نتایج جستجو برای عبارت :

کمی در مورد سریال پایتخت 6 بدانید و داستانش

شب حالم گرفته بود و عصبی بودم .توی گوشیم چند تایی فیلم دارم که وقت نکردم ببینم یکیشونو دیدم .
The greatest show man
یه فیلم موزیکال شاد شاد شاد پر از کلمه ها و جمله های مثبت .نمیدونم داستانش واقعیه یا نه ولی شخصیتاش واقعی بودن
حالتونو خوب میکنه
پ.ن:دو تا صحنه داره .گفتم شاید کسی باشه که این چیزا رو نبینه ...
 
 
کودک در داستان خود‌، با دنیای پیرامونش بیشترآشنا می‌شود و مسائلی را که در دنیای واقعی راه‌حلی برای آن‌ها نمی‌داند، در دنیای قصه‌هایش به خوبی حل می‌کند. زمانی که خود در دنیای داستانش قهرمانی می‌کند، قهرمان بودن را می‌آموزد و خود را شایسته قهرمان شدن می‌بیند و اینکه می‌تواند در داستان زندگی‌اش به زیبایی بدرخشد و شکوفا شود. درحقیقت می‌توان گفت چنین داستان‌هایی می‌توانند در تقویت اعتماد به نفس کودکان تأثیر شایان‌توجهی داشته با
حیف که گوشت و پوست و استخوانم با "فاخته" عجین شده اگرنه اینجاهم نامم را عوض میکردم و میگذاشتم "گآجره".داستان دارد این نام.مفصل هم نیست البته.داستانش هم از انبوه ِ فرزندان ِ نادرابراهیمی ِ جان ِ ماست.+راستی تازگی ها بعضی خوانده هام را برای خودم ضبط میکنم.و فقط برای خودم،نه اینجا میگذارمشان نه هیچ جای دیگر.الغرض،میخواهم بگویم که از قبل مجنون تر شدم!:)
توی یکی از کتاب های مورد علاقه ام که بیشتر از چندین بار خواندمش، یکی از شخصیت های فرعی نویسنده بود. او معتقد بود فرشته ای وجود دارد به نام «خلاقیت». معتقد بود فرشته ی خلاقیت، بال هایش را دور او و ماشین تحریرش پهن می کند و آن موقع، زمانی ست که او بهترین قسمت داستانش را می نویسد، ایده برای کتاب جدید به ذهنش می رسد و تا شب، انگشتانش -با کمک بال های فرشته ی خلاقیت- روی ماشین تحریرش پرواز می کنند...
خب. اگر واقعا اینطور باشد... گمان کنم فرشته ی خلاقیت دی
اون خواستگاره که مادربزرگم پیدا کرده بود، داستانش تو کل فامیل پیچیده.
حالا همه فکر می کنند که ما پاشنه درب خونه همسایه مادربزرگ رو درآوردیم و اون ها بازم جوابشون منفیه.
در همین حین، مامانم یه حرکت عالی زده.
امروز به صورت نامحسوس پاشده رفته سراغ یک گزینه جدید.
از قضا دیده و پسندیده.
فردا هم می خاد بره سراغ مادرش و باهاشون مطرح کنه.
البته من فکر می کنم دختره خودش خبرداشته از ماجرا، چون پالس های مثبتی فرستاده.
ادامه ماجرا رو حتما براتون می نویسم.
کودک در داستان خود‌، با دنیای پیرامونش بیشترآشنا می‌شود و مسائلی را که در دنیای واقعی راه‌حلی برای آن‌ها نمی‌داند، در دنیای قصه‌هایش به خوبی حل می‌کند. زمانی که خود در دنیای داستانش قهرمانی می‌کند، قهرمان بودن را می‌آموزد و خود را شایسته قهرمان شدن می‌بیند و اینکه می‌تواند در داستان زندگی‌اش به زیبایی بدرخشد و شکوفا شود. درحقیقت می‌توان گفت چنین داستان‌هایی می‌توانند در تقویت اعتماد به نفس کودکان تأثیر شایان‌توجهی داشته باشند.
یکی از دیالوگ های فیلم زنان کوچک خیلی منو به فکر فرو برد.وقتی جو به یکی از دفترهای روزنامه رفته بود تا با رئیس روزنامه برای چاپ داستانش صحبت کنه رئیس روزنامه آخرهای صحبتش با جو این جملات رو گفت:
-مطمئن بشه شخصیت اصلی اگه دختره آخرش یا ازدواج کنه و یا بمیره.
این چه مفهومی رو می رسونه؟جو عادت داشت که شخصیت های دختر داستانش به موفقیت های بزرگ برسن و یا کارهای خارق العاده ای انجام بدن.منظور رئیس روزنانه این بود که دخترها نباید کارهای خارق العاده
 
 
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد. مدیر عامل ب
فردا ان‌شالله برای مراسم تشییع سردار می‌روم. غم بزرگی بود. من این اواخر برای خشک شدن یک گل کاکتوس هم بغضم می‌گیرد. راستی، گل کاکتوسم خشک شد. این احتمالن اولین بار است با گوشی می‌نویسم قبلن هم دل و دماغ توضیح دادن چیزی را نداشتم، حالا بهانه هم دارم. به هر حال خودم عقل نکردم گل کاکتوست برای چه بود در این زندگی بهاری‌ات، یکی از خواننده‌های وبلاگ بهم گفت بگیرم. 
این شهادت سردار زیادی بزرگ و بی‌مقدمه بود، انگار نویسنده‌ای بخواهد مسیری را در د
احضار روح 1 و 2 و 3 ، یک مجموعه فیلم ترسناک می باشد که رکن اصلی داستانش درمورد دو شخص متخصص مسائل ناشناخته می باشد که در قسمت اول به خانواده ای کمک میکنند که خانه تازه خریداری شده اشان تسط شیطان احاطه شده است و آنها را مورد اذیت قرار میدهند ، سری دوم فیلم درمورد یک دخترخانواده است که روحش توسط شیطان تسخیر شده است و در قسمت سوم درمورد دختری است که درموقع عکاسی همیشه یک روح را در عکس های خود مشاهده میکند.
ادامه مطلب
پادکست :
به آینه نگاه کردم ؛  داستان ریحانه، شاعر افغانِ متولد ایران
پادکست «آن» هربار داستان واقعی آدم‌ها رو تعریف می‌کند تا سعی کنیم خودمون رو جاشون بذاریم. لینک همه شون هست . در قسمت چهارم که ساختنش بیشتر از اپیزودهای قبل زمان برده، داستان شاعری افغان به نام ریحانه را می‌شنویم که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده. شاید برای خیلی از ما این اولین بار باشه که از زاویه دید مهاجری که مورد تبعیض قرار گرفته داستانش رو بشنویم و کمی همدلی کنیم. کار
پس از مدت ها انتظار برای عرضه یک بازی گرافیکی و خوب برای اندروید ؛ این بار شاهد عرضه شدن یک بازی بی نظیر و صد البته گرافیکی با نام Godfire: Rise of Prometheus از استودیوی بازیسازی Vivid Games برای اندروید هستیم این بازی بسیار زیبا در سبک اکشن و جنگی ساخته شده است و به صورت سوم شخص بوده و داستانش مربوط به روم باستان و خدایانش می باشد!
ادامه مطلب
سینا، دومین آدمی بود که روبروی من نشسته بود و داستان می‌گفت. داستانش را من ننوشتم اما، غزاله نوشت. در نگاه اول، شاید داستان‌های این آدم‌ها، پر باشد از جملاتی که بارها گفته شده‌اند؛ اما ماجرا این است که این آدم‌ها برای اولین‌بار است که سعی می‌کنند بخشی از زندگی‌شان را بیابند که ارزش روایت دارد...


ادامه مطلب
سینا، دومین آدمی بود که روبروی من نشسته بود و داستان می‌گفت. داستانش را من ننوشتم اما، غزاله نوشت. در نگاه اول، شاید داستان‌های این آدم‌ها، پر باشد از جملاتی که بارها گفته شده‌اند؛ اما ماجرا این است که این آدم‌ها برای اولین‌بار است که سعی می‌کنند بخشی از زندگی‌شان را بیابند که ارزش روایت دارد...


