نتایج جستجو برای عبارت :

باز هم یک جمله رو ندیدم و یکی ناراحت شد

گاهی وقتا دلم از دستت خیلی ناراحت میشه، ولی اصلا نمیتونم باهات حرف بزنم، نمیذاری باهات حرف بزنم، زود ناراحت میشی، زود کوچیکم میکنی، زود حق حرف زدن و اظهار نظر رو ازم میگیری.... حتی اگه این جمله ها رو‌هم بگم اول به چیزی که تو فکر خودته فکر میکنی نه ناراحتی که تو دل منه
من میمونم و یه دنیا غم و یه شب که صبح نمیشه بگو براش چیکار کنم
این چه عشقیه که بغضم میگیره و نمیتونم هیچی بگم؟ 
«... من می‌دونم دیگه.‌ من مطمئنم. یک دهم اون میزانی که من از نبودش ناراحتم، ناراحت نیست. به علی اگه یه بار فکر کنه به من. انقدر درگیر درس و پروژه و دوستاشه اصن یادش نمیمونه چیا گفتیم به هم. کسی که میشینه لست سین تلگرامشو چک می‌کنه منم. کسی که بوی عطرش که از لای کتابش می‌زنه بیرون اشکشو درمیاره منم نه اون. ناراحت نیستما. فقط یکم دلم میسوزه. همین...»
آقای رییس سلام
امروز که از من پرسیدی بیست دقیقه نیم ساعت تلفن صحبت میکنی و بچه ها رو تنها میگذاری ناراحت شدم. نه از توبیخ میترسم نه از کم شدن حقوق و نه ...
من فقط از ناراحت کردن شما میترسم و الان ناراحتتون کردم.
ارادتمند، اینجانب
خانوم زد رو شونه م گفت اگر داد زدم باعث ناراحتیت شدم ببخشید. گفتم نه من از دست شما اصلا ناراحت نشدم. چیز مهمی نبود.خوب چرا نمیپذیرم آسیب پذیریم رو و چرا واضح نمیگم بله ناراحت شدم و بده که شما روی رفتارت تسلط نداری و مکرر رفتار غیر محترمانه داری. چرا دروغ گفتم؟!
این همه نق نزنید و ننالید از آدم ها و کم لطفی هاشون. اگر که به کسی محبت می کنید/ لطف می کنید/ کمک می کنید/ مهربانی می کنید  اما طرف یا طرف هاتون اهمیتی نمیدن/مغرور میشن و یا تغییر رفتار میدن، ایراد از شما نیست، ایراد از جمله ی محبت، محبت میاره نیست، ایراد از طرف مقابلتونه. طرف مقابلتون آدم حسابی نیست. 
+ آدم حسابی ها معنی مهربونی و عشق و محبت رو میفهمن. اگر نفهمیدن اگر بی توجه بودن اگر عوض شدن اگر فکر کردن خبریه بریزیدشون دور. بریزید دور این آدم ها
مناقب و شخصیت والای امام سجاد علیه السلام در کلام یعقوبی
یعقوبی مورخ نامی در تاریخ خود چنین می‌نویسد:
وكان أفضل الناس وأشدهم عبادة وكان یسمى زین العابدین وكان یسمى أیضا ذا الثفنات لما كان فی وجهه من أثر السجود وكان یصلی فی الیوم واللیلة ألف ركعة ولما غسل وجد على كتفیه جلب كجلب البعیر فقیل لأهله ما هذه الآثار قالوا من حمله للطعام فی اللیل یدور به على منازل الفقراء. قال سعید بن المسیب ما رأیت قط أفضل من علی بن الحسین.
او برترین مردم زمانش بود
یه جمله جادویی وجود داره
هروقت از دست کسی ناراحتم که دیگه چرا به یادم نیست با خودم میگم من به دنیا نیامدم که فکر و ذکرم این باشه خودمو به یاد دوستانم بندازم به دنیا اومدم که به همه کمک کنم عشق بورزم و محبت کنم
وقتی ناراحت میشم که چرا کسی از من قدردانی نمیکنه میگم به دنیا اومدم که عشق بورزم و کمک کنم به همه حتی اگر قدردانی درکار نباشه
وقتی کسی دلم را میشکنه با خودم میگم به دنیا اومدم دل همه رو ترمیم کنم نه اینکه منتظر عشق باشم
با این جمله واقعا آ
‏همیشه خوب بودن، آدما رو پرتوقع میکنه 
‏تا جایی ک دیگه ناخودآگاه نمیتونن بهت حق ناراحت شدن بدن!
به من حق ناراحت شدن نمیدن چون خودم خمیشه وانمود کردم خوبم
و دوست نداشتم کسی از چیزی که تو دلم هست اطلاع داشته باشه 
متاسفانه 
ولی من خودم رو تغییر میدم انسان ها قابل تغییر هستن
چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. 
چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم. چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم.                                                      
مجید اسطیری
 
+خیلی داستان نازیه به نظرم. چهار جمله‌ست، اما یه داستان کامله.
+فکر نکنم فردا دوباره یه پست دپرس دیگه بذارم، تموم شد. منم ناراحتم، مثل همه. منم همراه مامان پریروز تو خونه راه رفتم و صداش رو شنیدم که هر دو دقیقه یک بار می‌گفت: بد شد، خیل
من میفهمم. فکر میکنید نمیفهمم. اشتباه میکنید. همه‌ی همتون در اشتباهید. من میفهمم سرمو کلاه میذارید. من میفهمم پشت سرم چی میگید و جلوی روم چی. من میفهمم اهمیتی براتون ندارم. من میفهمم که پیش خودتون میگید ولش کن آنه که ناراحت نمیشه. آنه که گله نمیکنه. آنه که قهر نمیکنه. من اینا رو میفهمم. من میفهمم همه‌چی رو و به روتون نمیارم. من میفهمم همه‌چی رو و به روتون نمیارم. شاید باور نکنید ولی منم ناراحت میشم! کی گفته نمیشم؟ همه‌مون از یه‌سری رفتارها نار
وقتی میگم کاری نمیکنم ناراحت شی یعنی کاری نمیکنم ناراحت شی     جیسوووگگگگگگ جونی

ببخشید من نوسان داشتم
گفتم پاک میکنم سایت رو ولی به خاطر دوستاممم نمیتونم پاک کنم
ولی موضوع سایتم و همچنین اسمش رو عوض میکنم

سایت پاک نمی شود
باشه، باشه، قبول می‌کنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی این‌جوری بگی، نمی‌دونم، نمی‌دونم اوضاع تا کی این‌طوری می‌مونه. هیچی بی‌خیال، خوشحالم که راستش رو می‌گی، بی‌خیال!
ب.ن. خداییش انتظار بی‌جا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی این‌جا وگرنه باید ناراحت می‌شدم دیگه، نه؟
باید مراقبِ تک تکِ حرف ها و واژه هایی که توسط دستها و زبانمون زده می شه باشیم ، امّا بیشتر حرفم در این مطلب در مورد گپ و گفت هامون بصورت نوشتاری هست .
شاید روزانه دقیقه ها و یا ساعت ها می شینیم پای موبایل و سیستم و بالاخره در هر جایی که فعالیت کنیم ، شرایط طوری پیش می ره که مجبور می شیم یه نظر بذاریم ، کسی ازمون سوالی می پرسه که باید جوابش رو بدیم و امثال این ها امّا باید خیلی احتیاط کرد بالاخره ناراحت کردن ، اسمش ناراحت کردنه و فرقی نداره که بصور
خدا به موسی گفت: ده روز دیگه پیشم بمون!
موسی گفت: چشم
وقتی موسی برگشت پیش همراهاش، دید که اونا همراه نبودن. از همراه نبودن همراهاش ناراحت شد ولی...
ولی ده روز خدا همراهش بود، پس از تنها موندنش ناراحت نشد!
ده روز موسی تنها بود.
ده روز موسی با خدا تنها بود.
خدا موسی رو خیلی دوست داشت.
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون سختیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زئ. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
یه چیزی چند وقتیه که ذهنم را خیلی مشغول کرده و واقعا ناراحتم کرده است.
چند وقت پیش سوار یکی از این تاکسی های آنلاین شدم و متوجه بوی بدی شدم. وقتی بیشتر توجه کردم فهمیدم که بوی عرق راننده بود. راستش خیلی ناراحت شدم که این فرد به نظافت خودش توجه نکرده است. بعدا وقتی دوباره و چند باره با این موضوع برخورد کردم، طوری که ایجاد ناراحتی و حس بدی نکنه با راننده شروع به صحبت کردم و از هر دری سخنی گفت. 
متوجه شدم این بندگان زحمت کش شب را درون همان اتومبیل ب
امروز شیفت ناراحت کننده ای رو پشت سر گذاشتم.یه دختر ۱۵ ساله رو آورده بودن که قرص برنج خورده بود.اولش خوب بود من ازش نوار قلب گرفتم ولی یه دفعه ای همراهش گفت نفس نمی کشه حالش خوب نیست.پرستارمون رفت بالاسرش بعد گفتن که باید مریض رو احیا کنیم.پرستارها و پزشک تمام تلاششون رو انجام دادن ولی مریض رو نتونستن برگردونن.
خیلی ناراحت شدم.یاد پدربزرگم افتادم که چند ماه پیش فوت شده بود.
همراهش انقدر ناراحتی کرد که قلب همه ی پرسنل رو به درد آورد
تو اطرافیان مون یه پسر بچه ی سه ساله داریم،گاهی یه کارایی می کنه که مامانش ناراحت میشه،می ره به باباش می گه: بابا، مامان ناراحت شده...
گاهی هم یه کاری می کنه که باباش ناراحت میشه،می ره به مامانش می گه: مامان، بابا ناراحت شده...
وقتی موقع ناراحتی باباش می ره پیش مامانش،این مامان میشهحلقه ی اتصال بین بچه و بابا...دست بچه رو می گیره می ذاره تو دست پدرش...
«این السبب المتصل بین الارض و السماء»
زمینبخواد به آسمون وصل بشه، حلقه اتصال میخواد...کسی رو می خ
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
یه مدتی زندگی بدین منوال بود که: 
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
بعد به این صورت شد که بیچ مود رو روشن کردم و الان اگر یک انسان رو جلوم شرحه شرحه کنین هم ناراحت نمیشم. دریغ از قطره‌ای اشک. عصبانی چرا ولی ناراحت نه. عصبانی بابت اینکه خون پاشیده به لباس و عینکم. و احتمالا با موهای سر مرحوم پاک میکنم لباسو. اینا رو گفتم که بگم اگر فردا واسه یاد دادن ریضمو به بچه‌ها برم دانشگاه فقط محض رضای خداست. نه ناشی از حسی که به اون ب
طنز خانومی تعریف می‌کرد:من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد. در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم: ولم کن...به خدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛ من خیلی از دستت ناراحتم..نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش می‌کنم ولم کن...وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده
+ تصمیمم رو گرفتم. می‌رم انسانی. 
- انسانی، یا فرهنگ؟
+ انسانی!
- سولویگ، فرهنگ نمی‌تونی بریا. 
+ بابا می‌دونم!
- خب چرا ناراحت می‌شی؟
+ ناراحت نمی‌شم که نمی‌تونم برم. ناراحتم که فکر می‌کنید من خنگم. نفهمیدم همون دیشب که توضیح دادی!
- دیگه خودت دیدی که. نمی‌شه این جوری. 
+ مهم نیست. 
پ. ن. ولی یه چیزی تو دلم می‌گه مهمه. می‌گه نمی‌خواد سه سال بعدی‌شو تو این قبرستون ادامه بده. هرچع‌قدر هم بگن که مدرسه اون قدرا هم مهم نیست و مهم خود آدمه، مهم بودن م
بی دلیل خوشحالم 
حالم خوبه 
مینویسم تا حاله خوبم رو به شما هم انتقال بدم 
الان فکرم آزاده و فکر کنم همین باعث شده 
احساس خوشحالی کنم 
البته این به این معنی نیست که اصلا ناراحت نباشم 
چرا امروز یه لحظه ناراحت و دلخور شدم(مرور خاطرات و اینا دیگه**)
ولی خب دوباره به روال سابق برگشتم ^^
خب همین دیگه امیدوارم مثل من ناراحتیاتون رو از فکر و ذهن و قلبتون بیرون بریزین و خوشحال باشین هر چند کوتاه 
با بهترین آرزوها برای همه "دنیز"
 
 
آخه خدا... این چه رسمیه؟ 
حتّی نمی‌دونم از چی بیشتر ناراحتم. حتّی نمی‌دونم ناراحت باشم یا نه. کاش مطمئن بودم ازین که اونایی که باید براشون غصه خورد ماییم نه اونا. امّا الآن فقط امیدوارم. یعنی... نمی‌دونم. به خودم باشه، بارها دلم خواسته که بمیرم و بعد مرگم هیچی مطلق باشه. ولی می‌دونم که این خیلی مسخره‌ست. ناراحت‌کننده‌ست. پوچه.
آه. آخه این جوری که نمی‌شه. نمی‌شه این قد الکی باشه که. آه. چقد درد داره. چقد عزیزاشون دارن درد می‌کشن. آخه... آخه این
به نام خداوند پروانه های رنگارنگ
سلااام عزیزای دلم امیدوارم خدا بهترین ها رو نصیبتون کنه. ❣️  
من هر روز از یه قضیه هایی حرص میخورم و ناراحت میشم. تا اینکه یه سخنرانی گوش دادم. این سخنرانی به قدرررررررری جذابه که نمیتونم حد جذابیت براش مشخص کنم. تو این ویدیو آقای نقویان فکر کنم صحبت میکنند و میگن چقدرررررر حرص چیزایی که نداریم رو میخوریم؟ حالا این حرصایی که میخوریم 10 سال دیگه همین اولویت رو تو زندگی ما دارند؟ جایگاه این ناراحتی ها تو زندگی
شبهات فاطمیه آیه الله توحیدییکی از کارهایی که دشمنان اهل بیت انجام دادند حدیث سازی است!در کتاب عیون اخبار الرضا  از امام رضا علیه السلام سوال شد که آیا احادیث مخالفین در فضیلت شما را قبول کنیم امام ع جواب دادند مخالفین احادیثی درست کردند به همراه غلو و برخی احادیث را درست کردند بر علیه مخالفین به همراه اسم بردن از آنها  به نام ما و شیعیان که طرفدارانشان را وادار کنند که بر علیه ما به اسم سب و لعن کنند و احادیثی هم که در فضایل ما نقل کردند بر
دلم میخواست اینو زود‌تر بهت بگم.
ولی! از دستت یکم ناراحت شدم و بخاطره همین جواب‌تونو ندادم.
با اینکه کاری‌هم نکرده بودی..
انی‌وی. میخواستم اینو بهت بگم. نشد اما اینجا میگم‌ش.
وقتی پرسیدی من یه لحظه‌دلم سوخت و خواستم بیام پیویت و بگم ولی خب:/
و حتی وقتی بخاطره تام ناراحت بودی و دلداری میخواستی بازم میخواستم بیام پیویت ولی بازم خب:/
یعنی یکم رفتارم عجیب میشد.. درنتیجه هیچی نگفتم.
بابام الان زنگ زده و با ترس و استرس مثل بچه ای که کار اشتباهی کرده، حرف میزنه..گفتم چی شده؟میگه یه اس ام اس برای تو اومد،منم اومدم برات بفرستمش حذفش کردم..بدون مکث بلند بلند میگم: عیب نداره..نه عیب نداره...عیب نداره بابا..اگه دوباره اومد برام بفرستش.جمله خودمو تکرار میکنه اگه دوباره اومد برات می فرستم.انگار که خیالش راحت شده باشه فوری میگه سلام برسون ،خداحافظ و گوشی رو قطع می کنه!!
نمی دونستم اون اس ام اس چی بود؟از کجا بود؟ اما مطمئنم هیچی ارزش ا
دوستم با من تماس می‌گبرد. از ناراحتی من از خودش می‌گوید، کمی خسته جمله‌ها را کنار هم می‌چیند و دلایلی از کارهای گذشته‌اش می‌آورد. شرم خاصی در حرفهایش هست. هیچوقت بلد نبوده است که معذرت خواهی کند همیشه و از دوران راهنمایی که یادم می‌آید همین بوده است. همیشه تو خودت باید عذرخواهی را از لحن بیان و حرفهایش متوجه شوی. از این موضوع دیگر فاصله می‌گیرد و شروع می‌کند به بیان دردهایی که داشته است.
می‌گوید نگاهم کن من اینقدر زیر فشارم که دیگر نمی‌
شبهات فاطمیه آیه الله توحیدییکی از کلرهایی که دشمنان اهل بیت انجام دادند حدیث سازی استدر کتاب عیون اخبار الرضا  ازامام رضا ع سوال شد که آیا احادیث مخالفین در فضیلت شما را قبول کنیم امام ع جواب دادند مخالفین احادیثی درست کردند به همراه غلو وبرخی احادیث را درست کردند برعلیه مخالفین به همراه اسم بردن از آنها  به نام ما وشیعیان که طرفدارانشان را وادار کنند که برعلیه ما به اسم سب ولعن کنند واحادیثی هم که در فضایل ما نقل کردند برا این بوده که آن
یه سوال داشتم مخصوصا از آقایون، اگه یه وقت همسرشون یه حرفی بزنه که قلب شون بشکنه و بعد سعی کنه جبران کنه و معذرت خواهی هم بکنه اون رو واقعا از ته قلب می بخشن یا این حرف تا ابد یادشون می مونه و یا شایدم یه روز تلافی می کنن.
خب سر یه موضوع بی خودی از دستش ناراحت شدم و اون رو از خودم روندم و یه حرفی زدم که دیدم واقعا بهش برخورد و گذاشت رفت، "دیگه نمی خوامت"، فکر کنم دقیقا همین رو گفتم ولی اون صحنه انقدر قلبم تند میزد و ناراحت بودم درست یادم نیست بعد یه
بعد از 13 سال اولین جمله ای که بعداحوالپرسی گفت: چقدر آروم شدی!
شاید فکر کرد از حرفش ناراحت شدم که یکی دوتا ویژگی خوب هم بهش اضافه کرد:)
و من تازه یادم اومد که از اولین خصوصیاتی که دیگران بهش مزینم میکردن شیطنت بود.
هععییی جوونی ...
من آدمِ مناسبتی نیستم!هیچ وقت از رسیدن شب یلدا و عید نوروز خوشحال نشدم!و حتی از رسیدن عید ناراحت شدم.شاید وقتی دیگر که مستقل باشم و تعطیلات به دلخواه خودم سپری کنم،شیرینی عید را حس کنم.
دیشب که ماه بانو وضعیت واتس آپ دوستان و فامیل را نگاه میکرد،ناراحت شدم!ناراحت شدم که کز کرده بود و ما یلدایی نداشتیم.خانواده پرجمعیت ما پراکندست و اخرین دورهمی که همه جمع بودیم برمیگردد به عید سال نود و دو! از ان به بعد همیشه یک نفر غایب داشتیم و من اینجور مواق
 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
اگه اینجا یا به وسیله‌ی اینجا کسی رو آزار دادم یا ناراحت کردم از عمق وجودم عذر می‌خوام. شما بذارید به حساب اینکه متوجه نبودم دارم چیکار می‌کنم.
اگر قابل جبرانه یا اگر در ازاش می‌تونم کاری براتون انجام بدم بهم بگید.
شدیدا احساس می‌کنم کسانی از دست من ناراحت هستن و این قلبمو مچاله می‌کنه.
هر بند دو قسمت دارد : جمله موضوع ، جمله های تکمیل کننده 
هر بند ، خودش یک موضوع دارد که در عین استقلال ، با موضوع بندهای دیگر هم ارتباط دارد . برای نوشتن یک بند ، فکر یا موضوع آن بند را در جمله ای بیان 
می کنیم که به آن جمله موضوع گویند ؛ جمله موضوع معمولاً در ابتدای بند نوشته می شه.
حالا جمله تکمیل کننده چی هست؟ بعد از جمله موضوع که جمله اصلی بند هستش جمله های دیگه ای هم میاد که به اونها جمله تکمیل کننده می گویند و به عنوان تکمیل کننده جمله موضوع
امروز جزء معدود وقتایی بود که حرفمو محترمانه و رک گفتم..
از دیروز مونده بودم چطوری بگم..
الان نوشتم پیام رو  و فرستادم..
بعد هی نگاه میکنم ببینم پیامو خونده ..واکنشش چیه 
و واقعا نگرانم ناراحت بشه،
خسته شدم از بس بخاطر اینکه بقیه ناراحت نشن از خودم زدم..
درباره این موضوعم کاملا حق طبیعیه منه اون چیزی که میخوام رو انتخاب کنم و نمونم تو رو دروایسی...
‍♀️‍♀️‍♀️‍♀️‍♀️
ولی فکر کنم باید منتظر تغییر رفتار باشم..
احساس می کنم بعضی چیزا توی وجودم مردن، یعنی خودم کشتمشون. فکر می کنم پیر بشم حسرتشون با من می مونن. الان البته هیچ حس خاصی ندارم :| 
یعنی هیچ ذوق و شوق خاصی ندارم در واقع.
وقتی اطرافیانم رو میبینم؛ به احساساتی که دیگه توی وجودم نیست، بیشتر پی می برم.
هیچ شور و ذوقی ندارم، فقط زنده ام ...
ولی یه زنده ای که ناراحت نکردن بقیه براش مهمه؛ حتی به قیمت ناراحت شدن خودش، این واقعا ناراحت کننده اس.
خود ماییم که به آدما یاد می‌دیم چطور باهامون رفتار کنن.
وقتی برای بار اول و دوم که اون رفتار رو می‌بینیم و علیرغم ناراحتی زیادمون، هیچ واکنش بدی نشون نمی‌دیم، خب معلومه که به تکرار اون رفتار ادامه میده و بعد که بهش بگی با این دست جملات مواجه میشی که: فکرش رو نمی‌کردم آدم اینجوریی باشی که سر این مسائل ناراحت بشی! فکرش رو نمی‌کردم انقدر بی جنبه باشی! فکر می‌کردم متوجه باشی که شوخیه...
ولی لطفا فکرش را بکنید!
بله من همینقدر بی‌جنبه هستم!
وقتی د
باید هزاران خط بنویسم اما فعلا این را از من داشته باشید تا بعد.
وقتی بین زمین و هوایی، زیر پایت تماما آبی دریاست و رو به روی چشمانت چراغ های اسکله می‌درخشد حقیقتا نمیتوانی احساس غرور نکنی از این‌که ایرانی هستی! بالاخره ما دوستت داریم مرزپرگهر. حقیقتا تمام زندگی‌مان را در خودت گنجانده‌ای:)
و بله. دیگر ناراحت نبودم وقتی می‌دیدم از دور شهر چراغانی شده به سان یک مجلس عروسی:)) یک مجلس عروسی با عروسک‌ها و ماشین‌های خیلی خیلی خیلی کو‌چک! آن‌قدر
از اتاق که اومدم بیرون ساعت از 12 شبم گذشته بود...اومدم که به گربه ها و سگا غذا بدم...یکم بعد از من اومد بیرون...برنگشتم نگاهش کنم فهمیدم که داره چایی میخوره
صدام کرد...با اسم کوچیک...اولین بار بود... و لبریز حس انزجار  شدم...از خودم و از اون
پرسید ناراحتت کردم؟بدون اینکه برگردم گفتم نه...ولی خانمتون ناراحت میشه...گفت نمیشه من میشناسمش...برگشتم نگاهش کردم...چشماش مست و خمار بود...مست مست...با تمام وجود با انزجار و نفرت از خودم نگاهش کردم وگفتم اگه من بودم
پر از خشم، دلهره و نگرانی ام.
از ثبات مزخرفی ک این اقتصاد کوفتی مملکت نداره عصبانی ام. از اینکه هی دارم میبینم چیزایی ک بهش دل بسته بودم داره دود میشه میره هوا ناراحت و خشمگینم. لعنت به همه شون!
از اینکه هس میکنم دست کم گرفته میشم و اون قدری ک اهمیت میدم بهم اهمیت داده نمیشه بدم میاد و ناراحت و غمگینم.
برای رفیقی ک حالش بد بوده و هی خبرای مختلف تایید نشده ای ازش بهم میرسه نگرانم.
و اینکه فردا اعلام نتایجه. لعنت بهشون. قلبم داره میاد تو دهنم.
آشفته
یا ولی الحسناتفصل دوم: مهارتهای ارتباط موثر
۷: در هر قصه ای نقش آدم بد را بازی نکنیم
مطمئن باشیم که به تعداد کافی آدم بی فکر ، در عالم وجود دارد.چه نیازی است که برای هر کار ناراحت کننده، حرف نیش دار و خبر بد ، ما فورا داوطلب شویم؟قبل از اینکه حرفی را به کسی بزنیم میتوانیم آن را در چندین حلقه از نای مورد بررسی قرار دهیم:
۱. در حلقه ی اول: آیا این حرف او را خوشحال میکند؟
۲.حلقه دوم: آیا این حرف برایش مفید است؟
۳. حلقه سوم: آیا نگفتن این حرف مشکلی ایجاد
توی گروهی که با رفقای از بچگی تا الان داریم،پسرا گیر دادن بهش که چرا ناپیدایی?...بعد از یکی دو روز جواب داده درگیری کارم کم بود،فنر تخت اتاقم هم شکسته و درگیر تعویضش شدم و پدرم در اومدم تا سر هم کردمش...
کمیل طبق معمول زده بود به مسخره بازی و سر به سرش میذاشت که مگه چیکار کردی با اون تخت که به این زودی فنرش در رفت?سلام مارو هم به خواهران امریکایی برسون! و از این مزه پرونی ها...
و پسرک توی جواب دادن کم نیاورده و با خوندن پیامهاش کلی خندیدم...
حالا بعد
پر از خشم، دلهره و نگرانی ام.
از ثبات مزخرفی ک این اقتصاد کوفتی مملکت نداره عصبانی ام. از اینکه هی دارم میبینم چیزایی ک بهش دل بسته بودم داره دود میشه میره هوا ناراحت و خشمگینم. لعنت به همه شون!
از اینکه هس میکنم دست کم گرفته میشم و اون قدری ک اهمیت میدم بهم اهمیت داده نمیشه بدم میاد و ناراحت و غمگینم.
برای رفیقی ک حالش بد بوده و هی خبرای مختلف تایید نشده ای ازش بهم میرسه نگرانم.
و اینکه فردا اعلام نتایجه. لعنت بهشون. قلبم داره میاد تو دهنم.
آشفته
بیاین توی این سال ارامش روان خودمون!!!!فقط برامون اهمیت داشته باشه
اگه میبینید یکی داره با حرفاش با کاراش اذیتتون میکنه حذفش کنید اگه نمیتونید لااقل کمرنگش کنید
هی نگید فکر کنم ناراحت شد یا قرار ناراحت بشه ..اونجایی که میبینید همه راه رو درست اومدید این دیگه مشکل از حساس بودن اون فرد هست بیخیالش شید
اینا رو خودم تمرین میکنم که کمتر دیگه بابت رفتارای دوستام زجر بکشم 
سالتون پررررر از رنگ شادی
تعطیلات خیلی خوبی داشتم. آنقدر خوب که از تمام شدنش خیلی ناراحت شدم؛
کلی برنامه‌ریزی کردم که به کارهایم برسم، و تقریبا هیچ کدام را انجام ندادم :) عوضش خیلی خوش گذشت و پشیمان نیستم. خیلی خوب بود. این را مینویسم که یادم باشد چقدر چهارشنبه و پنج‌شنبه و جمعه و شنبه خوب بودند؛ مینویسم که اگر روزی ناراحت بودم این را بخوانم و خوبی ها یادم بیاید.
 
+چند تا چیز دیگه هم میخواستم بنویسم که طبق معمول یادم رفت. 
میتونم اینم بگم:
خواب من روی کتاب و صفحات باقی/
۱،  دیروز اومدم وبلاگ خودمو باز کردم بعد از امارها اومدم آی پی مو دیدم زده بود تبریز :||| الان ینی من تبریزم؟؟؟؟  دیگه به اینم اعتمادی نیست
 
۲، ستاد کرونا بهم پیام داده که علیرغم تاکید فراوان رفتی سفر و اینا، اولا که سریع برنامه ریزی بازگشت از سفر انجام بده،  بعدم برو تو سایت تست بده :))  ناراحت نشدم که اصن درکم نمیکنه که چندماهه خونه نرفته بودم،  از این ناراحت شدم که بهم میگه برای بازگشت از سفر سریعن برنامه ریزی کن،  حتی ستاد کرونا وزارت بهدا
وقتی یه چیزی که دوست دارم رو به کسی ( منطقیه که هرکسی نه ! طرف از هزار و یک فیلتر رد میشه ) نشون میدممیدم بخونه یا گوش کنه یا ببینه
و طرف از بیخ و بن اونو اسپویل میکنه 
" همون شهید کردن خودمون "
.
.
.
حق دارم در این لحظه بمیرم :|
به این نتیجه رسیدم باید در برابر دوست داشتنی هام یک انحصار طلب به معنای واقعی کلمه باشم !
اینطوری نه کسی جرات اسپویل کردن دوست داشتنی هامو به خودش میده 
نه من ناراحت میشم 
.
.
.
ببین چقدر منطقی با رفتار بد ادما ( به زعم من بد ) کنار
من اکثر اوقات یه حالت یکنواخت دارم تو رفتارم یعنی نه خشمگینم نه خیلی خوشحال و شاد.بعضی ها مثل دخترخاله م رو که می بینم مثلا بعضی روزها شاد هستن بعضی روزها خیلی انگار سرحال نیستن اینجوری آدم می دونه فلانی الان خوشحاله یا ناراحت ولی من اینجوری نیستم یعنی می شه گفت همیشه یه جور هستم.یه بار یکی از دوستام گغت نمی دونم تو الان خوشحالی یا ناراحت.
شما کدوم رو ترجیح می دین؟یکی که اکثر اوقات یه جوره یا یکی که نمی تونه مثلا یه روز باهاش صحبت کنی ولی یه رو
إنَّ النَّبِیَّ قَالَ:‏ «إِنَّمَا فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّی یَقْبِضُنِی‏ مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا».
ترجمه:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: همانا فاطمه(علیهاالسلام) شعبه و بخشى از وجود من است. آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت می‌کند و آنچه وى را خوشحال نماید مرا خوشحال می‌نماید.
ادامه مطلب
یه اتفاقاتی یهویی میوفته که تو نمیدونی چی بگی و چیکار کنی!
فقط میتونی ببینی و بنشنوی
و نتیجه اش میشه سرد رفتار کردن،بی توجه بودن،بیخیالی،
در این موارد تاکید میکنم با کسی صحبت نکنید و زیاد سمت کسی هم نرید!
 شمایی ک حالتون این مدلیه با کوچک ترین حرفی ممکنه طرف مقابلون رو ناراحت و اذیت کنید!
مثل من! دچار همچین حال مزخرفی هستم و هیچی برام مهم نیست …
مشکل اینجاست ک دلم میخواد تمام این حس مزخرفم رو سر کسی خالی کنم، 
خداروشکر که هیچ وقت شارژ پولی ندا
دلایل مختلفی وجود داره برای غمگین بودن الانم... مثلا فیزیک و گسسته بلد نبودن... یه عالمه تستِ نزده و درسِ نخونده برا فردا... سر درد... کم خوابی... دست و پا چلفتی بازی که در آوردم... دندونپزشکی... 4 تا امتحان تو یه روز و روز قبلش تا 4:15 مدرسه بودن... نامهربونی یه دسته ادم بی مغز عوضی... اما همش یه پس گردنی می زنم به خودم میگم خاک تو اون سرت، هنوز اولشه. باید به خودم قول بدم حداقل ناراحت نباشم. ولی اخه مگه میشه؟ مث مشاورا که بهشون میگی "استرس دارم" میگن "استرس ن
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرشلودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترعدینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!"آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشن
بزرگ‌ترین دلیلی که باعث نابودی روابط‌م شده، خشم سرکوب‌شده‌ست. من ناراحت و عصبانی شدم، ولی با پیش‌فرض این‌که باید طرف خودش بفهمه سکوت کردم و سکوت کردم. و هربار یک تیکه از اون رابطه رو از درون خودم بیرون انداختم. و زمانی رسیده که طرف بالاخره ازم پرسیده «چی شده؟» و از پایان همه‌چیز ناراحت شده و من ماه‌ها بوده که اون رابطه رو دفن کرده‌بودم.
و برعکس، دوستانی دارم که همیشه وقتی ناراحت شدیم، با هم حرف زدیم، دعوای لفظی کردیم و حتی مدتی حرف نزدی
چند روزِ پیش که این فکر از ذهنم گذشت که نکند کامَک یک بیماری ترسناک داشته باشد و ترسیدم و اشک در چشمانم حلقه زد ، همه ی دنیا برایم بی ارزش شد. دیگر مهم که هیچ حتی قابل یادآوری هم نبود که بعضی حرف هایش ناراحتم کرده بود. اصلا چه ارزشی داشت که من چرتکه دستم گرفتم و حساب و کتاب کردم . میدانی دوست من هر چه که باشی و هر کاری که کرده یا نکرده باشی ، من از اعماق قلب لِه شده ام دوستت دارم. حالا که این فکر از ذهنم گذشته است ، دیگر نمی‌خواهم کنارش نباشم یا این
 
◀ تیغ به خفیه میخورم آه نهفته میکنم گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان ▶
 
دیگه چن وقته ناراحت نمیشم؛ یعنی خیلی ناراحت میشم.
خب خیلی سخته بخوای هر روز فکرا کلیشه ای رو تو بشقاب فلزی زنگ زده
میل کنی ولی اینم مثل چیزا دیگه برام عادی شده 
نه عادت نکردم بهش فقط بی تفاوتم اون خنده متمایل به چپ صورتم رو بهش نشون میدم
تصمیم گرفتم یکم بدتر بشم،در واقع بدتر نفس بکشم.
ادامه مطلب
متوجه شدم که خودزنی زیادی میکنم تو رابطه ام.
اینجوریکه هی میگم اره تو که روابط اجتماعیت خیلی بیشتره، اره تو که خیلی بهتره کارت از من، اره تو که خیلی کار بلدتری از من، اره تو که خیلی بیشتر از من دنبالتن
متوجه شدم که این خودزنی رو تقریبا در تمامی روابطم داشتم. چون خوب با طرف خیلی مدت طولانی در روز، در ارتباطم و طبعا همه درد و دلام رو به اون میگم که یه مقداری ادم خودزنی هستم توی مغز خودم و این حرفها رو به اون هم میزنم و در میون میگذارم.
 
نکته بعدی ا
دراین روزها خیلی ها بخاطر این بلاها نیازبه کسی دارد که به آرامش برسند این جمله را از وبلاگی دیدم گذاشتم امید است کمی حالمان بهترشود 
ﺑﺰﺭ می ﻔﺖ : 
 ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .ﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻪ ﺟﻮﺭی ؟
ﻔﺖ : ﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﻴﺸﻲ ؟
ﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ .
ﻔﺖ : ﺁﻓﺮﻳﻦ .ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !...
پس هیچ وقت نگران و ناراحت چیزی نباش
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ
دراین روزها خیلی ها بخاطر این بلاها نیازبه کسی دارد که به آرامش برسند این جمله را از وبلاگ دیدم گذاشتم امید است کمی حالمان بهترشود 
ﺑﺰﺭ می ﻔﺖ : 
 ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .ﺮﺳﻴﺪﻡ : ﻪ ﺟﻮﺭی ؟
ﻔﺖ : ﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﻴﺸﻲ ؟
ﻔﺘﻢ : ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﻲ ﺯﻧﻢ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﻴﺎﻡ .
ﻔﺖ : ﺁﻓﺮﻳﻦ .ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !...
پس هیچ وقت نگران و ناراحت چیزی نباش
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ
یه دختر ... عزیز و دوس داشتنی دارم، خیلی دوسش دارم و چند سالی ازم کوچیک تره... بهش پیام دادم که باهاش حرف بزنم... انگار فازش خیلی خراب بودو حال روحیش بهم ریخته... گرچه زیاد باهام حرف نزدم... اما میدونم غمگینه... خیلی دلم می خواد کمکش کنم.. ناراحتیش منو هم ناراحت می کنه... ای کاش هیچ دختری هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشه... 
ادامه مطلب
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
سپهر تصادف کرد. من نرسیدم کتابم را تمام کنم. 
هول فردا برم داشته. همه مان صحیح سالمیم. من خوابالودم. ایده ای ندارم که کی قرار است کتاب را تمام کنم. 
نسترن با سپهر شوخی کرد که دم در بابت تصادفت دعوا شده. شوخی ناپسندی بود. سپهر ناراحت شد. نسترن ناراحت شد که سپهر ناراحت شده. 
من هیچوقت جنبه شوخی را نداشتم! خوابالودم و هنوز بیش از نیمی از یک کتاب چهارصد صفحه ای روی دستم مانده. اگر شوخی مسخره نسترن نبود، یلدای بدی نمیشد. 
خاطرم هست که باید از پنج شنبه پ
سلام اممم این اولین و آخرین پست من توی سال نود و نهه. رفتنم نه از ناراحتی و قهره، نه از ترس و دلخوری، نه از افسردگی و تنهایی، نه هیچ کدوم از اینا، آمم خوب به فکر تغییرات جدیدم، میخوام توی وجود خودم تغییرات جدید ایجاد کنم و خوب میخوام که یه وبلاگ جدید بزنم بدون اینکه شما آدرسش رو داشته باشین،‌یه جورایی از صفر شروع کنم و خوب این توی ایجاد تغییر در خودم به من کمک میکنه قطعا و سال 1400 برمیگردم همین جا و شاید اون یکی وبلاگ رو هم لو بدم. در واقع من نرفت
بعضی وقتا یه سری حرفا بدجور آدم و بهم میریزه...
اما اینکه بهم میریزیم تقصیر خودمونهدرسته شاید حرف خیلی ناراحت کننده بوده اما روحمونم نباید اینقدر نازک نارنجی باشه اینکه یکم بهش بربخوره خب ولی حق نداره ناراحت شه و دیگه یادش نره
چون خیلی بزرگه اگه یادش بمونه و کینه بشه وسعتش زیر سوال میره روح ما انسان ها خیلی بزرگ و زیباس نباید با این چیزای کوچیک کوچیک خراب بشه
نمیدونم چرا ولی بعضی وقتا یادم میره اینا رو به و شدت از یه حرفی ناراحتی میشم اما تو د
 
 
موشی در منزل شخصی خانه کرده بود و در لانه خود روزهای خوبی را سپری می کرد ،یک روز که داشت از سوراخ لانه، حیاط را تماشا می کرد ،صاحب خانه را دید که با خود تله موشی را به خانه آورده است و فریاد می زند ای زن امشب از دست این موش مزاحم خلاص خواهیم شد ،زن صاحب خانه با خوشحالی به استثبال مرد آمد واز او به خاطر خریدن تله موش تشکر کرد .موش ناراحت به پیش حیوانات خانه رفت و از آنان خواست فکری بکنند . مرغ گفت :تله موش هیچ ربطی به من ندارد . گاو گفت : ما را با ت
چرا اینقدر دایره ی دوستام زیادن چرااا؟
دلم نمیخاد با هیچکدومشون حرف بزنم... نه ببینم... هیچی نشه پقی میزنم زیر گریه... دست خودم نی میزنم زیر گریه. گریه ای که بعدش همه چی دوبرابر خراب تره.
به چه زبونی بهتون بگم نمیخام باهاتون حرف بزنم و ناراحت نشید؟ سه باره اومدی پیویم سکوت تحویل گرفتی برو دیگه هروقت حالم خوب بود بهت پی ام میدم حرف بزنیم.
میخام تنها باشم. بخواید نخواید فقط شادیهام با شماس... اصن خواستن شما مهم نی... من نمیخام غمامو جز اون نفرات انگشت
بعد از اینهمه، قرار شد فردا بریم مشهد.
فکر میکنم آمادگیش رو ندارم. کمه کم ده روز قبل از مشهد باید یکم به مغزت رسیدگی کنی. همینجوری ریخت و پاشیده که نمیشه، میشه؟
.
.
ولی از یه جهت دیگه اون مشهد نیست این هفته :)
ینی نمیبینمش
فوق العاده اس، نیس؟
اینهمه راه تا شهرش برم ولی نبینمش
شاید این حتی از تمرکزی که میخواستم ده روز قبل از مشهد رفتن روی روحم بذارم بهتر باشه. اینجوری میتونم فقط به زیارت فکر کنم.
دروغ چرا، خیلی زور داره. ولی خیلی ناراحت نیستم. اینج
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش به شد ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از مسائ
روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده‌های‌مان رفتیم یک ‌امام‌زاده زیارت  و بعد هم بیرون امام‌زاده نشستیم با هم صحبت کنیم  من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم اصلاً هیچی نمی‌شنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست  شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود همه می‌گفتند «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمی‌شود واقعاً کسی ناراحتی آقا
فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش. 
هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم 
میخوام بهشون بگم نترسین برین ... بال بال بزنین ... پرواز کنین 
پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه ... اوج بگیربن
سلام 
دختری هستم که مدتی دیگه به عنوان دندونپزشک تو یه درمانگاه مشغول کار میشم. واقیعت اینه که از نظر دیگران حتی خانوادم و دوستام من به شدت مغرورم. من واقعا قصد دارم خودم رو اصلاح کنم اما نمیدونم چطوری. 
همیشه فکر میکنم اگه وضعیت دندون های مراجعه کننده نامناسب باشه یه چیز بگم ناراحت بشه یا اگه بیمارم بچه باشه زیاد لج کنه عصبی بشم. راستش گاهی به خودم حق میدم چون خیلی سختی کشیدم و درس خوندم.
سوالم از شما اینه که چه رفتارهایی از پزشکان و دندونپزش
 
امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.
 
ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38
دیروز که داشتم بیهوده توی فضای مجازی میچرخیدم یکهو با این پست سوالی مواجه شدم" اگه به گذشته برگردی، کدوم اشتباهتو تکرار نمیکنی؟" جواب من حاضر بود. چند کلمه ی ناقابلی که شاید بهاشو بد پرداخته بودم. کامنت هارو باز کردم تا هم جواب سوال رو بدم و هم کامنت های دیگران رو بخونم. شاید یک چهارم این کامنت ها با من هم عقیده بودند. " اگه به گذشته برگردم، هیچوقت به بعضی از ادما اعتماد نمیکردم و به بعضی از ادمای بی ارزش بیخودی بها نمیدادم" ولی از نوشتن جوابم د
2480 - «اسدا..
عَلَم» وزیر دربار و معتمد شاه در خاطراتش می‌نویسد: “عرایضم را شروع کردم و
در بین صحبت به اینجا رسیدم که مهمانی که قرار بود از آلمان برای ما برسد،
دیشب نرسید. شاهنشاه بی‌نهایت ناراحت و متغیر شدند. البته چیزی به من
نفرمودند، چون می‌دانستند که تقصیری نکرده‌ام. ولی اصولاً ناراحت شد‌ه‌اند،
به حدی که من فکر نمی‌کردم. به هر صورت اوامری فرمودند که بعدازظهر باید
به گردش برویم و ترتیباتی بده! عرض کردم، حتی الامکان سعی خواهم کرد و بع
کسانی که ساکن الهیه، بهداری و دادگستری هستن کم و بیش راننده های کارسان (بهشون باید گفت مینی، مینی بوس) رو میشناسن.
یکی از اونها اسمش مسعود بود. چند روز پیش رفتم سر ایستگاه منتظر شدم بیان دیدم هیچ خبری نیست. اومدم پشت جایگاهِ ایستگاه تا زیر سایه باشم. دیدم یه اعلامیه زدن. با دیدنش خشکم زد.
خودِ مسعود بود. "جوانمرگ مسعود ریخکی". دنیا رو سرم خراب شد. اینقدر ناراحت شدم که همون لحظه اشک تو چشمم حلقه زد. ناچار شدم با اتوبوس برم خونه. تو اتوبوس هم همه در
یکی از اولیای گمنام خدا بود. تا وقی می توانست نمازش را در مسجد نزدیک خانه شان می خواند اواخر دیگر نمی توانست به مسجد برود ولی نیم ساعت قبل از اذان سر سجاده اش بود و نماز قضا یا مستحبی می خواند. چهار تا بچه را با نداری بزرگ کرده بود هیچوقت هم به همسایه ها نگفته بود نداریم میگفت خیلی شبها چیزی برای خوردن نداشتیم ولی صدای ظرف و قابلمه را در می آورد تا همسایه ها نفهمند غذا ندارند. به همه احترام می گذاشت از هیچکس ناراحت نمی شد. حتی یکبار انگشتر طلایش
حرف حق رو زدم 
مطمئنم
تک تک کلماتی ک بیان کردم حق مطلق بود
ولی خب اشتباهم تن صدای بلند و بغض اخر بود
که تهش مجبور شدم خودم برم معذرت بخوام
البته خب نه برای حرفی که زدم بلکه برا صدای بلندم
میدونید معتقدم حتی حق داشتن هم توجیه ناراحت کردن کسی نیست
نه اینکه بخوام همرنگ جماعت بشم یا از حقی کوتاه بیام
ولی خب توی بزرگ ترین هدفم که شاد زیستن( شادی دِل) این ناراحت نکردن و نشکستن دل کسی جز شرایط مهمه
ولی خب اصولا با اینکه خیلی ها دوستم دارن
و افراد خوب زی
خدا گاهی کاری می‌کند که از همه بِبُری؛ از همه و حتی از خودت. آن‌قدر چیزهای ناراحت‌کننده نشان‌ت می‌دهد که از همه چیز و همه کس بدت بیاید؛ از همه چیز و همه کس و حتی از خودت...
اوایل خیلی بیش‌تر از الآن ناراحت می‌شدم و گله می‌کردم. اما زنده‌گی مگر چیست غیر از ابتلا و آزمایش؟ مگر زنده‌گی نقشه‌ی خدا نیست که برای هر کس نقش و جای‌گاهی را در نظر گرفته است؟ که اگر غیر از این بود، جبر جغرافیا و تاریخ و محیط همه ناعادلانه می‌نمود و خداییِ خدا را ناسز
دهان خشک  در صورتی که عصبی، ناراحت و یا تحت فشار باشید بوججود می آید. اما اگر برای مدت طولانی دهان خشک شود،  ناراحت کننده است و می تواند مشکلات جدی به همراه داشته باشد.خشکی دهان یک بخش طبیعی پیری نیست. علل عبارتند از بعضی از داروها، اشعه درمانی، شیمی درمانی، و آسیب های عصبی. بیماری های غدد بزاقی، سندرم شوگرن، HIV / AIDS، و دیابت نیز می تواند موجب خشکی دهان شود. درمان بستگی به علت آن دارد. چیزهایی که شما می توانید انجام دهید عبارتند از جرعه جرعه آب
کله گردای هستم
دیشب ماه پیشونی جونم یه پست گذاشت که گفته بود از یه مسئه ناراحت میشه و من تکرارش کردم و ناراحت شده از دستم،وقتی که متنو خوندم مثل همیشه با گردن کج رفتم معذرت خواهی ، اصولا دلم نمیخواد از دستم دلخور باشه و همیشه سعی میکنم قشنگیا رو بهش یاداوری کنم تا بدیا از یادش بره که خداروشکر دورش بگردم خیلی هم زود فراموش میکنهداشتم ازش معذرت خواهی میکردم که گفتم : معذرت میخوام بابت نقصایی که دارم و کامل نیستماخه میدونید واقعا ادم دلش میخواد
اینو باید توی اولین پست بعد از تابستونم میگفتم
خوب واقعیت اینه که من بزرگ شدم، از نظر عقلی به خصوص، خوب توی سال گذشته من نمیدونم چرا انقدر اونطوری شده بودم که با خیلی هاتون دعوا کردم و خیلی زود بهم برمیخورد و اصن یه عجوبه ای بودم برا خودم، نمی دونم چجوری تحمل میکردین:/ واقعا ببخشید ، اگه کسی رو ناراحت کردم اگه ازم رنجیدید متاسفم، اصلا چند وقته من همش در حال عذر خواهی کردنم واسه رفتار های دوران جهالتم:/ خبر خوب اینکه الان خیلی عوض شدم، ولی خیلی
پدر بغض کرده و ناراحت دست های مادر را لای انگشتانش گرفته بود و می گفت: ای کاش من جای تو بودم ... بر خلاف پدر، مادر تبسم کرد و گفت: این حرفها چیه مرد؟ دکترها گاهی وقتها اشتباه می کنند ... مطمئن باش من، بر خلاف تشخیص دکترها که گفتند فقط شش ماه زنده ای، تا شصت سال دیگه می مانم. پدر با لحنی غمگین گفت: اگر برای تو اتفاقی بیفته، من یک ثانیه هم زنده نمی مانم. پسر یازده ساله که اینها را می شنید، اگر چه برای مادرش ناراحت بود، اما از با وفا بودن پدرش شادمان بود
جمعه‌ی پیش رفته بودیم بیرون، خییییلی سرسبز بود همه‌جا. امسال فوق‌العاده شده، علف‌ها تا گردنمون بود، توشون گم می‌شدیم :) همه با گوشی من کلی عکس گرفتن، عکس‌های بسی زیبا که حتی من بدعکس هم ذوق داشتم واسشون. عکسام تو مموری ذخیره میشه. مموری 32 رو یکی دو ماهی میشه خریدم، حدود صد تومن. چند روز پیش که بقیه عکساشونو ازم می‌خواستن، نگاه کردم دیدم اصلا خبری از عکس‌ها نیست! مموریم به دلیل نامعلومی بالا نمیاد. انقد ناراحت شدن که عکساشون پاک شده، کلی غ
بعضی آدمهاانگار چوب اند …تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند،و همه جا را دودآلود می‌کنند ،همه جا را تیره و تار می‌کنند ،اشک آدم را جاری می کنند ...ولی بعضی‌ها این طور نیستند ؛مثل عود اند ...وقتی یک حرف میزنی که ناراحت می‌شوند،آتش می‌گیرند،ولی بوی جوانــمردی و انصاف می‌دهند ،و هرگز نامردی نمی‌کنند ...این است که می گویند :«هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
(( امروز یه نفر امدم پیشم یه مهرژلاتینی میخواست و در ظاهر ادم ع
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
 
جدایی همیشه هم مسبب غم نیست . این را امروز فهمیدم وقتی برای اولین بار جمله ای را با لهجه ی من درست و بی غلط ادا کرد تا درباره ی مسئله ای که از آن ناراحت بودم کمتر غصه بخورم و بخندم . خندیدم اما نه فقط به نمود تازه ی لهجه ی پر و پیچ و خم خراسانی ام در دستگاه شیرین واژگانی او ، بل به فراست به موقعی که به خرج داد تا مثقالی از اندوه کم کرده باشد . محدودیت ،محرومیت و سنگ گنده ای مثل جدایی گاهی می تواند اسباب نزدیکی شود اگر در گفتار و کردار و پندار به مخ
نمیدونم از کجا برات تعریف کنم که بگم چی شد. اما زبان ، تو ذوقم نخوردو بدم نیومد. چه بسا که خوشمم اومد. کلاسمون اولش خیلییییی شلوغ بود ولی بعدش شدیم هشت نفر جدا کردن شانس آوردم. چی بود شلوغ . اگه چند تا کمتر بودیم میشد نیمه خصوصی :دی حالا اینو بچسب مها بر عکس من اصلا حال نکرده بود با کلاسو بچه ها تموم که شد رفت اوکی کرد با هم باشیم. بهش گفتم نکن ولی گوش نکرد ولی عوضش با همیم تا آخرش. یه خانمه هم بود یعنی دو تا یکیشون سنش ۴۸ بود خیلی حال کردم باهاش تاز
شاید دنیا دیده نیستم...
خسته ام از حجم اینهمه غصه و فشاری که هر سال زمستون رو دوش ایرانی جماعت وارد میشه ...انگار آدمی جرات نداره غصه بخوره چون با یه غصه دیگه میخوان غم قبلی رو فراموش کنی....
راستش برای کشته شدن سردار هیچ واکنشی نداشتم نه خوشحال نه ناراحت 
برای اونایی هم که کرمان فوت شدن باز هم ناراحت نشدم...
ولی برای اون افرادی که تو هواپیما بودن قلبم دردناکه زخمی ام ...به اندازه ی پلاسکو ...به اندازه فوت شدگان در سانحه هوایی یاسوج ، به اندازه زلزله
خوشبختانه یا بدبختانه قبول نشدم :(
از اونجایی میگم خوشبختانه چون هیچوقت به حکمت خدا شک نداشتم و ندارم  ... برای همین ناراحت نشدم ...
من زحمت کشیدم نشد،  حالا نه به اون شدتی که تو ذهن شما ممکنه شکل گرفته باشه....
از اول که جوابمو دیدم فقط خندیدم چون برام غیر قابل باور بود قبول نشدنم ...
ولی احساس میکنم دعای بابام گرفت.... خلاصه پنج میلیون پرید از این بیشتر اعصابم خرد شده:/ (این پنج میلیون بعداز اعلام نتایج اولیه حرفش پیش اومد ،ولی نشد دیگه )
یکی دیگه از
 
خدا رو شکر زندگی به خوبی پیش می ره . البته از نظر من
قرار شد حدود ۹۰ متر از  طبقه پایین  رو جدا کنیم برای همتا و حدود ۳۰ متر هم برای اتاق بچه ها و خیاطی و ...
 
کلی کار داریم این چند وقت ، خیاطی و بنایی و جابجایی و ...
 
 
تو این مدت گاهی همسر از دست همتا ناراحت شده ، همونجور که از دست من ، بعد از این همه سال ،متاسفانه هنوز ناراحت می شه و اشتباهاتی دارم...
سعی می کنم یار باشم نه بار  ، سعی می کنم درکشون کنم و حتی جذابیتها و تازگی ها و  ... رو .
البته نمی گم
دوستاش گفتن بیا بریم استخر . منم ( با کمی بی رغبتی ) قبول کردم که محمد حسین و رقیه رو نگه دارم . توی دیار غربت این تفریح ها براش لازمه . اما بعدا اومد بهم گفت بهشون گفتم نمیام . هم خوش حال شدم که روزِ جمعه ای کنار هم هستیم و هم ناراحت که مزاحمِ برنامه ی استخرش شدم .
اما شبش خودمون رفتیم بیرون . وقتی داشتیم بر می گشتیم بهم گفت : " امشب خیلی خوش گذشت " . نمی دونه که این جمله و امثالِ اون از صد تا " دوستت دارم " هم به من بیشتر انرژی می ده ...
+ در مورد عنوان : الب
من از میزان ابزارهای SEO موجود در اینترنت ناراحت شدم که بسیاری از آنها کاملاً رایگان هستند! برای ایجاد بهترین گزینه ها ، در اینجا لیست مفصلی از بهترین ابزارهای جستجوگرها رایگان ارائه شده است. این نوع ابزارهای جستجوگرها برای تعدادی هدف در نظر گرفته شده اند ، اما با این وجود در کل فرآیند …The post 6 ابزار عالی SEO رایگان را امتحان کنید appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/2z5OluA
مشاهده مطلب در کانال
بسم الله الرحمن الرحیم
نمدونم چرا در موقعیت های حساس بیشتر پستم میاد یعنی دوست دارم پست بذارم :)
بین انبوهی از جمعیت برای گرفتن فشار خون هستم الان که سرم خلوت شده دارم پست میذارم و یاد یه خاطره افتادم 
یه استاد داشتیم معلومات واقعا بالایی داشت اما اصلا تدریس نمیکرد میومد مطالبو بین ما تقسیم میکرد هر بار یه نفر ارائه میداد
یه بار یکی از بچه ها مطالبشو آماده نکرده بود قرار گذاشتیم هی ازش سوال بپرسیم تا رفیقمون رو بد بخت نکنه و وقت کلاس بره
موفق
در رابطه با موضوع حالت مهمان,شاید در بین دوستانتان هستید و یکی از دوستانتان برای چند لحظه گوشی شما را از شما بخواهد و این امکان وجود دارد که شما دوست نداشته باشید گوشی خود را به آن بدهید در این بین اگر شما نخواهید که گوشی خود را بدهید قطعا دوستتان ناراحت میشود پس باید چه کاری انجام بدهید تا کسی که از شما گوشیتان را درخواست کرده ناراحت نشود؟در میبایل راه حلی برای این موضوع یافته ایم با ما همراه باشید...
ادامه مطلب 
یه تصوری وجود داره که اگر کسی در قبال رفتار یا حرف نا به جا (و حتی به جا اما ناخوشایند برای طرف مقابل) عذرخواهی کنه آدم ضعیف و مهرطلبی هست و قصد داره همه را راضی نگه داره... ولی من با این طرز فکر موافق نیستم به نظرم اتفاقا این از قدرت شخص هست که اشتباهش را بپذیره و این از شهامت و اعتماد به نفس و مهرورزی (نه مهر‌‌طلبی) مناسبش هست که میتونه از فردی که حس میکنه ناراحت کرده معذرت بخواد!
 
اما راضی نگه داشتن همه !!! با این قسمت از ماجرای عذرخواهی موافقم
پدر و مادر
پدر و مادر موجوداتی تنها هستند که به هم می رسند هنگام رسیدن مردم خوشحال می
شوند البته عده ای هم ناراحت می شوند ولی ما نباید خودمان را ناراحت کنیم ما باید
پدر مادر خود را کم اذیت کنیم چرا که بچه مودب بودن یک بیماری روانی است
ادامه مطلب
چقدر عجیب!
چهارشنبه بود، آخرین روز کلاس...
بچه ها از الان اشتیاق داشتن واسه روز معلم
واسه هدیه دادن
بهشون گفتم یادتون باشه شماها هدیه اید برای من، اگه دوست ندارین ناراحت بشم چیزی نخرین....
گذشت و امشب با پیام یکی از اولیا جا خوردم!
خانم پورابراهیم ، به بزرگی خودتون ببخشید، بذارید بچه ها براتون هدیه بخرن، شما که میدونید چقدر شمارو دوست دارن، وقتی اومده خونه زده زیر گریه، میگه خانم پورابراهیم گفته نیارین چون ناراحت میشه،نمیخواد ناراحتتون کنه ا
یکی از دعاهای هر روزم ، اینه که می گم خدایا بهم رزق حلال و طیّب عنایت کن !
طبق معمول همیشه ، سرِ کار که می رم بعضا حرص و جوش می خورم که چرا فلانی کار نمی کنه ، چرا من که انقدر سابقه بیشتری نسبت به همشون دارم باید یه سری کارای دستی کنم که وقتم رو تلف می کنه ؟ بعدش هم یکم ناراحت می شدم که چرا این اتفاقا داره میفته !!!
تا این که روز جمعه ، با رضا رفتیم تا کل اجناس مغازه ی محمد رو بشماریم . . هر از مدتی کوتاه ، خسته می شدن و می رفتن بیرون از مغازه و یا لم می د
همیشه معتقدم با هر ابزاری که میشه باید به کودک درون کمک کرد
‌.
تنها چیزی که منبع انرژی زندگیه، خلاقیت به کار و کسبتون میده، عشق رو به زتدگیتون دعوت میکنه، و صلح رو به دنیا هدیه میده... کودک درونه
.
با چه چیزایی میتونید کمکش کنید؟
۱.از خودتون بپرسید یه بچه از چی خوشش میاد؟...از نمادهای کودکانه مثه اسباب بازی، تنقلات، چیزای رنگی، نقاشی و غیره 
۲.یه بچه باید محیطش تمیز و زیبا باشه...پس اگر به خودت نمیرسی و بهداشت رو رعایت نمیکنی و بدنت رو در حالت درد
اشک هایی که بعد از هر شکست می ریزیم همان عرق هایی است که برای پیروزی نریختیم!!!
ایم جمله در وب فارسی منسوب به هیتلر هست، هر چند که من توی سایت های خارجی چنین چیزی ندیدم و احتمالا این جمله رو هیتلر نگفته. اما به هر حال جمله درستی هست و هر کی برای اولین بار این جمله رو گفته واقعا باید تحسین کرد.
موقع های پایان ترم وقتی برخی دانشجوها خیلی ملتمسانه درخواست نمره میکنن، زیاد یاد این جمله میفتم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها