بخوابی:')
فردا امتحان دارم !!ساعت آخر !!
میخوام بخوابم و صبح زود بیدار بشم مثلا 4 صبح !! واقعا چقدر ای روزا کار هس چقدر بدو بدو و چقدر نرسیدن و در انتها با تلاش بسیار رسیدن :دی
استرس ندارم میخوام بیخیال باشم بابا بقول خانم انصاری دنیا همش یه نیمچه اس با استرس و ترس و ای چیزا بزنیم خرابش کنیم که چه بشه مثلا :')
برم استراحت ...
امروز عجب حالی داشت بارون زد و ما ناگهانی با برو بچ مدرسه فلنگو بستیم و بجای س
بعضی وقتا نمیدونم واقعا مشکلات تقصیر خودمونه یا دیگران!
مثلا همین امتحان! خب این سوالارو به متخصص کلیه بدی زیر 50% جواب میده!
آخه یعنی چی مریض با ادم و پروتئین اوری اومده تشخیصتون چیه!؟ 
یا مثلا زدن بعضی حرفا! نمیدونی بگی یا نگی! اگه بگی اتفاقات بعدش تقصیر توعه یا دیگران؟ 
اگه نگی و اتفاقی بیوفته چی؟
 من به شخصه از اونی که بنزینو گرون کرده( تا این لحظه خبری از مسئول این اتفاق نیست) تشکر میکنم!
حتی ساعت 2 ظهر که اوج شلوغی خیابونا بود، فلکه پارک خلو
در طراحی آرم و لوگو باید ابتدا اطلاعات لازم و کافی را در مورد جا و مکانی یا شخصی که قرار است برای آن طراحی آرم انجام گیرد بدست بیاوریم گاهی برای یک رویداد نیز آرم ها و نشانه هایی طراحی می شود. مثلا گاهی برای برگزاری یک همایش یا نشستی مثلا همایش بزرگداشت مولونا و یا شهادت امام حسین آرمهایی طراحی میشود.
ادامه مطلب
بعد از یک تحلیل طولانی دلم می خواهد به کسی زنگ بزنم و چند دقیقه ای باهم گپ بزنیم یا دلم میخواد یکی پیدا شود در این هوای بهاری(!) برویم قدم بزنیم یا برویم گیم مثلا. 
آه نه اصلا دلم میخواد دوتا هات چاکلت بریزم و دوتایی بنشینیم و در سکوت به بخارش نگاه کنیم و اصلا حرف نزنیم! نه نه دلم یار و دلبر نمیخواهد! دلم یک همراه میخواهد!یک دوست! آرام و بی هیاهو!
مثلا اگر با بهار در یک شهر بودیم میرفتم در پانسیونشان و زنگ میزدم:"بهار بپر پایین" و می آمد و میرفیم خی
راستش توی اینستاگرام یه سوالی هست که برای فهمیدن جوابش نیاز به راهنمایی کاربران دارم. اطرافیانم کسی نتونست کمک کنه. 
سوالم درباره پرایوت و یا عمومی کردن پیج های شخصی کاربران اینستاگرام هست. یه سری افراد هستن مثلا یه مدت پیج شون خصوصی هستش و بسته هست و حتما باید فالوشون کنی تا بتونی به محتویات صفحه شون دسترسی پیدا کنی و مثلا میبینی یه مدت دیگه صفحه شون عمومی شده.
مثلا یکی که میشناسمش یه مدت خصوصی میکنه صفحه ش رو، یه مدت عمومی. میخواستم بفهمم م
که مثلا وقتی که خورشید همچنان زیر باد پنکه، خوابیده،
بعد از یک دیده بوسیِ شتابناک با خدا، همراه مامان و عمه مسیر گورستان، در پیش گیری.
یک ملس حالتی وجودت را بگیرد، هر قدم، سوزنی باشد و نگاهت را به دل آسمان تکه دوزی
کند و امان از لبخندهایی که نمیشود جمعشان کرد ... تو در یک بغل‎سکوت، پشت آن‌ها
راه بروی و آسمانی و لبخندی که هر لحظه بیشتر ریشه می‌دهد.

که مثلا به مادربزرگت سلام بدهی و سنگش را با آب
خنک بشویی و به وزوزهای بی‌ربطی که همیشه مانع انجا
دقت کردید قانون ها چطور به وجود میان؟ مثلا چرا فروش مشروبات الکلی توی کشور ممنوع هست ولی خیلی از کشورهای دیگه به راحتی لوکس ترین مغازه ها رو مخصوصِ این کار دارن؟ بالاخره هر کشور دارای یک سری رسم و رسومات و فرهنگ ها و دیدگاه هایی هست که هر قانونی بخواد وضع بشه، با اون معیارهای اصلی هم سنجیده می شه و اگر مغایرتی نداشت، اون قانون وضع می شه. بعضی چیزها هم که اصلا فرهنگ و آداب نمی خواد، فقط کافیه که فطرت انسانی رو ملاک قرار بدیم، مثلا دزدی کار بدی ه
گروه های تلگرام زیادی در تلگرام ساخته شده اند. و هر کدوم دنبال کار و فرآیند خاصی هستند.
مثلا یک گروه مخصوص چت هست.
 یک گروه مخصوص گپ است.
یک گروه تلگرام مخصوص کار است و یا ......
برای پیوستن به گروه های تلگرام باید لینک گروه های تلگرامی رو داشته باشید.
گروه چت تلگرام در مورد چت هست.
و می توان داخل آن چت کرد. و هر گروه تلگرام قوانین خودش رو داره.
مثلا یک گروه تلگرام زیر 25 سال ممنوع هست.
یک گروه تلگرام مخصوص تهرانی هاست و ....
گروه و قوانین زیادی وجود دار
سلام
میخواستم بدونم پسرها وقتی با دختری شوخی میکنن عموما این شوخی کردن شون برای چیه؟، معمولا هدف خاصی از شوخی کردن شون دارن؟، اصلا چه جور پسرهایی شوخی میکنن با دختر و حرف مثلا خنده دار میزنن؟
راستش یکی دو بار کنار پسر مورد علاقه م که نشسته بودم شوخی میکرد و شوخیش به نظرم اصلا خوب نبود و حتی خوشم نیومد و دلخور هم شدم. ولی چیزی نگفتم دیگه. به نظرتون عمدی شوخی کرده که منو برنجونه یا نه منظوری نداشته؟، البته شوخی بد نه ها. منظورم این نیستش. مثلا یه
من اکثر اوقات یه حالت یکنواخت دارم تو رفتارم یعنی نه خشمگینم نه خیلی خوشحال و شاد.بعضی ها مثل دخترخاله م رو که می بینم مثلا بعضی روزها شاد هستن بعضی روزها خیلی انگار سرحال نیستن اینجوری آدم می دونه فلانی الان خوشحاله یا ناراحت ولی من اینجوری نیستم یعنی می شه گفت همیشه یه جور هستم.یه بار یکی از دوستام گغت نمی دونم تو الان خوشحالی یا ناراحت.
شما کدوم رو ترجیح می دین؟یکی که اکثر اوقات یه جوره یا یکی که نمی تونه مثلا یه روز باهاش صحبت کنی ولی یه رو
جمعه ها هم مثل تمام طول هفته یکجور طلوع می کنند اما ما اعتقاد داریم روی جمعه ها هم اسم بگذاریم. غروب هایش را غم آلود بنامیم و کل آن را یک روز کسالت بار تلقی کنیم که آدمی نمی تواند کار بکند، کتاب بخواند یا اساسا از چیزی جز خوابیدن و کز کردن لذت ببرد. اما من یک ایده دارم. بیایید جمعه ها را روز کارهای بکر بنامیم. حالا همه میگن مثلا چی!؟ مثلا برخلاف تمام هفته که کتاب های داستان می خواندید امروز فقط شعر بخوانید. مثلا امروز حتما یک گلدان به خانه تان اضا
امروز دارم کتاب Programming erlang رو می خونم
سینتکسش یه مقدار پیچیدست ... کلا هدف هم بیشتر اینه که اینو بخونم بعدش برم elixir :))
ولی به طور کلی خیلی جالبه ... مثلا QuickSort رو , اگر بخواین مدل رندومش رو نزنین و صرفا هر بار بیاین اولین عنصر ( یا حالا آخرین عنصر , فرقی نداره )‌ رو به عنوان محور در نظر بگیرید , پیاده سازیش پنج خطه کلا .
 
کلا سادگی خاصی توش هست , و از اون طرف چیزای جذابی هم داره
مثلا می تونین راحت یه کلاینت سرور بنویسین که اینا با هم در ارتباطن و کلاینت
سلام
من نمیفهمم مشکل کار کجاست واقعا؟، ببینید دوستان اصلا بحث دوستی و آشنایی و ازدواج و دوست اجتماعی و این حرف ها توی سوالم مطرح نیست. بحث کاری و اجتماعیه.
هر وقت با پسری مراوده طولانی مدت دارم (منظورم مراودات شخصی و دوستی اجتماعی و مسائل اینجوری نیست. توی خط بالا هم گفتم خدمت تون)، مثلا توی دانشگاه یا مثلا توی محیط کار یا مثلا وقتی با یه آقایی مشترکا و اجبارا مقاله دو نفری بهمون میده، استاد توی یه همچین شرایطی همه اون آقایون معمولا از اول کار
تاریخ‌ها برای من خیلی مهمند... مثلا میشمارم که یه هفته گذشته از آن‌روز... یا سال پیش، امروز کجا بوده‌ام و این چیزها!
حتی لازم نیست اتفاق خیلی خاصی هم آن‌روزها افتاده باشد مثلا آن شبی که باهم راه می‌رفتیم و وسط صحبت‌هایش گفتم عههههه ماه رو ببین چقدر خوشگله و با ماه سلفی گرفتیم هم جزو خاطرات خوب زندگیم شد که هنوز هم هروقت ماه را می‌بینم که به خوشگلیِ همان شب است، یادش میفتم...
یا مثلا همین چندروز پیش که محمد آمد و بلوار کشاورز را باهم قدم زدیم
از اخلاق گهی که مادرم داره میتونم به این اشاره کنم که وقتی غذا درست میکنی،مثل بازرس وزارت بهداشت تا تک تک مواد و ادویه های غذا رو بازجویی نکنه، از گلوش پایین نمیره.تحت هر حالتی غر میزنه و از وضعیت شاکیهمثلا چرا با این درست کردیچرا شور چرا بی نمک.چرا تند چرا بی مزهچرا به من یک اِپسیلن کوچیکتر دادین؟چرا این غذا رو درست کردین که چاق بشم؟همین کارا باعث میشه تو خونه اون به آشپزخونه نزدیک نشم و روزبه روز شعله ذوق اشپزی تو وجودم خاموش و خاموش تر بشه
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مزخرف روزگاره
ادامه مطلب
نمیدونم چرا هر وقت میخوام درس بخونم چرت و پرت به ذهنم میرسه .اصلا مغز من مشکل داره با فراگیری 
علم و دانش حقشه بزارم بی سوات بمونه هاااا.
دیشب که مثلا تصمیم گرفتم یذره درس بخونم ذهنم شروع کرد به چرت و پرت بافتن.
گفتم بزار اینو یادداشت کنم تا تمرکزم از این بیشتر بهم نخورده.
مثلا فکر کنید ترمای اوله و من با یک نگاه عاشق میشم - مگه من چمه؟-
بعد طرف از این ادمای بد و مضخرفه روزگاره
ادامه مطلب
اینکه رابطه ی عاطفیت با یه نفر به هم خورده، از نظر همه به این معناست که دیگه گذشته، گذشته و تموم شده و حال و آینده ی اون آدم هم کلا دیگه به تو چه! ولی از نظر من اینطور نیست.
یه وقتایی یهو! به پشتوانه ی هوش سرشارِ خودت (قربونِ هوشِ خودم برم!) متوجهِ یه داستانایی تو گذشته میشی! مثلا میفهمی اون ج*ده ای که باهات بخاطرش کات کرده، از دو سال قبل باهم بودن! مثلا خارجه باهم میرفتن، باهم توی خارجه استخر مختلط میرفتن و خیلی کارهای دیگه باهم میکردن و بعده دو س
این اولین نوشته ی من توی وبلاگ بیان هست . قبلا وبلاگ نویس بودم ولی بنا به مسائلی نشد که ادامه پیدا کنه . بارها وبلاگ ساختم و بعد از مدتی حذفش کردم . ولی الان میبینم شاید اگه همه ی تلخی هاش رو هم نگه میداشتم و ادامه میدادم الان یه وبلاگ پر و پیمون داشتم و یه کار فرهنگی خوب میتونستم انجام بدم . ولی خلاصه اینکه یه مادر هستم . مشغله های خاص خودم و مادر بودن و خانه داری و همسرداری رو دارم و احتمالا بشه گفت سرم خیلی شلوغه . مثل شما که شاید کارمند باشی و دغ
سلام به همه خانواده برتری ها
من یک دختر ۲۵ ساله هستم. من مشکلات زیادی تو زندگیم دارم که الان نمیخوام راجع به اونا بحث کنم. مشکلی که من میخوام راجع بهش بگم زندگی رو به حدی برای من تلخ کرده که هر روز آرزوی مرگ میکنم.
نظرها و پست های کاربران رو میخونم میگم کاش من به جای این ها بودم اما یک ساعت آزاد باشم. من وسواس دارم. از همه نوعش. روزهای جوونیم داره تباه میشه. هیچ کسی دوسم نداره همه چیز زندگیم تحت الشعاع این وسواسه. براتون مثال میزنم؛
وسواس تمیزی دا
الان که فکر میکنمو نشستم تیکه های پازل رو به هم می چسبونم
خیلی کارا و رفتارا که یه زمانی دلیلش رو نمی فهمیدم برام روشن شده
یکیش اینکه مثلا اون پسره ب
اومد از در دوستی وارد شد
هی میخواست بهم نزدیک شه
بعد همون اول مثلا میومد خیلی بی ربط سوالای شخصی و خانوادگی می پرسید در حالی که اون موقع اصلا در اون حد باهم صمیمی نبودیم
ییهو خیلی بی ربط می پرسید راستی چندتا بچه این؟ برادرات چیکار می کنن؟  متاهلن؟ و کلا از خانوادم می پرسید و من با خودم میگفتم ماذا
همشهری سرنخ: کلاه از پوشش های محبوب مردم در سراسر دنیاست که در مدل های مختلف و متنوعی به بازار آمده است.
کلاه در زبان انگلیسی از یک واژه قدیمی در زبان آنگلوساکسون به معنای پوشاندن گرفته شده و البته خودش هم چیزی نیست جز پوششی که مردم سرشان را با آن می پوشانند! انسان ها در طول تاریخ برای محافظت در مقابل باران، برف و آفتاب از کلاه استفاده می کردند که بسته به اینکه در کجا زندگی می کردند جنس این کلاه ها هم فرق داشت؛ مثلا اگر در مناطق سرد شمالی زندگی
چند پیشنهاد برای ترک عادت ناخن جویدن    عوامل تحریک‌کننده رو شناسایی کنین، مثلا چه چیزی، چه کسی، یا کدام حالات عاطفی باعث ناخن جویدنتون میشه.از دوستاتون بخواین هر وقت مشغول ناخن جویدن هستین دستتونو از دهنتون بیرون بکشن.بعضی باکتری‌ها حتی با شستن دست‌ها با صابون هم از بین نمیرن و زیر ناخن‌ها باقی می‌مونن!نیرویی که صرف جویدن ناخنتون  می‌شه باعث آسیب دندون و لثه‌ها میشه.کوتاه نگهشون دارین.کرم مرطوب‌کننده به دست‌هاتون بمالین و یا اگر خ
همشهری سرنخ: کلاه از پوشش های محبوب مردم در سراسر دنیاست که در مدل های مختلف و متنوعی به بازار آمده است.
کلاه در زبان انگلیسی از یک واژه قدیمی در زبان آنگلوساکسون به معنای پوشاندن گرفته شده و البته خودش هم چیزی نیست جز پوششی که مردم سرشان را با آن می پوشانند! انسان ها در طول تاریخ برای محافظت در مقابل باران، برف و آفتاب از کلاه استفاده می کردند که بسته به اینکه در کجا زندگی می کردند جنس این کلاه ها هم فرق داشت؛ مثلا اگر در مناطق سرد شمالی زندگی
خواهرم یکی از کساییه که خیلی خوب بلده تمام انرژی روانیمو بکشه (الان پدرمم با این غلضت قادر به انجامش نیست).عین آب خوردن این کار رو میکنه. مثلا هر بار موهامو رنگ میکنم میگه خودت نمیتونی و برام رنگ میزاره و اون وسطا هی میگه پیر زن بالاخره پیر شدی .پیر شدی ولی هنوز مجردی!! اینو با خنده و شوخی میگه ها... و من از رنگ مو متنفرررم.
یا مثلا میخواد موهامو کوتاه کنه میگه آره اگه پول داده بودی و مش کرده بودی یا کراتین الان قدر میدونستی! اصلا مش و کراتین موهام
چه جالب؛ این که فکر کنی فقط ذهن تو عه که وجود داره و بقیه چیزها ساخته‌ی ذهنت هستن حتی یه مکتب براش وجود داره! طرز فکر جالبیه نسبتا اما نمی‌تونم قبولش کنم. چون اگه همه‌ی این چیزا ساخته‌ی ذهنم باشه واقعا از ذهنم ناامید می‌شم. یه زندگی جالب‌تر می‌تونست بسازه برام. شاید هم نمی‌تونست. شاید ساخته‌ی ذهن باشه ولی با یه محدودیت‌هایی. نه ولی خیلی فضاییه واقعا. جالبه ولی خیلی دوست‌ش ندارم.
به این داشتم فکر می‌کردم که بیا یهو یه جور دیگه زندگی کنیم.
این دانشجوها کی میخوان دست از این اسباب بازی درست کردناشون بردارن؟؟!!
بابا یه ایده جدیدی!..یه حرکتی!...
مثلا چی میشه بجای اینکه جاروبرقی مامانشون رو که خراب شده به یه ربات معمولی تبدیل کنن، رو هوش مصنوعی کلاغ و جلبک کار کنن؟!
یا رو نورونهای کلاغ نر کار کنن اونا رو یکم باهوش تر کنن که نوک نزنن به سر دانشجوهای بدبخت!
یا مثلا رو مغز گربه های کوچه و خیابون کار کنن وقتی از کنار آدم رد میشن لبخند بزنن و سلام و خسته نباشید بگن!
و کلی کارهای دیگه..
هر روز از نشست‌های خبری جشنواره فیلم فجر، خبر جنجال و دعوا بیرون میاد. داریوش ارجمند، ابتذال رو با بیان مبتذلش نقد میکنه و براش کف و سوت میزنن. ریحانه پارسا جلوی کلی دوربین و رسانه و آدم! عشوه خرکی میاد و سوژه توئیتر و اینستاگرام میشه. دستیار حاتمی‌کیا به شکل غیر رسمی جلوی تریبون میاد و داد و فریاد راه میندازه. هادی حجازی‌فر سر اینکه به زبان ترکی توهین شده رگ گردنی میشه. خبرنگارا هم تا میتونن به این جنجال و حاشیه‌ها دامن میزنن. اون طرف، توی
افعال گذرا و ناگذر در زبان ترکی استانبولی
فعل گذرا فعلی است که علاوه بر فاعل به مفعول نیاز داشته باشد، مثلا
خوردن؛ فعل ناگذر فعلی است که تنها به فاعل نیاز دارد، مانند آمدن. در زبان
ترکی می‌توان با اضافه کردن میانوند t به افعال ناگذر آنها را تبدیل به
افعال گذرا کنیم، به مثال‌ها توجه کنید:

Anlamak (فهمیدن)
Anlatmak (فهماندن)
başlamak (شروع شدن)
Başlatmak (شروع کردن)

بعضی از افعال هم با اضافه شدن یکی از پسوندهای
dir/-dır/-dur/-dür/-tir/-tır/-tur/-tür به بن فعل از ناگذر به گذ
بعضی موضوعاتِ حوزه ی علوم انسانی ویژگی ای دارند که برای کسانی که زیاد با علوم انسانی کار نکرده اند چندان ملموس نیست.
موضوعاتی مانند زبان، روان، فرهنگ و ... را می توان با رویکرد های مختلف بررسی و مطالعه کرد.
 
مثلا زبان را می توان از بُعد گرامری بررسی کرد یا از بُعد واژگان. می توان آن را به عنوانِ ابزاری برای برقراری ارتباط بررسی کرد یا می توان آن را ابزاری برای ابراز ایده ها و افکار.
 
همینطور درباره ی فرهنگ. می توان فرهنگ را با دنیای زبان مطالعه
بعد مدت ها سلام!
هوای پاییزییتون بی آنفولانزا :|
حقیقت اونقدر حرف ها دارم ک نمیدونم از کجا سر ریزشون کنم تو این پست..
از دانشگاه و امتحان ها بگم؟ از گذر  درسِ غولی ترم یک و دو بگم یا برم سراغ شلوغی سرم تو این روزها تو مسئولیت شبه پروژه؟!
خلاصه چی بگم؟
راسی بگید ببینم کسی بوده ک تو انجمن ها مسئولیت داشته باشه یا نه؟
خوبه مسئول شیم یا هیچ منغعتی نداره!؟
سود و زیانش چیه مثلا؟
بهم گفتن در حد اینک یه پیچ اینستا هم بزن براش و مدیریتش کن!
انجمن مسخره ای ن
درسته که زبانم خوب نیست، درسته که درس غیردوست‌داشتنی دبیرستان و دانشگاهم بوده، درسته که برای اولین و آخرین بار، دو سال پیش، نصف یک ترم رفتم کلاس زبان، درسته که تو این دو سال بجز فکر کردن به کلاس زبان، هیچ کار دیگه‌ای در این مورد نکردم، درسته که همین الان یهویی قرار شد تعیین سطح بدم، اما واقعا انقدم پرت نیستم دیگه. بهم میگه با زبان آشنایی، ولی خب نمی‌تونی از he و she و اینا استفاده کنی :||| :/// :\\\ :|||
خب من سعی کردم جوابا رو خلاصه کنم. پرسید اسم براد
سلام 
صحبتای Terence McKenna رو چند وقتیه گوش میکنم.
بنظرم تجربه های ارزشمندی داره ولی کاری با اونا ندارم. یه جایی میگفت که...
 
دقیق اینو نمیگفت و من برداشتم ازشه، همچنین آخراش یه چیزایی اضافه کردم... 
حرف زدن چیه؟ یه فکری تو ذهن من هست و میرم تو ذهنم دیکشنری ذهنی خو م رو باز میکنم و به یه سری کلمه تبدیلش میکنم. بعد اونا رو تو امواج صوتی کد میکنم و طرف گیرنده توسط گوشش اون ارتعاشات رو دریافت میکنه. بعد دیکودشون میکنه و میره از دیکشنری فکری خودش این رشته
تو پست های قبلی گفتم که من پیکم و کارم تحویل غذا به مشتری هاست و گاها بخاطر محیط کارم ، مثلا شده که همکارای خانمم ، مثلا حجابشون درست و درمون نبوده و بخاطر همین اون نظر سنجی ( کلیک ) رو گذاشتم و صد البته که حجابشون به من ربطی نداره ها اما ....
 
از اونجا که من پیک غذا رو میبرم تو بلوک مشتری و غذا رو دم در بهشون تحویل میدم ، 
1.هستن خانم هایی که خیلی ریلکس مثلا حجاب ندارن و میان دم در و غذاشون رو میگیرن و تشکر میکنن .
2.هستن خانم هایی که ادم رو پشت در خون
با گردش در احادیث و آیات مربوط به شهادت، متوجّه می‌شویم که لفظ "شهید"، کاربردهای مختلفی دارد و صرفا بر "کسی که در راه خدا جان خود را از دست داده است" اطلاق نمی‌شود.
مثلا خدا هم شهید است، رسول الله (صلّی الله علیه و آله) شهید است و ... 
و یا در احادیث آمده است که فاعل برخی از امور، با شهید می‌میرند یا شهید مبعوث می‌شوند، مثلا کسی که فلان سوره‌ی قرآن را بخواند، یا کسی که با نفس خودش مجاهده کند و ... (جمله‌ی "مات شهیدا" را در نرم افزارهای حدیثی جست و ج
سلام آقای مدیر من پنج ساله که تو مدرسه ی شما هستم ولی تاحالا شده مدرسه ای شاد داشته باشیم؟ مثلا زنگ تفریح های زیادی داشته باشیم نیم ساعت توی کلاس باشیم و دو ساعت بیرون کلاس یا مثلا همیشه به اردو میرفتیم یا هرماه جشن غذا داشتیم خیلی عالی میشود من از شما تقتضا دارم که زمین چمن را خوب کنید و ه موقع ورزش داریم هم فوتبال بازی کنیم و هم والیبال زنگ های هنر رو هم زیاد کنید چرا وقتی پارک بازی رو ساختید نمیگذارید بچه ها بازی کنند چرا فقط باید زنگ آخر با
اعتبار سنجی شرکت های خارجی (چینی،هندی، اروپائی،آلمانی،هلندی،ایتالیایی و ....)
 
در مورد اعتبار سنجی شرکت های خارجی روش ها و بررسی ها مختلف و زیاد بوده و هرکدام ریسک و میزان خطای خاص خود را دارد ، و مهمتر اینکه این روشها بستگی زیادی به این دارد که شما از چه کشوری قصد خرید دارید ؟( مثلا روش اعتبار سنجی یک شرکت در چین با شرکت دیگر در فرانسه متفاوت هست ) و دومین پارامتر مربوط میوشد به مبلغ خرید شما و میزان پیش پرداختی که فروشنده درخواست کرده نسبت به
خاله زَنَک نَباشینکته ای که خیلی در مورد ارتباطات شما و خانواده همسرتون مهمه اینه که گاهی خودتون رو نباید در مسائل مربوط بهشون قاطی کنین. مثلا بین مادر شوهرتون و جاری تون یه مشکلی پیش امده .مثل این خانووم های خاله زنک هی نرین از این یکی و اون یکی 0بپرسین که چی شده و چی نشده ...انگار که نمیدونین خودتون رو سنگین نگه دارین.اگر مثلا چیزی از مادر شوهرتون شنیدین و جاری تون زنگ زد به شما و درباره حرف های مادر شوهرتون پرسید حواستون باشه که وسط ماجرا هیز
داشتم روی پایان نامه ام کار میکردم که به یه مشکل برخوردم.
من تونستم با راهنما، عدد هر صفحه رو عوض کنم. مثلا صفحه 1 تا 5 با حروف الفباست و عدد صفحات 6 تا آخر عدد از 1 شروع میشه تا آخر.
اما وقتی index table رو میزدم، بر اساس صفحه واقعی فهرست میکرد.
یعنی مثلا اگر صفحه 7 نوشته بودم فارابی، دقیقا همین صفحه 7 رو مینوشت بجای اینکه بزنه مثلا صفحه 2.
خب چه باید میکردم؟
وقتی manuel page Break رو میزدید، کافیه تیک chang page number رو بزنید!
اینطوری index تشخیص میده که صفحات رو چه جوری
دوستان برای این که ما بتونیم سایتی رو بسازیم، نیاز به ادیتور داریم 
اصلا IDE چی هست؟ 
خود IDE میاد محیطی رو براتون ایجاد میکنه که تمام نیازهاتونو برطرف کنه
ادیتور چی هست؟ 
ادیتور محیطی که شما در اون قراره که کدنویسی کنید
چندین ادیتور داریم، از جمله :
1. نوت پد خود سیستم 2. Notepad++ 3. Vs Code 4. Dream Weaver 5. Atom 6. Sublime Text 7. ....
در تمام ادیتورهایی که نام برده شد، شما در هر کدوم از ادیتورها که راحت هستید میتونید کدنویسی کنید
دوستان ببینید نمیشه بگیم کدوم ادیتور
وای خدایا این بشر چرا اینقدر شبیه منه.
صورتش کاراش اروم و خندون بودنش.
شوهرش هم شبیه تی ای مونه. با این تقاوت که تی ای ما قد بلند تره.
بچه ها این تی ایه تا یه مدت منو محل نمیداد. من دو سه بار مثل همیشه باهاش رفتار کردم اونم مثل قبل شد. نفهمیدم چرا این کارو میکنه.
خره پسره خیلی خوب بود. علاوه بر دانشگاه تو کشور هم یه برنامه نویس باحال هست.منتها یکم یبس و چندش بود اصن ولش کن:/
ای بابا.
سینگل به گور نشیم یوقت.
 
پس فردا امتحان دارم.
میشه برام دعا کنید؟
چو
هستم ولی خستم:)
عجیب دلم نوشتن میخواد و عجیب تر دستم به نوشتن نمیره!
فصل دوست داشتنی ام سر رسیده و من همچنان گنگم!
توی عصرای دل انگیز زمستونی دفترم رو باز میکنم و با یک لیوان چای هل دار و خودکارای دوست داشتنیم میشینم سر نوشتن ولی دریغ از یک کلمه!
میدونی حتی رو کتابام هم نمیتونم تمرکز کنم و این برای عشق کتابی مثل من یعنی فاجعه!یعنی یه چیز بی سابقه!میدونی اگه الیور تویست نصفه بمونه یعنی چی؟!
دلم این روزا بیشتر سکوت میخواد...مثل خود خود زمستون...دلم
با گروه چپ از دوستام رفته بودم و فرایند بیرون رفتن شامل مقدار زیادی بقل میشد و من واقعن به قدرت بقل اعتقاد دارم این دست دادن اصلا فایده ندارد کاش میشد همه را بقل کرد کاش این قدر دور نبودیم کاش میشد معلم ورزشم رو بقل کنم کاش میشد استاد ادبیاتم رو بقل کنم کاش میشد همه را بقل کنم ولی نمیشه کلی مرز هست کلی شرط هست البته نمیخام همه رو بقل کنما میخام همه رو بتونم بقل کنم کلی فرق هست مثلا استاد ادبیات و نصف ملت که بدیهتن بدشون میاد اون نصفهی دیگه هم ک
توی پروسه مهاجرت،
شما یهو یه ادم جدید نمیشین یا مشکلات شما همه یهو حل نمیشن.
 
شما همون آدم هستین،
فقط مثلا به جای اینکه توی تهران زندگی کنین رفتین توی یه جای دیگه با یه زبان و فرهنگ و جهان بینی دیگه زندگی میکنین.
 
انگار به جای مثلا روانشناسی قراره جامعه شناسی بخونین،
بماند که زبان عوض میشه و فرهنگ هم، و اینها بر مشکلات می افزاید.
مهاجرت یه تجربه جدیده، تنها خوبیش به اینه.
یه سری چیزهای جدید به دست میاری که ممکنه هرگز توی محل قبلی به دست نیاری.
خب این یکی را تقریبا مطمئنم؛ من اصولا از آدم‌ها استفاده‌ی ابزاری می‌کنم.
اولین بار ماجی(به کپیتال اِم) به این مهم پی برد و با خوش‌حالی توی نیم‌رخم پاشیدش. اما بیشعور نیستم. پس نمی‌گویم خودشان می‌خواهند که ابزار باشند. آن‌ها فقط می‌خواهند آدم باشند.
مثلا روی تاپ دراز می‌کشم و به همان کپیتال ام می‌گویم بیاید یک هولی بدهد. او هم نمی‌آید و قاطعانه می‌گوید: ن‌ه (مثل امیرخانی، سندروم جدا نوشتن کلمات را دارد و درنتیجه این‌گونه مورد تمسخر قر
دانلود آهنگ باختم مرتضی اشرفی
بسیار احساسی و غمگین با کیفیت 320

Morteza Ashrafi, Bakhtam
تا هر حرفی بهت زدم گرفتی دست پیش تا هرجایی که تونستی زدی هی نیش صدام در نیومد قلبمو زدی آتیش واست چی کم گذاشتم اینجا رو نخواستیش آخه بعد تو من چجوری وایسم یه جایی که همه جاش تویی واسم اصلا نفهمیدم کجاس حواسم اگه برنگردی تا صبح خلاصم باختم که تو ببری بمونی جایی نری یه جوری پر زدی انگار که میخوای عذابم بدی انقدر که با من بدی مثلا تو آدمی که یه کاری کردی اینجوری بشم بد عا
بعضیا خیلی جادوگرن از راه دور چشم میزنن یعنی کافیه عکس طرف رو بهش بدی بعد میبینی از زن و زندگی و حساب و کتاب و کار میاندازنش ما دیگه همجوره شو دیده بودیم که نزدیک بشن ولی از راه دور و صفحه مجازی ندیده بودیم آخه وقتی من طرف رو نمیشناسم و باهاش حرف نزدم و راه هم دوره چطوری منو جادو میکنه این دیگه از جاش دررفته و خعلی حرفه ای باید باشه و اینکاره حالا اگه همدیگرو از نزدیک دیده بودیم مثلا ایام قدیم میگفتن همسایه سمت چپی همسایه سمت راستی قوم خویش و د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تدریس خصوصی