ادامه مطلب
سریال "از سرنوشت" رو فقط به خاطر بازی دارا حیایی میبینم! ولی داستانش بامزه ست؛ دوتا جوون که یه مهارت فنی رو یاد گرفتن و یه ایده ای به ذهنشون میرسه و قابل اجرا هم هست و امکاناتشم قاچاقی دارن و با کله گنده ها سر و کله میزنن تا بتونن سفارش بگیرن و خودشونو اثبات کنن و انسانیت اون کله گنده ها که عمری تو بازارن، کلی آدم دیدن و خلاصه آدم شناسن و به این یه الف بچه ها اعتماد میکنن و اینا به یه کار و نونی میرسن.
قشنگه! این دقیقا چیزیه که باید تو جامعه دیده ب
نمی‌دونم؛ ولی از اون‌هایی که با هایلایتر زرد رنگ توی ذهنم پر رنگ شده‌ن، همیشه اول از همه این میاد توی ذهنم که یه شب بهم گفت دوستش بهش گفته النا خیلی دید ساده و خاصی داره. همین. و من به «همین» مدت‎ها فکر کردم و دیدم آدم‌هایی که ازشون خوشم میاد یا چیزهایی که بهشون علاقه دارم، همه ساده و خاصن. یک جایی خونده بودم که موراکامی کتاب‌هاش رو به زبان انگلیسی می‌نوشت و بعد ترجمه‌شون می‌کرد به ژاپنی، چون زبان انگلیسیش اون‌قدر قوی نبود و با این کار م
تا الان که این مطلب رو می نویسم
دانلود قسمت 7 پایتخت 6 در شب دی ال
برای دانلود به سایت شب دی ال مراجعه کنید
بهتر است کمی در مورد داستان این مجموعه ی تلوزیونی بدانیم و بفهمیم که چطور شده است
6 قسمت از پایتخت سپری شده و الان برای دانلود قسمت 7 هفتم پایتخت 6 شش از شما میخوام اپیزود ها رو مرتب پیگیری کنید.
راستش بازی نقی معمولی در نوع خودش بی نظیره لهجه ی شمالی پایتخت 6 این سریال رو واقعا جذاب کرده.
یعنی جذابیت سریال به خاطر همین لهجه ی مازندرانی چندین
اول از همه  کتاب ماه آبی(blue moon) قرار داره که هنوز وارد ایران نشده متاسفانه و هر چقدر گشتم نتونستم بفهمم داستانش چیه. 
دوم کتاب نگهبان هست(the guardians) هنوز ترجمه نشده
سوم کتاب دریای بی ستاره هست( the starless sea) اینم هنوز ترجمه نشده. 
چهارم کتاب آنجا که خرچنگ ها آواز می خوانند هست(when the crawdads sing) که یک داستان جنایی در طبیعت هست و ۶۸ هفته در این لیست بوده. چند نشر هم چاپش کردند. بهترین ترجمه حال حاضرش که هر چند آن چنان خوب نیست از انتشارات روزگار هست
 
میدونی سونتاگ گفته بود داستانش مثل آخر شعر ریلکه است این که باید زندگیت را تغییر دهی. به اینجا رسیدم من که هم زندگیمو باید تغییر بدم هم خودمو و این یه پروسه ی یک یا دوروزه نیست بلکه چندین ساله است. 
هیجان زدم به خاطر انتخابایی که دارم. به خاطر‌ تغییراتی که میخوام بکنم. ولی فکر میکنم جایی از قلبم تایید میکنه که درسته و باید شجاعت به خرج بدمو انجامش بدم. با تمام محدودیت ها و نقص هام. یسری چیزارو باید از صفر شروع کنم. یسری چیزارو باید کاری کنم از د
داستان درباره هانا دختر جوانیه که عاشق یک گرگینه می شه و باهاش ازدواج می کنه بدون اینکه به این فکر بکنه که بچه هاش هم ممکنه گرگینه بشن! یوکی (برف) و آمه (باران) به دنیا میان و ...
یکی از جذابترین انیمه هائیه که تا به حال دیدم. انیمه ی فانتزیی که داستانش رو درست و خوب روایت می کنه و با وجودی که حدودا دو ساعته اما به هیچ وجه کسالت بار نمی شه و لحظه های لذت بخشی رو براتون به وجود میاره! و درسته پایانش می تونست لذت بخش تر باشه ولی به اندازه کافی لذت بخش ب
ن فیلم بر پایه‌ی رمانی از ارنست کلاین با بازی تای شریدان در نقش وید اوون واتس ساخته شده است. او مرد جوانی است که به‌ دنبال شکار تخم‌مرغ هلیدی است. تخم‌مرغ هلیدی نام گنجی پنهان‌شده در دنیایی مجازی است. این رمان در سال 2011 منتشر شده و داستانش در سال 2045 اتفاق می‌افتد و
لینک دانلود
                
داستان راجع به یک پسربچه کوچولوئه که با یک صورت عجیب و متفاوت به دنیا میاد. حالا این پسربچه ای که با تعلیم مادرش بزرگ شده، قراره برای اولین بار بره مدرسه...
کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که انگار از فیلم دیدن زده شدم! این دو سه هفته اخیر تقریبا به غیر از یکی دو تا از هیچ فیلمی اونجوری که باید، خوشم نیومده بود تا اینکه امروز این فیلم رو دیدم و به نظرم فوق العاده بود. داستانش خوب بود. روند مطلوبی داشت. بازیگرا معرکه بودند؛ به هیچ
۱. [- ینی بچه خودمون خواستنی نمشه؟ + ملوم نی ..مامانش که خواستنیه اونم حتما میشه دیه:*] [+ دلم برات تنگ شده]
۲. قرمه سبزی مامان پز خوشمزه + یه عالمه عسل آبلیمو با آب جوش 
۳. فیلم lemony snickets: a series of unfortunate events ـو دیدم [یاد دوران مدرسه افتادم که چق عاشق این شخصیتاش بودم .. کتابخونه مدرسه چنتا از کتاباشم داش یکی در میون .. میرفتم میگرفتم میخوندم .. فهمیدم مث ک جدیدا یه سریالم براش تو netflix ساختن که چقدم بازیگراشو شبیه همی فیلمه انتخاب کردن] + فیلم how the grinch stole the c
امشب شب ضربت خوردن امام ‌علی است. داستانش را همه‌مان بارها شنیده‌ایم. این روزها اما خیلی به آن فکر می‌کنم. امیرالمومنین بود، حاکم حکومت اسلامی بود، شخص اول مملکت و جانشین پیامبر بود. با این حال ابن ملجم خیلی راحت آمد داخل مسجد و هنگام سجده فرقش را شکافت. عجیب نیست؟ با اینکه می‌دانست چقدر مخالف و دشمن دارد، عجیب نیست که هیچ نگهبانی دم در نبود؟ عجیب نیست که بادیگارد و محافظ نداشت؟ اصلا عجیب نیست که خودش شخصا امامت نماز صبح را بر عهده داشت؟ ن
خب با سلام دوستان یه خبر توپ امروز منتشر شد
رزیدنت اویل 3 نسخه باز سازی یا همون ریمیک تاریخ 20 آوریل 2020 یا همون 15 فرودین خودمون
منتشر میشه
ابتدا واسه پلی 4 و ایکس باکس بعدم واسه پی سی
داستان بازی ام همونه
بنظر من کار خوبی کردن  داستانش حیف بود واسه گرافیک پلی 1
جیل ولنتاینم فقط تو گرافیکای خیلی پایین حضور داشته اینجا میتونه رقیبی بشه واسه شخصیت محبوب ایدا
خدابانوی ماه در روم باستان، Luna نام داشت و این کلمه در زبان لاتین معنی ماه می‌ده؛ و تقریبا با همین فرم و با همین معنی وارد این زبانها شده:
 ایتالیایی: luna
اسپانیایی : luna 
رومانیایی : luna
فرانسوی: lune

+کلمۀ lunar در انگلیسی که معنی «قمری یا هر چیز مرتبط با ماه» رو می‌ده، از همین ریشه‌س.
+خدابانوی ماه در یونان باستان، Selene بوده اما گاهی در ادبیات و هنر، اون رو  هم با اسم Luna یاد کردن. 

کلمۀ «ماه» در زبانهای ریشه ژرمانیک داستانش یکم متفاوته، در #انگلیسی ق
امروز به دعوت الهه رفتم به حلقه‌ی داستان شهرستان ادب. داستان الهه و دو نفر دیگر را گوش دادم. یاد کانون پرورش فکری افتادم که چقدر با خانم بابایی شعر و داستان می‌خواندیم و کیف می‌کردیم. خب کمی از آن فضا فاصله گرفته بودم. اینجا مجید قیصری حضور دارد و درباره‌ی داستانها نظر می‌دهد. جلسه‌ی خوبی است. رایگان است و در مرکز شهر قرار دارد. دوست دارم باز هم بروم. از همه‌ی سنین به جلسه می‌آیند. یکی از کسانی که داستان خواند نوجوانی بود که داستانش بسیار م
خدابانوی ماه در روم باستان، Luna نام داشت و این کلمه در زبان لاتین معنی ماه می‌ده؛ و تقریبا با همین فرم و با همین معنی وارد این زبانها شده:
 
 ایتالیایی: luna
اسپانیایی : luna 
رومانیایی : luna
فرانسوی: lune
 
+کلمۀ lunar در انگلیسی که معنی «قمری یا هر چیز مرتبط با ماه» رو می‌ده، از همین ریشه‌س.
 
+خدابانوی ماه در یونان باستان، Selene بوده اما گاهی در ادبیات و هنر، اون رو  هم با اسم Luna یاد کردن. 
 
کلمۀ «ماه» در زبانهای ریشه ژرمانیک داستانش یکم متفاوته، در #انگ
مصطفی مستور
این دومین کتابی بود که از مستور میخوندم. اولیش کتاب "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" بود که یه سری داستان کوتاه بود و اصلاً دوسش نداشتم. روی ماه خداوند را ببوس نسبت به اون خیلی بهتر بود، ولی خب بازم کتاب چندان خوبی نبود. 
راوی داستان شخصیه به اسم یونس که باید تا سه ماه دیگه دفاع کنه از تز دکتراش، تا بتونه با سایه عروسی کنه. البته دو ساله عقدن، ‌ولی هنوز عروسی نگرفتن. ( البته این چیزا مال قدیما بود دیگه، کتاب هم قدیمیه نسبتاً). اما ط
فیلم «من پیش از تو» رو دیدم.
وای مِی بِیفُر یو؟ ایت ماست بی آی بِیفُر یو! هَاو-اِوِر اِنگلیش اِسپیکِرز نُو بِتِر.
قشنگ بود. داستانش خیلی سرراست بود و حاشیه‌پردازی‌های بیخود و این‌شاخه‌اون‌شاخه‌پریدن نداشت؛ واسه همین حوصله‌م کشید که تا آخرش نگاه کنم!
این فیلمه زیاد صحنه نداشتا ولی وقتی به اون صحنه‌ی آخر فیلم که دختره و پسره داشتن همدیگرو از اون بوسا میکردن، رسید، مادرم اومد تو اتاق؛ بعد میخواستم فیلمو ببندم اشتباهی پنجره‌ی پشتی‌شو بس
من زیاد اهل داستان دنباله دار نیستم. بیشتر طرفدار داستان کوتاه هستم. در مورد داستان های دنباله دار صاحب نظر نیستم ولی نظر و برداشت شخصی خودم رو میگم؛ داستان شما سبک روایت گونه داره و از باب روان بودن بد نیست هر چند یک مقداری باید روی توصیفات ظاهری یا تیپیک شخصیت ها و فضای وقوع داستان بیشتر کار بشه ولی در کل به نظر من باید یک مقدار از جزییات غیر لازم و غیر ضروری داستان تون کم کنید و به جاش توی هر قسمت از داستان یک جوری خواننده تون رو مجذوب و کن
قسمت آخر گات، شاهکار اچ‌بی‌او امشب میاد و ما به زور تونستیم خودمون رو به فصل چهار برسونیم. من تصورم این بود که فصل آخر هشت قسمت قراره پخش بشه و قسمت آخر دقیقا می‌خوره به تعطیلات عید فطر، پس با این شیب که پیش می‌ریم می‌تونیم عیدفطر همگام با دنیا قسمت آخر رو تماشا کنیم. نشد...نمی‌دونم تاثیر گات دیدن‌ه یا نه؛ اما تحمل حتی یکی دو دقیقه از سریال‌های شبانه ماه رمضونیِ تلویزیون هم سخت شده. نه تنها سریال‌های تلویزیون که دیدن هیولا هم اذیتمون می‌
مامانم اونروز زنگ زده بود گفت دخترخاله‌ت فک کنم حوصله‌ش سررفته تهران؛ زنگ بزن بهش باهم برین بیرون. منم دیگه بهش پیام دادم گفتم بریم سینما؟ گفت بریم. رفتیم سینما مگامال سرخپوست دیدیم. منم ظرف بردم برا موقعی که پفیلا میخریم یه بار مصرف نده بهمون. سینماش خیلی خوب بود فقط چون دیر رسیدیم چند دقیقه رفتیم همون جلو نشستیم و گردنمون یکم درد گرفت. یکمم سرد بود. ولی کیفیت صدا و تصویرش خیلی خوب بود. 
 
من کلاً دید خوبی نسبت به فیلمای ایرانی ندارم. بخاطر
خب کتاب جاودانگی هم تموم شد. نوشتهٔ میلان کوندرا با ترجمهٔ حسین کاظمی یزدی و نشر نیکو نشر. پیشنهاد میکنم حتما این ترجمه رو بخونین. ترجمهٔ قبلی که خوندم اصلا انگار یه چیز دیگه ای بود داستانش :/ اینقدر تحریف داشت! انگار ایین ترجمه یه کتاب جدید بود به خصوص آخراش. اگنس رو نمیدونم چرا واقعا دوست داشتم. با این که تو این کتاب واقعا هیچ همزاد پنداری نداشتم. شخصیتا بعضیاش جداگانه داستانشو گفته بودن ولی یه جایی به هم رسیدن. در کل کتاب خیلی خوبی بود. جدا ا
                  
به یاد ایام قدیم چکمه را دانلود کردیم و به تماشایش نشستیم. فکر نمی کردم که این فیلم یک اثر اقتباسی از داستانی از هوشنگ مرادی کرمانی باشد!
خیلی از سکانس ها و حتی آخر داستان یادم نبود اما می دانستم در بچگی تماشایش کرده ایم و می دانم احتمالا خیلی از دهه شصتی ها و  هفتادی ها دیدنش ولی اگر جزو آن کسانی هستید که هنوز ندیدیدش، حتما در اولین فرصت بشینید پای این فیلم زیبا.
+ داستانش هم درباره دختربچه ایه که با مادرش زندگی می کنه و مادر تو
یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد
به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با طنابی گردن قوچ را به دُم خرش بست و حرکت کرد
بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دُم خر بستند و قوچ را بردند.
خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود
بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : چرا زنگوله را به دُم خر بستی؟ کدام عاقل این کار را میکند
روستایی ساده پیاده شد دید آن مرد درست می گوید
گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته
یک کتاب سه جلدی و خوش خوان.ردیف بالای قفسه کتاب فروشی نشسته بود و خوب برای خودش سلطنت می کرد و پر از 
داستان های کوتاه ایرانی از سال 1300 تا همین پارسال اون هم از بزرگ علوی و صادق هدایت بگیر تا نویسنده های همین
روزها.آخ نمی دانید که ورق زدنش چه حال خوبی به آدم می داد ،دیگه بماند خریدنش و هر شب یک داستانش را خواندن
کتاب ها را که داشتیم ورق میزدیم سراغ ماشین حساب گوشی هم رفتیم.عدد زدیم و جمع کردیم که آخر مساوی،دیدیم گویا 
قیمت سر به فلک زده و فعلا با
خیلی عجیب است. شخصیتی که همین دیروز داشتی مشتاقانه داستانش را دنبال می کردی که داشت آموزش می دید و 14 ساله بود تنها با گذشت چند ساعت، اکنون 17 ساله شده و جنگجویی است که در تمام قلمرو نظیری برایش پیدا نمی شود. و جالب تر اینکه خودش معلم است و دارد به دخترک 14 ساله ی دیگری آموزش می دهد...
عجیب است و اعصاب خورد کن. من از بزرگ شدن شخصیت ها متنفرررررم. بیشتر از هرچیز دیگری توی این دنیا. متنفرم متنفرم متنفرم. کاش می شد به نویسنده ها فهماند که لزومی ندارد بات
بسم الله
 
جادوگرها
رولد دال
ترجمه‌ی محبوبه نجف‌خانی
نشر افق
32 هزار تومان
 
یک داستان کودکانه. و حتی نوجوانانه. پسربچه‌ای قصه‌ی مواجهه‌اش با جادوگرانِ انگلیسی را برایمان تعریف می‌کند که به قول خودش ممکن است در آخر جیغ‌تان دربیاید. اصلا قرار نیست برای باور کردنش به خودتان سختی بدهید. خودبه‌خود باور می‌کنید و دلتان می‌خواهد بفهمید بالاخره همه‌ی بچه‌های انگلستان به موش تبدیل می‌شوند یا نه. کلمه‌های سبکی استفاده می‌کند. رولد دال را م
عقاید یک دلقک اثر برجسته هاینریش بل
است که در سال ۱۹۷۲ به خاطر نوشته‌ هایش که ترکیبی از جهان بینی گستردهٔ
زمانهٔ خود و مهارت حساس او در کاراکترسازی است و به تجدید حیات ادبیات
آلمان کمک کرده‌ است، توانست جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند.
ماجرای رمان عقاید یک دلقک
این کتاب روایت دلقکی به نام “هانس شینر”
است. شینر در حین یک اجرا زمین می خورد و همین باعث صدمه دیدن زانویش می
شود. او که از دلقکی مشهور و معروف به دلقکی ساده نزول پیدا کرده و عمل
این کتاب رو حدودا دو روز پیش شروع کردم و امروز تو راه برگشت از مشهد تمومش کردم ...
میخواستم بعد معرفی کنم اما داستانش برام جذاب بود و خواستم بهتون معرفی بنمایم :)
داستان درمورد شهید حمید سیاهکالی مرادی هست ... شهید مدافع حرم که پاییز سال  1394 شهید شدن ...
ادامه مطلب
....و بعد از گشت و گذار های فراوان به این نتیجه رسیدم که من اگر ننویسم 
می پوسم..
میشوم حجمی از جملات سردرگم 
میشوم باری از لغات سنگین و بی هدف....
دردل ها فراوان می شود و طاقت کم .....
 
نوشتن مسکن است ..مثل داروست ...مثل یک همدم خوب است ...راحت می شوی از قیل و قال درون...
 
راستش کمی هم دلم شکسته ..کمی که چه عرض کنم ..یک کمی از کمی  بیشتر ....
آن هم از سمت کسانی که ادعای پیروی از شهدا داشتند....
داستانش زیاد هم مفصل نیست فقط حوصله ی شرح قصه نیست....
 
و باز دوری از
با اینکه رست‌خیز و زان‌تشنگان رو داشتم، دلم نیومد قبل کآشوب بخونمشون. خوندن کآشوب رو چند ماه پیش شروع کردم؛ موقع خواب شروع می‌کردم به خوندن و می‌دیدم چند ساعت گذشته و هنوز نخوابیدم! بیشتر از نصفش رو خونده بودم و با هر داستانش اشک می‌ریختم. انگار ته دلم بهشون می‌گم خوش‌به‌حالتون.. گاهی هم خودم رو می‌تونستم کاملاً جای راوی فرض کنم و از تجربه مشابه حسرت بخورم.. همون روزا عزیزی بهم پیشنهاد داد که نگه‌دارم و ایام محرم بخونمش. بعداً فهمیدم از
سلام
راستش من دختری رو خیلی دوست داشتم، داستانش هم توی لینک پایین هست. حتما این لینک رو باز کنید و این پست رو با تمام کامنت هاش بخونید
http://khbartar.blog.ir/post/15495
خلاصه بعد از کلی داستان توی چند تا پی ام شرایطم رو خیلی شفاف واسش توضیح دادم و ازش خواستگاری کردم، ولی اون دختر گفت از من خوشش نمیاد و حتی تا آخر عمرش هم پای حرفش هست و با من ازدواج نمیکنه، اولش خیلی بهش اصرار کردم که لاقل علتش رو بهم بگه ولی فقط میگفت دوستت ندارم. 
چندین بار ازش پرسیدم کسی تو
این کتاب رو حدودا دو روز پیش شروع کردم و امروز تو راه برگشت از مشهد تمومش کردم ...
میخواستم بعد معرفی کنم اما داستانش برام جذاب بود و خواستم بهتون معرفی بنمایم :)
داستان درمورد شهید حمید سیاهکالی مرادی هست ... شهید مدافع حرم که پاییز سال  1394 شهید شدن ...
ادامه مطلب
ماه گذشته، وقتی مردم ساعت هشت و نیم شب، پای تلویزیون منتظر قسمت جدید سریال بانوی عمارت بودن، من و محیا تصمیم گرفتیم هر شب به شکل روتین، یک یا دو قسمت از سریال آمریکایی «سیزده دلیل برای اینکه...» رو ببینیم.بله... اسمش همینه؛ داستانش هم توی مدرسه‌ای در آمریکا می‌گذره که روابط بین دانش‌‌آموزهاش پر از فراز و فرود و کشمکش‌ه و با خودکشی یکی از دانش‌آموزا، همه چیز می‌ریزه به هم.من خیلی بیشتر از محیا باهاش ارتباط برقرار کردم. روابط پسرهای مدرسه ب
بخشی از داستان کلیک کلک - کتاب کاش کسی جایی منتظرم باشد - آنا گاوالدا
 
- همه چیز خوب پیش می رفت اما باید اعتراف کنم اولش خیلی باورم نمی شد اما اشتباه می کردم. می دانید اگر دخترها بخواهند چیزی خوب پیش برود خوب پیش می رود. به همین سادگی.
حالا که فکر می کنم می بینم آمدن میریام برای فانی خوب بود. چون فانی برخلاف میریام، رمانتیک و باوفاست و البته حساس. همیشه ی خدا عاشق مردهای دست نیافتنی ای می شود که فرسنگ ها دورتر از اینجا زندگی می کنند. از پانزده سال
نقد رمان قرار نبود
 
نقد رمان قرار نبود : نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود در رویا نشانده و سر آخر دست خالی برگردانده است.
 
نقد رمان قرار نبود نوشته ی هما پور اصفهانیقرار نبود که آدمیزاد اهل همه چیز باشد!
قرار بود که اهل خوبی ها باشد، زیباییها و پاکی ها !
قرار نبود که مخلوق ضعیف، خالق قادر را حذف کند.
قرار بود که زیر سایه خالقش توانمند شود و خوش بخت!
قرار نبود که وقتی قلم به دست می گیرد هرچه که نباید بنویسد!
قرار بود که راوی خیر باشد و معرفی کنن
زندگی چقدر پوچ و بی هیجان میشه وقتی از چیزهایی که دوست داری محروم میشی یا نداریشون در اون لحظهکلا انگار زندگیم یک سری تلاشهای بی پایان برای رسیدن به موفقیت هاست به اضافه ی چاشنی هایی که اضافه میشن تا شیرینش کنن
مثلا اگه کسی رو نداشته باشی که موفقیت هات رو باهاش شریک شی ، یا کسی که وقتی موفق میشی بهت افتخار کنه ، یه روزی بالاخره دست از تلاش کردن میکشی
یا اگه توی پیله ی تنهایی خودت باشی و حال کسی رو خوب نکنی بالاخره یه روز حال خودت هم به حد نرمال
با سلام خدمت کاربران وبسایت اسپویلر
 
همین اول کاری باید خدمتتون عرض کنم که اگه برای اولین باره که به وبسایت اسپویلر میاید بهتره بدونید که هدف این سایت همون طور که از اسمش مشخصه اسپویل داستان سریال ها و فیلم های مختلفه پس اگه شما نمیخواید که فیلم یا سریالی رو که تا حالا ندیدین براتون اسپویل شه بهتره که صفحه این سایتو ببندین
 
و اما هدفم از تاسیس این وبسایت اینه که من خودم میخوام قبل از اینکه یه فیلم یا سریالی رو ببینم بدونم داستانش چیه تا بت
در این ‌گزارش با عجیب‌ترین جوایز سراسر جهان آشنا خواهید شد.
۱. جایزه داروین
جایزه داروین که نام خود را از دانشمند معروف «چالرز داروین» گرفته به افرادی اهدا می‌شود که به عجیب‌ترین شکل ممکن از دنیا رفته‌اند. به عبارتی دیگر این جایزه به کسی داده می‌شود که به احمقانه‌ترین شکل ممکن مرده باشد. جایزه داروین در دهه هشتاد قرن پیش از سوی گروهی از جوانان راه‌اندازی و در سال ۱۹۹۳ میلادی به طور رسمی اهدا شد.
۲. جایزه پا در دهان
این ‌جایزه در سال ۱۹۹۳
مرسی از دعوتت هلن جون:))) 
خب بریم سراغ چالش:
سه شنبه ها با موری - میچ آلبوم
این کتاب در واقع داستانش واقعیه . توش هم درباره ی موضوعاتی مثل عشق، خانواده، مرگ و خیلی چیزای دیگه صحبت شده. داستان درباره یه مردیه که توی دوران دانشجویی خیلی آرزو ها داشته ولی الان اصلا به اون آرزوها حتی نزدیک هم نیست و توی شغلش غرق شده. خیلی پیشنهاد میشه:)
مغازه خودکشی - ژان تولی
این کتاب یه کمدی سیاهه. داستان توی شهری اتفاق میفته که توش خودکشی و افسردگی چیزهایی عادی و ش
من یه دوستی دارم که سنش بالای چهل سال شد و ازدواج کرد و میخوام داستانش رو براتون تعریف بکنم و یک نقدی هم هست به دختران و پسرانی که راحت درباره سن ازدواج نظر میدن و به جوان 27 ساله هم میگن تو سنی نداری! (اتفاقا به نظر من 27 ساله هم زیاده) به 40 ساله هم میگن تو سنت کمه هنوز! به 35 ساله هم میگن تو هنوز جوانی! بگذریم!
این دوست من تا 41 سالگی زندگی مجردی خیلی شادی داشت، وضع مالیش زیاد مناسب نبود، میگفت دوست دارم ازدواج بکنم ولی خب شرایطش زیاد خوب نبود از خوا
می گویم: "من امید داشتم که امام کار را تمام کند. امامی که نتواند کار را تمام کند شاید... اصلا شاید که امام ..." حرفم را می خورم.
_ شاید منتظر بودی امام جای همه تشخیص بدهد، جای همه تصمیم بگیرد، جای همه اقدام کند، جای همه تقاص پس بدهد؛ اگر امام و پیشوا چنین باشد، آن وقت مأموم و پیرو وظیفه اش چیست؟ پیرو باید بنشیند تا پیشوا تاریخ را پیش براند و خودش نظاره گر باشد؟
...
_ پیشوا دعوت می کند و پیش می خواند و راه می نماید، مردم یا می پذیرند و بیعت می کنند یا رو م
 
^کتابی که می خوام معرفی کنم درباره ی اسطوره ای ست که داستانش برای هزاره ها قبل نیست،اتفاقا این اسطوره معاصر با زندگی کرده است.
خاطرات خانم مرضیه حدیدچی دباغ هست با روایت گری خود ایشون.^
زمانی که بانو مرضیه در بیت امام خمینی در نوفل شاتو به عنوان محافظ بیت خدمت می کردند، امام ایشان را خواهر طاهره صدا میزدند و این لقب بعد از این ، با ایشان همراه شد.
این بانو بعد از سالها شکنجه توسط ساواک، به خارج از ایران مهاجرت کردند و در لبناان و سوریه آموزش
بزار یه خورده از کتاب بگم. خب میدونی که دارم کتاب محاکمه ، نوشتهٔ فرانتس کافکا با ترجمهٔ علی اصغر حداد از نشر ماهی رو میخونم. ترجمه اش که به نظرم خیلی روونو خوبه (نه که خیلی حرفه ایم تو ترجمه واسه همین نظر میدم :دی ) اما خود کتاب خب فکر کنم این کتاب اولین کتاب داستان بلندی باشه که از کافکا خوندم. قبلیا بیشتر داستانهای کوتاه بودن ازش. بعضی جاهاش کسل کننده میشه اما کلا یه ریتم خاص خودشو داره شبیه بقیه رمانها انگار نیست نمیدونم چجوری بگمش. ولی جوری
من معمولن ی سری فیلم توی ADM به صورت آماده دانلود دارم... روز اولی ک نت قطع شد من ۲۸۰۰ تمن پول ۱ گیگ یک روزه دادم(ک شدیدن ب صرفه بود:|) و برای عاخرین بار اینستا و ... رو چک کردم... بعد ک اونا دیگ اپدیت نشدن شروع کردم ب دانلود چیزایی ک بود و تا تونستم پولمو زنده کردم
فیلم جوکر هم جزو همونایی بود ک دان شدن و بالاخره دیده شد!
در کل ب نظرم شدیدن فیلم خوبیه و هم معنی و مفهوم داره واقعن، هم یه تصور دیگ ای از جوکر ب عادم میده و دو طرف داستان رو ب عادم نشون میده. خ
**خواهر**
خواهر عجب امنیت خوبی ست ....
می توانی با او خود خودت باشی. می توانی با او دردهایت را هرچند ناچیز هرچند گران بی خجالت با او درمیان بگذاری از حماقت هایت بگویی .
خواهر عرف نیست عادت نیست معذوریت نیست. خواهر از هر نسبتی مبراست.سایبان دلچسبی است تا خستگی ات را به فراموشی به فراموشی بسپاری...خواهر داستانش با بقیه فرق داره موجودیست که بوی مادر میدهدو مثل پدر مثل کوه پشتت وایمیسته. 
به نظرم میشه بعضی وقتا گفت= بهشت زیر پای خواهران است...
به سلامتی
پنج شنبه ها را دوست دارم اما چهارشنبه ها را بیشتر
چهارشنبه صدرا از ساعت ۴ می رود کانون روبروی خانه مان تا ساعت ۹.در کانون فرهنگی که وابسته به مسجد هست علاوه بر شنا و فوتسال داخل موکت بچه ها بازی های گروهی مثل مافیا و ...انجام می دن و برخی بازی های انفرادی فکری مثل اریگامی...در اخر اگر مناسبتی باشد جشن یا کمی عزاداری و دست آخر نماز و خانه.هیچ یک از کارها اجباری نیست و پسرها بنا به خواسته خود انجامش می دهند.
خدا این سید و دوستانش رو خیر بدهد مرد بسی
چند وقت پیش که ققنوس سالم بود، دیدمش.داستانش به شکل کاملا خلاصه: پسرک داستان عاشق دختر نابینایی میشه و بعد از اون زندگی هر دو برای همیشه تغییر می کنه...
باید بگم که عاشقانه قشنگی بود و دوستش داشتم. هر چند می تونست بهتر هم باشه. گاهی سکوت‌های سو جی عصبیم می کرد ولی مدلش اینطوریه! اتفاقات شانسی هم که جزو فیلم های کره ایه و باید پذیرفت:دی
بازیگرانش هم سو جی ساب (که من بهش می گم مرد هندسی :)) و هان هیو جو بودن.
ترک ها هم سال ۲۰۱۴ اومدن یه فیلم از رو همین
 
 
باسلام بازی suite 776: این بازی داستانش راجب دختر بود که در سن 7 سالگی پدر مادرش آن را ترک کردن. بعد از چند سال آن دختر می میرد و شما باید به خانه آن دختر بروید .و تحقیق کنید. که چرا این دختر کشته شده است. اول که شما وارد بازی میشود  تو یک هتل هستید. شما باید دنبال اتاق 776 را پیدا کنید وقتی داخل اتاق شید . انگار چیزی نشد و مثل یک اتاق آدی است ولی تا شما کمی جلو تر می روید آن دختر با صورتی خون آلود جلوتون ظاهر میشود !در بازی چند عروسک هایی شبیه به انسان ه
به این کودک نگاه کنید!!!
یک جوجه در دست چپ و پولی در دست دیگرش و چشمانی که معصومانه و مضطرب طلب یاری میکنند ...
بخوانید داستان این کودک هندی را :
کودک هندی در شمال شرق کشور در Sairang منطقه Mizoram در حال دوچرخه سواری بود که ناگهان با دوچرخه، جوجه مرغ همسایه را زیر گرفت.
این پسربچه مرغ را در دست گرفته و با پولی که داشت به بیمارستان نزدیک خانه رفت و از دکتر خواست تا مرغ را درمان کند.
عکسی که از وی و داستانش در بیمارستان گرفته شد، به سرعت وایرال شده و در سا
البته اینکه زندگی زیباست باعث نمی‌شود گاهی آه نکشید و از ته دل‌تان نگویید وای ‌که چقدر زندگی سخت است. درک اینکه سختی می‌تواند زیبا باشد هنوز هم برای خودم سخت است! یک نفر را برای قدم زدن و رها حرف زدن می‌خواهم، چیزهای کافی برای اشک ریختن و رفع بغض، یک روز الی بی‌نهایت زمان برای هرکاری می‌خواهد دل تنگت بکن و نهایتا احساس آرامش. البته آن قبلی‌ها هم برای این آخری بود.   نریانی باید، تند و تیز و قوی، سر و دُم گیر، قهوه‌ای تیره با یال‌های بلند
با سلام خدمت کاربران وبسایت اسپویلر
 اگه برای اولین باره که به وبسایت اسپویلر میاید بهتره بدونید که هدف این سایت همون طور که از اسمش مشخصه اسپویل داستان سریال ها و فیلم های مختلفه پس اگه شما نمیخواید که فیلم یا سریالی رو که تا حالا ندیدین براتون اسپویل شه بهتره که صفحه این وبسایت رو ببندین
دلایل تاسیس وبسایت اسپویلر
اولین دلیل و شاید یکی از مهمترین دلایل تاسیس وبسایت اسپویلر اینه که بعضی وقتا ما دوستداریم که اول داستان یه فیلم یا سریال ر
می گه:
تمرین نوشتن فقط نوشتن هست.باید بنویسی.هر موضوعی که دیدی ،هر اتفاق ساده و بامزه و بی مزه ای هم که دیدی یا شنیدی را بنویس.بهش پر و بال بده و تبدیلش کن به یک داستان..راست میگه تمرین نویسندگی فقط نوشتن هست.مثل تمرین موسیقی که فقط نواختن ساز هست
این روزها کمی سخت تر می نویسم.شاید کمی وسواسی تر و این اصلا خوب نیست چون کم کم تنبل می شوم و چیدن کلمات کنار هم برای ساختن یک قصه را فراموش می کنم.اما خب شاید کمی حق داشته باشم،وقتی می بینم این روزها تو
و بالاخره باید گفت :برای کسی که نوشتن،در زندگی او یک "استثنا" ست،حتما رعایت "قاعده" ضروری است.
ولی برای کسی که که نوشتن،قاعده زندگی اوست،اندیشیدن به هیچ قاعده ای جز زندگی ضروری نیست.
پنج پرسش بی پاسخ-قیصر امین پور 
قبلا جایی خوانده بودم که درون گرا ها با نوشتن راحت تر هستند تا گفتن،خودم هم کاملا این قضیه را درک کرده بودم،ولی فقط زمانی ضرورت نوشتن را درک کردم که،چند روزی این کار را رها کردم.برای من ،نوشتن "مثل" نفس کشیدن نیست،یک جورهایی نوشتن ب
چند وقتی نبودم... دلم تنگ شد :)۱) بخش مسمومین‌ایم. مسمومین ۹۰٪ اوقات یعنی نجات دادن کسایی که خواستن خودکشی کنن یا بیماری روانی دارن. بخش مسمومین ۹۰٪ اوقات یه سرش به زن‌ها وصله. یا یه دختر/زن ای خودکشی کرده، یا یه پسر/آقایی به خاطر یه دختر/زن ای خودکشی کرده. :)) بقیه موارد هم معتادا و الکلیا و اینا...بذار بگم قضیه از چه قراره... انتخاب طبیعی به گوش‌ت خورده؟ ما این‌جا دقیقاً داریم با این انتخاب طبیعی مقابله می‌کنیم. اینا قاعدتاً اگه ما نبودیم، می‌م
قسمتی از ذهنم مشغول گوش دادن
صدایی از کافه شبانه 
از نادر ابراهیمی میخواند 
از بار دیگر شهری که دوست داشتم 
میان‌خواندنش 
آهنگ فرانسوی پخش میشود 
قسمتی از ذهنم کنده میشود میرود به چند سال قبل 
چند سال قبلی که عاشق کتاب #یک_عاشقانه_آرام نادر ابراهیمی بودم
هر صبح کتاب را برمیداشتم و یک صفحه از ان را میخواندم
و چه لذتی بود اخ که چه لذتی 
هر بار با خودم میگفتم چقدر آدم حسابی است این گیله مرد داستانش
نویسنده همین قدر احساس خرج زنش در دنیای واقعی
سناریوی اول:از استاجری اطفال تابحال چندین کیس مسمومیت با متادون داشتیم که خب 1_2موردشون هم اکسپایر شدن حتی!و سناریوی همه شون به این صورت بود که یکی از اطرافیان کودک متادون مصرف میکرده و داخل یه شیشه شبیه شربت سرماخوردگی(!)نگهشون میداشته و بچه اتفاقی میخورده و کارش به بیمارستان میکشیده!چند شب قبل اما کیس متفاوتی رو میارن بیمارستان...دختر بچه ی سه ساله ای که پدرش بهش متادون خورانده بود...مادر اول بار بچه رو با شکایت اسهال آورده و میترسیده حرف بز
با سلام خدمت کاربران وبسایت اسپویلر
 اگه برای اولین باره که به وبسایت اسپویلر میاید بهتره بدونید که هدف این سایت همون طور که از اسمش مشخصه اسپویل داستان سریال ها و فیلم های مختلفه پس اگه شما نمیخواید که فیلم یا سریالی رو که تا حالا ندیدین براتون اسپویل شه بهتره که صفحه این وبسایت رو ببندین
دلایل تاسیس وبسایت اسپویلر
اولین دلیل و شاید یکی از مهمترین دلایل تاسیس وبسایت اسپویلر اینه که بعضی وقتا ما دوستداریم که اول داستان یه فیلم یا سریال ر
آدما توی یه بازه‌ای توی زندگی‌شون که نزدیک‌تره به بچگی‌شون؛ اون هم تازه یه سری‌هاشون؛ یه رویاهایی می‌بافن وخیال‌هایی می‌کنن و تو عالم بچگی به خودشون قول می‌دن که بر خلاف آدم‌بزرگایی که به قولاشون عمل نمی‌کنن پای قولشون وایسن. بزرگ‌تر که می‌شن چند باری شکست می‌خورن توی اون قولشون و یه عده‌ی زیادی کم‌کم کلا رهاش می‌کنن و دغدغه‌ی معاش می‌گیردشون و این جور چیزها و احساس می‌کنن که خب بچگی دیگه تموم شده؛ تو دنیای واقعی به رویا چیزی ن
• به طرز عجیبی افسار همه چیز دستته و دستت نیست . به طرز عجیبی هر اتفاقی میتونه تقصیر خودت باشه میتونه نباشه . به طرز عجیبی میتونی هم موقعیت رو درست کنی هم میتونی دست نخورده نگهش داری . به طرز عجیبی از این همه اختیار نامحدود محدود میترسم . میخواین عمق ماجرا رو درک کنید؟! یاد اینترنت نامحدود محدود  مخابرات بیفتین ؛ البته اگه بشناسین . 
• دارم یه سریال خیلی قشنگ رو میبینم ، سریال آبکی نیست ؛ یعنی نمیشه بعد از اولین قسمتش کل داستان رو حدس زد ، قش
دانلود کتاب 13 Reasons Why
این یه کتاب تک جلدیه با اینکه سریالش سه فصل بود. 
خلاصه
کلی جنسن یک دانش اموز دبیرستانی است که یک بسته عجیبی را دریافت می کند که داخل ان هفت نوار کاست است که توسط هانا بیکر، یکی از هم کلاسی هایشان که با خودکشی مرده، ضبط شده. ان کاست ها قبل از کلی به افراد دیگری هم رفته اند که به قضیه خود کشی هانا مربوط اند و هانا داستانش را در ان کاست ها تعریف می کند. کلی با گوش دادن به کاست ها می فهمد که هر فردی که در هر طرف کاست های هانا است چ
مثل این که امروز وقت بیشتری برای نوشتن پیدا کرده‌ام و این مسئله بسیار خوشحال کننده است.
امروز
داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که تو که ادعایت می‌شود نویسنده‌ای یک کاری
بکن دیگر؛ نمی‌شود که فقط ادعا داشته باشی و نتیجه‌ای، داستانی، بیرون
ندهی.
خلاصه در همین بحث ها بودیم که با خودم گفتم هر داستانی
باید یک قهرمان داشته باشد. یا لااقل یک شخصیت اصلی که می‌خواهد، پس برویم
دنبال درست کردن این شخصیت، خدا را چه دیدی در همان لابلای درست کردن
ویژگی
من آن‌جا بودم. می‌توانستم از دیوارها رد شوم. میتوانستم از ساب آقای اوه هم تند تر حرکت کنم. می‌توانستم کله بکشم وسط داستان به گربه‌ی مظلوم کنار گاراژ خانه ی پیرمرد لبخند بزنم و به سگ بی ادب چکمه‌ی زمستانی، زبان درازی کنم. من آنجا بودم. درست میان صفحات کتابی که اسمش مردی به نام اوه بود و فردریک بکمن آن را نوشته بود. کتابی که در شناسنامه اش آمده از ادبیات سوئدی است و در مقدمه اش آورده شده که فردریک بکمن همسری ایرانی، به نام ندا ازدواج کرده است و
سلام...
بذارین اول کمی باهام آشنا بشین، من یه دختر درونگرا هستم و خیلی کم پیش میاد راجع به مسئله ای با کسی صحبت یا مشورت بکنم، این مسئله یا مشکل یا هر چی که اسمش رو بذارین رو قبلا هم اینجا مطرح کردم چند ماهه پیش، ولی کمکی بهم نشد...
من الان حدودا ۶ ساله که توسط یه آدم مشکوک تعقیب میشم، نمی دونم من مشکل دارم، اون مشکل داره، یا داستانش چیه، هر چی اومدش من اهمیت ندادم، ولی هیچ تغییری تو وضعیت مون پیدا نشد، نه اون دست برداشت نه من حرفی زدم...! نمی دونم چ
ابن مشغله بزرگ شد و شد ابوالمشاغل! و این تبدیل پسر به پدر نه فقط در متن و نوع روایت داستان که در جای جای حوادث و رویدادهای زندگی مشهود بود. ابوالمشاغل روایت داستان های پنهان و گم شده و فراموش شده در تاریخه. داستان های درس آموزی که سانسور شده و اگر امثال نادر ابراهیمی روایت نکنند ما هیچوقت نخواهیم فهمید.
ابن مشغله دنبال آرمان بود، وهدف، وتجربه، وتغییر
ابوالمشاغل انبوه تجربه بود، و آرام، و سردوگرم روزگار چشیده
....
بنظرم همه ما ابن مشغله داریم و
یه روزگاری رضا شاه بزرگ در حال رفتن به یک شهری بودن که سر راه تو یه روستایی توقف میکنن و میبینن دم امامزاده شلوغه و ملت در حال گریبان پاره کردنن،
خلاصه معلوم میشه که یه کور مادرزاد تو اون دهات بوده که بعد از اینکه شیخ شهر که خادم امامزاده بوده، امامزاده رو تو خواب میبینه میره و اون کور مادرزادو شفا میده و حالا طرف یهو میبینه
علی حضرت وقتی داستانو میشنون میگن کور شفا پیدا کرده رو بیارن پیشش
کور درحالی که شال سبزی به کمرش بسته بود میرسه خدمت رض
نوشتن
بهتر از ننوشتن است. این هم یک تجربه است که بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم این کار
بیهوده‌ است ولی بعد از چند سال می‌فهمم باهوده بوده.، نوشتن را می‌گویم. می‌خواهم داستان پادشاهی را
بنویسم که حس چشایی‌اش را از دست داده و بابت خوشحالی نکردن در جشن‌های دربار
شرمنده است. نکته‌ی ظریف و اخلاقی خاصی هم ندارد فقط می‌خواهم یک انشا از حرف شین
بنویسم، فقط می‌خواهم، وگرنه ادامه‌ی زندگی‌ام را به انجام این کار مشروط نکرده‌ام.
به هر حال داستانش شکل
مگر مهم است کجا و چه وقت؟ اصلا مگر این نویسنده نیست که زمان و مکان را از نو و تازه برای داستانش تعریف می کند؟ و این زمان و مکان نباید مگر با طرح و شخصیت چنان درهم تنیده و بافته باشند که مثل یک پارچه ی ظریف، جداکردن هر کدام این طرح در هم تنیده را نخ کش کند؟ 
بحث بر سر سوالات کلیشه ایی بود. این که خلاقیت در طرح پرسش ااز کار افتاده. به همین راحتی که می شود سوال های خوبی از داستان پرسید، از نویسنده ی داستان می پرسند که چرا در آنجاست و در اینجا نیست؟ یا
 
عنوان : وقفه در مرگ
نویسنده: ژوزه ساراماگو
مترجم:سید حبیب گوهری راد
ناشر: رادمهر
*******************
"مرگ" واژه ای که از ابتدای خلقت، همزاد زندگی است. واژه ای که هم مساوی است با ترس و هراس و هم نوید بخش رهایی!!هراس آور است چون انسان فطرتا تمایل به جاودانگی دارد و مرگ ظاهرا مانعی بر سر راه صعود بشری است.و البته شاید بیشتر هراس آن بر می گردد به همان جان دادن و تسلیم روح و عواقب ارواح!!ساراماگو را با "کوری " شناختم. دوستانی که رمان " کوری " را خوانده اند حتما ب
شاید دوباره همان حماقت های اوایل کارشناسی را تکرار کردم. احتمالا یک نوع حماقت ذاتی که اگر کنترلش نکنم دایم گند به بار می‌آورد. در اوایل کارشناسی به این صورت عمل می‌کرد که همه را مثل دوست واقعی و خویشاوند حقیقی می‌دیدم. البته نباید همه تقصیر ها را هم گردن خودم بیاندازم. بدون شک مدرسه و سیاست های دبیرستان در رخدادهای دوران کارشناسی موثر بود. این که به ما نگفتند بعد از این که از مدرسه بیرون رفتی، گرگ ها در لباس گوسفند کمین کرده اند. همه جا هستن
دوستان به هیچ وجه پروکسی هایی که در کامنت ها گذاشته میشه رو استفاده نکنید حتی برای کار های ضروری...
داستانش رو براتون مینویسم. خدا منو ببخشه... اما واقعیت رو بدونید.
برنامه ultrasurf رو نسخه اندروید را قرار دادم در حالی که خودم از کامنت یک کسی برداشتم... متاسفانه اون فکر کنم نسخه اصلی نبوده...
نسخه ویندوز رو چون کسی نگذاشته بود رفتم از سایت اصلیش دانلود کردم و الان چک کردم نسخه ویندوز رو فیلتر کردند در حالی که هنوز نسخه اندروید لینکش سالمه...
نتیجه: تم
اگه به ژانر عاشقانه- کمدی و فانتزی علاقه دارید که برید لذتشو ببرید و کیف کنید و در کنارش یک داستان جنایی رو هم دنبال کنید :)
و اما داستانش: بونگ سون دختریه با یک قدرت ماورایی! مثلا یکی رو می زنه طرف پنجاه متر اون طرف تر میفته :دی  از این ور مین یانگ که رئیس یک شرکت بزرگ تولید بازیه با دیدنش اونو به عنوان بادیگاردش استخدام می کنه! از طرف دیگه تازگی ها تو محله بونگ سون چند تا دختر ربوده شدن و پلیس با مجرمی باهوش طرفه...
خیلی دوستش داشتم و از دیدنش بسی
کونیچیوا =]☆همین الان انیمه love stage رو تموم کردمژانرش روزمرس پس قطعا داستان قوی ای نداره به اون صورتولی خب من چون ژانر شو*نن* [صرفا جهت فل فل نشدن(@_@;)] میدوستم، خوشم اومد ازش.کلا دلم نمیخواست تموم شه اما خب.یسری ضعفایی که خیلی به چشم من میومد اینکه شخصیت مردونه ای نداشتن. ینی یکمی خل مشنگ و بسی کیسه اشکشون لب مشکشون بود.داستانش اینطوریاست که پسری به اسم ایزومی عضو یه خوانواده مشهوره. چشمای خیلی خاصی داره و خیلی کیوته. تو بچگیش توی یه تیزر که یه
یه سری خاطره ها هستن، که مسخرن، ولی انقدر بهت نزدیکن و توری تو رو وجودت نقش بستن انگار باهاشون بدنیا اومدی و به جای مثلا شیش سال پیش، از اول زندگیت باهات بودن.
مثلا یادم میاد بچه که بودم کلاس می رفتم تو کانون پروروش فکری، که درست یادم نمیاد موضوعش چی بود. تقریبا نه سالم بود، و یه روز ازمون خواستن یه داستان بنویسیم و تعریف کنیم. به برنده هم جایزه میدادن که یه دفترچه گوگول با جلد آبی و صورتی بود. منم با کلی شوق و ذوق، داستان سه برادر هری پاتر رو با
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم.دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم...؟؟؟دکتر گفت: برو بالاتر...!بالای مچ را نشان دادم...دکتر گفت برو بالاتر...!بالای زانو را نشان دادم... دکتر گفت برو بالاتر...!تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر!!!ع
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفو
توی کتاب "جز از کل"،  یه جاییش میگه که : خنده‌دار است که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینید ولی برای پدر و مادر شدن، نه! 
هر هالویی می‌تواند پدر و مادر بشود، حتی لازم نیست در سمیناری یک روزه شرکت کند ...
صدای جیغ و داد زن همسایه از وقتی که از خواب بیدار شد و صداش گرفته بود تا الآن که سر ظهره همه اش تو مخ من بوده. هی میخونم مالاریا فالسیپاروم از گونه های مالاریای موجود در ایران ... تا میام تمرکز کنم صدای عنکرالاصواتش رو ول میده : الناااااز [ همچنا
تصمیم گرفتم یه ژانر جدید به نوشته‌هام اضافه کنم. از این به بعد هر از چند وقتی یه پست "آنچه گذشت" می‌نویسم که نقش از هر دری سخنی رو بازی میکنه :)
کتابیجات!
کتاب "طاعون" آلبر کامو رو تموم کردم! اولین کتاب از کامو بود که خوندم. قلم متفاوتی نداره ولی فوق‌العاده روان و دلنشینه (احتمالا روح مرحوم کامو منو نفرین میکنه که چنین توصیفی ازش کردم) داستانش درباره شهری هست که تا به حال طعم طاعون رو نچشیده. بیماری در غفلت مردم خیلی آروم پیش میره و آروم آروم ابع
دانلود سری the grisha
این اولین سری لی باردگو هست که ماجراش قبل ماجرای شش کلاغ اتفاق میفته و شخصیت هایی مثل نیکولای شخصیت های اصلیشن.
خلاصه
آلینا استارکو یک یتیم سرباز است که میداند جانش ارزش چندانی ندارد و هر لحظه ممکن است در جنگ جانش را از دست بدهد. ولی وقتی به گروه او حمله می شود، الینا جادویی خوابیده را ازاد می کند که از ان خبری نداشت.
حال الینا به دنیایی از اصالت و دربار وارد می شود و با بقیه گریشا ها شروع به تمرین می کند و با دارکلینگ،رهبر لشک
آمنه جان میگفت صد سال تنهایی مارکز خودِ خود رئالیسم جادوییه که بقیه رئالیسم های جادوی قبل و بعد از اون سوءتفاهمی بیش نیست.  من که هیچ وقت صدسال تنهایی رو درک نکردم خود گابریل گارسیا هم در یادداشت های پنج ساله اش از تعبیر و تفسیرهای مختلفی که مردم عادی یا معلمان شعر و ادبیات و اساتید فلسفه و هنر و...  از کتاب صد سال تنهایی میکنن و از گوشه و کنار به گوشش میرسه تعجب میکنه و میگه پیش بینی این چیزا رو نمیکرده. خلاصه ماجرا اینکه مارکز توی یادداشت های
یه فیلم داریم به اسم غول چراغ جادو. اولین بار وقتی راهنمایی بودم دیدمش. نمی‌دونم مال کجاست، چه سالی ساخته شده و چقدر معروفه. داستانش مربوط به پسریه که به شدت درس‌خون و منطقیه و دوستای زیادی هم نداره. یه روز یه شعبده‌باز یه شیئ قوری مانند تو خونه‌ی این پسر جا میذاره و اون هم اتفاقی شروع می‌کنه به تمیز کردنش و یه غول ظاهر میشه. طبق معمول، غول به پسر میگه حاضره آرزوهاش رو برآورده کنه به شرط این که بعدا پسر آرزو کنه که غول برگرده به سرزمینش.
پسر
بچه که بودم، موسیقی سنتی و کلاسیک دوست نداشتم. حس می‌کنم بعضی وقت‌ها لازم است سنی از آدم بگذرد تا بعضی چیزها را درک کند و لذت ببرد. شاید هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم یک روز هوس صدای افتخاری کنم و یک روز کامل موقع کار کردن افتخاری گوش کنم. یا چند روز بی وقفه بتهوون و شویرت گوش دهم و خسته نشوم. در عوض نتوانم بیشتر از چند ساعت پاپ گوش کنم. 
کتاب‌ها هم از این قاعده مستثنی نیستند. هفته‌ی پیش هملت را برای بار دوم خواندم. بار اول، راهنمایی بودم که هملت را
هرس می خوانم. عاشق روزمرگی ام. عاشق هیچ گره ای در داستان نبودن. نمیدانم هرس روزمرگی حساب می شود یا نه. ولی داستانش توی خرمشهر و هور و آبادان است. رسول را صدا می زنند ابوشروان. کسی به اسم پسر زنده اش صدایش نمی زند. دنبال زنش نوال است. زنی که جلوی چشمش، پسرش توی حمله به خرمشهر غرق خون شده بود. نوالی که می گوید هیچ مردی توی خیابانها دیگر نمی بینم. داشتم می گفتم. عاشق روزمرگی ام. روزمرگی های زویا پیرزاد توی کتاب چراغها را من خاموش میکنم. انقدر نامش را
  
نقد رمان کلبه ی عمو تام: زندگی با برده های سیاه پوست و افکار و عقایدشان
نقد رمان کلبه ی عمو تام ، نویسنده: هریت بیچراستوتام پیرمرد سیاه چهره ای که به عنوان برده در خانواده ی امریکایی کنار همه ی بردگان سیاه پوست دیگر، از زن و مرد، کوچک و بزرگ، داستانش روایت می شود.
در حقیقت کلبه ی عمو تام، داستان تام نیست، داستان برده داری است. سیاستی که آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی در برخورد با مردمان ربوده شده از آفریقا در پیش گرفته بودند.
قسمتی از مردم با
Legasov: What is the cost of lies? It's not that we'll mistake them for the truth. The real danger is that if we hear enough lies, then we no longer recognize the truth at all.

: Chernobyl

بالاخره تموم شد (خوبه کلا ۵ قسمت بود)! نمی‌خوام داستانش رو تعریف کنم یا حرف تکراری بزنم چون این روزا همه دارن ازش میگن. فقط در این حد که: فیلمی که براساس یه داستان ترسناکِ واقعی ساخته شده باشه، از هر فیلم ترسناکی ترسناک‌تره! لحظه‌هایی بود که صدای نفس نفس زدن شخصیت‌ها کاملا اون حس ترس رو القا می‌کرد (مثل سکانسی که چند تا داوطلب رفته ب
بعدا باید سر فرصت پست بذارم و از کتاب‌هایی که این چند وقت خوندم به لطف قطعی اینترنت بگم. منتها چون من مثل مهسا نمیتونم خوب کتاب معرفی کنم، عنوان کتاب‌ها رو میگم. خودتون برید بخونید، فلذا سر فرصت هیچ پستی نمیذارم.
کار عمیق- نیوپرت. انگلیسیش هست، منتها من ترجمه فیدیبو رو خوندم و خوب بود. 
فرمول- باراباشی. اینم اخیرا خیلی ترند شده. نگاه  کاملا علمی به مقوله موفقیت داره. باراباشی خودش استاد دانشگاه نورث ایسترنه و کارش شبکه‌های پیچیده است. به ترن
داستانی که نمی خواهد عامه پسند باشد
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در رمان «قهوه سردآقای نویسنده» نوشته روزبه معین، نویسنده تمام تلاشش را کرده است تا مخاطب را با یک شروع جذاب و غافلگیرانه به سمت قصه خود جذب کند. یکی از ترفند‌های نویسندگان برای شروع یک رمان یا داستان کوتاه، این است که با استفاده از عنصر تعلیق خواننده را در همان پاراگراف اول داستان یا در فصل اول و صفحات اولیه کتاب مجذوب کتاب کنند تا مخاطب کتاب را رها نکند. در ا
ارزش‌های سازمانی‌ را اولویت‌گذاری کنیدچارچوب ذهنی لازم برای انتخاب بین نظرات متضاد و گزینش ایدۀ اصلح را در بین کارکنان سازمان پدید آورید. عملکرد شرکت‌هایی که از اولویت‌بندی ارزش‌های خود ناتوانند دچار اشکال خواهد شد. اندرو کَرتون در مطالعۀ بیمارستانی خود دریافت که وقتی مدیران مراکز درمانی چشم‌اندازی امیدبخش ترسیم کنند، نرخ پذیرش مجدد بیماران دچار حملۀ قلبی در بیمارستان‌ آن‌ها کاهش و در عین‌حال بازدهی سرمایه افزایش می‌یابد. البت
به این می‌اندیشم که این تمایل به بیهودگی و بی هدفی در انسان از کجا نشأت می‌گیرد. چرا دوست دارم اگر متنی می‌نویسم مغلق، مبهم و پیچیده باشد. به حافظه‌ام که رجوع می‌کنم می‌بینم فیلم‌هایی مثل حضرت یوسف که داستانی سر راست و معمولی‌‌ داشتند و دارای بیشترین طرفدار هم بودند نه امروز و این هفته و پارسال هم به آن فکر نکرد‌ه‌ام، چون تمام داستانش برایم معلوم بود و جایی برای مجهولات نگذاشته بود.
اما روزی نیست که به فیلم Eraserhead دیوید لینچ فکر نکنم و
من شـدم عاشق به ایّام قدیم عشق و همراهش هزار امّیدو بیمداستان و قصّه اش طولانی استمیدهم شرح آنچه را واقع شده استدل درون سینه ام آتشفشانمی‌شد آتش از شرارش روح و جانروزو شب کارم  غم چشمان اوبــوده ام زندانیِ زندان اوترس و لرزو وحشتی حاکم ،عجیببود بر جانِ من از عشقم نصیبدر تن و روحم شده آتش به پاآتشی سوزنده امّا با صفااز قضا روزی به راهی بود ، منمیگذشتم از همان طرف چمندوستانش همرهِ او بوده اندآگه از عشـق من و او بوده انداز کنارم رد شد ، او با ی
 
أیْنَ المُرتَجی لِاِزالةِ الجَورِ وَ العُدوانِ
کجاست امید از بین بردن دشمنی و ستم...؟
[دعای ندبه]
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
یکی بود یکی نبود...
 
این داستان زندگی ماست
همیشه همین بوده
یکی بود یکی نبود
در اذهان مان انگار نمی گنجد با هم بودن، با هم ساختن.
برای بودنِ یکی ، باید دیگری نباشد.
 
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود .
همه با هم بودند .
 
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودنِ یک
* از خیابان رد می شدم که ویترین مغازه ای توجهم را جلب کرد. داخل ویترین یک خانم کم لباس نشسته بود و به من با دست اشاره می کرد! اول فکر کردم اشتباه دیده ام و یک مانکن است، ولی تا ته خیابان را که نگاه کردم دیدم پر بود از ویترین. اینها brothel یا همان فاحشه خانه بودند که در روز روشن فعالیت می کردند. می دانستم در المان فعالیتشان قانونی ست، اما با جستجویی در اینترنت متوجه شدم که در بروکسل مراکزی از این دست نباید قانونی باشد. به هر حال این هم راهی ست برای کسب
عبارت رایج برای پرسیدن نظر کسی یا نظر دادن در مورد چیزی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
               
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
What do you think about ...?
نظرت در مورد ... چیه؟
How do you feel about ....?
نظرت در مورد ... چیه؟
What's your opinion of.... ?
نظرت در مورد ... چیه؟
What are your views on ....?
نظرت در مورد ... چیه؟
In my opinion ...
به نظر من ...
I’d say ...
باید بگم که ...
Personally, I think / believe ...
شخصا معتقدم که ...
If you ask me ...
اگر نظر منو بخوای ...
The way I see it ...
به نظر من
From my point of view ...
از دیدگاه من
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
              

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها