نتایج جستجو برای عبارت :

داستانک قراری که داشتند

روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
 
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نم
در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.
بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : «چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :«چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی)
برادر شهید تعریف میکرد:
شب عملیات به دو نفر از همرزمانش گفته بود:(وقتی دانشکده بودیم خواب دیدم در منطقه سرسبز خیلی قشنگی با هم هستیم. آنجا یک اتفاق خوب برای هر سه مان افتاد!) بعد از تعریف ان به دوستانش گفته بود
ادامه مطلب
از ابتدای امسال به خودم قول داده ام در مسابقه ماهانه داستان پنجاه و سه کلمه ای مجله آمریکایی Prime را شرکت کنم تا اینکه بالاخره یک روز نوشته هایم به درجه ای از کیفیت برسد که برنده مسابقه ماهانه بشوم.
امتیاز این مسابقه به این است که تنها باید در 53 کلمه داستانت را بنویسی....همین و بس. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. اینجاست که قدر کلمات را می دانی. جایی برای زیاده گویی نیست. نمی توانی هذیان گویی کنی.باید خیلی سریع همه اجازی پازل را بچینی و در پایا
گفت :فقط بهم بگو که دیدی.
گفت:دیدم.
آروم شد و همه راه تا خونه رو از پاییز قشنگ و هوای سرد و آسمون ابری و نم بارون و درختای رنگی حرف زد و خوشحال بود که باورش داشت.
حالش خوبترین حال دنیا بود و از ته دل فریاد کشید: خدایا شکرت.
 
#داستانک
#باور
#خدابامنه
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید محمد رضا تورجی زاده)
یکی از همرزمان شهید اینگونه تعریف می کرد:
بعد از نماز ظهر  کل بچه های گردان دور هم جمع شده بودند.ناگهان 
یکی از مسئولین آمد و گفت: دستشویی های اردوگاه خراب شده! 
الان هم برای تعمیر چند نفر رو اوردیم اما می گویند
ادامه مطلب
داستانک :شماره 100
 
. . .
به خاطر بیماری مادرت
میخواستیم تو رو سقط کنیم
ولی ، فاطمه این اجازه رو نداد...
 
 
خودش رفت برای اینکه تو زندگی کنی
 
 
روزای آخر عمرش ازم قول گرفت مراقبت باشم ،
 
 
جواد!
 
 
من فقط به خاطر قولی که به مادرت دادم ،
رضایت نامه رو امضا نمیکنم
 
 
وگرنه
 
 
این همه نوجون تو جبه شهید شدن ،
تو هیچی از اونا کم نداری....
___________________
ابوالقاسم کریمی_فرزندزمین
  
کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح
 
کتاب خردل خر استنویسنده: مهدی نورمحمدزادهانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب:
داستان سفید۳۸:« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.-دکتر چی گفت؟زن پشت ویلچر شوهرش ای
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی)
یکی از دوستان شهید خاطره ای را اینگونه بازگو می کرد:
در یکی از شب ها برای تدارکات برگزاری کنگره شهدا تا دیروقت بیدار 
بودیم. در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم می بارید. رفت و مشغول
نماز و دعا شد. بهش گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
یکی از هم محله ای های شهید هادی تعریف میکرد:
ابراهیم مجروح شده بود. دیدم در کوچه با عصای زیر بغل راه میرود. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسیدم:(آقا اِبرام چی شده؟؟)
اولش جوابم را نمیداد ولی بعدش گفت
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
روایتی از یکی از همرزمان شهید حججی:
از داعش یک روستا را پس گرفته بودیم ولی هنوز در آن درگیری
بود. وسط خمپاره و نارنجک و تیر و تفنگ بودیم که ناگهان دیدیم 
محسن بلند شد. به او گفتم: چیکار می کنی؟
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
مادر شهید حججی تعریف می کرد:
حضرت زهرا(س) را خیلی دوست داشت. انگشتری داشت که روی 
نگین اش (یافاطمه الزهرا سلام الله علیها) حک شده بود. موقعی که
می خواست برود سوریه،بهش گفتم:(مامان، این رو دستت نکن!
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان نزدیک شهید باکری می گفت:
در شب های عملیات مهدی همراه بچه نمی توانست به خط بزند. باید
در مقر می ماند و عملیات را هدایت می کرد.
هر بار که بچه ها می رفتند جلو به دلیل خستگی یا طولانی بودن راه،
مقداری از اسباب های کوله شان به زمین می افتاد.
صبح وقتی آقا مهدی می خواست
ادامه مطلب
میگفت:
 صورتت کبود بود.
نفش نمیکشیدی.
به پهنای صورت گریه میکردم.
تو توی یه دست بودی.
با دست دیگه محکم به دیوار تکیه میزدم.
نفس نمیکشیدی ... رو دستم بی جون افتاده بودی. نمیدونست چیکار باید بکنم ... با تمام وجود میخواستم برگردی.
همه دورم جمع شده بودند. بلند با گریه میگفتم: دخیلم.... دخیلم.


خودت یکی که نه چند معجزه ای .... یه روزی متوجه میشی... قدر خودت رو بدون.
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه
آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درس
های زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام
میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و هرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه
آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درس
های زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام
میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
یکصد و پنجاه داستانک عاشورایی یکصد و پنجاه داستان بسیار کوتاه و مینیمال با موضوع عاشورا، کربلا و قیام امام حسین مناسب برای: - ارسال در شبکه های اجتماعی - وبلاگ نویسی -متن های رادیویی -پلاتو های تلویزیونی - بنرها و پوسترها و اجرا در مراسم مرتبط با محرم فرمت: ورد 37 صفحه ...دریافت فایل
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
با ابراهیم و چند تا از بچه ها رفیق بودیم. جوری که خیلی از وقتمان
را با هم می گذراندیم. از میان ما رفقا فقط ابراهیم هادی بود که 
سر کار می رفت. یک هفته ما را به یک چلو کباب دعوت کرد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراهآقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درسهای زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از دوستان و همرزمان شهید اینگونه می گفت:گاهی اوقات یک سری مسیرهایی را با ماشین همراه آقا مهدی می رفتیم. ایشان همیشه نکاتی را به من گوشزد می کردند که بیشتر نکات اخلاقی و درسهای زندگی بود. یک روز به من گفت:( میخوای یک فرمولی بهت بگویم،که متوجه بشی کاری که انجام میدهی برای خداست یا نه؟) با خودم گفتم
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید ابراهیم هادی)
یکی از نزدیکان شهید ابراهیم هادی تعریف می کرد:
داشتیم با ابراهیم درباره ورزش صحبت می کردیم. ابراهیم می گفت:
هر وقت برای مسابقات کُشتی یا ورزش می رفتم، وضو داشتم. و قبل
از مسابقات هم دو رکعت نماز می خواندم.
پرسیدم: چه نمازی می خواندی؟
ادامه مطلب
گزیده‌ای از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار با اعضای پژوهشگاه تخصصی شهید صدر به شرح زیر است:بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌ ... مرحوم شهید صدر قطعاً یک نابغه بود؛ این یک خصوصیّتى است. خب، ما آدمهاى بااستعداد در حوزه‌هاى علمیّه کم نداشتیم؛ آدمهایى که فهم داشتند، سلیقه داشتند، پشتکار داشتند و کارهاى بزرگى انجام دادند. علماى بزرگ ما مثل همین مراجع بزرگى که در این صدسال اخیر در ایران و عراق وجود داشتند همه مردمان بزرگى بودند. استعد
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
سپاه قبولش نمی کرد. بهانه می آوردند که: رشته ات برق است و به
درد ما نمیخورد.
برای حل این مسئله خیلی دوندگی کرد.خیلی اینجا و آنجا رفت. 
آخرش هم هر طور که بود راضی شان کرد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
دوستان شهید محسن حججی تعریف می کردند:
دو بار برای رفتن به سوریه، اسم نوشت.
یک بار را هم ما را مهمان کرد به صرف آش!
بچه ها دست اش می انداختند و می گفتند: راستی محسن اگه جور
نشه که بری، با ما چکار می کنی که آش خوریم؟
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:
یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.
بهش گفتم: مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه
دیرتر می رسی دیگه!
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از نزدیکان شهید تعریف می کرد:
یک روز دیدم محسن عجله دارد و پله ها را دوتا یکی می رود.
بهش گفتم: مگه دزد دنبالت کرده؟خودتو نکشی؟! فوق اش یک دقیقه
دیرتر می رسی دیگه!
یکهو هندل موتور را زد و گفت: همین یک دقیقه، یک دقیقه هاست که
شهادت آدم رو یک روز یک روز عقب می اندازه!
 
کتاب حجت خدا
 
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)
همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:
یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار 
شده اند. من هم قبول کردم شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی من
بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم 
کثیف شد.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی)
همسر شهید سیاهکالی این داستان را روایت کرده اند:
یک شب حمید به من گفت که به خانه دوستش برویم که تازه بچه دار 
شده اند. من هم قبول کردم و شب به خانه شان رفتیم. بعد از مدتی 
من بچه را گرفتم؛ اما بچه روی چادر من استفراغ کرد. من هم چادرم 
کثیف شد.
ادامه مطلب
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید عباس بابایی)
داستان از زبان شهید عباس بابایی:
مدرک پروازم لنگ یک امضای این ژنرال آمریکایی بود. داخل اتاقش
بودم و با هم صحبت می کردیم. یک لحظه بلند شد و به بیرون اتاق 
رفت. کمی منتظرش ماندم. یکدفعه نگاهم به ساعتم افتاد
ادامه مطلب
اینترنت شهر ما چند دقیقه پیش وصل شد.از صبح داشتم فکر میکردم یعنی امکان داره دیگه به اینترنت جهانى وصل نشیم ؟و در اون صورت چه اتفاقی میفته؟
والا اگه این اتفاق میفتاد تعجب نمیکردم.ولی ایا مردم تحمل پذیرشش رو داشتند؟؟
باری به هرجهت این مدت یه حق طبیعی و اساسی رو ازمون گرفته بودند و دوباره بهمون پس دادن.حالا هم دلیلی برای خوشحالی نیست.یادمون نمیره که هیچکس نبود توى این مدت تا این محدودیت رو با یه کلیک از سرمون برداره،اونم وقتی که خیلی ها توانا
چند کاری که من خودم انجام میدم و حالم حداقل یه پله بهتر میشه را برای شما می‌نویسم:
خواندن چند صفحه از یه کتاب
خواندن شعر
خواندن یه داستانک که حال خوب کن باشه
پیاده روی و قدم زدن
نگاه کردن حیوانات و بازی آنها
خلوت کردن و صحبت با خود
نوشتن در مورد حالمون که چرا بد شده و چطور می‌تونم اون را بهتر کنم
صحبت با یه دوست قدیمی
پرداختن به کاری که دوست داری (من خودم کار با کامپیوتر و نقاشی)
شما چکار می‌کنید که حالتون بهتر بشه؟ برام بنویسید
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مصطفی کاظم زاده)
حمید داود آبادی، یکی از دوستان شهید کاظم زاده تعریف می کرد:
هر روز مصطفی برای ناهار من را به مغازه چلو کبابی یا ساندویچ 
فروشی دعوت می کرد. خیلی این کارش عذابم می داد، چون توان
جبران اش را نداشتم و مثل او هم از یک خانواده وضع خوب نبودم.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از همرزمان شهید می گفت:
مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر سران عراق بود نه مردمشان. همیشه می گفت:(هر وقت دیدید دشمن تسلیم شد دیگه شلیک نکنید.) دیدن کشته های عراقی ناراحتش می کرد و روی آنها پای نمیگذاشت. گاها پیش می آمد که
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مصطفی احمدی روشن)
یکی از آشنایان شهید احمدی روشن می گفت:
مصطفی را با حاج اقا خوشوقت اشنا کرده بودیم. مصطفی اکثر 
اوقات که مجلسی بود، پای منبر حاج اقا می نشست. یک بار در یک
جمع دوستانه به حاج اقا گفت:
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید محمد رضا تورجی زاده)
برادر شهید محمد رضا تورجی زاده تعریف می کرد:
آخر هفته ها از پادگان به خانه می آمد. خیلی شاد و سرحال بود. یک
شب وقتی خواب بودم حدود ساعت سه نصفه شب با صدایی عجیب
از خواب بیدار شدم.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم محسن حججی)
یکی از دوستان شهید حججی تعریف می کرد:
با هم اعزام شدیم سوریه، منطقه "عبطین"
تازه به آنجا رسیده بودیم که برای اسکان باید به یک مدرسه منتقل
می شدیم. همان اول، دم در بودیم که جنازه یک داعشی را دیدیم.
ادامه مطلب
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مدافع حرم حسین محرابی)
این داستان توسط یکی از همرزمان شهید محرابی روایت شده است:
چند وقت بود که آمده به "حما". می خواست به دمشق برود و 
مأموریت اش را تمدید کند. بعد از آن هم باید به حلب می رفت؛ موقع
خداحافظی به حسین گفتم: ببین وقتی می روی دمشق، یک بازار 
روبروی مسجد اموی یک بازار هست به اسم حمیدیه.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید مهدی باکری)
یکی از همرزمان و سربازان شهید باکری می گفت:
دستور بود هیچکس بالای ٨۰ کیلومتر سرعت، حق رانندگی ندارد.
یک شب داشتم می آمدم کنار جاده یک نفر دست بلند کرد. نگه داشتم
و سوارش کردم. همین که سوار شد گاز دادم و رفتم. من با سرعت بالا
حرکت می کردم و با او گرم صحبت  شده بودم.
ادامه مطلب
باسلام
 
بزودی یک داستانک با چند قسمت که سعی کردم جالب بنویسمش رو منتشر میکنم :)
در کانال تلگرامی و وبلاگ خودم :)
هرجمعه ساعت 21 شب منتظر باشید...
 
اگه خدابخواد امشب قسمت اول منتشر میشه...
منتظر باشید...
 
 
[آپدیت]
+بدلیل برخی دلایل قسمت اول فعلا منتشر نشد...
انشاالله در طول این هفته منتشر میشه فقط منتظر حمایت هاتون هستیم :))
 
رفتم سوپر مارکت خرید کنم. دختری رو که چهار سال قبل همدیگه رو دوست داشتیم و جدا شده بودیم رو دیدم .
دست یکی رو گرفته بود وخلاصه فضای رومانتیکی داشتن ، وقتی منو  دید به یه بهونه ای اومد کنار دستم وایساد گفت ببین من با نامزدمم ولی تو از وقتی من ولت کردم هیشکی طرفت نیومده!! 
خلاصه!! کم نیاوردم!! 
منم یه پنجاهی در آوردم دادم به فروشنده گفتم یه بسته پوشک سایز بچه دوساله بده و هیچی بهش نگفتم و اومدم بیرون . بنده خدا  دختره داشت چشاش از کاسه در می اومد
خلا
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید شاهرخ ضرغام)
یکی از همرزمان شهید خاطره ای را اینگونه تعریف می کردند:
شاهرخ همش بهم میگفت:( هرطور که شده باید کله پاچه پیدا کنی!). بهش گفتم:( ما اینجا توی آبادان غذای درست و حسابی نداریم؛ انوقت تو میگی کله پاچه پیدا کنم؟؟) خلاصه هر طور که شد با کمک آشپز، یک کله پاچه درست کردیم. شاهرخ کله پاچه برداشت و برد پیش
ادامه مطلب
دستم رو روی چوب خام روشن نارنج میکشم. بویش مستم میکند. مداد را بر میدارم و طرحی مبهم را رویش نقاشی میکنم. مثل اینکه کلافه باشم بر میگردم جاهایی که مبهم است دوباره پر رنگ میکنم. ار موئی را بر میدارم. کالبدی مبهم از انسان را برش میدهم. سپس نوبت مقار هست سطحش را تراش میدهم. پستی و بلندی های ظاهرش و تمام جذابیت جسمیش را به ظرافت طرح میزنم. بعد سطحش را با سنباده کاملا صاف و یکدست میکنم. تمام سر تا پاش رو پولیش میزنم جوری که برق میزند. با خوشحالی و ذوق ب
داستانک‌رباعی با راوی دوم‌شخص
شاعر: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)
ظهری شرجی،
                   دمِ هوا بیش‌ازحد،
باحوصله،
              یک زنجره‌ی کاربلد،
کور از خواب وُ
خیس عرق، می‌دیدی؛
بر شاخه‌ی
خشکیده‌ی رَز زِر می‌زد! (10 تیرماه 98)
داستانک
می روم پشت پنجره و به کوههایِ آن دورها نگاه میکنم. به ابرهای تیره ی آسمان که خبرِ باران آورده اند و به شاخه های درختان که در باد تکان می خورند. خودم را با پیراهنی گُل گُلی، در حال دویدن و‌ چرخیدن میانه ی دشتی سرسبز در دامنه ی آن کوهها تصور میکنم. در حالیکه باد لای موهایم وزیده و باران، نم نم شروع به باریدن کرده است. از این تصورِ شیرین، تمام وجودم سرشار از شعف می شود.
ناگهان دنیای کوچکم، وسیع می شود و از خودم، تو و سلولِ خانه مان، فرسنگها
وقت بخیر 

    یه مدت تصمیم داشتم که بجز مطالب خودم ، هیچ مطلبی از جای دیگه ای رو توی وبلاگ جدیدم 

نذارم ، مگر در مواردی بعنوان مثال جملات و کلام  کوتاه بزرگان جهان ، ولی بخاطر بروز بودن وبلاگ
 هم  که شده فعلا  ازین تصمیم صرف نظر میکنم ، البته  فقط برای مواردی که  از نظر خودم  ارزش
 ارائه دادن به مخاطب رو داشته باشه .  مانند داستانکی  که امروز  یکی از دوستان با محبتم برام
 فرستاده که امیدوارم اونرو بخونید و براتون مفید واقع بشه :
  داستانک )
معرفی ژانر سایکو
 
 
 
 
ژانر دیوانه یا این که سایکو ( Psycho ) یک کدام از ژانرهای به شدت مربوط به دیگر گونه‌های سینمایی است .در‌این ژانر کنش‌ها و واکنش‌های کاراکتر حیاتی ; سبب ساز ساخت داستانک‌هایی می گردد که براساس طینت این ژانر ; ماجرا با اهمیت به جهت سینمای حادثه‌ای ; ترسناک ; ترکیبی و . . . سوق داده میگردد . از این رو ژانر دیوانه را چه بسا می‌توان یک زیرگونه از ژانر ترسناک یا این که دلهره هم در حیث گرفت .مفاهیم : ژانر
داستانک
می توانستم دختری عشایری باشم. زیر «سیاه چادر» به دنیا بیایم. در کودکی دنبال بزها بدوم و با خاک و گِل و سنگ بازی کنم. در نوجوانی بلد بشوم نان بپزم. جاجیم و گبه ببافم و دوغ و پنیر و کره درست کنم. شاید در جوانی با پسری از قبیله ی خودمان یا قبیله ای دیگر  ازدواج کنم و کودکانی بزایم. شاید هم نه. مدت زمانی کوتاه یا دراز بزیَم و در روزی گرم یا شبی سرد، این جهان را پشت سر بگذارم. این تصویر تماما زیبایی است. این قصه، هیچ کم و کسری ندارد. چه کسی گفته ا
داستانک های زیبا از امام رضا علیه السلام
م24داستان زیبا در "داستانک های زیبا از امام رضا علیه السلام " داستانک های شگرف از زندگی و برخی کرامات امام رضا علیه السلام1- کیسه پر طلا کجایی مرد خراسانی؟ صدایش از پشت در می آمد. دستش را از لای در آورد بیرون . یک کیسه ی پر از طلا. ـ این ها را بگیر و برو، نمی خواهم ببینمت. گرفت و رفت. پرسیدند:"خطایی کرده بود؟" گفت :"نه،اگر مرا می دید خجالت می کشید."2- سخن گفتن با گنجشک گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام . جیغ می ز
آخرین چراغ خونه خاموش شد.تا الان داشتم تو گوشیم چرخ میزدم که یادم افتاد تشنه ام بود.لیوان دسته دار سرامیکی رو از کابینت برداشتم و شیر تصفیه رو چرخوندم و کمتر از نصف آب ریختم.میخواستم سریع سر بکشم و بپرم تو رختخواب گرمم که یه چیزی منو کشوند سمت پنجره .همونجور که لیوان آب دستم بود و زمزمه کنان میخوندم ماه درمیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه  پرده رو کنار زدم و کوچه رو یه دید زدم و لاجرعه آب رو سرکشیدم ‌.پرده رو انداخته نیانداخته یه نیم دایره زرد
دوست ندارم آمدنت را مرور کنم، سخت است برایم بازگو کردن عبورت از تدبیر و حتی امید، مهم تر از دیروزی که گذشت و فردایی که معلوم نیست با چه شکلی بیاید الانِ من است.
 
 
تو مرزها را شکافتی و در دل دنیا خودت را جا دادی. وارد کشورم شدی، رسیدی به شهرم، الانِ من را تحت تاثیر قرار دادی، غمگینم کردی. به خودت نبال برای درگیر کردنمان، بال و پَری که هم نوعانم به تو دادند بزرگت کرد، بال و پَری به نام بی توجهی، بی دقتی و شوخی گرفتن های احمقانه.
 
 
کرونای نامهرب
 
شلوغی خیابون و آفتاب مرداد ماه کلافه اش کرده بود؛
خیلی وقت بود از خونه نزده بود بیرون؛
خیابون ها و آدمها براش غریبه بودند؛
خوشحال نبود ناراحت هم نبود یه احساس مسخره و کسل آور همه وجودش رو گرفته بود؛
بالاخره به ساختمون مورد نظر رسید از پله ها بالا رفت  و نشست تو نوبت؛
مثل همیشه بارم کلی هم صحبت پیدا کرد؛
از دختربچه سه ساله بانمک گرفته تا پیرمرد شصت ساله؛
همه باهاش حرف می زدند و اونم خوب گوش میداد.کارش تو ساختمون یه کم طول کشید ولی بالاخره تمو
آیا با افراد مشهوری که اوتیسم داشتند آشنایی دارید؟ ممکن است فکر کنید افراد مبتلا به طیف اوتیسم در ابعاد مختلف زندگی ناتوان هستند و نمی‌توانند آینده موفقی داشته باشند در حالی که مطالعات نشان می‌دهد بسیاری از افراد مشهور در طول تاریخ به اوتیسم مبتلا بوده‌اند و با وجود آن توانسته‌اند به موفقیت‌های بسیاری دست پیدا کنند. برای آشنایی بیشتر با این افراد تا انتهای این مقاله با ما همراه باشید. 
برای دریافت مشاوره در زمینه اختلالات طیف اوتیسم
  
کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح
 
کتاب خردل خر استنویسنده: مهدی نورمحمدزادهانتشارات: روایت فتح
بریده کتاب:
داستان سفید۳۸:« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.-دکتر چی گفت؟زن پشت ویلچر شوهرش ای
رز قرمز
روی پله های حیاط نشسته بود و به گلهای ریز و درشت باغچه نگاه میکرد.
آفتاب دم ظهر نمیذاشت عطر یاس توی حیاط خونه بپیچه و دخترک با عطرش مست بشه.
چندتا از برگهای گلدون شمعدونی زردو پلاسیده شده بودند و باید چیده می شدند.
خاک کاکتوسها کامل خشک شده بود و نیاز به آب داشت.
حیاط خونه باید حسابی آب و جارو میشد و کلی کار دیگه که دل و دماغ انجامش رو نداشت.
زانوهاش رو بغل گرفت و سرش رو چسبوند به دیوار .جوری که فکر میکردی همه غمهای دنیا رو داره.
صدای دعوای
بحث داغی بین چند تا از دوستانم درگرفته بود. بعضی عمیقا اعتقاد به تبلیغات کاغذی داشتند و برخی هم تبلیغات نوین با اینترنت را مناسبتر می دیدند. هر کدام هم دلایلی داشتند.
خلاصه بحث این شد که نمی توان یکی از این دو نوع تبلیغ را به طور کامل کنار گذاشت و ناچار باید هر دو را در کنار هم داشت. 
دلایل دوستانی که طرفدار تبلیغات فیزیکی بودند:
 
1- اثر گذاری در زمانهایی که فضای مجازی در اختیار نیست مانند در حین رانندگی
2- جذب طیف خاصی مانند افراد مسن
3- ارتباط م
چقدر حرف دارد این سربند... 
چه ایمانی به خدا داشتند... 
چه سلاحی به دست داشتند..
خدایا عجب بندگانی داری...
خدایا چه راحت با تو حرف می زدند...
چه راحت حرفشان را می شنیدی... 
چقدر حرف دارد این سر بند... 
اعر الله جمجمتک
پ. ن: بنده ای گنه کارم. ما را دعا کنید...
 
محمدجواد ابطحی نماینده مردم خمینی شهر ، با بیان اینکه یکی از موضوعات اغتشاشات اخیر به حاشیه کشاندن بحث دستگیری روح الله زم بود، گفت: اغتشاش‌کنندگان قصد داشتند احضار برخی از مرتبطان با زم را تحت الشعاع قرار دهند، همانطور که سعی داشتند برای بحث دستگیری مازیار ابراهیمی، اصل قضایا را زیر سوال ببرند، قصد داشتند تا بحث روح الله زم را هم زیر سوال ببرند.
او تصریح کرد: در اعتراضات آبان ماه مردم به دنبال مطالبه حق واقعی خود بودند، اما اپوزوسیون بر
اجداد ما گرچه خانه خشتی داشتند اما مساجد را با آجر و کاشی می ساختند و سر هر کوچه و برزنی مسجد یا مساجدی بود که مردم به آن دسترسی داشتند حتی برای نماز فرادی به آنجا مراجعه می کردند و گاها دیده می شد با ۱۰ نفر مسجد پر می شد که هنوز هم باقی است.
برای ادامه مطلب و مشاهده تمام یادداشت دانلود کنید. 
سلام
میخواستنم بدانم که تو دهه 80 اوضاع کار چطور بود؟، آخه اون موقع هم کارمندان دولتی حقوق و مزایای اونها بیشتر از کارمندان خصوصی بود و نسبت به کار آزادی ها امنیت و ثبات شغلی بیشتری داشتند. اما بیشتر مردم یا کار آزاد داشتند یا تو بخش خصوصی کار میکردند. 
پس چرا اون موقع اینقدر تقاضای کارمند شدن در دولت نبود؟، الان دارند میگن که کارمندان خصوصی و مشاغل آزاد همیشه روی لبه پرتگاه هستند، یک ماه درآمد دارند، احتمال داره ماه دیگه هیچی نداشته باشند،
چرا احساسات شما خراب است؟ ما جواب داریمچند بار تعجب نکرده اید که چرا روابط شما خوشحال نمی شوند؟ چون جواب را می دانیم ، خواهیم گفت: خیلی ها! و علم می آید تا علت را بیان کند!
به طور خاص ، دانشگاه تگزاس تصمیم گرفته است توضیحی را برای یافتن اینکه چرا زندگی عاشقانه ما به خوبی پیش نمی رود و روابط به یک فیبوسکو پایان می یابد ، پیدا کند. این پاسخ ها توسط روانشناسان دانیل کانروی-بیام و دیوید بوس که به دنبال بیش از 500 نفر شروع به مطالعه کردند تا در جایی به
ایلخانان یا ایلخانیان نام سلسله ای است که از سال 651 تا 757 هجری قمری برابر با سال 1253 تا 1355 میلادی در ایران حکومت کردند.جانشینان هولاکوخان مغول که در ایران حکمرانی کردند و ارتباط زیادی با دربار مغول نداشتند وبه تدریج بر رویه آداب حکمرانان ایرانی رفتار کردند،ایلخانان نام داشتند.
ابلخانان مغول دین های مختلفی مانند بودایی،مسیحی،واسلام داشتند اما ایلخانان مسلمان تقریبا از سال 694 هجری قمری بر ایران جاکم شدند.
از دوره ایلخانان دو بنا به یادگار ما
 
 
 
پوستر دهمین جشنواره کتابخوانی رضوی توسط نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور منتشر شد
✳️دهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی در قالب‌های کتاب‌خوان مجازی، چهار گزینه‌ای، داستانک نویسی، روزنامه کتاب، نمایش خلاق و نقاشی و در سه بخش «فردی»، «گروهی»، «خانوادگی» و در دو بستر مکتوب و الکترونیک برگزار می‌شود که علاقه‌مندان می‌توانند با مطالعه منابع مرتبط با این بخش، به صورت فردی، گروهی یا خانوادگی، در دو شیوه مکتوب و الکترونیکی در جشنواره شر
داستانک
ماههاست منتظرم که بیایی کنارم بنشینی، دستم را توی دستهایت بگیری، زل بزنی توی چشمهایم و با مهربانی و نگرانی بپرسی:"خیلی سخت است؟" 
بعد من بغض کنم و بگویم "خیلی" و زودی بغضم بترکد و بلند بلند گریه کنم و با کلماتی بریده بریده از ترسهایم بگویم و از تمام شدنهایم و از خشمهایم ...
اما خدای من! آن جمله ی احمقانه ی اشتباهی ات که "فلانی هم این روزها را پشت سر گذاشت" و آن جمله ی نفرت انگیزِ حال به هم زن ات که "نمی توانم بیایم، طاقت دیدن این صحنه ها را ن
یکی از سوالات اساسیی که همیشه برام وجود داشته، اینه که مردم دهه ی شصت به قبل، چرا اینقدر به اسم اشرف علاقه داشتند؟؟!
شاید اگه تو دهه های قبل هم این قرتی گریِ شمارش اسامی دختر و پسر در ثبت احوال کشور وجود داشت، اسم اشرف در ردیف اسم فاطمه یا حتی بالاتر از اون قرار میگرفت!
البته تحقیقاتی هم در این زمینه داشتم که نتایجی در برداشته!
بنظر من آدمایی که به اسم اشرف علاقه دارند، چند دسته اند:
دسته ی اول مثل پدر خدابیامرز خودم، یه عشق ناکامِ شکست خورده ب
✅فرزند علامه حسن زاده در رابطه با رفتار علامه با فرزندان و خانواده می فرمایند:پدر یک دفتر جیبی کوچک داشتند که هنوز باید در میان وسایل شخصیشان باشد ، آن را خیلی منظم خط کشی کرده و مواردی را در آن نام برده بودند. از جمله نماز ، روزه ، برخورد با مردم ، برخورد با فرزندان و خانواده ، برخورد با شاگردان و.....هر روز برای هر کدام از این موارد به خودشان نمره می دادند.یک بار که دفترچه ایشان را نگاه می کردم دیدم یکی از مواردی که نمره آن بالا بود ، رفتار با ف
۱- با اطرافیان خود سفر کنیداگر می خواهید از شهر بیرون بروید، چند نفر از دوستانتان را هم با خود همسفر کنید. براساس مطالعه ای در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو، افراد در عکس های گروهی نسبت به عکس های تکی بهتر و جذاب تر به نظر می رسند زیرا چهره ها به حالت متوسط نزدیک تر می شود و حتی به افرادی که جذابیت ندارند، کمک می کند.
۲- با بچه ها دوستانه رفتار کنیدبر اساس تحقیقاتی در فرانسه، مردانی که به خوبی با نوزادان بازی می کردند، در جذب زن زندگی شان سه براب
امام صادق ع ع فرمود اهل دوزخ از اینرو در ووزخ جاودان باشندکه نبت داشتند اگر در دنیا جاودان باشد همیشه نافرمایی خدا کنند و اهل بهشت از اینرو در بهشت جاودان باشندکه نیت داشتند اگر در دنیاباقی بمانند  همیشه اطاعت خدا کنند پس این دسته و ان دسته  بسبب نیت خویش جاودانی شدند. سپس قول خدایتعلی را تلاوت نمود بکو هر کس طبق طریقه خویش عمل میکند 79 سوره 17 و فرمود یعنی طبق یت خویش شرح از توضیحی که ذیل روایت دوم این باب  راجع بمعنی نیت بیان شد معلوم گشت که ن
نشسته‌ام روی نیمکت جلوی درب بیمارستان. هوا خنک است و صدای دلنشین پرندگان می‌آید. داشتم از فراغت بعد از امتحان استفاده می‌کردم و تا کلاس بعدی کمی با گوشی‌ام ور می‌رفتم. سمت راست نیمکتِ من، موازی و کمی عقب‌تر، نیمکتی مشابه قرار دارد. دوتا آقا که نمی‌دیدمشان نشسته بودند روی آن نیمکت.الان رفتند. در واقع داشتند با هم حرف می‌زدند و قدم می‌زدند و آمدند نشستند.   داشتند درباره فیلم و کتاب و چه و چه حرف می‌زدند. شاخک‌هایم فعال شدند. کمی گوش کردم
♦️دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
 
 مظلوم  دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
دنیای ما هر لحظه ممکن است
 تمام شود اما ما غافل هستیم.     
        
 سخن شیرین، گشاده رویی
و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
 
 ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است
که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
 
کسی که جو را میکارد گندم
را برداشت نخواهد کرد.
 
 عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود.
 
کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند 
باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
 
داستانک‌رباعیِ کش‌آمده
داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)
اَبرَنجَک و رعد و باد می‌آزارید
باران
باران
از آسمان می‌بارید...
مَردی
لبه‌ی پنجره آمد؛
                           می‌دید:
در باغچه‌ی حیاطِ باران‌شسته،
کت‌بسته‌ترین دانه‌ی افشانده به‌خاک
آزادترین‌درخت را می‌کارید.














شلمان- 28 خرداد 1398 خورشیدی
با لباس فرم مدرسه کنار پدرش وارد دفتر شد. فکر کردم پدرش کار حقوقی دارد و دخترک بعد از مدرسه همراه پدرش آمده است. نزدیک باجه شدند؛ درخواست صدور گواهی رشد داشتند، فقط ۱۲ سالش بود، کفش اسپرت صورتی، مانتو و شلوار مدرسه، چشم های کودکانه... باورم نمی شد... داشت ازدواج میکرد! به سن قانونی نرسیده بود، میخواست از دادگاه حکم رشد بگیرد. دلم سوخت، برای دخترانگی هایی که به زودی تبدیل به زنانگی می شد، برای بچگی های نکرده، برای خانواده ای که قرار بود در قرن ۲۱
اسم‌های زیادی را انتخاب کردم ولی متاسفانه صفحاتی با نام‌های مشابه در اینستا وجود دارد که اکثرا بین سال‌های 2010 تا 2015 ساخته شده‌اند و بیشتر آن‌ها هیچ اسم و رسمی ندارند و برخی اصلا فعالیتی هم نداشته‌اند. ریپورت کردن جهت بسته شدن صفحات هم فایده‌ای نداشت. تصمیم گرفته بودم آخرین حرف، چ باشد. چ خوش‌آواست و خیلی هم فارسی‌ست! بعضی اسامی انتخابی هزاران هشتگ داشتند و چند تا از آن‌ها صفحاتی بودند که تیک آبی داشتند؛ از نام برند لوازم آرایشی گرفته
با سلام و احترامنسل قدیم اسفاد در تربیت فرزندان  روشها و شگردهای خاصی داشتندجدا از اینکه وراثت . محیط .خود بر تربیت انسان بسیار تاثیر گذار استاسفادیها جدا از این تاثیرات روشهای مختلفی در تربیت بچه ها داشتنددین و مذهب .فرهنگ غنی اسفاد و الگوهای مهم ، ابزارها و روشهای دیگر از جمله تهدید . تشویق . تنبیه . ترس . زور و تحکم . مقایسه و داستان ها و افسانه ها از روشهای مهم تربیتی بودیکی از روشهای تربیتی ترساندن بچه ها از محیط های خطرناک بوسیله موضوعات
تو اینستاگرام دیدم یه عده به بهانه پایان عصر جدید تعریف های عجیب و غریبی از عصر جدید داشتند
به نظرم هدف از ساخت عصر جدید بیشتر از استعدادیابی سرگرمی بود،شاید تو طول برنامه شرکت کننده های با استعدادی هم حضور داشتند اما هدف برنامه سرگرمی بود
بیایید هر چیزی رو همونجوری که هست ببینیم
من خیلی خیلی موافق این جمله هستم:
در عصر نامه های پستی قدیمی مردم وقتی نامه مینوشتند که حرف مهمی برای گفتن داشتند.بجای این که هر چه را بلافاصله به ذهنشان می رسید روی کاغذ بیاورند، با دقت بیشتری درباره حرفی که میخواستند بزنند و شیوه بیانش تعمق می کردند. توقع دریافت پاسخی با همان دقت و توجه را هم داشتند. اکثر مردم فقط معدودی نامه در ماه رد و بدل می کردند و معمولا خود را تحت فشار نمی دیدند که بلافاصله هم جواب بدهند. امروزه، من روزانه دهها ایمیل از
معرفی کتاب      کتاب ازقصه تا مثل به قلم نسرین زبردست و با همکاری انتشارات هرمان دراصفهان به چاپ رسیده است.این کتاب دارای 186 ضرب المثل همراه با داستانک مربوط به شکل گیری هریک می باشد ونویسنده علاوه برگردآوری مطالب مذکور،به بررسی مضامین مثل وحکمت وپیشینۀ گردآوری آنها پرداخته است. همچنین با توجه به اینکه نگارنده مثل های کتاب خود را از مجموعۀ چهارجلدی امثال وحکم دهخدا فراهم آورده، چگونگی جمع آوری این کتاب توسط علامه علی اکبردهخدا را نیز شرح
هنگامی که گوشیS8  و S8+
به بازار آمد همه درباره آن صحبت می کردند. اما همه صحبت ها درباره این 2
گوشی مثبت نبود. برخی از وجود اسکنر اثر انگشت در جای نا مناسب شکایت
داشتند، و یا برخی دیگر از بوجود آمدن پیکسل سوختگی در مدت زمانی کوتاه
شکایت داشتند.
سامسونگ برای جلوگیری از این پیکسل
سوختگی نوار وضعیتی طراحی کرد تا بتواند از صفحه نمایش در برابر پیکسل
سوختگی محافظت کند، گوشی ها را برای تست در اختیار کاربران قرار داد اما
بعد از مدتی گوشی های جدید هم
معاون امور جوانان جمعیت هلال احمر استان قم گفت: 112مدرسه در هشتمین دوره  طرح ملی دادرس یا دانش آموز آماده در روزهای سخت در سال تحصیلی 99 ـ 1398 در قم شرکت کردند.به گزارش روابط عمومی جمعیت هلال احمر استان قم، محمد مصباحی با اعلام این خبر عنوان کرد: طرح ملی دادرس یا دانش آموز آماده در روزهای سخت شامل آموزش امداد و کمک های اولیه به دانش آموزان مدارس استان است.معاون امور جوانان جمعیت هلال احمر استان قم افزود: به طور کلی سهمیه آموزشی استان قم در این طر
 
مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، به پایان زندگی اش رسیده بود.کاغذ و قلمی برداشت تا وصیت نامه ی خود را بنویسد. او نوشت:« تمام اموالم را برای خواهر می گذارم نه برای برادر زاده ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.» 
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل و ان را نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه می شد؟ 
برادرزاده ی او تصمیم گرفت وصیت نامه را این گونه تغییر دهد: « تمام اموالم را برای خواهرم می گذارم؟ نه! برای برادرزاده ام. هرگز به خیاط. هیچ بر
داستان معروف مجنون عامری و شتر تازه زاییده اش
مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود و می رفت از قضا آن شتر بچّه ای داشت شیرخوار
مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین را معطّل بچه اش نشود بچّه ی شتر را در خانه حبس کرد
و در را بست و شتر را تنها سوار شد و رفت.
عشق لیلی مجنون را پر کرده بود، جز درباره ی لیلی نمی اندیشید
از طرف دیگر شتر هم جز درباره ی بچّه ی خودش نمی اندیشید
بچّه ی شتر در این منزل و لیلی در آن منزل
این د
پرستار که حالا خودش هم بیمار شده بود، قرآن را بست و با صدایی آهسته، شبیه به زمانی که نماز ظهر می­خواند، گفت: «حاج آقا! چه فرقی بین «فی الله» و «فی سبیل الله» هست؟»
حاج آقا که داشت زمین را با مواد ضد عفونی تمیز می کرد، گفت: «کسی که بفهمه بین این دوتا فرق هست، شهید میشه»؛ مکثی کرد و ادامه داد: «درست مثل رضوانی تو کربلای...»
برای چندمین بار صدای صوت ممتد، حرفش را قطع ­کرد.
۱- با اطرافیان خود سفر کنیداگر می خواهید از شهر بیرون بروید، چند نفر از دوستانتان را هم با خود همسفر کنید. براساس مطالعه ای در دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو، افراد در عکس های گروهی نسبت به عکس های تکی بهتر و جذاب تر به نظر می رسند زیرا چهره ها به حالت متوسط نزدیک تر می شود و حتی به افرادی که جذابیت ندارند، کمک می کند.
۲- با بچه ها دوستانه رفتار کنیدبر اساس تحقیقاتی در فرانسه، مردانی که به خوبی با نوزادان بازی می کردند، در جذب زن زندگی شان سه براب
‌تعریف:
تایید  طلبی  یعنی  انجام  رفتاری  با  زیر  بنای  مهر  طلبی
علت :
در  زمان  کودکی  منو  به  خاطر  ماهیت  انسان  بودنم  دوست  نداشتند  بلکه  به  خاطر ؛نمره  بیست  دوست  داشتند ، به  خاطر  نقاشی  خوب  دوست  داشتند ، کسی  نگفت  در  هر  صورت  تو  باارزشی  چه  نمره  خوب  بگیری ، چه  نگیری
منم  شروع  کردم  به  انجام  کارها  ورفتارهایی  که  باب  میل  دیگران  بود  تا  از  این  طریق  توجه  و تایید و محبت  آنها  را  به دست آورم  
دلیل  دوم
تعریف:
تایید  طلبی  یعنی  انجام  رفتاری  با  زیر  بنای  مهر  طلبی
علت :
در  زمان  کودکی  منو  به  خاطر  ماهیت  انسان  بودنم  دوست  نداشتند  بلکه  به  خاطر ؛نمره  بیست  دوست  داشتند ، به  خاطر  نقاشی  خوب  دوست  داشتند ، کسی  نگفت  در  هر  صورت  تو  باارزشی  چه  نمره  خوب  بگیری ، چه  نگیری
منم  شروع  کردم  به  انجام  کارها  ورفتارهایی  که  باب  میل  دیگران  بود  تا  از  این  طریق  توجه  و تایید و محبت  آنها  را  به دست آورم  
دلیل  دوم :
ع
همسـر شهید؛ شهید بزرگوار به اسم فاطمه علاقه زیادی داشتند، همیشه در وصف حضرت فاطمه زهرا(س) مباحث بسیار خوبی را مطرح می کردند. از همان قبل تر اسم فرزند اولمان مشخص شده بود. به خاطر دارم که روزی در ایام دهه فاطمیه با همسرم همکلام شده بودم که 
ایشان با یک تسلط وفن بیانی گفتند:« اگر فاطمه زهرا(س) نبودند دنیا نبود». و نیز به هنگام انتخاب اسم  فرزند دیگرمان “طوبی”، شهید در حال خواندن قرآن بودند که به یکباره به اسم طوبی برخوردند و این نام گذاری از آن
مطالعات علمی روی رفتار انسان حقایق جالبی را در این باره آشکار کرده است. محققان بر این باورند که موارد متعددی وجود دارند که با رعایت آنها میتوانید جذاب تر در جامعه ظاهر شوند.
یکی از این موارد داشتن حیوانات خانگی است. پژوهشگران دریافته اند زنان حس اعتماد بیشتری به مردانی که حیوانات خانگی دارند میتوانند داشته باشند.داشتن حیوان خانگی می تواند نشانه ای باشد مبنی بر اینکه یک مرد قدرت حمایت کنندگی داشته و می تواند در دراز مدت متعهد باشد. همچنین دا
١٩٥١ م: محمدتقی ملک‌الشعراء بهار (شاعر، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و نمایندۀ مجلس شورای ملی) / حاجعلی رزم‌‌آرا (نخست‌وزیر ایران) / وثوق‌الدوله (حسن وثوق) (نخست‌وزیر ایران) / صادق هدایت (نویسنده و مترجم)
١٩٥٤ م: علیرضا پهلوی یکم (دومین پسر رضاشاه) / حسین فاطمی (روزنامه‌نگار و وزیر خارجۀ دولت مصدق)
١٩٥٥ م: احمد قوام (قوام‌السلطنه) (نخست‌وزیر ایران در پنج نوبت) / ممتازالسلطنه (نخست‌وزیر ایران)
١٩٥٧ م: آقاخان سوم (سر سلطان محمدشاه) (٤٨مین امام ف
جشن تولد بچه ش بود, ده بیست بچه دیگه رُ مهمون کرده بود, بچه ها سرو صدا میکردنو شیرینی و ...
همسایه دست چپی اومد به اعتراض که مرد حسابی این چه وضع سرو لباس خونوادته, اگه پول داری به اونا برس, باغچه جلو خونتو درستش کن و ...
مرد اومد به گله گی نزد همسایه سمت راستیش که عاقله مردی بود از صحبتای همسایه دست چپی.
همسایه دست راسنی گفت به دل نگیر, این به کانون گرم خونواده تو, ایمانت خودت و بچه هات و ... حسادت میکنه, اومده اینجوری نیشش رو به توبزنه, فقط براش دعا کن
نتایج یک تحقیق پزشکی که اخیرا در «ژورنال پزشکی بریتانیا» منتشر شده نشان می‌دهد،‌ فقط بازدید از یک نمایشگاه در طول سال می‌تواند سال‌ها به عمر شما اضافه کند.
به گزارش ایسنا و به نقل از آرت‌نت نیوز،‌ محققان کالج دانشگاهی لندن (UCL) با انجام تحقیقی با استفاده از جامعه آماری متشکل از ۶,۷۱۰ بزرگسال ساکن انگلستان که ۵۰ سال یا بیشتر سن داشتند رابطه بین هنر و مرگ را بررسی کردند.
این مطالعه طولی، تعداد دفعاتی که شرکت‌کنندگان در این تحقیق به موزه، گ
دوست بابا بهم می گه: ایشالا اولین رمانتو کی می خونیم سولویگ؟
تصویر میکروثانیه ای هیوا رو می زنم کنار و می خندم: اوووو، منو چه به رمان نوشتن؟
می گه: یعنی هیچی نمی نویسی؟ داستانک؟ داستان کوتاه؟
می گم: نه، داستان نمی نویسم دیگه. هرازگاهی یه چرت و پرتایی می نویسم، اما نمی شه اسمشونو داستان گذاشت.
می گه: خوبه، بنویس. مگه بقیه چی می نویسن؟ بقیه هم چرت و پرت می نویسن! امروز یه رمان سیصد صفحه ای رو تموم کردم، جفنگ خالص بود.
می گم: چی بود حالا؟
می گه: پنهان
صعود شیر بچه های تبریز به مسابقات لیگ برتر فوتبال زیر ۱۷ سال کشورراهیان عاشورا تبریز 4⃣ولایت اهواز 2⃣مرحله نهایی مسابقات فوتبال زیر ۱۷ سال کشور که به میزبانی مقاومت تهران برگزار شد و در نهایت تیم های خلیج فارس شیراز و راهیان عاشورا تبریز ضمن صعود به شش تیم برتر ایران جواز حضور در مسابقات کشوری سال آتی را کسب کردند.⭕️تبریک به ریاست محترم هیات فوتبال استان جناب آقای حاج جواد ششگلانی و عوامل اجرایی و جامعه ورزش استان و پیشکسوتان فوتبال و با
اعتراف عالم بزرگ زرتشتی به محبت ایرانیان به اهل بیت و آزار ایرانیان به این دلیل توسط بنی امیه ملعون
رشید شهمردان تاریخدان، ایران شناس و اوستا پژوه بزرگ و متعصب زرتشتی در کتاب خود می‌نویسد که حکومت خلفای غاصب بنی امیه ایرانی‌ها را به خاطر علاقه و به خاطر محبتی که به فرزندان حضرت علی علیه سلام داشتند شکنجه و اذیت می‌کردند. وی می‌نویسد:
خلفای اموی ملل تابعه به ویژه ایرانیان و زرتشتیان را به نظر حقارت و پستی می‌نگریستند و هرنوع شکنجه و آزار
انسان خودمحور، لذتش را رها نمی‌کند.
خانمی میانسال به همراه دختر بچه‌ای کلاس سوم به کلینیک مراجعه کرده بودند. بدون وقت قبلی یکی دو ساعت منتظر شدند تا بهشون وقت رسید. در شرح مشکل بیان کرد که من مادربزرگ کودک هستم و ۱۲ سال قبل پسرم با خانمی ازدواج کرد و از روز اول با هم مشکل داشتند که داشتند. ۲ سال گذشته رو از هم طلاق گرفتند و هر کدوم دوباره ازدواج کردند.
به خاطر مشکلات زیادی که داشتند، همه پیشنهاد کردیم که زودی بچه‌دار شوند، چون وجود بچه باعث ک
دوربین مداربسته نرم افزار اندروید
مراحل شکل گیریدوربین مداربسته android
پیشرفت فناوری تاثیر به سزایی در زندگی مردم به وجود آورده وباعث ایجاد دستگاه های پیشرفته شده است ،یکی از مسائل مهم ایجاد امنیت است و با پیشرفت تکنولوژی نظارت بر محیط نیز بسیار پیشرفته تر شده است.
ابتدا از دوربین های ساده استفاده میشد که امنیت پایینی داشتند و به مرور زمان جایگاه خود را به دوربین های پیشرفته دادند که دوربین های نسل جدید قابلیت نظارت 24 ساعته را داشتند ولی ام
 
نظم امام رضا (ع) مثال زدنی بود.
✍یاران امام (ع) هربار که همراه ایشان می‌شدند، متوجه سبک زندگی خاص و زیبای ایشان می‌شدند. مثلا امام (ع)، برای اینکه برای همه امور خود فرصت کافی داشته باشند، هر روزِ خود را به چهار قسمت تقسیم می‌کردند و به یاران خود هم می‌فرمودند: «بکوشید روزتان را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای عبادت و خلوت با خدا، بخشی برای تأمین معاش، بخشی برای معاشرت و مصاحبت با برادران و بخشی برای تفریح. از نشاط به‌دست‌آمده از تفریح، ن
زهرای بابا سلام
 
همان روزهای اولی که از پیش ما رفته بودی خواب دیدم انگار عالم برزخ یا تشبیهی از آن بود. باز هم خودم ناظر بودم و جزئی از آنجا نبودم. بیانش سخت است  ولی سعی می کنم توصیفش کنم.
 
جایی بود شبیه یک ایستگاه مترو.یک طبقه.آجر سفالهای کوچک البته فکر می کنم. انگار همه داشتند به سوی آن می رفتند.از همه طرف به سمت مرکز می رفتند. مثل شعاع های نوری یا مثل یک قاچ بزرگ از یک دایره که همه به سمت در ساختمان که مرکزش بود می رفتند. همه راه می رفتند ولی ا
غسانیان اعراب روم هستند.
منطقه غسانی برابر با اردن ، سوریه ، لبنان و پیرامون ، شبه جزیره سینا و تا اعماق بیابان نفوذ و از شرق تا رود فرات ، برابر بوده‌است و این اعراب هویتی رومی_عربی داشتند.
غسانیان در جنگهایی تنوانستند ساسانیان را بشکافند ولی بیشتر از ساحل رود فرات نتوانستند پیشروی کنند. بالأخره رومیان خود اقدام به پیشروی کردند و تا ساحل خلیج فارس پیش آمدند. کوههای زاگروس برای مدتی مرز میان روم با ساسانیان بود. غسانیان انتظار داشتند بخاطر
غسانیان اعراب روم هستند.
منطقه غسانی برابر با اردن ، سوریه ، لبنان و پیرامون ، شبه جزیره سینا و تا اعماق بیابان نفوذ و از شرق تا رود فرات ، برابر بوده‌است و این اعراب هویتی رومی_عربی داشتند.
غسانیان در جنگهایی تنوانستند ساسانیان را بشکافند ولی بیشتر از ساحل رود فرات نتوانستند پیشروی کنند. بالأخره رومیان خود اقدام به پیشروی کردند و تا ساحل خلیج فارس پیش آمدند. کوههای زاگروس برای مدتی مرز میان روم با ساسانیان بود. غسانیان انتظار داشتند بخاطر
«...از همین قبیل است اشتباه آن کسانی که میگویند مأمون عباسی شیعه بود! شیعه بود یعنی چه؟ شیعه یعنی کسی که بداند حق با امام رضاست؟ فقط همین؟ اگر چنین است، پس مأمون عباسی، هارون‌الرشید، منصور [دوانیقی]، معاویه و یزید از همه شیعه تر بودند. آیا آن کسانی که با امیرالمومنین در افتادند، به او محبت نداشتند؟ چرا، غالباً محبت داشتند. پس شیعه بودند؟ پس ولایت داشتند؟! نه ولایت غیر از این حرفهاست، ولایت بالاتر از اینهاست که اگر ولایت علی بن ابیطالب و ولایت
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتادو انگار همین دیروز بود
شده است حرف هر روزم
اما فقط روزها نبود که به سرعت طی میشد
بلکه این زیبایی ها و رنج ها و شادی های اطرافم بود که به سرعت از کنارم میگذشت
و مهم تر از آن آدم هایی بودند که فقط وقتی قصد سفرشان را فهمیدم که دیگر به مقصد رسیده بودند و انگار از اول داشتند میرفتند و فقط به قدر یک رویا در کنارم درنگ کردند
و من همیشه داشتم فکر میکردم و از فکرها خالی میشدم اما از اینجا که میبینم انگار همه فکرهایم خیالاتی م
چند شب پیش عنکبوتی را که گوشه‌ی اتاق خوابم تار تنیده بود دیدم. خیلی آرام حرکت می‌کرد گویی مدت ها بود که آنجا گیر کرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذایی پیدا کند.با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:"نگران نباش کوچولو الان از اینجا نجاتت می‌دهم" 
یک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی کردم به آرامی عنکبوت را بلند کنم و در باغچه خانه‌مان بگذارمش
اما مطمئنم که آن عنکبوت بیچاره خیال کرد من می‌خواهم به او حمله کنم، چون فرار کرد و لابه‌لای تارهایش پنهان
حدود۶۰ سالی دارد. ۱۸ سال پیش شاگرد سه تارش بودم. همان سالهایی که تازه معلم شده بودم و سه تار را بعد از حضرت یار نزد ایشان آموزش میدیدم. یک باری هم با حضرت یار به خانه اش رفتیم و من در مقابل دیدگان یار ساز زدم و استاد ایراداتم را میگرفت. چندی پیش یاد ایشان کردم و در اینستا سرچ کردم و به پیجش رسیدم. آموزشگاه موسیقی در ستارخان دارد. دایرکت دادم‌. فکر نمیکردم مرا به جا بیاورد‌ ولی خوب یادش بود. گفت سال ۸۰ پیشم سه تار یاد میگرفتید و دبیر ریاضی بودید. م
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند، 
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آذردخت