نتایج جستجو برای عبارت :

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را.

 
یه جایی از کتاب کافکا در کرانهپسره به میس سائه کی میگه دوستش دارم ولی ترس از دست دادنش هر لحظه با منه.میس سائه کی میگه تاحالا به گنجشک های روی درخت نگاه کردی؟ هر بار که باد میاد میدان دید پرنده تغییر میکنه ولی پرنده چطور باهاش کنار میاد؟ پرنده مدام سرش رو بالا و پایین میبره تا با شاخه منطبق بشه..سرشت پرنده اینه بدون اینکه به کارش فکر کنه این عمل رو انجام میده. اما تو آدمی! بنظرت زندگی اینجوری خسته کننده نیست؟مدام سر تکان دادن روی شاخه ای که ت
در این دنیا که همه سگ دو می زنند تا چیزی بشوند، تو دنبال "هیچ" شدن باش. فانی محض شو. فرض کن مرگ حالا آمده است و تو آرام آرام هرچه داشته داده ای و تمام. نه بسته دل به هیچ کس، نه بسته جان به هیچ جا. رها باید شد ازین همه کثرت، رها. مثل آنکه می گفت، "در عدم افکندم آخر خویش را/ وا رهاندم جانِ پر تشویش را". نیّت کن که می خواهم در بین این همه هیچ نخواهم‌، به هیچ چیز نرسم، هیچ آرزویی، هیچ گفت و گویی، مطلقاً هیچ باشم. آنچه گفته اند و فرض است را انجام دهم و تمام. ت
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب
با قلب پاره پاره و، با سینه‌ای‌ کباب
عمری‌ گذشت در غم هجران روی‌ دوست
مرغم درون آتش و، ماهی‌ بُرونِ آب

حالی‌ نشد نصیبم از این رنج و زندگی‌
پیری‌ رسید غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی‌ نشد
کی‌ می‌توان رشید به دریا ازین سراب؟

هرچه فرا گرفتم و، هرچه ورق زدم
چیزی‌ نبود غیر حجابی‌ پس از حجاب

هان ای‌ عزیز! فصل جوانی‌ بهوش باش!
در پیری‌ از تو، هیچ نیاید بغیر خواب

این جاهِلان که دعوی‌ ارشا
تنها چیزی که حس میکنم بوی وایتکسه
مادر بنده همینجوریش وسواسه دیگه الان پدرمو در آورده نمیزاره پامو بزارم بیرون تازه بیرون بر چیز میز میاره همشونو با الکل ضد عفونی میکنه دیگه فقط مونده دل و روده مرغم با وایتکس بشوره
تازه نزدیک عیدم که هست دیگه بدتر خانواده ما هم که ماشاالله اصلا این چیزا واسشون مهم نیست عید دیدنی رو حتما میرن 
 
شما در چه حالین؟؟
خب این دوروزم گذشت مثل تمام مراسمای ترحیم :( دیرپزو از صبح بیرون بودم تشیع جنازه بود. این که چه خبر بودو دیگه نمیگم چون فکر کنم مشخصه ولی امروز دیگه نمیرم. دیشبو به خاطر مسائلی گریه کردم تا خوابم برد. حالم زیاد خوب نیست. این که چرا مهم نیست. شایدم مهمه من حوصله ندارم بگم این که چه تربیت مزخرفی داشتم. بگذریم مامان گیر داده برم مانتو شلوار شال از این چیزا مشکی بخرم اما من مرغم یه پا داره و حوصله خریدارو ندارم و گفتم بمیرمم نمیرم. اصلا حوصله ندارمو
ابوی گرامی فرمودند که چرا همش من برم نون بگیرم حال ندارم منم پیشنهاد دادم که باشه من میرم نون میگیرم امشب شما املت درست کن برگشتم شام بخوریم گفت واقعا میری نون بگیری گفتم آره به شرطی که درست کردن شام باشما گفت باشه تا بری بگیری و برگردی من املت درست کردم مامانمم گفته بود من شام نمیخورم هیچی هم درست نمیکنم من رفتم نون گرفتم رسیدم خونه دیدم  املت آمادست آقا چشمتون روز بعد نبینه اولین لقمه که خوردم اینقدر بد مزه بود نمیدونم چی چی بهش زده بود یک
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آ
آقا واسه زبان درسته که خیلی آسونه و منم دارم خیلی دیر شاید اینو میرم اما با تمام اینها خب عوضش من واقعا بهش رسیدم که میخوام زبان یاد بگیرم. میشد مامانم بزور منو بفرسته کلاس تهشم هیچی یاد نگیرم. نه که نخواسته باشه بفرسته من نرفتم. مرغم یه پا داشت از بچگی همین بودم مهد کودکم نرفتم :دی کلا از جاهای جدید رفتن انگار میترسیدم یا شایدم کنج عزلتم تو خونه رو از همون موقع ترجیح میدادم :دی به هر حال الان این حقیقت داره که به یه پختگی رسیدم و واسه اون شروع ک
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم.
رولت مرغ
سینه مرغ ١عدد پنیر گودا به مقدار لازم ژامبون گوشت ٦ ورق
پیاز ١عدد سیر ١عدد
فلفل دلمه رنگی به مقدار لازمنصف لیمو ترش ٣ق غ کره اب شده
نمکو فلفل و زردچوبه به مقدار لازم بهتره ک یه سینه مرغ کامل باشه(اما واسه من تکه شده بود)از وسط برشش بدید تا نازوک بشه سسر خرد شده پیاز خلال شده کره ای شده و نمک و فلفل و زردچوبه و ابلیمو رو اضافه کنیدو خوب مخلوط کنید و بزارید یخچال تا مزه دار بشه،سینه مرغو  لایه کیسه فریزر بزارید با بیف کوب اروم میکوبیم
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 

تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 

اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم
 
شب چو در بستم و مست از می ‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
 
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا؟گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشمآن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردم
 
غرق خون بود و نمی م‍رد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
دل که خونابه ی غم بود و جگر‌ گوشه ی دردبر سر آتش جور‌ِ تو کبابش کردم
 
زندگی کردن من م‍ردن تدریجی بودآ
1- به دست اوردن مرغ ، بدون نیاز به پول! 
شاید شما دوست داشته باشید یک مرغ داشته باشید، اما پولی ندارید. 
برای به دست اوردن مرغ ، اول بروید به مغازه Ronald و برای او کار کنید . اگر برای او به خوبی کار کنید، به شما پول و یک تخم مرغ به عنوان جایزه می دهد. شما بعد از کار کردن برای Ronald به مرغداری بروید. در سمت چپ و بالای مرغداری ، جایی وجود دارد که می توانید تخم مرغ را درون ان بگذارید.
وقتی تخم مرغ را درون ان گذاشتید ، تخم مرغ بعد از یک مدت تبدیل به یک جوجه کو
1. امروز در برنامه ی کتاب باز حرف جالبی شنیدم. مهمان برنامه، دکتر کاکاوند ، می گفت " ما گاهی شعر می خونیم، در پاسخ به لحظه مون ... " بسیار این جمله به دلم نشست ... نه صرفا در بحث شعر و ادبیات. کلیات جمله برایم دل نشین بود. 
چه پنهان که فکر کردم چه لحظه های بسیار که در زندگی ام بی پاسخ مانده اند ...
 
 
2. آکاردئون برای من ساز زمستان است. اگرچه که دیده ام در سور و سات هم آکاردئون بنوازند. اما .. آکاردئون مال ِ آن شب های ِ یخ زده ی زمستانی ست، که بخاری ِ ماشی
" بچه که بودم، سرنوشت هیچکدام از شخصیت های تاریخ مقدس به نظرم دردناک تر از سرنوشت نوح نمی آمد، به خاطر توفان که او را چهل روز در کشتی اش زندانی کرده بود. بعدها، اغلب بیمار بودم، و روزهای درازی را من نیز در «کشتی» می ماندم. آنگاه بود که دریافتم نوح نتوانسته بود هیچگاه دنیا را به آن خوبی ببیند که از کشتی دید، هرچند که تنگ و بسته بود و زمین در تاریکی فرو رفته ... "
در جستجوی زمان از دست رفته .. مارسل پروست .. 
.
.
پ.ن: این روزها زیاد می پرسند از من، که چه
کت
کت یک نوع لباس است که انگلیسی ها که موجودات خیلی کودنی هستند آن را با گربه اشتباه می گیرند . کت از جمله لباس هایی نیست که وقتی کریم پوست کلفت آمریکا را در بین کمی ریکا کشف کرد آن را ساخت بلکه در قدیم فردی در حادثه ای که برایش پیش آمد ، نصف لباس بلند خود را از دست داد و کت به وجود آمد . چون خیلی کوتاه بود بعدا مجبور شد شلوار نیز بپوشد . بحث شلوار خود بسیار مفصل است و در این مبحث نمی گنجد به همین دلیل عده ای از کت خوششان آمد و آن را با شلوار بلند (مهر
امروز ساعت سه بیدار شدم. نمیدونم وقتایی که سه بیدار میشم پاشم کار کنم یا بخوابم. خب خسته نیستم اینجور وقتا. اما امروز گرفتم خوابیدم و به نظر خودم اشتباه کردم باید بیدار میموندم. به هر حال از فردا دیگه نمیخوابمو تا هر وقت خوابم نگرفت بیدار میمونم. ولی امروز ساعت هفت دوباره بیدار شدمو جسته گریخته کار کردم زبان خوندم و بدایة الحکمة. کتاب سختی هست خدایی آهسته اهسته جلو میبرمش با این که تا نصف کتابو یدور خونده بودم اسون نشده ولی واسه بار دوم. رسیدم
قلبم خیلی آرام می‌زند. هنوز عادات قدیمی ام را همراهم دارم. یادم است روزی که داشتم اولین کنکورم را می‌دادم با خود زمزمه کردم "آنقدر کار امروز را به فردا افکندم که یک سال گذشت."
قلبم خیلی آرام می‌زند. انگار جز در شرایط سخت نمی‌تواند قوی باشد. قلبم آرام‌ِ آرام است. اما هر از گاهی چنان محکم می‌کوبد که کل بدنم را تکان می‌دهد. این عادت بدی است.
یک روز روی یک نیمکت در خیابانی که قدیم ها گذرگاهم بود نشسته بودم. به آدم ها نگاه می‌کردم. یک مرد آمد کنار
یک) موبایل من هم در سونامی شکستن ِ تاچ و ال سی دی ها ، تاچ و ال سی دی اش شکست . همین چند هفته پیش . در دلار 13000 تومن . نوکیای قدیمی شرکت را گرفته بودم توی دستم تا درستش کنم . با عباس ست شده بودیم . عباس هیچ وقت از دنیای گوشی های هوشمند استقبال نکرده . تنها استفاده ای که از آن ها می برد چک کردن سایت ورزش سه ، ایران کنسرت و جدیدا گاهی دیجی کالا و دیوار است . البته بازی ساکر استارز را هم خیلی دوست دارد . من هم مار بازی گوشی نوکیا و رادیو اش را دوست داشتم . شب
اعتراف می‌کنم وبلاگنویسی هست که هر بار پست جدید می‌گذارد تمرین‌هایش برای مثبت دیدن زندگی و اتفاقات دنیا را در دل تحسین می‌کنم. وی اواخر سال گذشته مطلبی با عنوان آنچه از 97 آموخته ام منتشر کرد و از خواننده‌ها دعوت کرد با همین عنوان مطلبی بنویسند. وقتی با عینک ایشان به سال 97 خودم نگاه کردم و مطلب |902|را نوشتم دریافتم که علی‌رغم اتفاقات سخت و تلخ، رویدادهای بسیار شیرینی هم در این سال اتفاق افتاده که به آنها توجه نکرده ام. شاید توجه کردن و برشم
سرود ولادت امام
رضا علیه السلام
مجتبی صمدی شهاب
از آسمونا باز امشب می باره ستاره دوباره
به خاک پای یه دلبر آسمون سرش میزاره
دلم شد از سینه رها
روحم شد از بدن جدا
مرغم و بال بال میزنم
شدم کبوتر جلد امام رضا
(گل حیدر)۲ علی
علی علی علی موسی الرضا
******
بازم به پنجره فولاد گره میزنم پنجه هامو
تاکه تو عالم مستی ببینم جمال آقا مو
زول میزنم به سر تاپاش
جون می گیرم با یک نگاش
اگه ببینم آقا مو
مثه آهو میزارم سر روی پاش
(گل حیدر)۲ علی
علی علی علی موسی الرضا
***
روزی بود و روزگاری 
در یک ده دور پشت کوههای بلند مزرعه ی زیبایی بود که توش پر از حیوانات خونگی 
و جور واجور بود.مرغک قصه ی ما هم با کلی مرغ و البته آقای خروس در یه لونه ی بزرگ 
و قشنگ که مزرعه دار مهربون براشون درست کرده بود زندگی می کرد.
خانم مرغک سر به هوا دم پر طلا و خال خالی همیشه عاشق آواز خوندن اونم تو جاهای 
بلند بود و هرچه حیوونای دیگه و مرغ هاو خروس نصیحتش می کردن که آواز مال تو نیست و 
مال خروس و پرنده های دیگه است قبول نمی کرد که نمی کرد
پیش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که ا
روزی بود و روزگاری 
در یک ده دور پشت کوههای بلند مزرعه ی زیبایی بود که توش پر از حیوانات خونگی 
و جور واجور بود.مرغک قصه ی ما هم با کلی مرغ و البته آقای خروس در یه لونه ی بزرگ 
و قشنگ که مزرعه دار مهربون براشون درست کرده بود زندگی می کرد.
خانم مرغک سر به هوا دم پر طلا و خال خالی همیشه عاشق آواز خوندن اونم تو جاهای 
بلند بود و هرچه حیوونای دیگه و مرغ هاو خروس نصیحتش می کردن که آواز مال تو نیست و 
مال خروس و پرنده های دیگه است قبول نمی کرد که نمی کرد
نایاب ترن شعر کارو کفر نامه


کفر نامهشبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم

در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم

جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی

ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم

کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را

سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم

خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او

خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم

میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین

هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم

نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را م
یش از این در مقاله‌ای با عنوان "روش صحیح در معرفت شناسی دینی" به نقد هرمنوتیک فلسفی پرداخته بودم. در عرصۀ ادبیّات و نقد ادبی، دیدگاهی با عنوان "مرگ مؤلّف" مطرح است که از زیرشاخه‌های هرمنوتیک فلسفی به حساب می‌آید و نخستین بار توسّط رولان بارت ادیب فرانسوی مطرح شد و به طور خلاصه از این قرار است که: نویسنده بعد از پدید آوردن اثر خود، دیگر نادیده گرفته می‌شود و این خواننده است که بدون در نظر گرفتن او و درخواست توضیح از او، خود هر برداشتی را که از
زندگی نامه فردوسی - شاهنامه



 
زندگینامه :
«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال ۳۲۹ هجری درروستای طابران«طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.
وی از همان زمان که به کسب علم و دانش می پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها