شاید ک علتِ عاشقی کردنم، بدین شکلِ مسخ وار تنها، واقف بودنِ بدین حجمِ بی اتمامِ فضایِ شخصیِ خلاصه شده در واژه مزخرف "من" است و به این منوال، با برانگیختن غددِ ترشح هورمونها با آن اسم های سختشان، سعی در یک برانگیختگی و پوست انداختن و در نتیجه رقیق کردنِ این خودِ مطلقِ نفرت انگیزم و بسط دادنش به وجودی دیگر، یعنی معشوق باشد و به عبارت دیگر، این تنها واکنشی بیش از حد است از برایِ تنهایی، از برای دنیایی ک نمی توانم بدان عادت کنم. دنیایی ک تماما در
وجودِ بابرکت یعنی وجودِ تو...که هم با زنده بودنت به زندگی ها حیات بخشیدی، و هم با رفتنت قلبها رو بیدار کردی...
مرد باغیرت!
رفتنت شونه های خواب زده مون رو تکون داد و اشکی شد که ریخت تو چشمای بهت زده مون... مردی رو دیدیم که محکم ایستاده وسط هجوم طوفان درحالی که خنده روی لب داره و خم به ابرو نمیاره!
رفتنت تکونمون داد... مرد باغیرت!
پ.ن1: هنوزم کسی مونده تو این مملکت که بگه "آمریکا دشمن نیست"؟؟!!
پ.ن2: حاج قاسم مصداق واقعیِ آیه ی "اشداءُ علی الکفار، رحماء
دست هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم: روزی تو را در آغوش خواهم گرفت!
اما با تو عهد کرده بودم که دلم را به نبودنت خوش کنم. عشق کجا، بودن کجا؟ این یک اضطرار عاشقانه است. تو بدون من، و من بدون تو. هیچکدام مثل روز اول نخواهیم شد.
ما که به خاطر پول از هم جدا شدیم، هرگز با پول کنار یکدیگر بازنخواهیم گشت. ما که از بی احساسی هم گریختیم، هرگز با دریا دریا کلمات خروشان و آتشین به سمت هم روانه نخواهیم شد. ما دیگر آن آدمهای گذشته نخواهیم بود. انگار که نفسمان، د
میدونم که یه کم عجیبه، ولی من امسال از مامانم یه شیشه آبغوره عیدی گرفتم! (توضیحش یه کم طولانیه!)
یه جورایی برگشتیم به دوره ی پارینه سنگیِ مبادلات کالا به کالا...(حالا درسته که گفتن پول نقد عیدی ندین، ولی این به معنای این نیست که آبغوره بدین.)
حالا سختیِ کار اینه که من باید آبغوره رو بفروشم به حضرت آقا، و پول عیدیم رو زنده کنم!
انگار گِل وجودِ ما رو با وصول مطالبات سرشته اند...
من دست و پای خودم را از دست دادهام، از بس مسافتهای طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم. من صدایم گرفته و شنیده نمیشود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس خواندم. من چشمهایم دیگر جایی را نمیبیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوشهایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشقها و علایق و تعلقاتِ بی
من دست و پای خودم را از دست دادهام، از بس مسافتهای
طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم.
من صدایم گرفته و شنیده نمیشود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس
خواندم. من چشمهایم دیگر جایی را نمیبیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک
نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوشهایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام
غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشقها و علایق و تعلقاتِ
بی
بستر سلامت
معنوی
پایه ی اصلی
برای تحقق"سلامت معنوی" ، ایمان و داشتن اعتقادات صحیح است و پس از آن
اعمال صالحی که در سایه ی ایمان انجام شود
ایمان ، زمینه
ی بینشی ، نسبت به خداوند ، انسان و جهان را در وجودِ انسان فراهم نموده و جهان بینی
خاصی را نسبت به هستی برای انسان ایجاد می نماید
بینشی که در
پرتو ایمان ، تحقق می یابد ، بر روی گرایش ها ، تمایلات و علایق انسان تأثیر
گذاشته و انسان را از امور زیانبار چه از جهت مادی وچه از جهت معنوی دور می نماید
، و
یه کلبهی سرد و مرطوب، یا حتی یه خونهی نمور ِتاریک که گوشهی شهر افتاده. وقتی عین چی داره بارون میآد و همهی جوارح آدم تیر میکشه از درد و اونجاست که خاطره مثه فواره میزنه بیرون از همه جای وجودِ آدم. از همه چیز. خاطرهی چیزهای تموم شده. پری از آرزوهای نرسیده و لحظههای نداشته. دردِ ناشی از ادامه دار نبودنِ اون لحظههایی که تجربه کردی. و حسرتِ لحظههایی که هیچوقت نداشتی. همهچی تموم میشه به یکباره. قبل اینکه بفهمی چی شده و کی اتفاق
آدمی اسطرلاب حق است، اما منجّمی باید که اسطرلاب را بداند، ترهفروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد، اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاک را و دَوَران و برجها و تأثیرات و انقلاب را الی غیرذلک؟ پس اسطرلاب در حقّ منجّم سودمند است؛ که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَهُ». همچنان که این اسطرلاب مسین آینهٔ افلاک است، وجود آدمی که «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِیْ آدَمَ» اسطرلاب حق است. چون او را حقّتعالی به خود عالِم و دان
سر می خورند واژه ها و روح همین گوشه و کنار، هی بالا و پایین می شود؛ تاریک، روشن،دور، نزدیک. کلمات در ذهن، در کنار هم حرکت می کنند. یکی از دیگری پیشی می گیرد و گاه از آن عقب می ماند. در هم تنیده می شوند و یکدیگر را به بازی می گیرند مثل برگ های بید مجنون در یک عصر گرم و خسته.
کلمات می دوند و می دوند تا به گلو می رسند و درست همان جا، همان لحظه که باید ادا شوند، یک دست محکم انگار بر روی لب ها فشار می آورد. لب ها کمی به درون حرکت می کنند و کلمات را با فشاری
بستر سلامت
معنوی
پایه ی اصلی
برای تحقق"سلامت معنوی" ، ایمان و داشتن اعتقادات صحیح است و پس از آن
اعمال صالحی که در سایه ی ایمان انجام شود
ایمان ، زمینه
ی بینشی ، نسبت به خداوند ، انسان و جهان را در وجودِ انسان فراهم نموده و جهان بینی
خاصی را نسبت به هستی برای انسان ایجاد می نماید
بینشی که در
پرتو ایمان ، تحقق می یابد ، بر روی گرایش ها ، تمایلات و علایق انسان تأثیر
گذاشته و انسان را از امور زیانبار چه از جهت مادی وچه از جهت معنوی دور می نماید
تماشای داستان زندگیِ آدم های طبقه ی محرومِ این جامعه ی آلوده به بی عدالتی ، دردناک است و غم آلود .
کیارستمی این درد لاعلاج را به وسیله ی یک قهرمان کوچک به تصویر می کشد.
زندگی ملال آور و حسرت بار کودکی که عاشق فوتبال است و برای این عشق همه کار می کند . انگار که توپ وسیله ای است برای رهایش او از تبعیض و تنبیه و بی تفاوتی و فقر و هزار درد دیگر . .
او که می داند خیلی چیزها را در زندگی از همین کودکی اش باخته ، نمی خواهد از عشقی که همچون مرهم است برایش دل
متن آهنگ روح تس
آآ ، پایی نبود ، سرگردون ، بدن به بدن
با اینکه نمیتونم رو زمینِ پوسیده ی شماها قدم بزنم
با اینکه بارِ گناهِ شما رو ، با وجودِ عقیده به خدا رو
رو دوشم میکِشم و سنگینم ، ولی من خودِ تسکینم
سفرم توو کالبدِ انسان ، به جستجوی بانوی پنهان
ادامه مطلب
چنین رنجی که هستی میزاید. عبوری خاموش از ناکجا به میانهی جان که هزار رگ میدرد و هزار رگ میزاید. چنین زایشی از نیستی، آنگاه که خود را به تمامی بدان وادادهای و حقیقت هر دم از تو هزار شکل نو میزاید.
ای فرزند حقیقت! ای فرزند خدا! این پیوند دیرینه به یاد آر و خود را به تمامی به دستان طربآلودهی عشق وابگذار. بگذار این آلودگی تو را از تو بپالاید و خلاص کند. خود را به عشق بیالای، به حقیقت و به تقدیر محتوم خویش، که از خدا برنشسته و جز به خدا برن
خدا منبع همه کمالات است
و وجودِ مخلوقات، فیض اوست.
پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم،
باید دوست خدا باشیم؛
پس کیمیای سعادت، یاد خداست،
در مواجهه با حلال و حرامش
دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
More
تا به حال شیش تا سرم نوش جون کردم،هفتمی هم مثل آیینه دق جلوم هست :|
دیشب دو واحد خون گرفتم
تراژدی ترین و درعین حال کمدی ترین لحاظات رو میگذرونم
دستام کبود شده از جای سرنگ برای ازمایش های ساعت به ساعت، آنوژکت (تسنیم املاش درسته؟) هم امونم رو بریده،برش داشتن دستم ورم کرده :|
تا به اینجا بدترین تزریق ها از جانب پرستارها بوده اما تا دلت بخواد بهیارها حرفه ای هستن
دیشب تراژدی ترین شب زندگیم بود :| توی یک دستم سرم،اون یکی دستم کیسه خون بهم وصل بود :|
حا
«می دونی که؛ فرانسه یه کشور لاییکه.»
«این دیگه مسخره تر از همۀ اونای قبلیه! من کسی رو که توی قرن 21 هنوز نفهمیده خدا وجود داره نمی فهمم. حالا تصور کن این بشه قانون! زندگی وسط همچین اجتماعی برای من غیرممکنه.»
+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری
یه حالی دارم شبیه ارمیا تو بیوتن، اونجا که به سرش زده بود یه کفن برداره ببره چهل تا مومن براش امضا کنن... چهل تا مومن شهادت بدن آدم خوبیه... دارم فکر میکنم میتونم چهل تا مومن پیدا کنم که من رو بشناسن و انقدری بشناسن که بتونن چنین شهادتی بدن؟...
پ.ن: لطفا اگر توجه به مرگ و یادآوری اون رو به عنوان یک «واقعیت محتوم در زندگی»، نشونهٔ «افسردگی» و «حال بد» و «آرزوی مرگ» و «امید پایین به زندگی» و این طور چیزا میدونید این مطلب رو کلا ندید بگیرید و ن
به نام "خدا"
"دروغ" وجودِ من در میانِ مفاهیمی "است" که ناتوانیام در فهمشان، من را به دنبال مفاهیم جدید میکشاند.
مسیری که در آن یک مفهوم وارد میشود و من قدرت فهمش را ندارم و برای ادامه یک مفهوم جدید میخواهم،
مسیری که فقط یک چیز میتواند متوقفش کند،
بومممم،
تِرِکیدن.
امید دارم که آنموقع برگردی و هفدهمین تکه از مغزم را رویِ تقویم ببینی.
تِکهای که برای مفاهیم تو خلق کردم،
که شاید بفهمم، گم شَوَم، که شاید بتوانم وجودم را با تو تعری
در طبیعت و این جهان هوشمند ، اجزایی هست که بر اثر فشار زیاد شکوفا نمی شوند ؛ شکوفایی در جنم و نهاد آن هاست.
یک رشد محتوم و مقدر در دانه کوچک و ظریف گیاه باید باشد تا هنگام بهار در شکاف سنگ سخت رشد کند و سرش را از لای سنگ سخت بیرون بیاورد و بلکه آن شکاف را بازتر کند و خود را به آفتاب نشان دهد.
این نکته مهمی است ؛ یعنی جنم افراد است که باعث می شود در شرایط سخت مقاومت کنند و کوتاه نیایند و تسلیم نشوند...وقتی میبینم یک عده احساس ضعف می کنند یا به دیگران
یک جایی میفرماید:
زندگی، محور، مرکز، کانون و هستهی مرکزی میخواهد. هیچکس نمیتواند بدون محور و کانون، زندگی کند. محور را ما نمیآفرینیم، بلکه دوباره کشف میکنیم. نمیگویم "کشف میکنیم" میگویم:"دوباره کشف میکنیم"
در جای دیگر میفرماید:
جنین در رحمِ مادر با این محور،کانون یا مرکز آگاهی دارد. با این مرکز نَفَس میکشد. نبضش با این مرکز میتپد.اصلا جنین در رحمِ مادر، عینِ همین مرکز است. هنوز محیط پیرامونی ندارد. او ذات است. شخصیت و ماهیتی ندارد.
در
باید یه رازی پشت روزهای آخر هر سال باشه که این همه سنگین و بی رحم و سخته. دو هفتهس دلم سنگینه. یهو یاد بدترین تجربههام میوفتم و تنها چیزی که تو ذهنم نقش میبنده اینه که آره، تا تهش قراره همین باشه. همین که تا چشمه بری و تشنه برگردی، سرنوشت محتوم توعه. حالا من وسط قسمت عمیق استخرم و تو سر آب میزنم جای همهی عاملین نرسیدن هام و ضعیف بودنهام و گریه میکنم و میشه یه چیزی تو مایه های اون شعرا که تو بارون گریه میکنم چون هیشکی نمیفهمه که گریه کردم
روغنِ روح
7190
به قلم دامنه. به نام خدا. اخیراً خواندنِ این کتاب را تمام کردهام: «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشتهی حکیم نجمالدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. انتشارات سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱ صفحه. اینک در زیر، فشردهای از آن مینویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشهای برگیرند.
عکس از دامنه
۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنیاسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده
چنین رنجی که هستی میزاید. عبوری خاموش از ناکجا به میانهی جان که هزار رگ میدرد و هزار رگ میزاید. چنین زایشی از نیستی، آنگاه که خود را به تمامی بدان وادادهای و حقیقت هر دم از تو هزار شکل نو میزاید.
ای فرزند حقیقت! ای فرزند خدا! این پیوند دیرینه به یاد آر و خود را به تمامی به دستان طربآلودهی عشق وابگذار. بگذار این آلودگی تو را از تو بپالاید و خلاص کند. خود را به عشق بیالای، به حقیقت و به تقدیر محتوم خویش، که از خدا برنشسته و جز به خدا بر
عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بیحاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است.
تقدیر چه خوشتر از خِرَد تکان و چه خوشتر از نابودی مردم جهل؟ چه خوشتر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوشتر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیدهای و به تاراج بردهای و انتظارت خوشیست؟ چه خوشتر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به
بچه تر که بودم ، '' رفیق صمیمی '' خیلی برای من و دوستام پر معنا بود . اصلا همه ی زندگی تو وجود اون خلاصه میشد . کل دنیامون با وجودِ یه رفیقِ صمیمی رنگ و بو میگرفت ، و برای من که آدمی نبودم که با همه بجوشم و گرم بگیرم ، داشتنِ یه رفیقِ شفیق مثل نفس کشیدن بود .
همراهِ همه ی زندگیِ من آنا بود . قهر و آشتی هامون مربوط به این ایامی بود که با پسری دوست بود و خیلی بحث میکردیم و بحثمونم بالا میگرفت و به قهر های چند ماهه منجر میشد!
الان هفت هشت ماهی هست که باه
مدتی است به این موضوع فکر می کنم که جهان با وجودِ من جای بهتری شده یا بدتر...؟ نمی دونم شاید طبیعتِ این سن و سال و حسرتی که از عمر گذشته داری باعث میشه این سوالات به ذهن برسه...
چند وقت پیش به یه دوستی می گفتم من میدونم که در زندگی اشتباهات زیادی داشتم ولی مشکل اینه که حس می کنم اگه برگردم به گذشته احتمالا باز همون اشتباهات رو تکرار می کنم ...
یکی از چیزهایی که خیلی به من ضربه زد و هم چنان میزنه احساساتی بودنه دوست داشتم میتونستم این مشکل رو حل ک
روز ها و این بلند شب ها، همچون موج های زوال بر ساحل وجودم در یک جزر و مد دائمی در حال محو کردن هرآنچه هستند ک از خود به یاد دارم. سرنوشت یک وجودِ دلبسته ی از دست داده، جز این چ می تواند باشد؟ مگر غبار را برای چه آفریده اند. تکرار و روزمرگی، دارو های تلخ و فراموشی آوری هستند اما، برای چنین درمان هایی دگر بیش از حد گذشته است کار از کار. در تاریکی و سکوت، محکوم به زوال و نا امیدی. تنها ماندن، آنچنان ک دانته ورودی جهنم را توصیف می کرد. جایی بی هیچ آتشی،
ماه رمضان، ماهی است که می شود با تذکّر و توجّه در آن، به جبرانِ کرده های ناپسند پرداخت. این ماه، ماه خالص شدن است و اگر درست نگاه کنیم، خالص شدن در این ماه، از راه های دیگرِ خالص شدن، آسان تر است. ما با همین روزه و مبارزه کردن با نفس، می توانیم خودمان را خالص کنیم. اغلبِ گمراهی هایی که وجود دارد یا به خاطر گناهانی است که از ما سر می زند و یا به خاطر خصلت های زشتی است که در وجودِ ما نهفته است.
ادامه مطلب
حالا که این روزها همه می نالند از شرایط، از قیمت دلار و ضیاع و عقار، من راستش از سرخوشی پُرم. در بلا هم می چشم لذّات او/مات اویم/مات اویم/ مات او. آنها که پارسال اشتباه کردند و دنبال دنیا راه افتادند و بیست و چند میلیون رای به دنیا دادند، حالا همان ها دارند اشتباه بزرگ تری می کنند و ضجّه می زنند برای دنیایشان. که شاید روزنه ای باز شود و از همان مسیر اشتباهی که آمدند بتواند به مقصد و مقصودشان برسند. نمی دانند که باید بازگردند. نمی دانند که هرقدر
پشت میز کار میکردیم که ناگهان چیزی در هوا تغییر کرد. بسامدی بالا و پایین شد. سکوت محض شده بود. تا دقیفه قبل صدایی پرهیبت تمام فضایمان را پر کرده بود که حالا نیست.
موتور یخچال ناگهان خاموش شده بود، انگار نفس کسی ناگهان بند آمده بود و ما تازه متوجه حضور ارزشمند و همیشگیاش شده بودیم.
حکایت آن شنبه سیاه و نفرینشده برای همه ما خارجنشینان همین قدر ساده، کوتاه، ناگهانی، ترسناک، گنگ، و دستنیافتنی بوده و هست.
ضربان قلبی که جمعه شدت گرفت، ب
به اندازهی همین کمسال زیستِ اجتماعی و خودم، درک پیدا کردم از سطح چیزی که باهاش طرفم و دیگه ابداً چیزی نمیزنه توی ذوق. چیزی خسته، خوشحال، هیجانزده و ناراحتم نمیکنه. همه چیز روی بالاترین حد از سطح، بدون هیچ شکلی از عمق باقی میمونه و حتی همین کنار هم چیدن جملهها و کلمات ذرهای کمک به کامل گفتنِ چیزی نمیکنه. البته که گفتن و نوشتن ماهیتاً کم کردن اندازهی مسئلهست. چون باید ذهنمون رو عادت بدیم که به شکل پیوسته از یک یا نهایتا دو سه
حجاب نه زیبائیست و نه صدفی است برای گوهر وجودِ زنان! نه "حجاب" کاغذِ بستهبندی و نه "زنها" شکلات و آبنبات هستند، که اگر پوششی نباشد دورش مگس و مورچه جمع بشود! نه هیچکدام از این مَثلهای بدقواره و باطل!
زنانِ این مملکت را نه چوب رضاخان مانعِ حجابشان شد و نه گشتِ ارشادِ جمهوری اسلامی محجبهشان کرد! که اگر خدا هم اجبار میخواست به پیامبرش زور بازو میداد! نه قلبِ رئوف و سینهی گشاده! و اساسِ امور قلبها قرار نمیگرفت!
ادامه مطلب
انسانِ گرفتار استسقاء
عطشِ پایان ناپذیرِ خواستن و دلبستن!
به امید وفورْ ... لذت بردن.
و سپس،
اندک اندک گُسستن محتومْ - و رنج بردن
لذّت داشتنِ فرزند و شهود بر مرگش
لذتِ دل در گرو محبوبی نهادن ، وبی وفایی و ترکش
ادامه مطلب
غمگینی پس از رابطه جنسی به چه دلیل است؟
به نظر فروید، سکس نوعی فرار از سرنوشت محتوم بشر تنها و تک افتاده است. انسان از طریق رابطه جنسی به دنبال یک اتحاد عمیق و پناهبردن به یک نفر دیگر می باشد و برای لحظاتی کوتاه آن را می چشدو ولی متاسفانه خیلی سریع بعد از رابطه جنسی، تازه می فهمد که این تنهایی پایانی ندارد.
غمگینی بعد از رابطه جنسیروانشناس انگلیسی Anthony Stone می گوید این واکنش روانی پس از سکس که نام علمی آن post-coital sadness می باشد و در حقیقت نوعی حس پوچ
که آفتاب بیاید، نیامد.
که سبزه قبا شود دشت خیال، نشد.
که شکوفه کند درخت رویا، نشد.
که گل کند بوتهی آرزو، نشد.
که بهار بماند، آن هم نشد.
آفتاب که نیامد هیچ، گویا میشد در دل بهار پاییز شد، خشک شد، برگریزان شد، ولی حتی نفهمید...
انقدر بهار باشی که از پاییز درونت بیخبر باشی! این بدیعترین اکتشاف من از من، زیباترین اکتشاف تاریخ بشریت هم که نباشد، اسمش را همین میگذارم چون تاریخِ بشریتِ من چیزی جز همین وجودِ شلختهی شگفتیآفرینم نبوده و نیست.
پای
تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!
یک ساله شدی
فکر میکردم بدونِ تو میتونم
بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!
خاطرات یک سالمه!
تمومِ عمرمه!
اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!
نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم
ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!
مادری که شد سایه
نشسته بودیم دور هم، حرف انتخابات شد، شوهرِ خواهرشوهر (که اصولا نود درصد حرفاش شوخیه) گفت: ما که جمعه میریم بادرود، هم رای میدیم، هم زیارت میکنیم، هم ناهار میخوریم، هم صد تومن پول میگیریم و میایم.
همه خندیدن، منم کلا نگرفتم منظورشو و به شوخی برداشت کردم...
تا اینکه دیروز آبجی مریم (که شوهرش کارمند یه شرکتِ خودروسازی خودروهای مطمئن و بی کیفیته) میگفت تو شرکتِ خودروسازی شون، ثبت نام میکردن برای رای، میبرن بادرود، چهارصد تومنم پول میدن! میگفت چ
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
به قلم دامنه. به نام خدا. شناسندهی جاحِد کیست؟ اول بدانیم جاحِد چیست؟ جاحد یعنی مُنکِر، یعنی انکارکننده. اما آن نوع انکاری که با وجودِ دانستن، مُنکِر است. مرحوم عمید، جاحد را اینگونه تعریف میکند: «کسی که با علم، حقِ کسی را انکار میکند.» در لغتنامهی مرحوم علیاکبر دهخدا اینگونه آمده: «انکارکننده با وجودِ دانستن.» بنابرین؛ شناسندهی جاحد -چنانچه از واژه و اسمش پیداست- کسیست که میداند و میشناسد، ولی مُنکِر است، ولی تکذیبگر
که آفتاب بیاید، نیامد.
که سبزه قبا شود دشت خیال، نشد.
که شکوفه کند درخت رویا، نشد.
که گل کند بوتهی آرزو، نشد.
که بهار بماند، آن هم نشد.
آفتاب که نیامد هیچ، گویا میشد در دل بهار پاییز شد، خشک شد، برگریزان شد، ولی حتی نفهمید...
انقدر بهار باشی که از پاییز درونت بیخبر باشی! این بدیعترین اکتشاف من از من، زیباترین اکتشاف تاریخ بشریت هم که نباشد، اسمش را همین میگذارم چون تاریخِ بشریتِ من چیزی جز همین وجودِ شلختهی شگفتیآفرینم نبوده و نیست.
پای
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
خوی فریبندهای که از قدرت برمیآید ، در شمل آرایهای جذابتر داشت . از اینرو ، پارهای ناداران هم دوستش میداشتند . ستایش قدرت از سوی نادارانِ ناتوان ، ریشه در باور ضعفِ ابدی خویش دارد . شمل را برخی ناداران میپرستیدند . اینچنین پرستشی ، جلوهی عمیق ترس بود .
هنگامی که برابری با قدرت در توان نباشد ، امید برابری با آن هم نباشد ، در فرومایگان سازشی درونی رخ مینماید . و این سازش ، راهی به ستایش مییابد . میدان اگر بیابد ، به عشق میانجام
این روزها به لطف برنامه های اجتماعی دایره ارتباطات و مقایسه های بشر وسیع تر شده است.
قدیم تر ها اوجِ ارتباط گیری و باخبر شدن از چند و چون زندگی ها ختم میشد به مراسم های هفتگی دعای کمیل محترم خانوم!!! اما امروزه تنها و تنها با لمس کردن یکسری آیکون ها میشود از خصوصی ترین مسائل زندگی دیگران باخبر شد،مسائلی که قدیم تر ها خبره ترین خاله خانباجی ها هم از کشفش عاجز بودند!
نمیخواهم شعاری صحبت کنم که ایها الناس تهدید را به فرصت تبدیل کنید،ما در مقابلِ ت
دختر که باشی;
درسته که همیشه
دلت
به وجودِ یه مرد قرصه!
که اگه نباشه;
تصمیم های زندگیت با شک و شبهه پیش میره!
پدرکه نباشه
نگهبون که نباشه
یابهتربگم دلت که قرص نباشه
ممکنه اشتباه بری راهو;درست!
پدرکه نباشه امنیتِ خونه نیست;درست!
ولی همیشه خدا یه روزی یه جایی
یه مرد جاش برات جایگزین میکنه
که باز دلت قرص بمونه!
که اون مرد میتونه برادرت باشه
یا حتی همسرت!
ولی مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش ناز کنی
و برات فدا بشه...
مادر که نباشه
هیچکس نیست که براش
من:"صفای دلت را به رخ آسمان میکشم تا به زیبایی مهتابش ننازد!"
اون:"زیباییِ رُخت را به رخ خورشید میکشم تا به زیباییِ انوارش ننازد!"
من:"وجودِ دلت را به رخ آب میکشم تا به زلالی اش ننازد!
-طبع شعرم گل کرده^_^"
اون:"طبع شعرت را به رخ حافظ میکشم تا به غزل هایش ننازد...!"
:)
چیزهایی هستند که حس خوبشان هیچوقت از میان نخواهد رفت؛ و این مکالمه، از آن خوبهایِ خوبهاست.
گوگل مپ را باز میکنم و نگاه میکنم به خطهایِ سیاهی که مرزهایِ کشورها را مشخص کرده است. دقت میکنم که ببینم کدام کشور به کدام کشور نزدیک تر است و کدام
از کدام دور تر. مساحت کدام بیشتر به نظر میرسد و کدام کمتر. کدام سرسبز
تر است و کدام نه. کمی بیشتر زوم میکنم به درونِ کشوری در آسیایِ شرقی، و به دنبالِ شهری میگردم که حتی اسمش را
هم نمیدانم. مشخص نیست فاصلهام با آنجا چقدر است و
اگر پاسپورت و ویزا و ماشینِ نداشتهام ردیف بود، دقیقاً چ
بیانیه گام دوم انقلاب
(2)
پیروزی انقلاب اسلامی؛ آغازگر عصر جدید عالم
آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمی بُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوبها را شکست؛ کهنگی کلیشهها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر ب
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری" من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین ۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی که د
یادم نمیاد آخرین باری که چیزهایی مثل تولد و عید رو جدی گرفتم کی بود، خیلی مهمم نیست، که به قول اون نویسندهی انگلیسی انکار تمام اینها هم درست به اندازهی تاییدشون حوصله سر بره، نه به خاطر خرید تقویم جدید و نه برای گرمتر شدن هوا، که فکر میکنم مجموع تمام چیزهایی که از سر گذشته باعث شده به این نتیجه برسم که باید تکونی به خودم بدم، نه اینکه بخوام کاری کنم، نه، چون هیچچیز خطرناکتر از این نیست که آدم بخواد برای خودش کاری کنه، غیر ضروریت
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
اولین بار ۱۶ سالگی عاشق شدم،فکر میکنم عاشق شدم.دوران ِ اولین حرفهای
عاشقانه،اولین نگاه ها و تپش های پرشورِ عاشقانه و خیلی از اولین هایی که
انگارفقط مخصوص عشقِ .هرچقدر سنم بره بالا،ازدواج کنم،مادر بشم،غرقِ
کارکردن و شلوغی و رخوتِ روزمرگی بشم، فکرنکنم یادم بره اون روزها و حال
وهوای اون سالها رو.هنوز خیلی چیزا ازش یادم؛ لبخندش،نگاهش،طرز نشستن
وبرخاستن و راه رفتنش.لحن صداش، صدای بمی داشت و خشن و نرم بود. تصاویرش
توی خیالم زنده اند .او
همین الان داستان ازدواج رو تمام کردم . پررررر از حرفم. پر از: اوه من چقدر اینم. پر از: اوه چقدر راست میگه. پر از: پس همه همین طورین.
پر از حق دادن. پر از حسرت خوردن. پر از راهکار دادن.
بی نظیر بود توی لوث نکردن عواطف انسانی. توی حروم نکردن واقعیت روابط عاطفی توی عشق ها و نفرت های اغراق شده. توی نشون دادن واقعیت قابل انتظار روابط عاطفی با همه ی سختی و زیبایی و گندیدگی و غیرقابل تحمل بودن و خواستنی بودن و نخواستنی بودن و ...
نمی تونم بگم کی بهتر بود. اسک
"حالا که این طور شد" چیست؟
"حالا که این طور شد" یک قسمت از وجودِ بعضی از افراد است که در زمان غلیان ،فرد ویژگیهای لجبازی و انتقام جویی را بروز میدهد و اندکی نامهربان و خشمگین میشود. اکثر اوقات ذهن این افراد درگیر این است که در جواب رفتار فلانی چه پاسخ درخوری بدهند که حسابی از خجالتش دربیایند.
آیا محدودهی سنی خاصی را شامل میشود؟
از آن جایی که "حالا که این طور شد..." 95 درصد اکتسابی است -و نه ارثی- میشود گفت از حدود دورهی نوجوانی در فرد ش
"حالا که این طور شد" چیست؟
"حالا که این طور شد" یک قسمت از وجودِ بعضی از افراد است که در زمان غلیان ،فرد ویژگیهای لجبازی و انتقام جویی را بروز میدهد و اندکی نامهربان و خشمگین میشود. اکثر اوقات ذهن این افراد درگیر این است که در جواب رفتار فلانی چه پاسخ درخوری بدهند که حسابی از خجالتش دربیایند.
آیا محدودهی سنی خاصی را شامل میشود؟
از آن جایی که "حالا که این طور شد..." 95 درصد اکتسابی است -و نه ارثی- میشود گفت از حدود دورهی نوجوانی در فرد ش
روزهای قدیم،حتی میترسیدم که به برداشتنِ یک هندوانه با دو دستم فکر کنم!ترس از اینکه همان یک هندوانهی در دسترس را بلند کنم و همان هندوانه با ضعف و دست و پاچلفتیبازیهایم،لیز بخورد و جلوی چشمانم و در یک لحظه، روی زمین متلاشی شود!اما در روزهای جدید این ترس تقریباً از بین رفت...واقعیتش،روزهای جدید هیچوقت نیامدند و من همان روزهای دود گرفتهی قدیم، دست بکار شدم و سعی کردم آجرهایش را بیشتر به سلیقهی خودم،آرام و با دقتِ نسبی روی همدیگر بچینم
همیشه در تصوراتم مرد با غیرت مردی بود که اگر یک نفر چپ به من نگاه می کرد ، عربده می زد و حکم مرگ طرف را صادر می کرد .اگر یک تار مو هایم را مردی جز خودش می دید سرم داد می زد : " بپوشان آن لامصب ها را ..."اگر مانتویم یک ذره کوتاه بود دعوایم می کرد و مثل پسر بچه ها با من قهر می کرد و خیلی چیزهای دیگر .این ها غیرت هست ، دلگرمی می دهد ، ذوق می دود زیر پوست آدم اما در دراز مدت خسته ت می کند .غیرت را بد برایمان تعریف کردند .غیرت فقط صدا کلفت کردن و عربد
لذت بخش ترین و غرور افرین ترین اتفاق زندگی هرکسی سفر به ماه، فتح اورست، یه اختراع خفن یا کشف یه چیز شگفت انگیز "نیست"، بی نظیر ترین لحظه زندگی اون لحظه ایه که به قدرت خودت ایمان میاری. به خودت... خودِ خودِ خسته و داغون و لهِ لهت، دقیقا اون لحظه که از خوشحالی ضجه می زنی! اون لحظه که هیچکی نیست، هیچکیو نداری و با اشک شوق دستتو حلقه میکنی دور خودت و سفت بغل میکنی خودتو، به جای همه ی ادمای راستکی و الکی، به جای همه ادمایی که باید میبودن و نبودن، نباید
دنیای من دنیای نداشته هاست
نداشتن هر چیزی که دوست دارم داشته باشم
نداشتن گوشه ی چشمی از سوی دوست
این قدر برات ارزش ندارم که دو سه روز یه بار
یه پیام یه طرفه به من بدی
راهش برات بازه:
پیام یه طرفه و بدون جواب به درخواست تو
ولی تو رسیدن یه جمله ی عادی از خودت رو برای من حرام کردی
خودم رو ازِت نمی گیرم ولی
تو رو از خودم می گیرم
نباید دلخوشیم کسی باشه که
کسی که نمی شه دل رو بهش خوش کرد
نباید دلخوشیم باشه
می خوام با ریاضی دوست بشم
ریاضی خیل
قَیس بن مُلَوَّح(قیسِ بنی عامر)
مشهور به «مجنون لیلی»
مجنون لقب شاعری عرب به نام قَیس بن مُلَوَّح عامری از قبیله عامر از نجد بوده که در نیمه دوم قرن هفتم میلادی میزیستهاست. بر این اساس مجنون عاشق لیلی، دختری از همان قبیله بوده و اشعاری برای وی میسرودهاست. این اشعار چنان در میان اعراب مؤثر افتاد که دستکم تا دو قرن بعد، هر شعری که نام لیلی در آن بود، به وی منسوب میشد. این اشعار و حکایات، طی دویست سال بعد جمعآوری شد و در این مدت دست
بسم الله
«حسینیه اندیشه» در تحلیلی نوین از مکتب سلیمانی نوشت:
در زمانی که روابط سیاسی حاکم بر جهان به دست شرق و غرب مادی و دنیاپرست افتاده بود، یومالله 22 بهمن رقم خورد و این روابط مادی را شکست و لذا «فرعونهای آرمیده در تخت قدرت[۱]» احساس خطر کردند و به عادت کفار (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ[۲]) و در اولین گام، بر حذف فیزیکی انقلاب از طریق رفتارهای امنیتی و نظامی متمرکز شدند و جنگ تحمیلی آغاز شد. در واقع اولین مواجهه نظام اسل
من استادم را پیدا کردم. پارسال هم داشتمش ولی در قسمت بیرون باغ مانده بودم، شاگردِ مرحوم آیت الله مجتهدی است. وقتی میخواستم وارد شوم آرزو داشتم به مدرسۀ ایشان در تهران بروم، ولی طیّ یک حال گیری عجیب فهمیدم آقای مجتهدی در سال 86 فوت کردهاند، البته بعدها فهمیدم که آقای مجتهدی به شدّت اخلاقی سنّتی دارند در حدی که حتی با وجودِ کیف سامسونت هم مخالفت میکنند چه برسَد من که مظهر شرکم!
شما هنوز عرفا را نمیشناسید و از نزدیک ندیدهاید، راستش من هم
اگر قرار بود زندگیِ من موسیقیِ متنی داشته باشد حتمن آرشیوِ موسیقیِ بی کلامی بود کِ محمد اصفهانی روی آنها خوانندگی کرده بود!او معجزه ی ریتمیکِ زندگی من بوده است از کودکی؛اولین نوای موسیقایی کِ بِ گوش های من رسیده، اولین تحریر های بلند، اولین شعر های باستانی در قالب موسیقی...اصلن الان کِ فکر می کنم شاید علاقه بِ شعر را هم مدیونِ حنجره ی چهار دانگِ محمد اصفهانی باشم!در فیلم های شیر خوارگی کِ نگاه می کنی یا تلویزیون دارد صدای او را در فیلم ثبت می
به نام خدا
از دیر باز که گسترش دامنه نیازهای بشری موجب نوآوری – ابداع و اختراع گردید ، کار و تولید نیز شکل گرفت و جوامع مختلف انسانی در ابعاد گوناگون ، بدون استثناء رو به گسترش نهاد و کار و تولید نهادینه گردید. صرف نظر از بهره هوشی و توان فیزیکی و دسترسی به منابع و ذخایر زیرزمینی و مشهود سرزمین ها ابناء بشرفرآیند تکاملی را با سرعت های متفاوت آغاز نمودند و در این میان ع
هروقت خواستم خودم را بلاگر خطاب کنم و یکجورایی وارد این گروه شوم،دقیقا حس پنگوئنی را داشتم که در حضور جمعی از پرندگان،خودش را جزو پرندگان به حساب آورده!
بله،خودم هم به این نکته اذعان دارم که در دوران طلایی وبلاگنویسی تنها به نقشِ خواننده ای خاموش اکتفا کردم و سال ها دست به کیبورد نشدم،بنابراین همانند شما بزرگواران نه قلم خاصی دارم و نه سابقه ای طولانی.هرچند در گوشه ای از بیان برای خودم خانه ای مجازی دست و پا کرده ام و با شلوار راحتیِ گل گلی
منّتِ سِدْره وُ طوبی، ز پیِ سایه مَکَش
که چو خوش
بِنْگری، ای سروِ روان! اینهمه نیست!
«سِدْره» درختی در آسمان هفتم (عرش) که نماد منتهای
اعمال مردم است و آن را سِدرةالمُنتَهی گویند و حد رسیدن جبرئیل هم آنجا است. «طوبی»
نیز درختی در بهشت است که در هر خانه و قصر بهشتیان شاخهیی دارد و
میوههای گوناگون از آن میروید.
سایه، کمفایدهترین و کمبهرهترین تاثیری است که از
درختان حاصل میشود و حافظ این کمفایدهی کمبهره را که بدونِ هیچ
راستش تا تعداد نظرات خصوصی انتقادی علیه مطلب قبل دو سه تا بود به خود اون شخص پاسخ میدادم و تمام...
اما تعداد که بیشتر شد به نظرم باید یه توضیحی عمومی بدم...
من توی مطلب قبل گفتم مطالب تحت عنوان "فکر و ذکر" کمی خشک و فلسفی" هست و بیشتر متناسب آقایونه ... و خانمها با توجه به روحیاتشون نخونن بهتره...
خیلی ها اینطور برداشت کردن که منظور من این بود که خانمها متون سخت و سنگین فلسفی رو نمی فهمن و بهتره نخونن...
آخه چرا اینقدر سرسری و بدون دقت میخونید؟!!! (این
آنچه در ادامه می آید ، بخشی از کلیدی ترین نکات کتاب «نگاهی نو به سیاست و فرهنگ» اثر «رضا داوری اردکانی» می باشد که توسط صاحب وبلاگ مشهود، تلخیص گردیده اند:
* در نسبت با مدرنیته و
تجدد غربی سه نسبت بر قرار می توان کرد. نسبت اول غفلت مطلق و سپردن خود به دست
تقدیر زمان و تجدد است. نسبت دوم رد و نفی مطلق تجدد و نسبت سوم قبول تجدد به
عنوان رهیافت و تاریخ و عالمی جدید و تلاش برای شناخت از باب تغییر این نظم.
طرفداران نسبت سوم، نه میانه دو طیف اول و دوم،
چگونه خود را ارزشمند کنیم
آموزش غیرحضوری"
من ارزشمند " از بسم الله بحث شروع میکند و به دهها راه حل ختم میشود و
محتوای سمینار حضوری من ارزشمند با تدریس دکتر شیری است که در ۱۷ فروردین
۹۷ برگزار شده به ۶۰ درس دقیق درباره رسیدن به احساس ارزشمندی و بالا بردن
اعتماد به نفس می پردازد و تمرکزش بر نکاتی است که پدر و مادرتان به شما
نگفته اند.در این آموزش غیرحضوری سخنرانی دکتر علی صاحبی عضو هیئت علمی
موسسه ویلیام گلسر درباره عزت نفس و احساس ارزشمندی
این ابرهایِ تیره که بگذشته ست،
بر موجهایِ سبزِ کفآلوده،
جانِ مرا بهدرد چه فرساید،
روحام اگر نمیکُنَد آسوده؟
دیگر پیامی از تو مرا نارَد،
این ابرهایِ تیرهیِ توفانزا
زین پس به زخمِ کهنه نمک پاشد،
مهتابِ سرد و زمزمهیِ دریا.
وین مرغکانِ خستهیِ سنگینبال،
بازآمده از آن سرِ دنیاها
وین قایقِ رسیده هماکنون باز،
پاروکشان از آن سرِ دریاها…
هرگز دگر حبابی از این امواج،
شبهایِ پُرستارهیِ رؤیارنگ،
بر ماسههایِ سرد، نبیند
هر کسی فکر میکند باید برود مسافرت بگذارید برود،بگذارید آزادانه جشن های خیابانی ابلهانه راه بیاندازند،بگذارید بروند دید و بازدید و بگذارید آنها کِ موقعیت را درک نمی کنند آنها را بِ خانه بپذیرند،اجازه دهید بروند خریدِ بی موقع و بی دلیل،آنها را دربِ حرم های مطهر جلوی چشمِ ائمه رها کنید اجازه دهید فریاد بزنند و ویروس را با سرعت بیشتری پخش کنند،اجازه دهید بمیرند و بکشند،یکبار هم کِ ابلهان بِ دست های خود زیستنِ بی ارزشِ خود را داوطلبانه بِ درک
20 سالِ دیگه، من 37 سالمه.
یه آموزشگاهِ زبان دارم که واسه خودمه؛ هم مدیرم، هم معلم؛ و البته یه حسابدار و حسابرسِ سرشناس نیز هستم.
پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامهنویسی و دیجیتال مارکتینگ رو یاد گرفتم و هروقت سرم خلوت بود یه دورهی آنلاین واسه یه رشتهش برگزار میکنم.
یه مکان [ تقریبا مثلِ پرورشگاه ] واسه بچههای بیسرپرست/بدسرپرست تاسیس کردم.
همسرم مهندسِ کامپیوتره! همون شخص با همون معیارایی هست که میخواستم؛ چون خودم سفرم بهش زنگ می
«ببین. خوب ببین. این هم اردوگاه سپاه جرّار حسین.»
جز سه – چهار خیمه که مشخصاً جان پناه بانوان و اطفال بود و دو – سه چادر که سایبان و استراحتگاه مردان به نظر می رسید، چیزی دیده نمی شد. در برابر همین خیمه گاه، صفوف نماز در حال شکل گیری بود. در کوفه می گفتند: حسین نیز همچون پدرش علی، قواعد سنت و شریعت را فرو گذاشته، نماز را ترک گفته و با گردآوری سپاهی عظیم بر علیه خلیفۀ اسلام خروج کرده و عَلَمِ محاربه افراشته است. خدایا، این چه معمّایی است؟ نجوای ب
+ اثر پروانهای نام پدیدهای است که به دلیل حساسیت سیستمهای آشوبناک به شرایط اولیه ایجاد میشود. این پدیده به این اشاره میکند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوبناک چون جو سیارهٔ زمین (مثلاً بالزدن پروانه) میتواند باعث تغییرات شدید (وقوع توفان در کشوری دیگر) در آینده شود. اثر پروانهای به این معناست که تغییر جزئی در شرایط اولیه میتواند به نتایج وسیع و پیشبینی نشده در ستادههای سیستم منجر گردد و این سنگ بنای تئوری آشوب است.
++
یکی از بزرگترین تفاوتهای روابط عمومی و تبلیغات در برنامهریزی
است؛ بهطوریکه روابط عمومی برای بلندمدت برنامهریزی میکند اما
تبلیغات، در کوتاهترین زمانِ ممکن به دنبال نتیجه است و البته این موضوع،
ریسکِ کار را بالا میبرد. روابط عمومی با صبر و حوصله و اختصاصِ زمانِ
تفکرِ بیشتر به مشتری و شرکت، در جهتِ جلبِ رضایتِ هرچه بیشتر مشتری و
ارائهیِ خدمات بهتر، سعی در دائمی کردن مشتریان و مخاطبان شرکت دارد.
ارئهٔ چهرهٔ واقعی و شفافِ شر
به طور کلی کنیسترِ سوخت، حافظِ محتویات جیب شما و محیط زیست است! این قطعه باعث بهرهوری از بنزینِ بخار شده میشود. اعمالِ استانداردهای سختگیرانه برای کاهش آلودگی خودروها در سال ۱۹۷۰، باعث اضافه شدنِ کنیستر در بیشتر خودروها شد و سالها بعد نصبِ این قطعه در خودروهایِ داخلی اجباری شد. شاید برای شما هم پیش آمده است که بعد از رفع عیب خودرو در تعمیرگاههای مجاز و غیرمجاز داخلی، با یک شلنگِ خارج شده از زیر سپر عقب مواجه شدهاید و بعد از جویا
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برداشتهای من از وصیتنامهی درخشندهی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:
پردهی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود میخوانَد و با سادهترین جملهی رایج ایرانی، میگوید: «من دوستت دارم» و با بر زبانآوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانیاش با حضرت پروردگار برمیدارد و میگوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُو
آره
کَمَمِه
اصلاً راضیم نمی کنه
راضی نیستم
توی این یه مورد واقعاً راضی نیستم
به قولِ علیرضا عصار؛
گفته بودم راضی ام، خُب حرفَمو پس می گیرم
هِه
خانوم خانوما می گَن:
"امروز بهت پیام دادم که بِدونی که به یادتم"
خسته نباشی مریم جان
دستت درد نکنه که به یادمی
ای وای اگر تو یاد من نباشی کی به یاد من باشه
اصلا بیا "یادم تو را فراموش" بازی کنیم
پیام دادی که من بدونم که تو به یادِ منی؟
یعنی من باید بهم ثابت بشه که تو به یاد منی؟
یا خداااااااا
کجای ق
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر بودند که با هم حرف می زدند، دو نفری که با هم خیلی فرق داشتند یکی خدا
بود و یکی بنده.
خدا بنده اش را صدا می زد، به نام طایفه
و پدرش؛ هی می گفت ای بنی آدم... و در وجودِ بنده به وسیله این ندا، ایجاد توجه می
شد.
بنده از این شکل حرف زدن خیلی خوشحال بود چون انگار عزیزکرده و در دانه ای شناخته
شده و دارای سابقه است. انگار دفعه اولی نبود که زندگی می کرد. انگار همه چیزهایی
که می دید و می ش
سلام
بیشتر از یه ساعته دارم فکر میکنم این یادداشت رو ارسالش کنم یا نه....به نتیجه نرسیدم. بی نتیجه، ارسال میکنم.
***
سالِ 91 یا 92 شبِ جمعهی آخرِ آذر ماه، خیابان جیحون، به دستِ یه عده جوجه بسیجیِ بیکله اونقدر کتک خوردم که کف از دهانم بیرون میریخت. انقدر سیلی به صورتم و لگد به ساق پاهام کوبیدن که منِ 3-32 ساله، مثل بچه ها گریه میکردم و قسم میدادم ولم کنید. ول نمیکردن.
{به گمانم چند ماه پیش در این مورد نوشته باشم}
رد میشدم دیدم شلوغه و کنار یه مسجد ه
امروز تو صفحه آیه خواندم که سایتهای بازیافت و تفکیک و کمپوست یکییکی دارند تعطیل میشوند و خدا میداند که بعد از این ماجراها چه فاجعه محیطزیستیی رخ میدهد و چه حجمی از خاک غمگین وطن برای همیشه آلوده خواهد شد!
نوشتهبود بعد از ۲۶ سال تازه رسیدهبودیم به بازیافت ۵درصد و همان هم تعطیل شد.
کاش این روزها تعداد بیشتری مسئولیت بازمانده خورد و خوراکشان را به عهده بگیرند. کاش عده بیشتری تصمیم بگیرند رطوبت پوست میوههایشان را بفرستند به آسمان
ارائهی یک توضیحِ کمتر مناقشهبرانگیز برای دریافتنِ پاسخِ این پرسش که ”معنای زندگی چیست؟“ وجود ندارد؛ هم به دلیلِ گستردگی و کلیّتِ موضوع و همچنین عدمِ اجماعِ حداقلی در فهم، و هم به دلیلِ شیوههای متفاوتِ پرداخت به این پرسش، پاسخدهی را بسیار دشوار و پیچیده کرده است. به فرضِ وجودِ معنا، یک راهِ نزدیک شدن به فهمِ مسئله این است که ابتدا منظورِ خودمان را از ”معنا“ روشن کنیم. با چنین رویکردی چه توفیقی حاصل میشود؟ شاید ایجاباً باز هم نت
«در دنیای امروز مقدار زیادی از ناراحتیها و زیانهایی که عاید میشود حاصل عقیده به فضیلت کار است، حال آنکه خوشبختی و رفاه آدمی را باید در کاهش سازمان یافتهی کار جستجو نمود...
ما کاری به عدالت اقتصادی نداریم، بنابراین قسمت عمدهی تولید نصیب اقلیتی معدود میگردد که اغلب اصلا کار نمیکنند. به علاوه به علت فقدان یک دستگاه نظارت مرکزی بر امر تولید، چیزهای بسیاری را تهیه و تولید میکنیم که مصرفی ندارند. درصد عظیمی از نیروی کار را بیکار نگ
پاسخ به شبهه
حقیقت اینِ کلیپ ۱ دقیقه ای از استاد عباسی چه بود؟
چندی پیش شایعه ای مبنی بر توهین دکتر حسن عباسی به ارتش در بعضی کانال های مجازی که عمدتا" سلطنت طلب، باستان گرا، معاند و اصلاح طلب بودند، موجی ازاعتراضات را پدید آورد. *ویدئویی تقطیع شده از سخنان 142دقیقه ای از استاد حسن عباسی* منتشر شد که وی در سخنانی بیان داشت: «اگر آب کشور را ببرد، ارتش صدایش هم درنمی آید و هیچ موضعی نمی گیرد»؛ این اظهارات، موجی از انتقادات را به وجود آورد. در همین
نوشتاری که از نظر میگذرانید نظرات و انتقادات آیت الله بهجت ، در باب وحدت وجودِ مورد نظر عرفا است . مطالبی که از آیت الله بهجت نقل شده است به خوبی بیانگر دیدگاه ایشان در باب وحدت وجود و اختلاف نظرشان با عموم عرفا و فلاسفه در این باره است.در کتاب زمزم عارفان ، پرسش و پاسخی به این شرح از ایشان نقل شده :در پاسخ این جانب که پرسیدم : « آیا وحدت وجودی را که اهل عرفان می گویند ، قبول دارید یا نه ؟ » ، فرمودند :آنان از این جهت مصیب هستند و از یک جهت ، در اشتب
پیش درآمد: این نوشته برای و تقدیم به بهروز بوچانی است.
دوست ندارم این متن شبیه هیچ کدام از متن های پر احساس و سوز و گداز یا متن هایی که از حرف تو برای چسناله های خودشان توجیه می تراشند، بشود. دوست ندارم اینجا کلمات را در وصف قهرمانی و بزرگواری تو ردیف کنم. دوست ندارم جوری بنویسم که برای تو هورا و سوت بکشند و بعد یادشان برود تو چه کسی بودی و هستی؛ همانطور که چند هفته ایی بعد از داغ شدن خبر کتاب و جایزه ات باز همه به چرت زدن بعد از ظهرِ زیر باد
ما طلبهها وقتی یکدیگر را میبینیم که از زیارت آمدهایم، یکدیگر را تکریم میکنیم و زیارت قبولی میگوییم و با تبسم یکدیگر را نگاه میکنیم.
اما زیارت رفتهای که در موتور سازی دیدم، کمی فرق داشت؛ آمد دمِ موتور سازی و جنابِ تعمیرکار با لهجۀ قُمی گفت: سلام اسماعیله، رفتی زیارت تحویل نمیگیری، دعوا کردی بالاخره باهاش؟
- آره، خیلی تهرونیه رو مخم رفته بود، با ساتور خوابوندم رو صورتش. تازه حسن هم اومد دستم رو بگیره خورد رو دستش، 7 تا بخیه خورد.
ه
پیکسار با «داستان اسباببازی 4» (Toy Story 4)، فیلمی ساخته است که یک اسباببازی بعد از اینکه خودش را آشغال مینامد، دهها بار بهطرز ناموفقی برای خودکشی تلاش میکند! آنها با این انیمیشن، اسباببازیهای عزیزمان را مجبور میکنند اینبار در چشمانِ بزرگترین وحشتشان، مرگ و بیمعنایی خیره شوند. «داستان اسباببازی ۴» انگار از روی این جمله از اپیکتتوس، فیلسوف یونانی دربارهی افسردگی ساخته شده: «چیزی که به آن عشق میورزی، فانی است؛ آن یکی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
پایبندی
اصل و ریشه ی ایمان ، از ایمان به خداوند آغاز می شود و شخصی که از چنین ایمانی بهره مند است "مؤمن" نام می گیرد ، ولی این ایمان تنها در اعتقاد به وجودِ خداوند ، محدود نمی شود ، و در ادامه به دستورات الهی نیز تعلّق خواهد گرفت ، این دستورات در حقیقت برنامه ای هستند که با عمل به آنها سعادت انسان در این دنیا و در جهان دیگر ، رقم خواهد خورد ، در این میان واسطه ی رساندن این دستورات به انسان ها پیامبران الهی می باشند
ما زمینی ها
فلسفه کنش و واکنش مربوط به قوانین فیزیکی زمین است و در هیچ جایی غیر از زمین کاربرد زمینی ندارد!
هنگامی که در اقلیم بهشت می زیستیم قوانین زمین بر ما حاکم نبود.
هیچ کدام از نگرانی ها و مقتضیات زمین و زمان بر ما اشراف نداشت.
آنچه که با خود کردیم تابع شرایط زمینی بود و به خواست نیای مان آدم و حوا به زمین تبعید شده ایم تا "بیداری و بلوغ" بیابیم و درک لذت های واقعی را از توهم باز شناسیم...
اما زمینی که در آن و از آن و برای آن می سراییم محدود
این پست روزانه نویسی است و محتوای علمی نَ دارد
نمیدونم اولین باری که تصمیم گرفتم از دلِ یک عکس نوشته بیرون بکشم و ازش الهام بگیرم و بعد اسمش رو مثل ایسم ندیدهها بزارم إلهایسم کی بود. تصاویر هدرِ وبلاگ الآن همین طورند، یک عکس انتخاب میکنم و بعد منتظرِ حرف زدنش میشم، گاهی یک هفته طول میشکه تا به حرف بیاد.
اگر بودجۀ یک دوربینِ عکاسی داشتم، عکاس میشدم و توی موضوعاتم هم یک موضوع به اسمِ عکاسیها اضافه میکردم. (موضوعات دائما تغییر میکن
...عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ یُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَا
در زمانهای که تشکیلات مجاهدین خلق سعی دارد سوابق تروریستی و خشونتآمیز خود را از حافظه تاریخی ملت ایران پاک کند، به نظر میرسد که خودداری از اقدامات مسلحانه و خشونتآمیز در درون خاک ایران باید در دستور کار تشکیلات قرار گرفته باشد اما اخبار، ویدئوها و گزارش های جسته گریخته در برخی از رسانه های فارسی زبان و انگلیسی زبان مجاهدین خلق حاکی از آن است که کانونهای به اصطلاح شورشی در شهرهای ایران دست به اقدامات خشونت آمیز میزنند.
با این و
"راهتان را از مسیرهای غیر منتظره و با حمله به نقاط بدون دفاع بگشایید."
"تاکتیک های نظامی مانند آب هستند. آب به خاطر طبیعتش، از بلندی ها می گریزد و به سمت پایین می شتابد. پس در جنگ نیز باید از آنچه قوی است دوری گزید و به آنچه ضعیف است ضربه زد."
سان تزو
سان تزو (Sun Tzu)، استراتژیست افسانه ای جنگ در چین باستان و نگارنده کتاب (هنر رزم) است. با وجود این که این استراتژی ها برای استفاده در جنگ و میدان نبرد نوشته شده اند، اما بسیار کاربردی هستند و به راحتی
♫♫
یه شبایی هم عین شبِ یلداست
از همیشه طولانی تره
سردتره ، سنگین تره
ولی خب جشنش میگیرم
یه سایه میدوئه دنبالِ من
تنها و وحشی رو زمینم بی هوا
نوشتن اسممونو توویِ بد ها
وسط زخمی ترا و افعی ترا
بدون تو یه مروارید مشکی بی صدف
من تهِ مردابم
یه ماهی وسطِ دریا
ولی خب بی نفس و وصله قلابم
یه منظومه ی شمسیِ پُر از رمزه
برام هر تارِ از موهات
دو تا سیاره ی روشنه
انگار همه جا همراهه ابروهات
یه مزرعه پُر از گل میشدم از تو
بی تو شدم یه فریاد
بدونِ تو زمین اون
خلاصه کتاب فرمول برنامه ریزینوشته دیمون زاهاریادسبخش سومخلاصه نویسی: سید حسن کاظمینی
در بخش پیشین به دو مورد از ۸ دلیل شکست برنامه ریزی ها پرداختیم در این قسمت نیز به چند دلیل دیگر خواهیم پرداخت.
سوم: برنامه های شما خیلی طولانی هستند
اینجا درباره ی فهرست کارهای برنامهریزی شده روزانه ای صحبت میکنیم که به نظر هیچگاه تمامی ندارند.
چنین برنامه هایی به چند دلیل فاقد بازدهی مناسب هستند:
گیج کننده هستند چرا که گزینه های زیادی را در برابر شما
خلاصه کتاب فرمول برنامه ریزینوشته دیمون زاهاریادسبخش سومخلاصه نویسی: سید حسن کاظمینی
در بخش پیشین به دو مورد از ۸ دلیل شکست برنامه ریزی ها پرداختیم در این قسمت نیز به چند دلیل دیگر خواهیم پرداخت.
سوم: برنامه های شما خیلی طولانی هستند
اینجا درباره ی فهرست کارهای برنامهریزی شده روزانه ای صحبت میکنیم که به نظر هیچگاه تمامی ندارند.
چنین برنامه هایی به چند دلیل فاقد بازدهی مناسب هستند:
گیج کننده هستند چرا که گزینه های زیادی را در برابر شما
نیمههای شب بود که با صدای مامانجون، یعنی مادربزرگِ مادری ام از خواب بیدار شدم، آن زمان ما ساکنِ تهران بودیم و تابستانها میآمدیم قُم و میماندیم. از لذتهای قم خریدِ سیدیهای پلی استیشن از پاساژِ کویتیهای قم بود.
بیدارم کرد و گفت پاشو، داره از دهنت خون میره. ما هم که از عنفوان طفولیت حسّ و حال زندگی کردن نداشتیم، بلند شدیم و به زور خودمان را به سمتِ دستشویی کشاندیم و تُف کردیم، یک تفِ خونی بود و خونی که دائم در دهان جمع میشد.
دهان
بیانیه «گام دوم انقلاب» خطاب به ملت ایران
انقلاب کبیر اسلامی ایران در حالی چهلمین
سالگرد پیروزی خود را پشت سر گذاشت و قدم به دههی پنجم حیات خود نهاد که
اگرچه دشمنان مستکبرش گمانهای باطلی در سر داشتند اما دوستانش در سراسر
جهان، امیدوارانه آن را در گذر از چالشها و به دست آوردن پیشرفتهای
خیرهکننده، همواره سربلند دیدهاند.
در چنین نقطهی عطفی، رهبر حکیم انقلاب اسلامی با صدور «بیانیهی گام دوم
انقلاب» و برای ادامهی این راه روشن
مسکوب چهاردهسال است که مرده است. در روزی مثلِ امروز، مرگ، آن «هیچِ سنگین» کیش و ماتش کرد و او هم با خوشدلی سر فرود آورد و پذیرفت.
مسکوبْ نویسنده، مترجم، پژوهشگر و گاهی مدرّس بود. او مینوشت بدونِ این که علاقهای به کارِ پژوهشیِ سنّتی داشته باشد؛ جُستارنویس بود. ورایِ همۀ اینها، آنچه به گمانِ من، مسکوب را میکند «مسکوب»، نگاهش بود. جستارهایش آغشتهاند به فردیّت او؛ به نگاهِ شخصی و ویژۀ او. آنچه امروز متاعی بس نادر است. یک سطر از
از تمام اون صحنه های غریب که از شدت فشار صورتم رو آتش زده بود، از لا به لای تمام اون جسدها، با رشادت مردن ها، عشق ها، حسرت ها، خون هایی که ریخته شد، مبارزه ای که تا آخرین لحظه ادامه پیدا کرد، آدمایی که از جون خودشون گذشتن، حرکت های کوچیکی که شاید تکی معنایی نداشت اما وقتی جمع شد مثل یه سیل همه چیزُ با خودش برد، از تمام حسرت ها و آرزوهایی که توی دست های مشت شده و سینه های تیر خورده دفن شد، از تمام چیزی که یه انسان داشت که اون زندگیش بود و وسط گذاشت
به قلم دامنه : سلام. در آغاز امروز: ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد. به نام خدا. آنچه درین نوشتار مینویسم برداشت آزادم از ڪتاب «سرشت و سرنوشت» است؛ گفتوگوی آقای ڪریم فیضی با آقای دینانی. مطالبِ داخل گیومه «...» از ڪتاب مورد اشاره است.
وقتی فیضی از زبان مولوی غایتِ دین را «حیرانی» میداند، دینانی این حیرانی را «در ظاهر» نمیداند، در «حیرت از عظمت خداوند» میداند. چون از نظر دینانی «مقداری» از آنچه در دین میبینیم «را
جاده باریکِ سلامت روان کم جمعیت ترین جای دنیاست!
این البته طبیعیه، روان ما در کودکی خیلی آسیب پذیره و متأسفانه هم بیشتر آدمایی که بچه دار میشن، به خصوص تویِ نسل مادر پدرایِ ما و قبلتر، چندان مطالعات و تفکرات پیچیده ای پیرامون روشهای تربیتِ فرزند نداشتن! اینه که طبیعیه ما همه دیوونه باشیم!!
به نظر من دیوونگی مثلِ یه ترک روی دیواره ی وجودِ فرده، هر سرد و گرم محیط در زمان کودکی، بسته به میزان و مدتش یه ترک به جا میذاره، این ترک میتونه خیلی عم
درباره این سایت