نتایج جستجو برای عبارت :

همسفر ابرها

#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو  میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
 
آیت الله مجتهدی تهرانے (ره) :
 
اگر در گرفتاری هستید، اگر مشکل ازدواج دارید، اگر منزل می‌خواهید،‌ استغفار کنید، خدا گره از کارهاتان باز می‌کند، اما باید شرایط استغفار را هم مراعات کرد
از جایی که گمان نداری استغفار کنی، می‌آید، همسفر خوب پیدا می‌کنی، یه زن خوب گیرت می‌آید، برای نماز شب اگر استغفار کردی یک زن نماز شب‌خون گیرت می‌آید و اگر استغفار نکنی یک زن بی‌نماز گیرت می‌آید.
رزق همه‌اش پول نیست، در احادیث که آمده اگر این کار را بک
لبخند می زنند 

ابرها را دوست دارم 
چندی پیش 
 قدم زنان سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی 
و ابرها به تماشای تو نشستند
همه چیز را دَر گوشم گفتند ..
وَزش باد را دوست دارم 
بوی تن ات را می دزد
و من همه اش را یکجا 
زیر همان ابرها 
در آغوش می کشم ..
یکهو ( یک باره ) ..
باران بارید ..
نمی دانستم ، 
خداوند هم اشک می ریزد 
و ابر 
و باد 
و باران به من و تو لبخند می زنند .. !

" محمد نبهان ، 3 یانیر 2019 " 
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
ماه می خواند، آسمان می داند و ابر می بارد. در میان ستارگان همهمه است. فریادی از ماه که سکوت را شکسته، سکوت آسمان که سنگین است و زجه ابرها که بی پایان کشیده می شوند. ماه انتظار تنهایی را می خواند، آسمان انتظار تنهایی را می کشد و ابرها انتظار رفته را می گریند.
کیستی؟
ماه در انحنای سکوت شب کوچه؟
آسمانی نشسته بر لب پنجره پرده کشیده؟
یا ابری در تاریکی اتاق چمبره زده؟
و اما پایان نمی دهم بدون تو، زمین. تو در انتظار چیستی؟ نمی دانی؟ ترسم از همین است. پر
آهنگ همسفر مسعود صادقلو
دانلود آهنگ زیبا و فوق العاده ♪ همسفر ♪ با صدای ♪ مسعود صادقلو ♪
 
متن آهنگ همسفر مسعود صادقلو
درگیر چشماته چشام
♪ ♥‿♥ ♪
منم از دنیا همینو میخام
♪ ♥‿♥ ♪
عشقمون داره میرسه به سال
♪ ♥‿♥ ♪
شدیم برا همه عاشقا مثال
♪ ♥‿♥ ♪
نگاه از هم بر نمیداریم
♪ ♥‿♥ ♪
همو داریم یه سرمایه داریم
♪ ♥‿♥ ♪
واسه حرف از برنامه داریم
♪ ♥‿♥ ♪
گرمیم حتی تو زمستونو پاییز
♪ ♥‿♥ ♪
نیمه ی منه این همه بدونن
♪ ♥‿♥ ♪
هر چی میخونم واسه
از صبح تا به حال هوا صد مرتبه عوض شده. از پنجره آفیس بیرون را نگاه می‌کنم و ابرها را که با سرعت حرکت می‌کنند. همزمان موسیقی بی‌کلام توی هدفونم می‌شود آهنگ زمینه‌ی رقص ابرها. پرواز پرنده‌ها. تکان خوردن شاخه‌های درختان مقابل پنجره و تک و توک برگ خشکیده‌ی باقی‌مانده روی آن‌ها. آسمان آبی می‌شود. ابرها سفید. نور آفتاب می‌تابد روی ساختمان‌های سفید آن‌طرف پارک. لحظه‌ای بعد رگبار می‌شود. شیشه‌های پنجره‌ها خیس می‌شوند. بعد قطع می‌شود. ابر
 سالهاست در معنی انتظار مانده ام . نمیدانم شما منتظر هستید یا من ! 
من ابرها را خیره به جایی دیدم که روزی آخرین قطره‌ی باران از آنجا عبور کرده بود و باران را ؛ هنگامی که با پای برهنه در جست و جوی ابرها آسمان را می گشت...
من ماه را وقتی دیدم که در انتظار شب ، بر پنهای صورت اشک می ریخت و شب ، هر روز نشانی ماه را از پرندگان می خواست..
ادامه مطلب
دویست سال پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمی که در جنگل پیش رفتند صدای خرناس یک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزدیک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند یکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمین انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند خرس که نزدیک شد سرش را نزدیک صورت مسافر بخت برگشته روی زمین کرد
دانلود آهنگ جدید مرتضی پاشایی همسفر
Download New Music Morteza Pashaei Hamsafar
آهنگ جدید مرتضی پاشایی بنام همسفر
من همسفر زوزه ی تنهایی بادم که دل به دل بی خبر از عشق تو دادم دل به تو دادم آواره ی دنیای پر از ترس چشاتم
کی غیر تو میتونه بشه راه نجاتم دل به تو دادم تو که یه قطره بارونی خوب منو نمیدونی کنار من نمیمونی
 
 
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
متن آهنگ همسفر
 
آهنگ های مرتضی پاشایی
به چشمان خشکم نگاه نکن!
اینها،
اشکشان را
به ابرها سپرده‌اند؛
بغض آسمان
قبل باران را دیده‌ای؟!
دیده‌ای چگونه جار میزند
عاشق است؟!
آن،
بغض من است!
یا که برگ خزان را،
هنگامی که میشکند،
در زیر پایت؟!
و گریه‌اش
که برایت گوش نواز است،
آن،
ناله‌های من است!
شب چه بیرحمانه
در بی‌همدمی عاشقان،
همدمشان است!
ای‌کاش که شب را نمیشناختم!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Ehud Neuhaus
خواهرزادم دیشب ازم پرسید ابرها چجوری درست میشن؟ اومدم براش توضیح بدم که خودش گفت «نه! نه! خودم یادم اومد. آب دریاها بخار میشه. میره بالا. هوا اگر سرد باشه دوباره بخارها قطره‌های ریز میشن و ابر میشه. بعد ابرها هم که به هم می‌خورن؛ رعد و برق درست میشه.» تایید و تشویقش کردم.
بعد پرسید: «خاله، آب چجوری درست شده؟» می‌دانستم پاسخم دور دارد اما چیز دیگری در ذهنم نبود. «ابرها که می‌بارن، آب درست میشه». دور را فهمیده بود و به‌ش برخورده بود که یعنی این
به نام خدای بی نیاز
انگار بعد از حدیث پیامبر دیگه دلشوره نداشتم و حالم خوب بود
از خودم بدم میومد بخاطر ظاهر و یسری لجبازی ها بگم نه وقتی بعد از اون همه از تحقیق همسایه ها و همکاراش و... همه در مومن بودن تاییدش کردند وقتی خواهرش میگه داداش من تا حالا دروغ نگفته ...
گفتم خدایا خودت ایشون رو سر راهم قرار دادی و اگر خواست و رضای تو ایشون باشه ومن رد کنم چطور یک عمر زندگی کنم و قطعا زندگی همین چندروز دنیا نیست من کسی رو میخوام که درکنارش برای همیشه برا
پار سال به خاطر پول نداشتن مقدمات سفر رو فراهم نکردم  و گذاشتم به دقیقه ی نود . خدا رو شکر همون دقیقه ی نود کار ها انجام شد و هر طور شد خودمو رسوندم به این سفر . باز امسال وضع برعکس شد پول جور شده خدا رو شکر . اما چیزی که هست اینه که به هرکی می گم بیا بریم کربلا با یک حالت خسته ی بیحالی می گه نه .. . . .
همین الآن به ذهنم زد که یه نفر هست که می تونم باهش همسفر بشم . اما می دونم بیچارم می کنه ... پارسال خیلی اتفاقی باهش همسفر شدم . با ماشین من رفتیم و برگشتیم
صعود از پله های بلندی که انگار تا ابدیت ادامه داشت، بدون شک به اندازه ی صعود از پله های زندگی سخت بود. شکستگی عمیقی میانشان دیده می شد و همین شکستگی باعث شده بود تا پله های دیگر نیز چنان سست شوند که ترسِ فرو ریختنشان لحظه ای او را رها نکند... به شکستگی رسید و بدون فکر، قدم برداشت. چشمانش بسته بود و عصایش را می فشرد. بارِ بزرگی روی دوشش سنگینی می کرد. آماده بود تا حس آشنای سقوط به سراغش بیاید اما جای آن، قدم روی چیزی گذاشت. چشمانش را گشود و دستی را د
دانلود اهنگ غمگین و احساسی از رضا ملک زاده به نام دلبر بی نشانم بی تو بی آشیانم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang delbar bi neshanam az Reza Malekzadeh
دانلود آهنگ دلبر بی نشانم رضا ملک زاده (کیفیت بسیار عالی) و متن شعر
یادم تو را دیگر فراموش شیدا منم از عطر تو میدرخشد پیراهنم ...♫♪✌
آواره ام من همچو باد بی سرزمینم دریا تویی من قایقی بی سرنشینم ...♫♪✌
دلبر بی نشانم بی تو بی آشیانم بی من ای همسفر رفته ای بی خبر بی تو بی خانمانم ...♫♪
اوج ِدیشب همان قسمتی بود که رو به دریا نشسته بودم. کشتی‌های مقابلم نمیگذاشتند آخر دنیا را ببینم. آسمان ابری بود و من اینقدر شکل در آسمان پیدا کردم که آخرش فهمیدم چرا هنرمندها به تجربیات از این دست علاقه دارند. باد ملایمی که می‌وزید را روی تمام اجزا صورتم حس می‌کردم. دکوتا با فرید در مورد چیزی حرف می‌زد و من اینقدر به این مکالمه خندیدم که نمی‌توانستم نفس بکشم. تمام شب حرف نزدم. آرام بودم. به ابرها نگاه می‌کردم و به مکالمه‌ی بچه‌ها گوش می‌
وقتی وارد کوپه شدم با اولین همسفرم آشنا شدم. اپتومتری می‌خواند یا به زمان ما بینایی سنجی. به نظرم جالب است چرا که تنها رشته پزشکی می‌باشد که هیچ تماس و تاچی با مریض وجود ندارد. کمی هم صحبت شدیم که همسفر بعدی از هم از راه رسید. فارغ التحصیل رشته فنی از دانشگاه صنعتی شیراز که الان کارهای پروژه‌ای انجام می‌دهد.
کم‌حرف تر شده بودم و بیشتر صحبت بین دو همسفر برقرار بود که نفر چهارم هم وارد شد. دانشجوی پزشکی که آرزوهای دور و درازی برای خود داشت. خب
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: شعر مشیری به یکبار خواندن تمام زیبایی ها و رازهای خود را به خواننده می بخشد. سعدی هم زیبایی ها و هنرهای شعرش را در یک لحظه به خواننده عرضه می دارد. به نظر من مشیری به سعدی نزدیک است و این قلمرو پسند خواننده است.___استاد سیروس آموزگار: از فریدون پرسیدم "چرا 'زورق صبح'؟ این سوی ابرها نیز صبح است منتهی نوری در میان نیست. بهتر نبود به جای 'زورق صبح' می گفتی 'زورق نور'؟" . خیال می کردم هم اکنون در چهره ی وی حالت یک اشراق و مک
در هرجای حاشیه ایستاده باشم یا هرجای متن، فرقی نمی کند. فصل ها عوض می شوند.این را سایه روشن عبور ابرها برشیشه های نورگیر می گوید. برگ های گل های  گلدان های پنجره ها. این همه واژه، این همه اگرها و اما ها، واژه هایی از اعماق سال ها و قرن ها، واژه هایی کهن که تو عاشقشان هستی و من سرگردانشان. بی بضاعتی من، سکوت من، بهانه های من، بیهودگی های روز، هراس های شب، به قاعدگی های آدم ها، بی قاعدگی های من، روزگار پریشان خاطری ها، این همه ها! چه فرقی می کند. فص
بسم الله الرحمن الرحیم
 
به همسفر گفتم نظرت چیه درباره یه جشن کوچیک، یه کارِ کوچیک، یه اطعام کوچیک؟
ما کوچیکیم. کارامون هم کوچیکه.
اون بزرگه. انعامش هم بزرگه.
 
گفت چرا امسال فقط؟ ان شاء الله هرسال!
اصلا خوبه توی خونمون یه رسمش کنیم.
 
گفتم کیا رو دعوت کنیم؟ دوستامون خوبه؟
 
گفت دوستامون که خودشون به یاد غدیر هستن، ما بزنیم تو کار فامیل که خیلی تو این باغا نیستن. بیاریمشون تو باغ
 
گفتم الحمد لله.
 
گفت چرا؟
 
گفتم همسفرمی.
 
+ از امسال نیت کردیم
در همین چند روز اخیر، سیل و طوفان وحشتناک در کشور عراق، خسارت هایی به همراه داشت و خبرگزاری ها درباره خسارت های ورود این سامانه به کشورمان هشدارهایی داده بودند.
همین روزها تصاویر مربوط به تخریب یک پل بر اثر طغیان رودخانه در کشور نیوزلند نیز توسط رسانه های کشورمان منتشر شده است.
بعد عده ای شایعه ساخته اند که سیل در ایران به خاطر بارورسازی ابرها رخ داده است! درست مثل ادعای تکراری وقوع زلزله بم و کرمانشاه و... به دلیل انجام آزمایشات هسته ای!
از
بسم الله الرحمن الرحیم
یک.
مامان میگفتن ایشالا سفارت کشور های اروپایی ببینمتون! خاله هم تا فهمید گفت اه، کشور قحط بود @-/
16 دسامبر مصادفه با سالروز استقلال بنگلادش. خیلی اصرار کرد و از اونجایی که همسفر و حانیه هم بودن، سه نفری توی جشن شون شرکت کردیم. مراسم توی سفارتشون بود. فیلم و سخنرانی و شعر و آهنگ و حماسه و خنده و رقص و بقیه چیزا. و البته حلال فود :) همسفر پرسید اینا مسلمونن؟
اولین بار سر کلاس روش های اطلاع رسانی دیدمش. تا کلاس میخواست شروع بش
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین علی(ع):
مردم در خوابند،وقتی مردندبیدار میشوند.
زندگی دفتری از خاطره هاست؛یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،یک نفر همدم خوشبختی هاستیک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیمعمرمان می گذرد، ما همه رهگذریم؛آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
امروز برا تکمیل این حس خوب ۲تا چیز کم بوداولیش یه همسفر خوب
دومیش یه شغل خوب
تو سال جدیدم بگردم دنبال اینا
۲۵ سالگیم مبارک.
...
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت.
روزی باد خسته از جهانگردی در گوشه‌ای از دشت زیر سنگی پنهان شد تا دیگر ابرها ، خورشید ، باران و خدا او را نبینند با خودش حس کرد که دیگر دلش طاقت آوارگی و حیرانی و سرگردانی را ندارد اما نخواست حس غمگین اش را با کسی در میان بگذارد پس از آن ابرها حرکت نکردند درخت برقص درنیامد بال شاپرک نوازش نشد و دنیا پر شد از یک آرامش تکراری،،، همه به دنبال باد می‌کشتند و باد به دنبال خودش به دنبال خانه‌ای برای آرام بودن احساس پیری می کرد  روزها گذشت کم‌کم زیر
دختری هستم حدودا سی ساله، از خانواده متوسط و با ظاهر از نطر خودم متوسط و به لطف اطرافیان خوب، من حدود چهار ماهی هست که از یه رابطه فوق العاده پرچالش و شدید عاطفی بیرون اومدم، ارتباط دوستی نبود چون مطلقا اهلش نبودم، طرف مقابلم هم ظاهرا نبود، اختلاف فرهنگی و فکری شدیدی بین ما بود که هر روز فاصله ما رو بیشتر و بیشتر کرد و در نهایت جدا شدیم، بگذریم مساله من الان اون بنده خدا نیست. ارتباط ما چند ماهه که تموم شده.
نمیدونم چی شده که درست تو موقعیت
تنها جاییکه می توان بدون گردن درد، نیم ساعت تمام آسمان را خیره تماشا کرد، داخل سرویس است. از پشت پنجره تمیز، ابیش را نوشید و ابرها را نظاره کرد.
_____
اول گربه بود. گربه ای وحشی با دندان های ببر مانند. آواره هایش دراز تر شدند دندان هایش کوچکتر. اول آماده شکار بود، حالا خود شکار به نظر می رسید. ترسیده...
دوم مرگ بود. مرگ، شبیه کارخانه دود سازی بود. دود های دراز و وحشتناک تا بالای بالا می دویدند. ترسناک بود. یعنی گربه از آن ترسیده بود؟
سوم جمجمه بود. بز
هنر روشی است برای حفظ تجربه ها با نمونه های زیبا و زودگذر بسیار و ما باید به حفاظت از این تجربه ها کمک کنیم.
روز شلوغی را در اردیبهشت ماه تصور کنید که به پارک رفته اید. به آسمان نگاه می کنید و تحت تاثیر زیبایی و ملاحت ابرها قرار می گیرید. زیبایی ابرهایی که به شکل دلپذیری از زندگی پرمشغله و تکراری روزمره ی ما فاصله دارند. وقتی به این زیبایی فکر می کنیم، برای چند لحظه از چیزهایی که ذهن مان را مشغول کرده است، رها می شویم. و در پهنه ی گسترده ی آسمان ق
فیلم ایرانی خانه ای کنار ابرها
فیلم خانه ای کنار ابرها در مورد جنگ و دفاع مقدس است.این فیلم در دهه ۶۰ میگذرد اما در مضمونی کمدی.در مورد دو رفیق است که هردو کلاهبردار هستند و برای کلاهبرداری با لباس جبهه به خانه رزمندگان و مادر شهیدان میروند.این دو رفیق به خانه مادر شهیدی میروند تا آنجا دزدی کنند اما با دیدن او تحت تاثیر قرار میگیرند و اتفاق های خنده داری میفتد که
سال تولید : 1393
محصول کشور : ایران
زبان : پارسی
کیفیت : 720p
مشخصات کلی
ژانر : اجتماعی
اسباب کشی با باربری همسفربار تهران
حمل و نقل آسان و سریع لوازم منزل یکی از مهم ترین مسائل و نیازهای هر خانواده ایرانی می باشد ، به خصوص اگر در شهر تهران زندگی می کنید می توانید از باربری تهران استفاده کنید.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، حمل و نقل آسان و سریع لوازم منزل یکی از مهم ترین مسائل و نیازهای هر خانواده ایرانی می باشد ، به خصوص اگر در شهر تهران زندگی می کنید می توانید از باربری تهران استفاده کنید. باربری همسفر با تجربه چندین ساله توانسته
بسم الله الرحمن الرحیم

عین.
تو راه برگشتن از مشهد بودیم. سر راه یه جا وایسادیم ناهار رو خوردیم. به سمت ماشین که میومدیم دوباره سایت سنجش رو چک کردم. گفته بودن نتایج رو ساعت 6 عصر می زنن اما مگه کارمندا تا اون ساعت سر کارن؟! اون موقع ساعت 3 بعد از ظهر بود. سایت که باز شد دیدم بـــــله ! لینک اعلام نتایج رو گذاشتن. یکم از همسفر و بقیه فاصله گرفتم و کم کم اطلاعات رو وارد کردم تا برم نتیجه رو ببینم. و دیدم. سایت رو روی صفحه گوشی باز گذاشتم و صفحه رو زوم ک
آدمی رو در نظر بگیرین که داره همزمان روی سه چهارتا پروژه نسبتا سنگین دانشگاهش کار میکنه و هی امتحان نیم ترمه که یکی یکی از سر میگذرونه و روزه و ماه رمضون و اینا هم مزید بر علت شده و حسابی رمقش رو کشیده. یعنی بعضی روزا که از خواب پا میشه میبینه حتی حال نداره دستش رو تکون بده، چه برسه به اینکه بلند بشه و دوباره فعالیت های روزانه اش رو از سر بگیره.
اینا رو با چاشنی استرس جنگ و اینکه حالا چی میشه و چه غلطی بکنیم، چه گلی به سر بگیریم و  همچنین یک دعوای
به نام خدا
قلم را بر قلب سفید کاغذ می گذارم و موضوع انشایم را با پرواز شروع می کنم درمورد آزادی و رهایی می نویسم و درمورد اینکه اگر می توانستم پرواز کنم چه می کردم و پیش چه کسانی میرفتم.
شاید پیش خورشید می رفتم و دلیل روشنایی گرمی اش را می پرسیدم و کمی از نور و گرمی آن قرض می گرفتم و به دل تاریک بعضی از انسان ها می دادم.به ابرها می گفتم تا کمی از اشک های خود را بر روی زمین خشک و ترک خورده کویر بریزند تا کویر هم طعم تازگی را بچشد.
بر روی رنگین کمان می
 حصرت صادق ع فرمود رسولخدا ص فرمود بترسید از دعای ستمدیده و مصلو،م زیرا که ان از ابرها و پرده های مانع از دعا بالا رود تا خدای عزوجل در ان بنگرد و فرماید آن را بالا برید تا برای او اجابت کنم و بپرهیزید از نفرین پدر که ان از شمشیر برنده تر است 
پتوی گرم ابرها تمام شهر را در آغوش کشیده. به دور دست‌ها که می‌نگرم، هیچ چیز نمی‌بینم، جز تودهٔ سیمابگونی که گویی تا بی‌نهایت ادامه دارد. یک‌جور عدم که دلم می‌خواهد در آن حل شوم و تمام این لاوجود را در آغوش بگیرم.
اما هرچه جلوتر می‌روم هستی بیشتر توی چشم و چالم فرو می‌رود. زمین، درختان، ماشین‌ها، دیوارها، آدم‌ها، آدم‌ها، آدم‌ها... و همهٔ ما محکومیم به بودن.
عجب هندسه ای دارد این تبعید
قانونی به مساحت همه ی دلتنگی ها...
قاعده اش در بی شرمی های روزگار ضرب می شود
و محیطش با خستگیهات جمع ...
رویاها با هزاران صفر برابر می شوند
و سایه های تاریک تکرار
مجذور عمری می شود شریف،
تهی از توان گردنکشی!
نقطه پرگار باختنی است با شکوه!
باختنی همسفر همه ی شعاع های دویدنت.
و تو با غرورت می مانی
تنها و شکسته
مانده در راه!
و فرسنگها دورتر از امروزت.
مجید غلامرضایی
چهاردهم اردیبهشت نود و هفت
نام فیلم : همسفر Chalte Chalte 2003 ژانر : درام کارگردان : Aziz Mirza بازیگران : Shah Rukh Khan, Rani Mukerji, Jas Arora محصول : هندوستان زبان : فارسی زمان : ۱۶۷ دقیقه امتیاز : ۶٫۶/۱۰ کیفیت : BluRay 720p فرمت : MKV حجم : ۱۱۰۰ مگابایت خلاصه داستان : راج روستا زاده ای است از طبقه متوسط که به دنبال بلند پروازی های شخصی به شهر بمبئی آمده است و در آنجا شرکت حمل و نقل کوچکی را تاسیس کرده و آنقدر ساده و بی تکلف است که در مواقع ضروری خود رانندگی کامیونها را بر عهده میگیرد . راج در یک تصادف با پریا
 
بهش میگم لیستی چیزی نداری واسه جمع کردن وسیله ها؟ بعدا توی کوه یه وقت می بینی یه چیزی جا مونده.
میگه فقط یه چیز یادتون نره... قلب من
 
یادم میاد قبلا چقد سرخ و سفید میشد تا یه سوال ساده مو جواب بده...
شاید هیچ کس بیشتر از من قدر اون جمله رو ندونه...
این محبت خوشحالم میکنه... یا شاید آروم...
 
هدیه ای که براش گرفته بودم رو میذارم توی جعبه و زیر گلهای رنگارنگ شمعدونی خشک شده پنهانش میکنم.
امیدوارم کوله اندازه یه جعبه جا داشته باشه...
 
 
 
روزنه
پشت سایه ها پنهان می شوم.
در نهان گاهِ بودن...
این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 
بالاخره آشتی می کنم
با چتر و گیاه و روزنه...
که زندگی شکافی است
به گل و مهر و کلمه...
راهی است تا برزخ
تا دایره ی جبروار زمین. 
****
ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.
آدم های نخستین را می بینم که از شکاف
سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان
در تراکم ابرها غوطه می خورم.
و پشتِ روشنی
پنهان می شوم....
محبوبه باقری
چشمی که به شب بنگرد از پشت نقابی،
تکرار کند قصه‌ی روزی و عقابی،
تردید ندارد که جهان زیر پر اوست،
هر ره که رود سایه‌ی او همسفر اوست،
این مرغ گذر از پل تدبیر ندارد،
شاید خبر از گردش تقدیر ندارد،
روزی که بگیرند از این چهره نقابی،
وقت است کبوتر بزند نوک به عقابی...

+این تفسیر شما رو به یاد کسی نمیندازه؟ :/
+اگر دوست داشتید با این لینک دانلود کنید.
دو سال پیش وقتی میخواستم برم کربلا بهم گفت مسعود شاید اعنقاداتت هم کمکمت نکنه
اون سال بهره کافی رو از سفرم نبردم و سال بعدش هم قصد نداشتم برم حتی به برادرم گفتم نمیام اما از طریق همین وبلاگ یه همسفر پیدا کردم و رفتم و حالا میخوام به اون بنده خدا بگم الان همه امیدم از سفر دوممه و اینکه وقتی امام ازت یه خواسته ای داره یعنی در تو دیده که این حرف رو بهت زده یعنی تو میتونی
فرزند ایشان نقل می کنند:
« شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم.

پدرم فرمودند: تا به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب
را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز
ممکن نیست.
با عتاب فرمودند:
« بی عرضه چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟ »
گفتم: پدرجان من کی ام که به ابر دستور دهم؟
فرمودند:
« بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابر
چطور ماه در افق بزرگتر است؟


همشهری آنلاین:
هنگامی که ماه در نزدیک افق قرار می‌گیرد، بزرگتر به نظر می‌رسد

شاید فکر کنید که جو زمین، ماه را بزرگتر نشان می‌دهد. اما نه اینطور نیست، مغز شماست که ماه را بزرگتر می‌بیند.
ذهن اعتقاد دارد که اشیایی که در افق قرار دارند نسبت به چیزهای بالای
سر ما در فاصله دورتری قرار دارند. چرا؟ چون ما عادت داریم که ابرها را چند
کیلومتر بالای سرمان ببینیم، اما ابرها در افق ممکن است صده
راه دشوار است و باید همسفر پیدا کنم عارفی صاحب دل و صاحب نظر پیدا کنم جاده پر پیج و خم است و باید ازآن بگذرم راه را باخوردن خون جگر پیدا کنم هرکدام از همرهانم از مسیری رفته اند کاش از حال رفیقانم خبر پیدا کنم گرچه سرمست از شرابی سرخ و چندین ساله ام باید از این می رفیقی کهنه تر پیدا کنم چون که لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست می روم تا اینکه یاری معتبر پیدا کنم بنده ی آنم که در محراب عشقش روز و شب دست و پا گم میکنم تا بال و پر پیدا کنم یارب از تردام
راه دشوار است و باید همسفر پیدا کنم عارفی صاحب دل و صاحب نظر پیدا کنم جاده پر پیج و خم است و باید ازآن بگذرم راه را با خوردن خون جگر پیدا کنم هرکدام از همرهانم از مسیری رفته اند کاش از حال رفیقانم خبر پیدا کنم گرچه سرمست از شرابی سرخ و چندین ساله ام باید از این می رفیقی کهنه تر پیدا کنم چون که لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست می روم تا اینکه یاری معتبر پیدا کنم بنده ی آنم که در محراب عشقش روز و شب دست و پا گم میکنم تا بال و پر پیدا کنم یارب از تردام
غصه می‌سوزد مرا، باران ببار کوچه می‌خواند تو را، باران ببار 
 ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببار 
 خاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببار 
 باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار

+پشت پنجره نشسته ام و باران می بارد
ناودانی چشمانم سرازیر شده است
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر بعد از توبه ام در خواب غفلت رفته ام
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
بی اشک و غم! هم راه و هم همراه را
عاشق روزهای اسفندم، اسفندی که صبحاش مه‌گرفته‌ست و صدای مرغ‌های دریایی از روی رودخونه‌ شنیده می‌شه، ظهرهاش گرمای مطبوعی داره و بعدظهراش با طنازی ابرها همراهه. کاش حال دل ملت اونقدری خوش باشه که از دیدن این زیبایی‌ها لذت ببرن.
من در مسیر میهمانی راه را گم کرده ام
در آخر شعبانم اما ماه را گم کرده ام
یک آه گاهی راه را وا می کند افسوس من
در سینه ی آلوده حتی آه را گم کرده ام
پیغمبرم را در خودم در قعر چاه انداختم
حالا پشیمانم ولی آن چاه را گم کرده ام
آنقدر توبه کردم و در خواب غفلت گم شدم
حتی همان بیداریِ گهگاه را گم کرده ام
این لحظه های ناب مثل ابرها در حرکت اند
من عمر را، این فرصت کوتاه را گم کرده ام
راهی به جز گریه نبود از روزه تا روضه ولی
من کورم و هم راه و هم همراه را گم کرد
چه زود گذشتند شبهایی که برای خوابوندنت باید گاهی حتی تا یک ساعت کنارت می موندم و دذ آغوشم نگهت می داشتم، برای خسته نشدنم و بهره بردن بیشتر هردومون نذر سوره قدر و صلوات حضرت زهرا و... میذاشتم، چقدر دوست داشتم کل قرآن رو در گوشت بخونم...
فرصت ها مثل ابرها در گذر هستند
برای منی که عجیب و غریب های دردناک زیادی رو تجربه کردم از مادری، تو یک آیه ی مصوری، که فرستاده ی بی واسطه ی خدا می دانمت...
شاسوسا بودمکنار همان عمارت مخروب، زیر آسمان شگفت انگیز کویرتنهای تنهاتنها صدای وبلن‌سل در فضا پخش بود، قطعه‌ی Empty Skyو مه عمیق، انگار که تمام ابرهای دنیا به زمین آمده بودند
ارغوان ابتهاج می‌خوانم و منتظر 
منتظر تو که از میان ابرها پیدا شوی
ای تاریکی به دادم برس با نوش
ستارگان در آغوش اسمان بی هوش
تاریکی درون بیرونم سرخوش
ابرها لفافی بروی اسمان
خندهای بی حدم سرپوش
ماه دورن ناکجا اباد
دلم بیرون از هر خوش
ازار صدای مردم در سرای شباهنگام
کر کننده ی سکوت در قلب ناخوش
بوی عطر نفس های درخت سماق
مشام غم احساسم نگشت پوچ
سربه بالا رو به پایین است ولی
بازی گیجانه ی دنیا شد پوچ
ّبغض بی سر حدات دنیایم ولی
پیر دلی در اوج جوانی مهارتی شد پوچ
یاوگویان درد بی پایانیم ولی
تو بگو به من زندگی نشد
از  باخبر شدن تو اخرین ساعات ثبت نام اونم اتفاقی
تا همسفر گیر سه پیچ و پیگیر
تا راضی شدن یهویی بابا با پیشنهاد یهویی استخاره خودش
تا اون استخاره عجیب تری که یهو در اومد
تا لباسایی ک واقعا هیچی نداشتم برای بردن ولی ساکم پرشد!
تا یهویی و بی مقدمه راضی شدن خانم فیاضی برای غیبت فردام
و درمان جامعی که یهو فهمیدم نصفش آفه و افتاد قبل عید
همه همه همه
و خیلی چیزای دیگه ک الان ب ذهنمم نمیرسه....
همه چیز معجزه آسا و یهویی درست شد
فقط این منم که انگار درست ب
از  باخبر شدن تو اخرین ساعات ثبت نام اونم اتفاقی
تا همسفر گیر سه پیچ و پیگیر
تا راضی شدن یهویی بابا با پیشنهاد یهویی استخاره خودش
تا اون استخاره عجیب تری که یهو در اومد
تا لباسایی ک واقعا هیچی نداشتم برای بردن ولی ساکم پرشد!
تا یهویی و بی مقدمه راضی شدن خانم فیاضی برای غیبت فردام
و درمان جامعی که یهو فهمیدم نصفش آفه و افتاد قبل عید
همه همه همه
و خیلی چیزای دیگه ک الان ب ذهنمم نمیرسه....
همه چیز معجزه آسا و یهویی درست شد
فقط این منم که انگار درست ب
کاش میشد وقتی به دنیا میومدی یه فرم بهت میدادن میگفتن دو تا خواسته بگو. خب قطعا من میگفتم تولد در یکی از کشور های اسکاندیناوی اونوقت میتونستم وقتی بعد از ظهر برمیگردم خونه با این حال که آسمون پر از ابرهای سیاه هست و خورشید پشت این ابرها کاملا مخفیه کلید مینداختم و وارد خونه میشدم  در حالی که هیچکس خونه نیستپ.ن 1: این اتفاق سالی یکی دوبار میفته و هر بار که مواجه میشم باهاش قند تو دلم آب میشه
پ.ن 2: هنوز به خواسته دوم فکر نکردم
و من هرگز فکر نمیکردم
از نظر خودم به این زودی صداهای قدیمی رو بشنوم
وضوحش هم خوبِ
داره کشف میشه اون ادم همیشگی، دوباره
 
چه خوب که به انگیزه ها پی میبرم
به جرات میشه گفت
خوبم.عالی
و کم مونده
و تا پایان چالش راهکار برا موضوعی که توی ذهنمِ پیدا میکنم
...
یه همسفر اتفاقی توی قطار یبار بمن گفت: شوهرم همیشه میگه یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت
و من از خودم میپرسم که چرا که نه؟مگه من چیم ازون کمتره؟
 
یادداشت.به سختی خوابم میبره چون کمرم درد میکن
بسم الله الرحمن الرحیم
آخیش! بالاخره گفتم.
بعد از اون مدتی که نوشتن رو توی بلاگفا رها کردم - و نمیدونم چی شد که رها کردم - دوباره اواخر بهمن پارسال بعد از حدود 4 سال دوری دوباره برگشتم - و نمیدونم چی شد که برگشتم - و نوشتن رو از سر گرفتم.
اوایل که عقد بودیم به همسفر گفتم که وبلاگ دارم و یه چیزایی مینویسم و حتی چند تا از مطالب رو براش خوندم و حتی پای یکی دوتاش، مخصوصا اونایی که مربوط به داداش علی بود، با خوندن من اون گریه میکرد و ... بماند !
خلاصه که در
فتوکلیپ مینیمال: «شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله
مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.
مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی
درگیر چشماته چشام
♪ ♥‿♥ ♪
منم از دنیا همینو میخام
♪ ♥‿♥ ♪
عشقمون داره میرسه به سال
♪ ♥‿♥ ♪
شدیم برا همه عاشقا مثال
♪ ♥‿♥ ♪
نگاه از هم بر نمیداریم
♪ ♥‿♥ ♪
همو داریم یه سرمایه داریم
♪ ♥‿♥ ♪
واسه حرف از برنامه داریم
♪ ♥‿♥ ♪
گرمیم حتی تو زمستونو پاییز
♪ ♥‿♥ ♪
نیمه ی منه این همه بدونن
♪ ♥‿♥ ♪
هر چی میخونم واسه این میخونم
♪ ♥‿♥ ♪
نه نیاد کسی طرفش نبینم
♪ ♥‿♥ ♪
همه میدونن سر این درو دیوونم
♪ ♥‿♥ ♪
نیمه ی منه این همه بدونن
بسم الله الرحمن الرحیم
اَوَّل
از این خونه به اون خونه. از این بنگاه به اون بنگاه. افتاب و باد و بارون. گرون و ارزون. کوچیک و بزرگ. همسایه ی مجرد و همسایه ی سگ دار!. از ولی عصر و کشاورز تا اذربایجان و جیحون و رودکی و اسکندری. اما بحمد لله بعد از کلی گشت و گذار بالاخره یه خونه پیدا کردیم.
کوچیک و جمع و جوره و نوساز. امیدوارم همسفر با یه خونه ی صد متر کوچیکتر کنار بیاد!
همسفر میگفت تجربه ی خیلی خوبیه. یاد میگیریم کم داشته باشیم و با کم زندگی کنیم. مخصوصا
هرچند خنده بر لب عالم می آورندباران و برف با خودشان غم می آورندمن دوست دارم این غم باران و برف رازیرا تو را دوباره به یادم می آورندباران چکامه ای ست که در وصف عاشقانخورشید و ابر و باد فراهم می آورندهر سال ابرها شب یلدا سبد، سبداز باغ آسمان گل مریم می آورنداما دریغ از آن همه پروانه ی سپیدبا خود بهشت را به جهنم می آورندگل ها اگرچه چشم نوازند و بی رقیبپهلوی برگ های خزان کم می آورندامسال دست پنجره از برف خالی استامسال درد پشت سر هم می آورندسیدابو
دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!
من
گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفت..اونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!
دوتابی باهم محو ستاره شدیم..هرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوبار
به تو که فکر می کردم جهان به هم می ریخت منطق وجود نداشت و مردم آدمک هایی بودند در حال حرکت، جاده ها ساخته شده بودند تا مرا به تو برسانند، ابرها انتظار می کشیدند در لحظه ی موعود ببارند، دست ها و سازها تلاش می کردند احساسم را بنوازند، پاهایم می دویدند برای وصالت، چشم هایم می چرخیدند دنیا را، برای تماشا کردنت و دست هایم... دست هایم و آغوش تو... همه چیز به کنار فقط آغوش تو.
زندگی، تلخ نشد،
تلخ، زندگی شد!
هیچش آن،
طعم خوش عشق را مزه نکرد.
و هیچش کس،
بدون غم،
بر دریای بی آرامش عشق،
آرام نگرفت!
شاید سالهای بعد،
انتظار خود را بکشد!
و روزی سرانجام این گاهی تمام شود،
«گاه فکر دوست داشتنم»!
و پایان،
شایدش نویسنده،
از شبها متنفر شود.
ابرها بمیرند،
ماه زنده شود
و سرانجام،
دهل صبح سعدی،
بکوبد نوبتش،
و شب تنهایی،
پایانش را بیدار کند!
به اطلاع کلیه مشتریان و کاربران عزیز میرساند که دفتر تعمیرات و کارگاه تعمیرات به یک مکان منقل شده است در صورت ارسال برد از این پس ادرس زیر را وارد کنید.
 
سبزوار میدان انقلاب بلوار 17 شهریور ابتدای بلوار کنار تاکسی تلفنی همسفر و خانه فرهنگ و قران
یا میدان بیضی به سمت میدان مادر ابتدای بلوار (بلوار 17شهریور) پ7
ابرها ب آسمون تکیه میکنن 
درختا ب زمین
و انسانها ب مهربونی همدیگه 
گاهی وقتا دلگرمی ی انسان چنان معجزه میکنه که
انگار خدا رو زمین کنار توست
جاودان باد،سایه کسانی که شادی رو علتن نه شریک
و غم رو شریکن نه دلیل
پس یاد بگیریم
در شادی علت باشیم نه شریک
در غم ها شریک باشیم نه علت
 از شیب جاده های ییلاق نفس نفس زنان عبور می کنم.از کنار خانه ها و رنگ ها. زن ها لا به لای خاطرات من چادر شب می بافند. تیرک های چوبی را در میدان برپا کرده اند و رنگ ها و نخ ها و پشم ها می روند و می آیند، در آمد و شد کودکان و گاوها و مه و تماشاگرانی که ما هستیم از پنجره های بلندترین ساختمان میدان. درخت ها در مه .مردانی که هزار بار می روند و می آیند و حرف می زنند.رد آنان را می گیریم و از هم نامشان را می پرسیم. از صبح بوی دود است و نان و انتظار آفتاب.شب سوسو
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
نشستن روی نیمکت فلزی ایستگاه اتوبوس یک معنی بیشتر ندارد:منتظری.منتظر رسیدن اتوبوس،منتظر آمدنِ دیگری.
امروز من هم وقتی منتظر بودم،وقتی روی یکی از آن نیمکت های سرد،رو به روی تیر چراغ برق نشسته بودم،حواسم کمی بیشتر جمع دنیا شد.انتظار حواس آدمی را جمع می کند!
امروز پرنده ای دیدم که شبیه به دیگر پرنده های دایره ی شناختی ام نبود.سعی کردم سر و شکلش را با چیزهایی که پیش تر خوانده بودم تطبیق دهم تا بلکه به نامی برسم.پرنده روی تیر چراغ برق فرود آمده بو
اثرات مشهد دیروز رسما تو تنمه 
همکارم میگه چیه؟ چی شده؟ میگم برای چی؟
میگه ناراحتی 
میگم آره خلقم پایینه 
 
 
 
 
 
 
 
همکار نگهبان رو میگم ندیدمش
میگه کی ؟ خانمم؟
میگم آره 
میگه صبح بوده
.....
 
 
میام سمت ماشین و با خودم میگم پسره رو ابراست 
با چه ذوقی میگه خانمم
میگم الهی همیشه خوب باشن الهی همیشه رو ابرها باشن 
 
من اما 
حالا موندم که کجا برم؟ وقتی امامم هم قبولم نمی کنه 
هنوز هم!
چیه این استقلال که این‌قدر کلیشه‌ای و قوی می‌خوامش؟ چندسال باید صبر کنم برای داشتنش؟ چند تومن باید پول جمع کنم؟ چه‌قدر باید کار کنم؟ تا کجا باید برنامه‌ریزیش کنم؟ تا کی باید تصورش کنم؟
توی آینه به خودم خیره می‌شم و می‌گم «ترسویی. اگر نبودی خوراکش فقط یک کنکور نسبتا بد بود. رتبه دورقمی چه کمکی بهت کرد که این‌قدر براش حرص زدی؟!»
و نهایتا چی‌کار از دستمون برمیاد؟ توی آینه به خودمون لبخند می‌زنیم!! :)
 
پ.ن: من برای امشب عکسی ندارم!
 
#هر_روز_با_شهدا 
 
❇️ شهید مرتضی آوینی 
 
به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
 
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: "نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."
 
به چشمانم خیره شد.گفت: مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.گفت و رفت.
 
اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. بار دیگر خواندم،  اما ن
و این آخرین فرصت برای رویا دیدن است ... چقدر دوست دارم امشب در آغوش رویاها گم شوم ... و به بیکرانه دریاها سفر کنم و روی ابرها قدم بزنم ... ماه را بغل کنم و عطر مهتاب را نفس بکشم ... به پروانه ها زل بزنم و از روی رنگین کمان سر بخورم ... و آنگاه به چشمک ستاره ها زل بزنم ... در اقیانوس عشق غوطه ور شوم و تمام احساسات وجودم به جز دوست داشتن را دور بریزم ... و هیچ عضوی به جز چشم برای زل زدن نداشته باشم ... در خلا عشق بمانم و هیچ چیز لمس نکنم ... چه رویاهای قشنگی هستند
خبری نیست 
ماه معمولی نیست ...خبری هست
ابری نیست بادی نیست
یادی هست آسمان نزدیکتر نشسته است
ناخنی روی سطح ابرهای حاجب آسمان می شود کشید با سر پنجه دعا
راه دور است ....
من دورم
آسمان دور است؟ 
نمی دانم 
هم خبری هست هم خبری نیست....ناخنی روی سطح ابرها می شود انداخت با سر پنجه دعا..گریه هم می شود کرد
ابری نیست بادی نیست
آسمان خاطر خواه منست
برهنگی زنان را دیدیم و فریاد کشیدیم
اما پاهای برهنه کودکان را دیدیم و سکوت کردیم
شاید هنوز راه درازی در پیش داریم تا بفهمیم که گناه برهنگان را به پای خودشان مینویسند
اما گناه پاهای برهنه را به پای کی؟
میتونی کمک کن، حتی به 1 نفر...
 
 
هی گنه کردیم و گفتیم خدا می بخشد...عذر آوردیم و گفتیم خدا می بخشد...آخر این بخشش و این عفو و کرامت تا کی...!!!او رحیم است ولی ننگ و خیانت تا کی...!!!بخششی هست ولی قهر و عذابی هم هست...آی مردم به خدا روز حسابی هم هست...زندگی
تو مسیر برگشت همسفر ازم پرسید سال 92 به کی رای دادی؟
من کلا تو یه انتخابات شرکت کردم اونم دور اول انتخابات مجلس نهم بود
اون زمان خیلی تحقیق کردم تا به لیستی رای بدم که هماهنگ با دکتر باشن خوب یادمه رقابت اصلی بین دو لیست جبهه پایداری و جبهه متحد اصولگرایان بود و اصلاح طلب ها قاطی باقالی ها بودنبرای دور دوم همون انتخابات هم دیر رسیدم پای صندوق و نتونستم رای بدمبعد از اون هم دیگه تو هیچ انتخاباتی شرکت نکردم
صبح،یک جور خوبی هوا خوب بود.
از طلوع آفتاب گذشته بود اما،گنجشک ها درست شبیه به دقیقه های پیش از طلوع آفتاب،غوغا می کردند و در هیاهو بودند.
آسمان،ابری-آفتابی بود و تا ابرها کنار می رفتند،آسمان تمامیتِ آبی خود را به نمایش می گذاشت.از آن آبی های پررنگ و پاک.
حس می کردی،انگار بهار فقط دو کوچه با خانه تان فاصله دارد.
حالا ساعت حوالی 15 است و دارد برف می بارد ... 
دلت برایش تنگ شده بود ؟ بنظر میاد مدت زیادی منتظرش بودی. دشت رو به درخت زمزمه می‌کنه : آره مدت زیادی ! چشم‌هاشو می‌بنده ، قطره‌اشکی توی رودخونه خشک میافته و در‌حالیکه بغضشو قورت می‌ده ، می‌گه : صدای قدم‌هاشو می‌شنوی ؟ می‌تونم‌ بوی تازگیشو احساس کنم . تعدادی از شکوفه‌های صورتی رنگ درخت در هوا به حرکت در می‌آیند و از شاخه جدا می‌شن ، درخت اخم‌کنان به جلو خم می‌شه تا اونا رو بگیره اما اونها رو زمین میافتند ، " او ، دختر بچه‌های کوچکم رو
بسم الله الرحمن الرحیم
(1) یه بار یکی از اساتید اطفال داشت تعریف میکرد، می گفت بعضی دکترها که هر روز تا آخر شب مریض می بینین، پس کی به خانواده شون می رسن؟ کی پول هاشون رو خرج می کنن و ... . می گفت خودش تا عصر مثلا بیشتر نمی مونه. در عوض زودتر میره خونه تا با خانمش حرف بزنه و با بچه اش بازی کنه. با کلی ذوق اومدم خونه و برای همسفر تعریف کردم و گفتم منم همینطوری دلم میخواد باشم. خودم رو غرق کار نکنم. به خانواده برسم. به تو. به بچه هامون ( حانیه اون موقع هنو
فرض کنید شبی در جاده‌ای هستید. سوار هرچه که دوست دارید باشید. قطار، خودروی شخصی، اتوبوس مهم نیست. از پشت شیشه‌های باران‌زده که کمی هم بخار گرفته است دور دست‌ها را نظاره کنید. روشنایی شهرهای دور، روشنایی روستاهای اطراف، و روشنایی ماه. من به این روشنایی‌ها،روشنایی محو باران‌زده می‌گویم. روشن اند و روشنایی، امید است. محو اند چون از پشت شیشه‌های بخارگرفته دیده می‌شوند. باران‌زده اند، زیر هجوم قطرات باران ایستاده‌اند و می‌تابند. 
من شبی
یکی از عادت های نهادینه شده در وجودم که این روزها متوجه اش شدم، رویاپردازی هست!
قبلا هم میدونستم آدمِ رویایی هستم و اگر به موضوعی فکر کنم، به طور نان استاپ تمامِ احتمالاتِ ممکن رو تصور میکنم!
این روزها دست رویابافم رو کوتاه کردم از ذهنم!سعی میکنم بیشتر در حال و واقعیت زندگی کنم تا در رویا!
کمی سخت هست راه رفتن روی زمینِ سفت بجای راه رفتن روی ابرها، رخ به رخ مواجهه شدن با واقعیت بجای همزیستی مسالمت آمیز با رویا، اما فکر میکنم یکی از ویژگی های م
نوشته بودم: «... و فراموش می‌شی؛ همانطور که ابرها و برگ‌ها.» نوشته بودم: «من از هنگام تولد تاکنون سقوطی بی‌پایان کرده‌ام. من به درون خویشتن سقوط می‌کنم بی‌آنکه به ته برسم.» نوشته بودم: تو برای من همان گالاتئا برای پیگمالیونِ پیکرتراشی که ساختش و بعد دلباخته‌اش شد. نوشته بودم... خاطرم نیست. خیلی چیزها نوشته بودم. خیلی چیزها. حالا اما به قول گلشیری سکوت کرکسی ست نشسته بر کنگره‌ی برج. حالا هرچه هست سکوت است و سکوت و سکوت. نه دلتنگی، نه سرخوردگی
اجاره ویلا در جنگل ابر | جنگل ابر شاهرود یکی از بهترین مناطق خوش و آب و هوا می باشد که در حدود 45 کیلومتری شهر شاهرود در مسیر جاده آزادشهر قرار گرفته است. این جنگل به دلیل پوشش وسیعی از ابرها با نام جنگل ابر معروف شده است. جنگل ابر از نظر موقعیت مکانی در سمت شمال به جنگل های استان گلستان، از طرف جنوب به کوه قاسم، کوه ابر و قطری، از طرف شرق به منطقه اولنگ و از طرف غرب به کوه یخام و تکیانو منتهی می شود.
منطقه ای که جنگل ابر در آن واقع شده، در مجاورت دو
خب دوستان عزیزم قراره تو این وبلاگ تجربه وبگردی هامو با شما به اشتراک بذارم...مطالب جذاب، مقالات جدید، تازه های علمی/فناوری و فیلم و سینما
قراره با هم سفری داشته باشیم به دنیای وب و در این مسیر همسفر هم باشیم از شما میخوام تا من رو در این مسیر همراهی کنین و از اونجایی که هر تجربه ای به همراهی هر دو طرف نیاز داره شما هم به نوبه خودتون لینک های جذاب رو برام ارسال کنین و همینطور نظرات و انتقادات و پیشنهاد های خودتون رو با من در میون بذارین
 
 
به ام
شاید تاکنون شما هم به علت آبی بودن آسمان و سفید بودن ابرها فکر کرده باشید. پیش‌تر در این پست درباره شخصیت مثبت والتر لوین نوشته‌ام و در اینجا قصد دارم از آزمایش جالبی بنویسم که او در کلاس درس انجام می‌دهد تا نشان دهد «چرا آسمان آبی است» و «چرا ابرها سفیدند». ابتدا علت این دو را به اختصار بیان می‌کنم.
چرا آسمان آبی است؟ نور خورشید تمام طیف‌های رنگی را دارد یعنی سفید است اما هنگام عبور از جو زمین، این نور توسط ذرات جو پراکنده می‌شود. طبق قانو
آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانیآرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشمآرزوی من اینست که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه تر گریهآرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی تو من باشمآرزوی من این است تو غزال من باشی تک ستاره روشن در خیال من باشیآرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریاآ
دیگر از باریدن خبری نیست. دیگر از خندیدن اثری نیست زیرا دیگر دوست داشتن در کلبه دلم اقامت نمی کند! مثل همیشه کلمه معروف را بازگو می کنم: پشیمانم...
اما بی تاثیر هست زمانی که ابرها دیگر از این آسمان گذشته اند و از انسانیت به دور است باد را دشنام بگویم!
دوست دارم عصبانی نشوم و دوست دارم بی اختیار گریه کنم. 
 دوست دارم در مقابل آینه به ایستم و رخ در رخ چهره رو به رو بگویم: دوستت دارم...
دوست داشتن چرا اینقد زیبایی؟ 
دوستم داری، دوست داشتن؟
 چه کسیست ک
اِنّا لله و اِنّا الیه راجعون مالک اشتر رهبر و سردار بزرگ نظام همسفر کربلا شد شهادت مظلومانه سردار حاج قاسم سلیمانی را خدمت امام عصر و رهبر عزیز و مردم شهید پرور ایران اسلامی تبریک و تسلیت عرض مینمایمنمایندگی آستان قدس رضوی شهرستان محمودآباد 
اگر از همان ابتدا خداوند از خودمان می پرسید: می خواهید در دنیا چه چیزی باشید؟ فکر نکنم جواب من انسان بودن باشد! ترجیح می دادم کاکتوسی در دل شن های داغ باشم که با آمدن ابرها در دلم قند آب می شد که باران خواهد بارید و معشوقه ام را در آغوش خواهم کشید. اگه هم می خواستم سخت تر باشد، سنگی می شدم در میانه رود تا هم قدرت خویش را وقتی آب را به دو نیم تقسیم می کنم جلوه کند و هم عبور از رود را تسهیل ببخشم. اگر دنبال زیبایی هم بودم شاخه چناری می شدم تا بلبلی
دستانم را حلقه می کنم دور فنجان چایی که بوی بهار می دهد...این جا کنج اتاق من...کاکتوس های رنگارنگ کنار پنجره ام لحظه لحظه جان می دهند برای دیدن باران از پشت پنجره...من و کاکتوس هایم هر دو هوس باران و بوی نا کرده ایم...دلمان گرفته و گره گشایی می خواهیم...هواسمان همچنان پی توست...پی تو که نیستی...که شاید بوی نمِ خاک های ملتهب خبری از تو بیاورند...مثل رنگین کمانی که بعد از یک بارانِ حسابی از پشت ابرها بیرون بیاید...
بیرون بیا...نگذار میان این خشکسالی ها،رس
پسابندر همیشه گرم، شرجی‌زده و بی‌بارون و آب بود. مردمی با چشم به ابرا و آسمونی که تابستونا روزهای روز ازش ابر میره به طرف نیمکره شمالی و اینجا فقط یه شاهراه واسه ابرها بود.
مردمی عاشق باران و با تجربه‌ی سنگین و بد از بی‌آبی، ولی دیروز آسمون بارید حالا پسابندر کمتر از اطرف بود ولی بود! 
اما مهم اینجاست که صفحه گوگل از "اکانت ویزر" نشون داد که پسابندر هفته آینده از حالا که هیجده آذر روز دوشنبه است تمام از یکشنبه بارونی خواهد بود و این یعنی یه ر
 
ابر چیست:
ابر توده‌ای متراکم از قطرات ریز آب و یخ است که در لایه های  زیرین و میانی اتمسفر ( هوا کره ) تشکیل می‌شود ، در صورتی که صعود بخار آب به آرامی صورت بگیرد ، ابر های نازک بوجود می آیند و اگر صعود بخار به سرعت انجام شود ، ابر های توده ای تشکیل می شوند . ابرها بر اساس شکل و ارتفاع شناخته می شوند ، و پیشوند های آنها هر کدام معنای خاصی دارد ، به عنوان مثال سیرو به معنی دسته ی مو ، آلتو به معنی ارتفاع میانه ، نیمبو به معنی باران زا ، کومولو به م
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ ت
معمای جالبی‌ست. آب چطور به جنگل‌ها می‌رسد؟ یا اگر یک قدم عقب‌تر برگردیم_ اصلاً آب چگونه به زمین‌های  خشکی می‌رسد؟ بنظر می‌رسد پرسش ساده‌ای‌ باشد، اما خیلی هم ساده نیست؛ زیرا یکی از مشخصاتِ جوهری زمین‌های خشکی این است که در ارتفاعی بالاتر از آب‌ها قرار دارند و نیروی جاذبه باعث می‌شود آب به سمت نقاط پایین‌تر جاری شود؛ پس چرا تا به حال همه‌ی قارّه‌ها خشک نشده‌اند؟ اگر چنین نمی‌شود تنها به لطف آبی‌ست که مدام از ابرها فرو می‌ریزد. تش
معمای جالبی‌ست. آب چطور به جنگل‌ها می‌رسد؟ یا اگر یک قدم عقب‌تر برگردیم_ اصلاً آب چگونه به زمین‌های  خشکی می‌رسد؟ بنظر می‌رسد پرسش ساده‌ای‌ باشد، اما خیلی هم ساده نیست؛ زیرا یکی از مشخصاتِ جوهری زمین‌های خشکی این است که در ارتفاعی بالاتر از آب‌ها قرار دارند و نیروی جاذبه باعث می‌شود آب به سمت نقاط پایین‌تر جاری شود؛ پس چرا تا به حال همه‌ی قارّه‌ها خشک نشده‌اند؟ اگر چنین نمی‌شود تنها به لطف آبی‌ست که مدام از ابرها فرو می‌ریزد. تش
طبیعت جلوه های زیادی دارد؛ از کوه های سربه فلک کشیده هیمالیا گرفته تا آبشار خروشان نیاگارا، از دشت های وسیع آفریقا تا صحرای خشک دبی، از سپیدی بی نهایت قطب شمال تا آبی بیکران اقیانوس آرام، این ها همه نمادها و نشانه های تنوع و شکوه طبیعت هستند؛ اما زمانی که زبان به تحسین از طبیعت باز می شود و توصیف بهشت از خیال می گذرد، بیش از همه منظره باغ هایی سرسبز و چشمه هایی که آبی گوارا و پاک از آن ها می جوشد، بر ذهن نقش می بندد.
طبیعت شمال ایران نیز در یاد
بسم الله الرحمن الرحیم 
چند هفته پیش تنها اومده بودم تهران. همسفر و حانیه اصفهان بودن و من تنها. توی دانشکده بعد از کلاس داشتیم با هدایت الله صحبت میکردیم که یه اقای ریزجثه با یه چهره ی آفتاب سوخته اومد داخل کلاس و سلام کرد. یکم راجع به دانشجوهای بین الملل سوال داشت که از شانسش هدایت الله اونجا بود و یکم باهم حرف زدن. از پاکستان اومده بود تا بورسیه و دانشجو بشه. البته الان طلبه ی جامعۀ المصطفی قم بود. فارسی رو هم کمابیش یاد گرفته بود. ظاهرا دوسا
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش  و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است  ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از آن هیچ . پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم
اجاره ویلا در جنگل ابر : بهترین خانه های روستایی و کلبه های بومگردی بی نظیر در جنگل ابر را در گلستانیها جستجوکنید. گلستانیها بهترین واحد های اجاره ای را با قیمت های متنوع و امکانات بی نظیر در اختیار شما قرار می دهد.جهت رزرو ویلا اجاره ای , سوئیت فول امکانات و کلبه های جنگلی و بومگردی در جنگل ابر با این شماره تماس بگیرید.
09114481870
اجاره ویلا در جنگل ابر | جنگل ابر شاهرود یکی از بهترین مناطق خوش و آب و هوا می باشد که در حدود 45 کیلومتری شهر شاهرود در م
از قدیم گفتن «فامیل گوشت آدمو میخوره، استخونش رو دور نمیریزه». هر چی باشه بد فامیل از خوب غریبه بهتره. تصمیمش برام آسون نیست و همه آرزوهام به باد میره، ولی خب چاره‌ای ندارم که به فامیل راضی بشم. این آخرین نفری بود که بهش اجازه دادم برای امر خیر اقدام کنه. از این به بعد فامیل بودن اولین و آخرین معیارم خواهد بود. بقیه‌ش به عهده خانواده. به هر کی دادن، دادن؛ به هر کی هم ندادن، ندادن. 
شاید بهتر باشه داشتن یه همسفر و همراه هم عقیده‌ی خودم، فقط یه آ
پس از نظریه جاندارپنداری ابرها هم اکنون نظریه جدید نظرسنجی روزانه از میمیک چهره ایرانی ها ، مرا به این باور رسانده است که لابد من نمیفهمم او چه میگوید چون حتما باید ۲۳میلیون هوادارش منظور او را دریابند آقای #روحانی ولنجک را رها کنید در جنوب شهر چهره هایی نشانتان بدهم خوابتان نبرد
۱- با اطرافیان خود سفر کنیداگر می خواهید از شهر بیرون بروید، چند نفر از دوستانتان را هم با خود همسفر کنید. براساس مطالعه ای در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو، افراد در عکس های گروهی نسبت به عکس های تکی بهتر و جذاب تر به نظر می رسند زیرا چهره ها به حالت متوسط نزدیک تر می شود و حتی به افرادی که جذابیت ندارند، کمک می کند.
۲- با بچه ها دوستانه رفتار کنیدبر اساس تحقیقاتی در فرانسه، مردانی که به خوبی با نوزادان بازی می کردند، در جذب زن زندگی شان سه براب
مادر آرام در اتاق را باز کرد خدای من این عروسک کوچک من است. که امروز این‌قدر بزرگ و زیبا شده، چشمانش می‌بارید هم از شوق هم از دل‌تنگی رفتن اون، دختر ناگهان در آینه ی مقابلش مادر را دید برگشت زن جلو دوید و محکم اورا بغل کرد: خوشحالم دخترم که زنده ماندم و امروز را می‌بینم. امروز حاصل  بیست سال زندگی و عشق او  ، به خانه ی  بخت می‌رفت.  زن روی ابرها قدم برمی داشت. فرانک پنج سال بیشتر نداشت که همسرش از داربست  سقوط کرد و تنها فرزندشان فرانک شد تنها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها